هیات وزیران یکی از مهمترین جلوههای حکومت به حساب میآید و به همین خاطر نهادی کاملا سیاسی است و هر وزیر فارغ از این که عهدهدار مدیریت چه وزارتخانه است عنصری کاملا و نه نسبتا سیاسی است.
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «تیرماه از نیمه گذشت و روزشماری دو آیین «امضا و سوگند» رییسجمهوری که در عرف سیاسی ایران به «تنفیذ و تحلیف» مشهور است، آغاز شده و پس از آن نوبت معرفی اعضای کابینه است و طبعا این روزها بازار رایزنی و گمانهزنی داغ است. مراد از کابینه شخص رییسجمهوری، معاون اول، معاونان و وزیران و مشاوران است و این فقره اخیر البته در جلسات هیات دولت حق رای ندارد.
هیات وزیران یکی از مهمترین جلوههای حکومت به حساب میآید و به همین خاطر نهادی کاملا سیاسی است و هر وزیر فارغ از این که عهدهدار مدیریت چه وزارتخانهای است عنصری کاملا و نه نسبتا سیاسی شناخته میشود.
با این مقدمه روشن است که نخست میخواهم از سوءتفاهمی بگویم که برخی به آن گرفتارند و بعضی هم دانسته یا نادانسته به آن دامن میزنند. این تلقی که مثلا وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی یا وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات سیاسی نیستند یا نباید باشند، نادرست است، زیرا هر وزیری به اعتبار آن که وزیر است، سیاسی است و در مجموعه تصمیمات دولت دخالت دارد و رای میدهد اما این به معنی آن نیست که عناصر دیگر مدیریت لحاظ نشود.
به عبارت درستتر و اگر بخواهیم به گزاره توماس وودرو ویلسون وفادار باشیم که «سیاست» از «اداره» جداست اما این به معنی آن نیست که برای وزارتخانهها باید به جای وزیر، مدیر انتخاب کنیم. کار وزیر هم ارتباط با بیرون و با بالاتر و با هم عرضهاست و هم اداره زیر مجموعه و ذیل اما بهتر است برای «اداره» از فرد دیگری که قائم مقام اوست، استفاده کند و خود به سیاستگذاری و نه سیاسیکاری یا سیاستبازی بپردازد.
پس سوءتفاهم اول بر سر کابینه این است که وزیر میتواند سیاسی نباشد یا حتما باید در همان حوزه متخصص باشد. حال آن که در رژیم گذاشته هم که در غیاب دموکراسی به تکنوکراسی و فنسالاری دل بسته بود و به تکنوکراتهایی چون جمشید آموزگار چنان میدان داد که به نخستوزیری هم رسیدند، نیز دو سمت کاملا تخصصی و در سالهای طولانی در اختیار دو مدیر ارشدی بود که هر یک بیش از ۱۰ سال پیوسته بر این منصب بودند در حالی که تخصص دانشگاهیشان دیگر بود.
یکی دکتر حسین خطیبی که رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ (هلال احمر کنونی) بود و در ادبیات دکتری داشت نه طب و دیگری دکتر منوچهر اقبال که در مهمترین سالهای روند تصاعدی قیمت نفت در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران بود و او هم پزشک بود.
جالب این که ویلسون که به خاطر تفکیک اداره از سیاست به شهرت رسید و در علم مدیریت شاخص است خود بعدها رییسجمهوری آمریکا شد و مدیران را به کار سیاسی نگمارد و در این عرصه سیاستورزی کرد.
سوءتفاهم دوم این است که آقای روحانی باید به رقیب هم سهم بدهد چون اگر او ۲۴ میلیون رای آورده و دوباره رییسجمهور شده، آقای رییسی هم نزدیک به ۱۶ میلیون رای به دست آورده و این سوءتفاهم بر پایه این استدلال شکل گرفته که خود رییسجمهوری هم بارها تصریح کرده، رییسجمهور همه ایرانیان است اعم از این کسانی که به او رای دادند یا آنها که به رقیبان رای دادند یا حتی آنان که اساسا رای ندادند.
سهم به رقیب به معنی تشکیل دولت ائتلافی است و تازه در دولت ائتلافی هم به رقیب اصلی کرسی نمیدهند. در نظامهای پارلمانی - حزبی وقتی یک حزب میتواند دولت تشکیل دهد که اکثریت کرسیها را به دست آورده باشد و در غیر این صورت ناگزیر از ائتلاف است و معمولا سراغ احزاب کوچک میروند؛ همان کاری که خانم تزرا می در بریتانیا انجام داده و مثلا اگر ۱۰ کرسی کم دارند با یک حزب کوچک ائتلاف میکنند و به این ترتیب امکان تشکیل دولت را پیدا میکنند.
در حالی که در ایران نظام سیاسی حزبی - پارلمانی نیست و رییسجمهوری با رای مستقیم مردم انتخاب میشود و اکثریت مجلس تنها در قالب انتخاب رییس مجلس که هر سال هم باید گزینش او تجدید شود، جلوه میکند نه در اعضای دولت هر چند که از ابزار رای اعتماد برخوردار است و بدون رای اعتماد گزینه پیشنهادی وزیر نمیشود.
نکته مهمتر این که رقیب اصلی روحانی چهرهای بود که ذاتا یک فعال سیاسی به حساب نمیآید و حزب و تشکیلات ندارد و با این که از جانب اصولگرایان حمایت میشد و میشود اما نماد آنان نیست و مواضع او وارونه روحانی است و با این حساب روحانی چگونه میتواند برای پیشبرد تفکرات خود به مخالفان تفکرات خود میدان بدهد و آنگاه پاسخ ۲۴ میلیون نفر را چه بدهد؟
البته این سخن به معنی آن نیست که رایدهندگان به رقیب روحانی نادیده انگاشته شوند زیرا قطعا بخش قابل توجهی از آنان که لایههایی از مردم ایراناند مطالبات اقتصادی و معیشتی داشتهاند و در رایدهندگان به روحانی نیز مطالبه اقتصادی کم نبوده اما احتمالا به توانایی رقیب باور نداشتند.
سوءتفاهم اصلی اما این است که تصور شود هر قدر روحانی از آن چه وعده داده فاصله بگیرد، منتقدین دست از سر او برمیدارند؛ در حالی که نه تنها این اتفاق نخواهد افتاد که تنها بخشهایی از حامیان را دلسرد میکند و آنگاه در غیاب آنان در انتخابات مجلس بعدی چه بسا در همان مجلس بعدی بر روحانی سخت بگیرند. مشی روحانی البته اعتدال است و میداند که با همه طرفها باید تعامل داشته باشد.
مطلب منتسب به آقای پورازغدی حتما با فتوشاپ دستکاری شده. حتی میخواهم عرض کنم اگر ایشان این حرف را هم زده باشد، به خاطر نفوذ فتوشاپ در اندیشه ایشان است!»
محمد مهاجری در خبرآنلاین نوشت: «اخیرا یک فایل صوتی از جناب آقای حسن رحیمپور ازغدی در فضای مجازی منتشر شده است. او در این فایل که از اظهارات او تقطیع شده، گفته است خود را از رئیسجمهورهای کشورمان بالاتر میداند و بعد هم تاکید کرده است وظیفه خود میداند در ۴ سال آینده در برابر آقای روحانی بایستد.
یکی دو روز صبر کردم که الباقی فایل صوتی ایشان هم منتشر شود که نشد. عجالتا بر اساس همین چیزی که منتشر شده، با شناختی که دست کم در ۲۵سال گذشته از ایشان دارم عرض میکنم مطلب منتسب به ایشان حتما با فتوشاپ دستکاری شده. حتی میخواهم عرض کنم اگر ایشان این حرف را هم زده باشد، به خاطر نفوذ فتوشاپ در اندیشه ایشان است!
و گرنه مگر ممکن است کسی خودش را از رئیسجمهورهای سابق و لاحق بالاتر بداند ولی آدرس وزارت کشور را بلد نباشد که برود در آنجا برای انتخابات ریاستجمهوری ثبت نام کند، از شورای نگهبان تاییدیه بگیرد، در انتخابات شرکت کند و رای مردم را کسب کند؟ مگر مردم، خدای ناکرده چیزی زدهاند که به کاندیدای دانشمندتر رای ندهند و بروند فرد بیدانش را انتخاب کنند؟
میخواستم یک جمله دیگر هم بنویسم که فرضا اگر ایشان الان خودش با ۲۴میلیون رای رئیسجمهور بود و مثلا آقای روحانی میگفت، ۴سال در برابر آقای رحیمپور خواهد ایستاد، برادر عزیزم آقای رحیمپور چه جوری از خجالت او درمیآمد؟
واقعا الامان از دست فتوشاپ!»
هلال ماه رمضان حضورش را در آسمان نگاهها در نقاب سال میکشد این همان ماهی است که به بدر نرسیده دود کینه خوارج را بار دیگر بویید! قرار بود که سیاهی کینه را حدأقل در این ماه مبارک به عرش نرسانند اما این نیز معاهدهای بود که شکست و شاید از نهروان تا تهران تجربهای پیوسته و پیوسته و... بوده.
رمضان به هلال رسید و گویی این شتابانترین شتافتنهای یک ماه به سوی هلالیت بود! دوان دوان تا شاید از شرم نگاه به جنایتهای کور خلاص شود! ترور٬ بمبگذاری٬ خشونت٬ تحریم٬ محاصره٬ ائتلاف به پشتوانه میلیاردها دلار اسلحه علیه مردمی بیمار و قحطیزده٬ محاصره غذایی یک جزیره مسلمان در سحر بدون بانگ امساک! اعزام سفیران با کمربند انفجاری به دور و نزدیک! بیانیه و شادمانی و افتخار برای کشتن چند زائر و رهگذر و مسافر! شتاب در تخریب یک مسجد قبل از وداع ماه با آسمانی که همچنان میبیند و...
آری شتابزدهتر این آسمان را رها کن اما به امید سال دیگر که زائرین حرم سفیر مظلومیت کربلا مدافعین حرمی باشند که کبوتری سفید را به پیشکشی گنبد میبرند. چشمهایمان را عفو کن که نگاهی از سر حسرت به رفتنت ندارند! برو و آسمان را به هلال ماه نو بسپار که همت چارهساز است! پس پروا مکن بشتاب...
شهره اکبری
یادداشت/ محسن جلالپور - رییس سابق اتاق بازرگانی ایران
از نخستین روزهایی که به نمایندگی از بخشخصوصی در نشستهای شورای پول و اعتبار شرکت میکردم، تا آخرین جلسهای که توفیق حضور داشتم،بحران مؤسسههای مالی و اعتباری غیرمجاز همواره یکی از پر چالشترین بحثهای این شورا بود.
اینروزها که هر روز عدهای تحت عنوان مالباختگان این مؤسسهها مقابل نهادهای رسمی تجمع میکنند،یاد نشستهای سنگین شورای پول و اعتبار میافتم.نمیدانم اینروزها رئیسکل بانک مرکزی شبها چگونه به خانه میرود،چون آنروزها وقتی از نشستهای شورای پول واعتبار به خانه میرفتم،به واسطه اطلاعات تکان دهندهای که از وضعیت مؤسسه ها در شورا مطرح میشد، ،چند ساعت سردرد داشتم و مجبور بودم قرص بخورم تا بتوانم باقیمانده شب را بخوابم.
دکتر سیف و همکارانش چهار سال است در کنار همه وظایفی که بر عهده بانکمرکزی گذاشته شده،مشغول ساماندهی صدها مؤسسه غیر مجاز هستند و من همیشه از خودم میپرسم او و همکارانش در بانکمرکزی چگونه بر این رنج بزرگ غلبه میکنند؟
آنچه قطعا نمک روی زخم بانک مرکزی میپاشد،سوء استفاده از صبوری و معذوریت مدیران این نهاد در بازگویی حقایق و تقصیرات سازمانها و مؤسسههای شبهدولتی و ...است. طرفه آنکه نهادهای ناپیدا که بخش مهمی از بحران فعلی بازار پول،مدیون فعالیتهای غیرقانونی آنهاست، اکنون طلبکارانه علیه بانکمرکزی حاشیهسازی میکنند و مالباختگان احتمالی را سراغ سیاستگذار پولی میفرستند.
نمیخواهم بگویم ناظر بازار پول در دورههای قبل هیچ تقصیری نداشته اما نباید اسیر تبلیغات دروغین و فشارهای نامرئی شد و به جای دادن نشانی مقصر اصلی،آدرس بانکمرکزی را به مردم زیاندیده داد.
همین طور نباید اسیر توهم توطئه شویم و فکر کنیم همه آنها که این روزها تحت عنوان مالباختگان مؤسسه های مالی و اعتباری غیرمجاز دست به اعتراض میزنند،گروههای فشار بازارپول هستند که با هدف امتیاز گرفتن از بانکمرکزی دست به تجمع زدهاند.
سرگذشت تلخی که در ادامه میخوانید، ابعاد تکاندهندهای از بحران مؤسسههای مالی و اعتباری غیر مجاز را برای شما روشن میکند:
یک روز که برای حضور در نشست شورای پول و اعتبار به بانکمرکزی رفتم،یکی از قدیمیترین و سرشناسترین اعضای اتاق را مقابل در ورودی بانکمرکزی دیدم.با این فکر که احتمالا ایشان منتظر کسی هستند،پیاده شدم تا حال و احوالی بپرسم.
بعد از احوال پرسی،پرسیدم اینجا چه میکنید؟ گفتند منتظر شما بودم.تعجب کردم و با ابراز شرمندگی گفتم چرابادفترهماهنگ نکردید؟
گفتند:نمیخواستم در اتاق، شما را ملاقات کنم.
ایستاده به حرفهای ایشان گوش کردم و بعد از مدتی احساس کردم نه ایشان و نه من،توان مکالمه سرپایی نداریم و خواستم که درون ماشین به صحبتها ادامه بدهیم و ایشان هم خواستند تنها باشیم.از راننده خواهش کردم ما را تنها بگذارد.
ماجرا از این قرار بود:
یکسال پیش از این دیدار،مدیر یکی از مؤسسههای مالی واعتباری،سراغ این تولیدکننده محترم میرود و پیشنهاد میکند اگر ایشان مبلغ قابل توجهی در این مؤسسه سپرده گذاری کند،سالانه 32 درصد سود دریافت خواهدکرد.مدیر مؤسسه قول میدهد سود را ماهانه به حساب ایشان واریز کند و حتی بابت سود ماهانه هم سود 32 درصدی به ایشان پرداخت شود.مرد محترم این سرگذشت که بیش از 5 دهه در کار تولید و صادرات بوده، خام این پیشنهاد میشود تا خودش را از گرفتاریهای تولید رها کند.او که از فراز و نشیبهای صنعتگری خسته شده،زمین و ماشین آلات کارخانهاش را میفروشد و پس از تسویه حساب با کارگر و کارفرما،پولاش را در این مؤسسه سپرده میکند.
یک سال و اندی میگذرد و مرد سرگذشت ما با محاسبه سودی که به سپرده اش تعلق گرفته،حالا بیش از 70 میلیارد تومان از مؤسسه مالی و اعتباری طلبکار است.
دردناکتر از همه اینکه او به کارگران و کارمندان بازخرید شدهاش توصیه میکند پولشان را در همین مؤسسه سپرده کنند و آنها هم بهرهای ببرند.تعداد زیادی از اطرافیان ایشان هم با چنین نیتی دارایی خود را در این مؤسسه سپرده میکنند و گرفتار میشوند.
حالا او مانده و بر باد رفتن عایدی نیم قرن تلاش و کوششاش که معلوم نیست چگونه و چه زمانی به دستش برسد.
مرد مالباخته وقتی خداحافظی کرد، اشک در چشمانم جمع شد. چطور مردی به این شرافت حاضر شده بود حاصل یک عمر کار و تلاشش را به باد بسپارد؟ آن مؤسسه کذایی با چه پشتوانهای ،هم بانکمرکزی را دور زد و هم مردم را به دام یک بازی خطرناک کشاند؟
آن روز با تأخیر به نشست شورای پول و اعتبار رفتم و سخنرانی تندی علیه مسببان این دملهای چرکین کردم.به دلیل سوگندی که خورده ام،نمیتوانم درباره مباحث آن روز چیزی بنویسم اما خوب به خاطر دارم بعد از پایان آن نشست، روانه مطب پزشک شدم.
فیلم Graduation، محصول ۲۰۱۶ رومانی، درامی پرتنش است که به فروپاشی اخلاقی انسانها و فساد اجتماعی میپردازد. همراه نقد زومجی باشید.
«فارغالتحصیلی» (Graduation)، جدیدترین فیلم کریستین مونجیوی رومانیایی با این موضوع سروکار دارد. با فساد ریشه دوانده و گستردهی جامعهی رومانی که هیچکس یارای فرار از آن را ندارد، بلکه در تلاش برای مقابله یا فرار از تارهای چسبندهی آن، خود به یکی از سربازانِ گسترشدهندهی این فساد و بیقانونی تبدیل میشود. «فارغالتحصیلی» یکی از آن سینماهای آگاهیدهندهای است که با روایت ساده و بیشیلهپیلهی داستانش و بدون قضاوت کاراکترهایش، دست روی یک معضل و مشکل بزرگ اما عادیشدهی اجتماعی میگذارد و آن را به همان سادگی که در دنیای واقعی به یک روتین تبدیل شده به تصویر میکشد و از طریق تماشای آن متوجه حقیقتی میشویم که خب، بسیاری از ما خیلی راحت از کنارش میگذریم یا بدون اینکه بدانیم، یکی از کسانی هستیم که این معضل را مثل یک اپیدمی پخش میکنیم. نتیجه فیلم متواضعی است که مثل کارهای قبلی مونجیو، به سادهترین شکل ممکن به یکی از کوبندهترین و تفکربرانگیزترین فیلمهایی که این اواخر تماشا کردهاید تبدیل میشود و فرم فیلمسازی منحصربهفرد این کارگردان را با قدرت ادامه میدهد.
البته شرط میبندم احتمالا اسم کریستین مونجیو تاکنون به گوش بسیاری از شما نخورده، اما مشکلی نیست. چرا که حداقل از این بعد هیچ بهانهای برای دنبال نکردن کارهای او نخواهید داشت. مونجیو در کنار کسانی همچون اصغر فرهادی و یورگوس لانتیموسِ یونانی در سالهای اخیر به جمع برخی از مهمترین و منحصربهفردترین فیلمسازانِ بینالمللی و موج نوی سینمای کشورش پیوسته است. برجستهترین ویژگی فیلمهای مونجیو داستانگویی پرجزییات و واقعگرایانه اما بدون زرق و برقهای معمول سینمایی است. فیلمهای مونجیو بهطرز فوقالعادهای از لحاظ فرمی ساده هستند و در مقابل گرامر معمول شخصیتپردازی و داستانگویی سینما قرار میگیرند. به حدی که کارهای رئالِ اصغر فرهادی در مقایسه با آنها حکم بلاکباسترهای هالیوودی را دارند. حتی در فیلمهای فرهادی هم با یک داستان سه پردهای کلاسیک و قوس شخصیتی مشخصی برای کاراکترها مواجهایم. ما در طول فیلم متوجه تغییر و تحول کاراکترها میشویم. اما تغییر و تحول کاراکترهای موجینو خیلی خیلی نامحسوستر اتفاق میافتند. چون در واقعیت انسانها در عرض چند روز از این رو به آن رو نمیشوند. اگر تغییر و تحولی هم رخ میدهد، همه نه از طریق یک پایانبندی آتشین و پرسروصدا، بلکه از طریق یک نگاه فراموشناشدنی تصویر میشوند.
هدف مونیجو بیشتر از هرچیزی این است که زندگی روتین آدمها را بدون دستکاری جلوی رویشان به نمایش بگذارد. و شاید این موضوع برای کسانی که تاکنون فیلمهایش را ندیدهاند، خستهکننده و ضدداستان به نظر برسد، اما اصلا و ابدا اینطور نیست. فیلمهایش نه تنها قصه دارند، بلکه او با چنان مهارتی آنها را روایت میکند که موقعیت کاراکترها در اوج سادگی، به چنان درجهای از تنش و دلهره میرسد که بسیاری از تریلرهای هالیوودی باید در مقابلشان لنگ بیاندازند. چرا که هیچ چیزی ترسناکتر و اضطرابآورتر از روبهرو شدنِ آدمهای عادی با وحشتهای واقعی جامعه و نمایش آنها در واقعگرایانهترین شکل ممکن نیست. به عبارت دیگر داستان فیلمهایش بیشتر از اینکه در یک خط مستقیم جلو بروند، همچون دایرهی پیچ در پیچی هستند که به درون عمیق میشوند. کاراکترهایش بیشتر از اینکه در ماجرایی پیشرفت یا پسرفت کنند، به درون پرتگاهی سقوط میکنند و به مرور به سرعت سقوطشان و تاریکی پرتگاهشان اضافه میشود. موجینو تمام فیلترها و اضافاتی را که بین تماشاگر و دنیای فیلمش فاصله میاندازد حذف میکند. اجازه نمیدهد تا حتی کوچکترین چیزی به تماشاگران بفهماند که در حال تماشای یک فیلم هستند و اینگونه اجازه میدهد تا کاراکترها همیشه قابللمس باقی بمانند و مخاطبان به قویترین شکل ممکن در دنیای آنها غوطهور شوند.
«فارغالتحصیلی» به زندگی دکترِ میانسالی به اسم رومئو از طبقهی متوسط جامعه میپردازد که رابطهی دور و سستی با همسرش ماگدا دارد. این دو دختری به اسم الیزا دارند که در آستانهی دادن امتحانات نهاییاش است که اگر نمراتش به اندازهی کافی خوب باشند میتواند بورسیهی دانشگاه کمبریج انگلستان را بگیرد. زندگی الیزا توسط پدرش بهطور دقیقی برنامهریزی شده است. تمام چیزی که رومئو از دنیا میخواهد موفقیت دخترش در امتحانات و سفر به انگلیس و خلاص شدن از دست کشورشان است که به عقیدهی رومئو آنقدر به فساد کشیده شده که جلوی پیشرفت و ترقی نخبهگانش را میگیرد. اما یک روز قبل از آغاز امتحانات اتفاق غیرمنتظرهای میافتد. رومئو که میخواهد قبل از رفتن به سر کار، سری به معشوقهی مخفیاش ساندرا بزند، الیزا را کمی دورتر از مدرسه از ماشین پیاده میکند. مدتی بعد با رومئو تماس میگیرند و خبر میدهند که الیزا همان صبح توسط فرد ناشناسی با هدف تعرض مورد حمله قرار گرفته است. اگرچه صدمات فیزیکی الیزا چندان جدی نیستند و فقط ساعد راستش در کش و قوسِ دفاع از خود آسیب دیده، اما الیزا از لحاظ روانی توسط این حمله ضربه خورده است و تمرکزش به هم ریخته است. تمرکزی که این روزها بدجوری برای موفقیت در امتحانات نهاییاش به آن نیاز دارد.
این ترسناکترین اتفاقی است که میتواند برای پدری مثل رومئو بیافتد. منظورم مورد حمله قرار گرفتن دخترش توسط مردی ناشناس نیست، بلکه مورد حمله قرار گرفتن دخترش درست قبل از امتحاناتش است که میتواند روی کار او تاثیر منفی بگذارد. تمام دغدغهی رومئو، جور شدنِ بورسیهی دخترش است. فقط با این هدف که الیزا را از این کشور لعنتی خارج کند. اما حالا به وقوع پیوستنِ هدف این مرد با خطر روبهرو شده است. امکان دارد دخترش که بچهی باهوش و درسخوانی هم است به خاطر این اتفاق نتواند نمرههای کافی بگیرد. پس، رومئو دست به کار میشود تا راهی برای مطمئن شدن از قبولی الیزا پیدا کند. مشکلات رومئو اما به امتحانات الیزا خلاصه نمیشوند. او واقعا در استرسزاترین دوران زندگیاش به سر میبرد. رومئو نه تنها زندگی زناشویی خوشحالی ندارد و عقدههایش مثل خوره هرروز او را از درون آزار میدهند، بلکه با یکی از معلمهای مدرسهی دخترش، رابطهی عاشقانهی مخفی دارد، مادرش مریض است و تلاشش برای مطمئن شدن از موفقیت دخترش، او را در موقعیتهای فشردهتری هم قرار میدهد.
در نگاه اول رومئو آدم خوبی به نظر میرسد. کسی از بیعدالتی و وضع آشفتهی جامعه ضربه خورده و دل خوشی از آن ندارد. او یک قربانی است. رومئو در ابتدا از مسئولان مدرسه درخواست میکند تا در این مورد ویژه به دخترش سخت نگیرند و نسبت به همیشه، فرصت بیشتری به او بدهند. اما وقتی مسئولان مدرسه با این درخواست مخالفت میکنند، رومئو مجبور میشود از راههای دیگری وارد عمل شود. با توجه به بلایی که سر دخترش آمده و عدم همدردی مدرسه با شرایط ویژهی او، قابلدرک است که رومئو برای مطمئن شدن از قبولی دخترش دنبال پارتی بگردد و از راههای غیرقانونی وارد عمل شود. معمولا در داستانهایی که شهروندِ سادهای مورد بیعدالتی و بیتوجهای جامعه قرار میگیرد، ما برای طغیان و شورش او علیه جامعه هورا میکشیم. و گرچه در اینجا هم امکان دارد در آغاز سفر این پدر برای تامین آیندهی فرزندش دلمان برایش بتپد، اما قصه به تدریج وارد محدودههای تاریک و سوالبرانگیزی میشود که دیگر نمیتوان به راحتی از رومئو به عنوان انقلابگری خسته در مقابل جامعهای بیتفاوت حمایت کرد. بلکه ناگهان به خودمان میآییم و میبینیم خودِ رومئو دارد چهرهی واقعیاش را فاش میکند. و این چهره هیچ نشانی از یک قربانی ندارد.
اینکه رومئو هیچ فرقی با تمام آدمهایی که این کشور را به فساد کشاندهاند ندارد. بلکه فقط دارد از امتحانات دخترش به عنوان بهانهای برای توجیه کردن هر کار اشتباهی که میکند استفاده میکند. بنابراین دست به کار میشود تا با استفاده از رابطههایی که در ادارهی پلیس دارد و استفاده از رابطههایی که رابطههایش در شهرداری دارند، از طریق رابطهبازی به هدفش برسد. اگر رومئو بتواند اسم فرد بهخصوصی را در فهرستِ متقاضیان دریافتِ کبد جلو بیندازد، آن فرد بهخصوص میتواند از قدرتش برای صحبت کردن با یکی از اعضای هیئت آموزش و پرورش استفاده کند و از آن جایی که این کارمندِ آموزش و پرورش به خاطر لطفی در گذشته، به این فردِ بهخصوص مدیون است، او کاری میکند تا الیزا بتواند در صورت نیاز، نمرهی قبولیاش را بگیرد. در همین حین پلیس درگیر پیدا کردن هویتِ فرد ناشناسی است که به الیزا حمله کرده بود و همزمان الیزا با نامزد غیررسمی موتورسوار و مرموزش ماریوس میچرخد. و این وسط فرد یا افراد ناشناسی به دلایل نامعلومی با سنگ شیشه پنجرهی خانه و ماشینِ رومئو را میشکنند.
با اینکه ممکن است با این توضیحات فکر کنید با روایتِ پیچ در پیچ و گیجکنندهای با چندین خط داستانی طرفیم، اما اصلا اینطور نیست. همهاش به خاطر دو چیز است: کارگردان میداند وجود چه سکانسهایی ضرورت دارد و هیچوقت از داستان اصلیاش منحرف نمیشود و این کار را از طریق نزدیک ماندن به رومئو در طول فیلم انجام میدهد. «فارغ التحصیلی» فیلمِ رومئو است. ما بقیه را فقط در کنارِ رومئو میبینیم. فیلم حتی هیچوقت به خلوتِ الیزا وارد نمیشود تا افکار او را بعد از مورد حمله قرار گرفتن بررسی کند. رومئو لزوما به عنوان شخصیتی همدلیبرانگیز پرداخت نمیشود. «فارغ التحصیلی» از شخصیتپردازی مرسوم سینما بهره نمیبرد. ما قرار نیست رومئو را دوست داشته باشیم، بلکه فقط باید او را عمیقا درک کنیم و فیلم در قابلدرک کردنِ رفتار و تصمیمات او عالی است. ما درک میکنیم که رومئو مردی است که هرکاری برای ساختن زندگیای متفاوت برای دخترش که شبیه مال خودش نباشد انجام میدهد و برای این کار حتی حاضر به خفه کردن وجدان خودش و حتی الیزا هم است. تقریبا اکثرِ گفتگوهای رومئو مذاکرهای بین زیر پا گذاشتن قانون و وجدان یا پایبند ماندن به کار درست در سختترین شرایط است. رومئو مثل بقیهی مردانی که با آنها رابطه دارد، مدام به خودشان یادآور میشوند که به جز تخلف و خطا کردن چارهی دیگری ندارند. مدام به خودشان یادآور میشوند که «من هیچوقت دست به چنین کاری نمیزنم، اما ایندفعه مجبورم». آیا همان کسانی که کشور را به فساد کشیدهاند هم خودشان را با چنین جملاتی توجیه نکردهاند؟
فیلم حتی برای یک ثانیه کاراکترهایش را قضاوت نمیکند و تنها وضعیت آنها را با تمام صداقت و پیچیدگیهایش به تصویر میکشد. آیا رومئو باید اجازه بدهد تا همهچیز روند طبیعی خودش را پیش بگیرد یا او مجبور است تا از سیستم دربوداغان کشورش سوءاستفاده کرده و راه خلاص شدنِ دخترش از این کشور را هموار کند؟ آیا رومئو آدم دورویی است؟ از یک طرف او کشورش را جای فاسدی میداند و از طرف دیگر خودش یکی از همان کسانی است که دارد به فسادِ اداری کشور دامن میزند. آیا مشکل از مسئولان مدرسه است که شرایط ویژهی الیزا را در نظر نمیگیرند یا خود رومئو که اگر دخترش را جلوی مدرسه پیاده میکرد و کمی دیرتر به معشوقهی مخفیاش سر میزد، هیچوقت این اتفاق نمیافتاد و حالا خودش را مقصر نمیدانست؟ یا آیا این اتفاقی است که برای همهی آدمها میافتد و وجدان و واکنش آنها به خود را میسنجد و راه فراری از گرفتار شدن در چنگالِ آن نیست؟ آیا رومئو فقط و فقط به خاطر موفقیت دخترش در آینده با خودش کلنجار میرود یا موفقیت دخترش به او قوت قلب میدهد که تاکنون زندگی بیمعنی و مفهومی نداشته است و حداقل برای هدفی جنگیده است؟ دومی به معنی تلاش مردی خودخواه برای معنا بخشیدن به زندگی شکستخوردهی خودش به وسیلهی زیر فشار قرار دادن دخترش است. اصلا آیا رومئو به درستی فکر میکند که انگلستان کشور بهتری برای زندگی کردن است یا به توهمی اشتباه چسبیده است؟ این سوالات طوری به هم گره میخورند که تقریبا باز کردن آنها از یکدیگر غیرممکن میشود. کارگردان تماشاگرانش را فقط وسط این هزارتوی سرگیجهآور رها میکند و اجازه میدهد تا خودشان راه خروج را پیدا کنند. البته اگر راه خروجی وجود داشته باشد.
«فارغ التحصیلی» دربارهی شکنندگی اصول شخصی آدمهاست. دربارهی اینکه مهم نیست چقدر پای اصولی که هویتمان را میسازند ایستادگی میکنیم، وقتی زمانش برسد، وقتی بحرانی غیرقابلکنترل از راه برسد، حاضر به زیر پا گذاشتن آنها خواهیم شد. «فارغ التحصیلی» دربارهی هدفِ اشتباه اما لمسکردنی یک پدر است. پدری که میخواهد تنها فرزندش را از وحشتها و سختیهایی که خودش تحمل کرده دور نگه دارد. جلوی فرزندش را از تکرار اشتباهاتی که خودش در جوانی مرتکب شده بگیرد. اما با این کارش دارد مرتکب اشتباه بزرگتری میشود. مسئله این است که نمیتوان جلوی کسی را از تجربهی کثیفیها و ناعدالتیهای جامعه گرفت. بعضی والدینِ سادهلوح شاید به چنین چیزی باور داشته باشند، اما حقیقت این است که زشتی و کثافت بخشی از زندگی است و راه واقعی نه فرار از آنها، بلکه یاد گرفتن روش مبارزه با آنهاست. اما تقصیر فقط گردن امثال رومئو نیست. فیلم جامعهای را تصویر میکند که تنها انتخاب ساکنانش به قبول شکستی قهرمانانه یا فرصتِ نه چندان قویای برای موفقیت از طریق تخلف خلاصه شده است. همانطور که فیلم با پرتاب سنگی به پنجرهی خانهی رومئو شروع میشود، با لحظهای به پایان میرسد که جواب مشخصی برایمان ندارد. نباید هم داشته باشد. اگر زندگی برای بحرانها و موقعیتهای فلجکننده و غیرقابلفهمی که جلوی راهمان قرار میداد دلیل و منطق و معنی داشت که همگی از پس حل آنها به اخلاقیترین شکل ممکن برمیآمدیم. اگر از درامهای پرتنش و بحثبرانگیزِ اصغر فرهادی لذت میبرید، «فارغ التحصیلی» را به عنوان اثری که اتفاقا بازتابدهندهی بسیاری از معضلات روزِ جامعهی امروز ایران است، از دست ندهید.
منبع: زومجی www.zoomg.ir
همزیستی نیوز - پيروزي قاطعي كه آقاي روحاني در انتخابات ٢٩ ارديبهشت به دست آورد، كمك ميكند كه او اعضاي دولت خود را بهتر انتخاب كند. در عين حال اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه جريان تندروی اصولگرا در تابستان ٩٦ خيلي ضعيفتر از اصولگرايان تندرو در تابستان ٩٢ شده است؛ به خصوص كه در مجلس شوراي اسلامي به جز چند چهره، اصولگرايان تندرو جايي ندارند.
صادق زيباكلام، استاد دانشگاه، در ستون نگاه روز روزنامه اعتماد نوشت: «كابينه دولت يازدهم در شرايطي انتخاب و به مجلس معرفي شد كه ميتوان آن را به نوعي مصالحه و ائتلافي نانوشته ميان آقاي روحاني و اصولگرايان معتدل ناميد. رييسجمهور به ضرورت مجبور بود كه در كابينه اول ملاحظات اصولگرايان را نيز در نظر بگيرد. به همين خاطر است كه شاهد حضور برخي چهرههاي در كابينه بوديم كه هويت سياسي آنها سنخيتي با جريان اصلاحات و اعتدالگرا نداشت. پر واضح است كه قرار گرفتن اين نامها در ميان اعضاي كابينه انتخاب رييسجمهور به معناي واقعياش نبود و او مجبور بود دست به چنين انتخابهايي بزند تا بتواند براي آنها از مجلس شوراي اسلامي راي اعتماد بگيرد.
شرايط در مجلس نهم به گونهاي بود كه ديديم كه اگر آقاي روحاني حتي به ميزاني اندك ميخواست به سمت اصلاحطلبان و نيروهاي مترقي گرايش پيدا كند، با مخالفت جدي بخشي از نيروهاي اصولگراي حاضر در مجلس مواجه ميشد. آنها در مجلس در برابر او ميايستادند و سعي ميكردند تعدادي از اصولگرايان ميانهرو را نيز با خود همراه كنند و مانع ورود افرادي به كابينه ميشوند كه به لحاظ گفتماني به جريان اصلاحات تعلق خاطر داشتند. چنان كه ديديم اصولگرايان تندرو اجازه ندادند آقايان محمدعلي نجفي و فرجيدانا وارد كابينه شوند.
اما در حال حاضر و براي چينش كابينه دولت دوازدهم اين قيد و بند تا حدي برداشته و فضا براي آقاي روحاني بازتر شده است. پيروزي قاطعي كه آقاي روحاني در انتخابات ٢٩ ارديبهشت به دست آورد، كمك ميكند كه او اعضاي دولت خود را بهتر انتخاب كند. در عين حال اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه جريان تندروی اصولگرا در تابستان ٩٦ خيلي ضعيفتر از اصولگرايان تندرو در تابستان ٩٢ شده است؛ به خصوص كه در مجلس شوراي اسلامي به جز چند چهره، اصولگرايان تندرو جايي ندارند. تحول ديگري كه به نفع آقاي روحاني رخ داده اين است كه حدود يك سوم از كرسيهاي مجلس شوراي اسلامي به ليست اميد تعلق دارد.
حضور ليست اميد به علاوه اصولگرايان معتدل و ميانهرو در مجلس شانس آقاي روحاني را براي اين كه بتواند وزرايي مطلوبتر از دوره قبل را انتخاب كند، بيشتر ميكند. همچنين امروز شكاف ميان جريان تندرو و جريان اعتدالگراي طيف اصولگرا بيشتر شده است. در انتخابات ٢٩ ارديبهشت ديديم كه براي اين كه خشم جريانهاي ديگر اصولگرا برانگيخته نشود، اصولگرايان ميانهرو سكوت كردند اما مشخص بود كه عملا و تلويحا با سكوت خود از آقاي روحاني حمايت كردهاند. هيچ بيانيه و اظهارنظري از اصولگرايان معتدل در جهت حمايت از آقاي رييسي نميبينيد. اين امر نشان ميدهد كه شكاف بين اصولگرايان معتدل و ميانهرو و بخش تندروی اصولگرايان زياد شده است. مجموعه اينها كمك ميكند تا آقاي روحاني با دست پرتري در برابر مجلس دهم قرار بگيرد و بتواند وزراي مورد نظر خود را در كابينه دوازدهم به مجلس معرفي كند.
نگراني ديگر در مورد تبليغات تندروها بود كه امروز به دليل اين شكاف چندان جدي نيست. پيشنهاد من اين است كه تيمي از افراد بيغرض كه با مسائل، جناحي برخورد نميكنند، بايد ارزيابياي از عملكرد برخي از وزارتخانهها در اين ٤ سال انجام دهند و بررسي كنند كه اگر قرار است وزيري كنار برود آيا واقعا به مصلحت است يا خير. آيا وزيري كه گفته ميشود مسن است، بايد به صرف اين دليل از كابينه كنار برود يا اين كه عملكرد او به گونهاي بوده كه مساله سن او را نيز پوشش داده است. نكته ديگري كه به رييسجمهور توصيه ميكنم بحث ورود زنان به كابينه است. در حال حاضر خانمها ابتكار، مولاوردي و بروجردي به عنوان معاون رييسجمهور انجام وظيفه ميكنند اما نيازهاي امروز جامعه ايران ميطلبد كه وزراي زن هم به كابينه راه يابند.
نبايد فراموش كنيم كه تعداد قابل توجهي از زنان به آقاي روحاني راي دادهاند و انتظارات و توقعاتي از رييسجمهور منتخب دارند. آقاي روحاني بايد به مسائل زنان رسيدگي كند و موجبات حضور زنان در عرصه سياست را هر چه بيشتر فراهم كند.
همچنين ورود افرادي از اهل سنت را به كابينه پيشنهاد ميكنم. آقاي روحاني بايد با سعه صدر و سنجش تمامي جوانب، وزراي خود را انتخاب كند.
آنچه مسلم است اين است كه انتظار زيادي از او وجود دارد كه تغييراتي در دولت دوم به وجود آورد.
همزیستی نیوز - موفقیت تیم ملی فوتبال با کارلوس کیروش نشان داد هر جا یا بیشتر جاها اگر کاری لنگ میزند، پای مدیریت و نگاه مدیریتی است که لنگ میزند.
مهرداد خدیر درباره صعود تیم ملی فوتبال به جام جهانی در مقالهای برای «عصر ایران» نوشت: «در گفتار صبح چهارشنبه نوشته بودیم «امشب کارلوس کیروش افسانه میشود» و حالا شده است. نویسنده این سطور البته تحلیلگر ورزشی نیست اما این صعود و موفقیت هم تنها ورزشی و فوتبالی نیست؛ چندان که میتوانیم بگوییم کار را که به کاردان بسپاری نتیجه همین میشود. کیروش، یکی از بهترین مربیان دنیا را به ایران آوردیم و فوتبال ایران را متحول کرد. در راه این صعود اما چه طعنهها که از جماعت حسود و عنود یا دلخوشداران به پارهای شعارها نشنود اما ایستاد و به فرجام مأموریت خود اندیشید و حالا موفق شده است.
شوخی نیست. تیم ملی فوتبال ایران بدون گل خورده به جام جهانی ۲۰۱۸ روسیه راه یافته؛ آن هم برای دومین بار پیاپی و آنها که بهانه میآوردند چه حرفی برای گفتن دارند؟ مهمترین هنر کیروش این بود که استعدادهای ناب ایرانی در دیگر کشورها را کشف و ما را با نامهایی آشنا کرد که نمیشناختیمشان و ستاره تیم ملی شدند؛ هر چند که ستاره اصلی تیم ملی خود کارلوس کیروش بود و هست.
حالا ایرانیان خوشحالاند؛ نه فقط به خاطر فوتبال که برای قرار گرفتن در مدار جهانی. ایرانیان انزوا را دوست ندارند و کثیری از آنان حسن روحانی را هم به این خاطر ابقا کردند که با دنیا تعامل و ارتباط داشته باشیم و نمیخواستند و نمیخواستیم رشتهها بگسلد. با این نگاه نه تنها فوتبال ما که اقتصاد و فرهنگ و هنر ما نیز باید با سنجههای جهانی شناخته شود و به این خاطر است که از اسکار اصغر فرهادی برای فیلمهای «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» نیز خوشحال شدیم.
کم نبودند مدعیانی که میگفتند چرا باید کارلوس کیروش خارجی هدایت تیم ملی ما را بر عهده داشته باشد و هرگاه به سفر رفت، پرسیدند کجا میرود یا چرتکه انداختند که چقدر میگیرد؟ امشب آیا آنها حاضرند کل دریافتی مربی پرتغالی را به تعداد ۸۰ میلیون ایرانی که شاد شدهاند، تقسیم کنند؟ دستگاه دیپلماسی ما چقدر باید هزینه میکرد تا نام ایران به خاطر آن که زودتر از تمام کشورهای آسیایی و حتی اروپایی و پس از روسیه میزبان و برزیل جواز حضور در جام جهانی فوتبال را دریافت کرد، بر صدر اخبار رسانهها بنشیند؟
چه نگاه سیاسی داشته باشیم و چه نه، سپاس از رییسجمهور روحانی را هم فراموش نکنیم که تا مجلس تغییر کرد، وزیر مخالف کیروش را کنار گذاشت و خود تمام قد پشت سر فوتبال ملی ایستاد. با تفکر امثال وزیر سابق ورزش که در امور فدراسیون دخالت میکرد، چه بسا خون به دل میشدیم برای صعود اگر میرفتیم و اصلا چه تضمینی بود که برویم؟ کمتر کسی نام اولین مربی خارجی فوتبال ایران - دان گیبل - را که با دو هزار تومان دستمزد استخدام شد و و در بازیهای آسیایی ۱۹۵۱ نایبقهرمانی را برای ما به ارمغان آورد، به خاطر میآورد اما نام کارلوس کیروش به این زودیها فراموش نخواهد شد. او به یادمان آورد که چه استعدادهای نابی داریم که به هر دلیل زندگی در خارج از کشور را برگزیدهاند یا در داخل دیده نمیشوند اما دلشان برای ایران و ایرانی میتپد. طعنه زدند که برخی از اینها واقعا ایرانی نیستند و دورگهاند اما رگ غیرت و ایرانی بودنشان از خیلی از مدعیان بیشتر بیرون زد. برخی هم حساب و کتاب کردند که چرا کیروش این قدر میگیرد و یادشان رفت که برخی از مربیان وطنی در اندازههای پایینتر چقدر دستمزد میگیرند و چه دستاوردی دارند. گفتند چرا امکانات بیشتر تقاضا میکند و یادشان رفت او یک هدف مشخص را تعقیب میکند و به همه ابزارها نیاز دارد.
در فوتبال ایران مربیان خارجی بسیاری آمدهاند. از ادموند مایوفسکی تا گئورکی لوچ در گذشتههای دور و زدراکو رایکف تا آری هان در همین نزدیکیها اما انصافا کارلوس از ابتدا چیز دیگری بود.
یادمان باشد سه سال اول کار او از بهمن ۸۹ تا بهمن ۹۲ مقارن با تحریمهای همهجانبه ایران بود؛ تا جایی که تیم فلسطین هم از بازی تدارکاتی با ما سرباز زد و حریف پیدا نمیشد و فیفادیهای ما گاه خالی میماند و پول کیروش را نمیتوانستند بپردازند. با این اوصاف ماند. هنر خود او یا قوت قرارداد فدراسیون علی کفاشیان راه دخالتها را بست و زور وزیر وقت ورزش هم نرسید.
آری، از صعود به جام جهانی خوشحالیم، چون دوست داریم ایران را در اندازههای جهانی ببینیم. انزوا را دوست نداریم. دوست داریم مربی به فرهنگ ایرانی احترام بگذارد اما نیازی نیست ریاکاری کند.
شاید در هیچ عرصه دیگری مانند فوتبال ایرانیان خارج از کشور نتوانند احساس مشترک خود را ابراز کنند و جام جهانی چنین قابلیتی دارد.
فوتبال یک بازی است. میدانیم. برد و باخت دارد. این را هم میدانیم و قواعد آن را به سیاست و اقتصاد نمیتوان تسری داد اما موفقیت تیم ملی فوتبال با کارلوس کیروش نشان داد هر جا کاری لنگ میزند، پای مدیریت و نگاه مدیریتی است که لنگ میزند. کیروش خوب پول گرفت، خوب استراحت کرد، خوب سفر رفت و خوب هم کار کرد. ما مدیرانی داریم که مدعیاند، خوب پول نمیگیرند، کم استراحت میکنند، سفر نمیروند و مدام کار میکنند ولی نتیجه کارشان را میبینیم.
نگاه کنید دغدغه صداوسیما در موقع پخش بازی ایران و ازبکستان چه بود. این که صندلی صفایی فراهانی را نشان ندهد! جواد خیابانی اسامی بازیکنان خارجی ازبک را بارها تکرار کرد ولی نام هموطنان ایرانی خود را که بر کرسی فدراسیون فوتبال نشستند و در این بازی از آنان یاد نشد، نیاورد یا اجازه نداشت به خاطر صفایی فراهانی بیاورد. یا اسحاق جهانگیری، معاون اول رییسجمهوری را با اکراه نشان دادند، چون آنان را یاد مناظرههای انتخابات میانداخت. شاید هم نگران بودند بعد از آن که مسعود شجاعی پنالتی را هدر داد، برخیزد و بگوید: آقای شجاعی! چه کردی با این پنالتی...
از کیروش سپاسگزاریم. دستمزدی که گرفت گوارایش باد. از بچههای تیم ملی هم که ادا درنیاوردند و ناز نکردند و هر چه در توان داشتند به کار گرفتند. از دروازهبانی که هر چند سیمایش نه جاذبه ناصر حجازی فقید را دارد و نه احمدرضا عابدزاده را اما او هم از جان مایه گذاشت و دروازه را در تمام بازیهای مقدماتی بسته نگاه داشت.
ایرانی به لبخند و به شادی نیاز دارد. ایران و ایرانی متفاوت است. این را همه باید دریابند و فوتبال بیدردسرترین راه انتقال این مفهوم است؛ اگر چه بسیار پر مرارت.
بگذارید بگوییم چه کسی میگوید دختر جوان ایرانی حق ندارد مسابقه والیبال را تماشا کند؟ چه کسی دنیای دختران را محدود میخواهد؟ اگر قرار بود به این گونه اندیشهها میدان دهیم، فوتبال هم باید تعطیل میشد اما نشد و حالا فوتبال هم حرفه است و هم عشق. هم صنعت است و هم هنر.
اینجا اما ایران است. به مانند برخی کشورهای جنوب خلیج فارس نیست که فقط فوتبال را از همه نشانههای دنیای مدرن برگزینند. ما هم فوتبال میخواهیم، هم موسیقی، هم سینما، هم رمان و هم حزب و تشکلهای متنوع را.
میتوان حدس زد که از پیروزی فوتبال و صعود به جام جهانی تنها اهل فوتبال خوشحال نیستند. محمود دولتآبادی، نویسنده، رضا کیانیان، بازیگر، محمدرضا شجریان، خنیاگر و مشاهیر عرصههای دیگر نیز بیتردید شادماناند.
فوتبال، تنها یک نماد است. کارلوس کیروش نیز از این پس یک نماد است و حضور ما در یک فستیوال جهانی مبارک!
کام ما دست کم تا یک سال دیگر که جام جهانی شروع میشود، شیرین است. از گروهمان در جام جانی بالا میآییم یا مثل ۴ دوره قبل با سه بازی در مرحله اول کارمان تمام میشود؟ این را باید کارشناسان و اهل فن پیگیری کنند. ما تنها میخواهیم با این شیرینی خوش باشیم فعلا تا یک سال دیگر.
اگر میپرسید تحلیلگر سیاست را با موفقیت فوتبالی و صعود جام جهانی چه کار؟ دو پاسخ میتوانم داد: در عرصه عمومی و ملی خطکشیها و جناحبندیها در این شادی راهی ندارد و همه فارغ از این که به ابراهیم رییسی رای دادهاند یا به حسن روحانی یا حتی رای ندادهاند، در این شادی شریکاند ولو به یک شکل ابراز نکنند.
در عرصه اظهار نظر و تحلیل اما از این نظر که این عرصه یک سر مدرن است و بحث مهارت و تخصص و هنر و مدیریت در آن میچربد و تئوریهای دلواپسانه جایی برای عرضه نمییابد!
بگذارید روشنتر بگویم. راز شادی در «جهانی» شدن است. دنیای امروز دنیای جهانی شدن و احساس شهروند جهانی در عین حفظ هویت و ملیت است نه در خود تنیدگی و در خود ماندگی.
زندهیاد سیدحسن حسینی سروده بود:
«نام تو را میبرم
ای عشق
و دهانم
به آنی
جهانی میشود...»
جهانی شدن چه طعم شیرینی دارد، به شیرینی عشق. راز خوشحالی از جهانی شدن فوتبال مان این است...»
کامبیز نوروزی: می خواهم از صدا و سیما تشکر کنم و بگویم سپاسگزارم که ربنای شجریان را از هیچ یک از شبکه های رادیو و تلویزیون پخش نمی کنید . کارتان بسیار نیکوست ؛ به همین سیاست ادامه دهید ؛ به خواسته های فراوان این مردم اصلاً توجه نکنید ؛ به نامه وزیر فرهنگ هم صریحاً جواب منفی بدهید . اینها را به خاطر حرفهای محمد جواد لاریجانی نمی گویم که فکر کرده ایراد شرعی به ربنای شجریان گرفته است . او نه مجتهد است ، نه مفسر قرآن است و نه اهل موسیقی . سخنش اعتباری ندارد که بخواهد مستند قراربگیرد یا محل گفتگو باشد . یا بخاطر سخنان آن آقای معاون سیما نیست که بیرون از حدّ خویش می خواهد برای شجریان و ربنایش تکلیف معلوم کند . تشکر من از سازمان محترم صدا و سیما برای پخش نکردن ربنای شجریان در روزهای شریف ماه صیام ، از آن روست که با کارخود ندانسته و نخواسته به توسعه و ترویج بیشتر این مناجات درخشان روحانی و متعالی و بی نظیر کمک فراوان کرده است . صدا و سیما با این سیاست خود کاری کرده است که مردم صاحب فرهنگ و باذوق این دیار ، خودشان ، بی نیاز و مستغنی از صدا و سیما ، نشان دادند با دل و جان و روح خود هواخواه مناجاتی اند که خودشان آن را ربنای شجریان نامیده اند و آن را از گوشی موبایل خودشان یا هر وسیله های دیگری که در دسترس دارند می شنوند و ازپله های آسمان بالا می روند . صدا و سیما با خودداری از پخش ربنای شجریان ، نخواسته و ندانسته کمک بزرگی به فرهنگ و دین و آئین این مُلک کرده است و توانست ثابت کند که این مردمان چقدر خوب و زیبا می توانند قدر لعل و گوهر را بشناسند و قرآن بدان نمط بخوانند که رونق مسلمانی را دوچندان کنند . در مردم این دیار وسعت اندیشه و ذوق روحانی و حسّ زیبایی شناسی چنان گشاده و متعالی است که در جعبه تنگ این صدا و سیما نمی گنجد. همان بهتر که صدا و سیما ربنای شجریان را پخش نکند ، که ربنای شجریان ، ربنای مردم است و این میراث معنوی مردم ، پاک و منزّه از سیاست بازی صدا و سیما برای مردم بماند و مردم خود پاسدارو مروج آن باشند .
منبع: پایگاه خبری جماران
این روزها اخبار، گفته ها و شنیده ها عمدتا حول انتخابات متمرکز بوده و اتفاق خوب آنست که میزان و درصد مشارکت مردمی در انتخابات اخیر چشمگیر بوده است. اتفاقی که از یکسو نمایشگر اعتماد مردم به نظام جمهوری اسلامی و از دیگرسو نشانگر توسعه سیاسی-اجتماعی و حرکت بسوی جامعه ای مسئولیت پذیر و آگاه به نقش و تاثیر خود در قبال آتیه کشور بوده و امیدوار به ترسیم آینده ای روشن تر و دستیابی به مطالبات خود از مسیر و منش اجتماعی است.
اتفاق خوب بعدی آنست که رئیس جمهور کنونی ۴ سال دیگر هم فرصت خدمت به ایرانیان را داراست. اتفاقی خوب از آن جهت که این بقا در راس دولت، اولاً ثبات نسبی در مدیریت و تصمیم گیری ها را حداقل تا ۴ سال دیگر تضمین می نماید، ثانیاً به رئیس جمهور فرصتی مغتنم جهت ترمیم کابینه، بازنگری در روشها و اقدامات و رفع نواقص دوره گذشته را می دهد، ثالثاً به دلیل عدم امکان تمدید مجدد این دوره ۴ ساله دوم و عدم نیاز به راضی نگاه داشتن همگان جهت کسب آرا در دور بعد انتخابات، به رئیس جمهور فرصت و جسارت اخذ تصمیماتی جسورانه تر و رفتاری کمتر محافظه کارانه را خواهد داد.
آمار و ارقام در انتخابات اخیر به لطف ثبت الکترونیک و امکان و سهولت پردازش داده ها از موضوعات مورد علاقه ی تحلیلگران و همچنین عموم مردم به واسطه انتشار سریع و وسیع این اطلاعات در فضای مجازی بوده است. در این میان نگاهی گذرا بر آمار و ارقام و درصد آرا رئیس جمهور منتخب به تفکیک استانها از زاویه دید پهنه جغرافیایی کشور به روشنی نشان میدهد که نقش و تاثیر رای ساکنین استانها و مناطق مرزی مانند سیستان و بلوچستان (۷۳ درصد)، کردستان (۷۳ درصد)، گیلان (۶۹ درصد)، کرمانشاه (۶۸ درصد) آذربایجان غربی (۶۷ درصد) بوشهر (۵۸ درصد) و هرمزگان (۵۵ درصد) نسبت به دیگر استانها در این گزینش غیرقابل انکار است. این در حالی است که رئیس جمهور منتخب در برخی استانها (عموما غیر مرزی) همچون مرکزی، همدان، سمنان، قم و زنجان رای کمتری نسبت به رقیب اصلی خود در انتخابات کسب نموده است.
این میزان رای و اعتماد به دولت و رئیس جمهور فعلی در این استانها و بویژه مناطق مرزنشین، آن هم با علم به مشکلات خاص این نواحی من جمله نرخ بیکاری بالاتر از متوسط کشور در اغلب این مناطق، مشکلات فرهنگی از قبیل کمبود فضاهای آموزشی و البته مصائب اقتصادی و اجتماعی از قبیل پدیده مذموم و مخرب قاچاق که بخشی از ساکنین این مناطق را بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم و نه از سر ماجراجویی و شرارت که ناگزیر و به جهت تامین نیاز اقتصادی و معیشت درگیر خود ساخته، در نوع خود شایان توجه و تامل بوده و بار مسئولیت دولتمردان در این مناطق را دوچندان و نیاز به نگاه ویژه به مرزنشینان را بیش از پیش نمایان می سازد.
توجه و اهتمامی که مجلس شورای اسلامی در آن پیشقدم بوده و به ازای تصویب قانون مبارزه با قاچاق کالا و ارز در سال ۹۲ (ابتدای دولت کنونی) به عنوان تکلیف قانونی دولت، وزارت کشور را موظف به تهیه لایحه ای تحت عنوان (( لایحه توسعه و امنیت پایدار مناطق مرزی با هدف تقویت معیشت مرزنشینان و توسعه فعالیتهای اقتصادی مناطق مرزی)) نمود. لیکن این لایحه پس از گذشت ۴ سال و اتمام دور اول دولت در مرحله تهیه پیش نویس باقی مانده و مشخص نیست چه زمانی در اولویت کاری وزارت کشور در دوره ۴ ساله جدید دولت قرار خواهد گرفت.
البته عدم ارائه این لایحه به مجلس فرصت بحث و بررسی و کنکاش بیشتر جزئیات را در این مقوله فراهم می نماید علی الخصوص با توجه به تمایل و رویه مشاهده شده از دولت در کلی گویی و مختصر نمودن لوایح من جمله لایحه برنامه ششم توسعه که در ابتدا با ۳۳ بند کلی و با کمترین اشاره به جزییات به مجلس ارائه شد و در صحن مجلس با افزایش بیش از ۱۰۰ بند دیگر به آن به عنوان قانون برنامه ششم توسعه کشور تصویب گردید.
نگارنده بر این باور است که ارائه لایحه ای مستدل و منطبق بر واقعیت موجود و البته پیشنهاد ماده های قانونی، بندها و تبصره های قابل اجرا و نه شعاری و تعریف راهکارهای موثر و کارا در جهت ارتقای معنا دار معیشت مرزنشینان و به تبع آن نظارت دقیق بر اجرایی شدن و حصول اهداف از پیش تعیین شده در این لایحه، حداقل کار ممکن برای پاسداشت و احترام به رای جمع کثیری از مردم مناطق مرزی کشور به دولت کنونی است. لذا در انتهای این نوشتار نکاتی محدود و مختصر برای منظور شدن در این لایحه پیشنهاد میگردد؛
۱- انتظار می رود همچنان که در قانون مصوب مبارزه با قاچاق کالا و ارز مفاد و بندها با جزییات بسیار دقیق و اشاره به همه جوانب امر مورد بحث قرار گرفته است، در لایحه پیشنهادی دولت در جهت ارتقا امنیت و معیشت مرزنشینان نیز به همه ابعاد و جزییات اشاره شده و از کلی گویی و درج مفاهیم کلی و مبهم در لایحه پرهیز گردد.
۲- شایسته است تفاوت های موجود ما بین استانهای مرزی از لحاظ فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ... در تهیه پیش نویس این لایحه مورد توجه قرار گرفته و شاخص کمتر برخورداری مناطق مختلف مرزی با توجه به مستندات و گزارشات موجود در نظر گرفته شود.
۳- تعاریف و مصادیق بودجه های ذکر شده در متن لایحه عینی و مشخص بوده و نهادهای مربوطه و مسئول بصورت دقیق اعلام گردد.
۴- مشارکت مدنی و نقش ساکنین مناطق مرزی در این لایحه برجسته گشته و از دولت محور بودن صرف این لایحه پرهیز گردد.
تحقق عملی این لایحه در گرو همراهی و مشارکت جامعه محلی ساکن در مناطق مرزی در اجرا و پایبندی به بندها و مفاد آنست و این مشارکت خود در گرو احساس سهم نمودن در تنظیم مفاد لایحه می باشد.
لذا اشاره و تصریح مشخص تری بر نقش پذیری شوراهای اسلامی شهر و روستا به عنوان نمایندگان محلی مردم در تنظیم این لایحه و همچنین اخذ نظر نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی، و نخبگان محلی قبل از تصویب نهایی و اجرای این لایحه ضروری به نظر می رسد.
۵- در این لایحه می بایست تاکید و اهتمام ویژه ای بر فرایندهای پیشگیری اجتماعی در دراز مدت و ایجاد اشتغال پایدار در ازای مبارزه با قاچاق کالا و ارز صورت پذیرد و محدود به از بین بردن شرایط آنی جرم و پرداختن به پیشگیری وضعی صرف نگردد.
۶- مباحث نظارتی و نظارت دوره ای بر حسن اجرای این لایحه می بایست به دقت مورد بحث قرار گرفته و مکانسیم نظارتی بر اجرای آن مشخص گردد.
با توجه به حساسیت های سیاسی کنونی در منطقه و اهمیت بیش از پیش آرامش و امنیت مرزهای کشور، شایسته است دولت بیش از گذشته در صدد رفع نیازها و معضلات کنونی ساکنین مناطق مرزی برآمده و به خواسته ها و مطالبات این مردم که در همه لحظات سپری شده از عمر انقلاب اسلامی، پاسدارانی بی ادعا برای میهن و نظام جمهوری اسلامی بوده و با رای غالب خود تعیین کنندگانی تاثیر گذار در نتیجه انتخابات اخیر ریاست جمهوری بوده اند، توجه و پاسخی در خور شان داشته باشد.
سیدمصیب دریانورد
عضو هیات علمی دانشگاه هرمزگان
دبیر علمی انجمن جامعه دانشگاهیان قشم
همزیستی نیوز - حیرتانگیز است که در ورزشگاهی آکنده از خشونت کلامی و فیزیکی، یکی از بزرگترین دغدغههای نیروهای حافظ امنیت این است که خدای نکرده دختری به میان جمعیت نفوذ نکرده باشد و مسابقه را به خطر نینداخته باشد!