همزیستی نیوز - وزیر آموزش و پرورش گفت: دولت پیش نویس طرح تبدیل وضعیت معلمان حق التدریسی را پس از مصوبه مجلس تهیه کرده و در صورت تایید نهایی، وزارت آموزش و پرورش آماده انجام این تغییرات است.
دغدغههای جامعه معلمی، پیشینه دیرینهای دارد و حل و فصل آن همتی بزرگ میخواهد؛ اما فارغ از همه بی انگیزگیها و بی مهریها آنها هنوز برای تربیت فرزندان این آب و خاک، محکم ایستادهاند و امیدشان برای آینده شاگردانشان، هیچ گاه ناامید نمیشود.
به گزارش ایسنا، همزمان با هفته گرامیداشت مقام معلم، به سراغ چند معلم خلاق و متفاوت رفتیم تا گوشهای از تلاششان برای آموزش و تربیت کودکان را به نمایش بگذاریم؛ آنها نماینده گروه بزرگی از معلمان هستند که با عشق و علاقه در کلاس درس حاضر میشوند:
آن معلم با دوچرخه آمد
روش تدریس متفاوت "محمدرضا دهنهای" نیز جالب توجه و جذاب است؛ ویدئوهایش گویای این موضوع است. یکبار لباس آتش نشان به تن میکند و با بچهها سخن میگوید و باری دیگر برای تدریس حرف «س» لباس سرباز ی میپوشد و با آواز میخواند: منم منم یه سرباز، فرزند خوب ایران، دهم دو سال جوانی، برای هر ایرانی.
مرتبهای هم برای تدریس حرف «د» با دوچرخه وارد کلاس شده و ترانه میخواند که «دال و دال دال، دال هستم. دولا دولا راه میرم، آبجی و داداش ندارم، تنهای تنها هستم…».
متولد سال ۶۶ است و هفت سال است که در قم معلم خرید خدمات آموزشی است. در کلاس اول ابتدایی درس میدهد و تلاش کرده بچهها را برای زندگی آینده شان آماده کند. دهنهای درباره روش تدریسش میگوید: حروف الفبا را از طریق معرفی شغلهای مختلف، قومیتهای مختلف، سنتهای اصیل و صنایع دستی ایرانی مانند فرش و غیره به شکل مجسمه و ملموس در کلاس درس تدریس میکنم. به عنوان مثال یک مرتبه برای آموزش حرف «د» کلمه دکتر را انتخاب کردم و وقتی میخواستم به کلاس درس بروم لباس پزشکی پوشیدم. یا برای تدریس «آ» لباس آتش نشان به تن کردم.
وی معتقد است بچهها فقط نیاز به خواندن و نوشتن ندارند بلکه نیازمند یادگیری مهارتهایی هستند که در کتب آموزشی رسمی به طور کامل روی آن کار نشده است، اما با روشهایی که معلمانی همچون خودش به کار میگیرند آموزش حروف الفبا ماندگارتر میشود.
دهنهای با بیان اینکه افراد یا دارای هوش کلامی هستند یا تصویری یا با دست ورزی فراگیری بهتری دارند میگوید: اگر می خواستم فقط تدریس کلامی داشته باشم درصدی ممکن بود جذب درس بشوند؟ تلاش می کنم در قالب نقاشی، نمایش، موزیک و بازی مباحث را به دانش آموزانم منتقل کنم. آنها ۴۵ دقیقه بدون آنکه متوجه شوند دارند درس یاد میگیرند در کلاس با من همراه میشوند.
این آموزگار ابتدایی میافزاید: دانش آموزی که حافظهاش تصویری است، در نمایشها بازی می کند و کسی که کلامی است از موسیقی و شعر لذت می برد و یادگیری بهتری خواهد داشت.
از او سوال میکنم در این روزها که معلمان گرفتار مشکلات بسیاری هستند و تعداد بسیاری از آنها از بی مهریها گلایه دارند و ابراز بی انگیزگی میکنند چه طور توانسته روحیه خود را حفظ کند و اینطور با انگیزه به سرکلاس درس برود؟ که او در جواب می گوید: انسان باید برای هر کاری هدف بزرگ داشته باشد. اینطور نیست که چون کار بهتری سراغ نداشتم، به سراغ معلمی آمده باشم. هدف والایی دارم که برای آن میجنگم.
وی ادامه میدهد: همزمان کارهای بهتری داشتم، اما یکی یکی آنها را رها کردم. دانش آموزان دهه ۶۰ و ۵۰ با احساس و باهوش داشتیم که به سراغ شغل آزاد رفتند و از درس خواندن زده و طرد شدند. علت این است که استعداد شان در مدرسه کشف نشده و مدرسه نتوانسته آنها را جذب کند. به ذهنم رسید سیستم آموزشی فعلی همه را در بر نمیگیرد و جذب نمیکند و باید روشهای متفاوتی برای بچه ها به کار گرفت تا بتوانند با آموزش و پرورش انس گرفته و دروس را به نحو احسن فرابگیرند.
دهنهای اضافه میکند که ما دانش آموز ضعیف نداریم و هر کدام یک استعداد دارند. در کلاس درس من برچسب درس نخوان و تنبل به هیچکدام زده نمیشود و هر کدام در یک حیطه موفق هستند. علاوه بر این باید بگویم که اگر مدیر همراه باشد، معلم میتواند کارش را پیش ببرد. باید به معلم بها داده شود تا بتواند این روشهای متفاوت را تدریس کند. برخی خانوادهها و همکاران قدیمی تر میخواهند ترمز معلمی که متفاوت تدریس میکند را بکشند و آن را اشتباه میدانند در حالی که باید پذیرش برای آموزش و روشهای جدید به وجود بیاید زیرا که اکنون زمان گذشته و نسل نیز تغییر کرده است.
تدریس با طعم آواز
مدرک کارشناسی علوم تربیتی از دانشگاه باهنر اصفهان دارد و معلم دانش آموزان کلاس ششمی در اصفهان است. او حائز رتبه در جشنواره جوان سال ۹۶ شده است. از شاگردان محمد معتمدی (خواننده موسیقی سنتی) است و آواز را به صورت جدی دنبال کرده و نامش"جواد موسوی" است.
وی با بیان اینکه در برخی درسها مانند فارسی که دستم بازتر است از شعر و موسیقی و آواز برای تعلیم دروس و تلطیف روحیه بچهها استفاده میکنم، میگوید: هنر می تواند خلاقیت را در وجود بچهها پرورش و رشد دهد.
موسوی میافزاید: دستی در نوشتن نیز دارم و در این عرصه فعالیت می کنم. کلاس انشای من مانند کلاس انشاهای دیگر نیست. ما از کلمات به هم ریخته استفاده می کنیم یا بچه خودشان را جای اشخاص دیگر میگذارند و نوشتههای متفاوتی ارائه میکنند. به علت شناخت موسیقی، هارمونی و نظم آن برای شاد شدن بچه ها و تلطیف جو کلاس تصنیفهایی را میخواندم و آنها بسیار استقبال میکنند. این کار حتی در کنترل آنها نیز موثر بوده است.
این معلم ابتدایی با تاکید بر اینکه هنر و ورزش در مدارس مغفول مانده است اظهار میکند: معمولاً کلاسهای هنر به یک نقاشی کشیدن ختم میشود در حالی که از درون هنر می شود استعداد بچهها را بیرون کشید. از خانوادهها شنیدم که فرزندشان به دنباله موسیقی خوانندگان اصیل رفته و به آنها علاقه مند شدهاند تا به سمت هنرمندان مبتذل بروند. کم نبود دانش آموزانی که به موسیقی اصیل علاقه مند شده و به سمت آن رفتهاند.
وی ادامه میدهد: با هنر می شود در تمام ابعاد، دلها را به چنگ آورد. به عنوان مثال در کلاس قرآن هر بار تلاوت یکی از قاریهای مصری را پخش می کنیم و باعث شده بچهها جذب شوند. می توان ابعاد هنری هر کاری را نشان داد. هنر تنها رشتهای است که دو نیمکره مغز را فعال می کند و می شود دانش آموزان را از طریق هنر روانشناسی کرد و درون آنها را فهمید. به عنوان مثال دانشآموزی داریم که هر بار می خواهد انشاء بنویسد چون بچه طلاق است از اندوه زندگیاش مینویسد، بنابراین میشود فهمید که هر دانشآموزی در چه زمینهای میخواهد گام بردارد و در چه حال و هوایی سیر میکند.
عروسک گردان "دانش"
"مهدی سلحشور" عروسک دانش آموزی به نام «دانش ِمدّعی» ساخته و او را با خود به کلاس درس می برد. در شهرستان آمل معلم کلاس ششمی هاست. وی در ابتدا تاکید میکند که اولین کار یک معلم این است که بچه ها را به خود جذب کند و میگوید: اگر معلم بهترین و بالاترین سطح سواد و علم را داشته باشند اما نتوانند بچه ها را جذب کند کلاس هم برای خودش خسته کننده می شود و هم برای دانش آموزان اما با روشها و تکنیکهای خاص میتوان دانش آموزان را در کلاس به خود جلب کرد.
