همزیستی نیوز - شامگاه پنجشنبه ۲۸ بهمن جاری و در هوایی مطبوع و بارانی، فرهنگسرای طوبی بندرعباس میزبان نشستی بود که بهشرط تداوم و دوری از بهرهبرداریهای سطحی سیاسی میتواند طلیعه یک حرکت مدنی مبارک باشد. در این برنامه که به همت یکی از نمایندگان حوزه انتخابیه بندرعباس(احمد مرادی) برگزار شد و روند توسعه استان هرمزگان از گذشته تا حال به چالش کشیده شد.
به گزارش ایسنا، منطقه خلیجفارس، ابتکار برگزاری چنین برنامهای از طرف یکی از نمایندگان، اگرچه ممکن است با انتقادهایی در میان مسئولین اجرایی استآنهمراه باشد ولی درصورتیکه تیم برگزارکننده بتوانند با مدیریت حواشی و تدوین یک خطمشی اجرایی صحیح در فرایند برگزاری، تحکیم و استمرار چنین حرکتهایی را تضمین کنند و علاوه به در پیشگیری نقد درون گفتمانی در استان، مسئولیت مدنی و سیاسی خود را به موکلان یادآور شود و هم اینکه مردم را به مطالبه گری بطلبد که ازاینجهت قطعاً یک رویداد میمون و مبارک است.
بههرحال و فارغ از هر کم و کاستی اجرای این برنامه با حواشی خاصی روبرو بود که خبرنگار ایسنا به ثبت آنها پرداخته است:
درحالیکه قرار بود این برنامه از ساعت 19 آغاز شود اما به دلیل برگزاری جشنواره تئاتر بسیج آغاز این نشست به ساعت 20 و 10 دقیقه موکول شد.
حضور چهرههای مختلف از سیاسی گرفته تا ورزشی و حتی چهرههایی که شاید کاندیدا شدنشان برای انتخابات شورای شهر و یکی از اعضای پارلمان شهری برای حاضرین محرز بود، نشان میداد انگار موضوع توسعه توانسته طیفهای مختلف را مشتاق به حضور در فرهنگسرای طوبی آنهم در روزی تعطیل کند که شاید نشاندهنده دغدغه این روزهای هرمزگانیهایی دارد که شاید انتخابات 96 را یکی از مسیرها انعکاس مطالباتشان ببینند.
حضور احمد حبیبی عضو جنجالی این روزهای هیئتمدیره منطقه آزاد قشم که منتشر شدن نامهاش به اکبر ترکان رئیس شورای عالی هماهنگی مناطق آزاد کشور در گلایه به عملکرد مؤمنی، مدیرعامل منطقه آزاد قشم و تهدید سه عضو بومی این هیئتمدیره در این نشست و همچنین گلایههای مرادی، رئوفی و مشیری از اتفاقات منطقه آزاد قشم شاید یکی از برگهای برندهای بود که هرچند ممکن است به شکل علنی اقدام حبیبی را تائید نمیکردند اما بهنوعی تائید ضمنی این حرکت بود.
حضور کارگران شرکت آلومینیوم المهدی که این روزها که نه مدتهاست واگذاری آن به نقل تمامی محافل تبدیلشده با در دست داشتن شعارنوشتههایی سبب شده بود تا اکثر سخنرانان در خصوص این موضوع ورود کرده و به اظهارنظر بپردازند گرچه یکی بهتندی و دیگری به گفته خودش آکادمیک به آن ورود میکرد.
در نگاه اول به ورود به سالن آنچه نگاه را به خود جلب میکرد نوشته "دست در دست هم دهیم به مهر استان خویش را کنیم آباد" بود که با پیشزمینه رنگ بنفش همان رنگ انتخابی دولت یازدهم نشان از زیرکی برگزارکنندگان مراسم بود!
از نکات حائز اهمیت در این نشست اظهارنظرهای مجری مراسم بود که در فواصل بین حضور سخنرانان خود در خصوص چالشهای استان علاوه بر اظهارنظر خود نتیجهگیری کرده و شاید بتوان وی را ششمین سخنران این نشست دانست!
سخنرانی محمدصادقی و تفاوت ارائه دیدگاهش نسبت به سایر سخنرانان باعث شد تا استقبال چندانی از سخنان وی نشود درحالیکه در سایر سخنرانی تشویقها و صدای حاضرین در استقبال شنیده میشد.
حضور اصحاب رسانه در این جلسه بهویژه خبرگزاریها و سایتهای خبری پررنگ به نظر میرسید تا جایی که حتی میتوان به حضور علی ملا احمدی، قائممقام صداوسیمای خلیجفارس در این نشست را دلیل بر این ادعا دانست.
همچنین حجتالاسلام عبادی زاده از لغو سفرش به دلیل شرکت در این نشست و اهمیت توسعه هرمزگان سخن گفت.
درحالیکه عقربههای ساعت از 22 گذشته بود و بیش از دو ساعت از مدت سخنرانیها میگذشت، نوبت به پرسش و پاسخ حاضرین رسید که مرادی بابیان اینکه وقت تمامشده و امیدوارم زودتر به جمعبندی برسیم با پاسخ یکی از حاضرین همراه شد که اعلام کرد از شوق برگزاری این نشست حاضریم تا نماز صبح اینجا بمانیم که سایرین به تشویق این جانباز هشت سال دفاع مقدس پرداختند.
شاید از حواشی صحبتهای احمد مرادی در جلسه پرسش و پاسخ در ورودش به بحث آلومینیوم اشاره کرد که با استقبال حاضرین روبهرو شد، جایی که یکی از کارگران که در کنار خود سه فرد دیگر را میدید بابیان اینکه 19 تجمع تاکنون برگزارشده و برای ما مشخص است که کدام نماینده میآید و چه کسی نمیآید و حتی یکی از نمایندگان مجلس اعلام میکند که کارگران را یکهو اخراج نکنید بلکه تدریجی باشد و همان نماینده با خریدار جلسه برگزار و سکوت میکند! این سخن همراه با تشویقهای حاضرین و احسنت افراد انتهای سالن روبهرو شد.
مرادی در پاسخ گفت: به گزارش وزیر اقتصاد ایراد دارم اما شما کارگران که در حضور وی هیچ حرکتی نکردید و حتی اعتراض خود را به وی منعکس نکردید.
این نماینده مجلس بابیان اینکه خریدار آلومینیوم المهدی هر بار به دنبال بهانهای برای اخراج کارگران است تا با هر پدیده مهر اخراج را روی برگه آنها بزند، تصریح کرد: از مسئولان استان میخواهم با ابزار شورای تأمین مانع از افزایش نارضایتیها در این کارخانه و اقدامات خلاف انسانی خریدار شود زیرا این کارگران سالها زحمتکشیدهاند و حقشان بیشازحد است.
وی اعلام آمادگی کرد که در تحصنهای کارگری به همراه کارگران شرکت تا شاید صدای آنها باشد تا این حق استان هرمزگان پایمال نشود.
مرادی در خصوص سؤال یکی از حاضرین که معضل فرو چالههای میناب را معضلی بزرگ دانست که آب دشت میناب برای صنایعی روانه میشود که طبق گفتههای سخنرانان این جلسه هیچ فوایدی برای استان ندارد، تصریح کرد: به مرگ تدریجی 37 روستا نزدیک میشویم و منتظر نطق در مجلس هستم و دراینبین نقش رسانهها بسیار مهم است و امیدوارم در قضیه آبشیرینکن یکمیلیون مترمکعبی که به کرمان و یزد میرود سهم هرمزگان به عدد مشخص شود که این موضوع نیازمند تعامل نمایندگان و استاندار با وزارت نیرو است تا سرمان کلاه نرود.
همچنین فردی به نمایندگی از نانوایان بندرعباس به نداشتن سیلو نگهداری گندم در هرمزگان اشاره و عدم کیفیت نان که سبب بروز بیماریهای گوارشی و روانه شدن هرمزگانی به استان یزد برای درمان میشود را به این موضوع مرتبط دانست که مرادی در پاسخ گفت پیگیر این موضوع هستم.
همچنین مرادی در بخش دیگری از جلسه پرسش و پاسخ با اشاره به اینکه در قانون مبارزه با قاچاق و کالا در حق استانهای رمزشی مانند هرمزگان اجحاف شده است، تصریح کرد: در بندرعباس پل رسالت از شرقی به غربی به شمالی به جنوبی تغییر میکند آب از آب تکان نمیخورد اما همان شرکت رد کرمان چهار روگذر میسازد.
وی در پایان گفت مشیری رئیس ستاد روحانی در هرمزگان بود و جادری رئیس ستاد روحانی در خوزستان اما چرا سرنوشت این دو یکسان نیست، مگر هرمزگانی با خوزستانی تفاوتی دارد؟!
اما یکی دیگر از حواشی جالب این جلسه را میتوان به پرسش یکی از حضار از رئیس ستاد دکتر روحانی در سال 92 در هرمزگان دانست که وی خطاب به مشیری گفت" بهعنوان رئیس ستاد رئیسجمهور چه مطالبهای برای هرمزگان داشتید که مشیری پاسخ داد: بنده همواره در ستاد مرحوم آیتالله رفسنجانی فعالیت میکرد و چون وی رد صلاحیت شد با تماس آیتالله رفسنجانی ریاست ستاد روحانی را پذیرفتم و تنها به عشق مرحوم آیتالله هاشمی کارکردم.
شاید جنجالیترین صحبتهای مشیری بازبگردد به پاسخش در خصوص مشکلات شرکت آلومینیوم المهدی که وی اظهار کرد: نمایندگان مجلس باید در جمع کارگران حاضر و یک هفته در آن کارخانه چادر زده تا این مشکل حل شود اما وقتی نماینده ما پول انتخاباتش از این کارخانه تأمینشده آیا این توقع عملی میشود؟! این سخن مشیری همراه با تشویقها و سوتهای مداوم حاضرین همراه بود.
اما معمار دانشگاه آزاد اسلامی بندرعباس که خود تجربه حضور در شورای شهر بندرعباس را داراست در پاسخ به سؤال یکی از حاضرین در خصوص عملکرد اعضای شورای شهر و انتخابات پیش رو شورای شهر به ویژه در شهر تهران و برخی نقل و قول های اعلام شده در رسانه ها، افزود: شورای شهری که همه نیازهایش را از شهردار میگیرد نمیتواند کاری کند زیرا این افراد از متخصصین امر تشکیل نشده و با تخصص به این پارلمان راه نیافتهاند و زمانی که یک خواننده یا هالترزن عضو شورای شهر میشود دیگر نباید توقعی داشت که سرنوشتی مناسب برای شهر رقم بخورد.
