همزیستی نیوز - خبرآنلاین با دکتر حمید ابوطالبی، مشاور سیاسی رئیس جمهوری در کافه خبر درباره تغییر قانون اساسی، تغییر نظام ریاستی به پارلمانی و ضرورت باقی ماندن انتخاب مستقیم رئیس‌جمهور توسط مردم و جامعه‌شناسی سیاسی و اقتصادی ایران گفت‌وگو کرده‌ است که بخش هایی از آن در پی می آید.

نوروزپور: آقای دکتر! شما به‌عنوان یک دیپلماتیک کهنه‌کار که در کشورهای مختلفی بودید، این درست است که تغییر قوانین خوب نیست یا این حرف غلطی است؟

این دو تا رویکرد دارد. یکی اینکه ببینیم آیا واقعا قانون اشتباه است؟ یا اینکه ما چون نوع دیگری شکل دادیم، می‌آییم و می‌گوییم قانون اشتباه است؛ این دو رویکرد متفاوت است، بنابراین نمی‌شود یک چیز کلی گفت.

نوروزپور: فرض ما بر این است که اگر یک جاهایی هم در قانون اساسی تناقض‌هایی داریم که داریم و یک جاهایی واقعا قوانین ناکارآمد داریم، خوب زودتر باید چاره ای بکنیم.  مثل  قوانین کار ما که اصلا اساس کار ما است؛ قوانین کار، قوانین تامین اجتماعی، قوانین اعطای مجوزها، قوانین بازرسی‌ها، نظارت‌ها؛ تمام این قوانین متعلق به حداقل چهار، پنج دهه گذشته است و همانطور که جنابعالی گفتید، ریشه در برخی از تفکرات چپ تند دارد، در صورتی که دولت متهم است به اینکه سیاست‌های نئولیبرالی را پیدا می‌کند. در تمام قوانین ریشه ای بر اساس مبانی چپ تند به فرمایش شما نوشته شده و موجود است، بعد یک بخشی از دولت حداقل می‌خواهد برود به سمت بازشدن فضای اقتصادی و اقتصاد نولیبرالیستی؛ بعد این اصطحکاک و درگیری‌ای که بین کارفرما و کارگر و بین بخش‌های بانکی و بخش‌های اقتصادی به وجود می‌آید و خیلی از اتفاقاتی که می‌افتد، عملا باعث می‌شود که هیچ اتفاقی در کشور نیفتد و همه پول‌ها و سرمایه‌ها یا در بانک‌ها انباشت می‌شود یا مدام هجوم می‌برد به مراکز دیگر، در ارز، طلا و مسکن سرگردان می شود که رقم خیلی درشتی است.  این نشان می‌دهد که واقعا باید تغییراتی صورت بگیرد ولی چرا نمی‌گیرد؟

حتما باید این تغییرات صورت بگیرد. من در مورد اشتغال که شما مطرح کردید؛ یک اتفاقی که در کشور افتاده، این است که همیشه می‌گویم اشتباه است. یک چرخه درست کردیم، من اسمش را می‌گذارم چرخه معیوب اشتغال. این چرخه معیوب اشتغال یعنی چه؟ یعنی فکر می‌کنیم اشتغال اجباری، مساوی است با اشتغالزایی. اشتغال اجباری یعنی چه؟ یعنی اینکه کارگر یا کارمندی که می‌رود در یک جایی، دیگر نمی‌تواند بیاید بیرون یا دیگر حق ندارد که آن کارفرما یا آن صاحب کار این را بیرونش کند. این اشتغال اجباری است. من از دولت شروع کنم؛ کارمند دولت وقتی که وارد دولت و پرسنل دولت شد، دیگر مطمئن است تا انتهای 30 سال می‌رود و بعد هم یک چیزی می‌گیرد و می‌رود. این که نمی‌شود؛ کسی که وارد یک حوزه‌ای می‌شود برای کار، باید در آن حوزه نوآوری داشته باشد، گام‌های بلند بردارد. در سیستم کار هم همین است. کارگری که وارد یک جا می‌شود؛ مثلا در کارخانه‌ای، کارخانه 100 تا کارگر گرفته، به بحرانی برمی‌خورد که این بحران دست خودش هم نیست؛ باید تعدیل اتفاق بیفتد، این 100 تا بشود 80 تا که کارخانه بچرخد. ما می‌گوییم شما حق ندارید این 100 تا را تعدیل کنید و این می‌شود اشتغال اجباری و نتیجه‌اش می‌شود اینکه کارخانه ورشکست می‌شود و همه 100 نفر را اخراج می‌کند. دیگر پولی ندارد که به این 100 نفر بدهد، یعنی اشتغال اجباری مساوی نیست با افزایش اشتغال، اشتغال اجباری مساوی است با از بین رفتن اشتغال. قوانینی که این چرخه معیوب را ایجاد کرده، به نظر من باید همه اینها بازنگری و بازبینی شود. موارد زیادی است. حکم کلی نمی‌شود کرد، ولی اینکه ما به همه قوانینی که مشکلات اقتصادی ما را بیشتر می‌کند، رسیدگی کنیم، حل کنیم و قوانینی تبیین کنیم که در اقتصاد مشکل‌گشا باشد.

مهاجری: به نظرم نکاتی که شما راجع به تغییر و راجع به وضع قوانین جدید می‌فرمایید، بیشتر به نقش پولیتیک موضوع اشاره دارد. بسیاری از اینها اصلا به دلیل زیرساخت‌های ایدئولوژیک و تئوریک ما به این راحتی که شما می‌گویید، امکان‌پذیر نیست. این را قبول دارید؟ مثلا فرض کنید ما حتی لیبرال‌ترین دولت‌هایی که بعد از انقلاب روی کار آمدند، اتفاقا در نگه داشتن اقتصاد در بخش دولتی بیشترین تلاش را کردند. فکر نمی‌کنید که ما یک بخشی از این تعارضات را باید ابتدا با اندیشه دینی خودمان ابتدا یک چالش انجام دهیم، بعدا منتظر باشیم که این تغییراتی که شما می‌گویید، انجام شود؟


همینطور است. اینکه من می‌توانم خدمت شما عرض کنم، این است که ما در صدر انقلاب، اندیشه اقتصادی روشنی نداشتیم. چه اقتصاد اسلامی، چه اقتصاد انواع مختلف مکاتب دیگر. یعنی شما نمی‌توانید بگویید که ما در صدر انقلاب اندیشه اقتصادی مان این بود. همه چیز بود. در قانون اساسی ما هم همه اینها است. آن چیزی که در صدر انقلاب بیشتر از همه چیز حاکم بود، عدالت‌محوری بود. با عدالت‌محوری و قسط ما سعی کردیم اندیشه اقتصادی‌مان را سامان دهیم، ولی شما می‌بینید حتی تا به امروز، حتی دولت نهم و دهمی که اسمش را گذاشتیم دولت عدالت‌محور، هیچ وقت نمی‌گویند این عدالت چیست، هیچ وقت نمی‌گویند این قسط چیست که ما می‌گوییم. شما در قانون اساسی نگاه کنید، من نگاه می‌کردم، ما 12-11 بار دو تا لغت قسط و عدالت را به کار بردیم؛ هیچ کجا هم نمی‌گوییم عدل چیست و قسط چیست. شاید پنج، شش بار قسط به کار رفته، یکی دو بارش در مورد اقلیت‌های دینی است. یک اصل گذاشتیم در مورد تامین قسط. من این اصل را آوردم برایتان بخوانم؛ اصل 104 است. هم در قانون اساسی 1358 است و هم در 1368 است. می‌گوید به منظور تامین قسط اسلامی و همکاری در تهیه برنامه‌ها و ایجاد هماهنگی در پیشرفت امور در واحدهای تولیدی، صنعتی و کشاورزی، شوراهای مرکب از نمایندگان کارگران و دهقانان و... تشکیل می‌شود. این تنها چیزی است که شما در مورد راهکار تامین قسط اسلامی در قانون اساسی می‌بینید. یعنی می‌گوییم برای تامین قسط اسلامی، شورا تشکیل دهیم؛ در کارخانه، در مدرسه و در همه جا. چه ربطی دارد؟ حالا تشکیل دادیم، بعد چه؟ این یعنی تامین قسط اسلامی؛ یعنی اصلا باید چکار کنیم. خودش معلوم نیست، خروجی‌اش معلوم نیست. ما سعی کردیم لغت عدالت اجتماعی و عدالت را همه جا به کار ببریم. شما در تفسیریه اصل 44 و در آیین‌نامه‌هایش هم می‌بینید که هدف تحولات را گسترش عدالت اجتماعی می‌دانند. می‌گوید هدفی هم که ما آمدیم اصل 44 را به‌عنوان یک موضوع غامض نظام مطرح کردیم؛ حالا اینکه ما می‌توانیم بخشی از قانون اساسی را معضل تشخیص بدهیم و ارجاع دهیم به مجمع، یک بحث دیگری است؛ اینکه ما آمدیم اصل 44 را معضل تشخیص دادیم و ارجاع دادیم به مجمع برای حل مسائل، می‌بینید که به این موضوع طوری دیگر نگاه می‌کنند. ما نمی‌گوییم که عدالت چیست، می‌گوییم هدف کاری که می‌کنیم، گسترش عدالت اجتماعی است. حالا عدالت چیست؟ یک مفهوم زیباست؟ یک مفهوم رویایی است؟ یک چیز عملکردی و راهکار اجرایی دارد؟ یک مفهوم فضیلتی است، فضیلت ارسطویی است؟ یک سیاست است؟ یک شعار دولت پوپولیستی است؟ چیست؟ اصلا نمی‌گوییم. از این موارد هم فراوان داریم. حالا یک مورد دیدیم، اصلا ربا؛ واقعا ربا چیست؟ چرا این همه بزرگان ما روی آن حرف دارند؛ اصلا داریم یا نداریم؟ اگر نداریم، اصلا چرا بزرگان ما تا همین چند ماه پیش می‌گفتند ربا، ربا، ربا. خیلی بحث می‌کنند سر ربا. ربا، جنگ با خدا و رسول است. واقعا داریم یا نه؟ اگر نداریم، یک بار حلش کنیم در اندیشه دینی که آقا ما چیزی به نام ربا نداریم، هر کس هم که می‌گوید، متوجه نیست که ما نداریم. یا بیاییم بگوییم که داریم و برویم حلش کنیم. ما همینطوری همه موضوعات را رها کردیم. وقتی شما موضوعات را رها می‌کنید، چه اتفاقی در اجتماع می‌افتد؟ شما نگاه کنید یک خانم و آقایی نشسته اند و 10 میلیون تومان پول دارند. حالا این 10 میلیون پول و آن هم 10 میلیون پول پاک که برای مثال ارث برده اند. این را صبح آقا می‌رود و می‌گذارد در بانک و شب می‌گوید رفتم گذاشتم در بانک و 20 درصد به من می‌دهند. خانم می‌گوید آقا صبح در تلویزیون می‌گفتند این ربا است، تو حق نداری این پول را در خانه من بیاوری. اولین اتفاق اجتماعی‌اش این است که این دو بزرگوار خانم و آقا باید تفاهم کنند بر گناه، یعنی تفاهم کنند که باید گناه انجام دهند. چرا؟ چون ربا هم جنگ با خدا و رسول است و هم رباخواری گناه است

نوروزپور: و  یا همدیگر را متقاعد کنند که گناه نیست.

بله، یعنی شما می‌آیید گناه را نرمال می‌کنید در کشور. خب اندیشه دینی که شما می‌گویید، باید این را حل کنید، باید عدالت را حل کنید. نمی شود موضوعات را همینجوری معطل و در تعلیق گذاشت.

مهاجری: منظورتان فقه است؟

هم در حوزه فقهی آن و هم در حوزه اندیشه در بحث اقتصاد. یکسری کارها به فقه مربوط است که روشن نمی‌کنیم. البته بله، بعضی از بزرگان دین هستند که می‌گویند این ربا نیست و برایش هم دلیل می‌آورند و می‌گویند وقتی ارزش پول شما افت می‌کند، به میزان آن ارزش پولی که افت کرده، برای آن ربا نیست. به همین استدلال هم است که ما می‌گوییم بانکداری اسلامی. خب این را بیاییم حداقل در کشور جاری کنیم، یعنی وقتی تورم وجود دارد، می‌گویند سود پول اگر با میزان تورم باشد، این ربا محسوب نمی‌شود. یک دوره هم باب شده بود برای اینکه این اتفاق نیفتد، وام که می‌خواستند بدهند، به جای وام سکه می‌دادند و می‌گفتند آن سکه قیمتش بالا و پایین می‌رود، آن را کاور می‌کند. نمی‌خواهم بحث فقهی کنم، می‌خواهم عرض کنم که در جامعه چه اتفاقی می‌افتد؟ در جامعه ما جامعه و مردم را با چیزهایی داریم آشنا می‌کنیم؛ مثل همین بحث فضای مجازی. شما وقتی فیلتر می‌کنید، همه را می‌برید به سمت فیلترشکن. این خوب است یا بد؟ فیلترشکن خلاف است یا نیست؟ یک چیزی را می‌بندید، تلگرام یا هر چیزی را، اصلا پیام رسان را می‌بندید، بعد مردم می‌روند به سمت فیلترشکن. پس فیلترشکن یعنی چه؟ یعنی آشناکردن نسل نو بین 10  تا 20 سال تا 80-70 سال با تبعات ورود به فیلترشکن. خب چه کسی مسئول اجتماعی این است، چه کسی باید تصمیم بگیرد جامعه ای که ناخودآگاه آن را با چنین چیزی آشنا می‌کنیم ؛ هر فیلترشکنی که داریم بالا می‌آوریم، یک تبلیغات روی آن است، آن تبلیغات ما نمی‌دانیم چیست. قبلا می‌توانستیم خیلی کنترل‌ها بکنیم، ولی الان که نمی‌توانیم. چرا کاری می‌کنیم که تبعات اجتماعی آن را نتوانیم جمع کنیم؟

مهاجری: راجع به اینکه قانون اساسی باید تغییر کند، حرف‌های زیادی گفته شده، از جمله اینکه اخیرا این نکته بیشتر مطرح می‌شود که سیستم حکومتی ما یک سیستم ریاستی است. یعنی رئیس جمهور داریم و وضعیتی که الان داریم می‌بینیم. بعضی‌ها می‌آیند و پیشنهاد می‌کنند که ما سیستم ریاستی را تبدیل کنیم به سیستم پارلمانی، یعنی اگر قرار است رئیس جمهور هم انتخاب شود، توسط پارلمان انتخاب شود. به لحاظ عملی چه اتفاقی خواهد افتاد اگر ما سیستم ریاست جمهوری را تبدیل کنیم به پارلمانی؟

اصلا قانون اساسی چه شکلی، در ایران دارد؛ کلامش را می‌گویم. ما سه دوره را می‌توانیم تفکیک کنیم و به تفاوت‌های داخل هر دوره و درون دوره‌ای نمی‌پردازم. ما یک دوره شاهنشاهی داریم که از مادها شروع می‌شود و می‌آید تا مشروطه؛ تا 1285، اصلا من کاری به این ندارم. حالا دوره پیش از اسلام، بعد اسلام و مسائل مختلفش را ورود می‌کنیم. ما دو دوره داریم که برایمان مهم است؛ یکی دوره مشروطه است تا انقلاب، یکی دوره انقلاب است تا امروز. ما در سال 1285 قانون اساسی مشروطه نوشتیم. رفتیم دست مظفرالدین شاه را گرفتیم و امضاء کردیم، شد قانون. شما بروید و بخوانید؛ دو تا قسمت دارد؛ تشکیل مجلس شورای ملی، تشکیل مجلس سنا و تمام شد. یعنی ما قانون اساسی نوشتیم، نظام‌نامه تشکیل مجلس را نوشتیم و دادیم امضاء کرد. بعد آمدیم یک متمم نوشتیم. در متممی که نوشتیم، همه چیز را مشخص کردیم و بحث‌های مختلف کردیم. که این متمم و آن قانون تا سال 1357 ادامه داشت. البته این را هم بگویم که بر اساس قانون اساسی هم ما در آن دوره حکومت تشکیل دادیم. خیلی نکته مهمی است. از زمان قانون اساسی تا 1286 که سال بعد آن متمم تصویب شد؛ تا سال 57 حکومت در ایران غیرقانونی بوده است. چرا؟ برای اینکه ما یک بند دو داریم در قانون اساسی دوران مشروطه که می‌گوید علمای قم و نجف باید 20 نفر عالم را به مجلس معرفی کنند، از این 20 عالم پنج نفر انتخاب می‌شود و این پنج نفر در مجلس بنشینند و بشود عضو مجلس و انطباق قوانین با شرع اسلام را آنها تصمیم بگیرند. یک چیزی شبیه همین شورای نگهبانی که ما داریم. یکی، دو سال این اتفاق افتاد، بعد دیگر نه قم معرفی کرد، نه نجف معرفی کرد و نه این اتفاق افتاد. و بعد می‌گوید این بند تا ابد و تا حضور حضرت حجت این امر جاری است و بدون این امر مجلسی وجود نخواهد داشت. مجلس که نباشد، حکومت غیرقانونی است، تمام قوانین غیرقانونی است. از سال 1286 تا 1357 ما هرچه حکمرانی کردیم، غیرقانونی بوده است. حالا خود این قانون اساسی را از کجا گرفتیم؛ از قانون اساسی بلژیک گرفتیم. قانون اساسی بلژیک، نظام پادشاهی است، نخست وزیر دارد، وزرا و پارلمان دارد. انقلاب که شد، ما آمدیم یک پیش نویس نوشتیم که این پیش نویس برگرفته از قانون اساسی فرانسه و مخصوصا ساختار آن بود. ساختار فرانسه خود در واقع چند جمهوری گذراند و جمهوری پنجم آن ساختاری است که ما از آن مدل گرفتیم، جمهوری سوم، نظام پارلمانی در فرانسه است و جمهوری چهارم که بعد از جنگ تشکیل می‌شود، اصلاح نظام پارلمانی است که انقدر نظام پارلمانی مشکلات برای فرانسه ایجاد کرده و انقدر طول دولت‌ها کم بوده و مدت خدمت وزرا کاهش پیدا می‌کرد که نمی‌شد کشور را اداره کرد. هر اتفاقی می‌افتاد در جامعه، سریع دولت و وزرا را می‌آوردند و ذبح می‌کردند و تمام می‌شد. اتفاقی که می‌افتد، این است که در تحولات الجزایر و گرفتن الجزایر، ارتش فشار می‌آورد که ژنرال دوگل مسئولیت دولت را برعهده بگیرد؛ حالا نکته‌ اینجاست؛ دوگل شرط می‌گذارد که از این سیستم پارلمانی که دولت هیچ قدرتی ندارد، ما باید خارج شویم و یک سیستمی ایجاد کنیم که رئیس جمهور و دولت قدرت داشته باشند. در واقع سیستمی طراحی می‌شود در جمهوری پنجم در فرانسه و آن چیزی است که بزرگان علوم سیاسی به آن می‌گویند نیمه‌ریاستی، یعنی دو تا انتخابات ما داریم که نماد ملی است؛ یکی انتخابات ریاست جمهوری است که نماد وحدت ملی است، یکی هم انتخابات پارلمان است که نماد نمایندگی‌های اندیشه‌های مختلف در جامعه است. این دو نماد بسیار بسیار مهم است و در همه جای دنیا تقریبا این وجود دارد. مشکل از کجا ایجاد می‌شود؟ مشکل از آنجایی ایجاد می‌شود که شما نمی‌توانید نهاد بین این دو نماد را تنظیم کنید.

 در ایران چه اتفاقی افتاد؟ در ایران در آن پیش نویس، بر اساس قانون فرانسه، رئیس جمهور می‌توانست مجلس را منحل کند. ما آمدیم و این را از رئیس جمهور گرفتیم، و در عوض آمدیم و یک کار دیگر کردیم. آمدیم و گفتیم مجلس می‌تواند رئیس جمهور را عزل کند. یعنی ما آن موقع هم سیستم پارلمانی داشتیم. پارلمان می‌تواند قانون بگذارد، نظارت به امور کشور کند، رئیس جمهور را عزل کند، نخست وزیر را تایید کند، وزرا را تایید کند، وزرا را عزل کند، استیضاح کند و... یعنی فقط یک چیز نداشت؛ چه اتفاقی افتاد؟ اولین رئیس جمهور منتخب مردم را مجلس عزل کرد؛ هم مجلس منتخب بود و هم مجلس، عزل کرد. رئیس جمهور دوم مرحوم شهید رجایی که دولتش عمر چندانی نداشت، در دوره رئیس جمهور سوم و چهارم هم اختلاف شد. اختلاف بین نخست وزیر که باشد و تعیین نخست وزیر تا سال 68؛ که در همه این دوران هم برد با پارلمان بود، یعنی ما 10 سال نظام نیمه‌پارلمانی داشتیم. بشکل تئوریک هم امام فرمودند مجلس در رأس امور است، یعنی چه؟ یعنی مجلس در رأس قدرت است، یعنی همه قدرت در دست مجلس است و عملا هم به لحاظ قانون اساسی اینطور بود. سال 68 آمدیم و تصمیم گرفتیم وضع را تغییر دهیم و یک طوری نظام‌مندی کنیم که دعوا را حل کنیم. ما هیچ موقع نمی‌آییم مشکل را حل کنیم؛ یعنی در واقع به لحاظ تئوریک عرض می‌کنم. ما یک جا به بن‌بست می‌خوریم و آن را حل می‌کنیم. مثال می‌زنم؛ دولت‌مداری مثل رانندگی با تریلی می‌ماند در کوهستان. خیلی مشکل است؛ پیچ دارد، سربالایی دارد، سرپایینی دارد، اتفاقات مختلفی دارد. ما به یک پیچ تندی که می‌رسیم، دو تا راه داریم؛ یکی اینکه چهار، پنج بار جلو و عقب کنیم و تریلی را پیش ببریم، یکی اینکه تریلی را پارک کنیم، بیاییم پایین و هزینه کنیم و پیچ را برداریم و مستقیم برویم. ما همیشه این کار را می‌کنیم و پیچ را برمی داریم. این مشکل ما است. ما احساس کردیم نخست وزیر مشکل است، پیچ است، پیچ را برداشتیم. در صورتی که از سال 1958 تا امروز که 2018 است، در فرانسه همین سیستم دارد کار می‌کند. چطور کار کرده است؟ من خودم در فرانسه بودم؛ رئیس جمهور سوسیالیست بود، نخست وزیر مثلا راستی بوده، رئیس جمهور مثلا حزب مردم بوده، نخست وزیر مثلا سوسیالیست بوده؛ با هم کار کردند و هیچ مشکلی نداشتند. ما یکدفعه به جای اینکه برویم تمرین رانندگی در کوهستان کنیم که می‌شود همان سیستم سیاسی کشور و تحزب در کشور و نگاه سیاسی و حزبی به کشورداری، پیچ‌ها را حذف می‌کنیم. سال 68 آمدیم و گفتیم این روش که مشکل است، پس نخست وزیری را حذف کردیم و گفتیم از کجا الگو بگیریم؟ از آمریکا الگو گرفتیم. آمریکا اگر دیده باشید، اعلامیه استقلال آمریکا 1776 نوشته شده است، یعنی دویست وسی چهل سال پیش. بر اساس اعلامیه استقلال، در 1789 یعنی مصادف با انقلاب کبیر فرانسه که اینقدر که در ایران انقلاب کبیر فرانسه شناخته‌شده است، متاسفانه این تحولات بزرگ آمریکا شناخته‌شده نیست، یعنی اعلامیه استقلال در واقع اعلامیه 13 مستعمره‌ای بود که در جنگ با بریتانیا دنبال این بودند که از استعمار رهایی پیدا کنند و ما اصلا این را نمی‌شناسیم. بعد در سال 1789 قانون اساسی نوشته شد. قانون اساسی آمریکا از قوی‌ترین و باثبات‌ترین قوانین اساسی دنیا است. از 1789 تا امروز حدودا 230 سال است که تغییر نکرده است. اصلا باورتان می‌شود؟ فقط 27 الحاقیه به آن زده‌اند که آن هم اغلب الحاقیه‌هایی است که بر اساس تحولات بوده است؛ مثلا لغو برده‌داری یک الحاقیه است؛ حق رأی زنان الحاق شده است به همین قانون اساسی. همین اعلامیه روی انقلاب کبیر فرانسه اثر گذاشت، روی قانون اساسی فرانسه اثر گذاشت، روی تحولات در دنیا اثر گذاشت. برای اینکه این را اجرا کنند نظام حزبی در آمریکا شکل گرفت؛ نظام دوحزبی. نظام دوحزبی بیش از 200 سال است در آمریکا عمر تجربی دارد تا به امروز. نتیجه‌اش چه می‌شود؟ نتیجه‌اش این است که وقتی رئیس جمهور می‌آید، اگر متفکر است، اگر سیاستمدار است، اگر قانونمدار است، کشور را اداره می‌کند یا اگر مثل الان بساز و بفروش بود، باز هم کشور را اداره می‌کند. شما ببینید آقای ریگان که هنرپیشه بود، یکی از موفق‌ترین روسای جمهور آمریکا است. چند کار بزرگ کرد؛ اول اقتصاد. تحولی در اقتصاد آمریکا ایجاد کرد که به آن می‌گویند اقتصاد ریگان. در سیاست خارجی کار بزرگی که کرد، به شکست کشاندن اتحاد جماهیر شوروی بود. جنگ ستارگان را ریگان مطرح کرد که اصلا وجود خارجی نداشت. هزینه‌های نظامی‌گری را آنقدر بالا برد، کاری کرد که اتحاد جماهیر شوروی دید نمی‌تواند پا به پای او برود. سال 1987 ریگان یک سخنرانی دارد در برلین. به گورباچف پیشنهاد می‌کند که دیوار برلین را بردارد. چند سال بعد دیوار برلین ساقط می‌شود. می‌خواهم عرض کنم که ثبات سیاسی در کشور، تجربه ای که کشورداری دارد، ما آمدیم و این را الگو گرفتیم. بر این اساس شد همین چیزی که تا امروز جاری است. ما سه دهه با قانون اساسی سال 68 زندگی کردیم. نخست وزیر را برداشتیم، رئیس جمهور را همان نماد ملی و وحدت ملی و انسجام ملی است که مردم انتخاب می‌کنند، پارلمان ما هم همان مجموعه نمایندگی تفکرات جامعه است که باز هم مردم انتخاب می‌کنند. سال 68 این الگو را گرفتیم و آمدیم یک کار دیگر هم کردیم. برای اینکه سیستم ریاستی مسئله درست نکند، آمدیم رئیس جمهور را در برابر پارلمان مسئول کردیم. این را ما نداشتیم. من برایتان بخوانم؛ در قانون اساسی سال 58 می‌گوید رئیس جمهور در برابر ملت مسئول است. در سال 68 می‌گوید رئیس جمهور در مورد اختیارات خود در برابر ملت، رهبر و مجلس شورای اسلامی مسئول است. این یعنی چه؟ یعنی هر وقت مجلس خواست، می‌تواند سوال کند از رئیس جمهور. یعنی یک تصمیمی هم که می‌گیریم، تصمیم را درست نمی‌گیریم، همه را به هم می‌چسبانیم و یک تلفیق درست می‌کنیم. این تلفیق برای ما مشکل‌آفرین می‌شود. حالا رسیدیم به اینجا؛ چرا رسیدیم؟ به نظر من دو تا عامل باعث شد که ما به اینجا برسیم. یک عامل اتفاقات دولت نهم و دهم است. اختلافات سال 88 ساختار انتخابات را مسئله‌دار و تحولات اوایل سال 90 شخص رئیس جمهور را مسئله‌دار کرد. دو مسئله در دوران ریاست جمهوری اتفاق افتاد و این دو عامل مشکلات ذهنی‌ای برای ما ایجاد کرد که این مشکلات ذهنی را آمدیم و گفتیم حالا این یکی را برداریم. آن پیچ را که نخست وزیر بودیم برداشتیم، حالا می‌گوییم رئیس جمهور هم یک پیچ است، حالا برویم و برداریم. شما فکر می‌کنید اگر تصمیم دیگری بگیرید، این تصمیم بهتر از آن می‌شود؟ عراق را نگاه کنید. سیستم پارلمانی است، مردم رأی می‌دهند، رئیس جمهور را پارلمان تعیین می‌کند، رئیس دولت را پارلمان تعیین می‌کند.