وی میافزاید: چند راه برای این کار انتخاب کردم، که یکی از آنها اجرای موسیقی زنده در کلاس بود. با اجرای موسیقی زنده سعی کردم حفظ شعر را برای بچهها آسان کنم؛ هرچند برای هر شعر یک تا دو هفته وقت میگذارم اما نتیجه میدهد؛ البته برخی انتقاد میکردند که شاید این روش تدریس برای دانش آموزان پایه ششم کمی کودکانه باشد، اما جواب داده است.
این معلم خلاق به عروسک «دانش» اشاره میکند و در باره او توضیح میدهد: از طریق عروسک مباحثی را به بچه ها آموزش میدهم و اکنون به گونهای شده که دیگر همه بچهها سراغ او را میگیرند و می پرسند دانش کی میآید و چرا این زنگ به کلاس درس نیامده؟ شاگردانم دوست دارند دانش کنارشان باشد.
سلحشور با بیان اینکه یکی از کارهایی که سال گذشته در یک مدرسه روستایی انجام دادم این بود که لباس عربی پوشیده و وارد کلاس شدم که در معرفی قومیتها بسیار موثر بود، میگوید: امسال هم به دلیل آنکه روش تدریس متفاوتم دیده شد به مدرسه شاهد دعوت شدم. مدیر مدرسه به من روحیه میدهد و انگیزه من را چند برابر بالا برده است.
وی میافزاید: گاهی در فضای مجازی مردم برایم می نویسند «انگار خیلی بهت خوش میگذره که با یک و نیم میلیون حقوق این کارها را انجام میدهی»؛ اما باید بگویم که واقعاً این کار را دوست دارم. قبل از آنکه به دانشگاه فرهنگیان بیایم هم ارتباطم با کودکان اطرافیانم بسیار خوب بود. می توانستم رشتههای دیگری بخوانم اما آموزگاری را انتخاب کردم و میدانم که در این قسمت مفید هستم. استعداد چند تن از بچهها در کلاسهای درس کشف شده و از خانوادهها خواستم فرزندانشان را وارد مشاغلی کنند که آن علاقه دارند. یکی از دانشآموزانم را به کلاس خوشنویسی فرستادم و شنیدم اکنون دارد خوب کار میکند و پیشرفت کرده است. همینها انگیزه معلمیاست.
فلفلی و مرغ کاکلی در کلاس درس
متولد سال ۱۳۷۲ و فارغالتحصیل دانشگاه فرهنگیان و سه سال است که وارد عرصه معلمی شده و در روستاهای مشهد تدریس میکند. "میربلوک" یکسال آموزگار مدرسهای در روستای بلغور بوده و اکنون دو سال است که مدیر آموزگاری مدرسه کوشش در روستای زیباگوش تبادکان مشهد را برعهده دارد و تلاش میکند به دنیای دانش آموزان رنگ شاد زندگی بپاشد.
میربلوک درباره مدرسه و کلاس درسش توضیح میدهد و میگوید که ۲۱ دانش آموز ابتدایی در دو کلاس درس داریم. در این مدرسه از دانش آموزان پیش دبستانی تا دانشآموزان با نیازهای ویژه و عادی در مقطع ابتدایی مشغول به تحصیل هستند.
وی از نبود سرانه مناسب برای مدارس گلایه و اظهار میکند: با وجود این امسال تلاش کردیم محیط مدرسه را شادسازی کنیم؛ به گونهای که بچهها حالا دیگر دوست ندارند زنگ آخر به خانه بروند. ما از طریق خیرین و اداره کل آموزش و پرورش امکاناتی را جذب کردیم و توانستیم کلاسهای درس را موکت کنیم، دیوارها را هم به کمک گروههای جهادی دانشجویی نقاشی کردیم.
این مدیر آموزگار با اشاره به افزایش مهاجرت از روستاها به شهرها میگوید: در همین مدرسهای که امروز ۲۱ دانش آموز دارد، زمانی ۲۰۰ تا ۳۰۰ دانش آموز مشغول به تحصیل بودند، اما به تدریج با کم شدن بارندگیها، خشکسالی و عدم وجود شغل مناسب سیر مهاجرت افزایش پیدا کرد و این روستا اکنون کم جمعیت شده است. روستای بلغور که در آنجا خدمت می کردم نیز راه عجیبی دارد و آسفالت و از امکانات مناسبی برخوردار نیست و سال گذشته ۵۰ دانشآموز داشت در حالی که زمانی پذیرای ۵۰۰ دانش آموز بود.
میربلوک یک دانش آموز با نیازهای ویژه نیز در کلاس درس خودش دارد و از اینکه آموزش و پرورش توجهی به معلمان چندپایه در مدارس فراگیر و تلفیقی ندارد نیز ناراحت است و میگوید: دانش آموزی داشتیم که سه سال تکرار پایه داشت و او را به مرکز سنجش ارجاع دادیم و مشخص شد کم توان ذهنی است اما اجازه ندادیم همکلاسیهایش متوجه شوند و با او بیشتر کار میکنیم تا عقب ماندگیاش جبران شود.
وی با بیان اینکه با وجود تمام مشکلات، شغلم را دوست دارم میگوید: بچهها گناهی ندارند و باید با تمام وجود برایشان تلاش کرد که راهشان را پیدا کنند و به درس خواندن عشق بورزند. امسال انگیزه داشتم و این کارها را انجام دادهام، اما شاید سالهای دیگر انجام ندهم.
میربلوک از زمره مدیر آموزگاران خلاقی است که تلاش کرده محیط مدرسه را به محیطی جذاب برای بچهها تبدیل کند و به گفته خودش حالا دیگر مدرسه خانه دوم بچهها شده و دوست ندارند زنگ آخر به خانه بروند. وی معتقد است مدرسه باید فضایی شاد داشته باشد که بچهها آنجا را دوست داشته باشند. این مدیر آموزگار با بیان اینکه کسی که میخواهد آموزش خلاق داشته باشد نباید درگیر معضلات و مشغلههای فکری دیگری باشد اظهار میکند: به لحاظ فضا و ساختار روی محیط مدرسه بسیار کار کردیم و به معنای واقعی مدرسه خانه دوم همه بچهها شده است. با خانوادهها نیز ارتباط برقرار کردیم و جلساتی برای کاهش مهاجرتها برگزار کردیم. امسال که خانوادهها محیط مدرسه را دیدند با ما همکاری بیشتری میکنند و ما سعی کردیم کلاس کیفی داشته باشیم.
وی میافزاید: اخیراً و در اسفندماه اجرای نمایشی موزیکالی برای بزرگداشت منوچهر احترامی، نویسنده کودکان در اواخر اسفند ماه داشتیم و با کمک آلات موسیقی سنتی، شعرهای شادی را در قالب نمایش «فلفلی و مرغ کاکلی» نوشته او را با بچهها تمرین و برگزار کردیم که در روحیه شان تاثیر خوبی داشت.
دلتنگی تابستانه خانم معلم
"تارا قربانیان"، از سال 83 وارد آموزش و پرورش شده و ۱۴ سال سابقه آموزگاری در کلاس اول دارد و در کنار فعالیت در مدرسه از سال ۸۶ با نهضت سواد آموزی هم همکاری میکند.
او درباره خودش میگوید: دوست ندارم در پایههای بالاتر تدریس کنم و به بچههای کلاس اول عشق و علاقه دارم. وقتی میبینم که آنها هیچ چیز نمی دانند اما بعد از چند ماه میتوانند خوب بنویسند خوشحالی عمیقی به من دست می دهد.
قربانیان با بیان اینکه طرح درسهای مختلفی در اول سال می نویسیم اما من برای هر روز یک پوشه کار درست کردم و با توجه به استعدادهای خاص که هر کدام از بچه ها دارند تدریس میکنم اظهار میکند: برای آنکه درسی برای بچهها جا بیافتد از روشهای مختف استفاده میکنم، برای آن تنبک نوازی کرده و شعر میخوانم و از این طریق بچههایی که دیداری یا شنیداری هستند درسها را بهتر فرا میگیرند. شعر، داستان گویی و نمایش تاثیر خوبی در یادگیری بچهها دارد.
این آموزگار ابتدایی توضیح میدهد که فقط روی تابلو نوشتن و تکرار کردن کافی نیست. برای آموزش حروف الفبا، داستان گویی میکنم. مثلا برای بچهها تعریف میکنم که «آ» برادر بزرگتر است و هیچ وقت کلاهش را از سرش بر نمی دارد و اول صف است، ولی «ا» که کوچکتر است کلاه ندارد.
وی با بیان اینکه معتقدم معلمی را خدا برای من گذاشته و اینطور برایم مقدر کرده است که هر روز با بچهها باشم گفت: روزها را با لبخند و انرژی به مدرسه میروم و از حالا برای برگزاری جشن الفبا غمگینم زیرا سه ماه دوری از بچه ها برایم سخت است. این ذوق و احساس خوبی که از نوشتن و یاد گرفتن بچه ها به من دست میدهد با هیچ چیز دیگری مانند پول، بیمه و غیره قابل مقایسه نیست.
همزیستی نیوز - افراد و صاحبان مشاغل مختلف را بیشتر به سبب کارهایی که انجام میدهند میشناسیم یا میستاییم. در این گفتار اما «معلم خوب» با ۱۵ کاری که «انجام نمیدهد» ستوده شده است.
