ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - یک استاد علوم سیاسی و روابط بین الملل با بیان اینکه توسعه‌یافتگی مثل پزشکی اصول ثابتی دارد گفت: توسعه‌یافتگی به اقتصاد شفاف، نظام تصمیم‌گیری جمعی، گردش قدرت، فضای نقد و رسانه‌های آزاد و مستقل، ارتباطات گسترده بین‌المللی و دانش بشری نیاز دارد.

به گزارش ایسنا، محمود سریع‌القلم در کنفرانس بین‌المللی مدیریت با بیان اینکه در ساختمان توسعه، دموکراسی طبقه چهارم است و سیستم‌سازی، نهادسازی و تولید ثروت فونداسیون ساختمان اظهار کرد: منطقی نیست که در ساختن یک عمارت اول طبقه چهارم آن را بسازیم. در هیچ جای دنیا کشوری سراغ نداریم که بدون تولید ثروت، بدون ممتاز کردن بخش خصوصی، بدون دور کردن دولت از مسائل اشتغال و توسعه اقتصادی سراغ آزادی سیاسی رفته باشد.

وی در ادامه افزود: به دلایل فرهنگی و سیاسی از زمان مشروطه تا سال‌های اخیر ایرانی‌ها گفتند که در ساختمان توسعه، ما اول می‌خواهیم طبقه چهارم را بسازیم و با فونداسیون و طبقات یک، دو و سه کاری نداریم.

این استاد دانشگاه تصریح کرد: به اعتقاد من آفات فرهنگی و ساختاری اجازه نمی‌دهند ما تصمیم منطقی بگیریم. ما تعدادی مشکلات فرهنگی داریم که زیر 5 سال قابل اصلاح است البته اگر آنها را مشکل بدانیم. ما باید ساختارها را اصلاح کنیم تا فرهنگ کشور اصلاح شود. مگر در سوئیس کسی دروغ نمی‌گوید؟ مگر در آلمان کسی فرار مالیاتی نمی‌کند؟ اما چون تصمیم‌سازی در آلمان و سوئیس مبتنی بر ساختارهاست، عموم افراد فرصت دروغ‌گویی یا اختلاس پیدا نمی‌کنند. مردم از قانون می‌ترسند و ساختارها آنها را مجبور به رفتار درست می‌کند.

 خلاصه‌ای از  سخنرانی دکتر محمود سریع‌القلم در کنفرانس بین‌المللی مدیریت به شرح زیراست:

دلیل اینکه موضوع جایگاه تصمیم‌گیری در توسعه‌یافتگی را برای سخنرانی انتخاب کردم این است که در مطالعات و تحقیقاتی که در رابطه با توسعه ایران از دوره قاجار به بعد انجام داده‌ام، متوجه این نکته شده‌ام که عدم دستیابی ما به توسعه‌یافتگی عموما به نارسایی‌های فرهنگی جامعه برمی‌گردد. این نارسایی‌ها موجب می‌شود که نتوانیم تصمیم‌سازی‌های منطقی، علمی، جامع و رو به آینده انجام دهیم.

متونی درباره مقایسه ایران و ژاپن در رابطه با مدرنیزم وجود دارد و این متون بررسی کرده‌اند که وقتی ایرانی‌ها می‌خواستند مدرن شوند، اول سراغ چه موضوعاتی رفتند و ژاپنی‌ها اول سراغ چه موضوعاتی. مثلا جالب توجه این است که ژاپنی‌ها اول سیستم ساختند و حدود 2300 مشاور از کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی استخدام کرده و این سیستم‌ها را در موضوعات مختلف وارد ژاپن کردند و آنها را مبنای تحول خود قرار دادند اما ایرانی‌ها اول سراغ آزادی‌های سیاسی و دموکراسی رفتند. برای من دانشجوی توسعه در ساختمان توسعه، دموکراسی طبقه چهارم است و سیستم‌سازی، نهادسازی و تولید ثروت فونداسیون ساختمان و منطقی نیست که در ساختن یک عمارت اول طبقه چهارم آن را بسازیم. در هیچ جای دنیا کشوری سراغ نداریم که بدون تولید ثروت، بدون ممتاز کردن بخش خصوصی، بدون دور کردن دولت از مسائل اشتغال و توسعه اقتصادی سراغ آزادی سیاسی رفته باشد.

به دلایل فرهنگی و سیاسی از زمان مشروطه تا سال‌های اخیر ایرانی‌ها گفتند که در ساختمان توسعه، ما اول می‌خواهیم طبقه چهارم را بسازیم و با فونداسیون و طبقات یک، دو و سه کاری نداریم. بنابراین، در موضوع توسعه ناکام ماندیم چراکه براساس تجربه بشری، سلسله مراتب توسعه‌یافته‌ای را مبنا قرار ندادیم. ژاپن اول مبانی تولید ثروت ایجاد کرد سپس آموخت که باید نظام حزبی درست کند تا از طریق نظام حزبی، ثبات اقتصادی به دست آورد. بدین ترتیب ژاپن به تدریج عمارت توسعه خود را تکمیل کرد.

اما ما در طیف اولویت‌های توسعه هم دنبال توسعه اقتصادی و هم دنبال توسعه سیاسی و هم دنبال یک کالای بسیار لوکس به نام دموکراسی بودیم. در دوره قاجار ایران 10 میلیون نفر جمعیت داشت و در بهترین شرایط 10 هزار نفر سواد اکابری داشتند. در این شرایط ایرانیان به دنبال دموکراسی و آزادی سیاسی بودند که این طبیعی بود که جواب نداد و ما را در فراز و نشیب‌های بحران‌های نظری توسعه‌یافتگی قرار داد.

از دهه 50 میلادی حدود سه هزار نظریه در زمینه علم مدیریت، اقتصاد، سیاست، جامعه‌شناسی و اقتصاد سیاسی داشتیم که من معتقدم نظریه تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری نظریه نافذ و بسیار موثر در میان این نظریه‌ها بوده است. در کتابی که به نوبل اقتصاد امسال اختصاص یافت مطرح می‌شود که اگر بخواهیم بنگاهی را در مسیر پیشرفت و توسعه قرار دهیم این بنگاه گاهی باید دچار شک و خودانتقادی شود تا به خود بیاید زیرا اگر مدیران همیشه با یک تفاسیر یا قرائت اقدام کنند ممکن است خطا کنند.

به نظر من در نظریه تصمیم‌سازی 8 اصل وجود دارد که این اصول در کشور ما، به صورت سیستماتیک دنبال نمی‌شود. اول اینکه آماده بودن برای دریافت اطلاعات جدید. دولت، حاکمیت، بخش خصوصی، فرد و نهاد خانواده آیا آمادگی پذیرش اطلاعات جدید را دارند؟ فضای تبلیغاتی جامعه ما می‌گوید عموما جهان در حال فروپاشی است و  اقتصاد و نظام‌های سیاسی دنیا دچار بحران‌های ساختاری و در حال فروپاشی هستند. مثلا گزارشگر رسانه‌ای ما در روز اعتصاب کارکنان مترو فرانسه در کنار ایستگاه مترو می‌ایستد و می‌گوید پاریس امروز مترو نداشته و مردم با اتوبوس و دوچرخه به سر کار رفته‌اند و این شاخصی است برای فروپاشی فرانسه. این نوع نتیجه غلط گرفتن از یک واقعه باعث می‌شود ما به factهای جهانی پی نبریم.

اطلاعات جدید در سیستم‌های ما چه خانواده، چه جامعه و از همه مهمتر در نهادهای تصمیم گیر کمتر وارد می‌شود. ما خیلی خوشحال می‌شویم که دو تا ایرباس داده می‌شود در حالی که یک شرکت رده سوم مسافری هندی سال گذشته 205 ایرباس سفارش داده است. وقتی اطلاعات جدید و مقایسه نباشد و شعاع استنباط‌های ما فقط مدارهای محدود داخل کشور باشد، ما عمق مسائل جهانی را نمی‌بینیم. چین برای ارائه هویت خود در سطح جهان در سال گذشته 10 میلیارد دلار خرج کرده است. الان حدود 11 هزار استاد چینی در آمریکا ماندارین درس می‌دهند. آنها 500 مدرسه کنفسیوس شناسایی را در دنیا اداره می‌کنند. یکی از بحث‌های جاری در کشور ما این است که اگر وارد عرصه اقتصاد جهانی شویم، هویت ما دچار بحران می‌شود. ولی آیا کشوری بدون تولید ثروت می‌تواند هویت خود را حفظ کرده یا آن را تبلیغ کند؟ اگر چین با 3.5 تریلیون دلار ذخایر ارزی می‌تواند 10 میلیارد دلار برای هویت خود هزینه کند به خاطر این است که تولید ثروت و تبلیغ هویت را با هم و با اولویت تولید ثروت در نظر گرفته است.

موضوع دوم درباره نظریه تصمیم‌گیری این است که آیا تمام دیدگاه‌ها در یک تصمیم‌سازی دیده شده و از نظرات افراد یا نهادهایی که دارای دیدگاه هستند، استفاده شده است؟ آیا دیدگاه و نظرات متفاوت و متناقض فرصت بحث کردن داشته‌اند یا صرفاً کسانی که همفکر هستند با هم بحث می‌کنند؟

سومین موضوع در نظریه تصمیم‌گیری این است که آیا همه گزینه‌ها در یک تصمیم‌گیری اشباع شده‌اند و همه انتخاب‌های قابل تصور را روی کاغذ آورده‌ایم؟ چهارم اینکه آیا همه گزینه‌ها را به صورت مساوی دیده یا به یک گزینه‌ای تمایل داریم و به سایر گزینه‌ها توجهی نداریم؟ پنجم اینکه آیا پیامدهای هر گزینه را مطالعه کرده و در رابطه با آن بحث می‌کنیم؟ آیا دیدگاه‌های مختلف در تصمیم‌گیری مطرح می‌شود؟ ششم اینکه آیا در تصمیم‌گیری فضای نقد را داریم؟ هفتم استدلال در برابر اقتدار است. من دوستی اقتصاددان دارم که به من می‌گفت وقتی به ایران می‌آیم و با مدیران ایرانی صحبت می‌کنم آنها از منظر اقتدار با من صحبت می‌کنند و من براساس آمار، استدلال و تجربه بشری صحبت می‌کنم. شخص مقابل می‌گوید چون من این سمت را دارم پس درست می‌گویم. اگر کسی از منظر اقتدار و سمت به موضوعی نگاه کند، مذاکره و گفت‌وگو را به اختلال می‌کشاند. مورد آخر اینکه آیا فرد تصمیم می‌گیرد یا گروه؟ در دنیا دیگر امروز کاریزما کارآمد نیست و به کسی مدیر می‌گویند که هماهنگ‌کننده یک مجموعه است.