مهاجری: اشکالش چیست؟

اشکالش این است که شما در تنظیمات امور به خاطر اختلافات داخل پارلمان دچار بحران می‌شوید. قدرت متمرکز اداره کشور وجود ندارد، یعنی الان عراق بعد از صدام با مشکلات فراوانی مواجه شده است. مثلا لبنان پارلمانی است. در لبنان رئیس جمهور را پارلمان تعیین می‌کند، منتها می‌گوید باید مسیحی باشد. نخست وزیر را می‌گوییم باید سنی باشد که پارلمان تعیین می‌کند، رئیس پارلمان باید شیعه باشد. ما در لبنان حکومت پایدار داشتیم؟ در ایتالیا رئیس جمهور را پارلمان تعیین می‌کند، نخست وزیر را پارلمان تعیین می‌کند، وزرا را هم پارلمان مشخص می‌کند. حاصل تعامل حزبی است؛ تعامل حزبی و نظام پارلمانی اشکالات اساسی دارد. اولین اشکالش این است که اختلافات محلی را تبدیل به اختلافات ملی می‌کند. شما یک نفر نماینده انتخاب می‌کنید مثلا برای یک شهرستان کوچک. او وقتی می‌آید و می‌نشیند و می‌خواهد در مورد رئیس جمهور تصمیم بگیرد، می‌خواهد اختلافات خودش را در آن سقف ببیند. اختلافات محلی و اختلافات استانی را شما اختلافات ملی می‌کنید، قدرت دولت را از بین می‌برید. شما فکر نکنید نظام پارلمانی ما اگر رئیس جمهور و نخست وزیر انتخاب کرد، به راحتی از آن می‌گذرد. در کوچک ترین مسئله اول از همه نخست وزیر را عوض می‌کند. حالا اگر بخواهیم رئیس جمهور هم بگذاریم که یک چیز دیگری درمی‌آید. یعنی می‌خواهم عرض کنم که اصلا این نیست که ما برویم مدام پیچ‌ها را حذف کنیم، ما باید آن جاهایی که نقاط مبهم ما است، آنها را برویم و حل کنیم. بسیاری از مسائل در قانون اساسی است که تبیین نشده، تدوین نشده، به آن پرداخت نشده و باید برویم آنها را حل کنیم، آنها را حل نمی‌کنیم.

نوروزپور: آیا شما اصلا اعتقاد دارید به اینکه قانون اساسی را باید اصلاح کرد؟

نه، اصلا.

نوروزپور یعنی قانون اساسی ما خیلی خوب است و نیاز به اصلاح ندارد؟

نمی گویم خیلی خوب است؛ قانون اساسی ما مشکلات فراوانی دارد، ولی تجربه ما از تغییر، تجربه خوبی نیست. یک اولویت ما داریم، آن هم این است که قبل از تغییر باید اشکالات را برطرف کنیم. یک مثال بزنم. یکی از وظایف رئیس جمهور، پاسداری از قانون اساسی است. واقعا بگویید باید رئیس جمهور چکار کند ؟ می‌خواهید از قانون اساسی پاسداری کند؟ چگونه پاسداری کند؟

مهاجری: تفسیری که شورای نگهبان کرده، می‌گوید در حوزه‌های مربوط به خود دولت است، نه مربوط به حوزه‌های دیگر.

قانون اساسی مگر فقط مربوط به دولت است؟

مهاجری: یک بار که اختلافی پیش آمده بود شورای نگهبان اعلام کرد رئیس جمهور حق پاسداری از قانون اساسی در اصول مربوط به قوه مجریه را برعهده دارد.

این احصاء را(که رئیس جمهور حق پاسداری از قانون اساسی درقوه مجریه را دارد) باید متن قانون بکند. ما اجتهاد در برابر نص می‌کنیم. رئیس جمهور سوگند می‌خورد برای پاسداری از قانون اساسی و این خیلی صریح و روشن است.

مهاجری: به‌عنوان یک کل واحد؟

بله. در دولت اصلاحات آمدند یک هیئت نظارت گذاشتند که از داخل آن تذکر قانون اساسی درآمد. یک عده حقوقدان را آوردند و گفتند هر کجا که اشکال پیدا می‌کند، ما تذکر می‌دهیم. در دولت عدالت‌محور گفتند ما نیاز نداریم، ما رابطه‌مان خیلی خوب است و اصلا هیئات نمی‌خواهیم، هیئات را منحل کردند. آخر دولت دوم آمدند و گفتند ما مشکل داریم، باید هیئت را برگزار کنیم. دوباره هیئت را گذاشتند و رفتند تذکر قانون اساسی دادند. در همه این دوران، مخالفت با این هیئت، اصل بود. یک عده آمدند و گفتند شما دارید استقلال قوه قضائیه را از بین می‌برید، یک عده همین فرمایشات شما را کردند، یک عده گفتند وقتی از رئیس جمهور تنظیم قوای سه گانه گرفته شد، تنظیم روابط بین قوا گرفته شد که در قانون اساسی قبلی بود، بنابراین مسئولیتی در قبال آن ندارد. اگر این است، بیاییم در سوگند رئیس جمهور، پاسداری از قانون اساسی را برداریم، در قانون اساسی هم برداریم، وقتی رئیس جمهور سوگند می‌خورد، این در آن نباشد، دیگر متن را که نمی‌توانیم عوض کنیم. وقتی رئیس جمهور سوگند می‌خورد، قسمت قانون اساسی‌اش را برداریم. من حرفم این است که می‌گویم نباید دست به قانون اساسی بزنیم، اگرچه اشکالات فراوانی دارد. اول باید ابهامات را روشن کنیم، چون اگر با ابهام رفتیم در قانون اساسی برای تغییر، حاصلش می‌شود برداشتن همان پیچ‌ها و بعد مدام یک روز می‌رویم نیمه ریاستی، نیمه پارلمانی، یک روز می‌رویم ریاستی - پارلمانی، بعد به نتیجه می‌رسیم که دوباره برگردیم پارلمانی، دوباره پارلمانی می‌گذاریم و می‌خوریم به دولت‌های کوتاه‌مدت پنج ماهه، شش ماهه و 10 ماهه، مسئله درست می‌شود، قدرت کشور از بین می‌رود، قدرت دولت از بین می‌رود و دوباره برمی گردیم به همان ریاستی. قرار نیست ما ظرف 40 سال 10 دفعه قانون اساسی عوض کنیم. من می‌گویم قانون اساسی آمریکا 230 سال است که هنوز هست و یک واو هنوز در آن تغییر نکرده است.

نوروزپور: شاید قانون اساسی آنها طوری است که الان نیاز نمی‌دانند که عوضش کنند و جاهایی که احساس می‌کنند باید یک چیزی اضافه کنند، به قول شما الحاقیه می‌دهند، ولی ما تقریبا به اتفاق نظر همه کارشناسان قانون اساسی‌مان دچار پارادوکس‌های  چشمگیر است. هم در حوزه سیاسی و هم در حوزه اقتصادی و حتی در حوزه بین‌الملل. حالا چون حرف مرد یک کلام است و چون آمریکایی‌ها در 200 سال گذشته تغییر نداده‌اند، ما هم باید بایستیم و بگوییم تغییر نمی‌دهیم؟

در آمریکا وقتی خواستند اعلامیه استقلال و بعد قانون اساسی را بنویسند، اول نشستند و فکر کردند و چارچوب‌هایی را طراحی کردند. یک چارچوب سه‌گانه گذاشتند و بر اساس آن چارچوب سه‌گانه اینها را نوشتند. ما هم اگر می‌خواهیم این کار را بکنیم. اول باید بیاییم چارچوب‌های کشورداری، حکومت داری، ابهامات، نحوه اداره کشور، اصول تفکر، اصول قانون اساسی و آن موارد اساسی را در خصوصش اصلا ورود کنیم تااینکه اینها را بگذاریم و بعد برویم این کار را انجام دهیم. من که دارم عرض می‌کنم، شما یک موقع است که یک جاده کوهستانی را از اول طرح می‌ریزی، زیرسازی می‌کنی، فنس‌های مختلف می‌گذاری، گارد ریل می‌گذاری، علامت می‌گذاری و بعد می‌گویی حالا برو. یک موقع است همان پیچ و خم و همان خاکی است، شما می‌خواهی بیایی و پیچ را برداری، من می‌گویم پیچ را برندار؛ کاری که ما می‌کنیم این است که مدام پیچ را برمی داریم. اگر ما به این رسیدیم که این کار را انجام دهیم، کاری که خیلی ها کردند، که کار اساسی در کشورداری بود ، نباید پیچ را برداریم، ولی ما آن کار را نمی‌کنیم. شرط این است که اول همه ابهامات را برویم تببین و رفع کنیم، بعد برویم سراغ مابقی. همه ابهاماتی که در قانون اساسی است و اشکالاتی که وجود دارد، باید بیاییم و بگویم چرا؟ وگرنه دست بزنیم، خرابکاری کردیم.

مهاجری: هم در نظام ریاستی و هم در پارلمانی، مثال‌هایی که شما آوردید، نقش اول را احزاب دارند، اما به نظر می‌رسد در جمهوری اسلامی چنین اتفاقی نیفتاده که احزاب بیایند حرف اول را بزنند. با اینکه این احزاب ایجاد شدند، ولی قدرت لازم برای حزب‌بودن را ندارند. شما فکر می‌کنید ما باید همه چیز را منوط کنیم به اینکه آن احزاب سفت و سخت شوند؛ کما اینکه حالا بعضی از سیاستمداران ما می‌گویند تا وقتی که نظام حزبی ما شکل نگیرد، بقیه چیزها که روبنایی است، حل نخواهد شد. فکر می‌کنید واقعا مشکل اصلی کشور ما حزب است؟

نه؛ شما که از نظام پارلمانی دفاع می‌کنید یا بحثش را طرح می‌کنید، پارلمان نماد افراد مختلف است. در پارلمان ده بیست اندیشه مختلف وجود دارد. اینها حاصل تعاملات حزبی بیرون پارلمان است؛ حاصل تعاملات در جامعه است. شما می‌گویید ما تعاملات در جامعه نداشته باشیم، حزب و احزاب نداشته باشیم، بیاییم و برویم یک پارلمان درست کنیم. آن که پارلمان نمی‌شود، برای آن یک اتفاقات دیگری می‌افتد، ولی وقتی شما سیستم ریاستی دارید، می‌گویید آقای هاشمی رفسنجانی نماینده سازندگی است. آقای خاتمی اصلاحات است، روشن است، یک تفکر است. آقای احمدی نژاد عدالت محور است، روشن است. آقای روحانی اعتدال است. ولی شما مجلس‌ها را می‌توانید از مجلس اول تا الان که هفت، هشت، ده تا مجلس که داشتیم، می‌توانید بگویید هر مجلس نماد چه بوده است؟ هر دفعه شخصی حاکم بوده، یکی بالا بوده، یکی پایین بوده است.

مهاجری: چون ما احزاب بزرگ نداریم...

حزب فقط این نیست که یک عده بنشیند دور هم حرف بزنند. جامعه‌شناسی سیاسی است، جامعه‌شناسی قدرت است. هدف این جامعه‌شناسی، تبیین نحوه کسب قدرت است. کسب قدرت را چه کسی می‌کند؟ حزب می‌کند. اولین مفهومش این است که باید بپذیریم وظیفه حزب، کسب قدرت است و برای کسب قدرت باید مشروعانه همه کارهایی که لازم است، انجام دهد. یعنی علت عدم تشکیل حزب این است که ما این را برایش قائل نیستیم. البته در انتخابات سال 96 یک اتفاق خیلی بزرگی افتاد و آن اتفاق بزرگ این بود که همه پذیرفتند که برای رسیدن به قدرت و کسب قدرت هر کاری که لازم است، باید بکنند و کردند. جاهایی که غیرمشروع است و خلاف قانون است، آنها را بگذاریم کنار، اصل را یک نگاه جامعه‌شناختی بکنیم. بالاخره پذیرفتیم قدرت اصالت دارد، برای رسیدن به آن هم باید تعامل کنیم، برای رسیدن به آن هم باید تلاش کنند؛ جناح‌ها، احزاب، افراد و هر کسی که هستند. این خیلی گام بزرگی است. امیدوارم این به تدریج برود به سمت حزب و تشکیل حزب در جامعه.

مهاجری: ما یک ترمی در علوم سیاسی جامعه‌مان داریم به‌نام تکلیف شرعی. وقتی که پای تکلیف شرعی وسط می‌آید، آن وقت حزب و تحزب و همه اینها که می‌گویید راجع به کسب قدرت، همه اینها رنگ می‌بازد. مثلا آقای مهندس مرتضی نبوی در سال 1384 وقتی همه تصمیم گرفتند در جناح اصولگرا به آقای دکتر لاریجانی رأی دهند، ایشان همان موقع رفت به آقای قالیباف رأی داد. از او پرسیدند شما که بالاخره عضو یک مجموعه حزبی هستی، چرا رفتی به او رأی دادی؟ گفت من احساس تکلیف شرعی کردم در آن لحظه که باید این کار را انجام دهم. شما فکر نمی‌کنید با توجه به اینکه موضوع تکلیف شرعی به‌عنوان یک پدیده مقدس، به‌عنوان یک پدیده ای که ما قبولش داریم، اجازه نخواهد داد هرگز در کشور ما چیزی به نام حزب پا بگیرد؟

این یکی از همان ابهاماتی است که من عرض کردم. یعنی چند رویکرد می‌شود به آن داشت. یکی اینکه درست است که تکلیف شرعی می‌تواند فراگیر باشد، ولی آیا ضرورت دارد که فراگیرش کنیم؟ این سوال مهمی است. شما در عراق نگاه کنید به نوع تعامل آقای سیستانی با سیاستمداری و دولتمداری و دولتداری در عراق؛ ایشان یک تفسیر دیگر دارد. رویکرد دوم این است که واقعا تکلیف شرعی، تکلیف شرعی است یا بهانه است؟ این هم خیلی در جامعه ما جاری است. یعنی ما یک کاری را نمی‌خواهیم بکنیم، می‌گوییم تکلیف شرعی است. نکته سوم؛ تعارض تکلیف شرعی با روند طبیعی تحولات اجتماعی است. یعنی شما آمدید حزب درست کردید، همین دوستانی که نام بردید یا هر کس دیگری،  اصلاح‌طلب، اصولگرا، اعتدال، کارهایشان را کرده‌اند، یکدفعه می‌رسند به یک جایی و یک اتفاقی می‌افتد. آیا ما باید روند طبیعی تحول در جامعه را متوقف کنیم، کند کنیم، سد کنیم؟ اینها بحران درست می‌کند. ما باید تکلیفمان را با اینها مشخص کنیم. اگر حیطه‌بندی‌ها را مشخص کنیم، هم قداست‌ها را حفظ کردیم، هم وظایف اجتماعی را حفظ کردیم، هم وظایف سیاسی را درست تبیین کردیم و بعد هر جایی که گیر کردیم، پیچ را برنداشتیم و درست راه گرفتیم و رفتیم.

نوروزپور: آقای دکتر! در قسمتی که گفتید همه در سال 96 به این نتیجه رسیدند که قدرت، اصالت دارد و هر کاری خواستند کردند، اتفاقا این دقیقا همان جایی است که مخالفان نظام ریاستی ایستاده‌اند و به آن استدلال می کنند و می‌گویند این رقابت سنگین که به قول شما هرکه هرچه دارد رو می کند تا به قدرت برسد برای نظام هزینه درست می‌کند. تجربه 88 یک جور، 92 یک جور و 96 هم نزدیک بود حوادث دیگری شکل گیرد، دقیقا به خاطر همین که در انتخابات طوری یقه‌گیری و بکش و واکش می‌شود که همین انتخابات باعث صدمه‌زدن به اصل نظام می شود. لذا در حال حاضر خیلی‌ها  می‌گویند این انتخابات را برداریم؛ به قول شما این همان پیچ است و می‌خواهند آن را بردارند. آیا این امکان پذیر است؟

 

داستان 96 دو تا نکته دارد که ما چون نمی‌خواهیم این دو نکته را در نظر بگیریم، به این معضلی که شما می‌گویید، می‌خوریم. اولش این است که در سال 96 همه مرزهای جبهه‌بندی سیاسی و عقیدتی در هم ریخت. اصولگرا اصلاح‌طلب شد، اصلاح‌طلب اصولگرا شد، همه معتدل شدند، اعتدالیون آنطور شدند و همه این‌ها به هم ریخت. این اتفاق مهمی بود. چرا می‌گویم مهم بود؟ برای این‌که این‌ها یک ضرورت‌هایی برای ما ایجاد کرد. ممکن است شما بگویید قبول ندارم، بیخود کرده به هم ریخته، بنابراین از نظر شما ممکن است منفی باشد. ممکن است از نظر ایشان مثبت باشد. بنابراین نمی‌گویم مثبت بود، می‌گویم مهم بود. چرا؟ برای این‌که چند تا ضرورت ایجاد کرد. ضرورت اول این است که شما باید بپذیری که جامعه دارد متحول می‌شود، نسل‌های ما دارند تغییر می‌کنند، شما نمی‌توانید با ذهنیتی که 40 سال پیش داشتی، الان جامعه را اداره کنی.

مهاجری: این چه تغییری است؟

هر تغییری؛ آن بحث مفصلی است، خوب و بدش را هم نمی‌خواهم این‌جا بگویم، ولی آن‌که اصل است، ‌این است که دارد متحول می‌شود. حالا ممکن است شما بگویید تحول اشتباه است ، کاری ندارم. چرا متحول می‌شود؟ پس اول باید پذیرش شود. وقتی این اتفاق می‌افتد، گام بعدی ما، ضرورت بعدی ما، سخن گفتن بر سر اشتراکات ما است. ما تا امروز بر سر افتراقاتمان حرف زدیم، آن جاهایی که بین ما خط می‌کشد، ما را از هم جدا می‌کند. همدیگر را زدیم، برای همدیگر مشکلات ایجاد کردیم، مراجع اجتماعی‌مان را از بین بردیم، استاد دانشگاه مرجع است، معلم مرجع است، سیاستمدار مرجع است، روحانیت مرجع است، احزاب مرجع هستند؛ همه مراجع را ما از بین بردیم و مراجع اجتماعی دیگر نداریم، کسی دیگر در جامعه ما نقش اجتماعی بازی نمی‌کند، اصلا نقش‌های اجتماعی را از بین بردیم. این است که همیشه در افتراقات هستیم و همیشه هم خودمان را از بین می‌بریم. باید برویم سراغ اشتراکات. وقتی رفتیم سراغ اشتراکات، آن موقع می‌پذیریم که باید تبیین جدید کنیم. حالا از درون این تبیین هر چقدر دربیاید، خودش مثبت است.

نوروزپور: از اشتراکات که رقابت درنمی‌آید.

دلیل نیست که شما همه چیز را با رقابت و دعوا شروع کنید.

نوروزپور: اگر رقابت نباشد، آن میزان مشارکت بالایی که نظام می خواهد و به آن اهمیت می دهد به دست نمی آید..

شما در بسیاری از موارد در جاهایی نزاع می‌کنید که با هم مشترک هستید. مثلا حفظ کشور، حفظ نظام، حفظ سلامت انتخابات، حفظ مشارکت مردم، حفظ اعتماد مردم، بالابردن سرمایه اجتماعی؛ همه مشترک است. از تندروِ اصولگرا تا تندروِ اصلاح‌طلب، همه این‌ها را قبول دارند. ما سر همین‌ها دعوا می‌کنیم. یعنی شما ببینید سرمایه اجتماعی را در این طیف عظیم چه کسی بیشتر از همه تخریب کرده است؟ نمی‌خواهم بگویم چه کسی، ولی تخریب می‌کنند. اعتمادزدایی ملی را چه کسی بیشتر ایجاد کرده است؟ اگر این‌ها را تبیین کنیم و بگوییم این‌ها را بگذاریم کنار. اگر یک کاری کردیم که به کشور خسارت خورد، این خط قرمز همه ما شده است. اگر کاری کردیم که به اعتماد ملی در شرف خسارت بود، این خط قرمز همه باشد. حفظ سرمایه اجتماعی پشت نظام، این خط قرمز همه باشد. اگر این‌ها را تعریف کردیم، ‌آنجایی که رقابت است، معلوم می‌شود. ما چون این کار را نمی‌کنیم؛ به جای این‌که آن‌جا باید رقابت کنیم، می‌آییم در خطوط قرمز رقابت می‌کنیم و  اصل و اساس و همه را از بین می‌بریم.

نوروزپور: یک چیزی برای نظام اصالت پیدا کرده و آن هم بالابودن مشارکت در انتخابات است. ما یک تعریفی کردیم و گفتیم زمانی این انتخابات و نظام مشروعیت پیدا می‌کند که مشارکت در انتخابات به حد اعلی برسد. یعنی هر چقدر مشارکت مردم در انتخابات بالاتر باشد، مشروعیت نظام بالاتر است و بعد خودمان الان در آن گیر کرده ایم. اگر بخواهیم مشارکت بالا برود رقابت اینگونه داغ و هزینه ساز می شود اگر از رقابت داغ احتراز کنیم آن وقت مشارکت بالا را از دست می دهیم. اساسا این تمسک به مشارکت بالا درست است یا غلط؟

شما همین را بگذارید به بحث که آیا کشورداری با مشارکت پایین هم می‌شود یا نمی‌شود؟ آیا ضرورت دارد یا ندارد؟ بعد هم فرض کنیم این درست باشد؛ راه بالابردن مشارکت آیا این است؟ راه بالابردن مشارکت مردم، اعتماد بالای مردم و ارتقای بالای سرمایه اجتماعی است. اینهاست که مشارکت‌آفرینی می‌کند. چون این‌ها خط قرمز ما نیست، چون این‌ها محل نزاع ما است، مشارکت ما هم به این شکل می‌شود. 10 روز مانده به انتخابات یک جریان راه می‌اندازیم،‌ بعد فکر می‌کنیم حاصلش می‌شود امروز؛ روزی هم که انتخابات تمام شد،‌ همه هم می‌روند خانه‌هایشان. الان از انتخابات 96  یک سال و یکی دو ماه می‌گذرد. همه رفته خانه‌هایشان. مردم کجا هستند؟ مردم ابزار نیستند که بیایند رأی بدهند و بروند خانه‌هایشان. من مورد اعتدال یک بحثی را دارم، به نظر من یکی از عناصر اصلی اعتدال، بحث آزادی است. مردم باید آزاد باشند. مردم را نباید تحریک کنیم که بیایند رأی بدهند و بعد بروند خانه‌هایشان. مردم باید همیشه باشند. انتخابات آزاد، انتخابی است که اساس است. مردم باید همیشه در صحنه باشند، نه این‌که رأی لازم شد، بیایند رأی بدهند و بروند.

نوروزپور:  شما بر این باور هستید که اگر نظام ریاستی و همین انتخابات مستقیم ریاست جمهوری برداشته شود، خللی به جمهوری اسلامی وارد می‌کند؟


من معتقدم که به جمهوریت نظام خدشه وارد می‌شود. ریاست جمهور، نماد جمهوریت نظام و وحدت و انسجام ملت است، در پشت نظام و در پشت باور مردم که انتخابشان جمهوریت نظام است.

نوروزپور: حالا اگر ما انتخابات ریاست جمهوری را یک طوری برگزار کردیم...

ممکن بود در سال 57 تصمیم بگیریم و این کار را نکنیم؛ مشکلی نیست. بعد از 40 سال هر کاری غیر از انتخاب مستقیم رئیس جمهور در کشور، یعنی واردکردن خلل به عزم ملی، اتحاد ملی، انسجام ملی و یکپارچگی ملی. من خطا می‌دانم که به این دست بزنیم.

نوروزپور: و اگر این انتخاب با مشارکت پایین به دست آمد چه؟ این ضربه نیست؟

آن بهتر است، آن اعتماد ملی است، ‌آن باعث می‌شود که مشارکت ملی بیشتر باشد. مردم احساس می‌کنند حضورشان تعیین‌کننده است. اجازه دهیم که حضور تعیین‌کننده شود.