به گزارش ایسنا، عصر ایران نوشت: دوازدهم اردیبهشت به عنوان روز معلم نامگذاری شده است. مایلم به دوران کودکی بازگردم و دربارۀ «معلم خوب من» بنویسم. «معلم خوب من» اما با کارهایی که انجام نمیدهد «معلم خوب من» شده است. برخی از این کارها از این قرارند:
۱. معلم خوب من «درس» میدهد. «ترس»، تولید نمیکند. درس و ترس دو مقولۀ جدایند. معلم خوب من تنها درس را منتقل میکند. از کسر نمره و احضار والدین نمیترساند.
۲. معلم خوب من کتاب درسی را تدریس میکند. کتاب کمکدرسی را تبلیغ و معرفی نمیکند. حتی اگر در بیرون با مؤسسهای همکاری داشته باشد با مدرسه نمیآمیزد.
۳. معلم خوب من، شغل خود را دوست دارد ولی اصرار نمیکند شغل من مقدس است. این که خودت را مقدس بدانی تا دیگران از سر احترام مقدس بخوانند نیز متفاوت است. او از سر تواضع معتقد است معلمی هم یک شغل خدماتی است. پلیس، خدمات امنیتی ارائه میدهد، پزشک، خدمات بهداشتی و معلم، خدمات آموزشی.
۴. معلم خوب من بچهها را با هم مقایسه نمیکند. چون میداند هر یک از بچهها استعداد خاص خود را دارند و هوش یک گونه نیست. به جای حس «رقابت»، «رغبت» را در بچهها برمیانگیزاند.
۵. معلم خوب من تنها تدریس نمیکند. اهل مطالعه هم هست و نمیگوید من نه روزنامه میخوانم نه کتاب. نه به سایتها سر میزنم. دوست دارد به روز باشد.
۶. معلم خوب من در عین استقلال فراموش نمیکند که کارمند وزارت آموزش و پرورش است و وقتی شورای عالی وزارتخانه و بخشنامهها معرفی و تبلیغ و اتکا به کتاب کمک آموزشی را منع میکند یا بر مهارت آموزی تأکید میورزد یا خواستار جدی گرفتن ورزش و هنر میشوند، او هم تبعیت میکند.
۷. معلم خوب من، میداند که در همه حال نمیتواند بیش از پدر و مادر کودک یا نوجوانی را دوست بدارد. بنابراین اصرار بیش از حد بر تربیت ندارد و کاسۀ داغتر از آش نمیشود.
۸. معلم خوب من میداند که بچهها با یک جست و جوی ساده میتوانند به بسیاری از اطلاعات دست یابند. پس به جای تحمیل محفوظات، میکوشد مفاهیم را منتقل کند و تصور نمیکند الزاماً در همۀ زمینهها اطلاعات بیشتری دارد.
۹. معلم خوب من، هنر زندگی کردن و لذت بردن را میآموزد و مدام نمیگوید زمان ما این گونه بود و آن گونه نبود. درس تاریخ میدهد و به عبرت از گذشته فرامیخواند اما در گذشته نمانده است.
۱۰. معلم خوب من به دانش آموز به چشم محصلی که پول داده یا نداده نگاه نمیکند. به چشم انسانهایی نگاه میکند که به امانت به او سپرده شدهاند.
۱۱. معلم خوب من از طرح سوال استقبال میکند و دانش آموزان را به سوال و جوابهای آماده سوق نمیدهد.
۱۲. معلم خوب من انعطاف دارد و اگر یک شیوه نتیجه بخش نبود شیوههای دیگر را میآزماید و به وسیله و روش اصالت نمیدهد. اگر دانش آموز خوب دریافت نکرد او را سرزنش نمیکند شیوۀ خود را تغییر میدهد. کار او سرزنش نیست. انتقال مفهوم است.
۱۳. معلم خوب من تعقل و خردورزی را تقویت میکند اما با احساسات هم بیگانه نیست و دانش آموزی را که اهل شعر و بیان احساس است به حاشیه نمیراند و از ابراز احساس خود ابا ندارد.
۱۴. معلم خوب من یک یک بچهها را فرا میخواند و از هم کلاسیهای او میخواهد یک صفت خوب را که در او سراغ دارند بیان کنند. اگر صفت خوب نیابند و نگویند بر محصل خرده نمیگیرد به آن که نیافته یادآور میشود صفت خوب نیافتی مشخصۀ خوب چطور؟ تا نگویند و نیابند رها نمیکند.
۱۵. معلم خوب من از این نکتهها نمیرنجد.
معلم خوب من! روزت مبارک…
همزیستی نیوز - معلمهای سراسر جهان با مشکلات زیادی ازجمله حقوقهای پایین، کمبود زمان، منابع یا آموزش کافی برای انجام وظایف خود به بهترین شکل مواجهاند اما به رغم تمام این مشکلات با همه وجود شغل خود را حفظ کرده و به آن عشق میورزند.
به گزارش ایسنا، معلمان میدانند که در کلاسهایشان بسیاری از پزشکان، وکلا، جراحان، روزنامه نگاران، هنرمندان و معلمان آینده حضور دارند و سزاوار داشتن معلمی هستند که تمام تلاشش را برای آموزش آنها به کار میگیرد و از همین رو بسیاری از معلمان تمامی سختیهای این شغل را به جان میخرند.
آمارها حاکیست که میلیونها کودک در سراسر جهان از نعمت تحصیلات باکیفیت محرومند. برای دستیابی به این حق همگانی که جهان تا سال ۲۰۳۰ میلادی به آن متعهد شده، جهان به ۶۹ میلیون معلم بیشتر نیاز دارد. بیشتر این جمعیت باید برای جایگزینی میلیونها معلمی استخدام شوند که هر ساله شغل خود را رها میکنند.
در کشورهای در حال توسعه بسیاری از معلمان به دلیل احساس بیکفایتی، بیاحترامی، آماده نبودن و حقوقهای پایین اعلام بیانگیزگی میکنند.
میزان نامنویسی در مدارس ابتدایی در بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۵ میلادی در سراسر جهان از ۸۳ درصد به ۹۱ درصد رسیده اما با توجه به افزایش زیاد دانشآموزان، استخدام معلمان بیشتر در سراسر جهان برای این میزان کافی نبوده است. نتیجه این امر آن است که در بسیاری از کشورها تعداد دانشآموزان در هر کلاس از حد استاندارد فراتر رفته است.
بنا بر گزارش ویاساو اینترنشنال، آمارهای جهانی حاکی از آن است که نیم میلیارد کودک در جهان قادر به خواندن یا انجام ریاضی در سطح پایه نیستند و این در حالیست که دو سوم آنها در مدارس مشغول به تحصیل هستند.
اگرچه میتوان گفت معلمان یکی از سختترین مشاغل دنیا را دارند اما این شغل به همان میزان از اهمیت بسیار بالایی نیز برخوردار است.
در ادامه برخی از مشکلات پیشروی معلمان در حرفه معلمی را به نقل از سایت "کوورا" میخوانید:
۱) آموزش افراد با تواناییهای مختلفِ یادگیری
معلمها به طور دائم با افرادی با تواناییهای یادگیری بسیار متفاوت برخورد دارند و این یکی از چالشبرانگیزترین بخشهای حرفه معلمی است. به ویژه در حوزه آموزش عالی که تعداد دانشآموزان بسیار بالا بوده و فرصت کمتری برای توجه فرد به فرد به آنها وجود دارد. معلم باید یک تعادل بین این افراد به وجود بیاورد و این کار میتواند استرسزا باشد.
یکی از روشهای رویارویی با این مشکل صحبت با دانشآموزان در ابتدای کلاس و سعی در برقراری یک رابطه خوب با آنها است. با این کار دانشآموزان نیز از این مشکل باخبر شده و به معلمشان در برقراری یک روال مناسب برای همه کمک میکنند.
۲) دانستن کامل موضوع تدریس
معلم باید برای موضوع تدریس به طور کامل آماده باشد و در واقع در آن زمینه استاد باشد. در غیر این صورت دانشآموزان مطالب و آموزشهای او را درک نخواهند کرد. معلم باید برای پاسخگویی به هر سوالی و در هر زمانی که دانشآموزان میپرسند، آمادگی داشته باشد. گاهی اوقات دانشآموزان سوالاتی دارند که خود قادر به بیان درست آن نیستند و معلم باید در این راه آنها را یاری دهد. این موقعیتها میتواند دشوار و گاهی چالشزا باشد.
۳) پذیرفتن این که نمیتوان به همه سوالات پاسخ داد
معلمها سعی میکنند همه سوالات را پاسخگو باشند اما گاهی اوقات دانشآموزان سوالاتی میپرسند که معلم برای پاسخگویی نیاز به مطالعه و تحقیق دارد تا در جلسه بعدی آن را پاسخ دهد. صادق بودن در این موارد بهترین کلید حل مشکل است. معلم نباید با پاسخهای اشتباه ذهن دانشآموزان را منحرف کند و باید صادقانه اعلام کند که پاسخ این سوال را نمیداند.
۴) شنوا و گشادهرو بودن
گاهی اوقات معلم پس از تدریس، سوالات دانشآموزان را پیشبینی کرده و پیش از آن که آنها سوالاتشان را کامل بپرسند، آنها را پاسخ میگویند. اما گاهی اوقات دانشآموزان در این مسیر معلم را شگفتزده میکنند.
