برای رسیدن به صلح آیا به جنگ نیاز است؟ به عبارت دیگر، اول باید جنگ رخ بدهد تا صلح هم برقرار شود؟ یا اینکه بدون جنگ هم می شود به صلح دست یافت؟ این سئوال ها و سئوال هایی از این دست، این روزها ذهن بسیاری از ماها را به خود مشغول کرده است!
این روزها که سایه جنگ بیش از هر زمان برمنطقه خلیج فارس و دریای عمان و همه کشورهای حاشیه این آبراه های بین المللی سنگینی می کند، کوبیدن بر طبل صلح وظیفه همه کسانی است که دل در گرو ایرانی آباد و آزاد دارند، ایرانی که مال همه ایرانی هاست، چه آن بیش از 80میلیون ایرانی که ماندند تا ایران بماند و چه آن میلیون ها ایرانی که رفتند تا ایرانی بمانند.
هیج فرقی بین ایرانی ها نیست، همه ما در ته دل مان رگه ای قوی به نام ایرانیت داریم، این رگه ذاتا درهمیشه تاریخ صلح طلب بوده و اگر هم در مقاطعی حاکمان ایران به دیگر کشورها لشکرکشی کرده اند از دو حال خارج نبوده یا اینکه در دفاع از حق و حقوق ایرانی ها بوده یا اینکه برخلاف میل باطنی ایرانی ها و صرفا برای ارضاء تمایلات شخصی و گروهی حاکمان صورت گرفته است.
بدیهی است این رگه صلح طلبی، مختص ما ایرانی ها نیست، همه ملت ها فارغ از همه تفاوت های ذاتی و اکتسابی شان، بطور قطع این رگه را در وجودشان دارند، چرا که ذات هرانسان از جنگ و خشونت بیزار است، صلح، دوستی و مهربانی در خون انسان ها جاریست و انسان که بواسطه عقلانیت خود اشرف مخلوقات لقب گرفته است، خودش به درستی برای خودش این ضرب المثل را هم ساخته است: گره ای که با دست قابل بازکردن است چه نیازی به دندان است!
البته ممکن است دیدگاه های متفاوت این گذاره را قبول نداشته باشند و از زمان و زمین و از عالم و آدم شاهد بیاورند که برخی از انسان ها ذاتا ضد صلح و طرفدارجنگ و خشونت هستند و در برابر این گونه انسان ها، چاره ای جز مقابله به مثل نیست.
صاحبان این نوع دیدگاه ها به درستی از واژه «مقابله به مثل» نام می برند، چرا که همان عقلانیت انسان به او حکم می کند که هرکس به او حمله کرد در مقابلش بیاستد و مانع تجاوز متجاوز به حریم خودش شود، اما همان عقلانیت این را هم به انسان حکم کرده که کاری نکند تا دیگران به او حمله کنند و این، نقطه اختلاف دو دیدگاه در دنیای امروز است.
این دو دیدگاه لزوما متعلق به دو طرف «متجاوز» و « قربانی تجاوز» نیست، یعنی به غیر از طرف «متجاوز» که ذاتا محکوم است، طرف «قربانی تجاوز» غالبا می تواند اسیر دیدگاه های متفاوت باشد و چه بسا که یکی با اصرار بر دیدگاه خود زمینه تجاوز را به خود فراهم کند و یکی در همان شرایط یکسان اما با دیدگاه ویژه خود نه تنها خود را از هرگونه تعرض متجاوز یا متجاوزان مصون نگه می دارد بلکه با تقویت خود زمینه آن را نیز برای همیشه از بین می برد.
نمونه ملت هایی که در تاریخ بشریت موردتجاوز قدرت های متجاوز قرار گرفتند و هرکدام به واسطه راهی که در پیش گرفتند به سرنوشتی متفاوت دچار شدند، کم نیست و تاریخ به مانند معلمی دانا و توانا به ما یاداور می شود که کدام ره به سوی گلستان و کدام ره به سوی ترکستان بوده است!
امروز به واسطه این معلم درکلاسی به وسعت دنیا به نام فضای مجازی، ملت ها راه خود را آگاهانه انتخاب و به سوی هدف خود پیش می روند و ملتی یا ملت هایی که به هردلیل از این کاروان عقب بیافتند به دلیل سرعت فوق العاده این کاروان، رسیدن به آن برای این ملت یا ملت های جا مانده از این کاروان، تقریبا غیرممکن است.
در این شرایط هیچکس نمی تواند ذره ای تردید به خود راه بدهد که هرگونه خلل در حرکت یک ملت به سوی پیشرفت و توسعه تحت هربهانه ای، بزرگ ترین جفا به آن ملت است و تاریخ اثبات کرده که صلح بزرگ ترین حامی این حرکت بوده است.
ملت ها در صلح بزرگ و بزرگ تر می شوند، ملت ها با صلح آزاد و آزادتر می شوند، ملت ها در پناه صلح به رفاه و آرامش می رسند، ملت ها بواسطه صلح به همدیگر می پیوندند، ملت ها در زیر سایه صلح به همدیگر عشق می ورزند و ملت ها در زیر پرچم صلح، عرصه را بر دشمنان صلح تنگ تر و تنگ تر می کنند و این ها، نمونه هایی کوچک از معجزه های بزرگ صلح است.
تاج محمد کاظمی
امروزه صحبت کردن درباره مشاغل خاص مانند معلمی کار سختی است، سختی اش هم به این است که تاثیر و نقش این گونه مشاغل در جامعه ما سنجش علمی و ارزشیابی نمی شود و اگر هم بشود نتایج آنها در تصمیم سازی ها بکار گرفته نمی شود و در نتیجه این مشاغل در جایگاه واقعی خود نیز قرار نمی گیرند.
به عبارت دیگر ما نمی توانیم توقع داشته باشیم همانطور که در یک جامعه توسعه یافته، حرفه های بنیادین از جمله معلمی، بطور طبیعی در جایگاه شایسته و بایسته خود قرار می گیرد، این نوع حرفه ها در جامعه ای مانند جامعه ما نیز از این جایگاه برخوردار شود و علتش هم چیزی نیست جز همان نبود سیستم سنجش و ارزشیابی علمی مشاغل که نتایج آن مورد تایید همه طرف های ذینفع باشد و این نتایج نیز در تصمیم سازی ها بکار گرفته شود.
با این نگاه به نظر می رسد به راحتی می توان چالش های امروز شغل معلمی را در جامعه تحلیل کرد و به معلمین عزیز که از جایگاه شغلشان هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی راضی نیستند یادآور شد که چون سیستم ارزشیابی علمی مورد قبول همگان و کارآمد مشاغل در کشور وجود ندارد به صرف جایگاه والا و سنتی شغل معلمی نمی توان انتظار داشت که هرکس که کسوت این شغل را بر تن کرد شایسته بالاترین ارزش ها در جامعه است.
برای اینکه به این گزاره عمیق تر نگاه کنیم و تفاوت دو دیدگاه موجود در جوامع توسعه یافته و جامعه فعلی خودمان را نسبت به جایگاه معلمی بهتر درک کنیم راهی نداریم جز اینکه به این پرسش پاسخ بدهیم که معلم در این دو جامعه چگونه می تواند کسوت مقدس این شغل را بر تن کند.
پرواضح است همانطور که در جوامع توسعه یافته، همه مسئولان و تصمیم سازان یک کشور سر بر آستان مقدس معلمان می سایند و بالاترین امکانات مادی و والاترین ارزش های معنوی را به آنها اختصاص می دهند، همین مسئولان و تصمیم سازان حتی به اندازه یک سر سوزن هم اجازه نمی دهند کسانی که شایستگی کامل پوشیدن کسوت مقدس معلمی را ندارند به عرصه این شغل ورود کنند.
اما آیا در کشور ما اینگونه است؟ کسانی که فریاد شان مبنی بر اینکه « معلمی شغل انبیاست » گوش فلک را کرده است و همیشه هم در زمره مسئولان و تصمیم سازان این جامعه بودند می توانند تضمین بدهند که دروازه ورود به عرصه تعلیم و تربیت کشور را طوری طراحی کرده اند که تنها افراد شایسته هم از نظر علمی و هم از نظر اخلاقی وارد این عرصه بشوند؟
آیا مسئولان به این واقعیت تلخ اندیشیده اند که خیل عظیمی از دختران و پسران این مرزو بوم که هرکدام در رشته های تخصصی کاربردی و یا رشته های تخصصی نظری مدارک کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا گرفته اند و به علت نبود شغل مرتبط با تخصص شان به ناچار صرفا برای اشتغال به شغل معلمی روی آورده اند، تا چه حد می توانند وظیفه مقدس تعلیم و تربیت را در قبال فرزندان این مرز و بوم ادا کنند!
خیل عظیمی از این جوانان که سال های مدید تحت عنوان نیروهای حق التدریس با کمترین حقوق و مزایا و همیشه نگران و مضطرب نسبت به امنیت شغل شان در کلاس های درس حضور پیدا کرده و می کنند تا چه حد در قبال وظیفه سنگین تعلیم و تربیت موفق بوده اند؟
پرواضح است که این جوانان که خیلی از آنها جوانی شان را در این برزخ به باد دادند هیچ تقصیری ندارند و مقصر کسانی هستند که در طول این چند دهه برای این « شغل انبیا » نتوانستند طرحی نو دراندازند تا معلم با بسته ای شامل علم، تجربه، اخلاق و عشق وارد کلاس شود و با انتقال آگاهی، نشاط، انگیزه، اراده و امید به فرزندان این مرز و بوم از کلاس خارج شود!
تاج محمد کاظمی
نشست اعضای شورای مدیریت بحران استان گلستان به ریاست معاون اول رییس جمهوری و با حضور ۶ وزیر، نمایندگان مجلس و نماینده ولی فقیه شامگاه شنبه سوم فروردین و ششمین روز وقوع سیل مهیب دراین استان درحالی برگزار شد که مردم در بخش های وسیعی از منطقه ترکمن صحرا واقع در شرق و شمال این استان سوار بر قایق ها نظاره گر نابودی خانه، کاشانه، مال و زندگی خود بودند.
این نشست تنها دستاورد ملموسش عزل استاندار به فرنگ رفته گلستان و جایگزینی معاونش به جای او بود، معاونی که دو روز قبل، تخلف رییسش را می خواست لاپوشانی کند، ولی با مصاحبه وزیر کشور با تلویزیون دستش رو شد و اتفاقا توسط همین وزیر ارتقاء مقام هم یافت!
بررسی اجمالی مطالبی که در این نشست مطرح و توسط رسانه ها منتشر شد واقعیات تلخی را به نمایش می گذارد، واقعیاتی که چندین دهه است نظام مدیریتی کشور را در بر گرفته و نتایج زیان بار آن را مردم در تمام عرصه ها با پوست و جان شان لمس می کنند.
از سخنان وزیر راه و شهرسازی در این نشست شروع می کنیم که گفته « پل و آبرفتهای فعلی منطقه با مفروضات فعلی اعتبار نداشته باید با مفروضات جدید روند ایجاد پل و آبرفتها بازنگری شود.- خبرگزاری مهر4/1/98
آقای وزیر که سوابق مدیریت در نهادهای نظامی و حدود یک سال استانداری مازندران را در پرونده خود دارد، معلوم نیست چرا به قصور حوزه وزارت متبوع خود در استان گلستان نپرداخته است! در صورتی که براساس آمار رسمی اداره کل منابع طبیعی و آبخیزداری استان گلستان از سال 70 تا 95 بیش از 120 فقره سیل بزرگ و کوچک در این استان رخ داده که تنها در سال 91 وقوع 14 فقره سیل در این استان به ثبت رسیده است.- خبرگزاری تسنیم 27/3/97
یعنی این همه سیل در استان گلستان برای همکاران ایشان کافی نبوده که مفروضات خود را براساس نیازهای روز بازنگری کنند تا امروز بعد از چهل سال که سیل این همه خسارات برجای گذاشته است، تازه به فکر بازنگری در مفروضات جدید روند ایجاد پل و آبرفت در استان بیافتند؟!
سخنان وزیر نیرو هم در این نشست بسیار جالب بوده است وقتی که لایروبی رودخانههای استان را «راهی در کاهش سیل» دانسته و اضافه کرده است: « لایروبی به خصوص در بخش ورودی رودخانه به دریا باید انجام شود.»
من نمی دانم کسانی که در این نشست حضور داشتند از ایشان پرسیدند که لایروبی رودخانه ها وظیفه کدام وزارتخانه است و دفتر مهندسی رودخانه ها و سواحل شرکت مدیریت منابع آب ایران با وزارت نیرو چه ارتباطی دارد!
وی همچنین در این نشست گفته است: «علم بررسی میزان روان آبها بسیار مهم و موضوعی قابل توجه است که باید در استان مد نظر قرار گیرد.»
طبیعی است این علم را کسی غیر از همکاران آقای وزیر نیرو ندارد و معلوم نیست که آقای وزیر چرا موضوع وظیفه قانونی همکاران خود را که دهه ها قبل باید این علم را به عمل تبدیل می کردند به یک نشست عمومی می کشاند!!
وزیر جهاد کشاورزی هم در این نشست گفته که « زهکشی اراضی کشاورزی و جلوگیری از تغییر کاربری زمینها میتواند جلوی سیل را بگیرد.»
آقای وزیر هم که سابقه طولانی در تصدی وزارت جهاد کشاورزی دارد به رغم اینکه زهکشی از مهم ترین وظایف و ماموریت های قانونی این وزارتخانه بشمار می رود و پروژه های زهکشی نیز در استان سیل خیزی مانند گلستان در این چهار دهه گذشته باید به اتمام می رسیده است، تازه از نقش زهکشی در ممانعت از سیل سخن می گوید! مخاطب این سخنان، مگر غیر از خود ایشان و همکاران فعلی و گذشته وی در استان که در این چهل سال به وظایفشان عمل نکردند، کسان دیگری هم می تواند باشند!
چهار نفر از نمایندگان استان گلستان در مجلس نیز در این نشست به درستی از کم کاری ها، اهمال ها و ضعف های وزارتخانه های ذیربط و دستگاه های اجرایی استان در برخورد با موضوع سیل اخیر انتقاد کردند و خط و نشان کشیدند که در مجلس از حق قانونی خود برای احضار و استیضاح مقصران این حادثه استفاده خواهند کرد! همان حقی که این نمایندگان و اسلاف شان در 9دوره گذشته مجلس کمابیش استفاده کردند ولی چه اتفاق خاصی افتاد؟
مگر نه اینکه دیر زمانی است از این مجلس جز نامی به نام خانه ملت نمانده و مصالح ملت در گیرو دار منافع جناحی، گروهی و شخصی به فراموشی سپرده شده است که اگر غیر از این بود، این گونه مردم نه در میان انبوهی از مشکلات ریز و درشت زندگی که امروز در میان آبهای ویرانگر سیل غرق نمی شدند!
بنابر این امروز همه می دانند که از این مجلس چیزی نمانده که مثلا این نمایندگان گلستان بتوانند شق القمر کنند و مقصران این حادثه دردناک را به پای میز محاکمه بکشانند!
و اما می رسیم به سخنان معاون اول رییس جمهوری که در واقع به نمایندگی از رییس جمهوری که بخاطر استراحت و تفریح در سواحل زیبای قشم فرصت نداشته به استانی که اکثریت قریب به اتفاق مردم آن در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری به او بالاترین رای را داده بودند، سری بزند(برخلاف روسای جمهوری کشورهای استکباری که بخاطر همدردی با مردم حادثه دیده کشورشان حتی سفرهای رسمی خارج از کشورشان را هم لغو می کنند و سریعا خودشان را به محل حادثه می رسانند.) در این نشست شرکت کرده و ریاست این نشست را هم بعهده داشت.
وی در این نشست گفته بود: « در ماده ۱۰ و ۱۲ احکام و قوانین کشور حدود پنج درصد از بودجه کشور برای جبران خسارات بلایا طبیعی یا پیشگیری از آن است و باید این اهتمام در دولت باشد که بخش قابل توجهی را برای پیشگیری هزینه کنیم و طرحهایی مانند زهکشی باید در استان اجرا شود تا سیل را پیشگیری کند.»
چنین گفته هایی، آن هم از طرف یکی از بالاترین مقامات اجرایی کشور که همیشه در این چهار دهه نقش های اجرایی در سطح کلان داشته و می بایست که حرفش به قول معروف حرف اخر باشد، نه اینکه صرفا بر ضرورت « اهتمام در دولت » تاکید کند، نشان از چه نوع مدیریتی می تواند باشد؟!!
یا اینکه، وی در این سخنان خود بجای اینکه مقصران عدم اجرای طرح های بنیادی مانند زهکشی در استان سیل خیزی مانند گلستان را در طول این چهاردهه گذشته به مردم معرفی کند و خواستار محاکمه و اشد مجازات آنها شود، بعد از وقوع این سیل های بنیان برانداز و در حالی که مردم بخت برگشته به دنبال نجات تنها ممر حیات شان تا کمر در آب فرو رفته اند، تازه از ضرورت اجرای طرح هایی مانند زهکشی سخن می گوید!
در هر صورت این نشست مصداق ضرب المثل معروف مشت نمونه خروار است، یعنی اگرمصوبات نشست های مشابه پیشین در ادوار گذشته دردی از دردهای مردم را دوا کرده بود، حوادثی از این دست نیز نبایستی این گونه هست و نیست مردم یک منطقه را نابود کند و کسانی که امروز و در ادوار گذشته مستقیم و غیرمستقیم مسئولیتی درخصوص مهار این سیل داشتند و به مسئولیت خود عمل نکردند نیز راحت برای خوشان بگردند!
و این، داستان تلخ نظام مدیریتی ماست! مدیریتی که مثلا قرار بود بحران ها را مدیریت کند اما خود دچار بحران شده است!
تاج محمد کاظمی
مردم استان گلستان و بخصوص ترکمن صحرا امسال نوروز و بهار را به گونه ای متفاوت آغاز کردند! متفاوت تر از همه سال ها و دهه های گذشته! کمتر کسی پیدا می شود که نوروزی مثل نوروز امسال را در این استان به خود دیده باشد.
این روزها مهمان ناخوانده ای به نام سیل به این استان وارد شده و بلایی بر سر مردم این دیار آورده است که در تاریخ کمتر تکرار می شود.
معلوم نیست مردم ایران از دست این نوع مهمانان ناخوانده کی رهایی خواهند یافت ولی آنچه که معلوم است و مردم با پوست و تن شان آن را احساس می کنند، تبعات وحشتناک و خسارات جبران ناپذیری است که این مهمانان بر گرده این مردم بیگناه تحمیل می کنند.
مقوله سیل را از همان اول به مردم این گونه قالب کردند که در زمره پدیده های طبیعی مانند زلزله، طوفان و مانند اینها است که ظاهرا بشر نمی تواند آنها را مهارکند واگر سیل آمد مردم راهی ندارند جز فرار از مقابل این اژدهای همه چیز خوارکه هر چیز را که در مقابلش قرار داشته باشد، می بلعد و نابود می کند!
ولی آیا این مهمان ناخوانده که استان گلستان را از بدو تاسیسش در سال 76بارها مورد آسیب ها وخسارت های جبران ناپذیرش قرار داده است، واقعا یک پدیده طبیعی غیرقابل مهار است؟
این سئوال را امروز همه مردم بخصوص مردم سیل زده گلستان از مسئولان تراز اول کشور، استان و بخصوص متولیان اصلی امور آب، خاک، انرژی و سدها می کنند.
در گذشته ممکن بود این گونه حوادث را به قضا و قدر حواله داد و با تحریک و تهییج احساسات پاک مردم برای کمک به سیل زدگان سر و ته قضیه را هم آورد و این سئوال و ده ها سئوال مرتبط به آن را به بوته فراموشی سپرد و با سوء استفاده ازانحصار رسانه ها، تازه از مردم طلبکار هم شد که بله ما هشدار داده بودیم!! اما مردم با ساخت و سازهای غیراستاندارد، رعایت نکردن حریم رودخانه ها و مواردی این چنینی زمینه این خسارات را خودشان فراهم کردند!!
اما امروز یک نوجوان در دورترین روستای سیل زده در شرق استان گلستان هم با یک جستجو در گوگل به راحتی به پاسخ این سئوال دست می یابد، پاسخی که مسئولان ما همیشه از آنها گریزانند، چرا که آن نوجوان پس از یافتن این پاسخ در ذهنش این سئوال بزرگ مطرح می شود که چه تفاوتی بین مدیران کشور من با مدیران کشور هلند است که با یک روش علمی و مدیریت کارآمد نه تنها سیل را از همان اول مهار کردند بلکه تکنولوژی مهار سیل را دارند به کشورهای دیگر صادر هم می کنند.
یورونیوز در مطلبی تحت عنوان « هلندی ها، استاد پیشگیری از سیل » نوشته است: سیل بندها، از جمله سیل بند ۳۲ کیلومتری «آفسلوییت دایک» مردم هلند را در مقابل بالا آمدن سطح دریا و خطر سیل محافظت می کنند. بدون این سازه ها، زندگی و خانه و کاشانه ۱۲ میلیون نفر از جمعیت این کشور زیر آب خواهد رفت.
در ادامه این مطلب از قول مدیر برنامه پیشگیری از سیل هلند آمده است: «برای مقابله با پیامدهای قابل پیش بینی تغییرات آب و هوایی، ما حتی ضریب متغیر بزرگتری را در نظر گرفته ایم. بطور مثال اگر میزان بالا آمدن سطح آبها در صد سال آینده را پیش بینی کرده باشیم، حتما یک متر دیگر به آن اضافه می کنیم.»
این مطلب این گونه ادامه یافته است: «هلند در سه جبهه با سیل مقابله می کند: شن ریزی سواحل برای افزایش حجم و ارتفاع آنها، عریض کردن بستر رودها برای کنترل سیلاب و ایجاد شبکه سیل بند بطول ۱۷ هزار کیلومتر در سراسر کشور. هلندی ها منابع مالی و انسانی قابل توجهی در این بخش سرمایه گذاری کرده اند و این مهارت را به کشورهای دیگر صادر می کنند. هلند پس از توفان کاترینا در ایالت نیواورلئان آمریکا و همچنین در جاکارتا، پایتخت اندونزی سازو کارهای پیشگیرانه ساخته است. هلندی ها با سرمایه گذاری برای امنیت خود، پیشگیری از سیل را به صادراتی به ارزش هفت میلیارد یورو تبدیل کرده اند.»
لطفا ستاد مدیریت بحران استان و بخصوص مدیران امور آب و خاک و سدهای استان گلستان به این پرسش های این نوجوان روستایی گلستان و اکثریت شهروندان این استان پاسخ دهند که شما مگر مسئول و متولی حوادث غیرمترقبه!! از جمله سیل نیستید، این حادثه مگر فقط امروز و امسال اتفاق می افتد که شما مثل همیشه غافلگیر شدید! شما مگراز بیت المال حقوق نمی گیرید که وظایف قانونی خود را به بهترین نحو انجام دهید؟ مگرمهم ترین وظیفه شما جلوگیری از آسیب وارد شدن به جان و مال مردم درعرصه ماموریت قانونی شما نیست؟
شما مگر نمی توانستید مثل مسئولان کشور هلند از همان اول با اندیشیدن تمهیداتی علمی و با هدایت صحیح آب ها سیل را مهار کنید؟ پس این پیشرفت های علمی شما کجاست که صدا و سیمای انحصاری شبانه روز آن را تبلیغ می کند؟
مسئولان محترم! شما برای پاسخ به این سئوالات دو راه بیشتر ندارید، یا مثل همیشه فرافکنی بکنید و زمان و زمین و مردم را مقصر جلوه بدهید و با فرار به جلو در پناه رسانه های قدرتمند خود، طلبکار هم بشوید، یا اینکه ضعف و تقصیر خود را بپذیرید و مرد مردانه و متواضعانه از مردم عذرخواهی کنید و از مسئولیت های خود استعفا بدهید!
اگر راه اول را مانند گذشته می خواهید در پیش بگیرید که به ضرس قاطع این گونه خواهد بود بنده کوچک و همه کسانی که در طول این سال های طولانی در مقاطع و موارد مختلف چوب بی تدبیری های شما و مدیران پیش از شما را خورده اند، عاجزانه تقاضا داریم که حالا که اراده ای برای تغییر شرایط مدیریتی کشور وجود ندارد، شما بالاغیرتا لطفی درحق این مردم بکنید و اجازه بدهید کسانی که اهل این کار هستند وارد این عرصه شوند، من مطمئن هستم مردم بزرگوار حاضر هستند حتی به شما دوبرابر حقوق و مزایایی که الان می گیرید به حساب شما بریزند تا شما درکنار بایستید و در اموری که در این چند دهه اخیر موفق نبودید، دخالت نکنید! بگذارید مردم بیش از این، چوب بی تدبیری ها و ناکارآمدی ها را که از چپ و راست و از بالا و پایین بر سرشان فرود می آید، نخورند!
امروز مردم بی دفاع ترکمن صحرا در محاصره سیل بنیان کن گرفتار شده اند، سیلی که در گذشته نیز چندین بار این شهر را درنوردید و مسئولان پس از هربار فروکش کردن سیل، تنها کاری که کردند قول دادند از پول همین مردم به آنها وام چندرغاز بدهند و این داستان تلخ سیل مکرر در شهرها و روستاهای استان گلستان است.
همه مجبوریم بپذیریم که این حادثه و حوادثی از این دست در این کشور و بخصوص در این استان نقطه پایانی ندارد، اما مجبور نیستیم این را هم بپذیریم که پرداخت هزینه های سنگین بی تدبیری های مدیران توسط مردم هم پایانی نداشته باشد.
تاج محمد کاظمی
■ تاج محمد کاظمی
سال تمام شد اما گرانی تمام نشد! سال تمام شد اما بیکاری تمام نشد! سال تمام شد اما اعتیاد تمام نشد! سال تمام شد اما زباله گردی تمام نشد! سال تمام شد اما دستفروشی در مترو و اتوبوس تمام نشد! سال تمام شد اما جرم و جنایت تمام نشد! سال تمام شد اما تبعیض تمام نشد! سال تمام شد اما اختلاس تمام نشد! سال تمام شد اما شعارهای توخالی تمام نشد! سال تمام شد اما...
آیا تابحال به این فکر کرده اید که چرا همه چیز در این جامعه تمام می شود اما گرانی، بیکاری، اختلاس و ... تمام نمی شود.
عمر کودکی ما، عمر نوجوانی ما، عمر جوانی ما، عمر میان سالی ما و عمر دوران کهولت ما تمام می شود اما این موارد و موارد مشابه تمام نمی شود.
عمر قرارداد ما، عمر خدمت ما، عمر ماشین ما، عمر خانه ما و عمر......ما تمام می شود، اما این موارد و موارد مشابه تمام نمی شود.
واقعا چرا؟ چرا مثلا این گرانی ها تمام نمی شود؟
من نمی خواهم مثل گذشته و مثل خیلی از نوشته هایی از این دست، آسمون و ریسمون را به هم بدوزم و بگویم که ریشه گرانی در کجاهاست، گرانی کار چه کسانی است، گرانی چه پیامدهایی داشته و دارد و سر آخر هم پیشنهاد کنم که چه کاری باید کرد و چه کاری نباید کرد!
آنچه امروز می خواهم بنویسم فراتر از همه این موارد است! امروز می خواهم به یک سئوال بزرگ بپردازم!
سئوال بزرگ
این سئوال بزرگ این است:
چرا در طول این دهه های گذشته به جای اینکه مشکلات و سختی ها کم بشود، سال به سال بیشتر و بیشتر شده است؟
و اما پاسخ من:
قبل از هر چیز ببینیم مشکل، اصلا به چه معنی است، یعنی اول تکلیف مان را با مقوله « مشکل » روشن کنیم و روی یک تعریف واحد به یک نظر و دیدگاه مشترک برسیم.
مشکل را « شکاف میان وضعیت فعلی و وضعیت مطلوب » تعریف کرده اند. مشکلات ممکن است به دلایل مختلفی ایجاد شوند و راه حلهای مختلفی برای حل شدن داشته باشند. مهارتهای حل مشکلات شامل یافتن مشکلات، اولویت دادن به آنها، اندازه گیری، یافتن علتها و در نهایت پیاده سازی راه حلهای مؤثر و پایدار است.
براساس این تعریف، مثلا در بحث اشتغال، وضعیت مطلوب این است که هرکس توان و تمایل کار کردن داشته باشد متناسب با توانمندی اش بایستی اشتغال پیدا کند. وقتی وضعیت فعلی جامعه مان را با این وضعیت مطلوب مقایسه می کنیم، بطورطبیعی با شکاف عمیقی مواجه می شویم و این شکاف هم چیزی نیست جز مشکل بیکاری که امروز به یک بحران بزرگ تبدیل شده است.
حال می رسیم به این بخش از بحث مان که چرا مثلا مشکل بیکاری( به عنوان نمونه ای از ده ها مشکل مشابه آن) در طول ایین مدت طولانی در جامعه ما نه تنها حل نشده بلکه سال به سال ابعاد کیفی وکمی آن بیشتر و بیشتر هم شده است؟
در تعریف مشکل که در سطور بالا ذکر شد مسیر حل مشکلات را هم گفتم، بنا براین، اگر در طول این مدت طولانی برای حل مشکلات از جمله مشکل بیکاری، این مسیر طی شده بود، قاعدتا امروز ما این مشکلات را نداشتیم و اگر هم داشتیم میزان آن در حد نرمال مثل اکثر جوامع توسعه یافته بود.
در مسیر حل مشکلات نبودیم
در نتیجه باید بپذیریم که مسیر حل مشکلات در طول این مدت طولانی، طی نشده و نهادهایی که طبق قانون متعهد بودند که این مسیر را در زمان مقتضی طی کنند به تعهدات خود پایبند نبودند.
طبیعی است که این نهادها این گزاره را قبول نخواهند کرد و با ارائه ده ها و حتی صدها سند، مدرک و آمار و توسل به قسم و آیه مدعی خواهند شد که وظیفه شان را به نحو احسن انجام دادند و حال که تلاش ها و زحمات آنها به نتیجه نرسیده است، تقصیر آنها نیست و موانع دیگر که به قول آنها از میان برداشتن آنها در ید اختیار و قدرت شان نبوده ونیست، نگذاشته که این مشکلات حل شود!
هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که این نهادها دهه ها با این استدلال در یک دور باطل به دور خود بچرخند و انتظار داشته باشند که مردم استدلال آنها را قبول کنند.
بلکه عقل سلیم این را می گوید که اگر مشکلی حداقل امسال با راه حل «ایکس» حل نشود، سال دیگر باید با شناسایی موانع آن و رفع آن موانع و با بکار بستن راه حل «ایگرگ» آن مشکل حل می شود و یا حداقل میزان آن کمتر می شود و به سمت حل شدن نهایی حرکت می کند، نه اینکه این مشکل سال به سال بیشتر و بیشتر و انباشته شود و کار به جایی برسد که متاسفانه امروز به آنجا رسیده ایم.
حال از این عقل سلیم می پرسیم که چه موانعی پیش روی این نهادها بوده که باعث شده آنها این مدت طولانی در یک دور باطل بچرخند و بر سر این جامعه آن بیاورند که امروز آمده است.
پاسخ این عقل سلیم چیزی نیست جز اینکه موضوع را به خود ارجاع دهد و بگوید که « مشکلی نیست که آسان نشود/ مرد آن است که هراسان نشود» به عبارت دیگر، هیچ مشکلی بدون راه حل نیست منوط به اینکه کسانی که مسئولیت حل این مشکل را دارند واقعا اراده و جرات حل آن را داشته باشند.
بنابراین، وقتی می بینیم که این مشکلات همچنان حل نشده باقی مانده اند، مثل روز روشن است که مسئولان ذیربط اراده و جرات حل این مشکلات را نداشته اند و بطورطبیعی مسئولیت خسارات و پیامدهای ناشی از این مشکلات در جامعه نیز به گردن تمام کسانی است که به نحوی از انحا در عرصه موضوع این مشکلات مسئولیتی را ولو به صورت موقت با اراده خودشان پذیرفته اند و با استفاده از مزایا و رانت های پست و جایگاه آن مسئولیت، بهره های مادی و معنوی را هم برده اند.
حال این سئوال پیش می آید که چرا به رغم اینکه این مشکلات همچنان حل نشده باقی مانده و یک نمونه آن مثلا بیکاری خسارات و پیامدهای وحشتناکی را هم در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به دنبال داشته است، کسانی که در طول این مدت طولانی در ایجاد بحران عظیم بیکاری مقصر بوده اند، نه تنها بازخواست نمی شوند بلکه هرکدام با سلام و صلوات در جای دیگر همچنان به خدمت!!!به خدا و خلق خدا مشغولند و تازه طلبکار هم هستند که نگذاشتند آنها کاری کنند کارستان! و اگر موانع نبود آنها نه تنها بحران بیکاری را در ایران که در جهان هم حل می کردند!!
کلیدواژه های بهانه ها
واژه های « نگذاشتند »، « موانع » و « ناهماهنگی » از جمله کلید واژه های مصطلح اکثر مسئولان و دست اندرکاران در جامعه ماست که مدت های مدید در پست های مختلف و کلیدی در هر سه قوای حاکم ، مدیریت کردند و پس از سال ها که مجبور شدند از یار غار خود جدا شوند، امروز زمین و زمان را شاهد می گیرند که آنها تمام تلاش خود را بکار بستند! از جوانی و خانواده خود گذشتند و شبانه روز کار کردند تا چرخ این جامعه بچرخد! ولی چون سایر بخش ها مثل ما کار نکردند! هماهنگی وجود نداشت و به همین خاطر هم مشکلات حل نشد!
به همین سادگی! بله به همین سادگی مسئولیت ها از گردن ها ساقط می شود و همه تقصیرها می افتد به گردن همین کلیدواژه های بخت برگشته که همیشه سپر بلای این شیفتگان خدمت بوده و است!
یکی نیست از این شیفتگان خدمت بپرسد که شما اگر واقعا عاشق خدمت به این مردم و به عبارت دیگر کشته و مرده این مردم بودید چرا در همان سال اول نه، سال دوم نه، سال سوم نه، سال چهارم که دیگر همه چیز برای شما روشن شده بود و این سه کلیدواژه که متاسفانه شما در آن دوران اصلا آن را قبول نداشتید، مانع خدمت شما بود، چرا در همان زمان به شدت و حدتی که امروز فریاد می کشید، فریاد نکشیدید؟ چرا وقتی دیدید کاری نمی توانید بکنید و می دانستید که ادامه کار شما جز از دست رفتن فرصت و تحمیل هزینه به مردم، چیز دیگری نیست، مثل مدیران همه جوامع در دنیا استعفا ندادید؟ مگر نه این است که برای شما در آن زمان حفظ و تداوم آن پست و مقام اصل و خدمت به مردم و انجام یک کار اساسی برای حل مشکلات جامعه، فرع بود؟
این سناریو در مدیریت همه عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، ورزشی، هنری و.......به اجرا درآمده و نتایج آن را مردم امروز با پوست و تن و جان خود لمس می کنند، ولی باز یک سئوال اساسی باقی می ماند که چرا این روند همچنان ادامه یافته و به رغم تلاش برخی از دلسوزان واقعی جامعه، جلو این روند گرفته نمی شود و یا زوراین دلسوزان به پای این بهمن که همچنان در حال سقوط از قله کوه، عظیم تر و عظیم تر می شود، نمی رسد؟
سناریو اندر سناریو
در پاسخ به این پرسش، نگارنده معتقد است که این سناریو توسط یک سناریو دیگربه نام رسانه، آگاهانه یا ناآگاهانه، حمایت و پوشش کامل داده می شود و با توجه به قدرت بی بدیل رسانه، اکثر کاستی ها، ناکارامدی ها، سوء تدبیرها، تخلفات وضعف های مدیران تحت عنوان دفاع از کلیت نظام، نادیده گرفته می شود و یا با دادن آدرس غلط به مردم، امنیتی آهنین برای مدیران فراهم می شود.
سناریو رسانه که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب با تصاحب سازمان عریض و طویل رادیو و تلویزیون، دو روزنامه اصلی و یک خبرگزاری دولتی که رژیم شاه با وابسته کردن همه این رسانه ها به خود، تصور می کرد افکار عمومی را در انحصار خود گرفته است، کلید خورد و نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم با تصویب قوانین مربوط به اداره صدا و سیما و مطبوعات، مالکیت کل رسانه های کشور را برخلاف رویه درقریب به اتفاق همه کشورهای جهان، به بخش عمومی سپردند تا به زعم خود دست نااهلان و نامحرمان را در بخش خصوصی از تاثیرگذاری در افکار عمومی کوتاه کنند.
گرچه در آن زمان بسیاری از صاحب نظران و متخصصان رسانه، هشدار داده بودند که حکومتی و دولتی شدن رسانه ها نه تنها به ضرر مردم که در نهایت به ضرر خود حکومت تمام خواهد شد، اما این هشدار هم مانند اکثر هشدارها، گوش شنوا نداشت و کسانی که بر خر مراد سوار شده بودند، چهارنعل در جاده یک طرفه تاختند تا به زعم خود برای همیشه افکار عمومی را در کشور تصاحب و آن را به هرجهت که خواستند بگردانند!
اما این افراد مرتکب یک غفلت تاریخی شدند و متوجه نشدند که کارکرد رسانه نسبت به گذشته تغییر کرده و اگر زمانی به علت پایین بودن سطح سواد و فرهنگ مردم و ابتدایی بودن وسایل ارتباط جمعی، حکومت ها بخاطر داشتن امکانات، رسانه ها را در اختیار می گرفتند، با توسعه و گسترش علم در جامعه و بالا رفتن سطح دانش مردم و همچنین پیشرفت های شگرف تکنولوژی های ارتباطی، کار کرد رسانه نیز از ارتباط تزریقی به ارتباط دوسویه و تعاملی تغییر یافته و طبق نظریه های ارتباطی پذیرفته شده در دنیا، جایگاه رسانه نه در دل حاکمیت برای تبلیغ آن، بلکه در بیرون از حاکمیت و برای نقد آن تعریف می شود.
بدیهی است که اگر رسانه در بیرون از حاکمیت، همانطور که درهمه دنیا متداول است، بطور مستقل به وظیفه ذاتی خود یعنی اطلاع رسانی همراه با تحلیل و نقد مسایل و موضوعات جامعه، فارغ ازهرگونه سمت گیری سیاسی، جناحی، گروهی، قومی و قبیله ای عمل کند و با بهره گیری از روزنامه نگاران حرفه ای توانمند به رصد کردن وقایع و عملکردها بپردازد به مثابه ابزاری قوی برای کنترل قدرت حاکمیت خواهد بود.
اما اگر این اتفاق نیافتد، همانطور که در کشور ما شاهدش بوده و هستیم، پرواضح است که رسانه در دل حاکمیت کارکردش را از دست می دهد و نه تنها به وظیفه ذاتی خود نمی تواند عمل کند بلکه به ابزاری برای پیشبرد اهداف و امیال گروه ها و محافل خاص تبدیل می شود.
اتفاقی که برای اکثر رسانه ها افتاد
در این شرایط،، اتفاقی که برای اکثریت رسانه ها در کشور ما افتاد، این بود که آنها زیر چتر حمایت های تمام عیارنهادهای عمومی رفتند و بطورطبیعی اصحاب این رسانه ها از جمله مدیرمسئول، سردبیر و خبرنگاران به عنوان کارمندان این نهادها، حقوق بگیر آنها شدند و استقلال حرفه ای آنها هم متاثراز رقابت های این نهادها شد و رقابت درون حاکمیتی این نهادها هم باعث شد تا روزنامه نگاران شاغل در رسانه های آنها هم بر علیه یکدیگر قلم فرسایی کنند و جنگ مشهور حیدری نعمتی راه بیافتد و تنها چیزی که در این میان به بوته قراموشی سپرده شد، رسالت و تعهد حرفه ای روزنامه نگاری بود.
و این داستان تلخ ادامه یافت و ادامه دارد و این رسانه ها به جای اینکه در کنار مردم برای حل مشکلات آنها تلاش کنند به تریبون مدیران تبدیل شدند تا ضعف ها، ناکارآمدی ها و سوء تدبیرهای آنها را یا نادیده بگیرند یا اینکه عملکرد آنها را به گونه ای بیارایند که مردم، حیران و سرگردان بمانند بین آنچه که خود می بینند با آنچه که این رسانه ها می گویند!
گرچه معادلات در سناریو رسانه ها در سال های اخیر با توسعه اینترنت و ظهور شبکه های اجتماعی در فضای مجازی به سود مردم دچار تغییرات زیادی شد و شاخ غول انحصار رسانه ای در برابر میلیون ها شهروند رسانه، شکست و امیدها برای آبی شدن آسمان ارتباطات و شفاف شدن فضای اطلاعات، فزونی گرفته است، اما به نظر می رسد برای برگرداندن قطار رسانه به ریل اصلی خود راه سخت و درازی پیش رو است، اتفاقی که اگر از همان ابتدا می افتاد، امروز در آستانه نوروز در بعد از این چند دهه ، ما شاهد آنچه که امروز در زیر پوست جامعه می گذرد، نبودیم.
در هر صورت، فرصت گران سنگی از دست رفت، رسانه ها اگر از همان اول در جایگاه اصلی خود قرار گرفته بودند، هیچکس در این مملکت جرات نمی کرد قدمی کج بردارد، هیچکس جرات نمی کرد به حقوق مردم چپ نگاه کند، هیچکس جرات نمی کرد به نام مردم جیب مردم را خالی کند، هیچکس جرات نمی کرد به نام مقدسات، مردم را از مقدسات دور کند، هیچکس جرات نمی کرد به نام خودی و غیرخودی بین مردم شکاف بیاندازد و صدها موارد این گونه که در غیاب چشمان بینا رسانه های مستقل، مقتدر و حرفه ای در طول این زمان در این جامعه شکل گرفت و پیش آمد آنچه که نباید پیش می آمد!
آنچه که به عنوان نتیجه این نوشتار می خواهم بنویسم چیزی نیست جز اینکه بگویم مشکلات، امروز در جامعه ما جاخوش کرده اند، خیال هم ندارند به این زودی ها و به این راحتی ها ما را ترک کنند، به هر دری زدیم و به هر ندا و نوایی و به هر قول و قراری امید بستیم تا بلکه این مشکلات از جامعه ما بیرون بروند، اما راه به جایی نبردیم! برای بیرون راندن این مشکلات ازاین دیار راهی دیگر باقی نمانده است، الا به خود بیاییم و در این واپسین روزهای سال با خود عهد ببندیم که دیگر نه به قول و قرار کسانی که در آزمون های گذشته رفوزه شدند، دل ببندیم و نه چشم امید به آسمان بدوزیم و منتظر بارانی باشیم که ببارد و این مشکلات را بشورد و به دریا بریزد، بلکه به خود، به عقل خود، به شعور خود و به نیروی لایزال اراده خود اتکا کنیم و در تصمیمات خود در همه حال، گذشته را بنگریم که پر بیراه نگفته اند: « گذشته چراغ راه آینده است. »
سال نو مبارک!
در هفته گذشته انتشار یک فایل صوتی از صحبت هایی که به رییس فدراسیون سوارکاری نسبت داده شده است موجی از خشم، ناراحتی و انزجار را در میان مردم استان گلستان بخصوص ترکمن های این استان و استان خراسان شمالی در فضای مجازی بوجود آورد.
دقت در موارد مطرح شده در این فایل صوتی نشان می دهد که گوینده به رغم اینکه جایگاه مدیریتی نسبتا بالایی دارد اما از نظر سطح نگاه و برداشت ازمسایل جامعه ای که حداقل بخاطر ارتباط شغلی و مدیریتی با آن سروکار دارد ازجایگاه بسیار پایینی برخوردار است.
نگارنده که خود یک ترکمن اهل گلستان است و افزون بر 35سال نیز در عرصه رسانه های سراسری و استانی فعال بوده است به یاد ندارد که فردی، آن هم یک مدیر کشوری، این گونه عیان عنان از کف بدهد و صفات و خصوصیاتی ناروا و زشت را به مردمانی نسبت بدهد که حداقل هر اهل نظر و اندیشه ای نسبت به اصالت، هویت و حقانیت آنها تردیدی ندارد.
بنده به گواه این قلم ناچیز که در طول این دوران نسبتا طولانی در همه حال آن را نه در راه تعصب قومیتی که در راه همگرایی انسانی، فارغ از همه تفاوت ها، بکار گرفته و می گیرد، بنا ندارد که با توصیف خصوصیات مردم ترکمن در مقام دفاع از این مردم بربیاید که به قول معروف آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است!و یا در مقام پاسخگویی به افاضات! فردی بربیایدکه ظاهرا از هفت خوان امنیتی، حراستی و عقیدتی گذر کرده و بر مسند مدیریت در نظام جمهوری اسلامی هم تکیه زده است!
بلکه آنچه که مطمح نظر نگارنده است این است که افرادی از این دست که کما بیش در بخش های مختلف جامعه در اشکال مختلف مشاهده شده و می شوند باید به خود بیایند و قبول کنند که دوران آپارتاید در دنیا بسر آمده و اگر قبول داریم که جزئی از جامعه جهانی هستیم، دل های مان را از هرگونه افکار و اندیشه های برتری جویی پاک کنیم و از مرزبندی های نژادی، قومیتی، دینی، مذهبی و جنسیتی بپرهیزیم که هرگونه متاعی در این بازار، نه تنها خریداری نخواهد داشت، بلکه بر سر صاحبان این گونه متاع ها، آن خواهد آمد که بر سر همه نژادپرست ها و شوونیست های دنیا آمده و خواهد امد.
البته طرح این موارد به مثابه داشتن دست بالای طرفداران برابری نژادی در دنیا و کشور ما نیست، بلکه مبارزه ای است جهانی که همه این طرفداران در هر جایی که زندگی می کنند همه روزه با مصادیق پیدا و پنهان تبعیض ها انجام می دهند.
گرچه این مبارزه امروزه با توسعه شگرف تکنولوژی های ارتباطی و پیشرفت وسایل ارتباط جمعی و بخصوص گسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی در فضای مجازی، کیفیت متفاوت و کارآمد تری به خود گرفته است و دیگر، نهادهایی که سال ها با تمسک به رویه های عرفی و قانونی و ساختارگرایی، تبعیض های مختلف را در میان شهروندان یک جامعه نهادینه کرده بودند در برابر حریف تازه نفسی به نام فضای مجازی با چالش های جدی مواجه شده اند.
این فضا امروز به مانند جریان آبی است که در زمین خشک و لم یزرع جاری باشد و هرجا که لانه مورچه ای سر راهش قرار بگیرد با پرکردن آن باعث خروج همه مورچه ها از لانه بشود.
و آخر اینکه، دیگر آن زمان گذشت که انسان ها در خلوت خود و خودی های خود، برای دیگران تصمیم بگیرند، چرا که این خلوت ها دیگر به برکت فضای مجازی تبدیل به جلوت هایی شده است که چون شمشیر بر فرق تاریک اندیشان در تاریک خانه های شان فرود می اید و فضاهای تاریک و سیاه را در کسری از زمان در معرض دید و قضاوت افکار عمومی قرار می دهد.
تاج محمد کاظمی
رسانه سیمای جمهوری اسلامی ایران(تلویزیون) که مدیران و طرفدارانش از آن به عنوان رسانه ملی نام می برند بعد از گذشت چهار دهه از عمرش امروز در جایی قرا گرفته است که به گفته بسیاری از منتقدان این رسانه، نه تنها لباس زیبای ملی زیبنده تن آن نیست، بلکه به خاطر سیاست ها، برنامه ها و اقدامات آن در این چهار دهه در عرصه اطلاع رسانی کشور از آن تحت عنوان رسانه میلی نام برده می شود.
یعنی این رسانه ممکن است مدعی سخنگویی اکثریت جامعه باشد و 24ساعته از 24کانال خود این ادعا را فریاد بزند و از طریق مراکز سنجش افکار وابسته به خود با آمار و ارقام اثبات کند که درصد بالایی از مردم از برنامه های آن استفاده می کنند، اما کیست که نداند همه بازی های این رسانه در زمینی انجام می شود که اولا کل زمین(دو نیمه زمین) متعلق و در اختیار یک تیم است، دوما داور این بازی نیز عضو رسمی این تیم است و سوما تماشاگران این بازی هم کلا طرفدار این تیم هستند!
معلوم نیست تلویزیون وقتی به برکت ساختار انحصاری خود هیچ رقیبی ندارد و همه برنامه های آن نیز در تمام شبکه هایش توسط یک اتاق فکر واحد طراحی، ابلاغ و اجرا می شود این رسانه از کدام موفقیت و پیروزی خود سخن می گوید. چون تراز موفقیت در مقایسه با رقیب یا رقبا به دست می آید، حال که رقیبی وجود ندارد سخن گفتن از درصد بالایی از مخاطبان، بینندگان، پیامک کنندگان و ....که فقط به یک رسانه دیداری دسترسی دارند، چه معنایی دارد؟
گرچه این بازی یک طرفه و ارتباط تزریقی در عرصه اطلاع رسانی کشور در سال های اخیر به برکت ظهور، توسعه و گسترش شبکه های اجتماعی و پیام رسان های مبایلی در فضای مجازی به بازی چند طرفه و ارتباط تعاملی تبدیل شده است، اما معلوم نیست که چرا تلویزیون همچنان معتقد است که مرغ یک پا دارد و اصلا حاضر نیست از آن برج عاج که نشسته است پایین بیاید و با واقعیات زمینی مواجه شود!
می گویند آزموده را آزمودن خطاست و انسان عاقل از سوراخ مار یکبار گزیده نمی شود اما تلویزیون که همه نوع بازی را در طول دوران طولانی صدارت بلامنازع خود بر عرصه اطلاع رسانی کشور تجربه کرده است چرا از این تجارب سوخته خود عبرت نمی گیرد و یکبار هم شده تجربه ای ناب و نو را امتحان نمی کند؟
تاج محمد کاظمی
افزون بر 20سال از نامگذاری روز خبرنگار(17مرداد77روز شهادت محمود صارمی خبرنگار ایرنا در افغانستان) می گذرد. امسال هم طبق معمول سنوات گذشته، مسئولان کشوری و لشکری از بالاترین تا پایین ترین رده با انتشار پیام یا با حضور در دفاتر و تحریریه های نشریات و یا شرکت در آیین های بزرگداشت روز خبرنگار به تعریف و تمجید از جایگاه و نقش خبرنگاران پرداختند.
نگاهی به تیتر مطالب مربوط به روز خبرنگار در خبرگزاری ها و سایت های خبری نشان می دهد که این مسئولان با گشاده دستی فراوان عناوین و القاب متفاوت و متنوع به خبرنگاران اعطا کردند و در کنارش تکالیف و وظایف بزرگی هم بر دوش خبرنگاران نهادند که معلوم نیست گردن نازک خبرنگاران تا چه حد توان تحمل این بار سنگین را دارد!!
عناوینی چون دیده بان جامعه، چشم بیدار جامعه، گوش شنوای جامعه، افسران جنگ نرم و وظایفی مانند تزریق امید به جامعه، توسعه وحدت به کل جامعه، حفظ امنیت در جامعه و زمینه سازی برای ظهورامام زمان(عج) و دهها عنوان و وظیفه دیگر که معلوم نیست منشاء آنها از کجاست در این چند روز قبل و بعد از 17مرداد امسال، ورد زبان مسئولانی شد که در طول یک سال پیدا کردن برخی از آنها برای بسیاری ازهمین خبرنگاران عملا ممکن نبود.
عنوان مقدس خبرنگاری که در تمام دنیا، نه سالی یک روز که هر روز از سال، نه از سوی مسئولان که از سوی مردم و نه با شعار و سخنرانی که درعمل به بهترین شکل مورد تکریم قرار می گیرد، متاسفانه در کشور ما به محملی برای سرپوش گذاشتن ضعف مسئولان و بزک کردن عملکرد آنها تبدیل شده است.
در هیچ کجای دنیا رسم نیست که مسئولان به خودشان اجازه بدهند که برای خبرنگاران جشن بگیرند، از آنها به اصطلاح تقدیر معنوی و مادی بکنند و تاسف بارتر اینکه برای آنها تعیین تکلیف کنند که چه بنویسند و چه ننویسند!
البته در جامعه ای که برخلاف همه کشورهای دنیا، رسانه تعریفی منحصربفرد داشته و ساختارش نیز انحصاری است، این انتظار که حرفه خبرنگاری تافته جدا بافته از این تعریف و ساختار باشد، انتظار معقولی نمی تواند باشد.
اما جان کلام اینجاست که نه تنها این تراژدی همه ساله تکرار می شود بلکه متاسفانه برخی از خبرنگاران از اینکه مثلا چرا مسئولان نسبت به آنها بی مهری کرده و یا چرا از عده ای تقدیر می شود و عده ای فراموش می شوند، گلایه و اظهار ناراحتی کرده و مبادرت به صدور بیانیه و غیره می نمایند!
در صورتی که اصل واقع این است که تعریف و تمجید یک مسئول از یک خبرنگار، نقطه ضعف و پاشنه آشیل آن خبرنگار باید باشد و خبرنگاران بجای تایید مسئولان به دنبال تایید مردم باید باشند، چرا که جوهره و ماهیت حرفه خبرنگاری دفاع از حقوق مردم است و اگر مسئولان واقعا مردمی هستند و خبرنگاران به ادعای آنها چشم و گوش و صدای مردمند باید به خبرنگاران درهمه حال پاسخ گو باشند، آیا واقعا در کشورما اینگونه بوده است؟
آن طور که نگارنده از روند فعالیت های روزنامه نگاران در دنیا استنباط می کند این است که اگر هم از یک خبرنگار یا روزنامه نگار تقدیر می شود، توسط نهادهای صنفی آنها و یا نهادهای مدنی مدافع حقوق مردم صورت می گیرد و برای یک خبرنگار در جوامع دیگر قابل تصور نیست که حکومت ها، دولت ها و حتی مجلسیان صحنه گردان ایین های تقدیر از خبرنگاران و روزنامه نگاران بشوند.
درک تفاوت نگاه به جایگاه خبرنگار درجامعه ما با جوامع دیگر کار چندان سختی به نظر نمی رسد، آنچه که درک آن خیلی سخت به نظر می رسد این است که چرا ما خبرنگاران به رغم وقوف به این تفاوت، همچنان در زمینی بازی می کنیم که دروازه بان به جای ایستادن در درون دروازه در وسط میدان به دنبال توپ می دود!!
تاج محمد کاظمی
در فرایند انتصاب عبدالناصر همتی به عنوان رییس کل بانک مرکزی نکات ذیل قابل ارزیابی است:
این گونه اتفاقات درعرصه سیاست داخلی کم نبود که حالا به عرصه سیاست خارجی هم راه یافته و کسانی که دم از حفظ شان و بزرگی ملت ایران درنزد جهانیان می زنند چرا درعمل هم حداقل درعرصه ای که خود مدعی فرماندهی در آن هستند، مانع بروز اتفاقاتی از این دست نمی شوند؟ اتفاقاتی که قرار بود با کلید تدبیر و امید در طول سال های اخیر کمتر و کمتر شود!!
تاج محمد کاظمی
وقتی صدای خواننده مشهور ایرانی را که در آن سوی کره زمین در سوگ ناصر ملک مطیعی می خواند از رادیو شنیدم، بی اختیاز بغض در گلویم جمع شد!
انگار کوهی از آوار بر سر و رویم باریدن گرفت، آوارهایی که منتظر بودند جرقه ای زده شود و بغضی بترکد تا سیلی را راه بیاندازد!
انگار همه چیز و همه کس در انتظار بودند تا ناصر این جرقه را بزند و او نه جرقه را زد که بغضش ترکید، با یک دست کلاه مخملیش را روی سرش نگهداشت و با دست دیگرش شکاف زخم خنجر نامرد را گرفت و فریاد برآورد: قیییییییییییییییییصر! کجایی که داش فرمانت را کشتند!
گرچه قیصر درعالم فیلم انتقام خون داش فرمانش را گرفت و تک به تک به حساب نامردهای روزگار رسید اما در عالم واقع، قیصر کجاست تا به حساب کسانی برسد که 40سال ناصر ملک مطیعی را در چنبره توهمات ساخته و پرداخته خود به اسارت گرفتند و نگذاشتند روح جوانمردی و لوطی گری داش فرمان ها و قیصرها به تن جوانان بعد از انقلاب این مملکت دمیده شود.
درگذشت ناصر ملک مطیعی درگذشت یک فرد نبود! درگذشت یک هنرمند هم نبود! درگذشت یک اسوه و اسطوره هم نبود! درگذشت یک حس غریب بود که سال های سال در وجود مردم بود، مردمی که با این حس زندگی کردند و هرگز از آن جدا نشدند، همانطور که از ناصر ملک مطیعی جدا نشدند!
ناصر ملک مطیعی و ناصر ملک مطیعی ها نه تاریخ مردم خود که نمونه و عین خود این مردمند! بغض 40ساله ناصر ملک مطیعی بغض 40ساله کسانی است که 40سال پیش بپاخاستند تا بغض شان را به مهر و نشاط تبدیل کنند، اما 40سال است که همچنان روی پا هستند و بغض در گلو!
ناصر ملک مطیعی و ناصر ملک مطیعی ها ایستاده و بغض در گلو از میان مردمش رفتند، اما این مردم، رفتن آنها را به آمدنی بزرگ تبدیل کردند و آنها چه زیبا آمدند و این مردم چه زیبا آنها را نه در آغوش خود که در درون قلب های خود جای دادند!
طنز تلخ این واقعه این است که امروز در غیاب ناصر ملک مطیعی هرکس به ظن خود یار او شده است! به این امید که جایی در دل میلیون ها مشتاق او بازکند غافل از اینکه اهالی کوی عشق او دیر زمانی است دوست و دشمن او را شناخته اند.
آنهایی که تمام داشته های این مردم را به پای باورهای خودساخته به حراج گذاشتند و خود بریدند و خود دوختند و بزرگان این مرز و بوم را با انگ های صد من یه غاز خانه نشین کردند، امروز حق به جانب برای ناصر ملک مطیعی اشک تمساح می ریزند!
کار به جایی رسیده که نه تنها جریان واپس گرایی که مردم را از ربنای شجریان محروم می کند در زیر علم ناصر ملک مطیعی سینه می زند، بلکه جریان به اصطلاح معتدلی هم که نماینده اش هرهفته با ادبیات خشن، فرهنگ مدارا یک ملت متمدن را در نزد جهانیان به چالش کشیده و کشور را به آستانه جنگ کشیده است، درگذشت این الگوی تحمل و مدارا را تسلیت می گوید.
اما بی شک روح بلند ناصر ملک مطیعی در کنار اظهار ارادت میلیون ها مشتاق اهل کوی عشق او از هتک حرمت یکی دو تا عقل کل جامعه امروز ما نسبت به شخصیت آن مرحوم آزرده خاطر شده است، عقل کل هایی که 40سال است نه با زبان منطق که با تویخانه به جان این ملت افتاده اند و از عجایب روزگار که همچنان مدعی و طلبکارهم هستند.
ناصر ملک مطیعی از 88 سال عمرش، 48سالش را در سینمای قبل از انقلاب آقایی کرد و لوطی گری و چون در مرام لوطی گری چیزی برای از دست دادن نداشت، پس از انقلاب بعد از اندک اقامت در خارج به وطنش بازگشت و به رغم تمایل به بازگشت به پرده سینما بخاطر مخالفت همان عقل کل ها 40سال بغض در گلو به نظاره نالوطی ها نشست و سرانجام بسان داش فرمان در غیاب قیصر به دیدار یار شتافت! روحش شاد!
تاج محمد کاظمی