آزادی فکر و فعالیت اقتصادی مقدم بر آزادی سیاسی است. آزادی تشکل اقتصادی مقدم است بر آزادی سیاسی.ریشه عقلانیت سیاسی در بنگاه‌داری اقتصادی است.  1924 اولین تجربه دموکراسی در انگلستان است و هنوز تجربه دموکراسی در دنیا به یک قرن نرسیده است ولی دانشگاه‌های آزاد 400 سال، سندیکاهای کارگری 200 سال و روزنامه‌های آزاد و مستقل 180 سال سابقه تاریخی در انگلستان دارند. فعالیت بخش خصوصی در انگلستان از اواسط قرن هجده آغاز شد و تولید ثروت، زمینه ایجاد ثبات سیاسی و تحزب را فراهم آورده است. تقدم و تاخر مسائل توسعه به ما کمک می‌کند تا ببینیم انرژی خود را کجا صرف کنیم.

به اعتقاد من آفات فرهنگی و ساختاری اجازه نمی‌دهند ما تصمیم منطقی بگیریم. ما تعدادی مشکلات فرهنگی داریم که زیر 5 سال قابل اصلاح است البته اگر آنها را مشکل بدانیم. اولین مشکل این است که شخصیت ما به شدت قضاوتی است. یعنی یک نفر را 10 دقیقه می‌بینیم و دو ساعت درباره او صحبت می‌کنیم یا پاراگراف درباره یک کشور می‌خوانیم و درباره تمام مسائل آن کشور قضاوت می‌کنیم. چقدر مقدس است که افراد در روز 20 دفعه بگویند نمی‌دانم و اطلاعات کافی ندارم و باید بپرسم و بعد به شما بگویم. ما ده‌ها متخصص آمریکا در کشور داریم که درباره تمام مسائل آمریکا اظهارنظر می‌کنند ولی یک بار هم از کشور خارج نشده‌اند.

مشکل دیگری که اجازه نمی‌دهد ما درست تصمیم بگیریم این است که در نهان و ناخودآگاه خود تمایلی به یکسان‌سازی داشته و علاقه داریم همه یک نوع فکر کرده و عمل کنند. در واقع ما با نگاه‌های متناقض و متفاوت مشکل داریم. تمایل به یکسان‌سازی مانع یادگیری، اثرگذاری و اثرپذیری می‌شود. جهان ما جهان تفاوت‌هاست به‌گونه‌ای که یک بانک در 80 کشور فعالیت کرده و همه تفاوت‌های فرهنگی آنها را می پذیرد. ما با تنوع مشکل داریم که این ویژگی به تاریخ انباشته شده استبدادی در کشور ما بازمی‌گردد. ما باید تفاوت فکری یکدیگر را بپذیریم.

نتیجه این ویژگی این است که گروهی در تصمیم‌سازی‌ها قرار می‌گیرند که مثل هم فکر می‌کنند. تلقیات ما هم از دنیا به دهه 50 یا 60 برمی‌گردد. الان دیگر نمی‌گویند کشورها با هم ارتباط برقرار کنند بلکه گفته می‌شود همه دنبال شبکه‌سازی‌های بین‌المللی هستند. شبکه‌سازی‌های فناوری، علمی، صنعتی، دانشگاهی و مدنی.

اگر در یک گروه همه مثل هم فکر کنند دیگر میان آنها دیالوگی برقرار نشده و دیدگاه‌های مختلف مطرح نمی‌شوند. کِنِدی وقتی درباره موضوعی می‌خواست تصمیم بگیرد مسوولان دولتی و افراد خارج از دولت را دور یک میز بیضی‌شکل جمع می‌کرد و خودش بیرون از میز می‌نشست و به بحث‌ها درباره یک موضوع گوش می‌داد و سپس سوالات خود را می‌پرسید و در نهایت تصمیم می‌گرفت. او تمام دیدگاه‌های موافق و مخالف را می‌شنید و بعد تصمیم‌گیری می‌کرد.

در فرهنگ ما به خاطر احساس ناامنی، علاقه‌ای برای انطباق با افکار موجود وجود دارد. افراد در درون خود یک نظام فکری دارند ولی آنچه بروز می‌دهد حالت دیگری است. چقدر افرادی سراغ دارید که با همه دولت‌ها کار کرده‌اند چون هر دولتی می‌آید آنها تفکر خود را تغییر می‌دهند. شما اگر با یک ژاپنی سه ساعت صحبت کنید به نظام فکری و جهان‌بینی او پی می‌برید اما در ایران هر چه بیشتر با افراد معاشرت می‌کنید بیشتر گیج می‌شوید که نظام فکری فرد چیست؟ بعضاً افراد در روز چندین بار نظام فکری خود را تغییر می‌دهند این مشخصه، ضدتوسعه است.

کشور ما کشور افراد است نه سیستم‌ها. سیستم‌ها در کشور ما تصمیم نمی‌گیرند. کشوری مثل چین اعتباری از دموکراسی ندارد و حزب کمونیست این کشور را اداره می‌کند اما در داخل حزب گردش قدرت وجود دارد و هر پنج سال یک رئیس دولت دارد. اگر نظام تصمیم‌گیری تحت شعاع گردش قدرت نباشد نمی‌تواند تصمیم علمی و منطقی بگیرد.

جهان ما جهان توانایی‌ها و شایستگی‌هاست. در دنیا نمی‌گویند کجا به دنیا آمده‌اید؟ مبنای انتخاب افراد کارآمدی آنهاست. وزیر دفاع کانادا یک سیک هندی است که کار علمی می‌کند، وارد حزب شده و به وزارت دفاع یعنی امنیتی‌ترین بخش یک کشور می‌رسد چون مبنا شایستگی است. در کشور ما ارادت بر توان غلبه دارد و عمدتا ارادت نشان می‌دهد افراد در چه موقعیتی قرار می‌گیرند.

هر کشوری می‌خواهد توسعه یابد باید از دایره ابهام خارج شود. شخصیت‌های مبهم و چندوجهی به درد توسعه نمی‌خورند. شخصیت شفاف، روشن و کمّی به درد توسعه می‌خورد. نظام تصمیم‌گیری که با ارقام آشنایی نداشته باشد نمی‌تواند تصمیم منطقی بگیرد. ذهن ریاضی و کمی ذهن را دقیق می‌کند.

اگر ما ایرانیان موضوع نقد را حل نکنیم نباید منتظر هیچ وجهی از توسعه بنشینیم. نقد در میان ما یک مشکل جدی است. فرد ایرانی یک تمایل قوی دارد که خود را مرکز نقل جهان بداند. همه چیز از من شروع می‌شود این طرز تفکر اجازه همکاری با دیگران یا یادگیری نمی‌دهد. در داخل کشور مشکل یادگیری از یکدیگر داریم. بیوگرافی افراد غیرایرانی را با ایرانی مقایسه کنید. آنها در زندگینامه خود اشاره می‌کنند که در کجا اشتباه کرده‌اند ولی در زندگینامه ایرانی‌ها عموما از کارهای مهم خود صحبت می‌شود. شاه در زندگینامه خود می‌گوید من در حیرتم که چرا با وجود کارهای مثبت من این اتفاقات در ایران افتاد؟ معمولا نقد به عملکرد خود تعطیل است. خود انتقادی برای بسیاری از ما کار سختی است. بیشتر بیرون از خود را می‌بینیم تا درون خود را. عملکرد دیگران را می‌بینیم تا عملکرد خود را. اگر این اشکالات برطرف نشود متحول نخواهیم شد.

ما باید ساختارها را اصلاح کنیم تا فرهنگ کشور اصلاح شود. مگر در سوئیس کسی دروغ نمی‌گوید؟ مگر در آلمان کسی فرار مالیاتی نمی‌کند؟ اما چون تصمیم‌سازی در آلمان و سوئیس مبتنی بر ساختارهاست، عموم افراد فرصت دروغ‌گویی یا اختلاس پیدا نمی‌کنند. مردم از قانون می‌ترسند و ساختارها آنها را مجبور به رفتار درست می‌کند.

توسعه‌یافتگی مثل پزشکی اصول ثابتی دارد. توسعه‌یافتگی به اقتصاد شفاف، نظام تصمیم‌گیری جمعی، گردش قدرت، فضای نقد و رسانه‌های آزاد و مستقل، ارتباطات گسترده بین‌المللی و دانش بشری نیاز دارد.

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - یک وکیل دادگستری ضمن دسته بندی حقوق به دو نوع فطری و طبیعی، گفت: شادی یک حق طبیعی است و همان‌طور که گریستن جزء ذات آدم است شادی و خندیدن نیز جزء ذات محسوب می‌شود. جشن هایی مانند جشن یلدا نشان دهنده نگاه هوشیارانه پدران ما بوده که متناسب با هر فرد می‌خواستند هم هویت‌بخشی جمعی داشته باشند و هم شادی داشته باشند تا خمودگی ایجاد نشود.

نعمت احمدی در گفت‌وگو با ایسنا با بیان این‌ اعتقاد که «متاسفانه جامعه ما خموده است و این خمودگی را به آن تزریق می‌کنیم» خاطرنشان کرد: ما چندین شبکه تلویزیونی داریم اما با جابه جایی این شبکه‌ها حتی یکی از آن‌ها برنامه شاد ندارند. پس قصد داریم شادی را از کجا به جامعه تزریق کنیم؟ جامعه وقتی می‌خواهد شاد باشد باید یک شرایط بنیادین مانند امید داشته باشد. به همین دلیل آقای روحانی نام دولت خود را امید انتخاب کرد.

وی با اشاره به این‌که « می‌توان دو وجه سخت‌افزاری و نرم‌افزاری را برای امید متصور بود» اظهار کرد: برای مثال یک فرد باید امید داشته باشد که فردا شغلش را به هر دلیلی از دست نمی‌دهد، هزینه‌هایش با درآمدش متناسب است. این‌ها امیدهای عمیق و سخت‌افزاری و کلی است. جامعه هم باید شرایط شادی را داشته باشد که شامل بسیاری از امیدهای نرم افزاری می‌شود. زمانی‌که برخی با شادی مخالف هستند و ذهنیت برخی از افراد شادی را برنمی‌تابد چطور می‌توان به شادی دست یافت؟ با مراجعه به بایگانی‌ها می‌توان دریافت که در طول سنوات چه دستورالعمل‌هایی برای رنگ لباس‌ها، شیوه لباس پوشیدن و ... وجود داشته و دارد.

وی این‌اعتقاد که «عوامل محدود و منحصر کننده شادی بیشتر از عوامل شادی‌ساز است»، تصریح کرد: از طرفی برنامه های تلویزیونی ما بیشتر روی غم می‌گردد و ماهواره به طرق مختلف قابل دسترسی است و از یک موبایل ساده تا کامپیوتر می‌توان شادی را دریافت کرد ولی شادی بومی نیست. من از یک آهنگ شاد بومی ایرانی شاد می‌شوم اما از آهنگ شاد غربی شاد نمی شوم زیرا این شادی برای من نیست. این در حالی است که این بخش شادی ایرانی را منع می‌کنیم و فرد را به جذب شادی فرنگی سوق می‌دهیم که آن هم فرد را شاد نمی‌کند و جامعه خموده می‌شود.