معلم حتی اگر سوال دانشآموز را بداند، باید به او اجازه دهد آن را کامل بیان کند. یکی از وظایف معلم تشویق دانشآموزان است و فرصت دادن به آنها برای پرسیدن سوالاتشان یکی از راههای تشویق کردن آنهاست. چرا که حتی اگر به سوال دانشآموز پاسخ دهید، در صورتی که به او اجازه بیان سوالش را ندهید، او احساس بیتوجهی خواهد کرد. حتی ممکن است برخی دانشآموزان سوالات تکراری بپرسند. اگر چه این سوالات برای معلم تکراری به نظر میرسد اما باید توجه داشت که دیدگاه دانشآموزان با معلم متفاوت است.
۵) پذیرش این که با وجود تمام تلاشها، برخی دانشآموزان درس را متوجه نخواهند شد
پذیرش این موضوع که برخی دانشآموزان با وجود تمام تلاشهای معلم، متوجه درس نخواهند شد، میتواند برای معلم چالشبرانگیز باشد. مهم نیست معلم چند مثال برای موضوع تدریس بزند یا به چند روش آن را توضیح دهد، در هر صورت برخی دانشآموزان متوجه درس نخواهند شد. اما معلم باید این موضوع را بپذیرد و گاهی حتی از روی درس رد شود و به دانشآموزان زمان دهد تا با گذشت زمان مفهوم درس را دریابند.
۶) درک این موضوع که "صبر" در قلمرو تدریس جایی ندارد
بسیاری از افراد تصور میکنند صبور بودن از لازمههای معلمی است، در حالی که این تصور اشتباه است. بسیاری از دانشآموزان از معلمان بابت صبوریشان تشکر میکنند که یک موضوع را بارها و بارها بدون خستگی تکرار میکنند. اما باید گفت صبور بودن در این موضع نقشی ندارد، چرا که در صورت نقش داشتن صبر، ممکن است معلم پس از چندی خسته شود. در واقع این لذت بردن از این حرفه است که معلم را از توضیح چندبارهی یک موضوع خسته نمیکند.
۷) پذیرش این موضوع که همه دانشآموزان مشتاق یادگیری نیستند
معلم باید این موضوع را بپذیرد که تمامی دانشآموزان حاضر در کلاس مشتاق یادگیری مطالب تدریسشده نیستند. شاید این دانشآموزان تحت فشار والدین ثبتنام کرده باشند یا حتی فقط مجبور به تحصیل شدهاند. این موضوع بسیار متداول است و با این حال پذیرش آن برای برخی معلمان میتواند چالشبرانگیز باشد اما معلم باید محدودیتهای حرفه خود را درک کرده و تنها سعی در انجام آن به بهترین شکل ممکن داشته باشد.
بعد از کوچک شدن اندازه سفره صبحانه و ناهار و شام ایرانیان حالا نوبت به سفره هفت سین رسیده که چند وجبی از اطرافش قیچی شود. علت کوچک شدن سفرهها در چند سال قبل به گردن چینیها انداخته میشد و آگاهان برای کوچک شدن اندازه سفره هفت سین، ایتالیاییها را مقصر میدانند. البته واردات اسپاگتی که منجر به تعطیلی کارخانجات پرشمار ماکارونی در ایران بشود علت نیست!
مسئله مربوط به پالرمو است! حالا این پالرمو دقیقاً کجاست که روی اندازه سفره هفت سین ما تأثیر گذاشته بر همه کس بجز (از مابهتران سفر کرده به فرنگ و آگاهان) نامعلوم است. اما این چند روزه هر کس که گذرش به مراکز مهم انباشت ثروت در کشور افتاده باشد شاهد بوده که پالرمو در کانون توجهات بوده.
مراکز مهم انباشت ثروت در کشور (برخلاف پالرمو) کاملاً معلوم هستند، یعنی مغازههای قنادی و خشکبارفروش و قصابی و مرغفروشی و... اما پالرمو بیشتر از همه روی قلوب سهگانه اقتصاد کشور یعنی چهارراه استانبول، سر خیابان منوچهری و البته سبزه میدان تأثیر گذاشته و باعث طپش تند این قلوب حساس شده.
توجه فروشندگان به پالرمو تا حدی بوده که برخی از آگاهان، نخریدن آجیل عید توسط مردم را در میان دیوارهای این شهر جستجو کنند و ظاهراً هم موفق شدهاند سر سیمهای کمپین نخریدن آجیل عید را در این شهر پیدا کنند. این آگاهان ثابت کردند گران شدن آجیل علت نبوده و بحث یک توطئه مطرح است. لازم به گفتن نیست که همین کارشناسان قبلاً نیز کشف کرده بودند گوشیهای اندرویدی علت اصلی کم شدن دید و بازدیدها بودهاند که علت اصلی کوچک شدن سفرهها هم دانسته شده و گرانی ارزاق عمومی و وحشت میزبان از میهمان و وحشت میهمان از ناگزیری در پس دادن دید! در این بین دخیل نبوده.
اصل ماجرای پالرمو برمیگردد به تحولات جهانی که هیچ کس هم توان فهم آن را بجز همان کسانی که در مراکز مهم اقتصادی و انباشت ثروت سرگرم فعالیت هستند، ندارد. این تحولات فوق پیچیده مربوط به سلفی گرفتن ترامپ روی بالکن برجش و یا به اندازه فشار دادن دستها در دیدارهای ترامپ با مکرون و یا پیامهای توییتری ترامپ است.
همین تحولات مهم توسط آگاهان در محدوده شهر پالرمو قرار داده میشود و نتیجهاش میشود سقوط نرخ برابری ریال در برابر دلار و پس از آن هم کوچک شدن انواع سفرهها.
اما هنوز هیچکدام از اقتصاددانان کشور نتوانستهاند ارتباط میان گران شدن پسته ایرانی با پالرمو را توضیح دهند. طبق شنیدههای موثق، چند نفر از اقتصاددانان کف خیابان فردوسی اظهار داشتهاند علت را میدانند اما نمیتوانند توضیحش بدهند.
برای این منظور و کشف پاسخ این سؤال، با یکی از کارشناسان برجسته اقتصاد کف خیابانی سر خیابان منوچهری که پس از (جیم ب) وظیفه تعیین اعلام نرخ برابری ریال با دلار به بانک مرکزی را برعهده گرفته رفته و از نظریات او در این مقال استفادهها بردیم. (ببینید! اگه اینطور که تو معاهده پالرمو نوشتن ایران تحریم بشه اونوقت پسته صادر نمیشه و همونطور که خودتون بهتر میدونین دلار کم میشه و باغها (چیز) میشن و پسته گرون میشه. پس بهتره از همین حالا گرون بشه که کار امروز به فردا نیفتاده باشه.)
بدون تردید سطح پایین سواد همه مردم اجازه درک (چیز) را نمیدهد. باید دقت داشت آگاهانی که به بانک مرکزی خط میدهند، از کلمات رمزنگاری شده استفاده میکنند که مبادا دشمن در پالرمو متوجه آنها شود و یک کمپین دیگر راه بیندازد.
همین کلمه (چیز) در مورد قیمت مرغ و گوشت و میوه و حتی سیب زمینی و پیاز و... هم مصداق پیدا میکند. حتی اگر دولت بیاید و روی گوسفندها پلاک بزند و به جوجههای سر از تخم در نیاورده شناسنامه غیر قابل جعل بدهد و خریداران پسته را ناچار به تحویل پوست پستههای مصرف شده به اداره تعزیرات بکند و... فایدهای ندارد و پالرمو تأثیر خودش را روی اندازه سفرهها میگذارد.
اما خبرهایی هم وجود دارد که باید باعث شادی و مسرت بشود و دولت انتظار دارد مثل برجام مردم توی خیابانها بیایند و شادی کنند. مثلاً طبق قانون، قیمت مرغ هر کیلو ۱۰۸۰۰ تومان است و اگر کسی گرانتر بفروشد اعدام میشود! گوشت هم با ارائه کارت ملی خیلی ارزان است و سایر اقلام هم ایضاً. در این بین آگاهان بدنبال علت شادی نکردن مردم در خیابانها هستند.
البته یک خبر مسرتبخش دیگر نیز که قرار است بعنوان عیدی از سوی بانک مرکزی به مردم داده شود، این روزها از پنجرههای بانک مرکزی به پیادهروهای مجاور بیرون درز کرده. گویا قرار است بزودی صفرهای جلوی قیمت پسته حذف شوند و سفرههای هفت سین دوباره به اندازه قبل بازگردند. مردم هم باید آماده شادی در خیابانها باشند که بعد از آن شادی، تحمل دیدن حذف شدن صفرهای حقوق و داراییهایشان را داشته باشند...
همزیستی نیوز - - ماندانا زندی نویسنده، منتقد و مدرس داستان نویسی است که بیش از یک دهه فعالیت در زمینه ادبیات داستانی در کارنامه کاری اش دیده می شود.
زندی به همراهی جمعی از نویسندگان، شاعران و منتقدان مطرح در زمینه ادبیات از هشتم آبان سال نود و پنج جلسات داستان خوانی "چهارشنبه های دوست داشتنی" را پایه ریزی کردند. این جلسات به طور مرتب و هفتگی هرچهارشنبه در ساعت پنج عصر برگزارمی شود. این جلسات ظرف مدت کوتاهی توجه و حضور جمع کثیری از علاقه مندانبه داستان خواندن و داستان نوشتن را به خود جلب کند.