این سخن مشیری با استقبال حاضرین همراه شد که حتی میشد خوشحالی را در چشمان برخی از افرادی که قصد کاندیدا شدن در انتخابات شورا را دارند و بهنوعی به چالش کشیدن شورا دوره چهارم آنهم از زبان یکی از فعالین برجسته سیاسی استان شاید راهی باشد برای آنها تا بتوانند مواضع خود را با اعضای فعلی مقایسه کنند.
وی در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه زمان تغییر استاندار فرار رسیده یا خیر، تصریح کرد: با پایان دولت یازدهم استانداران تغییر میکنند. مشیری همچنین صنعت کشتیسازی بندرعباس را کشتی نسازی خواند.
پاسخهای محمود رئوفی در پرسش حاضرین هم جالب بود بهویژه وقتی پرسشگر مینابی از رئوفی به دلیل مینابی بودنش انتقاد کرد که چرا در خصوص فرو چالهها اعتراضی نکرده و وی پاسخ داد: بنده استاد دانشگاه در رشته جامعهشناسی هستم و تخصصی درزمینهٔ فرو چاله ندارم، از من بپرسید کدام کتاب در جامعهشناسی مناسب است بنده پاسخ میدهم.
وی همچنین بهضرورت صادرات مدیر به است آنهای دیگر اشاره کرد و با ذکر خاطرهای مبنی بر اینکه پزشکی پس از چهل سال زندگی در هرمزگان و اینکه هنوز به او سرحدی میگفتند، ناراحت بود، خواستار عدم قومی گرایی در هرمزگان شد که این امر با خنده و تشویقهای حاضرین همراه شد.
به گزارش ایسنا، هرچند ماراتن نخستین نشست راههای توسعه استان شاید با نقاط قوت و ضعفهایی همراه بود اما باید منتظر ماند و دید آیا این نشستها استمرار مییابد و میتوان در توسعه استان به یک اجماع واحد رسید و منافع هرمزگان را بر هر مصلحتاندیشی مقدم دانست یا خیر؟!
همزیستی نیوز - «سه نفر از دوستانم با مدرک فوقلیسانس برای کولبری میآیند. دو نفرشان درسشان را در مقطع ارشد به پایان رساندهاند و یکی دیگر دانشجوی ترم آخر است. اینجا خیلیها کولبر متولد میشود و فرقی هم نمیکند بیسواد باشی یا فوقلیسانس.»
به گزارش ایسنا، سمیرا حسینی در هفتهنامه جامعه پویانوشت: «به پشتی قرمز کنار بخاری لم داده و در حال خواندن رمان است. غرق خواندن است و فقط صدای زنگ موبایل است که موفق میشود او را از کتاب بیرون بکشد. صدای سیروان از پشت تلفن همراه به گوش میرسد که از بار آن طرف مرز خبر میدهد: پس کجایی؟ چرا راه نیفتادی؟
خورشید که کارش به پایان میرسد، «دیاکو» کار خود را آغاز میکند، کتاب را میبندد و کاپشن سبزرنگی را که به چوبلباسی آویخته شده است، به تن میکند. پاچههای شلوار کردیاش را درون چکمههای پلاستیکی مشکی فرو میکند. کلاه را سرش میگذارد و برای کولبری به راه میافتد. در که باز میشود، دانههای برف همراه باد سردی درون خانه میوزد و شعله بخاری به رقص درمیآید.
دیاکو همه تلاشش این است که فرزندش به سرنوشت او دچار نشود: «خیلی تلاش کردم به جایی برسم اما نشد. با کولبری مقطع لیسانس را به پایان رساندم. خانوادهام نمیتوانستند هزینه تحصیل من را پرداخت کنند. پول نداشتم برای همین مجبور میشدم تعطیلات بین دو ترم و روزهایی که کلاس نداشتم یا تشکیل نمیشد، برای کولبری به خانه برگردم. بعضی روزها مجبور میشدم با تمام خستگی بعد از کولبری برای امتحان درس بخوانم. بعد از لیسانس هر چه تلاش کردم نتوانستم شغلی پیدا کنم؛ به همین خاطر باز به کولبری رو آوردم و همزمان برای کنکور ارشد درس میخواندم. همان سال در رشته جغرافیا و برنامهریزی شهری قبول شدم. در دانشگاه ثبتنام کردم اما یک ترم بیشتر نتوانستم درس بخوانم. کم نیستند کولبرانی که با مدرک لیسانس برای کولبری میآیند. در سردشت و پیرانشهر بیکاری بیداد میکند. حتی سه نفر از دوستانم با مدرک فوقلیسانس برای کولبری میآیند. دو نفرشان درسشان را در مقطع ارشد به پایان رساندهاند و یکی دیگر دانشجوی ترم آخر است. اینجا خیلیها کولبر متولد میشود و فرقی هم نمیکند بیسواد باشی یا فوقلیسانس.»
به میدان «سهر چاوه» شهر سردشت که نزدیک میشوی، خیل جمعیت کولبران را میبینی که برای کار آمدهاند. بادی که در حال وزیدن است، از لای تاروپود لباسهایت عبور میکند و لرزه به تن میاندازد. گونهها و نوک بینی به سرخی میزند. با هر بازدم بخاری از دهان بیرون میزند و در کسری از ثانیه محو میشود. هر کس در هر جایی که توانسته، آتشی به پا کرده تا خودش را گرم کند. دور هر آتشی که به پا شده، تعداد زیادی از کولبران جمع شدهاند. مامه شاهو ۷۰ ساله که کارش کولبری است، به جمع کولبرانی میپیوندد که در ضلع غربی میدان دور آتش درون پیت حلبی ایستادهاند. همه او را مامه «عمو» صدا میزنند. هیژای ۱۴ ساله با دیدن مامه شاهو جایش را به او میدهد تا خود را کمی گرم کند. اینجا همه یکدیگر را میشناسند؛ به هم نزدیک که میشوند، احوالپرسی مختصری میکنند و میگذرند.
«آوات» فوقلیسانس حقوق دارد اما چون نتوانست بعد از پایان دوره ارشد کاری پیدا کند، کل تابستان را کولبری کرده است: «تقریبا حدود دو سال میشود که دوره ارشد را به پایان رساندهام و هر چه دنبال کار گشتم، نتوانستم شغلی پیدا کنم. وضعیت اقتصادی خوبی نداشتم. کمکم از پیداکردن کار ناامید شدم. به همین خاطر مجبور شدم برای مایحتاج زندگی به کولبری رو بیاورم. با یکی از دوستان کولبرم که لیسانس کامپیوتر داشت، حرف زدم تا من را همراه خود به کولبری ببرد. کل تابستان امسال را کولبری کردم.»
او ادامه میدهد: «شغل کولبری با آن چه برای آیندهام تجسم کرده بودم، خیلی متفاوت بود. هر بار که به کولبری میرفتم، به فوقلیسانسهایی که در شهر دیگری متولد شدهاند، فکر میکردم. آیا آنها هم مانند من بار حمل میکنند یا پشت میزهایشان مشغول کار هستند؟ چند سال درس خواندم و آخرش باز مجبور شدم کولبری کنم. برای۵۰ تا۸۰ هزار تومان باید همه چیز را به جان بخری؛ عبور از میدان مین، حمله حیوانات وحشی، ریزش بهمن و ... . برای همین هر وقت که از خانه بیرون میرویم، نمیدانیم به سلامت به خانه خواهیم رسید یا نه. این تنها بخشی از مشکلات این کار است. خیلی وقتها من هموزن خودم بار حمل کردهام. مردم اینجا زود پیر میشوند. همه کولبرها از ناحیه ستون فقرات دچار مشکل شدهاند و خیلی از آنها بعد از مدتی از کار افتاده میشوند.»
آوات با بیان این که هیچکس از روی دلخوشی کولبری نمیکند، میگوید: «روز اولی که برای کولبری رفته بودم، جمعیت زیادی برای کار آمده بودند. زمانی که ماشین بارها را آورد، جمعیت خودشان را روی ماشین انداختند تا بتوانند برای کولبری بار بگیرند. همه مجبور بودند برای این که دست خالی به خانه برنگردند حتما کولبری کنند. آن روز موفق نشدم کار کنم اما روز بعد با کمک دوستانم توانستم کار کنم.»
ماشین شاسیبلند قدیمی کنار کولبرها متوقف میشود. دیاکو همراه تعدادی از کولبران سوار ماشین میشود و به سمت دره «قه ره دان» راه میافتند. جاده ناهموار است. با هر تکان همه مردها یکنواخت به سمت چپ و راست تکان میخورند. بعد از گذشت نیمساعت ماشین توقف میکند و کولبران از آن پیاده میشوند. هوا سردتر شده. این بار باد از پوست و گوشت هم عبور میکند و به مغز استخوان میرسد. کولبران در صفی نسبتا منظم به سمت دره حرکت میکنند. هوا کاملا تاریک است. تنها صدایی که به گوش میرسد، صدای فرورفتن پای آنها درون برف است. پاهایشان تا زانو درون برف است. گاهی گرگی زوزه میکشد و سگی پارس میکند. بعد از این که از دره «قه ره دان» و «زده لاله» عبور میکنند، کوه «دوپزه» نمایان میشود. هر چه از کوه بالاتر میروی، برف شدت بیشتری پیدا میکند. دانههای برف روی ریش و سبیل سیاه کولبران جوان نشسته است؛ گویی یک شبه همه آنها پیر شدهاند. کولبران تا بالای زانو درون برف فرو رفتهاند. باد شدیدی در حال وزیدن است. کولبران خود را مچاله کردهاند و گامهایشان کند شده است اما باد هم نمیتواند جلوی آنها را بگیرد. باد هیژای۱۴ ساله را به عقب هل میدهد. یکی از کولبران دست او را میکشد و زیر صخرهای پناه میدهد. بعد از ۱۵ دقیقه باد کمی آرام میگیرد و کولبران به راه خود ادامه میدهند.
دیاکو میگوید: «اولینبار در ۱۷ سالگی به کولبری رفتم. آن روزها در مقطع پیشدانشگاهی درس میخواندم. پدرم کولبر بود. وضعیت اقتصادیمان چندان تعریفی نداشت. فقر و فلاکت بیداد میکرد. از بیپولی به کولبری رفتم. هم درس میخواندم و هم کار میکردم. تا این که دانشگاه قبول شدم. بیشتر بارهایی که با خود حمل کردهام پارچه، لوازم آرایشی، لاستیک، کفش، سیگار و لوازم آشپزخانه بود. مدت کوتاهی هم در کورههای آجرپزی ارومیه و تهران کار کردم اما بیکار شدم. در فصل بهار و پاییز کشاورزی در سردشت و پیرانشهر رونق میگیرد اما آن هم مشکلات خود را دارد. برادر کوچکم سه ماه نخست سال را در یکی از زمینهای کشاورزی مشغول به کار شد اما تا امروز که به آخر سال نزدیک شدهایم، پولی به او ندادهاند.»