 

مهاجری: آقای دکتر! در همین نظام ریاستی فرض کنیم. شما می‌گویید که رئیس جمهور نماد وحدت ملی و چیزهای دیگر است. منتها ما در کنار و به موازات همین انتخاب یک فرد به‌عنوان نماد وحدت ملی، یکسری نهادهایی داریم که نهادهای انتخابی نیستند. به هر حال در قانون اساسی هم پذیرفته‌شده است و قابل احترام هم است. من فکر می‌کنم این اتفاق وجود دارد، یعنی نهادهای غیرانتخابی هم وجود دارد. شما فکر می‌کنید در این نظام ریاستی با نهادهای انتصابی که وجود دارد ؛ این تعامل و تعارض چه وجهی در کشور ما پیدا می‌کند ؟

من در حرف‌هایم عرض کردم؛ این از کجا ناشی می‌شود؟ این از آنجایی ناشی می‌شود که ما نقاط مبهم را تبیین نمی‌کنیم. شما واقعا این تفسیر که اگر رئیس جمهوری بخواهد از قانون اساسی پاسداری کند، این نقض استقلال قوه قضائیه است؛ واقعا این درست است؟ یک مثال ساده می‌زنم. اگر ما بیاییم این را تدوین کنیم و تکلیف را هم برداریم. دیگر مشکل دولت دهم پیش نمی آید که می‌خواست برود از زندان بازدید کند. او تصورش این است که من باید قانون اساسی را اجرا کنم، دولت عدالت‌محور هستم و می‌خواهم عدالت اجرا کنم، باید به بازدید زندان بروم. نمی‌گویم خوب یا بد؛ اصلا ارزشی نگاه نمی‌کنم، قانونی نگاه می‌کنم. او وظیفه‌اش می‌داند و طبق قانون اساسی هم درست است. یعنی تا آنجایی که پاسداری از قانون اساسی وظیفه‌اش است، از حقوق ملت باید پاسداری کند. نمی‌داند چه خبر است و باید برود و ببیند چه خبر است، ولی به هر حال نمی‌توانیم با او مقابله کنیم. وقتی نمی‌گذاریم این کار را بکند و بعد هم نمی‌گوییم این وظیفه تو نیست، بیاییم در قانون بگوییم وظیفه تو نیست،  همان تعارض پیش می آید. تعارض ذاتی نیست و اشکال همین است.

مهاجری: یعنی در تفسیر دچار تعارض می‌شویم؟

بله؛ آنجایی که تعارض ذاتی است، آن را باید حل کرد، اما تعارض ذاتی نیست. رئیس جمهور، رئیس جمهور است، پاسدار قانون اساسی است، باید به مردم نسبت به همه اتفاقات گزارش دهد، هیچ کس گزارش به مردم نمی‌دهد، یک نفر هم می‌خواهد گزارش دهد، جلویش را می‌گیرند؛ این می‌شود آن اختلاف. اگر همه ما برگردیم به قانون، قانون اساسی و قانونِ میثاق ملی، اساس باشد، ابهاماتش را هم تفاهم کنیم و حل کنیم؛ من‌جمله عرضی که در مورد پاسداری کردم. می‌آییم و می‌گوییم فلان بخش و فلان گروه در سیاست دخالت نکند، روشن کنیم. فلان اتفاق نیفتد، روشن کنیم. وقتی این‌ها را روشن نمی‌کنیم، بعد برای این‌که یک پوششی روی آن بدهیم، می‌گوییم تعارض بین نهادهای انتخابی و انتصابی. البته من این انتصابی را قبول ندارم، در جمهوری اسلامی همه چیز انتخابی است. انتخاب مستقیم داریم و انتخاب غیرمستقیم. اگر بخواهم جمله شما را اصلاح کنم، تعارض بین نهادهای انتخاب مستقیم و انتخاب غیرمستقیم اتفاق می‌افتد. همین را اگر به قانون رجوع کنیم، چنین تعارضی اتفاق نمی‌افتد. به نظر من همه این‌ها قابل حل است و اصلا چنین چیزی نیست. ما تعارض ذاتی در این حوزه‌ها نداریم.

نوروزپور: براساس آن چیزی که در طول این 30 سال اتفاق افتاده، یک دایکاتومی شاید ناخواسته ای در کشور ایجاد شده است مبنی براینکه ما یک چیزی داریم به نام نظام و یک چیز دیگری به نام دولت. هر کجا امور خوب پیش می رود، برای نظام است، خراب که می شود دولت باید جوابگو باشد.  دولت مسئول همه چیز است و  باید بازخواست شود، باید بیاید به مجلس پاسخگو باشد، حتی استیضاح هم می شود. این دو گانگی خیلی آزار دهنده شده است.  آیا اگر ما سیستم حکومتی را درست کنیم، حالا یا با تغییر قانون اساسی یا بدون تغییر قانون اساسی و یک سیستمی داشته باشیم که همه چیز آن یکدست باشد، فکر می‌کنید مشکلات کشور حل می‌شود؟ 

ما باید مشکل مشروعیت و مقبولیت را حل کنیم. از نظر من همه حکومت، شامل حاکمیت و دولت هم مشروع است و هم مقبول. اگر شما بخش هایی را جدا کردی و گفتی بخشی هم مشروع است و هم مقبول و بخشی فقط مقبول است، بله این اتفاقات پیش می‌آید. اگر شما می‌پذیری که چیزی وجود دارد به نام جمهوری اسلامی و پشت آن یک تئوری وجود دارد، پس همه آن‌چه که از آن جمهوری اسلامی ناشی می‌شود ، هم مشروع است و هم مقبول. این تفکیک را نکنید، این اتفاق نمی‌افتد. این نکته اول.

نوروزپور: ولی اقای دکتر این اتفاق همین حالا عملا افتاده است.

به خاطر این‌که این کار را نمی‌کنیم، آن ابهاماتی که گفتم باید روشن شود، همین است. نکته دوم؛ مسئولیت‌پذیری است. ما دو تا نکته منفی داریم؛ یکی مسئولیت ناپذیری در کشور ما از بعد از انقلاب تا به امروز اصل شده است. مثلا فرض کنید می‌آییم و می‌گوییم به این آقا رأی بدهید، بعد آن آقا هشت سال می‌شود رئیس جمهور، بعد مملکت را خوب اداره  نمی‌کند، بعد می‌گوییم تو گفتی رأی دادیم، پس مسئولیتش را بپذیر. می‌گوید نه، من تا آن موقع که او در راه صلاح بود می‌گفتم. خب الان چه فایده دارد، می توانیم رأی را پس بگیریم؟ شما نمی‌توانید مسئولیت را وسط کار رها کنید. مسئولیت‌ناپذیری در نظام جمهوری اسلامی از عدم پاسخگویی است. من امروز باعث شدم فلان اتفاق در کشور بیفتد، فلان هواپیما ساقط شود. بالاخره کسی مسئولیت دارد. فلان اتفاق اجتماعی بیفتد؛ کسی مسئولیت دارد، باید مسئولیتش را بپذیرد. این منفی نیست، این خیلی خوب است. ما چون مسئولیت نمی‌پذیریم، می‌خواهیم همیشه سر قدرت باشیم، می‌خواهیم همیشه در آن کار باشیم، این اتفاقات می‌افتد. یعنی عرض من این است که ما ضعف تئوریک داریم، ما رویکرد تئوریکی‌مان و اندیشه‌مان به مسائل، بحران دارد و چون نمی‌خواهیم به این‌ها بپردازیم،‌ بحران را در عمل می‌بینیم و همه چیز را می‌خواهیم در عمل حل کنیم؛ این اتفاق نمی‌افتد. یک بخش عمده‌ای از مسائل شما بحث تئوریک است. مثال ربا را برای شما زدم یا خیلی از مثال‌های دیگر هم است. باید بنشینیم و این‌ها را حل کنیم و این اتفاقات می‌افتد و مردم این وسط تکلیفشان را نمی‌دانند؛ مردم نمی‌توانند بگویند کدام طرف درست می‌گوید و کدام طرف درست نمی‌گوید.

مهاجری: آقای دکتر باید قطار را متوقف کنید و این‌ها را حل کنیم؟

نه، من نمی‌گویم قطار را متوقف کنیم، نمی‌توانیم متوقف کنیم، دست من و شما نیست. روند جریان تاریخ و زندگی و هستی را نمی‌شود متوقف کرد. من می‌گویم به جای بحث‌هایی که بی‌فایده است، به جای این چالش‌هایی که ضرورت ندارد، ‌این بحث‌ها را در جامعه مطرح کنیم، شما به‌عنوان رسانه این بحث‌ها را مطرح کنید. بخواهید متفکران بیایند و نظرشان را صریح بدهند. چرا بعد از 40 سال نگران باشیم و یک چیزی بگوییم و بگوییم حالا بعد. نظراتمان را بگوییم، حرف‌هایمان را بزنیم، تضارب آراء ایجاد کنیم، تضارب اندیشه ایجاد کنیم؛ در همان بحثی که عرض کردم دو تا اتفاق بعد از 96 افتاد، واقعا مشترکات را تعیین کنیم، افتراقات را تعیین کنیم، همه این‌ها حل می‌شود.

نوروزپور: شما به این‌ تعریفی که از دولت می‌شود که دولت فقط یک کارگزار است را  قبول دارید؟

کارگزار را باید تعریف کنیم. هر دولتی کارگزار است، هر دولتی می‌آید سر کار که یکسری کارها را انجام دهد.

نوروزپور: نه منظور از این گفتمان این است که حدود و ثغور مشخصی برای اختیارات دولت تعیین شده و حد اختیار ودولت محدود است، یک مقدار به آب و نان مردم برسد، یک مقدار به اقتصاد، و حتی در سیاست خارجی هم اختیارات محدودی دارد و خیلی بیشتر از این دیگر در مسایل دخالت نکند.

اتفاقی که دارد می‌افتد و غلط است، این است که ما می‌گوییم دولت فقط مسئول اقتصاد مردم است و یک کمی هم کارهای دیگر؛ و این غلط است. دهه 40 دو حزب ایران نوین و حزب مردم وجود داشت؛ شعارهایی که آن موقع داده می‌شد، این بود که حزب ایران نوین پاینده باد، یک کمی هم حزب مردم زنده باد. این چیزی که الان شما دارید می‌گویید، این است.

این‌که الان دولت را به کجا رساندیم، یک بحث است؛ این‌که دولت در قانون اساسی چیست، یک بحث دیگر است. من قبول ندارم این چیزی که الان دولت را رساندیم، همان دولتی است که در قانون اساسی است. این، با دولت در قانون اساسی اختلاف بالایی دارد، و آن توانایی‌های بالایی دارد. رئیس جمهور، رئیس شورای عالی امنیت ملی کشور است و همه تصمیمات کلان و حساس کشور در شورای امنیت ملی گرفته می‌شود.

نوروزپور: خب این روی کاغذ است، ایا در عمل هم اینگونه است؟

قانون اساسی است، چرا می‌گوییید روی کاغذ است؟ شما خودت هم ذهنا خراب می‌کنید مسئله را.

مهاجری: ما که می‌دانیم قانون اساسی کامل اجرا نمی‌شود.

من می‌گویم برگردیم به قانون. ما یا نمی‌خواهیم حل کنیم یا این‌که می‌خواهیم بگوییم باید چگونه حل کنیم. باید برگردیم به قانون اساسی، اگر نمی‌خواهیم برگردیم، همین است که هست.

نوروزپور: اگر همه قدرت را متمرکز کنیم در یک جا، کشور پیشرفت نمی‌کند؟ مثلا در همین کنفرانسی که چندی پیش در امارات برگزار شد یکی از مقامات امریکایی رسما و صراحتا گفت که دموکراسی خیلی هم چیز خوبی نیست و برخی از کشورهای عربی از جمله همین امارات نشان دادند که دموکراسی و انتخابات ندارند اما به خوبی پیشرفت کرده اند و توسعه یافته اند.

خب اگر این است چرا ما انقلاب کردیم؟ اصلا اینطوری نیست. ما اصلا ادعایی فراتر از بحث اقتصاد داریم. یعنی وقتی شما اقتصاد را اصل می‌کنید، یک رویکرد دیگری پیدا می‌کند. ما که اینطوری به موضوع نگاه نمی‌کنیم، یعنی شما دارید می‌گویید همان مفهوم زیربنا بودن اقتصاد را بیاییم و بپذیریم، همه چیز را هم هزینه کنیم برای این‌که اقتصاد رشد کند.

مهاجری: ولی الان همه روسای جمهور ما، کاندیداهای ریاست جمهوری ما که می‌خواهند بیایند و شعار دهند، همه‌شان روی زیربنابودن اقتصاد حرف می‌زنند.

مسیر را کشاندیم و رسیدیم به این‌جا. همه جا دولت رفاه وظایف دیگرش را هم انجام می‌دهد. این‌که شما می‌گویید دولت کارگزار است، می‌گوییم هرچه در اقتصاد است،‌ فقط دست دولت باشد و دولت مسئول اقتصاد است، باقی‌اش به کسی ربط ندارد. نمی‌گوییم سیاست خارجی است که اقتصاد را سامان می‌دهد، سیاست داخلی است که نقش داخلی را سامان می‌دهد، سیاست داخلی است که فلان اتفاق می‌افتد. می‌گوییم این‌ها را ولش کنیم، فقط اقتصاد، اقتصاد هم بدون سیاست. این نمی‌شود.

نوروزپور: شما قبول دارید که بخشی از اختیارات دولت الان در جای دیگری است؟

من می‌گویم اختیارات تکه پاره شده است و باید آن را سر جایش برگردانیم.

مهاجری:  انتخابات 96 با 92، با 88 و با قبلی‌هایشان چه تفاوت‌هایی داشت و فکر می‌کنید در انتخابات 1400 چه اتفاقی خواهد افتاد؟

سال 96 به نظر من بزرگ‌ترین تفاوتش با انتخابات 92 و انتخابات دیگر این است که آن مرز شکسته شد. مرز جبهه‌بندی سیاسی و اندیشه‌ای که وجود داشت، این شکسته شد.

مهاجری: این مثبت است؟

مهم است. یعنی چی مهم است؟ یعنی شما به این جمع‌بندی رسیدید که الان برای این‌که کسب قدرت کنید که دومین فرضیه‌ای بود که من عرض کردم، باید کارهایی کنید، حرف‌هایی بزنید که این کارها و این حرف‌ها اصلا قبلش وجود نداشت. مثلا اهمیت مردم، اهمیت حفظ کشور؛ این مثالی که زدم، خیلی از این جناح‌ها و گروه‌ها اصلا مسئله‌شان نیست. انتخابات 96 آمد این را درون مردم برد. در جناح‌های سیاسی، در پالتی کشوری، این بحث‌ها می‌شد، ولی وقتی به مردم رسید، یعنی مردم احساس کردند که الان اعتدال یک بحث می‌کند، اصلاح طلب را نمی‌شود فرقش را با اصولگرا تشخیص داد، اصولگراها را هم نمی‌شود فرقش را با اعتدال تشخیص داد. اصولگرا حرف اصلاح‌طلبی می‌زند. این‌ها قبلا مرزبندی‌های خیلی استواری داشتند؛ کجا رفت این مرزها؟ الان مثلا شما می‌بینید که یک اصلاح‌طلب می‌گوید من از کاندیدای اصولگرا برای 1400حمایت می‌کنم ، یک اصولگرا می‌گوید من از کاندیدای اصلاح طلب حمایت می‌کنم. یعنی این مرز در هم ریخته شد. این به نظر من مهمترین اتفاقی است که در کنار آن کسب قدرت و رسیدن به قدرت در 96 افتاد.

مهاجری: این به نظرتان سرگردانی سیاسی درست نمی‌کند؟

باید حل کرد، چون نگران هستیم. این‌که عرض کردم ما از مواجهه با امور هراس داریم، همین است و اتفاقا خوب است. اجازه دهیم با این امور مواجهه کنیم، بیاییم دوباره بحث کنیم. نسل اول، نسلی که آردش را ریخته، الکش را آویخته؛ الان باید برود با نسل دوم و سوم حرف بزند. شما تعجب نمی‌کنید که هنوز نسل اول می‌خواهد با خودش حرف بزند؟ هنوز آن پالتی که شما درست کردید، پر از نسل اولی، همه می‌گویند ما بنشینیم و با هم حرف بزنیم؟ چه کسی این حرف را می‌زند؟ پس نسل‌های بعد کو؟ پس نسل دوم و نسل سوم و نسل‌های بعد و این رهاشدگی نسلی و این بحران نسلی و این مسائلی که دارد اتفاق می‌افتد کو؟ ما کدام نسل را پرورش دادیم، با کدام نسل حرف زدیم؟ الان شما می‌توانی با بچه‌ات حرف بزنی؟ زبان‌های همدیگر را نمی‌فهمیم؛ من زبان بچه‌ام را نمی‌فهمم، بچه‌ام زبان من را نمی‌فهمد. نسل دوم و سوم را نمی‌توانیم سامان دهیم، نمی‌توانیم با آن حرف بزنیم و نمی‌توانیم ارتباط برقرار کنیم. بعد در جامعه می‌گوییم نسل اول، هنوز بنشینند و خودشان با هم حرف بزنند.

مهاجری:  یعنی آن نسل اول همچنان حاضر نیست قدرت را از دست بدهد، به همین دلیل است؟

بله؛ نسل ما باید دو کار را بکند. کار اولی که باید بکند، تجربه‌اش را از این 40 سال حکومت برای نسل بعد تبیین کند. دوم باید با نسل بعد حرف بزند. این‌که می‌گویم تبیین کند، نرود و بنشیند قصه بگوید یا کتاب بنویسد؛ بیاید با نسل بعد حرف بزند. اگر این دو اتفاق افتاد، بپذیرد آرام آرام برود بیرون؛ بس است دیگر. به نسل بعد اعتماد کنیم. شما می‌بینید کسی در یک کشوری سی و پنج تا چهل سال می‌آید کار می‌کند. چه کسی گفته همه مان باید بالای 70 سال شویم، بالای 60 سال شویم؟ باز یک اتفاق دیگری می‌افتد که آن هم منفی است. می‌گوییم اگر کسی بود که تجربه فراوان داشت، تخصص بالا داشت، سن او بالای 60 سال بود، او را بگذاریم کنار؛ این غلط است. کلی هزینه برایش گذاشته شده، دانش را در دانشگاه پیدا کرده، این تخصص را در مذاکره پیدا کرده است، نمی شود کنار گذاشت.

مهاجری: از یک طرف می‌گویید چرا این‌ها باید بمانند، از آن طرف می‌گویید چرا باید این‌ها را کنار بگذاریم؟

من می‌گویم جریان عمومی باید بر اصل خروج باشد، اما سرمایه‌هایی داریم که باید نگه داریم. نه این‌که به او پست دهیم. این سرمایه باید بماند، این سرمایه را منتقل کند. پس جریان باید خروج نسل اول از حکومت‌داری باشد. آنهایی که نخبه هستند، آنهایی که تخصص دارند، آنهایی که اندیشمند هستند، بمانند و منتقل کنند.

نوروزپور: این فاصله و شکافی که الان بین نسل‌ اول و دوم افتاده، چه آینده‌ای را متصور می‌دانید؟

خیلی آینده منفی‌ای است. طول نسل ما به 10 سال رسیده، طول نسل‌های ما کوتاه شده، تحولات بین نسلی خیلی سریع اتفاق می‌افتد و این خیلی خطر بزرگی است. این باعث می‌شود رهاشدگی نسلی، تاثیرات عمیقی در بحران‌های اجتماعی ما بگذارد. شما این دهه نودی‌ها را نگاه کنید؛ خودشان در سایبر تصمیم می‌گیرند. شما اصلا چه ارتباطی با آن‌ها دارید؟ مدام آن‌ها را منع می‌کنید. برای همین می‌گویم نباید منع کرد. شما فکر می‌کنید نسل سایبری ما را اگر منع کنید، نمی‌تواند کارهای دیگری بکند؟ بدتر می‌شود. بیاییم و برویم به همان صحبتی که آقای رئیس جمهور کردند که به‌جای این‌که اتوبان را ببندیم، بروید و مشکلات اتوبان را برطرف کنید. دو تا تصادف اگر شد، جلوی امکان تصادف‌کردن را بگیریم، نه این‌که اتوبان را ببندیم. نسل دهه نودی ما هر محدودیت سایبری و فضای مجازی برایش ایجاد کنیم، سرمایه اجتماعی ما خسارت می‌بیند. این را باور کنیم و من باورم این است که مشکلات فراوانی داریم، چرا این کار را می‌کنیم؟

نوروزپور: آقای دکتر! با این وضعیتی که شما ترسیم می‌کنید و واقعا با این شکاف نسلی که وجود دارد احساس خطر سیاسی می‌کنید ، قرار این بود که این گفتمان اعتدال آقای روحانی بیاید و مانع این افتراق و شکاف بین نسلی شود. آیا هنوز شما نسخه گفتمان اعتدال را تجویز می‌کنید برای این معضل؟

حتما این کار را می‌کنم. نکته مهم این است که دولت یازدهم انقدر سر مسائل مختلف مشغول بود؛ البته این کار را نباید دولت بکند، ولی به هر حال چون دولت طراح بحث اعتدال بود و خود آقای روحانی بحث اعتدال برایش بحث مهمی بود و سابقه اعتدال برمی‌گردد به پیش از انقلاب به مرحوم شهید مطهری یا مرحوم علامه و در بستر اسلام رحمانی که مرحوم علامه مطرح می‌کند، فرصت نبود این طرح‌ها مطرح شود، ولی الان این رویکرد تئوریک یک ضرورت است، یعنی ما باید مشخص کنیم که عناصر اعتدال چیست، ابعاد مختلفش چیست؛ بحث‌های نظری روی آن‌ها کنیم. من قبلا طرح کردم که اعتدال سه عنصر حیاتی دارد؛ عقلانیت، آزادی، اخلاق. و گفتم که انتخابات 92 و 96 روی این سه عنصر سامان گرفته بود. همه این‌ها تبیین می شود که منظور از عقلانیت چیست، اخلاق چیست و آزادی چیست. این‌ها را بحث کنیم. اتفاقا من یک پیشنهادی می‌خواهم بکنم با شما دوستان رسانه. اینها عناصر حیاتی اعتدال است. بخواهیم که اصولگراها هم عناصر حیاتی اندیشه‌شان را بیایند و بگویند. اصلاح‌طلبان هم عناصر حیاطی اندیشه‌شان را بیایند و بگویند. یکی بحث‌هایی که در دولت اصلاحات مطرح بود، این بود که دموکراسی اصل است. بعد از دولت اعتدال هم این بحث‌ها خیلی مفصل شده است. واقعا دموکراسی اصل است یا آزادی؟ من می‌گویم عنصر حیاتی اعتدال، آزادی است. اصلاح‌طلبها می‌گویند دموکراسی. دموکراسی و آزادی خیلی فرق دارد. اگر همپوشانی نیست، بنشینیم و بحث کنیم.

مهاجری: ولی به هر حال هر دو این‌ها ریشه لیبرالیسم دارند.

این همان بحث است که ما می‌گوییم چون ریشه لیبرالیسم دارند، هر دو محکوم است. لیبرالیسم و سوسیالیسم را بگذاریم کنار، یک ادبیاتی در کشور ایجاد شده که می‌گوییم چون این به آن مربوط است، پس این، عین آن است، چون آن خراب است، پس این هم خراب است و نتیجه این که این را باید کنار بگذاریم. آزادی جایگاهش در اسلام کجاست؟ واقعا بیاییم بحث کنیم.

مهاجری: ولی این بحث‌ها به شکل تئوریک خیلی شکل گرفته است.

نه نشده؛ اگر شما توانستید این‌ها را به عمل بیاورید؛ قبل از این 40 سال ما خیلی بحث تئوریک می‌کردیم و نمی‌دانستیم درست است، غلط است، نمی‌دانستیم نتیجه می‌دهد، نمی‌دهد. همیشه هم می‌گفتیم اگر کشور دستمان بیفتد، ‌با یک ساعت رادیو، جهان را از این رو به آن رو می‌کنیم. الان 40 تا رادیو دستمان است، هیچ کاری نتوانستیم بکنیم. این یعنی چه؟ یعنی همه آنهایی که آن موقع اندیشه‌ورزی می‌کردیم، وقتی در عمل می‌آید ، یک چیز دیگری می‌شود. من مثال عدالت را برای شما زدم؛ انقدر که به عدالت پرداخته شده و برایش کتاب نوشته شده؛ از ارسطو تا این اواخر. در اجرا ما چکار کردیم؟ شما یک نفر را بیاور که بگوید این 10 تا کار را.

 شعار ما استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی است.برای آزادی‌اش چیکار کردیم؟ می‌گوییم آقا بیخود شعار دادیم، یا اصلا اشتباه کردیم آن شعارها را دادیم. مثل خیلی‌ها که می‌گویند اشتباه کردیم گفتیم جمهوری اسلامی، باید می‌گفتیم حکومت اسلامی. این‌ها را اگر تبیین نکنیم، می‌شود همین. این کار را نمی‌کنیم و وقتی نمی‌کنیم، می‌شود همین مشکلاتی که داریم.

نوروزپور:  شما در بحث حکومت‌داری و سیاست‌ورزی در مصاحبه‌ای که داشتید با یکی از مجلات، گفته بودید که ما در اصل حکومت‌داری و سیاست‌مداری دچار بحران شده ایم. بحران سیاست‌مداری داریم، بحران سیاست‌ورزی داریم. آیا اگر همه مسئولان کشور فکر کنند که مشکل کشور اصلی ما اقتصاد است، ‌شما این مشکلات اقتصادی را هم زیرمجموعه و تابعی از آن عدم کفایت و توانایی ما در سیاست‌مداری خوب می‌دانید؟

آن کسانی که می‌گویند مشکل اصلی ما اقتصاد است، در تکتیکال اقتصاد می‌گویند؛ یعنی یک روز می‌گویند مثلا صادرات را اینطور کنیم، یک روز واردات را اینطور کنیم. یک روز می‌گویند مثلا سر وام، سر بهره و غیره این کار را بکنیم، من می‌گویم این‌ها حلال نیست. تا وقتی تکلیفمان را با سرمایه در این کشور روشن نکنیم، اقتصاد رشد نمی‌کند؛ این فلسفه اقتصاد است. شما اشتغال می‌خواهید، چه کسی باید برای شما شغل درست کند؟ سرمایه. دولت نهم آمد و گفت هر کسی می‌خواهد، بیاید 10 میلیون سرمایه به او می‌دهم که برود شغل ایجاد کند! شما رویکردت با سرمایه چیست؟ سرمایه مساوی است با باور اجتماعی کوخ و کاخ، مساوی است با باور اجتماعی پلیدی سرمایه داخلی و قدسی‌بودن سرمایه خارجی. سرمایه خارجی چون حمایت دولتش پشتش است، می‌آید ایران، دست همه می‌لرزد، ولی سرمایه داخلی بدبخت نابود می‌شود. تکلیفمان با سرمایه روشن نیست،‌ تکلیفمان با تکنولوژی روشن نیست. تکنولوژی را با اختراع قاطی می‌کنیم. از تکنولوژی عقب می‌افتیم، می‌گوییم این را اختراع کردیم، اختراع با تکنولوژی زمین تا آسمان فرق دارد. تکلیفمان با کار روشن نیست، تکلیفمان با مالکیت مشخص نیست. نه مالکیت معنوی و نه مالکیت مادی. تکلیفمان با قوانین در کشور مشخص نیست. قوانینی که این همه دست و پا گیر است، قوانینی که سرمایه و همه کار و اشتغال را دارد از بین می‌برد. این‌ها چیست؟ از داخل این‌ها صادرات در نمی‌آید. این‌ها را جزء اندیشه و فلسفه اقتصادی می‌دانم. ما باید تکلیفمان را با این‌ها روشن کنیم. اگر نکنیم، همین مسیری که می‌رویم، این مسیر آخرش بن‌بست است.