در طی این سلسله نشست های ادبی، نویسندگان تازه کار در کنار نویسندگان مطرح و صاحب نام، هر هفته در کنار هم داستان های شان را می خوانند و از نقد و نظر اعضای حاضر در جلسه بهره می برند. البته شنیدن اشعاری که شاعران حاضر در جلسه می خوانند هم خالی از لطف نیست و رنگ و بوی خاصی به جلسه می بخشد.
پس از گذشت دو سال از برپایی منظم این جلسات بود که زندی برای تبدیل این تشکل به انجمن ادبی اقدام کرد و ظرف مدت کوتاهی شناسه ادبی این تشکل صادر شد و این گروه با عنوان "انجمن ادبی چهارشنبه داستان" فعالیت خودش را ادامه داد.
انجمن ادبی چهارشنبه داستان که حالا باانگیزه بیشتری راه خودش را ادامه می دهد هر هفته میزبانجمع کثیری از علاقه مندان به داستان خواندن و داستان شنیدن می باشد.
ماندانا زندی درباره هدف از برپایی منظم این جلسات می گوید: سعی داشتم فضایی گرم و دوستانه و در عین حال حرفه ای را پدید بیاورم تا در این محیط خالی از کبر و غرور و نگاه های بالا به پایین و شاگرد به استادی، هر نوقلم و تازه کاری بتواند با اعتماد به نفس، اثرش را در حضور اساتید و منتقدان قرائت کند. هدف من این بود تا استعدادهای جوان و کشف نشده، دیده شوند و داستان هایشان شنیده شود. در عین حال نویسندگان خبره و حرفه ای هم با قرائت داستان هایشان به نوعی هم آثار خودشان را در بوته نقد قرارمی دهند و هم درسی آموزشی برای تازه کارها می دهند که چطور می توان داستانی خوب و حرفه ای نوشت.
زندی می افزاید: در جمع ما فارغ از رزومه و سوابق حرفه ای افراد، همه اعضا با هم دوست و رفیق هستند و داستان ها در فضایی دوستانه خوانده و بررسی می شوند.
به گفته زندی ساعت پایانی هر جلسه به داستان های برگزیده ملل اختصاص می یابد. به این ترتیب که اثری کوتاه از بزرگان داستان نویسی انتخاب می شود و از پیش در اختیار اعضا قرار می گیرد تا قبل از حضورشان در جلسه آنرا مطالعه کنند. بعد اساتید درباره دلایل درخشش و ماندگاری این آثار برای اعضا صحبت می کنند که شنیدن این رموز موفقیت داستانی، برای اعضا خالی از لطف نیست.
موسس انجمن ادبی چهارشتبه داستان تصریح می کند: ما با برای کتب منتشر شده اعضای این جلسه، نشستهایی چون نقدوبررسی یا رونمایی و جشن امضا نیز برپا می کنیم. روابط عمومی فرهنگسرای رسانه هم تا به امروز با گروه ما همکاری خوب و دوستانه ای داشته است و اغلب نشستهایی چون نقدوبررسی کتب را در سالن همایش های این فرهنگسرا برگزار کرده ایم.
زندی می گوید: اکنون بیش از سی ماه است که هر چهارشنبه جلسات داستان خوانی را برپا می کنیم. جلساتی که درگرمی فضایی دوستانه، فارغ از قیل و قال فرساینده زندگی می توان بی دغدغه داستان خواند و داستان شنید و گپی دوستانه زد.
ماندانا زندی در پایان خاطرنشان می کند: خوشبختانه یا شوربختانه در زندگی امروز اپلیکیشن ها و پیام رسان ها، جنگی نابرابر با کتاب و کتاب خوانی راه انداخته اند که دودش در چشم فرهنگ و هویت فردی می رود. گاهی شاید جلساتی نظیر داستان خوانی ها، بتوانند دریچه ای باشند هرچند کوچک به سوی خرد، آگاهی و اندیشه. گاهی یک تلنگر می تواند فردی را به آغوش کتاب بازگرداند و این تنها آرزوی من است که بتوانم گامی هرچند کوچک در اعتلای فرهنگ ادبیاتی این کشور بردارم.
من عمیقا آرزوی روزی را می کنم که وقتی سوار مترو یا اتوبوس می شوم، به جای گوشی های همراه در دست مردم، یک کتاب ببینم.
از جمله آثار منتشرشده ماندانا زندی می توان به مجموعه داستان های "شام آخر" ، "خواب اقاقیا" و رمان "خانه خورشید" اشاره کرد. همین طور زندی برای فیلم تلویزیونی "روز یلدا شب چله" در جشنواره چهلچراغ توانست دیپلم افتخار بهترین فیلمنامه را دریافت کند.
علاقه مندان می توانند برای شرکت در جلسات کتاب خوانی انجمن ادبی چهارشنبه داستان می توانند به ایمیل ماندانا زندیبه آدرس: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریدپیام بدهند و نشانی و شرایط حضور در این جلسات را دریافت کنند.
بهار درحالی میآید که مردم با مشکلات اقتصادی عدیدهای دست و پنجه نرم میکنند. حال با این همه مشکلات میتوانیم به بهار بگوییم نیاید؟ نه. حتی اگر میتوانستیم، کسی دوست داشت به بهار بگوید نیاید؟ نه. بهار فصلی است که نمیشود آن را دوست نداشت. نمیشود آن را با آغوش باز نپذیرفت. با آنکه هر بهار هشداریست بر یک سال مصرف زمان از ذخیره عمرمان اما باز نمیتوانیم از آمدنش شاد نباشیم.
زندگی چه بخواهیم و چه نخواهیم در جریان است. زمان مثل یک تازیانه بر ما میکوبد و تا چشم باز میکنیم آنقدر کوبیده که این تازیانه اثر خود را گذاشته و نگاه به خود که میکنی چین و چروکهای حاصل از این تازیانه بر وجودت نشسته است. زمان جلاد است؛ بی آنکه حس کنی از رویت رد میشود و میخواهی چشم باز کنی اما دیگر دیر شده و نمیتوانی.
بله ما در دنیایی زندگی میکنیم که زمان بی رحمانه به ما میتازد؛ ما محدود به زمانیم؛ خلاصی از زمان برای ما ممکن نیست. نگاه میکنم به خودم، بهار سال 80 بود که در نشریه همزیستی شروع به فعالیت کردم. با پیش شمارههایش و بعد شماره شماره چاپ کردیم. گرم و سردش را هم چشیدیم. تا چشم باز میکنم میبینم 18 سال گذشته است. من گرچه تمام این هیجده سال عضو هیات تحریریه همزیستی نبودهام، اما همزیستی به عنوان عضوی از من هیچ وقت از من جدا نشده است.
چطور میشود نوزادی که از بدو تولد تا هفت سالگیاش شاهد رشدش بودم و چه شبها بر بالینش تا دیروقت بیدار نشستم، فراموش کنم. حالا همین نوزاد هجده ساله میشود. بچهای که در هفت سالگی ترکش کردم و حالا که برمیگردم و به عقب نگاه میکنم میبینم دوران طلایی زندگی مطبوعاتی من همان هفت سال در استان گلستان بوده است. دوران چالشها و مبارزهها و مجادلهها. مبارزه برای حرفهای بودن و عاشقانه کار کردن.
زمان بیرحم است و اگر با درک آن زندگی نکنیم از روی ما عبور خواهد کرد. مشکلات اقتصادی زیاد است؛ میدانم. اما چارهای نیست غیر از امیدوار بودن. نه امیدوار بودن به گذشت زمان؛ زمان چیزی را حل نخواهد کرد، بلکه امیدوار بودن به خود. چارهای غیر از امیدوار بودن به خود نداریم. تلاش تنها راه غلبه بر این زمان است و امیدوار بودن تنها راه برای داشتن تلاشی بهتر.
بهار میآید. به بهار نمیشود گفت نیاید. به زمان هم نمیشود گفت بایستد. پس باید زیست، پُر پُر. باید زیست، هیچ چارهای نیست، با تمام این مشکلات. دست روی دست اگر بگذاریم زمان از ما رد شده و لاشهای بیش باقی نخواهد گذاشت.
بهار که آمد به او لبخند بزنیم، در آغوشش بگیریم و حیات را از همین جا آغاز کنیم. از همین جا برای رسیدن به خواستههایمان. برای بهتر کردن اوضاع بدی که به ما تحمیل شده و دائما از آن مینالیم. از همین بهار به فکر بهتر کردن اوضاع باشیم پیش از آنکه ذخیره عمرمان تمام شود. زمان حلال مشکلات نیست؛ ما هستیم، همین خود ما. به امید روزهای بهتر سال نو را به همه تبریک میگویم.
از سمت شمالشرقی میدان نقشجهان وارد پیچ و خم دالانهای آن که میشوی، ابتدا بازار طنابتابهاست و اولین چیز بوی خوشایندی است که سالیان سال از همه جای این بنای کهنسال سرپوشیده به مشام میرسد و روح را جان و طراوتی تازه میبخشد. در لا به لای انبوه جمعیت و دکانهای رنگارنگ مزین به اسباب سنتی، فروشندگانی میبینم که اغلب یا به سبب چهره یا به دلیل فرهنگ فروشندگی، گویای تاریخ چند صد ساله این بنا هستد.