دیاکو صخرهای را نشان میدهد: «همین جا بود که یکی از دوستانم که دوشادوش من حرکت میکرد، تیر خورد. یکی دیگر از دوستانم در تابستان پایش را روی مین از دست داد. گاهی هم کولبران از صخره پرت میشوند یا زیر برف یخ میزنند.»
پس از گذشت بیش از ۳ ساعت کولبران وارد خاک عراق میشوند. در «کانی پور ئامان» کار اصلی کولبران شروع میشود. همهجا پر کولبر است. همه مشغول جابهجایی بار هستند. کولبران در ازای ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تومان ۴۰ تا ۶۰ کیلو بار لباس، پارچه، لوازم آرایشی بهداشتی یا سیگار روی دوششان میگذارند و به طرف ایران روانه میشوند. صدای راه رفتن مردها روی برف سکوت شب را میشکند. یکی از کولبران کمی جلوتر از بقیه حرکت میکند تا مبادا مأموران مرزی آنها را غافلگیر کنند. کولبران میگویند سال گذشته یکی از آنها که جلوتر از بقیه حرکت میکرد، زیر بهمن جان خود را از دست داد. کولبران سختتر قدمهایشان را برمیدارند. این بار مسیر را با کولهای از بار روی دوششان طی میکنند. دیاکو میان راه پایش سست میشود و روی برفها میافتد. یکی از کولبران خود را به او میرساند و دیاکو را از جایش بلند میکند. از سرما دستهایشان بیحس شده است. دیگر پاهایشان حس ندارد. بعد از ۴ ساعت کولبران وارد ایران میشوند و بار خود را تحویل میدهند.
دلشاد، یکی جوانانی است که برای رسیدن به هدفش مجبور به کولبری شده است: «تقریبا یک سال است که کولبری نمیکنم اما اگر مجبور باشم باز هم به کولبری میروم. ۳ سال از زمان فارغالتحصیلشدنم از دانشگاه سراسری گذشت اما نتوانستم شغلی پیدا کنم. پروژهای در ذهن داشتم که میخواستم هزینه آن را به دست بیاورم. هیچکس حاضر نشد اسپانسر این پروژه شود. هر چه دنبال کار گشتم، نتوانستم شغلی پیدا کنم. تنها گزینهای که باقی ماند، کولبری بود. پروژه درباره ثبت روز جهانی زن باردار در سازمان ملل بود و برایم بسیار اهمیت داشت. برای نوشتن پروپوزال و برگزاری چند همایش نیاز به پول داشتم. زمانی که کولبری میکردم، ارتباط معنایی جالبی بین کاری که انجام میدادم و پروژهای که در ذهن داشتم، برقرار شد. سعی میکردم هنگامیکه باری را حمل میکنم، خودم را جای زنان بارداری بگذارم که فرزندانشان را با خود حمل میکنند. گاهی کولبری میکردم و گاهی هنگام کولبری پیشرو هم بودم. کسانی که پیشروی میکنند، پول بیشتری میگیرند. زمانهایی که پیشرو بودم، معمولا با باری که روی دوشم داشتم، بین ۵۰۰ تا یک کیلومتر جلوتر از بقیه کولبران حرکت میکردیم و یک گروه ۳۰ تا ۴۰ نفری را هدایت میکردم. ریسک کسی که پیشروی میکند، از بقیه کولبران بیشتر است. ما حق نداشتیم گوشی موبایل داشته باشیم، یا در تاریکی چراغ قوه روشن کنیم چون هر لحظه ممکن بود ما را شناسایی و به سمت ما تیراندازی کنند.»
دلشاد آهی میکشد: « هرگز فراموش نمیکنم روزی که یکی از دوستانم که متأهل هم بود با باری که بر دوشش داشت، روی برفها افتاد. معمولا ما همیشه همراه خودمان چاقو داریم که اگر دنبالمان افتادند یا جایی گیر کردیم، با چاقو طنابی که بار را با آن دور خودمان بستهایم، پاره کنیم. جلو رفتم تا کمکش کنم. چاقو را از جیبش درآورد. آن لحظه فکر کردم از من میخواهد طناب را برایش پاره کنم. با التماس گریه میکرد. در حالی که بدنش میلرزید، رو به من گفت: دیگر طاقت زندگی کردن ندارم. چاقو را بگیر و من را بکش! از شرایطی که در آن زندگی میکرد، خسته شده بود. اگر چاقو را از دستش نمیگرفتم، خودش را میکشت. قند خونش پایین آمده بود. هوا خیلی سرد و وسایل خیلی سنگین بود. آن را از دوشش پایین آوردم و در جایی مخفی کردم تا فردای آن روز آن را به صاحب بار برسانیم.»
کولبری پر از خاطرات تلخ و شیرین است: «یک شال کردی به نام پشتون دارم که خونم روی آن ریخته شده است. آن شال خیلی برایم باارزش است چون به خاطر هدفی که داشتم، خونم روی آن ریخته شده است. حتی بیپولی و بیکاری مانع رسیدن به هدفم نشد. آن روز بیش از حد معمول بار زده بودم. واقعا پول لازم داشتم هر چقدر بار سنگینتر بود، پول بیشتری به ما میدادند. باری که حمل میکردم، تقریبا ۶۵ کیلو بود. از مسیری عبور میکردیم که تابستان همان سال از آنجا گذشته بودم. در آنجا خاطرات شیرینی داشتم و تمام مسیر خاطراتم را مرور میکردم. ناگهان پایم سر خورد. تقریبا روی برفها ۲۰ بار معلق زدم. خواستم از جایم بلند شوم که خون گرم را روی بدنم حس کردم. تمام شانه راستم غرق در خون شده و شالی که دور کمر بسته بودم، خونی شده بود. یک زخم عمیق روی بدنم ایجاد شده بود. زخمم را با کولهای که با کیسه برنج ساخته بودم و شال دور کمرم بستم. چند نفر از دوستانم کمی از بارهایم را بین خودشان تقسیم کردند و روی بار خود گذاشتند. تا چند روز میترسیدم به پزشک مراجعه کنم. احتمال داشت متوجه شوند به کولبری رفتهام. بعضی وقتها اگر متوجه میشدند، ما را بازخواست میکردند.»
دلشاد ادامه میدهد: «کولبری همیشه همراه با ترس است. ترس از شلیک گلوله هنگ مرزی، ترس از یخ زدن در سرما، ترس از دست دادن دوستانمان و ترس از این که بارمان را بگیرند. اگر باری از کولبران گرفته شود، جریمهشان میکنند؛ جریمهای که شاید با ۱۰ سال کار کردن هم نتوانند آن را پرداخت کنند.»
هوا رو به روشنایی میرود. دیاکو کارش تمام شده است و به خانه بازمیگردد. کاپشن سبزرنگش را به چوب لباسی دیواری میآویزد، رمان را از بالای طاقچه برمیدارد، به پشتی قرمز کنار بخاری لم میدهد و کتاب نیمهخواندهاش را ادامه میدهد.»
همزیستی نیوز - اما حفظ آبرو از مهمترین دلیل سکوت زنان آزاردیده در برابر آزارهای اخلاقی و جنسی است. به عقیده کارشناسان، در اکثر این موارد، جامعه اغلب زن را متهم میکند که خود مقصر و عامل رفتار ضد اخلاقی است. به علاوه نگرشی که رسانههای عمومی ترویج میکنند این است که نوع رفتار و پوشش زن در اکثر موارد عامل تجربه چنین آزارهایی اسـت و اگر زنان نخواهند، چنین آزارهایی اتفاق نمیافتد.
روزنامه «قانون» با اشاره به یک آسیب اجتماعی پنهان علیه زنان، سکوت قانونگذار در مقابل آزار جنسی و فقدان قوانین حمایتی از آزاردیده را از دلایل سکوت زنان در برابر آزار جنسی دانسته است.
سارا ۲۴ ساله: «روزهایی که کارم زود تمام میشود اگر در ساعت شلوغی رفت وآمدهای مترو باشد، در محل کارم میمانم تا مطمئن شوم مترو خلوت شده. در راهروهای باریک مترو تجربه آزارهای مختلف را داشتهام. از لمس بدنم گرفته تا نگاههای بدی که بسیار آزارم میدهد. هیچگاه وارد واگنهای بخش آقایان نمیشوم، حتی اگر دیرم شده باشد و واگنهای خانمها جا نداشته باشد. مرتب احساس ناامنی دارم».
مائده ۳۸ ساله: «مدیر ما با کارمندان بیش از اندازه احساس صمیمیت میکند. روزی هنگامی که در دفترش تنها بودیم و از کار صحبت میکردیم، پیغامی در تلگرامش آمد، شروع به خندیدن کرد، آن را به راحتی به من هم نشان داد. فیلم تجاوز به دختری بود که پنهانی از او گرفته شده بود. نمیدانستم چه کنم. بدون این که فیلم را نگاه کنم گوشی را به او دادم و با عذرخواهی از اتاق خارج شدم».
ثریا ۳۰ ساله: «از دوستانم تعریف اجناس ارزان بازار را شنیده بودم. البته همکارم گفته بود که باید صبح زود بروم تا خلوت باشد وگرنه در آن شلوغی بازار، خرید سخت میشود. آدرس گرفتم و صبح زود برای خرید به بازار تهران رفتم. نگاه برخی کسبه بسیار آزاردهنده بود. ازکنار هر چرخ دستی که رد میشدم متلکی میشنیدم. از خرید پشیمان شدم و برگشتم». فاطمه ۳۲ ساله: «مدیر بخش ما پسر جوانی است. یك ماه پس از آمدنم در شرکت روزی برای من شعری در تلگرام ارسال کرد. سپس شروع کرد مرا به نام کوچك صدا زدن. گاهی اوقات نیمـه شب پیغامی میداد و نام من را در پیغام مینوشت. یك بار که فقط جواب سلامش را دادم، شروع کرد به دادن پیغامهایی و احساس جنسی اش را نسبت به من گفتن...»
اینها بخشی از تجربه عموم زنانی است که در کنار ما زندگی میکنند. زنانی که ظاهرا در آرامش و امنیت زندگی روزمره شان را سپری میکنند اما وقتی پای صحبتهایشان مینشینیم، تجربههای تلخی از حضور در اجتماع داشتهاند. زنانی که پرورشدهنده نسلهای آینده این سرزمین هستند اما آزارهای اخلاقی و جنسی هر روزه، آزارشان میدهد. حسی که در بلندمدت منجر به گسترش بیاعتمادی به دیگران در فضای جامعه میشود. هیچکدام از زنان در بیان تجربه تلخشان صحبتی از ارگان رسمی که از آنها در برابر این نوع آزار حمایت کند، نمیکنند.