نوروزپور: چه کسی باید این کار را بکند؛ حکومت، دولت، نخبگان؟

همه باید بکنند. حکومت بکند، دولت، دانشگاه، نخبه، حوزه، همه باید سهیم باشند. یعنی اگر سرمایه به امنیتی که شما به‌عنوان حکومت آن را تامین می‌کنید، اعتماد نکند،  به میدان نمی‌آید و می‌شود همان 1500 هزار میلیاردی که به‌عنوان نقدینگی که کشور را فلج می‌کند. چیکار داریم می‌کنیم؟ این پول می‌شود شبه پول، شبه پول می‌شود پول و می‌آید در جامعه و اقتصاد، همه را دارد از بین می‌برد. با آن چگونه می‌خواهیم برخورد کنیم؟ سرمایه اگر امنیت باشد، می‌رود دنبال تولید؟ نمی‌رود در غیرتولید.

نوروزپور: شما اخیرا در گفتگوی با یک مجله گفتید که مشکل ما مشکل حکومت‌داری و سیاست‌ورزی است. آن چیزی که به معنی سیاست‌مداری و سیاست ورزی الان در کشور مطرح است مضمحل شده است و ما نیازمند گفتمان و اندیشه صحیح سیاست ورزی هستیم.

من دو پیشنهاد آن ‌جا طرح کردم. یک این‌که ما باید جامعه سیاسی‌مان تکلیفش را با خودش معلوم کند. دوم این‌که آن بخش‌هایی که وظیفه‌شان اندیشه‌ورزی است، بروند سراغ اندیشه‌ورزی؛ هرچه که هست. تضارب آراء؛ برای خودمان محدوده‌های قدسی بیخود درست نکنیم، چیزهایی که هیچ ربطی به هم ندارد را تعریف کنیم، همه چیز را باید بتوانیم تبیین کنیم، عملا از داخلش می‌توانیم مشکلاتمان را حل کنیم. اگر این کار را کردیم، می‌توانیم موفق شویم و تمام مجموعه‌ای هم که باید به آن بپردازد، همه چیزش معلوم نیست. حکومت هم کار خودش را می‌کند، آن جاهایی هم که باید در حکومت پمپاژ شود ، در مجلس پمپاژ شود، پیش برود. مجلس آیا سیستمی دارد که ببیند این قانونی که می‌گذارد، چه بر سر جامعه می‌آورد؟ نه؛ یک قانون می‌گذارد، فقط می‌رود و می‌بیند که درست اجرا شد یا نه. فرض کنیم که قانون درست اجرا شد، ولی چه بر سر جامعه می‌آورد، چه کسی باید برود و این را بررسی کند؟ این قانون که گذاشته شده، اثرات اجتماعی‌اش را چه کسی باید ترمیم کند؟ کسی کاری نمی‌کند. همه جا همین است، نمی‌خواهم بگویم فقط مجلس، همه جا همین است.

نوروزپور: اگر بخواهیم به یک راه‌حلی برسیم برای مسئولان، اعم از دولت و مسئولان حاکمیتی که با این وضعیتی که ما در حال حاضرداریم، بخواهیم کشور را راهبری کنند، چه مسیری وجود دارد؟ یک جمع‌بندی کنید.

ما باید نهراسیم. از مواجهه با اندیشه نهراسیم، از مواجهه با مسائل مختلف نهراسیم. سیاست و سیاست‌ورزی یک امر ابدی نیست. تغییر دارد، تحول دارد، بالا و پایین دارد، ‌مشکلات دارد، رانندگی در کوهستان است. بپذیریم و صمیمانه با هم شویم که مسئله را حل کنیم. پالتی کشور، نخبگان کشور، متفکران کشور توانایی دارند. اندیشه در جامعه ما الان خفته؛  در جامعه ما اندیشه‌ورزی نمی‌شود.

مهاجری: وقت داریم برایش؟

حتما وقت داریم. من و شما سنمان گذشته؛ نسل جوان که دارد می‌آید، آن‌ها را می‌خواهیم چکار کنیم؟

مهاجری: به لحاظ از بین رفتن فرصت‌ها عرض می‌کنم.

نه، آن کسی که دارد کارش را انجام می‌دهد، کارش را انجام می‌دهد. قرار نیست همه بنشینند و فکر کنند. همه کارها را تعطیل کنیم و همه برویم در اتاق و بنشینیم و فکر کنیم. من چنین حرفی نمی‌زنم. آنهایی که صلاحیت و توانایی اندیشیدن دارند، آن‌ها باید فکر کنند، دانشگاه‌های ما باید فکر کند، حوزه باید فکر کند، جامعه سیاسی باید فکر کند.

گفت و گو: محمد مهاجری - محمدرضا نوروزپور

  •  در طی تاریخ شیعه می بینیم که ایرانیان پناهگاه بودن روحانیت را در بخش فرهنگ جستجو می کردند
  • روحانیت گاهی بیش از اینکه در مناصب سنتی – مذهبی حضور داشته باشند در مناصب دیوانی و دیوان سالاری حضور دارند
  • پر وزن شدن روحانیت در عالم سیاست در شرایطی که جامعه ایران سیاست زده شده به ضرر این نهاد تمام شده است
  • برخی یا بخشی از روحانیت وقتی سخن فرهنگی می گوید در پشت آن منطق سیاسی است
  • در سال های اخیر مراجعه مردم به روحانیت کمتر شده، حتی بعضی اعتقاد ندارند که روحانیت می تواند به داد آنان برسد
  • پیوند بخش هایی از روحانیت با اقتصاد و سیاست سبب کاهش اعتماد مردم نسبت به آنان شد
  • جایگاه روحانیت دچار چالش شده است بدون اینکه حتی افراد و خود روحانیت نسبت به این فرایند آگاه باشند
  • روحانیت در یک وضعیت پارادوکسیکال گیر کرده است
  • همیشه روحانیت باید بین قدرت سیاسی و نفوذ فرهنگی دست به یک انتخاب بزند
  • لازم بود که روحانیت با قدرت یک رابطه دیالوگی، گفت وگویی و نظارتی از موضع فرهنگ و با حمایت مردم برقرار می کرد
  • بعضی از مردم از اینکه بخشی از روحانیت در حال سوء استفاده از موقعیت خود هستند ناراضی اند
  • روحانیونی داریم که امروز از این وضعیت چالش برانگیزی که روحانیت با آن مواجه شده نقد دارد

شفقنا زندگی– دکتر محمدامین قانعی راد، در برابر پرسش از کارکردهای روحانیت در جامعه فعلی گذری به گذشته این نهاد می زند و به محبوبیت و نفوذ آنان در میان مردم اشاره می کند و با دلایل جامعه شناختی عنوان می کند که امروز قدرت و نفوذ و محبوبیت این نهاد با سابقه در ایران کاهش یافته است.

قانعی راد می گوید: روحانیت در گذشته میراث دار سرمایه فرهنگی بود و قدرت و نفوذ داشت. گمان و تصور عمومی این بود که این نهاد در تصمیم گیری ها براساس مصالح فردی، نظام قدرت و ثروت تصمیم گیری نمی کند و حکمی را صادر نمی کند و در واقع از یک پایگاه مستقلی برخوردار هستند لذا گروهی که بر مبنای منافع شخصی، گروهی، اقتصادی، سیاسی و حزبی تصمیم گیری نمی کردند در میان مردم محبوبیت داشتند. یکی دیگر از دلایل محبوبیت روحانیت در میان مردم در گذشته این بود که جامعه معمولاً در مقابل نظام سیاسی که وجود داشت دنبال یک پناهگاهی می گشت که در طی تاریخ شیعه می بینیم که ایرانیان این پناهگاه را در بخش فرهنگ جستجو می کردند.اما بعد از انقلاب اوضاع کاملاً دگرگون شد. روحانیت با اقتصاد و سیاست پیوند پیدا کردند، در وهله اول این پیوند با سیاست ایجاد شد، در وهله دوم دامن آن به اقتصاد کشیده شد و سپس همراه با آن نیز برخی از گروه های مردمی احساس کردند که بخشی از  روحانیت اگر سخنی می گوید در سخنان و موضع گیری های او مصالح نظام قدرت را مورد توجه قرار می دهد و یک جاهایی هم منافع اقتصادی دارد و از منافع اقتصادی خواسته و ناخواسته، دانسته و ندانسته حمایت می کند و پیوند او با پول پیوند عمیق تری شده بنابراین مقداری اعتماد نسبت به روحانیت کاهش یافت.

او اظهار می کند: ممکن است که امروز یک روحانی سخنی را بگوید که واقعا فرهنگی است، ولی تصور عموم مردم دگرگون شده است. همیشه روحانیت باید بین مناصب اجرایی و نفوذ فرهنگی دست به یک انتخاب بزند و مشخص کند که کدام یک از این دو را می خواهد و کدام یک از این دو برای او مطلوب تر است و به او کمک می کند که پروژه خود که پروژه دینداری و اخلاق برای جامعه هست را جلو ببرد. به نظر من روحانیت به جای تصرف قدرت می توانست به نحوی نظارت فرهنگی بر قدرت داشته باشد بدون اینکه لزوماً بخواهد آن را تصرف کند. لازم بود که روحانیت با قدرت یک رابطه دیالوگی، گفت وگویی و نظارتی از موضع فرهنگ و با حمایت مردم برقرار می کرد و شاید بر حفظ نفوذ فرهنگی خود موفق تر می شد، اما شاهدیم که در حال حاضر نفوذ فرهنگی در عمل و در زمینه های بسیاری کاهش یافته است.

گفت وگوی خبرنگار شفقنا زندگی با دکتر محمدامین قانعی راد، جامعه شناس را می خوانید:

 * با توجه به اینکه روحانیت از دیر باز در جامعه ایران نقش پررنگی داشته چه آن زمان که در قدرت نبود و بیشتر در کسوت منتقد حکومت ها بود و چه زمانی که در عرصه های اجرایی حضور داشت و از این طریق تلاش در جهت خدمت رسانی به مردم داشته، اما بعد از گذشت چندین سال بنا بر نظر برخی از کارشناسان و همچنین اخیرا آیت الله شبیری زنجانی گویی نفوذ و محبوبیت این نهاد با سابقه در میان مردم کاهش یافته است. از نگاه جامعه شناسی آنچه در جامعه ایران دیده می شود کاهش این نفوذ و محبوبیت است یا خیر؟ 

مسایلی مانند محبوبیت، منزلت و پایگاه اجتماعی گروه های مختلف، ذاتی نیست که به طور ذاتی برخی از گروه ها از یک منزلتی برخوردار باشند و این منزلت به طور ثابت وجود داشته باشد. به نظر می آید که منزلت هر گروه اجتماعی یک نسبتی هم با نظام توزیع سایر منابع زندگی اجتماعی مانند ثروت، قدرت و دانش دارد بنابراین اینکه یک گروه اجتماعی چه مقداری در بین مردم منزلت دارد با پایگاه و جایگاه آن گروه در نظام ثروت، قدرت و دانش مرتبط است لذا یک امر نسبی و متغییر است که در طی دوره های تاریخی تغییر پیدا می کند. مهم ترین تغییری که در این زمینه پیدا شده در پایگاه روحانیت قبل از انقلاب و بعد از انقلاب به وجود آمده یعنی قبل از انقلاب روحانیت به تعبیر جامعه شناسی با زیست جهان روزمره شهروندان در بخش فرهنگی و اجتماعی در ارتباط و جزو نهاد مذهب بود و نقشی بود که این نقش توسط نهاد دین همراه با قواعد تحریف شده ای در بخش فرهنگ جامعه ایفا می شد بنابراین جایگاه روحانیت عمدتاً یک جایگاه فرهنگی بود و این جایگاه از نفوذ در جامعه نیز برخوردار بود. فرض بر این بود که روحانیت از یک دانشی برخوردار و اساساً حامل دانش است، این دانش هم کم و بیش دانش قدسی است که بر مبنای این دانش قدسی می تواند تصمیماتی بگیرد و تصمیمات مردم را ابلاغ کند و مردم هم باید از او تبعیت کنند. روحانیت خیلی در جایگاه قدرت به معنای قدرت سیاسی یا در جایگاه ثروت به معنای ثروت اقتصادی قرار نداشت، آنچه سرمایه روحانیت بود، سرمایه فرهنگی بود که این سرمایه فرهنگی مبتنی بر یک دانشی است که آن دانش هم لزوماً دانش اسرار آمیزی نبود، ولی دانش مقدسی بود، دانشی بود که از سنت دینی اسلام و در ایران هم تشیع در طی سده ها سال از صدر اسلام تاکنون متراکم شده بود و روحانیت میراث دار این سرمایه فرهنگی بود. این سرمایه فرهنگی مورد اعتماد مردم نیز قرار داشت و واقعاً از دیدگاه مردم هم سرمایه تلقی می شد، منظورم از سرمایه این است که اعتبار و وزن داشت و باید بر مبنای آن عمل می شد و تصمیم گیری صورت می گرفت بنابراین روحانیت قدرت و نفوذ داشت.

* به چه دلیل روحانیت در گذشته دارای چنین قدرت و نفوذی بودند، آنان چه چارچوب و اصولی را رعایت می کردند؟

نفوذ یک امر اجتماعی است که معمولاً گروه های مرجع می توانند بدون اینکه قدرتی داشته باشند صاحب نفوذ باشند و کلامشان در جامعه جریان پیدا کند و تعیین کننده باشد و اینها هم از این نفوذ که باز پدیده اجتماعی و فرهنگی بود برخوردار بودند یعنی نفوذ فرهنگی و اجتماعی داشتند و این امر نیز برای آنها میزانی از محبوبیت را به بار آورده بود.

گمان و تصور عمومی این بود که این نهاد در تصمیم گیری ها براساس مصالح فردی، نظام قدرت و ثروت تصمیم گیری نمی کند و حکمی را صادر نمی کند به دلیل اینکه وابستگی به نظام قدرت و ثروت نداشتند و در مقابل آن از یک پایگاه مستقلی برخوردار بودند استقلال داشتند و مبنای تصمیم گیری آنان سنت و دانش فرهنگی بود که آنان به آن تعلق داشتند بنابراین آنها افرادی بودند که بر مبنای منافع شخصی، گروهی، اقتصادی، سیاسی و حزبی تصمیم گیری نمی کردند و همین مساله نیز برای آنها یک نوع محبوبیتی را به بار آورده بود و عمدتاً این محبوبیت را داشتند.

یکی دیگر از دلایلی که آنها از محبوبیت برخوردار بودند این بود که جامعه معمولاً در مقابل نظام سیاسی که وجود داشت دنبال یک پناهگاهی می گشت که در طی تاریخ شیعه می بینیم که ایرانیان این پناهگاه را در بخش فرهنگ جستجو می کردند که به نحوی برای ایجاد توازن در مقابل زیاده خواهی های قدرت و نظام سیاسی، ایرانیان وزن دیگری ایجاد کردند، به حوزه دیگری بها دادند و برجسته کردند و مورد احترام قرار دادند که در مواقع لازم بتوانند اگر در مقابل نظام سیاسی برایشان نفرت، کدورت و دشمنی ایجاد شد در مقابل آنان گروه دیگری باشد که از محبوبیت برخوردار باشد و به او علاقه داشته باشند بنابراین مقداری دین و رهبران مذهبی هم این نقش را داشتند که محبت عمومی را به خود جلب کنند در حالی که قلمرو سیاست یک قلمرویی بود که در طی تاریخ معمولاً این قدرت سیاسی برای مردم یک قدرت متجاوز بود و در واقع به بیرون از مرزهای کشور هم آمده بود و بیشتر مرجع دشمنی و مخالفت مردم بود و در مقابل آن روحانیت بودند که یک مرجعی برای محبت و دوستی مردم بودند.

* چه اتفاقی افتاد که بعد از انقلاب اوضاع کاملاً تفاوت پیدا کرد و به جای افزایش این محبوبیت به واسطه از بین بردن قدرت سیاسی آن زمان، رفته رفته نفوذ و منزلت نهاد روحانیت قدری متفاوت شد؟ 

بعد از انقلاب اوضاع کاملاً دگرگون شد. دین و به همراه آن روحانیت و سپس نقش ها و قواعدی که در نهاد دین وجود داشت و می گفت که چگونه باید عمل کرد و پس از آن نقش هایی که در نهاد دین وجود داشت مانند نقش روحانی، مرجع و حتی مداح و انواع نقش هایی که نهاد دین داشت و دارد مانند متولیان آستان ها و کسانی که در زمینه های مختلف کار می کنند، با اقتصاد و سیاست پیوند پیدا کردند، در وهله اول این پیوند با سیاست ایجاد شد، در وهله دوم دامن آن به اقتصاد کشیده شد و سپس همراه با آن نیز برخی از گروه های مردمی احساس کردند که بعضا روحانیت اگر سخنی می گوید در سخنان و موضع گیری های او مصالح نظام قدرت را مورد توجه قرار می دهد و یک جاهایی هم منافع اقتصادی دارد و از منافع اقتصادی خواسته و ناخواسته، دانسته و ندانسته حمایت می کند و پیوند او با پول پیوند عمیق تری شده بنابراین مقداری اعتماد نسبت به روحانیت کاهش یافت که آیا روحانیت از موضع دانش سنتی و فرهنگی صحبت می کند یا از موضوع قدرت و ظرفیت های اقتصادی که از آن برخوردار است. در دست گرفتن مناصب قدرت نیز توسط این نهاد وجود داشت و ما می بینیم که در بسیاری از موارد افراد روحانی به مدیر، رئیس، نیروی امنیتی و انتظامی و اطلاعاتی و نظامی تبدیل شدند و این مناصب را اشغال کردند و حضورشان در این مناصب پر رنگ تر است، گاهی بیش از اینکه در مناصب سنتی – مذهبی حضور داشته باشند در مناصب دیوانی و دیوان سالاری و اداری حضور دارند، نقش آنان به عنوان سیاستمدار، برجسته شده و در بسیاری از موارد هم ظاهراً نقش سیاستمداران را ندارند و نقش های سنگین جانبی دارند که بر تصمیم گیری های سیاسی سنگینی می کند؛ به فرض استاندار نیستند ولی بر تصمیم گیری استاندار، فرماندار و شهردار تأثیر می گذارند در حالی که ممکن است که به عنوان امام جمعه یا نقش های دیگر باشند.

از سوی دیگر روحانیت در عرصه دانش فرهنگی از تب و تاب مصون بود، اما عالم سیاست دیگر عرصه فرهنگ نیست که در مواقعی از تب و تاب مصون باشد بنابراین پر وزن شدن بخشی از روحانیت در عالم سیاست آن هم در شرایطی که جامعه ایران بعد از انقلاب سیاست زده شده به ضرر این نهاد تمام شده است.

منظورم از اینکه می گویم جامعه ایران سیاست زده شده این است که هر فردی موضع گیری سیاسی دارد و هر فردی از نظر سیاسی احساس می کند که جایی ایستاده و با مسایلی باید موافقت و مخالفت کند و روحانیت را در مقابل خود می بیند که در مقابل همه مسایل موضع دارد. می خواهم بگویم که مثلاً در عالم قبل از انقلاب و در عالم سنتی تک تک مردم جامعه ایران در مقابل مسایلی که مرتبط با دانش فرهنگی و سنتی می شد، موضع نداشتند بنابراین می پرسیدیم و آنها می گفتند و ما هم اجرا می کردیم یعنی رابطه یک رابطه یک طرفه بود، آنها نقش نخبه را داشتند و از سوی دیگر مردم هم نقش توده داشتند، توده ای که در مقابل نخبگان خود پذیرا بود و پذیرش داشت و در واقع نخبگان را به مثابه گروه مرجع تلقی می کرد بنابراین به آنها مراجعه می کرد و نادانسته ها را از آنها می پرسید و بر مبنای آن عمل می کرد ولی در حال حاضر در شرایط پس از انقلاب بیشتر مردم خودشان را در موضع توده سیاسی قرار نمی دهند، از قضا همه مردم فکر می کنند که از نظر سیاسی موضع دارند و نیاز هم نیست که کسی از بالا به آنها بگوید، به همین دلیل است که مواقع انتخاباتی هر شهروندی برای خود موضعی دارد نه اینکه گاهی مواضع با گروه هایی از روحانیت سازگار نباشد بلکه در مواقعی سازگار است، ولی مردمی که این مواضع سازگار را دارند احساس نمی کنند که تقلید می کنند بلکه احساس می کنند که با فلان گروه روحانی همراه و هم مسیر هستند.

به هر حال بیشتر مردم، بعد از انقلاب درست یا اشتباه به تدریج خود را در موضع اجتهاد سیاسی قرار دادند و از آن سو روحانیت هم از نظر این مردم برای خود صاحب یک رأی حداکثر است که آن هم نظر خود را دارد، ولی آن نظر از نظر من برتری ندارد چون دیگر حوزه او دانش قدسیه نیست که در انحصار روحانیت باشد بلکه بحث قدرت و سیاست است که به کل جامعه برمی گردد البته بماند که ما افرادی را داریم که در جامعه نگاه قدسی نسبت به سیاست دارند بنابراین در عالم سیاست بخشی از مردم خود را مقلد سیاسی می دانند، ولی من جریان اصلی را می گویم که در شهرها و کلانشهرها وجود دارد، در شهرهای بزرگ طبقه متوسط و عموم مردم که با آنها ارتباط داریم در مواقع انتخاباتی به طور خاص و همچنین مواقع غیر انتخاباتی اکثراً یک نوع احساس اجتهاد سیاسی می کنند ولی آنها در شرایط قبل از انقلاب از نظر فرهنگی احساس اجتهاد نمی کردند؛ بنابراین خود را در موضع توده قرار می دادند، اما در حال حاضر از نظر سیاسی موضع خود را می گیرند اقدام خود را می کنند و وقتی بحث فرهنگ پیش می آید در دیدگاه این افراد روحانیت که اکنون به موضع قدرت و ثروت نزدیک شده دیگر حرف فرهنگی نمی زند و اگر حرف فرهنگی می زند باز هم از جنس سیاسی و اقتصادی است بنابراین در این زمینه هم با روحانیت به چالش بر می خیزند.

* اگر امروز بخش اعظمی از روحانیت از جنس سیاسی و اقتصادی نباشند باز هم مورد پذیرش مردم قرار می گیرند؟

ممکن است که امروز یک روحانی سخنی را بگوید که واقعا فرهنگی است، ولی تصور عموم مردم دگرگون شده است. نکته بعد این است که اولاً در تشخیص اینکه در واقعیت کدام روحانی بر مبنای مواضع سیاسی و اقتصادی سخن می گوید و کدام روحانی بر مبنای مواضع فرهنگی و دینی و دانش سنتی سخن می گوید، بسیار مشکل است و ثانیاً مورد به مورد باید بررسی و مطالعه کرد که این روحانی خاص در این سخن خاص از چه موضعی چنین سخنی را می گوید، ولی وقتی جامعه سیاسی شد و  از سوی دیگر بخشی از روحانیت آن نقش برجسته خود را در مناصب اجرایی پیدا کرد و از طرف دیگر اعتبار تصمیم گیری های سیاسی او نزد مردم کاهش پیدا کرد، خود مردم تبدیل به کنش گران و تصمیم گیرندگان سیاسی می شوند و چون نگاهشان هم یک نگاه کاملاً سیاسی است بنابراین ارزیابی آنان نسبت به مواضع فرهنگی روحانیت یک ارزیابی سیاسی خواهد بود لذا در سخنان فرهنگی خیلی به منطق فرهنگی آن توجه نمی کنند بلکه به منطق سیاسی آن توجه می کنند؛ بخشی از این مساله به این دلیل است که واقعا برخی یا بخشی از روحانیت وقتی سخن فرهنگی می گوید در پشت آن منطق سیاسی است، مردم در تجربه روزانه به این مساله برخورد کردند و دیدند که بعضی از روحانیون در ظاهر حرف فرهنگی می زند ولی در پس آن یک غرض، مقصد و هدف سیاسی نهفته است و این مساله باعث می شود که مردم را که معمولاً تعمیم پرداز هم هستند به آنجا بکشاند که از هر نوع کنش فرهنگی روحانیت نیز یک تفسیر سیاسی ارایه دهند و اینجاست که نقش روحانیت به عنوان یک کنشگر فرهنگی و حامل فرهنگ که این فرهنگ شامل اخلاق و دانش دینی هم می شود در جامعه کاهش پیدا می کند.

روحانیت این دو قطبی را در گذشته هم ایجاد می کردند و در مقابل قدرت سیاسی به قدرت فرهنگی پناه می بردند و قبل از انقلاب، مردم به دلیل قدرت فرهنگی روحانیت به او پناه می بردند حال در شرایط سیاسی این قدرت فرهنگی هم جذب قدرت سیاسی شده و با هم یکسان شدند بنابراین بخشی از روحانیت نقش خود را به عنوان پناهگاه فرهنگی نیز از دست داده یعنی احساس همدلی که مردم باید با این نهاد داشته باشند و بیشتر احساس کنند که روحانیت پناهگاه آنان هست و می توانند به روحانیت اتکا و مراجعه کنند، در بین مردم کاهش پیدا می کند و کاهش پیدا کرده است به همین دلیل است که شما در عرض سال های اخیر مراجعه مردم به روحانیت را کمتر می بینید، حتی بعضی از مردم دیگر اعتقاد ندارند که روحانیت می تواند به داد آنان برسد.

* اما برخی معتقدند نفوذ و محبوبیت روحانیت در میان مردم کاهش پیدا نکرده و عملکرد روحانیت دچار مشکل نیست بلکه مردم تنها در بخش هایی از روحانیت گله مند هستند.