این وکیل دادگستری ضمن دسته بندی حقوق به دو نوع فطری و طبیعی، عنوان کرد: شادی یک حق طبیعی است و همانطور که گریستن جزء ذات آدم است، شادی و خندیدن نیز جزء ذات محسوب می شود و چیزی نیست که حقوق بگوید طرف باید بخندد و شاد باشد. حقوق می‌گوید این محدودیت ها را برای افراد ایجاد نکنید. مقدمه قانون اساسی و فصول اول تا سوم قانون اساسی را مطالعه کنید، این موارد همه در قانون وجود دارد اما ما با عملکردهای‌مان برای آن‌ها مانع ایجاد کردیم و این باعث می‌شود که جامعه کم کم به دلیل ناتوان شدن نتواند عوامل ایجاد شادی را فراهم کند.

وی همچنین با تاکید بر حق برگزاری کنسرت‌ها برای ایجاد فضای شاد در کشور و تاثیر رنگ‌ها، گفت: در کل وقتی رنگ غالب جامعه مشکی می‌شود غم را به دنبال دارد. انسان‌ها مانند فصول سال هستند. بهار، پاییز، زمستان و تابستان دارند. شما قصد دارید فصول انسان ها را از آن‌ها بگیرید. انسان کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری دارد و اگر بخواهی یک چیزی را به صورت یکنواخت به آن تزریق کنی خلاف طبیعت هر چیز اقدام کرده ای و جامعه دچار خمودگی می‌شود.

این وکیل دادگستری با اشاره به اهمیت برگزاری جشن‌های آیینی مانند جشن شب یلدا با بیان این‌که «خورد و خوراک و خواب و ... جزء ملزومات زندگی است»، گفت: شادی و جشن ها هم یکی از این ملزومات است. یک جامعه با این ابزار و اشتراکات مانند زبان، مذهب، آیین ها هویت و معنا پیدا می‌کند. راز ماندگاری، هویت بخشی و همبستگی یک ملت و جامعه ای به اسم ایران که در طول تاریخ پلی بوده است تا اقوام از روی آن رفت آمد کنند و در آن ته نشین شدند،  در منطقه آشوب زده‌ای به اسم خاورمیانه؛ آیین هایی مانند نوروز، یلدا، چهارشنبه‌سوری، آیین‌های مذهبی مانند عاشورا، رمضان و... بوده است. یلدا هم یکی از این آیین‌هاست و از بُن تاریخ آمده است که هم جنبه هویت ملی و هم هویت مذهبی دارد تا بماند که هم هویت بخش جامعه ایرانی و هم پنجره ای برای اندک زمانی شادی کردن باشد.

وی افزود: پدران ما آگاهانه و هوشیارانه این آیین ها را تاسیس کردند. در زمستان‌های گذشته مانند امروز دستگاه گرمایش که باعث می‌شود به راحتی بتوان با لباس عادی در خانه ماند وجود نداشت. مردم با اندک گرمایی بواسطه یک هیزم در یخبندان روزگار می‌گذراندند در چله زمستان یک جشن شادی برگزار می‌کنند که همبستگی شادی‌آور بین مردم باشد. تاسیس این‌گونه مراسم آن هم در اوج زمستان بسیار زیباست. یعنی ورود به زمستان را جشن می‌گیرند که سرما و نخوت و تنهایی افراد باعث رخوت و خمودگی جامعه نشود. همان‌طور که آغاز بهار با نوروز و آغاز پاییزهم با مهرگان همراه است.

وی در پایان عنوان کرد: این جشن ها نشان دهنده نگاه هوشیارانه پدران ما بوده که متناسب با هر فرد خواستند هم هویت بخشی جمعی داشته باشند و هم شادی داشته باشند تا خمودگی ایجاد نشود.دور هم بودن های نسل ها و سن های مختلف مانند پدران و پدر بزرگ ها و فرزندان و نوه ها و با خبر بودن از حال هم بسیار زیباست که راز ماندگاری آن در طول هزاران سال این است که محول الحال دعای آغاز فروردین را به مردم می دهد.

ادامه مطلب...

«آنقدر این چند روزه مرگ و وحشت را دیده‌اند که حسی از خونسردی انگار در جانشان دمیده است.» «اینجا کجاست؟ گذرگاه خون، کوچه و خیابان ویرانی، تابلوهای ترس با صورتک‌های سیمانی، اینجا سرپل ذهاب است؛ شهری در تاریخ یا شهری برآمده از تاریخ.»

مینو بدیعی ـ روزنامه‌نگار پیشکسوت ـ با حضور در مناطق زلزله‌زده و دمیدن روح برآمده از صحنه‌هایی که دیده است به قلمش، سعی دارد وقایع تلخ اخیر کرمانشاه را روایت کند؛ او در گزارشی که آن را در اختیار ایسنا قرار داده، با نگاهی آمیخته به انتقاد، به این فاجعه انسانی پرداخته است.

گزارش مینو بدیعی این‌گونه آغاز می‌شود:

«اینک، این شهرها و این روستاهای بی‌سرانجامی

زمین، گهواره من نبود ...

دشت با اندوه تلخ خویش بر جا مانده است

ایستاده‌ام و در گستره نگاهم ویرانیست، قلب‌هایی که در هم شکسته‌اند، اندام‌هایی که فرو ریخته‌اند، خانه‌هایی که تکه تکه شده اند، گچها، تیرچه ها، دیوارها، درها، اتاق‌های عریان با حریم‌های فروریخته، آدمیان مسخ شده، کودکانی با ناخن‌های خونین و چرک، دخترکانی بهت زده، سالخوردگان مات، آدمیانی که می‌آیند و می‌روند و می‌اندیشی چه بیهوده! نه نه بیهوده نه، صدای ارابه‌ای مکانیکی  انگار بر پوست جانت خراش می‌دهد. مانند ماری زخمی به خود می‌پیچی، ارابه مکانیکی می‌آید، ارابه  وحشت با چنگال‌های تیز، یک بیل مکانیکی، کودکی دوان دوان از روبه‌رو می‌آید. وای نکند .. .پرسشت  را در گلو خفه می‌کنی ...

به کجا چنین شتابان، زنانی که با خونسردی از روبه‌رو می‌آیند، جواب می‌دهند: جنازه کودکی آنجاست، سگ‌ها چند روز پیش زیر این‌همه آوار وجود موجود زنده‌ای در تلنباری این‌همه آوار تشخیص داده‌اند.

ـ چرا بولدوزر بعد از چند روز می‌آید

با بی‌تفاوتی سر تکان می‌دهند، آنقدر این چند روزه مرگ و وحشت را دیده‌اند که حسی از خونسردی  انگار در جانشان دمیده است. زن می‌گوید: نمی‌دانم نمی‌دانم چند نفر مرده‌اند. هیچکس از هیچکس  خبر ندارد ...

اینجا کجاست؟ گذرگاه خون، کوچه و خیابان ویرانی، تابلوهای ترس با صورتک‌های  سیمانی، اینجا سرپل ذهاب است شهری در تاریخ یا شهری برآمده از تاریخ.»

«شب قبل آمدم از جاده‌ای که گویی قلبم را مانند یک نی‌لبک می‌نواخت، شبی تاریک و سیاه با یاد آنانی که از چندین روز پیش در زیر خروارها خاک مستقیما به خاک رفته‌اند. کرمانشاه، کرمانشاه، با تصویری مات از گذشته، شهر طاقبستان، شهری باستانی که روزگاری شاپور دوم و  اردشیر اول در آن  حکمروایی می‌کردند. شهری که سنگ‌تراشان و هنرمندان دوره ساسانی از تاریخ آن زمان حجاری ها  حک کردند. اینک این شهر از دل حجاری‌ها سر برمی‌آورد تا راوی خون باشد. ساعت چهار بامداد به  کرمانشاه می‌رسم. اتوبوس‌ها در سکوت شبانه ترمینال، گویی رهگذران خسته یک راه‌اند، جاده مرگ  و زندگی ... از ترمینال کرمانشاه تا خود شهر و از آنجا تا سرپل ذهاب، بیشتر از ۱۵۰ کیلومتر فاصله است  و همان سحرگاه باید به راه افتاد.»

جاده‌ای پر از دست‌انداز

«جاده در دل گرگ و میش و تاریک روشن صحرایی می‌رفت. گویی هزاران هیاهکل از ارواح تازه‌درگذشتگان در مسیر جاده برابر چشم من ظاهر می‌شدند و نجوا می کردند. این جاده بین  کرمانشاه و سر پل ذهاب بود. چشم می‌دوختی فضای تاریک بیرون، نگاه را بر واقعیت بیرون می ‌بست. در لحظه لحظه رفتن به خود می‌گفتی: این گستره وسیع از زلزله، این گسل‌های بزرگ زیر زمین چه خواب آشفته‌ای را نه برای ساکنان این دشت وسیع بلکه برای همه مردم سرزمینم به تصویر کشیده‌اند. خودرو به سرعت می‌تاخت و ما نمی‌رسیدیم...

به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خویش را

کسی در من می‌گریست و نوحه می‌خواند. کسی از کابوس‌های تیره و تار جاده‌های شب می‌گفت.  خودرو همچنان جاده را درمی‌نوردید.

سرانجام از ورای دیدگان از حدقه درآمده من، طرحی از رنگ‌های قرمز و نارنجی بر آسمان دشت ظاهر   شد و آفتاب طلوع کرد.

طلوع آفتاب بر دشت بیکرانه پل ذهاب، خودرو همچنان می‌تاخت و می‌گذشت. انبوه چادرها و خیمه‌های نشسته بر زمین به یادت آورد رنج انسانی، رنج مردم این سرزمین، چادرها در کناره جاده و در پهندشت دشت و در کنار خانه‌ها و آوارهای درهم ریخته چقدر حقیرانه به نظر می‌رسیدند.»

بیمارستان فروریخته و انبوه مجروحان

«زمانی که زلزله می‌آید همه منطق زندگی درهم می‌ریزد، تنازع بقا تنها حرف و منطق برای ادامه  حیات است و باید گریخت ... اما چرا بیمارستان طوری ساخته شده که با تکانش‌های زلزله فرو می‌ریزد. چرا  و چرا؟

هیچکس جواب این پرسش را نمی‌داند. همه مردمی که آسیمه سر در محوطه فرو ریخته بیمارستان امام خمینی در رفت و آمد هستند جواب این پرسش را نمی‌دانند. ده‌ها بهیار، پرستار، پزشک و  ... واقعا در یک نگاه مانند محشر کبری است. انگار اینجا رستاخیز آدمیان است که با صور اسرافیل نه با  نفیر زلزله بیدار شده‌اند. آیا همه اینها  تلنگری به ما آدمیان به خواب رفته است که ...

باید که دوست بداریم یاران

باید که چون خزر بخروشیم

کودکی از سر نومیدی می‌گرید. مادر جوانی نشسته بر ویلچر که خواهرش او را به زیر  چادرهای برپا شده می‌راند با صدای بلند ضجه می زند. همه دوان دوان هستند، دوان به سوی  کمک دادن و کمک گرفتن ... همهمه‌ای است. صبح صادق دمیده است و از فراز آسمان، آفتاب نور می‌پاشد. نوری که در آسمان و هوا معلق است. حس شادی را در تو نمی‌دواند. ناگاه چهره‌های آشنای خبرنگاران و  عکاسان در دم در ورودی بیمارستان فروریخته ظاهر می‌شود. یکی از آنها با صدایی بلند مرا به نام می‌خواند. با موهای نقره‌ای که زودتر از آنچه تصورش می‌رود، سپید شده است، می‌گوید: خانم بدیعی بیایید و  اینجا یک چادر بگیرید و ما هم گرفتیم.