به گمان خود این زنان، این موضوعات اموری از بدیهیات هر جامعهای است و صرفا باید خود را از آن دور کنند. هیچکدام از این زنان به حق و حقوق انسانی و شهروندیشان اشاره نداشتند. آنقدر حقوقشان نادیده گرفته شده که گمان میکنند صرفا باید برابر این تجربهها، خودشان از خودشان محافظت کنند. از دهههای دور، متلک انداختن به گروهی از زنان و دختران در فضاهای عمومی شهر و اصطلاحا سر کوچهها، ناهنجاریای بوده که رواج داشته و در عین حال، برخوردهایی نیز با آنها صورت میگرفت. برخوردهایی که عمدتا لوتیها و غیرتیهای محل در دفاع از زنان و دختران میکردند.
اکنون اما سطح و عمق متلکها، رفتارهای غیراخلاقی، آزارهای جنسی و... علیه زنان و دختران آنچنان پیش رفته که گویی نوعی فرهنگ میان گروهی از مردان این سرزمین شده است.از نگاههای منزجرکننده به زنان تا پیشنهادهای غیر اخلاقی که مجرد و متاهل و باحجاب و بدحجاب نمیشناسد، این سالها به عنوان رفتاری بس نکوهیده در هیاهوهای روزانه شهر رشد کرده است.
مصادیق آزار جنسی زنان
در حالی که در باور بسیاری از افراد تنها مصداق آزار زنان، لمس جسمی است که از آن به عنوان آزار جنسی نام میبرند، این آزار گاه در کلام و رفتار و حتی در نوع نگاه نیز میتواند از مصادیق آزار جنسی زنان تعریف شود.
از جمله مصادیق آزارهای کلامی عبارتند از: گفتن داستانها، شوخیها و طنزهای جنسی، پرسیدن سوالاتی در مورد زندگی شخصی یا جنسی فرد، کنایههای جنسی در گفتار، اظهار نظر در مورد ظاهر و پوشش فرد، پیشنهاد یا دعوت جنسی ناخواسته، درخواستهای مکرر برای قرار ملاقات یا رابطه خارج از عرف، توصیفات و نظرات جنسی یا معذب کننده راجع به شکل یا وضعیت اعضای بدن زنان در محیطهای مختلف در جامعه، متلکها و آزارهای روحی خیابانی و غیره كه میتوانند از مصادیق آزار جنسی زنان باشند.همچنین مصادیق آزارهای روانی عبارتند از نشان دادن تصاویر نامناسب جنسی، چشمچرانی و چشمک زدن، ارسال نامه، یادداشت، پیامک و غیره.
سکوت زنان برای حفظ آبرو!
اما حفـظ آبرو از مهمترین دلیل سکوت زنان آزاردیده در برابر آزارهای اخلاقی و جنسی است. به عقیده کارشناسان، در اکثر این موارد، جامعه اغلب زن را متهم میکند که خود مقصر و عامل رفتار ضد اخلاقی است. به علاوه نگرشی که رسانههای عمومی ترویج میکنند این است که نوع رفتار و پوشش زن در اکثر موارد عامل تجربه چنین آزارهایی اسـت و اگر زنان نخواهند، چنین آزارهایی اتفاق نمیافتد. بدیهی است وقتی فضای جامعه به گونهای باشد که زنان را مسبب اصلی وقـوع آزار جنسی بداند، زنان با علنی کردن موارد آزار اخلاقی و جنسی، مورد فشار مضاعف از سوی جامعه قرار میگیرند و مایل یا قادر به تحمل آن نمیباشند. وجود فضاهایی که در آن فرد آزاردیده خود را مقصر احساس کند و از اینکه مورد آزار جنسی قرار بگیرد احساس گناه کند، دلیل دیگر سکوت زنان در برابر آزار جنسی است. همچنین ترس از عدم حمایت خانواده و دوستان نیز در این دست فضاها به شدت پررنگ است و مانعی دیگر برای علنی کردن تجربه آزار جنسی محسوب میشود.
ازسویی، در محیط های کاری، تنگناهای اقتصادی و نگرانی بابت از دست دادن شغل، دلیل بسیار مهم و موثری برای سکوت در برابر آزار جنسی زنان است. حتی در مواردی تنگناهای معیشتی باعث میشود زن بهطور ناخواسته و از روی اجبار به روابط خاصی در محیط کار تن دهد. سکوت قانونگذار در مقابل آزار جنسی و فقدان قوانین حمایت کننده از آزاردیده، ناآگاهی زنان از دستورالعملهای موجود و بیاطلاعی درباره حقوق خود، تردید درباره نتیجه بخش بودن شکایت و مجازات مجرم و همچنین دشوار بودن اثبات ادعا، از دیگر دلایل سکوت زنان در برابر آزار جنسی است.
نبود آمار شفاف برای آزار جنسی زنان
بر اساس اعلامیه سازمان بین المللی کار (ILO) آزار جنسی در محیط کار بارزترین نمود تبعیض جنسیتی است و مصداق نقض حقوق بشراست. طبق گزارشهای این سازمان، بین ۴۰ تا ۵۰ درصد از زنان در کشورهای اتحادیه اروپا، در محیط کار خود دارای تجربیات ناخواسته و اجباری درباره آزار و اذیت جنسی، برقراری روابط جنسـی و دیگر اشکال خشونت جنسی هستند. در کشورهای آسیا- اقیانوسیه نیز، تجربه شکلهای مختلفی از اذیت و آزار کلامی، جسمی یا جنسی برای ۳۰ تا ۴۰ درصد زنان کارگر، گزارش شده است. در تحقیقاتی که در ۱۱ کشور اروپایی انجام شده بود، ۳۰ تا۵۰ درصد زنان در محل کار مورد آزار قرار میگیرند در حالی که این آمار برای مردان ۱۰ درصد است. از میان کشورها در اتریش ۸۱ درصد زنان در محیط کارمورد آزار قرار گرفتهاند و کمترین آزار در محیط کار در اروپای شمالی مربوط به کشور سوئد است که رقم آن دو درصد است.
در انگلیس این آمار ۵۴ درصد او در آمریکا ۴۴ درصد است. با این حال، آمار شفافی از میزان آزار جنسی زنان در دست نیست. نبود این آمار از یک سو به دلیل مشکلات قانونی است که تعریف مشخصی ازآزار جنسی به عنوان جرم وجود ندارد و در قوانین ایران این مساله به وضوح جرم انگاری نشده است و درواقع قانونگذار در این زمینه سکوت کرده است واز سوی دیگر سکوت زنان آزاردیده و عدم تمایلشان به بیان تجربیات تلخی که دراین زمینه داشتهاند، باعث شده تا حق و حقوق زیادی از زنان این سرزمین تضییع شود. نبود آموزش اجتماعی به زنان و به رسمیت نشناختن مساله آزار جنسی زنان در محیطهای مختلف به تلخی این ماجرا بیشتر دامن می زند.
جای خالی مطالبهگری زنان
بررسیهای کارشناسی نشان میدهد تا زمانی که سازمانهای غیردولتی اجازه ورود به مساله خشونت علیه زنان را نداشته باشند، این پدیده به شکل جدی به عنوان یک مساله اجتماعی در جامعه مورد توجه قرار نخواهد گرفت زیرا مطالبهگری در زمینه رسیدگی به خشونت علیه زنان وجود ندارد. تا زمانی که بیان مورد خشونت قرار گرفتن از سوی زنان در جامعه و فرهنگ ایرانی تابو باشد، مساله خشونت علیه زنان دیده نخواهد شد. متاسفانه مسیر خشونت علیه زنان از مسیر قانونی نیز کمتر دیده شده و افزایش زمینههای بروز خشونت علیه زنان نشان از جای خالی قانون در این مساله مهم اجتماعی دارد. هرچند لوایحی همچون تامین امنیت زنان در برابر خشونت سعی در پر کردن جای خالی این مهم دارد اما از سوی دیگر زمینههای فرهنگی لازم در جامعه همراه با تصویب این نوع قوانین باید فراهم شود.
تا زمانی که زنی بعد از شكایت از خشونت و حقوق انسانیاش، مورد مذمت قرار گیرد، نمیتوان انتظار داشت که صرف قانونگذاری موجب شود در زمانی کوتاه، این معضل جدی زنان در فضای جامعه حل شود. پیش درآمد این نوع قانونگذاریها، آموزشهایی است که باید به شهروندان داده شود تا هرکسی به حق و حقوقش و حد و حدودش آشنایی پیدا کند.
منبع: روزنامه قانون
در فهرست شادترین کشور های جهان در سال 2016، دانمارک برای سومین بار اول شد، ایران هم در رتبه صد و پنجم قرار گرفت. // فیروزه مظفری. خبرآنلاین
هفتصدمین شماره هفته نامه همزیستی در زمانی منتشر می شود که جامعه ما شاهد وقوع حوادث و رویدادهای غم انگیز، هولناک، بی سابقه و منحصر بفرد است.
وقتی 20 سال پیش مجوز انتشار همزیستی را گرفتم مانند خیلی از روزنامه نگاران در آن زمان، رسالتی برای خودم قائل بودم تا از طریق این حرفه، نقشی هرچند اندک در جلوگیری از شکل گیری و وقوع این نوع حوادث و رویدادها در جامعه داشته باشم.
بر این اساس، بعد از حدود 18سال فعالیت رسانه ای نیمه حرفه ای ام که توام با تحصیل و سربازی و حتی اشتغال غیر رسانه ای بود در سال 1380 تصمیم گرفتم بطور جدی رسانه ای مستقل برای خودم دست و پا کنم تا آنطور که خودم تشخیص می دهم، نه اینکه برایم تعیین کنند چه و چگونه بنویسم، روزنامه نگاری کنم.
از انتخاب نام نشریه، نوشتن اولین سرمقاله تحت عنوان «منشور همزیستی» و چینش ترکیب اعضای هیات تحریریه نشریه، همه و همه گویای وجود عزمی راسخ در نزد کسی بود که با تمام وجودش باور داشت که از طریق نشریه اش می تواند مروج صلح ، دوستی، هم اندیشی، هم فکری و در یک کلام همزیستی در یک جامعه کوچک مانند استان گلستان باشد که هم از نظر قومیتی، هم از نظر مذهبی، هم از نظر اندیشه ورزی و هم از نظر گرایشات سیاسی، بسیار متنوع و به قولی یک ایران کوچک بود، ایران کوچکی که می توانست برای نشریه، سکویی برای پرش به سوی ایران بزرگ و حتی جهان باشد!