گله مندی یک تعبیر خنثی تر و ملایم تری از این است که مردم از روحانیت ناراضی هستند؛ شما می توانید این مساله را با چند تعبیر بیان کنید و بگویید که مردم از روحانیت ناراضی هستند، مردم مخالف روحانیت هستند، مردم روحانیت را قبول ندارند، مردم از روحانیت گله دارند و مردم از روحانیت انتظار بیش از این دارند؛ این مراتب مختلفی است که رابطه مردم و روحانیت را می توان با واژه های مختلف صورت بندی کرد بر حسب اینکه شما متعهد باشید که یک نوع تضاد بین مردم و روحانیت در حال شکل گیری است یا یک نوع دوگانگی پیدا شده یا یک نوع فاصله در حال شکل گیری است یا یک نوع دلخوری وجود دارد، می توانید با واژگان مختلفی وضعیت را توصیف کنید.

اینکه می گویند مردم از روحانیت گله دارند به این دلیل است که معمولاً از دوست گلایه می کنند و این بدین معناست که مردم با روحانیت هیچ مشکلی ندارند ولی گلایه دارند و بیش از این انتظار دارند، ولی من براساس یک منطق تأثیر و تأثر ساختارها بر هم و وضعیتی که بر پایگاه ساختاری روحانیت می بینیم خواسته و ناخواسته این جایگاه دچار چالش شده است بدون اینکه حتی افراد و خود روحانیت نسبت به این فرایند آگاه باشند، ولی با یک فرایندی مواجه هستیم که روحانیت در حال از دست دادن نقش خود به عنوان یک پناهگاه فرهنگی است.

این نکته ای هم که گفتم در عرض چند سال اخیر ندیدیم که مردم از روحانیت در موضوعی کمک بخواهند یا به آنان مراجعه کنند تا نقش میانجی را بازی کند و حلال یک مشکل و محلل یک مساله باشد.

* این مساله نشان می دهد که بسیاری از مردم از روحانیت به گونه ای قطع امید کردند؟

گویا این نهاد دیگر نمی تواند کاری کند، گویا دیگر کاری از دست این نهاد بر نمی آید کما اینکه شما در شرایط قبل از انقلاب اگر یک روحانی فتوایی را صادر می کرد نه تنها عموم مردم بلکه خود روحانیت دیگر هم به آن فتوا احترام می گذاشتند و آن را اجرا می کردند. من به یاد دارم که در دوره آقای احمدی نژاد حدود ۴۰ تا ۵۰ نفر از آیات عظام خواهشی را در نامه ای امضا شده برای او فرستاده بودند که آن هم عملی نشد در واقع می بینید که علما تبدیل می شوند به صاحبان امضا برای نامه های دسته جمعی که خودشان باید برای یک مقام سیاسی قدرتمند بنویسند که ممکن است به آن توجه شود یا نشود، همه این افراد که این نامه را  امضا کردند به عنوان آیت الله بودند و اینکه چه تغییری در نقش، قدرت و نفوذ اتفاق افتاده، پارادوکسیکال است، از یک منظر به نظر می آید که انقلاب، قدرت روحانیت را بسیار افزایش داد و از سوی دیگر به نظر می آید که انقلاب، قدرت روحانیت را فوق العاده کاهش داده است یعنی هر دو اتفاق به طور همزمان وجود دارد و دیده می شود و از نظر جامعه شناسی هم زوایای مختلف یک وضعیت را نشان می دهد، روحانیت در اوج قدرت و در عین حال روحانیت در شرایط ناکارآیی و عدم نفوذ اجتماعی قرار دارد و در یک وضعیت پارادوکسیکال این چنینی گیر کرده است.

* حضور روحانیون در عرصه های اجرایی و بعضا جناح بندی های سیاسی و حزبی می تواند راهگشای امور باشد؟ برخی ممکن است اینطور عنوان کنند که یک روحانی هم حق دارد به عنوان‌یک شهروند موضع گیری های جناحی داشته باشد یا از آن درجه از سواد برخوردار باشد که بتواند مدیر یک سازمان یا حتی کارخانه و غیره شود.

روحانیت باید به طور تاریخی انتخاب کند، همیشه روحانیت باید بین قدرت سیاسی و نفوذ فرهنگی دست به یک انتخاب بزند و مشخص کند که کدام یک از این دو را می خواهد و کدام یک از این دو برای او مطلوب تر است و به او کمک می کند که پروژه خود که پروژه دینداری و اخلاق برای جامعه هست را جلو ببرد. اگر روحانیت از موضع نفوذ فرهنگی اقدام کند، ممکن است که بتواند روی قدرت هم نفوذ داشته باشد و بر روی آن تأثیرگذار باشد. می تواند در مواقعی قدرت را به چالش بکشاند و تغییراتی را در عالم سیاست موجب شود. برخی از روحانیت می گویند که ما می خواهیم همان نفوذ فرهنگی را داشته باشیم.

* اما برخی از روحانیون معتقدند برای اینکه بتوانند نفوذ فرهنگی داشته باشند به قدرت اجرایی نیاز دارند.

این دسته از روحانیون می گویند که ما می خواهیم قواعد فرهنگی خاصی را در جامعه پیاده کنیم و تحقق ببخشیم و این نیاز هست که سیاست های خاصی در جامعه تدوین شود و سیاستمداران به سیاست های خاصی توجه کنند لذا در حوزه خانواده، رفتار فردی و اخلاق و حتی برخی از نظامات اجتماعی مانند آموزش و بانکداری یا رسانه ها و ارتباطات باید بتوانیم  به نحوی این ابزارها را در خدمت خود بگیریم تا بتوانیم نفوذ فرهنگی هم تحقق ببخشیم بنابراین تحقق بخشیدن روی نفوذ فرهنگی بدون داشتن قدرت اجرایی ممکن نیست. مخالفان این دیدگاه به آنها می گویند که شما وقتی از قدرت اجرایی شروع می کنید به یک نحوی جامعه را مهندسی فرهنگی می کنید و این دیگر نفوذ فرهنگی نیست، نفوذ فرهنگی دین یا روحانیت نیست بلکه دستکاری و اداره کردن فرهنگ است که به ظاهر ممکن است باعث رواج برخی از فرم های فرهنگی در جامعه شود، ولی ایمان به آن رفتار فرهنگی یا ایمان به هنجار فرهنگی دینی را موجب نمی شود بلکه تنها یک فرم هایی را افزایش می دهد مثلاً وقتی شما قدرت سیاسی در مدرسه دارید ممکن است که جوانان را به یک نوع حجاب و پوشش و گویش مجبور کنید ولی آنان به این مساله ایمان ندارند به همین دلیل قدرت سیاسی باعث نفوذ فرهنگی نمی شود بلکه یک نوع تکنولوژی ها و فرم های فرهنگی را گسترش می دهد که آنها هم مقداری ظاهری و کوتاه مدت هستند و عمق ندارند.

* روحانیت در کجا باید می ایستاد و تغییر مسیر نمی داد؟

به نظر من به جای تصرف مناصب اجرایی می توانست به نحوی نظارت فرهنگی بر قدرت داشته باشد بدون اینکه لزوماً بخواهد آن را تصرف کند. لازم بود که روحانیت با قدرت یک رابطه دیالوگی، گفت وگویی و نظارتی از موضع فرهنگ و با حمایت مردم برقرار می کرد و شاید بر حفظ نفوذ فرهنگی خود موفق تر می شد، اما شاهدیم که در حال حاضر نفوذ فرهنگی در عمل و در زمینه های بسیاری کاهش یافته است.

* مهم ترین خواسته و انتظاری مردم از روحانیت چیست؟ آیا پژوهشی در سطح علوم اجتماعی در دانشگاه ها نسبت به این امر شده که نتایج مشخصی نیز داشته باشد؟

پژوهش سیستماتیکی در این مورد ندیدم که بخواهم به آن اتکا کنم و بگویم که دقیقاً خواسته مردم چیست، ولی عمدتاً وقتی با عامه مردم صحبت می کنیم، می بینیم که بیشتر در مقابل اینکه روحانیت در حال به دست آوردن مواضع ثروت است و آن سادگی خود را از دست می دهد و تبدیل به یک طبقه مرفه می شود، موضع می گیرند و آن را می تواند به موضع در مقابل یک نوع نابرابری اقتصادی که منشأ آن دینداری است، تعبیر کرد. در برخوردهای روزمره ای که با عامه مردم هست و صحبت هایی با آنها می شود شما می بینید که بعضی از مردم از اینکه بخشی از روحانیت در حال سوء استفاده از موقعیت خود هستند و به این واسطه از نظر اقتصادی وضعیت برتری را در جامعه پیدا می کند ناراضی هستند و با ذکر اینکه روحانیت خانه و ماشین فلان دارند این قضیه را پر رنگ می کنند، حتی عامه مردم آنچنان که بر عنصر اقتصادی تأکید می کنند بر عنصر سیاسی توجهی ندارند.

وقتی با طبقه متوسط صحبت می کنیم که گروه های اهل دانش و فرهنگ هستند، می بینیم که آنها روی عامل سیاسی بیشتر دست می گذارند و معتقدند که بعضا روحانیت مواضع قدرت را در جامعه در انحصار خود در آورده و از این مساله گلایه دارند. منتها یک نکته که جزو پارادوکسی های است که در وضعیت کنونی وجود دارد و باید آن را در نظر گرفت این است که امروز گروه هایی از خودِ روحانیت به نحوی در بیان مطالبات مردم از روحانیت پیشگامی می کنند، این مساله شاید یکی از عواملی که وضعیت را پیچیده کرده است. در حقیقت اینطور نیست که همه روحانیت یک صدا و یک صف در یک طرف ایستادند و همه مردم هم یک صدا و یک صف در طرف دیگر ایستادند. روحانیونی داریم که امروز از این وضعیت چالش برانگیزی که روحانیت با آن مواجه شده، ناراضی است و این وضعیت را نقد می کند، از مرجع عظام تقلید گرفته تا تعداد بسیاری که در حوزه علمیه قم حضور دارند و همچنین بخشی از روحانیتی که در قدرت و جریان های سیاسی هستند از جمله در جریانات اصلاح طلب که نسبت به عملکرد و جایگاه روحانیت با مردم نقد دارند و گاهی شما می بینید که سخن آن به نحوی سخن مردم و نقد آنان نقد مردم است.


* به نظر شما بحث زی طلبگی روحانیت طی سال های اخیر چه اندازه متفاوت شده با آنچه که در گذشته نسبت به آن در حجره ها و‌ حوزه های علمیه حساسیت وجود داشت؟

در حوزه های علمیه در زمینه شیوه زیست حوزوی تحولات  زیادی ایجاد شده، این تحول لزوماً از نظر وضعیت اقتصادی – سیاسی نیست بلکه از نظر شیوه های آموزش و رابطه بین استاد و طلبه روش ها تغییر پیدا کرده است. سبک زندگی طلبگی هم تغییر پیدا کرده که راجع به این مساله تا حدودی تحقیقاتی انجام شد.

و تحقیقات بیشتری هم باید صورت گیرد، در حال حاضر وقتی وارد حوزه می شوید، می بینید که شخص طلبه است ولی در مرکزی درس می خواند که این مرکز مدارک دانشگاهی می دهند و این فرد لباس طلبگی ندارد و با لباس شخصی رفت و آمد می کند و درس های خود را در حوزه به صورت ثبت نام کردن و واحد گذراندن و شیوه ای که در دانشگاه برای ثبت نام و انتخاب دروس و مسایل مانند آن طی می کنند؛ ممکن است با یک استاد چند واحد درس بخوانند و بعد تمام شود و با استاد دیگر درس بگذارنند و در حقیقت انسجامی که در حوزه بین استاد و شاگرد و مدرس و طلبه وجود داشت به این صورت که سال ها طلبه ای در محضر یک استاد و مدرسی به صورت طولانی مدت تلمذ می کرد و اساساً به دنبال مدرک و گواهی نبود، دیگر وجود ندارد؛ در گذشته فرد خودش اعتبار خود را به دست می آورد، اما در حال حاضر چون این فرد می خواهد عضو فلان سازمان و استخدام شود به دنبال گواهی و مدرک است. این مساله یک آشفتگی در نظام آموزش حوزوی ایجاد کرده که در زمینه های مختلف برای خود پیامدهایی دارد که باید روی این پیامدها فکر کرد. با این نظام دشوار است علمای بزرگ را تربیت کرد، علمای بزرگی که تقوای طلبگی داشتند و سال ها دود چراغ می خوردند و زحمت می کشیدند و با محدودیت مالی و بدون اینکه از احساس غنایی هم برخوردار بودند و در عین حال با سختی از یک سو و از سوی دیگر با رضایت خاطر سال ها کار طلبگی می کردند تا اعتبار خود را در اجتماع حوزویون و عموم مردم به دست می آوردند، ولی در حال حاضر آن نظام به هم خورده است.

* در مقایسه با گذشته به جز زی طلبگی تحول دیگری در نهاد روحانیت شاهد هستیم که بتوان آن را به عنوان تغییر مسیر در این نهاد دانست؟  

در مناطق مختلف، حوزه علمیه تأسیس می شود و بچه های نسبتاً نوجوان را در این حوزه ها به عنوان طلبه به کار می گیرند که نمی دانم پشت سر این نهضت پرورش طلبه چه مساله ای وجود دارد؛ من در سفری که به یکی از روستاها داشتم دیدم که حوزه علمیه ای تأسیس کردند، این حوزه علمیه یک ساختمان چند طبقه بود، حیات و منابع مالی داشت، طلبه جذب می کرد و یک نوع آموزش خاصی داشتند که لبه سیاسی این آموزش قوی بود و در کنار آن آموزش بسیجی هم طی می کردند گویا سیستم در حال ساخت نیرو برای خود است؛ در کنار آن مدرسه هم تشکیل می شود که چندین مدرس در این مدارس مشغول تدریس می شوند و حقوق دریافت می کنند و یک اقتصاد طلبگی شکل پیدا می کند که این اقتصاد طلبگی با اقتصاد طلبگی که به صورت خودجوش و مردمی در ۵۰ تا ۷۰ سال پیش وجود داشت، متفاوت است. در حقیقت این منابع مالی است که هدایت می شود و برنامه ریزی صورت می گیرد و مبتنی بر یکسری اهداف است که بخشی از آن اهداف، اهداف سیستم است نه اهداف فرهنگ. یعنی سیستم برای افزایش ایمنی خود، برای ساخت نیروی انسانی مورد نیاز خود نیروهایی را پرورش می دهد تا آنها در آینده به پیشبرد اهداف سیستم کمک کنند؛ به ظاهر هم که نگاه کنید عیبی ندارد، یکسری نوجوان هستند که درس دینی می خوانند و طلبه می شوند و در آینده در جامعه حضور خواهند داشت و می توانند مردم را هدایت کنند و از سوی دیگر هم ضریب ایمنی سیستم را افزایش دهند. اما نگاه مردم محلی به این مکان ها به عنوان مکان های در بسته محفوظی است که معلوم نیست آنجا چه خبر هست و در حقیقت به حالت تردید و شک به آن نگاه می کنند.

بالاخره اهداف متعددی پشت سر این قضایا وجود دارد و گاهی هم ممکن است فردی که در حوزه تحصیل کرده و از فلان روستا بوده، امروز درس طلبگی او تمام شده و می خواهد جایی منشأ خدمت شود و پیشنهاد می دهد که در روستای ما می توان یک مدرسه ساخت و افرادی هم داوطلب هستند، از قضا این چند روستایی که من دیدم، طلبه ها از بیرون آمده بودند و از خود روستا نبودند.

تحول دیگر اینکه فعالیت دینی با فعالیت های اقتصادی ارتباط پیدا کرده است. قبلا حوزه و مدرسه در کنار بازار تشکیل می شد و بین مدرسه و بازار یک ارتباط پولی وجود داشت، بازاری ها خمس، زکات و سهم امام را می دادند و شخصیت مذهبی که در مدرسه دینی بودند، از این پول ها برای طلبه ها استفاده می کردند و هزینه طلبه ها، مدرسین و خرج مدرسه را می دادند، در این مدارس پول غلبه نداشت و حرف اصلی را نمی زد بلکه درس و طلبه بودن بود که در مدرسه جریان پیدا می کرد و در عین حال مخارجی هم بود که باید از طریق بازار تأمین می شد. در حال حاضر در بسیاری از موارد دیدیم که یکسری مجتمع های دینی – تجاری ایجاد شده است، مجتمع های دینی – تجاری جایی است که یک مسجد ساختند و دور تا دور آن واحد های تجاری است و این واحدهای تجاری هم در اختیار مسجد هستند و با نرخ های بسیار بالا اجاره داده می شوند و در آن لوکس ترین کالاها از پیتزا گرفته تا محصولات آرایشی و بهداشتی و محصولات سامسونگ و پاناسونیک به فروش می رسد و مدرسه و مسجد یک نقش اقتصادی پر رنگی در این مجموعه دارد. دیگر کسی نیست که به او پول دهد در حالی که در نظام قبلی بازار به مدرسه پول می داد، اما در حال حاضر نمونه هایی می بینیم که مدرسه از مردم پول می گیرد و گاهی هم به زور و تهدید نرخ را تغییر و افزایش می دهد و جابه جا می کند به بیان دیگر کاسب شده است، این در حالی است که در گذشته نقش کاسب را ایفا نمی کرد و کسی بود که با احترام دست او را می بوسیدند و به او پول می دادند، اما اکنون در این نمونه ها باید در یک چانه زنی پول ها را بگیرد و خرج کند؛ در این میان ممکن است که فضای درسی هم فراهم شده باشد. به نظرم این مساله تجاری شدن فعالیت های دینی را به همراه می آورد یعنی در این موقعیت مسجد یک سرمایه گذار، کار آفرین و هدایت کننده منابع مالی است و هدف او کسب سود بیشتر است یعنی یک بنگاه اقتصادی است منتها در این بنگاه اقتصادی فعالیت های دیگری هم صورت می گیرد.

* بدون آن که بخواهیم تعمیم بدهیم، امروز کدام یک از این دو نقش پرر نگ تر است، مسجد به عنوان یک بنگاه اقتصادی قوی یا مسجد به عنوان یک کانون درس و اخلاق و دین؟

من نظرم این است که در مواردی که مثال زدیم نقش بنگاه اقتصادی در حال پر رنگ شدن است بنابراین صاحب مسجد و اهالی به این نوع مسجد به چشم دیگری نگاه می کنند؛ چنین مسجدی چه بسا دیگر پناهگاه و کانونی نیست که به آن امید داشته باشند بلکه کانونی است که از آن بیم دارند چون نقش مالک را ایفا می کند، این هم نکته مهمی است که روی نقش اخلاقی روحانیت و دین تأثیر می گذارد.

* بعد از پیروزی انقلاب شاهدیم که روحانیون به علت نبودشان در قدرت شاید تجربه های چندانی از مدیریت های اجرایی نداشتند حال بعد از گذشت بیش از ۳۵ سال از انقلاب فکر می کنید چه اندازه حضور روحانیون در عرصه های اجرایی بر تقویت یا عدم تقویت باورهای دینی و مذهبی مردم موثر بوده است؟ چرا که برخی از روحانیون  معتقدند که اجرای احکام دینی از طریق حضور در عرصه های اجرایی بهتر میسر خواهد بود.

بعد از انقلاب روحانیت به طور طبیعی به مناصب قدرت و ثروت نزدیک شد و دچار شکاف درونی گردید و نتوانست وحدت خود را حفظ کند و در حقیقت انسجام خود را از دست داد، این مساله تا حدودی طبیعی است چرا که قبل از انقلاب روحانیت در موضع فرهنگ از یک انسجامی برخوردار بود به همین دلیل فتوای یک روحانی برای سایر علما حتی واجب الاطاعه بود و اگر کسی فتوایی می داد سایر علما هم از این فتوا تبعیت می کردند بنابراین شما می بینید که در ماه های اول انقلاب روحانیت بزرگ ایران تقریباً دوش به دوش و شانه به شانه هم هستند هر چند که کم و بیش اختلافاتی با هم دارند، ولی انسجام کلی خود را حفظ کردند. موضع فرهنگ به ویژه فرهنگ مبتنی بر دانش سنتی این امکان وحدت و یگانگی را در بین روحانیت ایجاد کرده بود و همین وحدت و یگانگی قدرت نفوذ آنها را افزایش داده بود. آنها می توانستند در زمینه های اخلاقی تعیین کننده باشند، در جهت گیری های عمومی جامعه تأثیر بگذارند، روی سیاست ها تأثیر بگذارند و حرفی که می زدند بسیار منسجم بود، ولی وقتی به مواضع قدرت و ثروت نزدیک شدند در درون خودشان شکاف ایجاد شد، شما روحانیتی را دارید که به موضع قدرت نزدیک تر و از موضع قدرت دورتر است، روحانیتی دارید که به منابع ثروت دسترسی پیدا کرده و برخی هستند که نتوانستند یا نخواستند به رانت های اقتصادی دسترسی پیدا کنند بنابراین زندگی ساده خود را دارند. این چندگانگی که در روحانیت ایجاد شده خودش در وهله اول یک حرکتی را ایجاد کرده که باید نام آن را روحانیت علیه روحانیت گذاشت. این دوگانگی و چندگانگی در درون روحانیت در برخی از مواقع تا حد تضادهای بسیار شدید است لذا امروز روحانیونی داریم که روحانی دیگر را تکفیر می کند در حالی که قبلاً خود را موظف می دانست به فتوای او توجه کند، برخی روحانیونی که لباس به تن دارند برخی دیگر را با کلمات زشت نام می برند؛ آنها را آمریکایی، مرتجع، خائن، بی سواد، خود فروخته یا غرب زده می دانند؛ متاسفانه روحانیت علیه روحانیت انواع و اقسام صفات را به کار می برد و دیگر نیاز نیست شخص دیگری برای روحانیت شمشیر بکشد، خودشان علیه خودشان شمشیر کشیدند.

* آیا این همان پارادوکس دستیابی آدم ها به مواضع ثروت و قدرت نیست که وقتی دسترسی پیدا می کنند چه بسا دچار چندگانگی و شکاف می شوند و مقابل هم می ایستند و خودشان خودشان را تضعیف می کنند؟

درست است. بنابراین در خیلی از موارد به جای اینکه دشمن، روحانیت را ضعیف کند می بینیم که جریان های روحانیت هستند که خودشان خودشان را تضعیف می کنند در حقیقت در این فرایندی که افتادند پیامی جز این ندارد، در حال حاضر هم اگر به آنان بگوییم، می گویند که ما چنین کاری نمی کنیم ولی در عمل چه بسیار چنین می شود. متأسفانه در حال حاضر رویکردی که بسیاری از روحانیت در مقابل اصلی ترین مسایل اجتماعی دارد، رویکرد عقل سلیم است یعنی در بهترین حالت روحانیت در مسایل اجتماعی دیدگاه و موضع عامه مردم را دارد و ما از سوی روحانیت پیشگامی و تحلیل و ارایه راه حلی در مسایل اجتماعی نمی بینیم.

* این مساله مربوط به روشنفکران و دانشگاهیان نیست؟  

درست است، اما روحانیت هم می تواند از موضع فرهنگ به این مسایل وارد شود چون روشنفکران و دانشگاهیان و روحانیون کنشگران فرهنگی هستند و می توانند از موضع فرهنگی در این مورد ایده های خود را بیان کنند. واقعاً روحانیت امروز چه ایده ای برای مردم دارد؟ جز اینکه بیانی شبه خرافی از مسایل اجتماعی ارایه می دهد و رفتار عمومی مردم را عامل برخی از مشکلات مردم می داند، در حالی که ما از آن طرف هم می توانیم بگوییم که رفتارهای عمومی سیاستمداران است که عامل بسیاری از این مشکلات هست، آیا نقش برخی روحانیت این شده که مشکلات را گردن مردم بیندازد و در این وسط سیاستمداران را تبرئه کند و به نحوی کار آنان را توجیه کند؟

نداشتن یک پروژه فکری مشخص نه در بین روحانیتِ در قدرت بلکه حتی در بین بسیاری روحانیت منتقد را هم شاهد هستیم، آنان یک پروژه فکری مشخصی ندارند که بتوانند سامان اجتماعی ما را از حیث اخلاقی و مناسبات اجتماعی مردم با یکدیگر بهبود ببخشند. در حال حاضر مناسبات اجتماعی فقیر شده، زندگی اجتماعی؛ مادی شده، آدم ها از یکدیگر در حال فاصله گرفتن هستند، اخلاق در مناسبات اجتماعی در حال فراموشی است، ولی کجا هستند گروه های روحانی که برای تغییر این مسایل در جامعه دارای پروژه های فکری باشند؟

در حال حاضر برخی از گروه های روحانیون در مواردی منسجم شدند و یک شبه گروه سیاسی تشکیل دادند که در عرصه سیاست حرف بزنند، روحانیت مثل اینکه خانه اصلی خود را فراموش کرده، خانه اصلی او فرهنگ است نه سیاست.

بنابراین امروز در حال از دست دادن نقش خود به عنوان کنش گر فرهنگی است، ولی در عرصه سیاسی برخی به نظرم خوب عمل می کند که البته این امر موجب بازگشت اعتبار روحانیت نمی شود یعنی عملکرد خوب روحانیت در عرصه سیاسی به پای افراد موفق نوشته می شود. داشتن یک پروژه های فرهنگی از موضع نگاه دینی نسبت به جامعه می تواند به بازیابی اعتبار نهاد روحانیت کمک کند.