درست رو به روی بازار قنادها در ابتدای بازار مخلص به موزهای میرسیم که این نمای سالخورده را جلوهای خاص بخشیده است. یادگاری از دوران صفویه با رنگ و بویی از جنس مردان زحمت کش آن روزگار، «موزه عصار خانه شاهی» که یادآور افرادی است که روزگاری شغلشان عصاری بوده است. شاید گفتنش راحت باشد اما اینجا با مرارت و مشقت بسیار از بذرها یا دانه های روغنی مانند کرچک، کنجد، خشخاش و... روغن می گرفتند. لغت «عصار خانه» به معنی عصاره گیری و فشردن و افشره کردن است.
امروزه اگر سرتاسر این سرزمین پهناور را جستجو کنیم، به اندازه انگشتان دست هم نمیتوان عصارخانه یافت و به لحاظ منسوخ شدن این شغل تصور ذهنی از چگونگی عملکرد آن دشوار است اما این صنعت در تاریخ ایران زمین سابقه ای دیرینه داشته، تا جایی که گویا در زمان داریوش، پادشاه هخامنشی، «کنجد» جزو کالاهایی بوده که از ایران به مصر صادر میشده است .
این حرفه در دوران صفویان، همچون دیگر صنایع و هنرها به رونق چشمگیری چه از منظر صنعت و چه از منظر معماری دست یافته و با وجود بی توجهیهای بسیار، برخی از آثار این معماری از گذر سالیان و حوادث ناگوار همچنان بر جای مانده است؛ مانند عصار خانه شاهی اصفهان که به عصار خانه «شاه عباس» نیز شهره است.
بهره گیری از طبیعت
روغنهاي گياهي براي هزاران سال بخشي از فرهنگ بشر بودهاند و ايرانيان با هوشمندي خود از طبيعت سرشار اطرافشان براي پاسخگويي به نيازهاي روزمره زندگي بهره ميجستند. آنان دانههاي روغني را که كم و بيش در همه جا كشتپذير و در دسترس بودند، ميكاشتند تا با بيرون كشيدن روغن آنها، چراغهايشان را روشن سازند. رفته رفته، دستگاهها و ساز و كارهايي ساخته شد که فرايند روغنگیری را تا آنجا كه ميشود كوتاهتر و راحتتر كند. اگرچه در كنار ماشين و فنآوري امروزي، ساده به نظر ميرسد ولي در زمانه خود کاری سخت اما کارآمد بوده است.
بيشتر روغنهاي توليد شده در عصارخانه براي روغن چراغ بود اما مصارف پزشكي، استفاده براي توليد صابون، رنگهاي جلادهنده و مصارف خوراكي از كاركردهايي بود كه روغنهاي توليدي عصارخانهها داشتند.
به گزارش سایت عصارخانه، از سال ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۴۹ برای حرکت دادن تیر بزرگ و چرخش سنگ آسیاب، از موتور برق استفاده شده است و بعد از آن زمان، به دلیل صنعتی شدن این حرفه و تجهیزات مکانیزه، ادامه کار مقرون به صرفه نبوده و عصارخانه به مدت ۳۰ سال تعطیل شده است؛ تا اینکه در سال ۱۳۷۹ سازمان نوسازی و بهسازی شهرداری اصفهان، عصارخانه را از مالک اعیانی آن خریداری و از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲ اقدام به مرمت و ساماندهی آن نموده است که به عنوان موزه مورد بازدید مردم و گردشگران قرار دارد.
محمد عیدی از اساتید دانشگاه فرهنگ و هنر اصفهان در گفت و گو با ایرنا میگوید: یکی از بناهای تاریخی، عصارخانهها هستند که در گذشته کارکردهای دو وجهی داشتند: یکی از بعد معیشتی، بهداشتی، خدماتی و یکی از بعد دامداری؛ به همین دلیل اصفهان در گذشته پر از عصاری بوده است. به گفته این محقق و پژوهشگر دانشگاهی، امروزه به علت اینکه عصاریها کارکرد خاصی ندارند به نظر میرسد در چشم شهروندان ارزش خود را از دست داده اند و به همین دلیل بیشتر آنها تخریب و متروکه شدهاند.
بازگشت هویت تاریخی
دکتر عیدی خاطر نشان میکند: شهرداری اصفهان با خرید عصارخانه شاهی که قدمتش به اندازه بازار قیصریه است به احیای آن پرداخته و ما با کمک سازمان نوسازی و بهسازی شهرداری اصفهان، شهرداری منطقه سه و سازمان فرهنگی تفریحی، این مکان را به موزه عصارخانه شاهی تبدیل کرده ایم تا هویت تاریخی این مکان به آن باز گردد.
عصار خانهها بنا به موارد استفاده گاهی چند در ورودی داشتند؛ مثلا یک ورودی خاص خریداران که باید تمیز و پاکیزه باشد و در دیگر، ویژه وارد کردن دانه های روغنی و عبور و مرور حیوانات؛ همچنین ورودی میهمانان و مشتریان خاص چون بازرگانان و تاجران و گاهی نیز ورودی مخصوص کارگران، از جمله ورودیهای عصارخانهها بوده است .
زمانی که به قصد گشت و گذار به میدان امام اصفهان رفتم، ظهری تابستانی بود که حرم گرما بدن را میسوزاند اما من در داخل یکی از دالانهای خنک و قدیمی، زمانی که داشتم از آن همه شکوه در عصری دیرین بود لذت میبردم و مشامم پر بود از عطر ناب ادویجه جات، چشمم به نوشته آبی رنگ در بالای دری چوبی – شیشهای افتاد که بر روی آن نوشته شده بود: «موزه عصار خانه شاهی». البته باید دقت میکردی تا متوجه آن شوی چون هم شکل مغازههای دیگر در همان راسته بود و جز تابلوی بالای در آن، موردی دیگر برای شناسایی نداشت. دیگر برای ورود به آن مثل عصاریهای گذشته اثری از درهای مختلف برای ورود خریداران، دانههای روغنی و عبور و مرور حیوانات یا میهمانان و مشتریان ویژه وجود نداشت، بلکه تنها یک در با طول و عرضی نه چندان کوچک و نه چندان بزرگ وجود دارد که با پرداخت یک بلیط 3500 تومانی اجازه بازدید داشتیم.
دستور شاه عباس کبیر
در ابتدای ورود یک بروشور مجانی و یک کتابچه (که البته مبلغی بابت آن باید پرداخت می شد) برای مطالعه میدادند. از فردی که مسئول این کار بود پرسیدم این مکان از چه زمانی تبدیل به موزه شده است و او در پاسخ گفت: این بنا جزو بازار قیصریه بوده که به سال ۱۰۲۱ هجری قمری به دستور شاه عباس کبیر برای تأمین روغن دربار ساخته شده است و درآمد آن هم وقف مسجد جامع عباسي شد.
حدود یک سال پیش شهرداری اصفهان مغازههای همجوار موزه را خریداری کرده و اکنون در موزه رو به روی بازار عطاریها باز می شود. طبقه دوم قسمت اداری است اما قبلا مختص مهمانان و مشتریان روغن گیری بوده که برای گرفتن روغن مورد تقاضای خود منتظر میماندند. از او تشکر کردم و به دور و بر خود نگاه انداختم. لطافت نسیم خنکی که در فضا وجود داشت، میزبانی دلنشین را می مانست که تا انتها مهمان خود را به گرمی پذیرایی می کرد.
قبل از ورود به فضای اصلی عصارخانه، تابلوهایی از افرادی که به این کار مشغول بودند و همچنین شیوه عصاریشان وجود داشت که دیدن و مطالعه آنها خالی از لطف نبود و دیدی کلی راجع به این مکان به من داد. از در ورودی، مختصری مکان اصلی مشخص بود و بعد از پیمودن چند پله به سمت پایین تمام فضای عصاری را میتوانستی ببینی. فضایی که پنجرهای رو به بیرون نداشت و فقط با نور چراغها روشن شده و جلوهای خاص پیدا کرده بود. گویا با چند قدمی کوتاه از عصری پر آشوب در دوران مدرنیته وارد زمانی میشدی که آرامشی بیبدیل در آن حرف اول را میزد. قدیمی بودن اشیاء، رنگی از سادگی و زحمتکشی و بویی از بیآلایشی که در مردمان آن عصر بود. اینجاست که ناخودآگاه تفاوت معماری سنتی و مدرن خود را نشان میدهد.
محوطه اصلی پر بود از وسایل و ابزاری که عصارها از آن استفاده می کردند همراه با ماکت هایی به شکل مردانی که بدین شغل میپرداختند. بیشترشان وسایل بزرگ و سنگین که حتی طرح جالب و پیچیدهای داشتند و شاید هر کس که برای اولین باراز این مکان دیدن می کند این سوال برایش پیش آید که این وسایل چطور کار می کردند؟ چطور گوی سنگین سنگی که آن وسط بود به حرکت در می آید یا تخته چوب حجیمی که تقریبا به درازای طول یک ضلع آن مکان بود چطور کار می کند؟
۸ مجسمه در فضای عصارخانه
با همکاری سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، ۸مجسمه در فضای عصارخانه قرار گرفتهاند،۷مجسمه مرد که در جاهای مختلف به صورت نمادین قرار دارند و یک شتر که سنگ آسیاب به آن متصل است تا نشان دهد در گذشته این سنگ توسط شتر چرخیده می شده است.۴ پیکر زن نیز به آن اضافه شده تا مجموعه عصار خانه شاهی کامل شود.