اما امروز بعد از گذشت 20سال و انتشار 700 شماره از نشریه همزیستی، بطور دردناکی به محاکمه این باورم نشسته ام. با خودم فکر می کنم که در کجای این باور ایستاده ام، تا کجا توانسته ام حداقل به حداقل های آرزوهای بزرگم برسم، آرزوی کاستن از اختلافات، آرزوی تحمل یکدیگر، آرزوی احترام به مخالف، آرزوی احتراز از هرگونه تبعیض، آرزوی برابری حقوق زن و مرد و اقلیت و اکثریت و در یک کلام آرزوی برچیدن دیوار مصنوعی خودی و غیر خودی! که همه اینها لازمه همزیستی افراد یک جامعه در کنار هم است.
وقتی به سیر تحولات 20 سال گذشته این جامعه نگاه می کنم می بینم که این آرزوها سال به سال رنگ باخته و به جای آنها آرزوهای دیگری نشسته است، آرزوهایی که هم از نظر کمی تعدادش بسیار کم شده و هم از نظر کیفی به شدت نزول کرده است.
بوی خوش گل های بهار مطبوعات
هرگز یادم نمی رود سال 1380 را که آقای خاتمی دور دوم ریاست جمهوری خود را آغاز کرده بود و ما روزنامه نگاران سرمست از بوی خوش گل های بهار مطبوعات که او با شعارهای زیبا در دور اول ریاست جمهوری در باغ سبز آن را به ما نشان داده بود، چه معصومانه باور کرده بودیم که نهال آرزوهای مان در این باغ به بار خواهد نشست و چه نقشه ها که برای میوه های شیرین درختان این باغ نکشیده بودیم!
چه خوش بینانه از مصادف شدن آغاز انتشار نشریه ام با آغاز دور دوم ریاست جمهوری فردی در نشریه ام نوشتم که گویا آمده بود همه آرزوهای من و دهها میلیون ایرانی همانند من را برآورده کند، آرزوهایی از جنس زمین نه از جنس آسمان! آرزوی داشتن یک زندگی معمولی، بزرگ ترین آرزوی ما بود!
امروز که به چهار سال دوره دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی از دریچه مطالب چاپ شده در نشریه همزیستی آن زمان نگاه می کنم، می بینم من و بسیاری از روزنامه نگاران همکارم در سایر رسانه ها در قالب خبر، گزارش، گفت و گو، عکس، کاریکاتور و سایر محصولات خبری آن دوران از دولت هشتم و رئیسش چیز زیادی نخواسته بودیم، فراهم کردن زمینه و بستر یک زندگی معمولی برای مردم، آرزویی کوچک برای مردمی بزرگ!
دعواهای حیدری نعمتی
اما این آرزوی کوچک در قیل و قال فریادها و دعواهای حیدری نعمتی کسانی که با لطایف الحیل تریبون ها و گلوگاه های اصلی این مرز و بوم را در چنگال خود گرفته بودند، گم شده بود و ما روزنامه نگاران در تاریکخانه تحریریه ها و دفاتر مطبوعات، شاهد خاموش آتشی بودیم که روز به روز، ماه به ماه، سال به سال و دوره به دوره، بنیان های اساسی جامعه از جمله اخلاق، فرهنگ، اقتصاد، قانون و ارزش های انسانی را از ریشه می سوزاند و نابود می کرد.
و ما روزنامه نگاران چه ساده بودیم که می پنداشتیم با نوشتن و انتشار گزارش، مقاله و یادداشت های انتقادی جلو پیشروی این آتش را می گیریم که البته منظور من روزنامه نگارانی است که:
- قهرمانانه پیه همه چیز را به تن شان مالیدند و بی محابا قلم مقدس شان را بر دل تاریکی ها فرو کردند و پرده از بسیاری از فسادها و خیانت ها برکشیدند.
- هنرمندانه این قلم را با دانش و تجارب روزنامه نگاری حرفه ای، تخصصی و تحقیقی خود درآمیختند و ریشه و دلایل این فسادها را برملا کردند.
- صادقانه ولی نا دانسته، تاکید می کنم نا دانسته، قلم را با رنگ و لعاب باورها و اعتقادات مردم در زمین بازی دشمنان همین مردم، بکار گرفتند با این امید که قدمی برای حل مشکلات جامعه بردارند.
من هیچوقت چه آن زمان و چه امروز، هرگز تلاش ها و خون دل خوردن این روزنامه نگاران وطنم را فراموش نمی کنم و البته مردم نیز این روزنامه نگاران را می شناسند و یا اینکه درآینده آنها را خواهند شناخت، چرا که آثارآنها در تاریخ ثبت می شود.
پاشنه آشیل نهضت مقدس روزنامه نگاری
اما در طرف دیگر این روزنامه نگارها، شوربختانه باید اعتراف کنم که افرادی هم بودند و هستند که عرصه رسانه را محملی مناسب برای رسیدن به اهداف شخصی، گروهی و جناحی خود دیده و با زد و بند با محافل ومافیای قدرت در رسانه های دولتی و حکومتی از حرفه روزنامه نگاری، سکویی برای پرش به مناصب و مقام های بالا، بهترین استفاده را برده و می برند.
و همین رسانه های دولتی و حکومتی به نظر راقم این سطور، پاشنه آشیل نهضت مقدس روزنامه نگاری در جامعه ماست، چرا که ساختار این رسانه ها از یک تفکر عقب افتاده تاریخی متعلق به دوره قاجار مبتنی بر ارائه گزارش روزانه مملو از تعریف و تملق از دربار شاهی، نشآت گرفته است.
بعد از دوره قاجار، شاهان پهلوی هم به رغم ادعاهای تجدد و غربگرایی، همان راه شاهان قاجار را ادامه دادند و گرچه مظاهر مدرن وسایل ارتباط جمعی و رسانه های غربی از جمله ایستگاه ها و استودیوهای رادیو و تلویزیون و بنگاه های بزرگ مطبوعاتی ایجاد کردند و دستگاه های پیشرفته چاپ برای مطبوعات و سایر ملزومات مدرن و بروز رسانه ای را وارد کشور کردند و حتی دانشکده و موسسات آموزش رسانه های نوین را راه اندازی کرده و به تربیت روزنامه نگاران نیز همت گماشتند، اما هرگز تا آخرین لحظه سقوط خاندان شان، متوجه خلاء رسانه آزاد در کشور نشدند.
به این معنی که این پدر و پسر پهلوی در طول بیش از پنج دهه حکومت در ایران، متوجه نشدند که در عرصه رسانه ، سخت افزار و لشکریان خبر، عکس و فیلم یا میکروفون، مصاحبه و کنفرانس و مانند اینها نیستند که کارکرد و رسالت واقعی رسانه را بروز و ظهور می دهند، بلکه استقلال واقعی رسانه از هرگونه قدرت در جامعه است که در چارچوب اصول بنیادین دموکراسی و آزادی بیان و نشر و طبق موازین و قوانین پذیرفته شده جهانی، نمود پیدا می کند و توسط رسانه های مستقل و درعین حال قدرتمند، متشکل از روزنامه نگاران حرفه ای، نمایندگی می شود و به عنوان قوه یا رکن چهارم دموکراسی، مستقل از سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه به رصد و نقد عملکرد این سه قوه می پردازد.
این خلاء سرانجام کار دست خاندان پهلوی داد و شاه پسر که سرمست از قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی منتج از سیاست تنش زدایی و دوستی با همه قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای، حرف اول را در منطقه می زد و در داخل نیز رضایت عمومی مردم را فراهم ساخته بود غرق در تملق و مجیزگویی رسانه های دولتی و شبه خصوصی از توسعه سیاسی و تحزب و ایجاد موتور محرک آنها یعنی رسانه های آزاد و مستقل غفلت کرد و تا آمد ببیند که چه اتفاقی برایش افتاده است، خود را در محاصره نیروهایی یافت که در نبود فضای باز سیاسی و رسانه های آزاد و مستقل به سمتی دیگر غش کرده و در صف دشمنانش، تیشه به ریشه اش زدند.
تداوم قصه خلاء رسانه آزاد
و اما این قصه با سقوط خاندان پهلوی و به قدرت رسیدن نظام جمهوری اسلامی در 42 سال پیش هم ادامه یافت و از آنجا که لجستیک و ماشین پرقدرت رسانه ای خاندان پهلوی با آن ساختار وابسته به رژیم شاه، یکباره و یک کاسه در اختیار حاکمان جدید قرار گرفت و وابسته به خاندان جمهوری اسلامی شد، پر کردن خلاء رسانه آزاد که با تغییر ساختار و رویکرد رسانه امکان پذیر بود، جاذبه ای برای صاحبان جدید نداشت.
رسانه های اصلی کشور یعنی رادیو، تلویزیون، خبرگزاری و دو روزنامه بزرگ همراه با معدود رسانه های کوچک خصوصی که بطور مستقیم و غیر مستقیم وابسته به رژیم شاه بودند پس از مصادره شدن توسط جمهوری اسلامی با عناوین جدید ولی با همان ساختار فعالیت خود را آغاز کردند و متولیان عرصه رسانه در اوایل انقلاب نه تنها به توصیه ها و نصایح استادان علوم ارتباطات، روزنامه نگاران دلسوز و صاحبنظران مستقل مبنی بر استقلال رسانه ها از حلقه قدرت و تشکیل نهادها و سندیکاهای قانونی مستقل رسانه ها، وقعی ننهادند، بلکه با توسل به حربه قانون، انحصار رسانه ها را در قانون اساسی و سایر قوانین موضوعی چهارمیخه کردند و در نتیجه، خلاء رسانه آزاد با رنگ و لعابی جدید و دلیل و برهانی دیگر در قالبی سخت و محکم تداوم یافت.
این خلاء همانطور که کار به دست رژیم شاه داد، کاری بزرگ تر هم به دست جمهوری اسلامی داد و امروز بعد از 42 سال که لشکری از رسانه های صوتی، تصویری، نوشتاری و برخط با پشتیبانی لشکری از وزارتخانه ها، سازمان ها، موسسات، بنگاه ها و شرکت های حکومتی، دولتی و شبه خصوصی با صرف هزاران میلیارد ریال از بیت المال 24 ساعته در این خلاء، محصولات خبری خودشان را به صورت کاملا یک طرفه و غیر رقابتی در این 42 سال به خورد ملت دادند، چه چیزی عاید حوزه رسانه در این کشور شد؟
بدیهی است متولیان حوزه رسانه در کشور همانطور که 42 سال پیش گفتند مرغ یک پا دارد امروز هم بر این موضع پای می فشارند و همانطور که در آن زمان در رسانه های انحصاری، خودشان به خودشان کارت های صد آفرین می دادند، امروز نیز در همان رسانه ها از قول خودشان یا مراکز نظرسنجی و ارزیابی وابسته به خودشان، بیشترین نمره را به عملکرد خودشان می دهند و به قول معروف خود می گویند و خودشان هم تایید می کنند، در حالی که امروز ماجرا کاملا عوض شده است.