* نهادینه شدن اخلاقیات در فرهنگ و باورهای مردم می تواند منتج از چندین گروه یا مرجع در هر جامعه ای باشد. از فرهنگیان و ورزشکاران و هنرمندان گرفته تا خانواده و معلمان و دوستان و همکاران و البته روحانیونی که در جامعه ما نقش پررنگی دارند. در گذشته بسیاری از والدین و اجداد ما از طریق کلاسهای قرآن و منابر و موعظه ها بخش زیادی از مولفه های اخلاقی را فرا می گرفتند. با توجه به عصر حاضر که وسایل ارتباط جمعی نیز در این خصوص نقش بی بدیلی دارد فکر می کنید جایگاه روحانیت در نهادینه کردن اخلاقیات در جامعه ما کجاست و به چه سمت و سویی می رود؟

محیط ارتباطی بسیار تقویت شده است، مثلا مسجد یک محیط ارتباطی بود و روحانیت صاحب منبر و صحبت خود را می کرد و از این طریق ارتباط او با مردم برقرار می شد و در این ارتباط اخلاق و نگاه دینی را هم به جریان می انداخت، از زمانی که ابزارهای ارتباطی جدید ایجاد شده، روحانیت و برخی از افرادی که از موضع دین به مسایل نگاه می کردند، نگران بودند که کانون های ارتباطی جدید که در وهله اول رادیو و تلویزیون و پس از آن ماهواره و سینما و اخیراً هم اینترنت و شبکه های اجتماعی هستند می توانند یک فضای رقابتی برای روحانیت ایجاد کنند که در واقع صدای روحانیت شنیده نشود و این محیط های ارتباطی وارد عمل شوند و پیامدهایی را ایجاد کنند. به یاد دارم که ۵۰ سال پیش که من دانش آموزی دبستانی بودم وقتی یک اتفاقی در شهر می افتاد، مردم در مسجد جمع می شدند و با روحانی مسجد ارتباط برقرار می شد و خط های ارتباطی داده می شد که در مورد این مساله چه باید کرد، مثلاً اگر زلزله ای در فلان شهر آمده بود و فلان تهدید ایجاد شده بود، در مسجد با حضور روحانی تصمیم گرفته می شد که شرایط امداد و کمک های مردمی به آسیب دیدگان فراهم شود، اما در حال حاضر به محض اینکه اتفاقی می افتد مردم به شبکه های اجتماعی رجوع می کنند و قبل از اینکه منتظر باشند روحانیت حرفی بزند، کلی اطلاعات در شبکه های اجتماعی رد و بدل می شود و موضع گیری ها مشخص می گردد، این مساله روی رفتار مردم تأثیر می گذارد و در بسیاری از موارد هم ممکن است که تاثیرات مثبتی بگذارد به طور مثال در مورد زلزله کرمانشاه اخباری که در شبکه ها رد و بدل می شد و گفت وگوهایی که اتفاق می افتاد، باعث شد که مردم وارد جریان شوند و مشارکت، کمک و احساس مسئولیت کنند بدون اینکه یک روحانی ضرورتا بخواهد فتوایی یا مثلاً دستوری دهد و اتفاقا اینجا می بینید که نقش غیر روحانیت در پیشگامی برجسته شد اعم از آقای علی دایی ورزشکار، افرادی در حوزه هنر و در حوزه دانشگاه هم آقای زیباکلام وارد شدند که البته من در گفت وگوهایی که داشتم با این روش با ذکر دلایل خودم مخالفت کردم، اما بالاخره شما می بینید که در این موقعیت روحانیون نقشی مثل گذشته نداشتند.

* چرا مخالف هستید؟

یکی از دلایل من این بود که به نظرم باید نهادهای اجتماعی تقویت شوند نه افراد؛ اینکه به فردی منابع مالی دهیم، نشان می دهد که یک نگاه فردگرایانه در جامعه وجود دارد، سازمان اجتماعی باید از طریق تقویت نهاد اجتماعی کارکرد خود را انجام دهد. اگر می خواهیم سامان اجتماعی را تقویت کنیم باید نهادهای اجتماعی از جمله NGO ها را تربیت کنیم. برخی از نهادهای اجتماعی در حال استحاله شدن در نقش ها و کارکردها هستند.

* با توجه به بودجه امسال، فکر می کنید وابسته شدن نهادهای دینی به منابع مالی دولت ها که در طول سالیان و قرن های گذشته جزو نهادهای مستقل فکری و مادی از دولت ها بوده اند چه اندازه می تواند تاثیرات مهمی در پویایی یا عدم پویایی این نهادها داشته باشد؟ با توجه به شرایط نسبتا ناگوار اقتصادی در بین بسیاری از خانواده های ایرانی فکر نمی کنید این میزان بودجه اختصاصی به نهادهای دینی ممکن است تاثیر منفی بر روی نگرش مردم نسبت به روحانیت داشته باشد؟

ارتباط نا مناسبی میان فعالیت های اقتصادی و فعالیت های دینی ایجاد شده و یکی از این ارتباط های نامناسب هم در این زمینه است، نهادهای دینی باید از کمک های مردمی برخوردار باشند و از طرف بخش خصوصی و غیر دولتی حمایت شوند، اگر این چنین باشد بهتر می توانند رسالت خود را انجام دهند در غیر این صورت آنها کارگزار دولت می شوند و دولت هم علی القاعده هر جا اعتباری می دهد بابت آن اعتبار حساب پس می گیرد و نهادهای دینی هم براساس آن نگاه سنتی حساب پس نمی دهند بنابراین باز برای مردم این ذهنیت ایجاد می شود که آنها از منابع دولتی برخوردارند و چون از منابع دولتی برخوردارند حتما به مسایل دولت بیشتر توجه می کنند تا آنچه مورد نیاز مردم باشد، واقعیت هم همین است یعنی وقتی شما از دولت پول می گیرید، مجبور هستید طرح هایی به دولت دهید که مورد پسند او قرار گیرد و بگوید که بابت آن به شما پول می دهد. نمی توانید بگویید که دولت به من پول بدهد و آزادانه هر کاری خواستم انجام دهم به همین دلیل می بینید که بعضی پروژه های سازمان تبلیغات اسلامی یا نهادهای اسلامی پروژه هایی می شود که حاکمیت پسند، قدرت پسند و دولت پسند است؛ اینگونه نیست که در ارتقای اخلاق عمومی تأثیرگذار باشد بلکه یک رنگ و بوی ظاهری دارد که قدرت پسند است. واقعاً نهادهای دینی باید به حرف مسئولین کشور استناد کنند و پول بگیرند و پروژه اجرا کنند!؟

نهادهای اجتماعی برحسب اینکه از کجا منابع مالی خود را تأمین می کنند عملکرد خاصی خواهند داشت و عملکردشان تحت تأثیر محل تامین منابع مالی آنهاست به همین دلیل است که استاد مطهری قبل از انقلاب مسئله ضعف سازمان روحانیت را که مطرح می کند، می گوید: «روحانیت چون منابع مالی خود را از بازار به دست می آورد مقداری تحت تأثیر بازار و حرف های عموم هم قرار می گیرد در حالی که روحانیت باید معلم مردم باشد ولی یک جاهایی می بینید که همان حرف های مردم را بازگو می کند و بر کارهای مردم تأیید می گذارد هر چه مردم از او فتوا می خواهند را می گوید و جاهایی هم عرف بازار را تأیید می کند چون از منابع بازار استفاده می کند بنابراین یک جاهایی که می تواند عرف بازار و رویه های موجود را در زمینه های اقتصادی به چالش بکشد، محافظه کارانه برخورد می کند.» به نظر من معضل جدید سازمان روحانیت این است که منابع مالی از دولت و حاکمیت دریافت می کند و بدین ترتیب سازمان های روحانیت وابسته به دولت می شوند، این وابستگی فقط وابستگی مالی نیست بلکه وابستگی فکری و وابستگی در طرح مساله در مورد مسایل جامعه ایجاد می شود. به عبارت دیگر طرح مساله و رسیدن به راهبرد برای حل مساله، تحت تأثیر دیدگاه های دولت و حاکمیت قرار می گیرد یعنی به جای اینکه آن نهاد دینی به صورت مستقل طرح مساله کند در فضای شبه بروکراتیک تمام حرف هایی که در دستگاه حاکمیت و دولت زده می شود را تکرار می کند به همین دلیل نمی تواند در مقابل اصلی ترین مسایل اجتماعی جامعه موضع روشن و شفافی داشته باشد تنها موضع مهندسی اجتماعی دارد؛ بر طبق نظر یا مهندسی او تمام مشکلاتی که در جامعه وجود دارد دو مقصر دارد، یک مقصر دشمن خارجی است و مقصر دیگر مردم هستند. حاکمیت و دولت و روحانیت خدمتگزاران بی تقصیری هستند که ممکن است کوتاهی هایی کرده باشند ولی مقصر نیستند بنابراین یا مساله باید بر مبنای ایده تهاجم فرهنگی حل شود یا مسایل ناشی از ضعف و نا توانی فرهنگی و به زبان بسیار دینی گناهکاری مردم است که دستخوش گناه و نادانی و جهل شدند که اینجا هم باید مهندسی فرهنگی کرد. اگر روحانیت روش های اخلاقی و راه حل هایی برای مسایل اجتماعی پیدا کند که مبتنی بر مهندسی اجتماعی نباشد باید از آن استقبال کرد، ولی عمدتاً می بینید که همین سازمان ها و نهادهایی که از بودجه عمومی استفاده می کنند عمدتاً راه حل هایی را ارایه می دهند که راه حل های مهندسی و اجتماعی است که در عرض سال های گذشته نه تنها بی تأثیر بوده بلکه در مواردی باعث افزایش مشکل هم شده است. در برخی از مواقع باعث تداوم مشکل و در برخی از مواقع باعث افزایش مشکل شده و نتوانسته آن را حل کند. به هر حال بخش هایی از روحانیت در این فرایند وابستگی به بودجه های عمومی موضع مستقل خود به عنوان کنشگر فرهنگی را از دست خواهد داد و تا حدی از دست داده است. روحانیت باید به دنبال راه حل هایی بگردد که به عنوان یک NGO اداره شود به عبارت دیگر غیر دولتی، غیر انتفاعی و غیر سیاسی.

مجمتع دینی، تجاری و انتفاعی شده، در برخی از زمینه ها نهادی های دینی، سیاسی شدند و وارد دعوای سیاسی شده که ممکن است مخالف دولت یا مواضع متفاوت با حاکمیت داشته باشد ولی دغدغه او تنها دغدغه سیاسی است، همچنین در برخی از زمینه ها دولتی شده و کاملا در خدمت دولت قرار گرفته است، این سه دغدغه یعنی انتفاعی، سیاسی و دولتی، نهاد دین و نقش روحانیت را دچار فرسایش کرده است.

منبع: www.fa.shafaqna.com

همزیستی نیوز - نایب رییس مجلس شورای اسلامی از هشدار علم الهدی به مجلس درباره تصویب FATF انتقاد کرد.

علی مطهری در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داد، نوشت: «آقای علم الهدی امام جمعه مشهد به نمایندگان مجلس هشدار داده است که "حواستان جمع باشد که در تاریخ اسمتان دنبال مملکت فروشان نیاید و نگویند شما هم با تصویب FATF جزو مملکت فروشان بودید."

اولا اگر بنا بود نمایندگان مجلس تشخیص‌های آقای علم الهدی را ملاک تصمیم‌های خود قرار دهند امروز اثری از جمهوری اسلامی نبود و انقلاب اسلامی را دو دستی تقدیم آمریکا و اسرائیل کرده بودیم؛ چرا که همیشه انقلاب‌ها بیشترین ضربه را از ناحیه دوستان ناآگاه خود دریافت می‌کنند. 

ثانیا این گفته آقای علم الهدی شاید بتواند به کشف منشأ پیامک‌های بعضا تهدیدآمیز ارسالی از مشهد برای نمایندگان در ایام طرح لایحه مرتبط با FATF کمک کند.»

یک تحلیل‎گر مسائل سیاسی گفت: نخبگان سیاسی نباید در مقابل حرکت‌های رادیکالی، محافظه‌کاری پیشه کنند و در برابر حرکت‎های افراطی و تندروی‎ها موضع بگیرند.

به گزارش ایسنا، خبرآنلاین نوشت: «شکل رادیکالیسم در سال های اخیر تغییر کرده است. اگر روزی برخی از درون جامعه اقدام به کفن پوشی یا اتخاذ مواضع تند می کردند امروز این رفتارها از کسانی سر می زند که باید الگویی برای جامعه باشند. نمایندگانی که به تعبیر رئیس مجلس پول می گیرند تا با طرح بحث و استدلال به غنای تصمیم گیری ها بیافزایند، خود بنر و طومار به دست می گیرند تا با فضای احساسی مانع از تصویب لایحه یا تداوم اجرای معاهده ای بین المللی در کشور شوند.

ناصر ایمانی ضمن آن که اقدامات یادشده را نامطلوب می خواند، در عین حال می گوید: رادیکالیسم، رادیکالیسم می زاید و این مسئله را نباید فقط در یک جناح سیاسی محدود کرد.

گفت‌وگوی خبرآنلاین با این تحلیلگر مسائل سیاسی را در ادامه بخوانید.

اگر عده ای در دهه شصت و هفتاد می خواستند جلوی اجرای قانون یا کاری را بگیرند، کفن می پوشیدند و به خیابان می آمدند. اما این روزها برخی از این حرکات همچون تجمع در جایگاه هیات رئیسه، آتش زدن برجام و طومار پراکنی را در صحن علنی مجلس شاهدیم. حال آن که مجلس محل تضارب آراست و نمایندگان باید با طرح مباحث استدلالی سعی در اقناع اکثریت کنند. آیا این حرکت ها، تندروی را از درون نهادقانونگذاری به کف خیابان اشاعه نمی دهد؟

قبل از جواب به این سوال می خواهم بگویم بخش قابل توجهی از معترضان آتش زدن پرچم، اساسا با این کار در کوچه و خیابان و حتی طرح شعار مرگ بر آمریکا هم مخالفند. البته آتش زدن برجام و پرچم در مجلس نیز کار قشنگی به نظر نمی آید اما خواستگاه این دو با هم فرق می کند.

برخی این انتقاد را دارند که سطح اقدام نمایندگان مجلس در واکنش به موضوعات باید از اقدامات کف خیابانی بالاتر باشد. نظر شما چیست؟

یک سری اقدامات شعارگونه در مجلس گاهی اوقات ضرورت دارد. مثلا زمانی که مسئله ای پیش می آید و همه نمایندگان با هم «مرگ بر آمریکا» می گویند اما اگر این کار بیشتر انجام شود، شأنیت مجلس را زیر سئوال می برد. وقتی بنری به مجلس برده می شود یا پرچمی را آتش می زنند، نشانه آن است که برخی نمایندگان مجلس تصور می کنند که نمی توانند از طریق آرا و گفتگو در مجلس حرف خود را به پیش ببرند. بنابراین متوسل به اقدامات نمادین می شوند تا آرای خود را به بقیه نمایندگان تحمیل کنند که این فی نفسه اقدام مطلوبی نیست.

در مجلس هر نماینده ای نظری دارد باید در کمیسیون تخصصی مربوطه طرح موضوع و استدلال کنند، حالا دیدگاه آنها رأی اکثریت را کسب می کند یا نمی کند، مساله دیگری است. اما اگر نمایندگان وارد استفاده از ابزارهای دیگری غیر از گفتگو در صحن علنی، کمیسیون تخصصی یا راهروهای مجلس شوند، نماد خوبی نیست. به عبارت دیگر نمایندگانی با فضاسازی درون مجلسی می خواهند به تحریک احساسات بپردازند و سایر نمایندگان را نیز با خود همراه کنند. حال آنکه مجلس جای احساسات و کارهایی که نماد احساسی داشته باشد، نیست؛ بلکه جای بحث و گفتگو است. مثلا می توانند قوانین سختگیرانه ای درباره خروج آمریکا از برجام وضع کنند. البته کاری که انجام شد سازمانی و جریانی نبود، چند نفر از نمایندگان خودجوش به این کار مبادرت کردند.

بنر و پلاکارد یکسان دست گرفتن، هماهنگ شده نبود؟

چرا اما این کار تصمیم فراکسیونی نبود. یک سری از نمایندگان خودشان تصمیم گرفتند چنین اقدامی انجام دهند که عرض کردم صحیح نبود. البته یادمان نمی رود که در مجلس ششم چه تندروی‎ها و حرمت شکنی هایی انجام شد.

آیا نتیجه چنین اقداماتی پمپاژ تندروی به کف خیابان نیست که نتیجه اش هم توهین عده ای به آقای علی اکبر صالحی در روز قدس شد؟

هر نوع توهین به مسئولان کشور باعث نوعی حرمت شکنی می شود که ادامه پیدا می کند و زمینه ای برای حرمت شکنی های بیشتر می شود. البته رادیکالیسم را نباید یک بُعدی دید، هر رادیکالیسمی، رادیکالیسم دیگری را به وجود می آورد. ما فقط به حرکت های رادیکالی شعارگونه در برخی راهپیمایی ها و تجمعات توجه می کنیم اما از یکسری تندروی ها در قالب کلام غافلیم. نتیجه این دو رادیکالیسم موجب می شود که برخی افرادی تحریک و اقدام به حرکت های تند کنند.

برای حفظ حرمت ها در مقابل رادیکالیسم باید چه کرد؟

رادیکالیسم یک مسئله ریشه دار و طولانی مدت مربوط به هر دو جناح سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب است؛ اما برخی تلاش می کنند رادیکالیسم را فقط به یک تفکر فکری سرایت دهند.

یعنی اصولگراها؟

بله، چون اصولگراها به نوعی مرتکب حرکت های رادیکالیسم می شوند که مشهود است. مثلا برخی در راهپیمایی روز قدس به آقای دکتر صالحی توهین می کنند. در حالی که در فضای مجازی می بینیم برخی چهره های سرشناس اصلاح طلب توهین های مستقیم به شخص اول و دوم کشور می کنند اما مواضع رادیکالی آنها زیاد مورد توجه قرار نمی گیرد. بنابراین همه موارد را باید با هم دید، چون رادیکالیسم آفتی است که گریبانگیر هر دو جناح سیاسی کشور است.

به نظر شما با کفن پوشان و خودسرهای جدید چه باید کرد؟

باید کفن را از تن آنها درآورد.

چگونه؟

تا وقتی که فقط یک جنبه رادیکالیسم را ببینیم یعنی فقط بخواهیم با کفن پوشان برخورد شود، نتیجه ای حاصل نمی شود؛ چون کفن پوشان و خودسران نزد افکارعمومی به جناح ارزشگرا منتسب می شوند. بنابراین نخستین راه برای دوری از رادیکالیسم این است که حرکت های تندروانه را در هر دو جناح سیاسی مورد توجه قرار دهیم. دوم آن که رادیکال های هر جریان سیاسی توسط نیروهای معتدل همان جریان کنترل شوند. هیچ گاه اصلاح طلبان نمی توانند تندروهای اصولگرا و اصولگرایان نیز نمی توانند تندروهای اصلاح طلب را کنترل کنند. مثلا وقتی آقایان باهنر، پورمحمدی، حدادعادل و مصباحی‎مقدم باید اتفاقی که برای آقای صالحی در روز قدس افتاد را محکوم کنند.

در واقع می فرمایید، نخبگان سیاسی از حرکت های رادیکالی نترسند و محافظه کاری پیشه نکنند؟

بله؛ نباید محافظه کاری پیشه کنند و در برابر هر حرکت افراطی و تندروانه، موضع بگیرند. رهبر معظم انقلاب در دیدار با کارگزاران نظام به طور جزیی سیاست های هسته ای و رویکرد جمهوری اسلامی درباره برجام را مشخص کردند. سخنان ایشان به قدری روشن و صریح بود که هیچ جای اعتراضی حتی برای دولت نمی گذارد. کسی نیست که آن سخنرانی را گوش کند و بعد برود به آقای صالحی توهین کند! کسانی که به آقای صالحی توهین کردند یا براساس برنامه ریزی می خواستند با سیاست های رهبری مقابله کنند یا آنکه نادان محض هستند!

از این جهت انتظار بود دوستان ارزشگرا با کسانی که چنین کاری کردند به مقابله می پرداختند. در مقابل چرا آقای سیدمحمد خاتمی فقط درباره یکسری موضوعات صحبت می کند و درباره تندروی های درون جبهه اصلاحات حرفی نمی زند. از او که فرد منطقی و عاقلی به نظر می آید انتظار می رود که در مقابل هتاکی ها و توهین های کلامی تندروهای اصلاح طلب موضع بگیرد و مانع از آن شود که سیاست های کلی نظام زیر سئوال برود.

اقدام سوم در مقابله با رادیکالیسم، آن است که مصادیق تندروی تبدیل به دستاویز سیاسی نشود چون در این صورت بزرگان آن جریانی که برخی نیروهایش تندروی کردند، ساکت می نشینند؛ چون تصور می کنند جریان رقیب اصلا کاری به محکوم کردن رادیکالیسم ندارد و قصد اصلی اش تسری دادن رادیکالیسم به کل جریان آنها است تا به جامعه القا شود تمام فعالان این جریان سیاسی، خشن هستند. نتیجه این سکوت و آن سوءاستفاده سیاسی، رشد رادیکالیسم می شود.»

اخیرا جمع کثیری از هنرمندان کشورمان از طریق شبکه های اجتماعی دست به اقدام بدیعی زدند که شاید در طول تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران اگر بی نظیر نباشد حداقل کم نظیر بوده است.

پرویز پرستویی، مهناز افشار، آناهیتا همتی و ده ها هنرمند مشهور که از آنها بعنوان سلبریتی ها نام برده می شود با گذاشتن تصویر دعوتنامه رییس دفتر ریاست جمهوری از آنها جهت شرکت در مراسم افطار در پست های اینستاگرام خود بطور هماهنگ اعلام کردند که در اعتراض به عملکرد رییس جمهوری این دعوت را رد می کنند و حاضر نیستند در این مراسم شرکت کنند.

قاعدتا این حرکت هنرمندان کشورمان که  محبوب توده های وسیعی از مردم بخصوص نسل جوان و الگوی موردعلاقه آنها هستند، صرفا یک حرکت صنفی نبوده بلکه آثار سیاسی و اجتماعی مهمی بر این حرکت مترتب بوده است.

سلبریتی ها  که در فضای سیاسی فعلی کشور در صورت مدیریت صحیح توسط خودشان و حمایت طرفداران میلیونی آنها می تواند به یک نیروی فعال، خلاق، جذاب و فراگیر سیاسی اجتماعی تبدیل شود حرکت اخیرشان البته با واکنش های متفاوتی نیز روبرو شد که همین امر نشان از موثر بودن این حرکت هم است.

به نظر نگارنده سلبریتی ها در شرایط فعلی کشور بنا به دلایل ذیل می توانند به عنوان یک نیروی موثر اجتماعی در تحولات سیاسی اجتماعی نقش آفرین باشند:

  • ساختار سیاسی کشور بعد از گذشت چهل سال از انقلاب فاقد حداقل ابزارهای مدنی برای رقابت عادلانه در انتخابات دوره ای است و نتایج حاصل از انتخابات انجام شده در این چهل سال بوضوح خلاء این ابزارها را نشان می دهد.
  • نهادینه نشدن تحزب یک نقص آشکار و یک اشکال اساسی در ساختار سیاسی کشور است و به رغم تشکیل اجباری دو جناح عمده در این ساختار نه تنها این تقسیم بندی جای تحزب را نگرفت، بلکه رقابت زرگری این دو جناح در موسم انتخابات باعث شد تا آراء مردم صرفا برای منافع سردمداران این دو جناح به تاراج برود و سر مردم بی کلاه بماند.
  • تشدید بحران های نهادینه شده در کشور از جمله بیکاری، تورم، بی آبی، آلودگی محیط زیست و روابط خارجی و ناامیدی مردم از حل این بحران ها توسط این دو جناح باعث شده است تا آنها به یک الترناتیو بیاندیشند.
  • در زمانه ای که سیاست به دکانی چهارنبش برای کاسبی سیاسیون هم با سابقه و هم تازه به دوران رسیده تبدیل شده و منافع ملی و مصالح مردم چون متاعی ارزان توسط این سیاسیون دست به دست می شود، دور از انتظار نیست که مردم از این به اصطلاح سیاسیون عبور کنند و به یک نیروی غیرسیاسی آگاه وهوشمند روی بیاورند.
  • سلبریتی ها چون در ذات خود خصوصیاتی از قبیل دانایی، هوشمندی، زیرکی، توانمندی، اعتماد به نفس، استقلال فکری و مالی، شجاعت و بخصوص قدرت نفوذ در میان مردم را داراهستند، بهترین و شایسته ترین گزینه برای این نیروی غیر سیاسی محسوب می شوند.
  • سلبریتی ها تنها در ایران فعال نیستند بلکه در کشورهای دیگر بخصوص غرب و امریکا سابقه طولانی دارند و ورود سلبریتی هایی مانند دونالد ترامپ، رونالد ریگان، آرنولد شوارتزنگر، کلینت ایستیوود و مانند آنها به عالم سیاست در آمریکا مشتی نمونه خروار هستند.

چه کسانی مخالف سلبریتی ها هستند؟

 مسلما در جامعه ای مثل جامعه کنونی ما که چهل سال است حاکمیت تغییری عمده در مدیریت را تحت عنوان ضدیت با ساختار فعلی برنمی تابد و همه هم و غم دست اندرکاران آن معطوف به مقابله با هرنوع نوگرایی منتج به تغییر این شرایط است، ورود سلبریتی ها به عرصه سیاست که حیاط خلوت سیاسیون زیر چتر این ساختار محسوب می شود، یک تابوشکنی است.

و اتفاقا همین سیاسیون که سال هاست انتقادات آنها نسبت به ناکارآمدی ها، تبعیض ها و فسادها نتیجه ای جز  تداوم شرایط فعلی نداشته است از اینکه صداها و چهره های جدید در سپهر سیاست کشور ظهور کرده اند بجای حمایت از آنها  با عناوینی از قبیل  "کم‌اطلاعی و درک نادرست سلبریتی ها  از سیاست" و اینکه "چرا سلبریتی ها تنها از دولت انتقاد می کنند و جرات انتقاد از دیگر نهادها را ندارند!!!" مبادرت به تخطئه اقدام اخیر سلبریتی ها کرده اند.

مخالفین دیگر سلبریتی ها  غیر از محافظه کاران که قاعدتا از اساس با مقوله سلبریتی مخالف هستند نیروهای به اصطلاح اعتدالگرا هستند که در دو مرحله آراء مردم را با وعده های نافرجام صاحب شدند و از اینکه می بینند از میان میلیون ها رای دهنده پشیمان فاقد تریبون، عده ای به نمایندگی از آنها تحت عنوان سلبریتی ها به این بدعهدی اعتراض می کنند، چشم دیدن آنها را ندارند و با کمک رسانه های وابسته به خود سعی می کنند نقش آنها را در انتخابات کم اهمیت جلوه دهند.

  در هر صورت در شرایط کنونی سلبریتی ها به عنوان یک نیروی بالقوه قوی و فراگیر وظیفه و رسالتی بزرگ در قبال تحولات آتی جامعه بر دوش دارند و می طلبد که بدون پرداختن به مسائل حاشیه ای زمینه تبدیل این ظرفیت بزرگ به یک نیروی مستقل، منسجم و تاثیرگذار در صحنه سیاسی اجتماعی کشور فراهم شود.

این نیرو که می تواند غیر از هنرمندان و ورزشکاران، اقشار دیگر جامعه از جمله  نویسندگان، روزنامه نگاران مستقل، وکلای دادگستری، استادان دانشگاه، کارآفرینان، فعالان اقتصادی موفق، مدیران غیردولتی و غیره را نیز دربر بگیرد، در بزنگاه های سیاسی اجتماعی بخصوص انتخابات ریاست جمهوری، مجلس و شوراها بطور قطع نقش تعیین کننده ای خواهد داشت منوط بر اینکه خود را باور بکنند و باور بکنند که ایران ملک طلق سیاستمداران همیشه در رکاب شرایط موجود نیست ومی توان در این ملک سبو را شکست و طرحی نو درانداخت!  