کارشناس امور هنری موزه عصارخانه شاهی اصفهان، لادن عبد به خبرنگار ایمنا گفته است: با تاکید بر اینکه در حال حاضر مساحت عصارخانه ۳۸۰ متر مربع است، در گذشته مساحت اصلی آن ۱۸۰۰ مترمربع بوده و اکنون جاهایی مانند شترخان، بارانداز و ورودی بازرگانان متاسفانه از بین رفته است و فقط یک تیرخانه و 2 انبار تودرتو در بخش شرقی تیرخان، در دو طبقه باقی مانده است. کسانی که برای بازدید وارد عصار خانه میشوند مستقیم به فضای تیرخانه میرسند، تیرخانه دارای دو پاچال (گودال) و دو تیر است و آسیاب سنگ آن در مرکز قرار گرفته است. سالن اصلي (تيرخانه) و انبار در طبقه اول و گرمخانه و اتاقهاي مهمان در طبقه دوم قابل بازديد است.
«تون» مکانی مخصوص بو دادن دانه های روغنی مانند کنجد بوده است و «شتر خان» فضایی وسیع و بزرگ که بیشتر برای دو منظور استفاده میشده است: یکی برای نگهداری از حیوانات حمال عصارخانه که سنگهای آسیاب را به حرکت در می آوردند و دیگر نقش باراندازی داشته تا بارها ابتدا در این قسمت وارد شوند و پس از آن به بخش های دیگر انتقال یابند.
«انبار غلات» انباری است که باید از دسترس حیوانات و جانوران موذی در امان باشد، درهای این بخش همواره بسته بوده و غلات از راه تنبوشههایی که در دیوار قرار داشتند وارد و خارج میشده است. انبارهای شرق تیرخانه در دو طبقه بنا شده است. انبارهای طبقه بالا برای انبار و بو دادن دانه ها و انبارهای طبقه پایین برای آسیاب کردن دانهها و نگهداری روغن استفاده می شده است.
با اطلاعات بروشوری که در اختیار داشتم و سوالاتی که از آقای ناطقی کارشناس هنری آن مکان پرسیدم متوجه شدم: فضاي اصلي عصارخانه از دو بخش «تيرخانه» و «آسياب» تشكيل شده است. مرحله اول در عصارخانه آسیاب کردن است که ابتدا دانههای روغنی پاک و تمیز و بعضی از دانهها مانند خشخاش بر اساس نیاز، بو داده میشده است.
پس از بو دادن دانهها، پوسته سختش را می گرفتند و بعد وارد مرحله آسیاب سنگی می شد. در قدیم از شتر نر و در بعضی جاها از گاو یا اسب برای این کار استفاده می کردند. این حیوانات سنگی که ایستاده بر لوبی (سطحی که دانه ها روی آن قرار داشت) بود را به حرکت در می آوردند.
حرکت شتر باعث میشده است نخستین مرحله ساییدن دانه های روغنی در این فضا انجام پذیرد و دانههای روغنی خام زیر این سنگ بارمالی نرم و آرد شود که به آن «رج» می گفتند، قابل توجه است که در این کار چشمان شتر را میبستند تا در چرخش طولانی مدت اذیت نشود.
اين دانههاي روغني خردشده را با مقداري آب مخلوط و خمير حاصل را در سينيهاي حصيري مخصوص روغنگيري ميريختند. در اين مرحله سينيها (قالوب) در گودال عميقي كه انتهاي آن شيراب براي خروج روغن وجود داشت قرار داده ميشد. در هر نوبت بين 40 تا 60 قالوب روي همديگر در گودال قرار گرفته و روي آن به فراخور، كندههايی (شاگرده، يراق) ميگذاشتند.
مرحله بعدی فشردن دانهها توسط تيركارماله بود. به علت وزن زياد تير بزرگ (تيركارماله)، حركت دادن آن سازوكار خاصي داشت: ابتدا با چرخ و قرقره متصل به انتهاي تير، سنگ بزرگي كه نزديك به 500كيلو وزن داشته بالا برده شده و به سر تير متصل ميشد. در زمان مناسب با رها كردن اين سنگ، تيركارماله بر اثر وزن سنگ پايين كشيده ميشد و بر قالوبهای داخل گودال فشار وارد ميكرد. در فرايندی كه بين 10 تا 24 ساعت طول میكشيد، روغن دانهها خارج شده و از طريق شيارهای انتهای گودال به خمرههاي مخصوص نگهداري روغن میريخت. اين خمرهها تا زمان فروش در انبار كه خنكترين محل عصارخانه بود نگهداري میشد.
پروسه سخت روغن گیری
ديواری كه انتهای تيركارماله داخل آن ثابت شده است، ديواری است که به نظر کارشناس هنری بد ریخت اما به نظر من جالب و دیدنی است ، به ضخامت 5متر كه از چوب، آجر و سنگ ساخته شده است. اين ديوار بسيار محكم و در عين حال ارتجاعي ساخته شده تا بتواند فشار ناشي از بالا و پايين رفتن تير را تحمل كند و اين حركت با سهولت در ديوار صورت گيرد.
ناطقی می گوید: کار روغن گیری در پروسه ای سخت انجام می شده است که پس از اتمام روغن گیری، روغن ها به خمره های بزرگ منتقل و خمره ها در انبار و در داخل دیوار (به علت دمای مناسب) نگهداری می شدند. فضای هشت ضلعی واقع در شرق بنا محل انبار کیسه های دانه های روغنی و فضای شمال محل نگهداری خمره های روغن بوده که هنوز هم دیده می شوند.
انبار معمولاً خنكترين بخش ساختمان عصارخانه بود كه خمرههای روغن در آن قرار میگرفت. برخی از خمرهها هم که در حفرههايی در ديوار تعبيه و نگهداری میشد روی آن را با درپوشهای چوبی ميپوشاندند.
براي حفظ كيفيت روغن، انبار هميشه تاريك بود و در این ساختمان هم با توجه به قرارگرفتن آن در کنار بناهای دیگر بازار، درب یا پنجره ها دیده نمی شود و روشنائی عصارخانه توسط نورگیرهایی که در سقف تعبیه شده است تأمین می شد.
خريداران روغن كه از شهرهاي ديگر براي خريد به عصارخانه شاهي ميآمدند، در اتاقهايي كه به عنوان مهمانخانه در طبقه بالاي ساختمان ساخته ميشد، استراحت ميكردند.
گفتگو که تمام میشود از موزهخانه خداحافظی میکنم و خود را در حلقه انبوه بازار و جمعیت میبینم اما احساس میکنم پاهایم سنگینند و توان قدم برداشتنم نیست. نمیدانم از شرم زحمات مردان آن عصر است که با سختی روزگار میگذراندند یا فضای سنت انسان را به تفکری عمیق میبرد. پیش خود میگویم ما با وجود عصر تکنولوژی و راحتی چه ناشکیبانه از کنار مسائل زندگی و شغلهایمان گذر کرده و مدام خم به ابرو میآوریم. در حالی که آنان چه زحمتکش بودند وشکرگزار...
در فکر فرو میروم که چرا این بنا با وجود عظمت مسجد امام(ره) و شیخ لطف الله و شکوه عمارت عالی قاپو، بسیار غریب و ناشناخته مانده است؟ چرا که با صحبت کارشناس موزه متوجه شدم بسیاری از توریستها و مردم شهرهای دیگر ایران نشانی عصارخانه را از کسبه پرس و جو میکنند و با عدم اطلاع آنان مواجه میشوند.
کتاب عصارخانه شاهی از سوی موزه عصارخانه شاهی به سه زبان فارسی، انگلیسی و عربی از سوی سعید سیاحیان خلاصه وگردآوری شده و در سال ۹۵ به چاپ رسیده است. این کتاب به بررسی کارکرد مختصر عصارخانهها و معرفی موزه عصارخانه شاهی میپردازد، معرفی قسمتهای مختلف عصارخانه، دانههای روغنی و کاربردشان در مصارف مختلف از دیگر بخشهای این کتاب است.
اثر تاریخی عصارخانه شاهی در قلب میدان نقش جهان در بازار قنادها، ابتدای بازار مخلص، روبهروی بازار مرکزی طلا واقع شده است و در انتظار بازدید شهروندان اصفهانی و گردشگران داخلی و خارجی کشور است.
خلاصه داستان:
وحشت متراکم شده بمباران در بیمارستان غرق خون خرمشهر اولین تصویری است که در قاب چشمهای عبدل نقش میبندد. عبدل یکی از ۳ پسر سلیمه است که به همراه پدر و خواهرش ربابه قربانی نخستین روز حمله عراق در سال ۵۹ میشود. ربابه همان روز اول جنگ و یک روز بعد از مراسم عقدش بیوه میشود و عبدل یک پایش را از دست میدهد. ۲ برادر دیگر عبدل که بزرگتر از خودش هستند نیز هرکدام به نوعی متأثر از شرایط ملتهب پس از انقلاب اسلامی ۵۷ هستند. اکبر بزرگترین برادر است و آلوده عقاید منافقین گردیده و در سرگیجه ییسمها گرفتار است. در این بین شایع میشود اکبر در همدستی با منافقین شریکجرم جنایتی در خرمشهر است. اما اصغر بر خلاف اکبر انقلابی است و قصدی هم برای عوض کردن راهش ندارد و تا پایان رمان بیحاشیهترین فرزند سلیمه باقی میماند.