در حالی که نگاهم به گستره ویرانی است، می‌گویم: اگر می‌توانستم می‌ماندم و شاید کمکی از دست من برمی‌آید.

بدون مقدمه از او هم می‌پرسم: چرا بیمارستان خراب شد؟

سری تکان می‌دهد. چشم‌های سبزش غرق اندوه است. دیگرانی هم می‌آیند و دور و برمان را پر می‌کنند جوانترها مرا نمی‌شناسند. فردی که خود را بهیار بیمارستان خراب‌شده معرفی می‌کند، می‌گوید: زلزله عظیمی بود، مگر شوخی است بالای ۷ ریشتر.

ـ خب چه اتفاقی افتاد؟

ـ همه می‌دانند ساعت ۹ و ۴۰ دقیقه شب بود که من در بیمارستان و شیفت شب بودم، ناگهان همه  چیز لرزید. من سراسیمه بیرون دویدم و  قبل از آنکه سقف روی سرم  بریزد  به پارک کناری رفتم و یک ربع آنجا نشسته بودم. باور نمی‌کنید صدای غرش غریبی می‌آمد.

ـ غرش چه؟

ـ انگار  زمین  فریاد  می زد. خاک را روی هوا احساس می کردم. دهان و حلقم پر از خاک شده بود. وقتی هم زلزله تمام شد خاک در هوا فوران می‌کرد. ناگهان دیدم ساختمان بیمارستان ریخته  است.

ـ چرا ریخت؟

ـ از من نپرسید نمی‌دانم برایم دردسر درست نکنید.

بالاتر از دردسر وحشتناک زلزله هم مگر هست، این را من بر ذهنم تکرار می‌کنم. به خود می‌گویم از چه باید ترسید زمانی که شهرمان، روستایمان، صدها نفر یا شاید هم هزاران نفر از افراد فامیل، دوستان، آشنایانمان و ... همه توشه و اندوخته زندگی‌مان را از دست داده‌ایم.

نگاه نگرانی دارد. فائزه، پرستار جوان بیمارستان از راه می‌رسد. نگاهش آرام‌تر است و من به ‌تجربه  دریافته‌ام که در مصائب سخت، زنها خیلی زود خود را می‌یابند و به درد و رنج عادت می‌کنند. زن‌ها مظهر رنج‌های بسیار و اسطوره‌های حوادث سنگین.»

فائزه از زلزله بگو

«فائزه می‌گوید: آمار کشته‌شدگان خیلی بالاست. عده زیادی در روستاها همان شبانه دفن شدند و برای یک عده گورهای دسته‌جمعی کندند. مگر می‌توان جنازه‌ها را روی زمین نگهداشت، نه پزشک  قانونی و نه پرستاری و ...

من  پیش  خود تکرار  کردم: فقط دستهای داغمه بسته و لهیده  زلزله زدگانی که جان به در  برده بودند، می‌توانست پیکرهای قربانیان دیگر را به خاک بسپارد. من این را در زلزله مهیب گیلان و زنجان  در سال ۶۹ دیده بودم، صف طویل مردگان زلزله در همه روستاهای دور افتاده، در آنجا، غسالخانه‌های صحرایی تشکیل شده بود و شست و شویی و کفنی و ...خاکسپاری.

فائزه اما می‌گوید در آن شب زلزله مگر فرصتی برای تطهیر مردگان بود

اندوهی گنگ همه ذهن مرا دربرمی‌گیرد

ای زمین چه با بیرحمی فرزندانت را به دل خاک سپردی

کاش بیمارستان محکم‌تر بود

حکایت  فائزه، حکایت بغض  نهفته اهالی سرپل ذهاب و ده‌ها روستای اطراف آن است و چه غم‌انگیز  است که همواره در زلزله و سیل، روستاها فراموش می‌شوند. مردم روستاها چه استوارند و پایدار ... همه گفتند که چرا مسکن مهر را در سرپل ذهاب بسیار بد ساختند اما کمتر کسی گفت چرا در روستاها، اینقدر ساخت بنا و کلبه های مسکونی فاجعه بار است که با تلنگری فرو می‌ریزد و سالهای  سال  هم  همین گونه  است  از زلزله  لار  وبوئین  زهرا در سال ۱۳۴۱ تاطبس  در سال ۱۳۵۷ تا زلزله  استانهای زنجان و گیلان  در سال ۱۳۶۹ و  تا زلزله  بم درسال ۱۳۸۲ و ... خانه‌ها و کلبه‌های روستایی فرو می‌ریزند و ...

ـ کاشکی بیمارستان دو طبقه نبود

این را فائزه می‌گوید و من می‌پرسم: یعنی اگر دو طبقه بود نمی‌ریخت؟

ـ اگر بیمارستان خراب نمی شد  به خیلی از زلزله‌زده‌های  صدمه دیده  همین  جا  کمک می کردیم. الان هیچکس را اگر حالش خیلی بد باشد اینجا نگاه نمی‌داریم و فقط مریض های سرپایی  را می‌بینیم. دیروز از صبح تا ساعت ۲ و ۳۰ بعد از ظهر، ۴۰۰  بیمار سرپایی را دیدیم.»

نگرانی‌مان باران است

چقدر تاسف بار است که بنویسیم از قول مردم زلزله‌زده استان کرمانشاه و سرپل ذهاب که باران  برایشان نگرانی است. چرا، بارانی که رحمت الهی است ...

«... تو نخ ابره که بارون بزنه

شالی از خشک درآد، پوک نشادون  بزنه

اگه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه»

باران که بیاید آب زیر خیمه‌ها و چادرهای لرزان جمع می‌شود. بچه‌های کوچک و بزرگ‌ها سرما می‌خورند. اگر در روستاها زیر چادر باشند با زحمت فراوان باید خود  را به شهر برسانند. چادرهای  خیس، فضای چندان امنی برای خانواده های زلزله‌زده نیست و ...

فائزه  به  من با نگاهی  نگران  خیره می شود و  بعد نگاهش  را به سراسر محوطه و فضای  خراب شده بیمارستان می گرداند و من به دنبال نگاه او.

در این محوطه، تعداد زیادی خیمه هلال احمر برپا شده است. اینها خیمه‌های بزرگیست که بر روی در به  اصطلاح ورودی آنها، اسامی متعددی نصب شده است، اورژانس، مشاوره روانشناسی، داروخانه و ... همه این  خدمات زیر خیمه‌ها و با انبوه مجروحان و خانواده هایشان ارائه می‌شود. بیمارستان صحرایی بسیار شلوغ ...

من هنوز اندوه فرو ریختن بیمارستان را در خود تکرار می‌کنم. کیکاوس که مایل نیست اسم کامل او چاپ شود سوپروایزر بیمارستان صحرایی است او مرا به چادری دعوت می‌کند که دو تن از پرستاران   وبهیاران  مشغول  صبحانه خوردن  هستند. انبوهی کره ، پنیر  و نان های یسته بندی شده کنار در این  چادر تلنبار شده است. برای  لحظه ای  از ذهننت  می گذرد  شاید  زلزله زده ای  هم  اکنون گرسنه  و منتظر  این  خوراکی  هاست. می خواهم  بپرسم  آخر اینهمه مواد غذایی چرا اینجا تلنبار شده؟

کیکاوس اما از علت درهم  ریختن بیمارستان سرپل ذهاب  سخن می گوید: در همه جای دنیا، نظام  مهندسی حرف اول را می‌زند. نظام مهندسی بر اساس  اصول  علمی  و استانداردهای ساخت ساختمان است و ساختن  بناهای ضدزلزله سال‌هاست که متداول شده است  و من یاد ژاپن می افتم و کاری که  مردمان  سخت  کوش  این کشور  برای مقابله  با زلزله  انجام  دادند. در این فکر هستم که  کیکاوس می گوید: نبود  بیمارستان و فرو ریختن  آن  امداد رسانی  را با دشواری  روبه  رو کرد. باید بگویم  به  جز ما ساکنان  سرپل ذهاب  و روستاهای  اطراف  دیگر مردم  ایران متوجه نشدند. الان بانکها، خیلی از سازمان‌های دیگر تعطیل  هستند  تا کی این وضعیت  می تواند ادامه داشته باشد.

دور و بر  آنقدر هوای  زلزله  را دارد که  فکر  نمی کنی تا مدت‌های مدید، آرامش یک  زندگی  عادی  به  این  منطقه برگردد.

از بین آنهایی که در رفت  و آمد  هستند یک نفر داد می‌زند: کانکس، کانکس می‌خواهیم این چادرها  به درد نمی خورد.

هنوز صدایش  را  می شنوم  که  ادامه  می دهد: الان چادرها وضع بسیار بدی دارند، مسائل بهداشتی در آنها به هیچ وجه رعایت  نمی شود. بانوان و کودکان با مشکلات زیادی روبه‌رو هستند. عده‌ای از بچه‌ها  مریض شده اند  و آنفلوآنزا گرفته‌اند.

حضور ۱۰۰  پزشک  و ۲۰۰ پرستار  

دکتر  ثریا سیاه بانی  یک  پزشک  متخصص  است، بانوی  متعهدی  است که داوطلبانه  به  منطقه  زلزله زده  آمده  است. او  می‌گوید : روز قبل  آمدم، ترافیک  شدیدی  بود. همه چیز به نوعی  به نظمی  و نبود ستاد مدیریت  در منطقه  زلزله زده بسیار مشهود بود   وهست. حتی  انجام  خدمات درمانی و  پزشکی  هم  بی  در وپیکراست.

او اشاره می‌کند که با وقوع زلزله ۱۰۰ پزشک متخصص و ۲۰۰ پرستار به منطقه  آمدند. همه مشغول  کمک رسانی و خدمات درمانی هستند اما نیروهای بسیاری هم  به  هدر می رود.

من می پرسم: در یک چادر پر از مواد غذایی ارسالی بود چرا توزیع نشده است؟

جواب می دهد: ستاد قوی مدیریتی برای توزیع کالاها و اجناس ارسالی وجود ندارد در اینجا هیچ نوع برنامه ریزی نیست و فکر می‌کنی که بودجه هدر می‌رود. ظاهرا کامیون‌های پر از مواد غذایی می‌آید و چهار نفر آدم نیست که  اینها را توزیع کند. مواد غذایی زود  فاسد می‌شود. داروها باید  تفکیک  شود. پیشنهاد من این است که  یک ستاد قوی با مجموعه نیروها  تشکیل شود.