تاج محمد کاظمی

  

      

 

همزیستی نیوز - سیاست کوچه - خیابانی این جریان باعث شده است، منطق و مذاکره هر چه بیشتر در گوشه رینگ قرار بگیرد و هر که زورش در شلوغ کاری بیشتر باشد، اسبش بیشتر می‌تازد.

به گزارش ایسنا، مصطفی داننده در عصر ایران نوشت: «در لغت‌نامه دهخدا در تعریف مجلس آمده است: «مجلس لفظی عربی به معنای محل نشستن و محل اجتماع و انجمن گروهی از مردم برای مشاوره و مذاکره است.»

مشاوره و مذاکره. این یعنی نمایندگانی که مردم به عنوان وکلای خود راهی مجلس کرده‌اند برای تصویب قوانین باید باهم گفت‌وگو کنند و بعد تصمیم بگیرند.

دیروز اما در پارلمان اتفاقی افتاد که با این تعریف از زمین تا آسمان تفاوت داشت. در جریان بررسی لایحه الحاق ایران به کنوانسیون مقابله با تأمین مالی تروریسم (CFT) نمایندگان مخالف طومار به دست به صحن علنی مجلس آمدند تا با این کار مخالفت خود را نشان دهند.

طوماربازی نمایندگان صدای رییس مجلس را هم درآورد: «این کارها چیه که می‌کنید؟ جمع کنید!»

حرکت دیروز برخی از نمایندگان که منتسب به کمیسیون ولایی مجلس یا همان اصولگرایان پارلمان هستند نشان داد آنها برای پیشبرد اهداف خود چندان رابطه‌ای با گفت‌وگو و استدلال ندارند.

طومار نوشتن و طومار پهن کردن باید جلوی مجلس انجام شود نه داخل مجلس. این نمایندگان اگر استدلال قانع‌کننده‌ای برای مخالفت با این لایجه داشتند می‌توانستند از پشت تریبون به گوش نمایندگان و مردم برسانند. وقتی قدرت منطق ضعیف است و یک جریان سیاسی می‌بیند که از طریق گفت‌وگو نمی‌توانند راه خود را باز کنند دست به شوآف سیاسی می‌زند.

آنها وقتی می‌بینند که نمی‌توانند با گفت‎‌وگو اهداف خود را پیش ببرند به سمت «هوچی‌گری» می‌روند. همین طومار بازی آنها و شلوغ شدن مجلس باعث شد بررسی این لایحه ۲ ماه به عقب بیفتد.

سیاست کوچه - خیابانی این جریان باعث شده است، منطق و مذاکره هر چه بیشتر در گوشه رینگ قرار بگیرد و هر که زورش در شلوغ کاری بیشتر باشد، اسبش بیشتر می‌تازد.

این استراتژی یک راهبرد خطرناک سیاسی برای جامعه ایران است.

این نشان می‌دهد گروه اقلیت به جای تن دادن به نظر اکثریت، شروع به کارشکنی می‌‎کند؛ کارشکنی که تهی از منطق و استدلال است. مجلسی که قرار است در آن قوانین کشور تصویب شود تبدیل به محلی برای تسویه حساب‌‌های سیاسی شود.

این رفتار نمایندگان می‌تواند خطی برای جریان‌های حامی آنها نیز باشد. حضور عده‌ای جلوی دفتر علی لاریجانی در قم نمونه بارز این معناست.

بعد از آتش زدن برجام و پرچم آمریکا در صحن علنی پارلمان آن هم در پشت تریبون، نشانه‌ای از تغییر گفتمان نمایندگان اصولگرای افراطی مجلس بود.

آنها که از خروج آمریکا از برجام خوشحال هستند می‌خواهند بر هر طریق ممکن تمام تصمیمات روحانی که منوط به تصویب مجلس است را به کما ببرند تا دولت نتواند سیاست‌های خود در کشور اجرا کند.

دولت و اکثریت مجلس باید خود را آماده مقابله با هوچی‌گری سیاسی کنند. استراتژی که به نظر می‌رسد تا پایان دولت دوازدهم در دستور کار مخالفان رییس‌جمهور قرار گرفته است.»

 همزیستی نیوز - موضع جدید علی اکبر ولایتی در حالی جنجالی شده است که مواضع قبلی او دقیقا در نقطه مقابل اظهارات اخیرش قرار دارد.
 به گزارش جماران، ولایتی در مناظرات ریاست جمهوری سال 92 به شدت سیاست خارجه ی دولت وقت مورد انتقاد قرار داد و طبق نظر تحلیلگران او یکی از کسانی بود که بارها سعید جلیلی را در مناظرات ریاست جمهوری به چالش کشید.

ویدئویشماره یک موید همین ادعاست.(بالا)

 البته مواضع وی در این خصوص فقط به مناظرات ریاست جمهوری در سال 92 خلاصه نمی شود. وی در فیلم تبلیغاتی خود با یادآوری سال هایی که روحانی دبیر شورای عالی امنیت ملی بود صف کشیدن وزرای خارجه اروپا را افتخاری برای ایران قلمداد می کرد.

این اظهارات وی نیز به شدت با آنچه از قول ولایتی نقل شده است تعارض دارد چراکه ولایتی در بخشی از اظهاراتش با اشاره به سال 82 می گوید:  در سال 82 نیز عده ای مانند زمان امضای برجام عجله داشتند سال 82 که همه صنعت هسته ای متوقف شد همزمان با حمله آمریکا به عراق بود که عده ای در داخل با جنگ روانی یا دفاع روانی می‌گفتند حمله آمریکا نزدیک است و تعجیل کردند.

 ویدئویشماره 2 را ببینید تا شاهد چرخش متحیر کننده او در 5 سال اخیر شوید.(بالا)

پس از انعقاد برجام نیز این ولایتی بود که تمام قد از این توافق حمایت کرد. تا جایی که برخی رسانه های منتقد دولت از تیتر « گل شماری ولایتی قبل از اعلام نتایج توسط روحانی» استفاده کردند.

ویدئوی شماره 3 تنها بخش کوچکی از اظهارت ولایتی در خصوص ضرورت انعقاد برجام است.(بالا)

با وجود چنین اظهاراتی مشخص نیست که چرا علی اکبر ولایتی برجام را مایه ننگ و حقارت می داند؟!

متن اظهارات اخیر ولایتی را می توانید در ادامه بخوانید:

علی اکبر ولایتی در نشست «تجربه ماندگار» که امروز (چهارشنبه 9 خرداد 97) با هدف بازخوانی و تبیین بیانات و مواضع مقام معظم رهبری درباره برجام در موسسه پژوهشی –فرهنگی انقلاب اسلامی برگزار شد، ضمن آسیب شناسی روند انجام مذاکرات هسته ای و با اشاره به تجربیات تاریخی از عهدشکنی آمریکا و کشورهای غربی در تعاملات بین المللی با ایران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن، برای عبور از شرایط فعلی و تبیین افقهای پیش رو، پیشنهادهای مهمی برای تقویت توان هسته ای جمهوری اسلامی و مقابله با نقض عهد آمریکا در برجام ارائه داد.

* UF6 باید راه اندازی شود

راه اندازی UF6 اولین پیشنهاد ولایتی به مسئولان اجرایی بود، وی تاکید کرد: ما UF6 (هگزافلوراید اورانیوم) را می‌توانیم راه بیاندازیم که در 70 درجه به حالت گاز درمی‌آید و قابلیت چرخاندن سانتریفیوژ برای غنی سازی دارد.

* تسریع در به کارگیری موتورهای نیرومند هسته ای و تولید ایزوتوپهای پایدار

ولایتی همچنین خواستار ساخت و به کارگیری موتورهای نیرومند هسته‌ای برای کشتی‌ها و زیردریایی‌ شد و گفت: یکی از خاصیت های این موتورها آن است که یک زیردریایی با چنین موتوری می تواند دو سال زیر آب بماند. در حالی که با سوختهای دیگر باید چندین روز یکبار بیرون از آب بیاید و سوخت گیری کند.

مشاور رهبر معظم انقلاب در امور بین الملل افزود: رئیس جمهور در زمینه راه اندازی موتورهای هسته ای دستور خوبی داده است و آقای صالحی مامور به پیگیری آن است که باید در این زمینه سرعت بیشتری داشته باشد.

ولایتی با اشاره به اینکه این پیشنهادها در عین حال که می تواند پاسخی به نقض عهد آمریکا باشد، شائبه نقض برجام هم ندارد، افزود: ما می‌توانیم ایزوتوپ پایدار تولید کنیم که حکایت از قدرت ما می کند اما برای تسلیحات نیست.

* بکارگیری الیاف کربن و پژوهش درباره IR6 و IR8 پیگیری شود

وی پنجمین پیشنهاد خود برای تقویت توان هسته ای را به کارگیری الیاف کربن در این صنعت عنوان کرد و گفت: این موضوعات هیچ منعی بر اساس برجام ندارد. اگر بخواهیم IR6 و IR8 را به کارگیری کنیم دیگر با استفاده از فلز معمولی نمی شود بلکه باید از الیاف کربن استفاده کنیم که استفاده های صنعتی بسیار خوبی هم دارد. ضمن آنکه مسئولان باید کارهای پژوهشی مرتبط با نسل جدید سانتریفیوژها را پیگیری کنند و نیازهای کشور در زمینه 190هزار سو که مورد تاکید رهبر انقلاب بود تامین شود. در این زمینه باید بر روی سانتریفیوژهای IR6 و IR8 حتماً کار شود.

عضو هیات عالی نظارت بر برجام با اشاره به تاکیدات رهبر معظم انقلاب به مسئولان اجرایی برای پیگیری نقض عهد آمریکا در برجام، خاطرنشان کرد: برخی می گویند نباید از اروپا بخواهیم که علیه آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه بدهد، چه اشکالی دارد؟ اگر این کشورهای اروپایی عضو شورای امنیت و چین و روسیه به نفع ما رای دهند و از 5-6 کشور دیگر هم بتوانیم به نفع خودمان رای بگیریم، حتی اگر آمریکا قطعنامه را وتو کند باز هم به نفع ماست و آبروی خودش می رود چرا که وتو نشان می دهد که اکثریت علیه اوست.

* نگاه به شرق از راه های خلاصی از شر اروپاست

مشاور رهبر معظم انقلاب در حوزه بین الملل در ادامه سخنانش با بیان اینکه مسئله بسیار مهم بعدی نگاه به شرق است اظهار داشت: در این زمینه برخی غربگراها و غربزده ها و جاهلین متاسفانه بسیار مقاومت می کنند؛ برخی می‌گویند روسیه در گذشته نقض عهد کرده است که باید به آنها گفت نه اینکه طرف اروپایی همواره هر چه خواسته ایم در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم کرده است؟ هر کشوری براساس منافع ملی خودش کار می‌کند. اما ما و روسیه و چین در جاهای مختلفی منافع ملی مان با یکدیگر همخوانی دارد و می توانیم با هم کار کنیم. روسها بدون تردید و با صراحت و سرعت پیشنهاد موزیانه انگلیس در سازمان ملل علیه ایران درباره یمن را وتو کرد.

ولایتی با اشاره به دیدار ماکرون و پوتین بعد از خروج آمریکا از برجام اظهار داشت: ماکرون در این دیدار حرف زیادی زد و گفت که خوب است برجام با موضوع موشکی و منطقه ای درباره ایران تکمیل شود؛ اما پوتین به صراحت به او گفت که موشکی و منطقه ای هیچ ربطی به برجام ندارد. کدام یک از غربی‌‌ها مثل پوتین حاضر است که چنین کاری کند.

وی با بیان اینکه برخی ها تحت تاثیر دنیای دوقطبی سابق و تبلیغات درباره کمونیسم و ... هستند، تصریح کرد: روسیه نه می‌تواند و نه بنا دارد که به ایران زور بگوید. با این کشور در خصوص مسائل دفاعی در حال همکاری هستیم و تقریباً هرچه خواستیم کم و بیش به ما داده است. این رآکتوری که روسها درست کردند آلمانی ها قرار بود درست کردند که بعد از انقلاب رفتند و یک قدم کوچک برنداشتند. اما روسها رآکتور را درست کردند و چیزهایی به ما دادند که یک پیچش را اروپایی‌ها نمی‌دهند.

ولایتی افزود: چین در اوج تحریم ها با ما همکاری کرد و 52 میلیارد دلار حجم مبادلات ما با چین بود که البته فاصله ی این رقم با کشور دوم بسیار زیاد است. رهبر معظم انقلاب سالها قبل نگاه به شرق را فرمودند و در دیدار با رئیس جمهور چین گفتند که طالب روابط راهبردی با چین هستیم و آنها نیز این نکته را گفته بودند.

وی ادامه داد: چینی‌ها طالب کارکردن در پارس جنوبی و آزادگان هستند. بنابراین نگاه راهبردی به شرق راحت ترین کاری است که از طریق آن می‌توانیم از شر قایم باشک بازی‌های غربی‌ها خلاص شویم. نباید تحت تاثیر فضاسازی افرادی که غربگرا هستند و پاریس را از مسکو بیشتر دوست دارند قرار بگیریم.

* قدرت موشکی و منطقه ای ایران را حفظ می کنیم

عضو هیات عالی نظارت بر برجام در پایان در جمع بندی صحبت‌هایش خاطر نشان کرد: باید قدرت موشکی و منطقه ای به کوری چشم آمریکا را حفظ کنیم تقویت هسته ای در حوزه هایی که محدودیت ندارد انجام شود، ادامه مذاکرات براساس شرایطی که مقام معظم رهبری فرمودند ادامه یابد و اروپایی ها باید تضمین دهند که نفت ما را می‌خرند و مشکلات بانکی رفع می‌شود. آمریکا نیز باید از منطقه برود و منطقه را به اهلش واگذار کند.

* اروپایی ها در سالهای 82 و 83 هم نقض عهد کردند

ولایتی همچنین در بخش دیگری از این نشست به مرور تجربه برجام و هشدارها و رهنمودهای رهبر انقلاب در باره مذاکرات هسته ای اشاره کرد و با بیان اینکه برجام دومین تجربه مذاکراتی با غرب در خصوص هسته‌ای بود، اظهار داشت: اولین تجربه در سال 82 و 83 شکل گرفت که در تجربه اول تقریبا همین مسیر طی شد و به همین نتایج هم رسیدیم. به این ترتیب که غربی‌ها با رویکرد مذاکره و تلاش در جهت قانع سازی ایران جلو آمدند و تلاش کردند خود را نماینده جامعه بین‌الملل دانسته و می‌گفتند برای ایجاد امنیت خاطر خوب است که ایران به مردم جهان خاطرجمعی بدهد که کارهایش کارهای نظامی نیست.

* مصدق هم به آمریکا خوش بین بود و جوابش را گرفت

وی افزود: در داخل کشور هم جناح و تفکری وجود داشت که می‌گفت برای راحت زندگی کردن و معیشت خود را با غربی‌ها درنیندازیم. بعضی ها در ظاهر می‌گفتند از مذاکرات ضرر نمی‌کنیم. حتی افرادی هم تحت عنوان دلسوزی می‌گفتند که هسته‌ای چیز خاصی نیست! مثل علی رزم آرا(نخست وزیر پهلوی) که می‌گفت ایرانی‌ها نمی‌توانند یک لول‌هنگ (آفتابه سفالی) بسازند. اینها رزم آراهای عهد ما بودند که دیپلماسی لول‌هنگ را بازی می‌کردند.

* رزم آراهای زمان ما می گفتند فناوری هسته ای چیز خاصی نیست که به آن اصرار می کنیم!

عضو هیات عالی نظارت بر برجام با بیان اینکه انکار کارایی جوانان از جمله در فناوری هسته‌ای، سلاح مزدوران داخلی و خارجی از گذشته بوده، تصریح کرد: در دوره ملی شدن نفت ملیّیون تلاش کردند قرارداد گس-گلشاییان را لغوکنند. که رزم آرا به مجلس آمد و گفت: ما یک لولهنگ هم نمی‌توانیم بسازیم. حتی فضل الله زاهدی عامل کودتای 28 مرداد بعد از کودتا به مجلس آمد و گفت که نفت یک ماده متعفن بدبو است که فایده ای ندارد و الان عصر اتم است! احتمالاً فکر می کرد اتم سوختی است که مثل بنزین در باک ماشین به راحتی می ریزند و کار می کند.

ولایتی با اشاره بر اینکه همواره مواردی که غربی‌ها برای ایجاد مشکل برای ایران به آن متوسل می‌شدند، مشابه است، گفت: در دوره ملی شدن نفت ایران ما بایکوت شدیم. دکتر مصدق به آمریکا خوش بین بود و رفت تا از حق ایران دفاع کند و معتقد بود که چون آمریکایی‌ها علیه انگلیس در گذشته انقلاب کردند پس انقلابی هستند، اما ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) آب پاکی را روی دست مصدق ریخت.

وی افزود: بعدها ترومن یک میانجی به نام هریمن را به ایران فرستاد و دکتر مصدق در نطق مجلس گفت که هریمن کسی نیست که اعتبار خود را از بین ببرد. مثل همان خوش بینی که برخی دوستان امروز ما به کری و اوباما داشتند و می گفتند زیر حرفشان نمی زنند.

* انتقاد شدید از عملکرد نامناسب مجلس وقت درباره برجام

عضو هیات عالی نظارت بر برجام با بیان اینکه در سال 82 و 83 اروپایی ها در اقناع غربی‌ها برای نماندن دو یا سه سانتریفیوژ در کشور نقش اساسی داشتند، اظهار داشت: در ماجرای برجام نان و آب مردم را به برجام گره زدند و همه جای کشور تعطیل بود. در هیات مذاکره کننده همه بار روی دوش دکتر ظریف بود و واقعا تلاش کرد اما نمی‌شود یک نفر متخصص همه چیز باشد، بلکه باید کارشناسان مختلف حضور داشته باشند و در مجلس نیز این موضوع مطالعه و بررسی شود. آیا مجلس باید چنین چیزی که این میزان مهم است را در عرض 20 دقیقه تصویب کند.

وی ادامه داد: مشخص است که مجلس نیز کار خود را به خوبی انجام نداده است. برخی می گویند که در کمیسیون های مجلس به اندازه کافی بررسی شده بود، اگر درست بررسی شده بود که ما این مصائب را امروز نداشتیم؛ این نشان میدهد مجلس هم کار خود را درست انجام نداد.

ولایتی با بیان اینکه ما در زمان قطعنامه 598 دو سال مذاکره کردیم و اساتید درجه اول حقوق مانند دکتر حبیبی و دکتر ممتاز در حقوق بین الملل و سرلشکر رشید در حوزه دفاعی و کارشناسان دیگر در حوزه های مختلف همراه ما بودند گفت: تاکنون مذاکره‌ای به موفقیت 598 نداشتیم و آن هم علتی نداشت جز اینکه با کارشناسان حوزه های مختلف مشورت میکردیم و از آنها کمک میگرفتیم.

* حتی ترکمانچای هم نسخه فارسی داشت ولی برجام نداشت

وی خاطرنشان کرد: یک اشکال دیگر برجام نداشتن متن فارسی بود که احساس حقارت به انسان دست می‌داد. حتی عهدنامه های گلستان و ترکمانچای هم با آن متن ذلت بار نسخه فارسی داشتند اما درباره برجام اینهم انجام نشد.

عضو هیات عالی نظارت بر برجام تصریح کرد: رهبر انقلاب درباره همه اینها بارها تذکر دادند و گفتند از مقامات آمریکایی تضمین مکتوب بگیرید اما متاسفانه این کار توسط مسئولان کشور انجام نشد. طرف مقابل خیلی از کارها را با جنگ روانی پیش می‌برد. اما یک متخصص جنگ روانی در تیم ما نبود و نقص متخصصان در گروه برجام یک مشکل دیگر بود.

ولایتی افزود: در سال 82 نیز عده ای مانند زمان امضای برجام عجله داشتند سال 82 که همه صنعت هسته ای متوقف شد همزمان با حمله آمریکا به عراق بود که عده ای در داخل با جنگ روانی یا دفاع روانی می‌گفتند حمله آمریکا نزدیک است و تعجیل کردند. در ماجرای برجام هم با پمپاژ یأس و ناامیدی در جامعه گفتند که برای رفع مشکلات باید مذاکره کنیم.

وی با اشاره به اینکه آمریکایی و غربی‌ها هدفشان از برجام این بود ایران مقتدر نباشد، گفت: این جان کری همه کار، از فرستادن هدیه تا تبریک عید نوروز انجام می‌داد تا دست آخر درباره سوریه صحبت کند.

ولایتی افزود: در واقع برجام یک دکمه بود که کت و شلوار و اصل قضیه منطقه می‌شد تا ما در منطقه نباشیم. ما امروز در سوریه پیروز شدیم، در لبنان و عراق پیروز شدیم و در یمن هم در حال پیروزی هستیم. جبهه مقاومت نفس امریکا و اسرائیل را می برد. برای همین بیابان گردهایی که شعور اداره کشورشان را ندارند و واقعاً بیت المال مسلمین را هدر می دهند(حکام عربستان) امید بسته بودند در لبنان کاری کنند برای همین نخست وزیر لبنان را گروگان گرفتند.

عضو هیات عالی نظارت بر برجام تصریح کرد: ایران الهام بخش منطقه است آنها در عراق ناراحت هستند که بار دیگر سه بخش کرد سنی و شیعه ائتلاف کردند حتی سفیر امریکا چند ماه قبل از تجزیه و رفراندوم میانجیگری کرد و به سیاسیون عراق گفته بود که شما گمرکات را داخل خاک ایران یا ترکیه بزنید و نفتی که از کرکوک می‌آید درآمدش به خزانه عراق ریخته شود اما یک سرباز عراقی در خاک اقلیم نباشد. کنسولگری آمریکا در اقلیم بزرگترین کنسولگری آمریکا در جهان از نظر میزان کارمند است که یکی از اهداف اصلیشان تجزیه عراق است ولی در همه این موارد بحمدالله شکست می خورند و دوستان ایران پیروز می شوند.

ولایتی با بیان اینکه ما از این برجام با تدابیر رهبر معظم انقلاب سرافراز بیرون می‌آییم و این موج را با قدرت از سر می گذرانیم، تاکید کرد: جواب دشمنان ایران در منطقه داده خواهد شد. این کلمه راهبردی "مقاومت" است که از تهران تا فلسطین، صنعا و بیروت را در برگرفته و نفس آمریکا و سعودی و اسرائیل را بند آورده است.

 

همزیستی نیوز - مخاطب ولایتی در این تغییر رویکرد اخیر کیست؟ انتقادات و پیشنهادات برجامی، توصیه به صمیمیت بیشتر با روسیه یا گلایه از تصویب‌های ٢٠ دقیقه‌ای در مجلس خطاب به مسوولان قوای مجریه و مقننه طرح شده است؟ یا ولایتی بر این صور می‌دمد تا پیغام ویژه‌ای را به افکار عمومی برساند؟

به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «١٨٠ درجه یا کمی کمتر و بیشتر؛ خیلی فرق ندارد. او چرخیده است. علی‌اکبر ولایتی این روزها مواضع متفاوتی اتخاذ کرده و به سیاق قبل از برجام و مذاکرات دفاع نمی‌کند. یکی به ظریف می‌زند و یکی به لاریجانی. می‌گوید «نان و آب مردم را به برجام گره زدند. همه بار روی دوش دکتر ظریف بود اما نمی‌شود یک نفر متخصص همه‌ چیز باشد... آیا مجلس باید چیزی را که این میزان مهم است، در عرض ٢٠ دقیقه تصویب کند؟»

چشم به شرق دوخته و از اعتماد به روس‌ها می‌گوید. این تغییر رویکرد به قدری واضح است که روزنامه‌نویس‌‌های غیر مسلح به چشم عقاب هم آن را می‌بینند و دست به قلم می‌شوند. عده‌ای در مقام نقد برآمده و به آقای وزیر پیشین یادآور می‌شوند که «اطفال بزرگ شده‌اند»؛ عده‌ای هم در مقام دفاع برآمده و از هجمه‌های غیر منصفانه سخن می‌گویند. نگاه عمیق‌تر به موضوع اما این سوال را ایجاد می‌کند که مخاطب ولایتی در این تغییر رویکرد اخیر کیست؟ انتقادات و پیشنهادات برجامی، توصیه به صمیمیت بیشتر با روسیه یا گلایه از تصویب‌های ٢٠ دقیقه‌ای در مجلس خطاب به مسوولان قوای مجریه و مقننه طرح شده است؟ یا ولایتی بر این صور می‌دمد تا پیغام ویژه‌ای را به افکار عمومی برساند؟ برای حل این معما لازم است که نگاهی اجمالی به سوابق و مواضع علی اکبر ولایتی داشته باشیم.

ولایتی در گذر ایام

ولایتی قبل از دانشگاه، پا به عالم سیاست گذاشت. مدبرانه و محتاط. از پخش اعلامیه‌های امام در سال‌های نوجوانی که گذشت، عزم کرده بود طبیب شود. برای این کار تا آمریکا هم رفت. بازگشتش از دانشگاه جان‌هاپکینز همانا و بازگشت به دنیای سیاست همان. عضو جبهه ملی دوم شده بود اما کمی بعد چرخیده و راهش را جدا کرد. خودش گفته بود: «من برای فعالیت سیاسی، به دنبال بستری بودم. آن موقع تنها بستر سیاسی موجود، جبهه ملی و نهضت آزادی بود.» انجمن اسلامی پزشکان نیز دومین بستر مناسب برای ادامه فعالیت‌های سیاسی‌اش بود.

انقلاب که شد، ولایتی هم از خیر طبابت گذشت و ردای سیاست پوشید. از مجلس گرفته تا وزارت امور خارجه. در آن سال‌های اول انقلاب جریان راست را برگزید و با آن کیاست و سیاست مخصوص به خود به یکی از چهره‌های کلیدی و معتمد نظام تبدیل شد. ولایتی تا پای نخست‌وزیری رفته بود اما با وجود حمایت‌های آیت‌الله هاشمی به این کرسی دست نیافت. سال‌ها بعد از کرسی ریاست‌جمهوری نیز به احترام حضور آیت‌الله هاشمی در انتخابات صرف نظر کرد. در نوبه دیگری هم با حمایت‌های خود و آن حضور چشمگیر در مناظرات انتخاباتی، پاستورنشینی را پیشکش کاندیدای مورد حمایت آیت‌الله کرد.