انقلاب شبکه های اجتماعی
شاید 42 سال پیش یا حتی 32 سال پیش بخش اعظم جمعیت کشور هرآنچه که تلویزیون می گفت اگر هم قبول نداشتند به آن استناد می کردند، چرا که منبع دیگری یا وجود نداشت و اگر هم وجود داشت، برد و پوشش آنچنانی نداشت، ولی امروز، پیشرفت شگرف تکنولوژی های ارتباطی و گسترش بی حد و مرز شبکه های اجتماعی در فضای مجازی، همانطور که انقلابی در سرعت، دامنه، کمیت و کیفیت تبادل اطلاعات بین مردم در سراسر دنیا ایجاد کرد، خواب شیرین کسانی را نیز که همچنان خود را قیم ارتباطات مردم می دانند، بهم زد و آرزوهای آنها را که می خواستند و می خواهند منابع و منافع کشورها را به نام مردم ولی به کام خودشان سند بزنند، برباد داد.
شبکه های اجتماعی امروز در دنیا کاری کردند کارستان، یعنی انقلابی که این شبکه ها در جوامع امروز انسانی به راه انداختند آنقدر قوی، گسترده، سریع و بنیان و بنیاد برافکن بوده و هست که معلوم نیست تاریخ نویسان در آینده، این انقلاب را در کدام دسته بندی های رایج انقلابات قرار خواهند داد و ریشه آن را به کجا منتسب خواهند کرد.
این شبکه ها گرچه همه حکومت ها را در دنیا مقهور قدرت بی بدیل خود کردند، اما قربانی اصلی این شبکه ها، حکومت هایی هستند که شهروندان خود را درجه بندی کرده و با تقسیم مردم به خودی و غیرخودی، اکثریت جامعه را از مشارکت در تعیین سرنوشت خودشان محروم کرده و با استفاده از رسانه های انحصاری خودشان، نظرات اقلیت را به نام اکثریت جا می اندازند.
و اینجا بود که این شبکه ها به داد این شهروندان غیر خودی در این نوع حکومت ها رسیدند و با تبادل آراء، نظرات، دیدگاه ها، انتقادها، اطلاعات ومدارک در قالب تکست، عکس، صوت و مخصوصا فیلم در بین میلیون ها شهروند در طول کسری از ثانیه رسانه های انحصاری را در این حکومت ها آچمز کردند!
و امروز داستان کلا عوض شده است، دوران روزنامه نگاری قدیم و حتی روزنامه نگاری نوین بسر رسیده و دورانی جدید با ابزاری جدید و روزنامه نگارانی جدید در جوامعی مانند جوامع ما که طلایی ترین دوران روزنامه نگاری اش را از دست داد، آغاز شده است، و من امروز به عنوان نسل سوخته این دوران طلایی در سوگ از دست دادن این دوران، نظاره گر تولد نسلی نو از روزنامه نگاران جوان وطنم هستم که در قالب شهروند خبرنگار با تنها ابزار در اختیار خود یعنی گوشی تلفن همراه به روزنامه نگاری می پردازند.
این نسل بطور قطع آینده ای درخشان در انتظارش است، روزنامه نگاران این نسل مانند ما نه در قید و بند قوانین محدود کننده هستند و نه در قید و بند چارچوب های اداری و استخدامی بنگاه های رسانه ای دولتی و حکومتی، بلکه در دریایی به نام فضای مجازی سوار بر قایق هایی به نام شبکه های اجتماعی، فارغ از هر قید و بندی در تعامل مستقیم هم با منبع و هم با مخاطب خبر
به آگاه و هوشمند سازی مردم البته نه در عمق بلکه بیشتر در سطح مشغول هستند که این حد از آگاه سازی نیز لااقل اذهان و افکار عمومی را از جمود و رکود و یکسونگری مورد نظر متولیان حوزه رسانه ها در جوامع خاص دور نگه داشته است.
رسانه های آزاد، دشمن فساد
برگردم به قصه پرغصه خلاء رسانه آزاد در جوامع انسانی که مانع از شکوفایی دوران طلایی روزنامه نگاری در آن جوامع شده است، یعنی در برخی از جوامع انسانی مبارزات و هوشمندی پارلمان ها، احزاب و دولت های منتخب مردم باعث شد این خلاء ازطریق ایجاد نظام های رسانه ای آزاد و مستقل پر شود و این دوران طلایی روزنامه نگاری همراه وهمسو با رشد و توسعه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن جوامع رقم بخورد.
اما در برخی جوامع انسانی دیگر، این خلاء پر نشد و پارلمان ها و دولت ها به هر دلیلی از پرداختن به این مهم بازماندند و به رغم توسعه و گسترش مظاهر و سخت افزار رسانه ها در این نوع جوامع، نظام مستقل رسانه ای در آنها شکل نگرفت و در نتیجه روزنامه نگاری شکل گرفته در درون قدرت از درون تهی شد و نه تنها به رسالت و ماموریت ذاتی خود نتوانست عمل کند بلکه به ابزاری برای پیشبرد برنامه های قدرت در این جوامع تبدیل شد.
به نظر راقم این سطور اگر در جامعه ای این خلاء پر شود و نظام آزاد رسانه ای مستقل و قدرتمند در آن شکل بگیرد فساد، تبعیض، تضییع حقوق مردم و ظلم درهمه بخش ها به حداقل خواهد رسید، چرا که رسانه های آزاد و مستقل ذاتا به رصد فعالیت های منجر به این پدیده ها می پردازند و آنها را درهمان نطفه افشا و مانع شکل گیری آنها می شوند.
حال نگاه کنید چه دم و دستگاهی و چه تشکیلاتی و مهم تر از همه، چه منابع، انرژی و بودجه های کلانی برای مقابله با این پدیده ها در جوامع فاقد نظام آزاد رسانه ای مستقل و قدرتمند هزینه می شود که این فرایند، خودش منشاء بسیاری از مشکلات و معضلات در این جوامع است، در صورتی که کل فرایند این مقابله و مبارزه تنها با برقراری نظام آزاد رسانه ای مستقل و قدرتمند بدون کمترین هزینه ای طی می شود.
در این شرایط با یک حساب سرانگشتی می توان صرفه جویی ابر کلان در بودجه های جاری مربوط به این فرایند در این جوامع را محاسبه و نتیجه هزینه کردن این بودجه ها برای رفاه و آسایش مردم آن جوامع را ارزیابی و نتیجه گیری کرد که متولیان حوزه رسانه این جوامع در فقدان نظام آزاد رسانه ای مستقل و قدرتمند، چگونه مقدرات یک ملت را برباد می دهند.
مضاف بر اینکه آموزش، آگاهسازی و ارتقاء فرهنگ نیز دراین جوامع در فقدان این نظام رسانه ای با چالش های متعدد روبروست، به این ترتیب که لشکریان پیدا و نهان عرصه فرهنگ در این جوامع که با ایجاد دیوانسالاری، خود به مانع اصلی ارتقاء فرهنگ تبدیل شده اند با حضور این نظام رسانه ای، محلی از اعراب نخواهند داشت، چرا که این رسانه ها مانع تکوین این دیوانسالاری و شکل گیری هرنوع فساد در این عرصه خواهند شد.
سخن آخر
آنچه که در سطور بالا به بهانه انتشار هفتصدمین شماره هفته نامه همزیستی در خصوص نقش رسانه ها در چارچوب یک نظام آزاد رسانه ای مستقل و قدرتمند مطرح کردم، درد دلی با مخاطبان این نشریه بود که قبلا نیز به مناسبت های مختلف در طول این 20 سال عمر این نشریه، اشاراتی به آنها داشتم به این امید که در این وانفسای بی توجهی به موضوعات اساسی جوامع، طرح موضوعاتی از این دست روزی بتواند توجهات را به سمت خود جلب کرده و به رغم از دست رفتن فرصت ها و دوره های طلایی، روزنه هایی هرچند کوچک برای شکل گیری و رفتن به سوی آرزوی بزرگ ایجاد نظام آزاد رسانه ای مستقل و قدرتمند در جامعه باز شود.
به امید آن روز
تاج محمد کاظمی
مدیرمسئول
1- از زمانی که کمک راننده داد زد که کمربندهایتان را ببندید تا زمانی که تصادف اتفاق افتاد، فقط چند ثانیه گذشت. اصلا کمربند را هم پیدا نمیکردیم و مهشاد هم نتوانست کمربندش را ببندد و شاید فقط یک نفر توانست کمربندش را ببندد.
2- نکتهای که وجود دارد این است که بعد از اینکه تصادف اتفاق افتاد، یکی از مدیران ستاد احیای دریاچه ارومیه که با ما بود و برنامه ریز این سفر بود، به ما چیزی گفت که خیلی حرف عجیبی بود. او گفت که من از صبح میدیدم که راننده اتوبوس فقط با دنده کار میکند و با ترمز کار نمی کند، نگو اصلا ترمز نداشته است.
3- محیط زیست همیشه از نداشتن بودجه ناله میکند و این اشتباه ما خبرنگاران است که اینقدر کم توقعیم و فقط میرویم که کار را انجام دهیم.
این سه جمله کلیدی سخنان یکی از شاهدان حادثه دلخراش واژگونی اتوبوس حامل خبرنگاران حوزه محیط زیست در جاده پیرانشهراذربایجان غربی است که طی آن علاوه بر جان باختن دو خبرنگارجوان، متعهد، متخصص، مجرب و با دنیایی آرزو و آینده، جمعی از خبرنگاران این حوزه نیز دچار مصدومیت های شدید شدند.
می خواهم از جمله سوم شروع کنم که خبرنگاران کم توقعند و به رغم اینکه سازمان هایی مانند محیط زیست به قول خودشان فاقد بودجه کافی هستند، برای تبلیغ اقدامات شان که قاعدتا برای انجام آنها هم بودجه می گیرند و هم حقوق و اضافه کار و دهها مزایای دیگر، این خبرنگاران را با حداقل امکانات به محل شاهکارهای!!! خود روانه و به قول معروف به امان خدا رها می کنند، بدون اینکه مسئولیتی را متوجه خودشان بدانند.