به  دنبال  خانم  دکتر می آیند  باید  برود و حرفهایش نیمه‌تمام. یک  همکارش که حاضر به معرفی خود نیست می‌گوید: دیروز ریزش  کوه  بود  و  باران  دیگر از  این  به بعد  در منطقه  خواهد بارید. هوا سرد شده مخصوصا شبها، همه  خودجوش برای کمک  کردن آمدند  اما هیچ چیز سازماندهی نشده  است.

قنبری یکی دیگر از بهیاران است که می‌گوید: روزانه بین  ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ نفر  بیمار سرپایی  داریم ...

آری  زخم های جسمی  خیلی دیر التیام می‌یابند اما زخمی  روحی  چطور؟

در اینجا، چادری است که  بر روی عبارت خدمات روانشناسی، آری  اینجا کسانی  هستند  که برای  دلجویی آمده اند و باز کردن گره‌های روانی.

فریادی از سر درد

ناگاه گریه و زاری‌های بلند یک زن جوان در کنار چادرها و محوطه بیمارستان، نگاه‌هایی را به سوی خویش  جلب  می کند. زن  جوان  بر روی  ویلچر  نشسته  و دختری  جوان، ویلچر را به جلو می راند. به سمت  زن می روم  می ‌خواهم  با  او سر صحبت  را باز کنم. در دنیای خودش  است و  همچنان گریان ... همراه او تا چادر  اورژانس می روم. نام زن را در دفتر ثبت کرده و او را در اورژانس بستری می‌کنند. یک نفر می‌گوید: دختر یتیم ۹ ساله اش را از دست داده است.

می گویم: شوکه شده و آرام  نمی‌شود.

چند بهیار و پرستار خیره به من می نگرند: یعنی که چشم بسته غیب می گویی!

زن  جوان  فائزه محمدی نام دارد و خواهرش رژین  محمدی است  که می گوید : خواهرم  چند سال پیش  همسرش  از دست داد  و  مدتی  بعد ازدواج کرد  از همسر اولش  یک  دختر ۹ ساله  داشت. این  دختر پیش  مادر من  یعنی مادر بزرگش بود و موقعی  که زلزله  آمد  به  آغوش  مادر بزرگش پناه  برد  و ناگاه تیکه  هایی از دیوار فرو ریخت و مستقیما به سر بچه  اصابت  کرد و او درجا درگذشت. خواهرم نمی تواند حرف بزند بغض و گریه نمی گذارد.

دختر جوان مات مرا می‌نگرد. می پرسم مادرتان چه شده؟

ـ دیوانه شده هیچی نمی‌فهمد

ـ  روانشناس اینجا نمی تواند کمک  کند.

سری تکان می دهد. روانشناس چه کمکی می تواند بکند همه زندگیت و نوه ات را ازدست داده‌ای و دخترت را اینگونه غمزده و شرمسار می‌بینی.

رژین نمی دانم چه در نگاه من می خواند که خودش ادامه می‌دهد: بیش از ۵۰  نفر از اعضای  فامیلمان  را  ازدست داده ایم. این آمارها چیست که می گویند نزدیک  ۵۰۰ نفر مرده اند. تعداد مردگان شاید از ۲ هزار نفر بیشتر باشد.

نمی توانم  حرف  دختر جوان را باور کنم . با شرمندگی  می پرسم: کمکی  از دست  من  ساخته است.

سری تکان می دهد. من چه کمکی می‌توانم ؟

مردم تنها هستند

در آن  شلوغی  دم  بیمارستان  فرو ریخته ، یک تن با صدای بلند  می‌گوید: مردم روستاها و سرپل  ذهاب  تنها  هستند.

من می اندیشم اینهمه شلوغی شاید حداکثر تا ۲۰ روز  یا  یک  ماه دیگر  ادامه  داشته باشد، بعد چه  می شود؟

امیر محمدی می گوید: وسائل  گرمایشی  کم  است، ما  در چادر برزنتی  هستیم پتو و لباس گرم به ویژه برای بچه‌ها خیلی اندک است. 

او ادامه می دهد: من به زور چادر را توانستم بگیرم و از معاونت درمان کرمانشاه  هم به زور  دو  تا  پتو گرفتیم.

نگاه که می کنی بسیاری  از چادرها  فانتزی و پیک  نیکی به  نظر  می‌آیند  مردم  منطقه برای ادامه زندگی کانکس خواسته‌اند شاید الان عده ای از آنها  از کانکس استفاده می کنند اما  آنچه که من  دیدم مردم در مناطق زلزله زده حتی با چنگ و دندان امکانات می گرفتند و ... .

امیر محمدی  هنوز هم با حالتی مثل داد زدن می‌گوید: بچه‌های کوچک مریض شده‌اند. بیماری‌های تنفسی گرفتند آخر چراغ والور مدل قدیمی می تواند گرمایش  ایجاد کند. ناراحتی تنفسی  می آورد.  بیماری های  گوارشی  شیوع  پیدا کرده است.

ـ کی به فکرآبادی‌ها هست؟

این پرسش امیرمحمدی است و  من  جوابی  برایش  ندارم.

او می گوید: در آبادی ما به اسم کوئیک ۱۴۰ نفر از  افراد فامیل ما، دخترعمو، پسر عمو و ... کشته شدند. اعضای یک خانواده ۸ نفره همگی زیر آوار  ماندند و ... .

از زبان عکاس کرمانشاهی

محسن رشیدی ـ عکاس کرمانشاهی ـ از شب زلزله می‌گوید و دیررسانی امداد. او را ساسان  مویدی  معرفی  می کند. محسن می‌گوید : زلزله  ساعت  حدود  ۹ و ۳۰ دقیقه  شب زلزله  اتفاق  افتاد و من در کرمانشاه  بودم که بلافاصله به منطقه سرپل ذهاب حرکت کردم و چهار ساعت بعد به سرپل ذهاب رسیدم. تاریکی وحشتناکی شهر در برگرفته بود  و برق  قطع شده بود. از آنجا به "ازگله" رفتم  و چند نفر در آنجا بیرون بودند. تصمیم گرفتیم در آن تاریکی هرطور که شده بخوابیم و  البته  نتوانستیم و با نور ستاره‌ها شروع کردم به عکاسی. صدای گریه و مویه و زاری از زیرآوارها شنیده می‌شد و ما  کاری نمی‌توانستیم بکنیم. این صداها بعد از مدتی قطع  شد.

فکر کردم وای از ساعت ۹  و ۳۰ دقیقه شب تا نزدیکی صبح زیرآوار بودند و هیچ امدادگری نداشتند و وای ...

از رشیدی می‌پرسم پس نیروهای امدادی کی آمدند. چه رنجی کشیدند قربانیان زلزله زیر آوار  ...

نمی فهمم رشیدی چه جواب می‌دهد اما مانند آدمک های مسخ  یادداشت برمی‌دارم: ساعت ۶  صبح آواربرداری شروع شد و  ارتش، هلال  احمر و  ارگانهای دیگر آمدند. فکر کردم نوشداروی بعد از مرگ سهراب ...

-  چرا اینقدر دیر

- آخر  همه  غافلگیر شدند، پیش بینی بحران  نشده  بود،   عدم  مدیریت  صحیح  زلزله زدگان شب  تا صبح  گریه می کردند! خیلی  دیر آمدند ، خیلی  ...

قلبم  در حال انفجار است !

ـ چرا اینقدر  دیر !

راستی زیر آوار  بر تو چه گذشت، هموطن  من ...

رشیدی انگار  مامور شکافتن  قلب  من  است :همه  ارگانهای  امدادی  بسیار  دیر رسیدند ۱۲ ساعت بعد.   خیلی  ها در آغاز وقوع   زلزله  گیج  وگنگ

بودند. نمی دانستند چه اتفاقی  افتاده است. رئیس شورای  تامین  استان  خیلی بد  کار کرد. فرماندار ضربتی  کار  نکرد.

کجا بودند  مدیریت   های  بحران، استاندار، فرماندار  و همه کسانی  که آنشب  تلخ  زلزله زدگان  مظلومی  زیر آوار  در وادی  مرگ  وزندگی  تنها گذاشتند و

انگار  گوشم  دیگر  نمی شنود  اما چرا صدای  مبهم  وگنگی  از زیرآوارهای برجای ماند ه  در سرپل  ذهاب  می شنوم  که مویه می کنند : کمک، دیگه نمی تونم  نفس بکشم

  نمی دانم  چطور شد زنده ماندیم 

یک چادر  کوچک  که  می توان  آن  را نیمچه چادر  قلمداد  کرد درانسوی  جاده  یادآور پیک  نیک  دردآور! زلزله زدگان است. لای  چادر را کنار می زنم  و می پرسم : اجازه هست

یک زن ومرد جوان  هستند. زن باردار است. کودکی تقریبا ۲ ساله در ظرف غدایی  ناچیز چنگ می زند. کودک  نا آرام وجایش  را خیس کرده است.

آرام  محمدی  بانوی  باردار می گوید : ان شب زلزله، خانه مان  انگار از وسط  نصف  شد  .تازه مهمان  هم  داشتیم. من  در یک  لحظه  دیدم  که یخچال  خانه مان  پرواز می کند. من نمی دانم  چگونه  زنده  ماندیم. من  این بچه کوچک  را در بغل  گرفته بودم  (اشاره به کودک)

کودک  که  سر به  کار خود دارد  بی قرار  است  وبد خلقی  می کند. من می گویم : به نظر می رسد شوکه هست و  خیلی  ترسیده

پدر  ومادر یکدیگر را نگاه می کنند. یوسف  افسری  پدر کودک می گوید :  الان  نه وسایل گرمایی  داریم  و نمی دانیم  در طول زمستان  چه کنیم

آرام   همسر یوسف  شاید  به خاطر طفلی  که در رحم دارد  مانند  اسمش  ارام  است  او  با خونسردی  می گوید  درمحله " ازگله " خیلی ها زیر  آوار  ماندند  . من   دادش  کوچکم  و کل خانواده ام زیر آوار ماندند

می ترسم  بپرسم  یعنی  جان باختند. با خونسردی  می گوید :  در محله  ما آنقدر  جنازه  زیاد  بود  که گور دسته جمعی  می کندند و  همه  را کنارهم  دفن  کردند. قلب  من  درد  می گیرد. نمی توانم  حرفهای  آنان  را بشنوم  به خود می گویم : خیلی خودخواه  هستم  ."

نگاهم  را که  از سمت  چادر  کوچک  آنها  به دور  وبر  می دوزم.   انبوهی  لباس  کهنه روی  زمین  یله شده  و  چهار  تن  مشغول جمع آوری  لباسها  وریختن انها در کیسه  های زباله  وانداختن  انها دریک  وانت  بار  است  پایم  به سوی  آنها کشیده می شود.   می  پرسم  : این لباسها  چیست؟

یکی  از  کسانی  که  مامور نظافت  شهر  است  می گوید : این  لباس  های کهنه  را  مردم به  تعداد زیاد  برای  اهالی سرپل  ذهاب  فرستادند. مردم  گدا نیستند و  صدقه  نمی خواهند. اینجا کسی لباسهای کهنه  نمی پوشد  اگر مردم  می خواهند  کمک  کنند لباسهای  گرم  بفرستند  و نو ...