مادر عبدل که با کشته شدن زودهنگام همسرش در نخستین روز جنگ در معرض انتخاب اجتنابناپذیر راه جدیدی در زندگی است با شدت گرفتن جنگ جلای وطن آبا و اجدادیاش میکند و سرنوشت شهری غریبتر از تهران برای او نمی یابد و این راه غریب ربابه را به عشقی خیابانی میکشاند که فرجامی جز جدایی و اشک مادر ندارد. اما برای پسران سلیمه تهران خوش یمنتر است. اکبر از شرم همدستیهایش با منافقین به گلولههای کینهورز دشمن در جبهههای غرب پناه میبرد و با غلتیدن در خونِ خودش٬ تطهیر میشود. اصغر٬ سلیمه را در مبادایی شنیدن خبر شهادتش میگذارد تا سرود اروندرود به پایانش برسد و حدأقل مادر در این داغ اشکی دیگر نریزد. اما عبدل که با عصا خیابانهای محله محقر جنگزدهنشین تهران را طی میکند شاعر اروندرود میشود و زنده بودن سمبل سرزمینش را با قلم منیژه آرمین فریاد میزند.
نقد داستان:
اگر این اصل را بپذیریم که ادبیات هر کشوری آیینهای از سرگذشت مردمانش در طول تاریخ است برای ورود به بحث نقد داستان (سرود اروندرود) ابتدا باید بسترهای اجتماعی تاریخی شکلگیری ادبیات دفاع مقدس را مرور و سپس بدنبال آثار وابسته به آن منجمله داستان سرود اروندرود باشیم.
به استناد تاریخ ادبیات٬ همواره مقوله جنگ با واکنشهای احساسی و نمادین هنرمندان همراه بوده و دوره جنگ هشت ساله کشورمان که با نام دفاع مقدس شناخته میشود نیز از این امر مستثنی نیست. اگر بدون توجه به پیشینه و بسترها به ادبیات دفاع مقدس نگاه کنیم احساسی و نمادین بودن یک اتهام صحیح است اما باید دانست این ژانر متعلق به دورهی التهابات اجتماعی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تهاجم نظامی یک حکومت و ائتلاف وابسته به آن به تمامیت آرمانی و ارضی کشورمان است. حال در این اوضاع هنرمند حق شعار دادن و برخورد نمادین و احساسی ندارد!؟ آیا متفقین در زمان جنگ جهانی دوم شعار نمیدادند و در ادبیات آن دوران منعکس نیست؟ آیا وضعیت متحدین از این حیث متفاوت است؟ تفاوت ادبیات متفقین و متحدین در مقام مدافعین و مهاجمین چیست؟ فردوسی پاکنهاد در شاهنامه از چه ادبیاتی استفاده میکند؟ و... بر این اساس بنظر میرسد واکنش به اتفاقات روز انگیزهی اصلی نویسندگان این ژانر بوده که بسیار نیز قابل احترام است. در این بین خانم منیژه آرمین با انتخاب یک نام نمادین برای اثر خود وابستگی کامل به این ژانر را از آغاز و آگاهانه نشان میدهد.
با واکاوی تاریخ معاصر خواهیم دید در سال ۱۳۴۸ خورشیدی ایران و عراق در آستانه رویارویی نظامی قرار میگیرند چراکه حزب بعث عراق برای نخستین بار ادعای تغییر نام اروندرود به شطالعرب را مطرح میکند. این اتفاق ۹ سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و ۲ سال پس از به قدرت رسیدن حزب بعث در عراق است که نشان از زیادهخواهیهای بعثیون کودتاگر دارد. از منظر معنایی این موضوع را میتوان به ماجرای توطئه اخیر برخی کشورها در تغییر نام خلیج فارس توضیح داد و ساخت ترکیب جدیدی توسط ایرانیان به شکل (خلیج همیشه فارس) در واکنش به حذف واژه فارس دانست. بیتردید در دوران دفاع مقدس این پیشینهی دستاندازی در کنار تغییر نام بسیاری از نقاط دیگر خوزستان توسط ارتش اشغالگر بعثیون در روزهای آغازین نبرد به شکل شطالعرب بجای اروندرود٬ عربستان بجای خوزستان٬ محمره بجای خرمشهر٬ عبادان بجای آبادان و... تصویر روشنی در آینه تاریخ است. از این منظر سرود اروندرود یک واکنش نمادین به یک دستاندازی نظامی و متعاقب آن نمادین به جنوب کشور در آن زمان است. دستاندازی نمادینی که با انتشار یک نقشه جغرافیای سیاسی جدید از منطقه توسط بعثیون عراق که سریعاً مورد پذیرش کشورهایی مانند کویت و عربستان سعودی و... قرار میگیرد شانه به شانه تهاجم نظامی پیش میرفت و نشان از یک توطئه بزرگتر داشت.
اما گذشته از بستر تاریخی٬ داستان سرود اروندرود میکوشد راوی رنج گروه آوارگان جنگ در قاب یک خانواده باشد که تلاشی قابل تقدیر است. اما روایت عاری از المانهای بومی جنوب کشور و تهران دهه شصت است که بازگو کننده وضعیت اجتماعی مردم و یا تلقی مردم تهران از جنگ و نوع برخوردشان با این آوارگان و بسیاری دیگر از مسایل نیست. شخصیتها نیز آنطور که شایستهی روایتگری آن دوران حساس از تاریخ کشورمان باشند عمیق نیستند و علل اجتماعی مؤثر در رفتارها نیز مبهم است.
خانم (معصومه رامهرمزی) در کتاب (یکشنه آخر) و یا خانم (سیده زهرا حسینی) در کتاب (دا) روایتهای خود از جنگ را دارند و خانم منیژه آرمین در کتاب (سرود اروندرود) روایت خود را دارد. هرچند که وجه مشترک این نویسندگان٬ زن بودنشان در میدان مردانهی جنگ است اما حتی این عنصر هم مانع از ایجاد تفاوتها در نگرش به جهان پیرامونی نمیشود. در پایان بدلیل آبادانی بودن به خودم این اجازه را میدهم که بگویم اروندرود با شکوهترین نماد اقلیمی برای مردمان آن منطقه است و پا را از حیطه نقد ادبی فراتر بگذارم و بگویم انتخاب نمادین اروندرود انتخابی خوب بوده.
با ادای احترام به همه پیامآوران دفاع مقدس.
همزیستی نیوز - نام شهره اکبری چند سالی است در عرصه رسانه و ادبیات کشور مطرح گردیده و چندین مقاله و داستان اقلیمی جنوب به نام او منتشر شده است.
به تازگی نیز کتابی تحت عنوان (چند سطری از لابلای ناگفتهها) به قلم این نویسنده در اختیار خوانندگان قرار گرفته که روایتهایی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در استان خوزستان است.
شهره اکبری در باره این کتاب گفت: جنوب و تاریخ و اقلیمش بسیار کم معرفی گردیده و متأسفانه اکثر آثاری نیز که در این زمینه منتشر شده چهرهای مخدوش و غیر واقعی به دست میدهد در حالیکه جنوب بویژه نوار ساحلی کشور در خلیج فارس از استان خوزستان تا استان سیستان بلوچستان سرشار از مواهب الهی و دارای تاریخی سراسر حماسه و پایداری و فرهنگی غنی مبتنی بر اسلام است.
وی ادامه داد: دفاع مقدس نیز بعنوان فرازی از تاریخ معاصر کشورمان آنطور که باید و شاید دستمایه کار نبوده و در مواجهه با مردم سایر نقاط کشور این احساس وجود دارد که این هموطنان درک درستی از دوران دفاع مقدس ندارند٬ به همین دلیل تصمیم به انتشار کتابی پیرامون حوادث جنگ در شهرهای مورد تهاجم خوزستان گرفتم و در آن خاطرات واقعی شاهدان عینی را به رشته تحریر در آوردم.
بنا به این گزارش، کتاب (چند سطری از لابلای ناگفتهها) شامل هفت روایت است که به نام روزهای هفته نامگذاری گردیدهاند و در آخرین روایتها یعنی پنجشنبه و جمعه روایتها به دوران پس از جنگ پیوند میخورند.
این کتاب توسط ناشر برتر سال ۱۳۹۷ (شاپرک سرخ) منتشر گردیده است.
در پایان این نویسنده از تجمیع منابع تحقیق در تهران گلایه کرد و گفت: برای نوشتن از جنوب و حتی دفاع مقدس نیاز به حضور در تهران است و استانهای جنوبی از این حیث بسیار فقیر هستند. اما با همین امکانات محدود و بیتوجهیها به ادبیات متعهد به ارزشهای اصیل اسلامی و انقلابی باز هم تلاشهایی در جریان است تا غنای فرهنگ جنوب در آیینه ادب بدرخشد.
گفتنی است تا کنون از این نویسنده جوان آثاری چون (باران آفتاب) و (مهربانی همین نزدیکی هاست) منتشر گردیده است.