فوت هاشمی‌ رفسنجانی اما خیلی چیزها را در فضای سیاست ایران عوض کرد. مواضع علی‌اکبر ولایتی تنها بخشی از آن است. احترامی که ولایتی برای هاشمی قائل بود با تکیه زدن بر صندلی‌اش در دانشگاه آزاد در پستوی خانه نهان شد اگر فراموش نشده باشد. ولایتی باز هم چرخید و حالا به چشم اسفندیار دولت مورد حمایت مرحوم آیت‌الله ضربه می‌زند.

ولایتی؛ نسخه ٩٧

حرف‌های چند روز قبل ولایتی در نشست «تجربه ماندگار» حرف و حدیث‌های بسیاری به همراه داشته است. این عضو هیات عالی نظارت بر برجام است اگر چه تا دیروز - برنامه تلویزیونی متن و حاشیه در سال ٩٥ - می‌گفت: «ما حتما باید مذاکره می‌کردیم. این تصمیم نظام بود. نظام تصمیم گرفت مذاکره کنیم. بدون مذاکره چه می‌کردیم؟ باید این اتحادی که آمریکایی‌ها با استفاده برخی غفلت‌هایی که در بعضی اوقات شد و فریبکاری‌هایی که داشتند علیه ما ساخته بودند را بر هم می‌زدیم. امروز دیگر امکان ندارد آمریکایی‌ها بتوانند یک ١+٥ درست کنند. اگر مذاکره انجام نمی‌شد گزینه بعدی جنگ بود. پس باید مذاکره انجام می‌شد.»

حالا می‌گوید: «در ماجرای برجام نان و آب مردم را به برجام گره زدند و همه‌ جای کشور تعطیل بود. در هیات مذاکره‌ کننده همه بار روی دوش دکتر ظریف بود و واقعا تلاش کرد اما نمی‌شود یک نفر متخصص همه‌ چیز باشد، بلکه باید کارشناسان مختلف حضور داشته باشند و در مجلس نیز این موضوع مطالعه و بررسی شود. آیا مجلس باید چنین چیزی را که این میزان مهم است، در عرض ۲۰ دقیقه تصویب کند؟ مشخص است که مجلس نیز کار خود را به‌ خوبی انجام نداده. برخی می‌گویند در کمیسیون‌های مجلس به‌ اندازه کافی بررسی شده بود، اگر درست بررسی شده بود که ما این مصائب را امروز نداشتیم؛ این نشان می‌دهد مجلس هم کار خود را درست انجام نداده.»

ولایتی؛ نسخه ٩٢

حرف‌های اخیر ولایتی احتمالا این قدر‌ها مورد توجه قرار نمی‌گرفت اگر از اول در صف مخالفان برجام و دولت می‌ایستاد. همه علامت سوال‌ها و تعجب‌ها وقتی ایجاد می‌شود که یادمان می‌آید چطور از سعید جلیلی به عنوان سکاندار مذاکرات هسته‌ای در دوران احمدی‌نژاد، انتقاد کرد. فیلم تبلیغاتی ولایتی و حمایتش از حسن روحانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی در دوران اصلاحات در پیروزی رییس‌جمهور فعلی کمتر از آن کلید معروف موثر نبود. ولایتی گفته بود: «چرا باید رابطه ما با دیگر کشورها قفل شود؟ یک زمانی وزرای کشورهای اروپایی صف می‌بستند برای این که به دیدن ما بیایند. یک زمانی، تروییکا، سه وزیر خارجه اروپایی با هم به تهران آمدند.»

نقش ولایتی در بر هم‌ زدن ائتلاف ١+٢ نیز فراموش شدنی نیست. ائتلافی که به ظن اصولگرایان می‌توانست عامل شکست جریان رقیب باشد. برای همین هم بود که آیت‌الله مهدوی کنی او را «سیاستمدار بدعهد» خواند و در نامه‌ای محرمانه – نامه‌ای که دو سال بعد یعنی در سال ٩٤ رسانه‌ای شد - نوشت: «برادر بزرگوار جناب آقای دکتر ولایتی دام عزه و توفیقه، سلام علیکم و رحمه‌الله. در موقعیت حساس کنونی و با توجه به اوضاع پیش‌آمده در صحنه انتخابات، من از شما تقاضایی ندارم. از باب اتمام حجت تنها به دو چیز به جنابعالی هشدار می‌دهم: نخست این که آیا به عهدی که با ما کردید، وفادار هستید یا نه؟ دوم آن که اوضاع پیش‌آمده نگران‌کننده است و احتمال پیروزی جبهه اصلاحات قوی است. آیا شما نگران اوضاع هستید یا خیر؟ خدایا شاهد باش که من به عنوان نصیحت به برادر دینی تذکر لازم دادم. والسلام علینا و علی عبادالله الصالحین. محمدرضا مهدوی‌کنی.» آن مرتبه هم ولایتی چرخیده بود. چرخشی که به نفع جریان رقیب تمام شد و روحانی را رییس‌جمهور کرد.

واکنش رسانه‌ها

مواضع جدید ولایتی در حالی مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته که برخی افراد همچون محمدجواد لاریجانی معتقدند برای ولایتی «اصل بر بعد رسانه‌ای است... در دنیای قبه‌های نور، «خبر» رسانه اصل است و مدال و تحسین‌ها.» این‌ بار اما تحسین چندانی در کار نیست. «شرق»، «همدلی»، «آفتاب یزد»، «عصر ایران»، ‌«انصاف نیوز» و «فرارو» هر یک به نحوی از تغییر رویکرد ولایتی در مواجهه با برجام انتقاد کردند. خبرگزاری وابسته به دانشگاه آزاد - آنا - اما صفحه یک‌های این رسانه‌ها را ردیف و آنها را یک بار دیگر زنجیره‌ای خوانده است. رسانه‌های اصلاح‌طلب اما در انتقاد از ولایتی تنها نبودند. روزنامه جمهوری اسلامی که به هیچ‌وجه وصله زنجیره‌ای بودن را نمی‌پذیرد هم به ولایتی انتقادات بس گزنده‌ای را طرح کرد. این روزنامه با اشاره به عملکرد ولایتی در دوران تصدی پست وزارت امورخارجه (۱۳۶۰ تا ۱۳۷۶) موضوعاتی همچون مذاکرات او در خلال جنگ را زیر سوال برده و حتی موضوعی مانند آزادی اسرا را نه نتیجه مذاکره و چانه‌زنی طرف ایرانی که محصول «حماقت صدام در حمله به کویت و حمله متقابل آمریکا به او» دانسته است. جمهوری اسلامی نوشته است: «این حقیقت تلخ را چگونه پنهان کنیم که خود وزیر خارجه ما که در راس دستگاه سیاست خارجی و مسوول این مذاکرات بود در آن زمان یک متخصص اطفال بوده و تخصصی در کار خودش (سیاست خارجی) نداشت.»

پذیرایی صالحی از انتقادات

اظهارات اخیر ولایتی در مورد برجام اما مدافعانی نیز داشت. مثلا محسن قدیری ابیانه در گفت‌وگویی با خبرگزاری «آنا» هجمه‌ها و انتقادات علیه ولایتی را غیر منصفانه توصیف کرد و گفت: «آقای ولایتی قبلا مواضعی گرفته بودند که مذاکره با ١+٥ را تایید و از تیم مذاکره‌ کننده و شخص آقای ظریف تمجید کرده بود و حتی در ایام انتخابات گفته بودند که در مذاکرات بده‌بستان است اما نگفته بودند که نیروهای متخصص نباید در تیم مذاکره‌کننده وجود داشته باشد، نگفته بودند به هر قیمتی باید به توافق دست یابیم و نگفته بودند باید به اروپا و آمریکا اعتماد کرد. با وجود این، بر فرض این که تغییری در مواضع آقای ولایتی رخ داده باشد، اگر این تغییرات به‌ دنبال شناخت عمیق‌تر موضوع و واقع‌بینانه باشد، مثبت است. اگر اشکالی وجود داشته باشد در کسانی است که بر مواضع ناحق خویش ایستاده‌اند؛ هر چند به ناحق بودن و اشتباه بودن آن پی برده‌اند.»

قدیری ابیانه اما در حالی از بی‌انصافی در حق ولایتی سخن گفته است که علی‌اکبر صالحی، رییس سازمان انرژی اتمی انتقادات ولایتی را بدون توجه به مواضع پیشین او به گوش جان شنیده است. او در جمع دانشجویان دانشگاه امام صادق گفت: «پیشنهاداتی که از سوی دکتر ولایتی، عضو هیات عالی نظارت برجام و مشاور رهبر معظم انقلاب در امور بین‌الملل در واکنش به نقض عهد‌ها از سوی آمریکا عنوان کردند کاملا نکات کارشناسی و ریزبینانه بود؛ به‌ طوری که این چنین نکات را ایشان قبل از اتفاقات اخیر و خروج آمریکا از برجام نیز اشاره و تاکید داشتند و کاملا این موضوعات را رصد و پیگیری می‌کردند و به مذاکره‌کنندگان تذکر می‌دادند.»

صالحی ایراد مورد اشاره ولایتی یعنی نبود نسخه ترجمه شده فارسی برجام را نیز پذیرفته و گفته است: «انتقادی که عضو هیات عالی نظارت بر برجام در این خصوص اظهار کردند کاملا انتقادی درست است؛ چرا که برجام یک توافقنامه چندجانبه است که یک سوی آن ایران بوده است بنابراین لازم بود که نسخه صریح فارسی آن هم تدوین می‌شد تا دچار سوء برداشت و سوءتفسیر‌ها از نسخه انگلیسی آن نشویم.»

عقل منفصل یا زبان منفصل

رویکرد جدید ولایتی نسبت به برجام تنها عامل توجه رسانه‌ها و تحلیلگران به مواضع او نیست. مصاحبه اخیر ولایتی و نگاه مثبت او نسبت به روسیه نیز در این زمینه نقش مهمی داشته است. ولایتی در جدیدترین اظهارنظرش، گفته بود: «برخی می‌گویند روسیه در گذشته نقض عهد کرده است که باید به آنها گفت نه این که طرف اروپایی همواره هر چه خواسته‌ایم در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم کرده است؟!... روسیه نه می‌تواند و نه بنا دارد که به ایران زور بگوید. با این کشور در خصوص مسائل دفاعی در حال همکاری هستیم و تقریبا هرچه خواستیم کم و بیش به ما داده است. این رآکتوری که روس‌ها درست کردند آلمانی‌ها قرار بود درست کنند که بعد از انقلاب رفتند و یک قدم کوچک برنداشتند. اما روس‌ها رآکتور را درست کردند و چیزهایی به ما دادند که یک پیچش را اروپایی‌ها نمی‌دهند.»

نگاه خوشبینانه ولایتی به روسیه و انتقادات برجامی او فارغ از این که مورد نقد است یا دفاع سبب شد که فعالان رسانه‌ای چرخش‌های او در سیاست ورزی طی مقاطع مختلف را رصد کرده و له یا علیه او قلم زنند. سوال بی‌جواب اما همچنان این است که هدف ولایتی از تغییر رویکرد اخیر چیست؟ بدون شک پاسخ به این سوال مقدور نیست اگر در نظر نداشته باشیم که ولایتی بعد از ١٦ سال نقش‌آفرینی موثر در وزارت خارجه به قدرتی در سایه بدل شد. او همواره یکی از چهره‌های معتمد نظام به حساب آمده و به همین خاطر گمان می‌رود که او عقل منفصل راستگرایان در چهار دهه گذشته است. با توجه به موضع‌گیری‌های اخیر دور از دهن نیست اگر این عقل منفصل به زبان منفصل بدل شود. خاصه اکنون که اصولگرایان اگر چه زودهنگام اما مهیای انتخابات ١٤٠٠ می‌شوند. تندروهای اصولگرا از رییس‌جمهور نظامی می‌گویند اما عقلا می‌دانند که این گره تنها به دست یک دیپلمات باز می‌شود. دیپلمات‌تر از ولایتی هم که سراغ ندارند پس بعید نیست اگر باور داشته باشد به سنت همه ادوار گذشته بعد از واگذاری هشت ساله نهاد ریاست‌جمهوری در انتخابات آتی برنده بالقوه هستند. تجربه‌های کاندیداتوری ولایتی در انتخابات ریاست‌جمهوری و نبودن چهر‌ه‌ای همچون آیت‌الله هاشمی را نیز می‌توان به این معادله افزود و نتیجه گرفت که چرخش‌های اخیر خیز انتخاباتی ولایتی و جریان متبوع او است.»

 

همزیستی نیوز- تصویر ماندگار از علی‌اکبر ولایتی در مناظره های تلویزیونی، رویارویی غافلگیرانه اش با سعید جلیلی بود. ولایتی حتی بیشتر از روحانی و عارف، منتقد شیوه مذاکرات سعید جلیلی بود. او جلیلی را متهم کرد که مذاکرات را با «کلاس فلسفه» اشتباه گرفته است!

به گزارش ایسنا، احسان محمدی در عصر ایران نوشت: «در ایران انگار هر نسل یک «وزیر امور خارجه» اختصاصی خودش را دارد. مثل یک ستاره ورزشی که چند سالی می درخشد، بعد بازنشسته می شود و مردم با دیدن عکس های قدیمی اش سری تکان می دهند و به روزگار از دست رفته شان فکر می کنند.

نسل حاضر بعدها جواد ظریف را با مذاکرات هسته ای، لبخند و توئیتر به یاد خواهند آورد. آنها که با منوچهر متکی خاطره دارند، زیر سایه سنگین سفر مشهور «سنگال» خیلی دوران علی اکبر صالحی را به یاد نمی آوردند، کمال خرازی، وزیر امور خارجه خاتمی به «مردی که نمی خندد» شهرت داشت، بیشتر به معلم های ریاضی شبیه بود که از درس خواندن شاگردانش رضایت نداشت! نسل من بیشتر با علی اکبر ولایتی خاطره دارد، دوران جنگ و پس از جنگ. مردی با ریشی یکدست سیاه، لحنی آرام و شمرده و خونسردی کم نظیر.

میرحسین موسوی، محمدعلی رجایی، محمدکریم خداپناهی، صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی، مهدی بازرگان و کریم سنجابی هم در برهه هایی به عنوان سرپرست یا وزیر در این وزارتخانه کلیدی حضور داشته اند. برخی مانند مهدی بازرگان که خود رئیس دولت بود برای یک برهه ۱۱ روزه از ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ تا۲۳ فروردین همان سال این مسئولیت را بر عهده داشت، یا مهندس موسوی از ۱۴ تیر ۱۳۶۰ تا ۲۴ آبان ۱۳۶۰ چهاربار وزیر امور خارجه شد اما چندان با این عنوان شناخته نمی شود.

نسل اول انقلاب نام ابراهیم یزدی را بیشتر به خاطر می آورد. مردی که آمد، دید، انقلاب کرد، وزیر شد، در جایگاه منتقد نشست، زندان رفت، وفادارانه رای داد و رفت!

روزنامه جمهوری اسلامی همانطور که از نامش برمیآید در سال های گذشته معمولاً مواضع نزدیک به حاکمیت را منعکس کرده است. دست به عصا، با رعایت اصولی که بسیاری از «اصولگرایان» صرفاً مدعی آن هستند و مرزبندی مشخص با جریان های فرهنگی در کشور. اما در چند سال اخیر و با روی کار آمدن روحانی این روزنامه هم گاهی از ورود به چالش و اظهار نظرهای متفاوت و صریح استقبال می کند. صبح امروز این روزنامه در مطلبی تلخ و گزنده به پاره ای از اظهار نظرهای دکتر ولایتی و چرخش شگفت انگیز او در موضوع «برجام» پرداخت و با اشاره به عملکرد ایشان در دوران تصدی پست وزارت امورخارجه (۱۳۶۰ تا ۱۳۷۶) مواردی از قبیل مذاکرات او در خلال جنگ را زیر سوال برده و حتی موضوعی مانند آزادی اسرا را نه نتیجه مذاکره و چانه‌زنی طرف ایرانی که محصول «حماقت صدام در حمله به کویت و حمله متقابل امریکا به او» دانسته است. این روزنامه نوشته است: «این حقیقت تلخ را چگونه پنهان کنیم که خود وزیر خارجه ما که در راس دستگاه سیاست خارجی و مسئول این مذاکرات بود در آن زمان یک متخصص اطفال بوده و تخصصی در کار خودش (سیاست خارجی) نداشت.»

دکتر ولایتی پزشک خوشنام و حاذقی است. در بیمارستانی که کار میکند او را تحسین میکنند. فوق تخصص بیماری‌های عفونی را در دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا گذرانده و طب اطفال را از دکتر محمّد قریب بنیانگذار طب اطفال در ایران آموخت. در همه این سال ها هر گاه در قاب تلویزیون ظاهر شده در مورد تاریخ اسلام و عرفان و فلسفه و به ویژه فرهنگ اسلامی در برنامه های آخر شب در شبکه چهار حضور داشته و با همان لحن آرام و شمرده شعر خوانده است.

ولایتی در خردادماه سال ۱۳۷۶ از کاندیداتوری علی‌اکبر ناطق نوری حمایت کرد. در سال ۸۴ تصمیم گرفت خودش کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شود ولی به محض نامزد شدن اکبر هاشمی رفسنجانی به نفع هاشمی کناره‌گیری کرد. در سال ۱۳۹۲ در یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری نامزد انتخابات شد و با کسب حدود ۶ درصد آرا در میان شش نامزد حاضر در این انتخابات در رتبه پنجم قرار گرفت.

تصویر ماندگار از او در مناظره های تلویزیونی، رویارویی غافلگیرانه اش با سعید جلیلی بود. ولایتی حتی بیشتر از روحانی و عارف، منتقد شیوه مذاکرات سعید جلیلی بود. او جلیلی را متهم کرد که مذاکرات را با «کلاس فلسفه» اشتباه گرفته است!

جلیلی هم او را متهم به ناآگاهی از جزییات مسائل کرد. پس از این اتفاق مرحوم آیت الله مهدوی کنی طی نامه ای با اشاره تلویحی به بدعهدی ولایتی، با او اتمام حجت کرد و نوشت: «اوضاع پیش آمده نگران کننده هست و احتمال پیروزی جبهه اصلاحات قوی است. آیا شما نگران این اوضاع هستید یا خیر؟» ولایتی اما پاسخی نداد.

پس از توافق برجام، موضع ولایتی برای بسیاری از مردم حائز اهمیت بود؛ چرا که او را به عنوان یک دیپلمات کارکُشته و دنیا دیده دارای تجربه ۱۷ ساله در وزارت امور خارجه می دانستند. ولایتی تیم مذاکره کننده را بارها تحسین کرد و آنها را «زبده ترین کارشناسان بین المللی ایران» دانست.

شش ماه پس از توافق برجام هم این موضوع را تبریک گفت و حتی آبان ۹۵ در برنامه تلویزیونی «متن - حاشیه» گفت: «ما حتماً باید مذاکره می‌کردیم. این تصمیم، تصمیم نظام بود تصمیم فرد نبود. نظام طرفدار مذاکره بود چه در دولت قبلی و چه در این دولت و اگر این مذاکرات انجام نمی‌شد گزینه دیگر جنگ بود.»

اما حالا او به یکباره با چرخشی شگفت انگیز برجام را با معاهده ترکمانچای مقایسه کرده که «انسان در آن احساس حقارت» بیشتری می کند. ولایتی با کنایه به «گره زدن نان و آب مردم» به برجام آشکارا روحانی را نقد کرد و البته به علی لاریجانی هم به صورت غیر مستقیم تاخت.

در حال و هوای سال های ابتدایی دبیرستان کتاب «در بهشت شداد» نوشته جلال رفیع را می خواندم. رهاورد او از سفر به نیویورک و مشاهداتش از این کشور و سازمان ملل و ... نکته عجیب این که از تمام آن کتاب ۵۴۳ صفحه ای این ماجرایش تنها یادم مانده است.

رفیع نوشته بود:«در هواپیما کنار دکتر ولایتی نشستم. صحبتمان گل انداخت. از او پرسیدم چگونه است که متخصص اطفال شده است وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران؟ دکتر ولایتی با لحنی کاملا جدی جواب داد: «از دیدگاه جمهوری اسلامی ایران، رجال سیاسی سایر کشورها در حد بچه و طفل هستند. برای ارتباط و مذاکره با آنها باید یک متخصص اطفال وزیر امور خارجه باشد.»

دنیا عوض شده، آقای ولایتی دیگر وزیر امور خارجه نیست، هاشمی رفسنجانی مردی که به نظر تا ابد کنار انقلاب می ماند زیر خاک خفته، اتحاد جماهیر شوروی چند تکه شده، صدام حسین به دار آویخته شد، قذافی به تصاویر خونبار تاریخ پیوست، «ریگان» رئیس جمهور ایالات متحده که زمانی ولایتی با وزرای او در چالش بود هم پرونده زندگی اش بسته شد و حالا دوران ترامپیسم است اما یک چیز انگار هنوز عوض نشده است: این که آقای ولایتی «کاملاً جدی» فکر می کند که پیرامون او را «اطفال» فرا گرفته اند!»

همزیستی نیوز - روزنامه جمهوری اسلامی در نوشتاری به سخنان اخیر علی‌اکبر ولایتی واکنش نشان داد و به شدت از این سخنان انتقاد کرد.

به گزارش ایسنا، روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: «آقای دکتر ولایتی در نشست (تجربه ماندگار) در یک چرخشی عجیب از موضع موید برجام خود برگشته و به عنوان نقد و طعنه به برجام گفت: ما در مذاکرات آتش‌بس پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ با عراق در سال ۶۸ متخصصین حقوقی و دفاعی خوبی مثل دکتر حبیبی و دکتر ممتاز... داشتیم و آنرا موفق‌ترین مذاکرات تاریخ نامید و...!

چون مغالطات و خطاهای زیادی در سخنان ایشان وجود دارد محض رضای خدای متعال برای رفع مغالطه و روشن شدن حقایق سوالات و نکاتی را به عرض می‌رسانم:

اولا بر فرض غلط ایشان که مذاکرات قطعنامه را موفق‌ترین بدانیم جای خوشوقتی دارد که ایشان به وجود متخصص و ارزش تخصص در تیم خود اعتراف کردند این را به فال نیک می‌گیریم ولی این حقیقت تلخ را چگونه پنهان کنیم که خود وزیر خارجه ما که در راس دستگاه سیاست خارجی و مسئول این مذاکرات بود در آن زمان یک متخصص اطفال بوده و تخصصی در کار خودش (سیاست خارجی) نداشت! و اگر نبود حماقت صدام در حمله به کویت و حمله متقابل آمریکا به او؛ چه بسا ما حتی اسرا و سرزمین اشغال شده آخر جنگ خود را نمی‌توانستیم آزاد کنیم!

ثانیا ایشان در طول هشت سال جنگ تحمیلی صدام چهار بار به روسیه (حامی اصلی صدام) سفر کردند. بفرمایند چه تاثیری مذاکرات ایشان در تقلیل حمایت‌های نظامی روسیه از صدام داشت؟ هیچ! بلکه روسها غیر از بمب اتمی هر سلاح پیشرفته‌ای را به صدام دادند. آنها وسط جنگ پس از پایان پیمان ۱۰ ساله روسیه با عراق در سال ۶۲ مجددا پیمان ۲۵ ساله همکاری نظامی با صدام بستند اما حتی خبر آن در داخل پخش نشد زیرا تبلیغات داخلی ما (که دست چپی‌ها بود) سخت درگیر خصومت با آمریکا و اسرائیل بود و همگی به جای این واقعیت تلخ جنایات و خصومت‌های آمریکا و اسرائیل را هوار می‌کرد؛ به طوری که مردم ایران خیال می‌کردند آمریکا به صدام اسلحه می‌دهد و وزارت خارجه که باید در این باره خط و هشدار دهد ساکت بلکه موید آن بود این تبلیغات مثل آن است که شما در حال جنگ با بنی عباس بر ضد بنی‌امیه (خصم بنی‌عباس) شعار دهی! و متاسفانه ایشان به عنوان وزیر خارجه فریاد نکشید و به مسئولین و مردم نگفت: حامی اصلی تسلیحاتی صدام روسیه است آن هم با وجود روابط دیپلماتیک با ما هفتاد درصد سلاح‌های صدام را تامین می‌کند هویت دشمن تابع خواست ما نیست بلکه واقعیت خارجی است که بسا خلاف خواست و تحلیل‌های ماست گاهی شما می‌خواهی با بنی امیه بجنگی ولی می‌بینی منصور دوانیقی مقابل شماست باید سیاستت را مطابق واقع کنی.

ثالثا تحریم‌های ضد ایران سه لایه داشت (تروریستی؛ حقوق بشری ؛هسته ای) و بهانه‌های دو لایه اول از سه لایه تحریم؛ در دوران وزارت فخیمه ایشان ریخته شده است عفی‌الله‌عنه؛ سر بسته بگذریم. ایشان بفرمایند چه تلاشی برای جلوگیری از کارهای موجب تحریم کردند و چه هنری برای تصویب نشدن این تحریمها در مجامع بین‌المللی انجام دادند؟

رابعا این طبیب بزرگوار نخبگان و علمای مستقل و آگاه ما که قائل به عدم اعتماد به روسیه و طرفدار رابطه مساوی با شرق و غرب هستند را مورد لطف قرار داده و جاهل و غرب زده نامیدند و سپس با شعار لزوم نگاه به شرق از ملت ایران می‌خواهد به روسیه اعتماد کرده یا لااقل به آن خوشبین باشند! عجبا روسیه‌ای که حامی اصلی صدام و حامی تجزیه آذربایجان به دست پیشه وری در ۱۳۲۰ شمسی بوده و قبل از آن صد و هفتاد سال پیش؛ تحمیل‌کننده عهدنامه گلستان و ترکمن چای و جدا‌کننده بخش‌های زیادی از ایران بوده است! آیا ما بیاییم مثل کشورهای فعلی ترکمنستان و ارمنستان و تاجیکستان زیر چتر روسیه برویم تا از شر غرب راحت شویم؟ این پیشنهاد خطرناکی است من خواهش می‌کنم نخبگان در باره این پیشنهاد نظر دهند؛ این سخن چه فرقی با سخن توده‌ای‌ها دارد؟

خامسا رابطه مفهوم مشکک و دارای درجات بسیاری است از رابطه برابر چین و آمریکا تا رابطه ذلیلانه شاه پهلوی و شیوخ ذلیل خلیج فارس با آمریکا را دربرمی‌گیرد و مطلوب ما رابطه برابر با شرق و غرب است ولی با اعتماد و خصومت زیاد با یک طرف مخالفیم.»

پیشخوان

آخرین اخبار