از این دست اتفاقات کم دراین کشور روی نداده است، اتفاقاتی که نه عاملان، نه آمران و نه کسانی که به نحوی از انحا در وقوع این اتفاقات مقصر بودند، متناسب با جرمشان مجازات شدند و نه عذرخواهی و نه حتی استعفایی صورت گرفت. دلیل این ادعا هم تکرار و تداوم این گونه اتفاقات است، چون اگر برخورد شدید با اتفاقات مشابه گذشته صورت می گرفت یا اینکه فرهنگ عذرخواهی و استعفا در این کشور جا افتاده بود ما شاهد این گونه فجایع حداقل به این شکل و شمایل نبودیم.
البته راقم این سطور مشکل را درنوع برخورد و حتی در نبود فرهنگ مذکور نمی بیند، بلکه همانطور که بارها به عنوان یک فعال رسانه ای با حدود چهار دهه فعالیت دراین عرصه تاکید کرده است، مشکل، دیوار کجی است که به عنوان فعالیت رسانه ای در این کشور بنا نهاده شد و جایگاه فعالان این عرصه برخلاف همه کشورهای دنیا به حد یک کارمند و حقوق بگیر تنزل داده شد.
یعنی:
1- بجای اینکه خبرنگاران به عنوان ستون اصلی فعالیت رسانه ای از یک جایگاه مستقل و مقتدر برخوردار باشند به کارمندان بنگاه های رسانه ای حکومتی و دولتی و شبهه حکومتی تبدیل شدند.
2- به جای اینکه خبرنگاران به وظیفه ذاتی و حرفه ای خودشان یعنی رصد مستقل و آزاد فعالیت های حکومت و دولت وانعکاس مشاهدات و نتایج حاصل از این رصد همراه با تحلیل و نظرات خود بپردازند، عملا به موید، مبلغ، مروج و توجیه گراین فعالیت ها تبدیل شدند.
3- درهمه جای دنیا خبرنگاران با هزینه رسانه متبوع خود و با امکانات کافی و مستقل از نهادها و دستگاه های دولتی ولی مطابق با قوانین و مقررات از طرح ها و پروژه ها بازدید و گزارش و نظرات خود را نوشته و با مسئولیت رسانه خود منتشر می کنند، ولی اینکه نهادها و دستگاه های حکومتی و دولتی، خبرنگاران رسانه های وابسته به خود را برای اهداف خاص به محل طرح ها و پروژه های خود گسیل می کنند و اتفاقاتی نظیر این حادثه تلخ را رقم می زنند، این از آن رویه های نادر در دنیاست که افتخار ابداع و اجرا آن نصیب ما شده است!!
در جمله دوم این شاهد حادثه که گویا « یکی از مدیران ستاد احیای دریاچه ارومیه( دستگاه دعوت کننده این خبرنگاران) که اتفاقا برنامه ریز این سفر بوده و از صبح شاهد بوده که راننده اتوبوس فقط با دنده نه با ترمز کار می کرده و هنگام حادثه متوجه شده که این اتوبوس اصلا ترمز نداشته است!!» ما می توانیم به اوج بی مسئولیتی آمران و عاملان این حادثه تلخ پی ببریم.
با بودن چنین برنامه ریزهایی و البته کسانی که این برنامه ریزها را انتخاب می کنند خدا جان همه خبرنگاران عزیز و البته همه افرادی که درهرشغل و شرایط مشابه، مبادرت به سفرهایی از این دست می کنند و به عبارت دیگر مجبور به انجام آنها می شوند از هر بلا دور نگه بدارد!
برنامه ریزی را که ازصبح شاهد این مشکل دهشتناک در اتوبوس بوده و دم فرو بسته تا این فاجعه شکل بگیرد در کجای دلمان قرار بدهیم خدایا!
در جمله سوم آنچه که قابل طرح است چیزی نیست جز اهمیت حیاتی بستن کمربند ایمنی در هرگونه وسیله نقلیه و با حسرت بگوییم کاشکی:
- راننده این اتوبوس آنقدر مسئولیت شناس بود که بدون کمربند ایمنی این همه انسان های بیگناه را به کام این فاجعه نمی کشاند.
- مجموعه ناظران از پلیس گرفته تا شرکت مسافربری و شرکت خودروساز و متولیان دولتی و غیردولتی در موضوع کمربند ایمنی این اتوبوس کوتاهی نمی کردند.
- فرهنگ بستن کمربند ایمنی آنقدر جا افتاده بود که هر مسافری وقتی ببیند وسیله نقلیه ای فاقد کمربند ایمنی است از سوار شدن به آن خودداری کند.
در هر صورت مجموعه این عوامل و کاستی ها، کوتاهی ها، نارسایی ها، بی مسئولیتی ها، حماقت ها و مهم تر از همه نقص و ضعف قوانین مرتبط که در راس آنها قانون مطبوعات و نحوه مدیریت رسانه ها قرار دارد دست به دست هم دادند تا این دو پروانه باغ رسانه کشور در مقابل چشم به ظاهر بینا باغبانان پرپر شوند و نام مهشاد و ریحانه در تاریخ ماندگار شود.
روح شان شاد و نام شان و عنوان حرفه شان یعنی خبرنگار در همیشه تاریخ سرافراز باد!
مدیرمسئول
با فرا رسیدن سه شنبه بزرگ در آمریکا نه تنها مردم این کشور بلکه اکثر مردم در سراسر دنیا منتظرند تا ببینند در پایان روز سوم نوامبر نام کدامیک از نماینده دو حزب اصلی آمریکا یعنی دمکرات و جمهوری خواه به عنوان مستاجر چهارسال آینده کاخ سفید اعلام خواهد شد.
البته شیوه و فرایند این انتخابات که به نوبه خود در دنیا منحصر بفرد است، هرگونه پیش بینی نتیجه آن را تقریبا غیر ممکن کرده است، بخصوص در این دوره که بخاطر پیروزی دونالد ترامپ در دوره گذشته که هم نحوه پیروزی و هم شخصیت ویژه و نوع مدیریت چهارساله اش در کاخ سفید با همه دوره های گذشته متفاوت بوده است، رقابت این دوره را بسیار نزدیک و فشرده کرده است.
علت حساسیت ویژه این دوره از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و استقبال بی نظیر مردم از این انتخابات که به گزارش رسانههای آمریکایی تعداد آرای زودهنگام مردم این کشور به کاندیداهای خود به بیش از 100 میلیون رأی رسیده است، حاکی از این است که دمکرات ها با تمام قوا می خواهند از دست رییس جمهوری رها شوند که در طول این چهار سال همه بافته های آنها را در طول تاریخ ایالات متحده رشته کرده است و جمهوری خواهان نیز هرچه در چنته دارند رو می کنند تا نه بخاطر شخص ترامپ ( البته بخش های بزرگی از جمهوری خواهان سنتی) بلکه بخاطر تعصب حزبی مانع ورود جو بایدن و دمکراتها به کاخ سفید بشوند.
البته برای اولین بار این نگرانی هم در این دوره از انتخابات آمریکا بوجود آمده که در پایان شمارش آراء و اعلام نتایج اولیه این انتخابات، اتفاقات غیرمترقبه ای هم پیش بیاید که ویژگی های شخصیتی دونالد ترامپ و مواضع غیرقابل پیش بینی او در این چهارسال گذشته از مهم ترین دلایل پیش آمدن این اتفاقات بشمار می رود.
بنابراین همه در دنیا منتظرند ببینند در بامداد روز چهارشنبه چه اتفاقی در صحنه سیاسی بزرگ ترین و قوی ترین کشور دنیا روی می دهد! آنچه که مثل روز روشن است این است که این اتفاق، اتفاق ساده و معمولی نخواهد بود، چرا که روند حرکت مجموعه اتفاقات و تحولات تا قبل از این انتخابات، چه در خود امریکا و چه در مناطق مختلف دنیا بخصوص در مناطق بحرانی مانند خاورمیانه به نقطه ای رسیده است که انتخاب دونالد ترامپ یا جو بایدن می تواند سرنوشتی متفاوت برای آن رقم بزند.
مدیرمسئول
چه بپذیریم، چه نپذیریم شجریان و شجریان ها در جامعه امروز ما نه تنها یک قهرمان که یک اسطوره اند، قهرمانند به این علت که هرگز خود را از صف ملت جدا نکردند و با ملت ماندند، اسطوره اند به این علت که اثری عمیق و ماندگار در فرهنگ همان ملت از خود باقی گذاشته یا می گذارند که هرگز زدودنی نیست.
شجریان کی بود؟ یک انسان هنرمند مثل هزاران هنرمند دیگر، اما چرا از میان همه این هنرمندان، شجریان، شجریان می شود؟ چرا وقتی در 80سالگی از دنیا می رود نه تنها در کشورش که بسیاری در دنیا هم به احترامش تمام قد می ایستند و صفحات اجتماعی در فضای مجازی به عنوان تنها ابزار انعکاس نظرات و خواسته های واقعی مردم، مملو از ابراز عشق و علاقه میلیون ها انسان با هر گرایش، عقیده، قومیت و جنسیت نسبت به او می شود؟
تردیدی نیست که شجریان متفاوت از دیگر هنرمندان بود، هنرمندانی که در صدها رشته هنری در جای جای این سرزمین و در سرزمین های دیگر به سهم خود برای اعتلای فرهنگ ایرانی و انسانی تلاش کرده و می کنند، اما چرا پای در جای شجریان و شجریان ها نمی توانند بگذارند؟
راقم این سطور با طرح این پرسش ها نه به دنبال بردن شجریان به عرش و گذاشتن دیگرهنرمندان در فرش است و نه به دنبال یافتن قوای ماوراء قوای انسانی در شجریان است و نه قوای دیگر هنرمندان را نادیده می گیرد، بلکه تنها می خواهد به این پرسش ها پاسخ بدهد که چگونه شجریان بزرگ شد، بزرگ زیست، بزرگ ماند و بزرگ رفت!
شجریان بزرگی را با بزرگ شمردن هنرش یعنی موسیقی اصیل ایرانی آغاز کرد. او هرگز اجازه نداد که این موسیقی اصالت خودش را از دست بدهد، گرچه نیمی از عمرش را در قبل و نیمی دیگر را در بعد از انقلاب سپری کرد، اما در هر دو دوران با کسانی که در کسوت مسئول و متولی موسیقی کشور در پی آلودن موسیقی اصیل ایرانی به سیاست و ایدئولوژی بودند، مبارزه کرد و همین خصوصیت او کافی بود که بزرگ بماند.