راستی  چرا ذهنیت  ما از واقعیت ها  اینقدر  دور  است !

 به سوی  روستاها

دشت وسیع  استا ن  کرمانشاه، روستاهای  بسیاری  دارد  که  اغلب  آنها کوهستانی  است  . از سرپل ذهاب  به  سمت محله فولادی  ها   که  در ان  ساختمانهای  مسکن  مهر قرار گرفته  و به  اضافه  انبوه  ساختمانهای  دیگری که  با  خاک یکسان  شده اند آمارهای  متفاوتی  از  تعداد روستاهایی  که  مخروبه  کامل شده، ارائه  می شود  که  نشانگر آنست که  چندان  بررسی  دقیقی  بر روی  مناطق  زلزله زده  انجام  نشده است. از  بیمارستان  تا  مناطق  مختلف  شهر ، آوارهای ریخته سرپل ذهاب  نابودی  بیشتر  ساختمانهای شهر را نشان  می دهد. در برابر  یک  خانه  که به تمامی  تخریب  شده تابلوی  یک  ارایشگاه  زنانه  دیده می شود. بانوی  جوانی  که از این خانه خراب   به  یک چادر  کوچک  به  وسط خیابان  آمده  می گوید : من  وشوهر و دوفرزندم در این  چادر زندگی می کنیم  . من قبل از زلزله اینجا درخانه ام آرایشگاه   داشتم بعد  از این غم  عظیم  مگر  می توانم دوباره  آرایشگاه  را بنا کنم. خانه  به طورکلی  مخروبه شده  و خانه بغلی  را ببینید که  تماما  فرو ریخته است.

- در خانه همسایه تان کسی نبوده؟

-  چه می دانم  هرشب  چهار جوان   در این  خانه  جمع می شدند و  قلیان  می کشیدند. نمی دانم  توی این خانه  درشب زلزله بوده اند یانه؟

همه آثار ویرانی، اذیتت می کند ، اینهمه  خرابی  کی آبادان  خواهد شد. چه  زمانی  شهر به حالت  اولیه  خود  برمی  گردد  زندگی  بار دیگر  در این شهر مخروبه  جاری  می شود.

محله فولادی  ها

مسکن  مهر در محله فولادی  ها  قرار  دارد. در این محله  بیش  از ۹۰ درصد  خانه  ها  ازبین  رفته  است  نه فقط  مجتمع  های مسکونی  مهر... درباره این  مجتمع  بسیاری  نوشته اند.   در برابر این مجمتع  چادرها  وخیمه هایی  برپاشده اند. زنی  برابر  یک  چادر با بطری های  آب  معدنی  مشغول  شست وشوی ظروف  است. انسان  چه موجود عجیبی است  خود را با  همه شرایط  وفق  می دهد. دسته ای  از زنان با  حسرت  از کنار  مسکن  مهر  می گذرند. یک  بانوی میانسال که  دست  دختربچه ای  را در دست  دارد  می گوید :در این  خانه ها  و اطراف  خیلی  ها  مرده اند  هیچکس  نمی داند.

انگار  چیزی  در من شکسته است. مرد جوانی  سرش  رابه دست  گرفته و بر روی  یک تکه سنگ  نشسته  است. به  چه  فکر می کند : این  شهر  چه سرنوشتی  در آینده  خواهد داشت. ناگاه  سروصدای  یک  کامیون توزیع کننده کالا که  پتو  و لباس  گرم  و ...توزیع می کند شنیده  می شود. تعداد زیادی  از زلزله زدگان  به  دنبال  کامیون  روان  هستند. کالاها  بر روی هوا می چرخند. زنان ، مردان و    جوانانی  که می دوند  کالاها را از روی  هوا قاپ  می زنند. پتو، پالتو، بالش  و ...برای  ادامه زندگی  باید  نیازها  را پاسخ  گفت  اما  نه بدین شکل.

کمک‌های  مردمی

از سرپل ذهاب به سمت "ازگله " و "کوئیک"، جاده سهمگین و پرخطر جلوه می‌کند. درتمامی مسیر، چادرهایی برپا شده  و  روستاهایی  با درصد  خر ابی  هایی  زیاد  دیده  می شود. یادم می اید که نیمساعت  پیش  صفدر محمدی سروان  ارتش  می گفت : در لحظه ورودمان به سرپل  ذهاب  تاریکی  سایه انداخته و برق  رفته بود  . تعداد زیادی مجروحی  که خارج از خانه های  خراب  بودند به بیمارستان  رساندیم. همه  از مدیریت  صحرایی ارتش  انتظار زیادی داشتند. در روز اول پس از زلزله  ۳ بار به کرمانشاه رفتم. برخی  از مجروحان را به بیمارستان ۵۲۰  ارتش  در کرمانشاه  رساندیم. "

او  همچنین  با  گله می گفت : صدا وسیما اصلا نقش ارتش  را نشان  نداد "

از جاده  پرفراز ونشیب  به سمت  روستاهای سرپل  ذهاب  می روم و  همچنان در فکر  نیازهای  گسترده  مردم زلزله زده  هستم. آخرین  حرف های  یوسف   کنند بهتراست   . این  چادرها مطلوب  نیستند و..."

ستوان یکم علی  پور  هم  حرفهایش  در گوشم  هست که می گفت : کارهایی  در منطقه  زلزله شده  اما بسیاری  از مردم  افسرده  وغمگین  هستند و نیاز به روانشناسی و  روانکاوی  دارند.

درجاده  می روم ، آفتاب  اندک اندک  روبه  غروب  می رود. در روستای " کوئیک  مجید "، بخش  مهمی  از روستا زیر آوار رفته  است. طویله های  حیوانات  کاملا خراب شده  و تعداد زیادی  دام  که سرمایه  روستائیان  بود  ازبین رفته است. غزال  احمدی ، بانوی روستایی  و  خواهرش  که  ماسک  به  صورت زده اند با اندوه  بسیار خانه  برادرشان  را در روستا که به طورکلی  تخریب شده را  نشان  می دهند. فضای دلگیر  روستای  درهم شکسته، خواهران اندوه زده، می پرسم: چه کاری  از دست  من  برای  شما  برمی‌آید؟ هردو  با نگاهی یخ‌زده می نگرند.

ـ بگویید  که من کمک کالا و ارزاق نمی خواهیم. خودمان  گاوداری  و گوسفندداری  ومزرعه  داشتیم  . ما نیاز به نان  نداریم که بین مان توزیع کنند  ما می خواهیم  تنورهایمان را بازسازی  کنیم ودوباره نان بپزیم. غذای آماده  نمی خواهیم  . ما می خواهیم  خانه هایمان را بسازیم  و دوباره به زندگی و کار برگردیم  ...

صلابت، محکمی و  استواری  از  چهره زن روستانشین می بارد. خواهرش می‌گوید: می‌دانیم که  ساختن دوباره آبادی، سرمایه  می خواهد  اما  همتش  را داریم.

به خود می گویم معلوم  است که  اراده و همت و پایمردیش را دارید. سال‌ها در روستا زندگی کرده‌اید  در کنار طبیعت و دشت و کوه‌های پرصلابت آن ... .

این  لباس‌ها را نمی‌خواهیم برگردانید

در روستای ویران شده مشغول گشت هستم. مردم در جوار همان کلبه‌ها و خانه‌های ویران خود نشسته‌اند. اینان دوست ندارند در چادر باشند آخر خیمه، وهن زندگی  آنها  است. بانویی با یک  کیسه  پر از لباس  به سمت  من  می آید و با زبان کردی حرفهایی می زند. می گویم متوجه نمی‌شوم به فارسی سخن  می‌گوید: شما از تهران آمدید.

می‌گویم: بله

بعد کیسه پر از لباس را می‌خواهد دست من به دهد و با حالتی گلایه‌آمیز می‌گوید: نمی‌خواهیم، ما  لباس کهنه نمی پوشیم اصلا این نوع لباس‌ها را نمی پوشیم.

بغضی گلویم  را می فشارد: چرا برایشان لباسهای کهنه فرستاده اند!

این را به شکل پرسش با این بانو مطرح می‌کنم. جواب می‌دهد: نمی دانم مگر ما کهنه پوش هستیم.

این کیسه را از من تحویل بگیرید

می گویم: نه بانو، من نمی دانم  این  را چه کار کنم چون که در سرپل ذهاب  دیدم  که این لباس‌ها  در شهر پراکنده شده بود.

بانو حرفی نمی‌زند و می رود.

کمک‌رسانی  مردمی از  کرج

یک ماشین  پژو  در روستا توقف کرده و برای مردم  کالا آورده است زلزله برای مردم روستایی کمک‌رسانی می‌کنیم و  از کرج می آییم. ما معمولا پوشک بچه و نوار بهداشتی بانوان و شیرخشک را می آوریم. اینجا لوازم بهداشتی خیلی مورد نیاز است.

حسینی با ناراحتی می‌گوید: در روستایی به  نام  جوانرود، اعتقاد  به  شیعه  علی الهی  وجود دارد که هیچ کمکی به آنها نشده  به خاطر  طرز فکرشان.

تازگی‌ها جلوی ما را می‌گیرند و می گویند مجوز سپاه را باید داشته باشید.

زن جوانی که کودکی را در آغوش گرفته و پوشک می‌گیرد، می‌گوید: ۱۵۰ نفر فقط درکوئیک مجید  کشته شدند. یک چاله ۶ متری کندند و مرده‌ها را با لباس دفن کردند.

زن  آرام  است واقعیت انقدر تلخ است که انگار پذیرفتن آن امری عادی است. می گوید: اسم بچه‌ام  هلیاست.

هلیا می خندد، طفلک نمی داند که زلزله  چیست، مردن چیست، خانه خراب تمام است.

خورشید آرام آرام رو به غروب می‌رود، غروب اندوهبار  زلزله‌زدگان، تا فردا چه داستانی است ...

در بیمارستان طالقانی  کرمانشاه

صبح زود است و به سمت بیمارستان طالقانی کرمانشاه برای گفت‌وگو با مجروحان ...

ولوله عجیبی است، دم در بیمارستان، عده‌ای در رفت‌وآمد هستند. من هم به دنبال مردم به طرف بیمارستان ... یک نفر داد می زند: کجا می روید

می گویم: می خواهم با مجروحان گفت وگو کنم.

با قاطعیت  می گوید : اجازه  ندارید  معرفی  نامه  بیاورید. 

من با طعنه  می گویم : مردم  مرده اند زلزله  آمده و  شما  معرفی نامه می خواهید  از کجا

نگهبان  یک  پا  ایستاده  است  و مرا راه  نمی دهد و  بعد با اصرار ...: باشد  من هم  با شما می آیم.

زمانی که همراه  نگهبان  به طبقه  اول بیمارستان  می روم. دو بانوی میانسال  همراه  من  می آیند.   یکی  از ان  بانو ها با آهستگی  به  من   می گوید : ما از یک  موسسه  خیریه  از تهران می آییم  و می خواهیم  کمک های نقدی  خود را به  دست زلزله زدگان برسانیم. اینها نمی گذارند پیش  مجروحان و همراهان آنها برویم می‌توانیم با شما بیاییم .

من می گویم: البته

نگهبان می پرسد : این دوخانم  با شما  هستند.

می گویم  : بله

نخستین بیماری را که می بینم  طوبی  کرمی حدود ۸۰  ساله است  و از روستای  دشت ذهاب  مجتمع قلا باوری آمده  است  و کمرش شکسته

همراهش  می گوید : از وقتی  که  این بانو را از دیروز اوردیم  پزشک  متخصص و جراح نیامده اند. از بس  که سرشان  شلوغ است

در بخش های مختلف  بیمارستان، به علت تعداد زیاد بیمار، تخت های اضطرار  در راهروها گذاشته اند و در بخش ارتوپدی پاکبرا رضایی شکستگی  ران داشته و عمل شده است.

میگوید از مرز خسروی آمده و خانواده اش  اورا آورده اند، یعنی زلزله  تا آنجا هم  آمده بود. این  فکری  است  که  از مغزم  می گذرد.

دو بانوی  خیر  و نیکوکار  به  اتاق عمومی  بیمارستان  می ایند  و به  همه  مجروحان و خانواده های  آنان  مبلغی پول نقد به زلزله زدگان  می دهند.

از  این  دو بانو  می‌پرسم: چراخودتان برای  کمک  آمده اید؟

جواب  می دهند به هیچکس اعتماد نداشتیم که  این  پولها را بدهیم.

یک  بانوی  جوان  همراه همسرش در بیمارستان  است و خیلی  غمزده کنار تختش  نشسته، می‌گوید: مریم  مرادی  هستم و خواهرم را در زلزله از دست دادم ..."

اشک امانش نمی دهد. بغل دستی او بانوی غمزده دیگری است که دختر هجده ساله‌اش را از دست  داده، می گوید: دخترم  پیش  دانشگاهی  بود خیلی درس می‌خواند.

او هم می‌گرید. می‌پرسم: خانه‌تان کجا بود؟

ـ ثلاث باباجانی

پویا کنعانی یازده  ساله، به تازگی از آی سی یو  به بخش  آمده  است. خفته است و سرش عمل  شده، پرستار بخش می گوید: کم‌خونی دارد و به تالاسمی هم مبتلاست. خونریزی شدیدی داشته است!.

مادر پویا کنعانی می‌گوید: بچه‌ام هذیان می گوید. سه تا بچه پسر دارم و  همه تالاسمی دارند.

بهزاد رضایی هم جوانی است که قطع نخاع شده و مرتب لبخند می‌زند انگار وضعیت فعلی‌اش را باور ندارد.

همراهش می‌گوید: زلزله انقدر بهزاد را تکان داد که او را به حیاط  پرت کرد. داماد منهم زیر آوار ماند.

اینجا، همه دردها انگار داغمه بسته‌اند. هیچکس لبخند نمی زند. آینده آنان چه خواهد شد، هیچکس  نمی‌داند ... .

دشت با اندوه تلخ خوش

گزارش مینو بدیعی با شعری از فریدون مشیری هم تمام می‌شود:

«شبانگاه است با اندوهی در دل از سرپل ذهاب به سمت کرمانشاه می روم.

تاریکی‌های بسیار دور و برم، اشباح سرگردانی را بر ذهنم ظاهر می‌کند. دشت تاریک است و گویی  شعر فریدون مشیری در  آن همه تاریکی عظیم طنین‌انداز است:

در نوازش‌های باد

در گل لبخند دهقانان شاد

در سرود نرم رود

خون گرم زندگی جوشیده بود

نوشخند مهراب

آبشار آفتاب

در صفای دشت من کوشیده بود

شبنم آن دشت از پاکیزگی

گوئیا خورشید را نوشیده بود

روزگاران گشت و گشت

داغ بر دل دارم از این سرگذشت

داغ بر دل دارم از مردان دشت

دشت با

اندوه تلخ خویش تنها مانده  است

زانهمه سرسبزی و شور ونشاط

سنگلاخی سرد برجا مانده است

آسمان از ابر غم پوشیده است

چشمه سار لاله ها خشکیده  است 

جای گندم‌های سبز

جای دهقانان شاد

خارهای جانگزا جوشیده ا

بانگ برمی‌دارم از دل

خون چکید از شاخ گل باغ و

بهاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

سرد و سنگین کوه می گوید جواب

خاک  خون نوشیده است ...»

عکاس : سامی پولاد

منبع: ایسنا

 

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - جواد خیابانی یکی از چهره های سرشناسی بود که چند ساعت پس از وقوع زلزله در غرب کشور به یاری آسیب دیدگان رفت و حضوری فعال در کرمانشاه نشان داد.
به گزارش خبرورزشی، خیابانی که مشغله های زیادی هم در تهران دارد در چند روز گذشته پیگیر کمک های مردم به زلزله زدگان بود و شخصا در مناطق آسیب دیده در یاری رسانی به آسیب دیدگان نقش داشت.
جواد خیابانی که از نزدیک با وضعیت و شرایط مناطق آسیب دیده آشنا شده در صحبت هایی خطاب به مسئولان اعلام کرده روش کمک های خود به آسیب دیدگان زلزله را تغییر دهند. خیابانی حتی وضعیت استقلال و پرسپولیس را مثال زده و گفته اگر قرار باشد وضعیتی بحرانی حل شود امکان آن وجود دارد مانند پرسپولیس و استقلال که در آستانه حذف از آسیا قرار گرفتند و با کمک مالی میلیاردی جلوی حذف آنها گرفته شد. 
خیابانی در صحبت های خود در کرمانشاه گفته است: استقلال و پرسپولیس قرار بود امسال به دلیل تخلفات مالی در لیگ قهرمانان آسیا حضور نداشته باشند. اما 100 میلیارد تومان کمک شد که آنها در آسیا حضور پیدا کنند پس باید گفت پول هست.آیا 100 میلیارد تومان مشکلات شهر زلزله زده را عوض نمی کرد؟ کانکس 3 میلیون قیمتش است. مردم در این مناطق دیگر آب نمی خواهند پتو و خوردنی نمی خواد. سقف می خواهند. مرد و زن نیاز دارند سقف بالای سرشان باشد.

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - پس از حمایت امره چان هافبک آلمانی لیورپول از آسیب دیدگان زلزله در ایران هم تیمی سرشناس او نیز در راستای حمایت از زلزله زدگان غرب ایران قدم برداشته است.
به گزارش خبرورزشی، فیلیپه کوتینیو ستاره برزیلی لیورپول که در کنار نیمار و ویلیان از سرشناس ترین برزیلی های حال حاضر فوتبال جهان شناخته می شود پیراهن خود را برای حراج به نفع آسیب دیدگان زلزله به ایران ارسال کرده است.
گفته شده قرار است پیراهن کوتینیو به دست علی دایی برسد و او اقدام به حراج پیراهن کند.
کوتینیو در چند سال گذشته یکی از ستارگان لیگ انگلیس بوده و در تابستانی که گذشت تا یک قدمی حضور در بارسلونا پیش رفت اما در نهایت با مخالفت باشگاه لیورپول در انگلیس ماندنی شد.

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز -اینجا جاده جوانرود به ثلاث باباجانی است؛ ساعت 8:30 دقیقه صبح پنجشنبه؛ ترافیک شدید کامیون ها و خودروهای حامل کمکهای مردمی به زلزله زدگان مناطق ثلاث باباجانی و ازگله، حجم کمک های مردمی حکایت از این دارد که مردم ایران بار دیگر در آزمون همدلی نمره 20 گرفتند.

در طول مسیر نگاهم معطوف به نمره پلاک خودروها و کامیونهاست؛ ایران - 33، ایران - 66، ایران - 82، ایران - 51، ایران - 18 و... بنر نوشته های روی وسایل نقلیه نیز نشان می داد که از چه شهرهایی آمده اند؛ تهران، ساری، مشهد، سنندج، مهاباد، کرمانشاه، همدان، تبریز و...
مردمی که پایش بیفتد شادی هایشان را تقسیم می کنند و اگر حادثه ای رخ دهد در غم ها شریکند و از مال و جانشان برای کمک به همنوعان خود می گذرند؛ جز تحسین و دست مریزاد گفتن واژه ای برای توصیف این مردم خوش قلب و مهربان نمی توان عبارتی یافت .
در ورودی شهر ثلاث باباجانی و حتی در روستاهایی که بر سر مسیر قرار گرفته بودند، جوانان زلزله زده با نوشته هایی از قبیل «زور سپاس» ، «هاوکاریتان ژیانه بو ئیمه (همکاری شما برای ما زندگی است)»، «مردم عزیز ایران قدردان الطاف شما هستیم» و... از هموطنان نوعدوست خود تشکر می کردند.
ابتدا به جوانرود رفتیم و دقایقی با آرش لهونی فرماندار این شهرستان صحبت کردیم، او گفت که در زلزله یکشنبه شب افزون بر 60 درصد منازل روستایی این شهرستان آسیب دیده و نیاز به تعمیرات اساسی دارند و بسیاری از خانه ها هم قابل سکونت نیستند و باید از نو ساخته شوند.
وی همچنین اصلی ترین نیاز زلزله زدگان این شهرستان را چادر برای اسکان شبانه خانواده ها عنوان کرد.
پس از دیدار مختصر با فرماندار جوانرود به سمت ثلاث باباجانی راه افتادیم و در طول مسیر از روستاهای زلزله زده «کانی گوهر»، «دواله»، «چشمه گدار»، «سراب برد زنجیر» و «قلقله» دیدن کردیم.
در روستای سراب بردزنجیر ساکنان روستا در زمین فوتبال خاکی این روستا اتراق کرده بودند.
«اسماعیل رحمانی» پیرمردی که با همسرش دارای هشت فرزند است و به گفته خودش هیچ کدام از بچه هایش ازدواج نکرده اند، از وضع نامناسب مالی خود گفت و اینکه مسئولان برای ساخت خانه کمکش کنند و در شرایط کنونی هم چادری به او بدهند تا سرپناهی موقتی برای خانواده اش باشد؛ ویدئویی از صحبتهای او گرفتم و البته عکسی از اهورا پسربچه 2 ساله ای که گریه های ملتمسانه ای داشت.
مسیر را ادامه دادیم و به روستای چشمه گدار که رسیدیم، خانه های ویران زیادی را دیدم و البته مسجد که بشدت آسیب دیده بود و دیگر نمازگزاری حاضر نبود در آن عبادت کند.
در میان ترافیک سنگین مسیر، دواله و سپس قلقله را هم دیدیم تا اینکه به ورودی شهر تازه آباد رسیدیم ازدحام کامیون و خودروهای حامل کمکهای مردمی به حدی بود که به سختی از پست بازرسی ورودی شهر عبور می کردند.
کمی آنسوتر مردم ثلاث باباجانی با بنر و نوشته هایی به عواطف و مهربانی ایرانیان واکنش نشان می دادند.
در شهر ثلاث باباجانی البته بسیاری از شهروندان بودند که فقط چادر می خواستند؛ آنها می گفتند که آب و غذا به اندازه کافی دارند اما نگران سرمای شبانه ایجاد سرپناهی برای فرزندان و زنان خود هستند.
با جوانی به نام «شهرام خاطری» صحبت کردم و ویدئویی از او گرفتم؛ گلایه داشت که روند توزیع اقلام از جمله چادرها منظم نیست و در حالی که برخی خانواده ها چند تخته چادر دارند اما در مجاورت آنها خانواده هایی هستند که بی چادر مانده اند و خواستار رسیدگی مسئولان به این موضوع شد.
در جای جای شهر تازه آباد می شود چادرهای برافراشته و زندگی در شرایط بحران مردم را دید، به خانه های آنان سر زدیم که اغلب بافت فرسوده بودند یا مقاوم ساخته نشده اند یا حتی از مصالح بی کیفیت ساخته شده بودند و با زلزله یکشنبه شب فروریخته و آوار شدند.
مردم تازه آباد در گفت و گو با ایرنا هم از مهر و بخشش هموطنان قدردان بودند و هم خوستار توجه جدی مسئولان برای بازسازی خانه هایشان تا پیش از فرارسیدن روزهای سرد سال و برف و یخ بودند.
با فرماندار ثلاث هم صحبت کردیم.
علی اکبر کبری اظهار کرد که آواربرداری کلا انجام شده (البته مشاهدات ما از شهر تازه اباد و روستاهای زلزله زده این شهرستان بخصوص در منطقه گاری نشان می داد که هنوز آواربرداری کاملا انجام نشده و فیلم و عکسهایی که گرفتیم نیز موید این مطلب است) و روند امداد رسانی هم خوب پیش می رود همچنین قرار است کمبود چادر با ارسال محموله هایی از کرمانشاه برطرف شود.
وی گفت به روستاها هم سر زدیم و کار امدادرسانی در این مناطق هم در حال انجام است.
به گفته او زمین لرزه باعث جان باختن 15تن و مجروح شدن 58 شهروند دیگر در شهرستان ثلاث باباجانی بخصوص بخش ازگله شده است.
یکی از مشکلات ریشه ای شهرستان ثلاث باباجانی توسعه نیافتگی آن است که می شد در جاده های بی کیفیت و پرخطر، معابر شهری، سازه های نامقاوم، فقر شهروندان، بیکاری و... آنها را دید.
بسیاری از مردم مانند «عمر رستمی» ثروت و سامانی ندارند؛ او می گفت که خیلی ها را می شناسد که هیچ پس اندازی ندارند و فقط کارگری می کنند و در این شرایط اگر کمک های دولت نباشد، ساخت دوباره خانه برای شان یک رویا است و شاید چادر نشینی شان برای مدت مدیدی به درازا بکشد.
«والی» هم وانت نیسان آبی رنگش را که در زیر آوار مدفون شده بود و دیگر قابل استفاده نبود، نشان داد و گفت: تنها سرمایه زندگی ام که با آن شکم 6 سر عائله را سیر می کردم، همین ماشین بود که دیگر قابل استفاده نیست چه رسد به اینکه بتواند خانه ای از نو بسازد!
به هر حال بحران ها همیشه شرایط خاص خود را دارند و طبیعیست که ناهماهنگی ها، مشکلات و سکته هایی در روند ارائه خدمات و امدادرسانی وجود داشته باشد اما نکته ای که بسیار قابل توجه است؛ همگرایی و نوعدوستی مردم ایران در زلزله ازگله و سرپل ذهاب بود.
مردمی که بارها آزمون خود را در حوادث مشابه از زلزله رودبار و منجیل تا زلزله بم و ریزش پلاسکو و حادثه معدن یورت به اثبات رسانده اند و در آزمون اخیر هم نمره شان 20 بود؛ قدر این مردم مهربان و با محبت را بدانیم.
گزارش از یحیی معماری - انتشار: محسن فتاحی منبع: ایرنا

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - بازیکنان تیم فوتبال پرسپولیس پیراهن کاپیتان این تیم را که توسط بازیکنان امضا شده را قرار است از طریق مزایده به فروش بگذارند تا عواید حاصل از آن به زلزله زدگان استان کرمانشاه اهداء شود.

 به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ در پی زلزله رخ داده در استان کرمانشاه بازیکنان تیم فوتبال پرسپولیس تصمیم گرفتند در اقدامی خداپسندانه پیراهن سید جلال حسینی کاپیتان این تیم را که در دربی به تن داشت به فروش بگذارند تا عواید حاصل از آن به زلزله زدگان غرب کشور اهداء شود.

این پیراهن به امضای تمامی بازیکنان پرسپولیس رسیده و قرار است طی مراسم ویژه‌ای این پیراهن به خریدار آن اهداء گردد.

ادامه مطلب...

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - جواد خیابانی این روزها حسابی روی بورس است. او یکی از چهره‌های معروفی است که به مناطق زلزله زده رفته است.

 به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ انتشار ویدئویی از جواد خیابانی در قصر شیرین و در کنار خانه های خراب شده مسک مهر و حرف های او سبب شده تا نامش حسابی سر زبان ها بیفتد. او در این ویدئو به شدت از سازندگان مسکن مهر انتقاد می کند. حرف هایی که اگرچه احساسی اما درست نقل شان می کند. عادت کرده ایم برای همه رفتارهای جواد دنبال اشتباه ها و سوتی هایش باشیم اما سلطان قلیان هیجان است. مرد همین حالت های احساسی و اتفاقا در این فضا ها ، بهترین جا برای اوست. او با هیجان کلامش به خوبی می تواند وحدت ایجاد کند. این بار بیایید باری دیگر باورش کنیم. نیتش را خیر بپنداریم و باور کنیم دارد تلاش می کند برای خدمت. این که در کنار نیروهای امدادی از وحدت می گوید و دنبال تکثرگرایی نیست ، خود کاری ستودنیست.

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - علی دایی این بار چهره جدیدی از خود نشان داد و در قامت یک فعال اجتماعی خوش درخشید

فرهاد عشوندی در خبرآنلاین نوشت: همان یک تصویر برای دوباره دوست داشتنت کافی است ، علی دایی.
در این چند روز ، از زمان اعلام خبر زلزله. زلزله ای که ابتدا همه فکر می کردیم ، اصل تخریبش احتمالا خارج از مرزهای ایران بوده است و کمتر شاید گمان می بردیم ، مرزنشینان عزیزمان ، اینچنین در سوگ نشسته باشند ، تا همین امروز که حدود یک هفته ای از آن لرزه وحشتناک می گذرد ، تقریبا همه حواس مردم ایران معطوف قصر شیرین بوده ، سرپل ذهاب ، ازگله ، ثلاث باباجانی و روستاهایش ، حالا نام های عزیز همه ایرانیانند. غم رفتن فاطیمای کوچک ، شادی از سالم ماندن رفقایش که می خندند و تشکر می کنند از بچه های امدادگر. آنجا که می گویند این سربازان ارتش به دادمان رسیدند ، قند در دل مان آب می کند و درود می فرستیم به این سربازان غیورمان.

هر بار تصویر امدادگر زحمتکش هلال احمری را می بینیم که چه پدرانه سگش را گذاشته تا دخترک نازش کند و از یاد ببرد عم تلخی که بر او و خانواده ا گذشته را ، از خود بی خود می شویم. با عکس معروف زنی که فرزندش را در دست گرفته و ناله می کند ، همه با هم شیون سر می دهیم و برای تولد «آوای » زیبا ، باز ایمان می آوریم که امید هست.

زلزله البته زوایای دیگری هم داشت. جایی که باز دیدیم هنوز قدرت ستاره ها می تواند همدلی و هم افزایی بیافریند. راستش خود من یکی از آنهایی هستم که اعتقاد دارم این روند هر کس شماره حسابی بدهد و کمکی جمع کند درست نیست و شاید باید در کنار نهاد های مسئولی مثل کمیته امداد ، در نهایت چند سازمان مردم نهاد ، مثل جامعه های خیرین امام علی (ع) که همه به صدق کردارشان ایمان داریم پیش می افتادند و این قدرت سلبریتی ها در نفوذ اجتماعی از پی آنها بسیج می شد. حالا شاید رخداد این زلزله بهانه ای شود برای بازتعریف خیلی از چراهای امروزی برای مسئولین. اینکه رئیس جمهور می گوید تجربه نشان داده بهتر است مردم خودشان خانه های شان را بسازند ، ناظر بر تخریب همه آن مسکن هایی است که قرار بود به مهر سرپناه این مردم داغدیده شود! شاید به همین دلیل و دلیل هایی از این دست است که این بار مردم ترجیح داده اند از پی علی دایی و علی دایی ها به کمک مردم داغدیده کرانشاهی بشتابند.

برای همین است که وقتی علی دایی دو شماره حساب اعلام می کند ، سیل کمک ها جاری می شود. دایی یک خصلت بزرگ دارد. این که پشتکارش ستودنی ست. کار را تا تهش انجام می دهد. دلسرد نمی شود. برای همین است که خودش وقتی می پذیرد پیش بیفتد ، مرد با آن ذهنیت ، از پی اش می دوند. بی شک این چندین میلیارد تومانی که به او کمک شده ، به درستی به دست آنهایی که باید می رسد .

دایی و همان یک فریمی که کنار کودکان ایستاده و لبخندی از ته دل را بر گونه های شان نشانده بی شک به تمام این سرمایه ای که برای شان جمع کرده ، می ارزید. او رفته بود و این بار به این مردم داغدیده «سر زده بوده» وای که چه دلتنگ این سرزدن هایش بودیم. پسر با استعداد شریف که عادت کرده بودیم یک عمر به سرزدن هایش ، این بار هم چه همدلانه سر زده است.

ویدئوهایی که در این مدت منتشر کرده را ببینید ، او می گوید حالا که می رود ، قصد دارد کمک های مردم را به روستاهایی ببرد که کمتر به آنها کمک رسیده است. روستاهای بالا دستی در آن پیچ و خم ها . دایی خوب می داند ، آن بالادست ها اگر حتی باشند افرادی که کوچ داده شده اند به جرمی و گناهی هم باز حق حیات دارند و او مسئول است به عنوان یک فعال اجتماعی.

او بی شک داعیه تختی شدن ندارد و. قطعا کم رفتارهایی نداشته که باعث دلخوری عمومی هم شده باشد اما این بار چه خوب دلها را به هم پیوند زده است. رفته است و به هموطنانش سر زده است. همه اعتباری را که به حرمت پیراهن ملی کسب کرده ، پیش انداخته و خواسته به مردمش خدمت کند. باید قدردانش باشیم و امید داشته باشیم این جنبش با محوریت سرمایه ای ملی چون او ، باز و باز تکرار شود.

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - جردن باروز برای مردم کرمانشاه آرزوی صبر کرد.

 به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ جردن باروز قهرمان کشتی آمریکا که در کرمانشاه هم روی تشک رفته است در پیامی فارسی به مردم کرمانشاه برای زلزله تسلیت گفت و آرزو کرد خیلی زود در جمع شان حاضر شود و کمی از این درد بکاهد. 
 

پیشخوان

آخرین اخبار