او بزرگی دیگری نیز داشت و آن این بود که هنر را تنها برای هنر نمی خواست، هنری که وضعیت زندگی، شرایط روحی و غم و شادی مردم را بازتاب ندهد از نظر شجریان هنر نبود و با این ایده در همه دوران زندگی اش با انتخاب اشعارمناسب حال مردمش و با صدای مردمی اش وحتی با موضعگیری سیاسی در کنار مردم بزرگ ایران، بزرگ باقی ماند.
اصل بزرگی که در وجود شجریان ریشه دوانده بود و او را یک سر و گردن از دیگران مجزا می کرد روح بلند، نگاه عمیق و جامع، منش و کنش انسانی و در یک کلام استقلال و آزادگی او بود. هنرمندی نبود که هنرش را وجه المصالحه قدرت، ثروت و پست ومقام کند بلکه با پشت کردن به همه این ارزش های پوشالی، صاحب شخصیتی بزرگ بود که بزرگی های دیگرش را نیز بزرگ تر می کرد.
تمام این بزرگی های شجریان از او بزرگمردی ساخت که امروز حتی با آرمیدن جسمش، چیزی از بزرگی های او نه تنها کم نشده است بلکه با تبدیل او به اسطوره، نام و یادش همچنان مانند همه بزرگان تاریخ این سرزمین و دنیا، بزرگ باقی مانده و خواهد ماند.
روحش شاد!
تاج محمد کاظمی
روزهای بدی را می گذرانیم، روزهایی که با خبرهای بد شروع می شود و با خبرهای بدتر نیز به پایان می رسد! صبح مان را با مشاهده صحنه های فجیع له شدن 59نفر از هم وطنانمان زیر دست و پاهای یک جمعیت عظیم در کرمان شروع می کنیم و هنوز روزمان به پایان نرسیده، خبر می رسد که کل 176مسافر یک پرواز در اثر سقوط هواپیما در آسمان تهران کشته شده است.
روز بعد نیز هنوز صبح نشده خبری در شبکه های خبری می پیچد مبنی بر اینکه یک دستگاه اتوبوس در جاده فیروزکوه به دره سقوط کرده و 19نفر دیگر از هم وطنان مان به جای اینکه به خانه و کاشانه خود برسند سر از پزشکی قانونی در می آورند!
این روز هنوز تمام نشده و ما از بهت این مصیبت ها بیرون نیامدیم که خبری دیگر و مرگی و مرگ های دیگر در فضای خبری جامعه مان می پیچد و این داستان مرگبار همچنان ادامه می یابد!
تراژدی مرگ مثل اینکه قرار نیست دست از سر جامعه ما بردارد، زمانی می گفتیم انقلاب کردیم و هیچ انقلابی بدون کشتن و کشته دادن به پیروزی نرسیده است! بعد از آن گفتیم جنگ است و در جنگ حلوا که پخش نمی کنند، معلوم است که باید بکشیم تا کشته نشویم! جنگ که تمام شد گفتیم حالا که جنگ تمام شد دشمن که در این جنگ شکست خورده، بیکار ننشسته و عوامل خودش را فرستاده تا از ما انتقام بگیرد و این وسط عده ای کشته می شوند و این داستان طولانی تا به امروز همچنان ادامه دارد.
به موازات این تراژدی، تراژدی دیگری از مرگ ها که از گذشته در این جامعه و همه جوامع انسانی وجود داشته است، در جامعه ما بیداد می کند، مرگ در اثر حوادث، حوادث طبیعی و حوادثی که ما خودمان با دست خودمان همه روزه در این جامعه رقم می زنیم.
حوادث طبیعی مانند زلزله، سیل، آتش سوزی، آلودگی هوا و پدیده هایی از این دست که هرکدام کرور کرور مرگ به این جامعه آورده و می آورند و درگیری های شخصی، خانوادگی، فامیلی، قبیله ای و گروهی از یک طرف و مواردی مانند جنایت، خودکشی و سرانجام سوانح هوایی، دریایی و جاده ای که هرکدام بخش عمده ای از قربانیان و در نتیجه مرگ های آنها را دربر می گیرد.
به راستی چرا مرگ، این مهمان ناخوانده همچنان در جامعه ما جولان می دهد، چرا ارابه مرگ خانه به خانه، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، میدان به میدان، جاده به جاده، روستا به روستا، شهر به شهر و این سو و آن سو دنبال سوار کردن مسافر است؟
این سئوال قاعدتا سئوال همه باید باشد، همه کسانی که نه مرگ بلکه زندگی را می پرستند، همه کسانی که از مرگ نمی هراسند اما به استقبال آن هم نمی روند، همه کسانی که مرگ را نه برای خود بلکه برای دیگران نیز نمی خواهند و همه کسانی که از مرگ انسان ها نردبانی برای بالا رفتن خود نمی سازند .
گرچه عده ای هم این سئوال را بر نمی تابند و می گویند مرگ دست ما نیست و یا اینکه مرگ حق است و قس علی هذا. این عده با مرگ خوبند اما مرگ را نه برای خود که برای همسایه خوب می دانند!
حال پاسخ این سئوال چیست. ما چه پاسخی داریم به سئوال خیل عظیمی از مردم این سرزمین که عزیزترین عزیزان شان را از دست داده اند؟ عزیزانی که می توانستند در کنار شان سال های سال به شادی و سلامت زندگی کنند و از زندگی شان لذت ببرند.
به عنوان مثال بازماندگان 264 نفری که در سه حادثه هفته گذشته جان شان را از دست دادند این سئوال را به مثابه یک پتک در دست گرفته و دنبال پاسخ هستند، پاسخ پدری را که دختر و همسرش با هواپیمای اوکراینی برای همیشه او را ترک کرده اند چه کسی باید بدهد؟ او از آن سوی دنیا راه افتاده است تا در ایران پاسخ سئوالش را بگیرد.
چه کسی پاسخگوی خانواده ها، دوستان و هم کلاسان بیش از 40 فارغ التحصیل نخبه دانشگاه های شریف، علم و صنعت و...است که با پرواز هواپیمای اوکراینی به جای رسیدن به آرزوهای طلایی شان، سر از خاک سیاه بیابان های اطراف تهران درآوردند.
به نظر می رسد هیچکس پاسخی به سئوالات بازماندگان نه تنها قربانیان بیگناه این سه حادثه اخیر که صدها و حتی هزاران حوادث مشابه در این جامعه در طول دهه های گذشته نخواهد داد، چرا که کسی مسئولیت وقوع این حوادث مرگبار را به عهده نمی گیرد.آیا زمان آن نرسیده است که به ریشه یابی این حوادث بپردازیم و به سراغ بانیان و مسببان اصلی این فجایع برویم؟
مدیرمسئول
منبع: همزیستی 21 دی 98
در سه بخش گذشته سلسله یادداشت های همزیستی در باره انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی که قرار است روز دوم اسفندماه سالجاری در کشورمان برگزار شد به مباحثی از قبیل عمل نکردن این مجلس در 10دوره گذشته خود به مهم ترین وظیفه اش یعنی نظارت بر اجرای قوانین و امور کشور، ضرورت تحول اساسی در مقوله رای دادن به نمایندگان این مجلس و تغییر محتوای مطالبات مردم از مجلس پرداختیم.
در بحث مطالبات گفتیم که سطح مطالبات و توقعات رای دهندگان از نمایندگان بسیارپایین آمده است، به طوری که معضلات اساسی جامعه که قاعدتا مجلس باید از طریق وضع قوانین مناسب و نظارت بر اجرای آنها نسبت به حل آنها اقدام می کرد به فراموشی سپرده شده است.
درباره دلایل بوجودآمدن چنین شرایطی هم یادآور شدیم که صحنه گردان های پشت صحنه با مدیریت روند انتخابات از مرحله ثبت نام کاندیداها تا تایید صلاحیت های آنها و فرهنگسازی از طریق رسانه های انحصاری در طول10 دوره گذشته مجلس، این شرایط را در کشور رقم زدند.
گرچه ممکن است توجیهاتی در این خصوص از قبیل ممانعت از ورود اغیار به خانه ملت و جلوگیری از نفوذ دشمن در نهادهای تصمیم ساز و مواردی از این قبیل برای اعمال این نوع مدیریت در انتخابات مجلس عنوان شود، اما کیست که نداند نتیجه این تفکر چیزی جز خالی شدن مجلس از افراد شایسته و پر شدن آن از افرادی بود که خروجی عملکرد آنها را در این 10دوره همه به عینه شاهد هستیم.
این خروجی امروز گویای این حقیقت مسلم است که هم کسانی که رای می دهند، هم کسانی که کاندیدا می شوند و هم کسانی که انتخابات مجلس را مدیریت می کنند اگر چشم خود را به آنچه که امروز در جامعه می گذرد ببندند و همچنان معتقد باشند که مرغ یک پا دارد و از فضا و حال و هوای دوره های گذشته بیرون نیایند، هیچ تضمینی نیست که در همیشه روی یک پاشنه بچرخد. به عبارت دیگر مجلسی که در 10 دوره از حل ابتدایی ترین مشکلات جامعه بازمانده و نتوانسته برای مردمی که زیر موشک و بمباران دشمن، در سخت ترین شرایط زندگی، در بدترین وضعیت اقتصادی و در سردترین یا گرم ترین فصول سال به رغم همه مشکلات با هزاران امید و آرزو پای صندوق های رای حاضر شدند، حداقل رفاه نسبی را برای بخش بزرگی از آنها فراهم سازد، چگونه می خواهد دوره یازدهم خود را نیز به مانند دوره های گذشته بدون هیچ تغییری در کیفیت نمایندگان با سلام و صلوات آغاز کند؟
البته نگارنده قبول دارد که از سه ضلع این مثلث یعنی «رای دهندگان»، «کاندیداها» و «متولیان انتخابات» دو ضلع اخیر بعید است که از گذشته عبرت بگیرند و دنبال یک تحول اساسی در مجلس باشند، اما ضلع نخست که اتفاقا با آراء خود حرف اول و آخر انتخابات را می زنند اگر خود بخواهند می توانند برای اولین بارکاری بکنند کارستان و مجلس را که تا حالا به نام آنها ولی به کام دیگران بود در اختیار خود بگیرند و اجازه ندهند روند سابق بر مجلس یازدهم هم حاکم شود.
ممکن است گفته شود که اگر مردم این قدرت را داشتند که با رای خود مجلسی همسو با مطالبات واقعی خودشان تشکیل دهند
تا حالا که 10دوره از تاسیس مجلس شورای اسلامی می گذرد می توانستند این قدرت خود را به منصه ظهور برسانند و چون در این مدت طولانی نتوانستند، چگونه می شود امیدوار شد که این معجزه در مجلس آتی اتفاق بیافتد!
اتفاق افتادن این معجزه به نظر نگارنده درانتخابات مجلس یازدهم به دلایل ذیل امکان پذیر است: