جزیره قشم یکی از معدود نقاط کشور است که بقایای حضور اروپاییها در آن به چشم میخورد و میتوان جزیره را از چشم اولین فرنگیهایی دید که به مرزهای (مرز پرگوهر) قدم گذاشتهاند!
جزیره قشم اولین نقطهای از کشور است که شاهد حضور بیگانگانی بوده که به قصد استعمار آمدند و دیگر بازنگشتند و به خشم امامقلی خان سردار ایرانی گرفتار شدند و آنانی هم که بازگشتند متأثر از فرهنگ جزیره بودند!
مهاجمان پرتغالی در یورش به خلیج فارس نه تنها نتوانستند به عنوان قوای اشغالگر به گسترش فرهنگ خود در جزیره بپردازند٬ بلکه تحت تأثیر فرهنگ این منطقه معماری خود را نیز ترک کردند و به دژهایی پناه بردند که ایرانیان باستان میساختهاند! احتمالاً دریانوردان پرتغالی آن دوران مطالبی راجع به تأثیر فرهنگ یونان بر ایران شنیده بودهاند و آمده بودند که اینبار تاریخ بجای دوره هلنیسم به دوره پرتغالیسم دلالت کند که رشتههایشان پنبه شد!
خلیج فارس یکی از مهمترین آبراههای جهان است که در طول تاریخ چشم طمع بسیاری از قدرتمندان جهان را به خود خیره کرده. اگر در زمان کنونی خلیج فارس به دلیل وجود منابع عظیم نفت و گاز در جهان اهمیت دارد٬ در زمانهای دور اهمیت تجاری بالایی داشته؛ همچون تجارت ادویه٬ نمک٬ شکر٬ ابریشم٬ پنبه و... و البته انباشت سرمایه، و گاهی هم به عنوان دروازه ورود به فلات ایران و آناتولی و پامیر شمرده میشد.
خلیج فارس یادمان بسیاری از جنگها را دارد٬ جنگهایی با مهاجمانی که از سرزمینهای دور و با مطامع گوناگون به این نقطه از جهان آمدهاند و جزیره قشم اولین نقطهای است که حضور بیگانگان را بر نمیتابد.
پرتغالیهایی که به عنوان پیشقراولان اروپای پس از رهایی از دوره قرون وسطا توانسته بودند به شرق طلایی برسند به مدد مجهز بودن به سلاح گرم چند صباحی را در جزیره قشم سپری کردند و پس از آنان٬ اسپانیاییها و سپس انگلیسیها و... از راه رسیدند اما امامقلی خان٬ طعم اولین شکست را به پرتغالیها چشاند و بعد از او ادامهدهندگان راه بیگانهستیزی در خلیج فارس همچنان رشادت کردند و حماسه آفریدند.
شش قرن پیش٬ پیشقراولان استعمار اروپا در ساحل قشم پیاده شدند و به زور تفنگ سر پر و توپهایی که هنوز در جزیره باقی ماندهاند از راه رسیدند.
حضور اروپاییها در جزیره بسیاری از اولینها را به دنبال دارد؛ اولین حضور استعماری اروپاییها در ایران٬ اولین رویارویی مردم و ارتش ایران با قوایی که مسلح به سلاح گرم بودند٬ اولین و البته آخرین مهاجمانی که توانستند در خاک ایران اسلامی پایگاه نظامی بسازند و...
قلعه پرتغالیهای شهر قشم و چند قلعه دیگر در جزایر اقماریاش تنها یادگارهای این تهاجم هستند.
در اطراف قلعه پرتغالیهای قشم تعدادی از توپهای جنگی از آن روزگار به یادگار ماندهاند و خود قلعه مکانی برای گردشگران و البته عبرت کسانی است که به این دیار چشم طمع دارند.
در میان مردم محله قلعه پرتغالیهای قشم داستانهای زیادی راجع به آثار بجا مانده از آن وجود دارد. این داستانها بویژه در زمان شکلگیری منطقه آزاد تجاری قشم در حدود بیست و پنج سال پیش و رشد ناگهانی جمعیت و تقاضای روزافزون برای مسکن شکل گرفتند. زمانی که بیشتر خانههای این محله بازسازی شدند و یا صاحبان زمینهای خالی مشغول ساخت خانه شدند و بقایای زیادی از آن زمان کشف شد.
به اعتقاد مردم این محل در زیر قلعه چند تونل وجود دارد. تونلی که از زیر دریا به جزیره هرمز کشیده شده است و یا تونلی که به سمت غرب و روستای رمچاه میرود و یا تونلهایی کوتاه که به ساحل ختم میشوند.
داستانهای بسیاری دهان به دهان میان مردم این محله میچرخد٬ داستانهایی که بیشتر ریشه در افسانهپردازی دارد و شنیدنشان هم خالی از لطف نیست!
از روزی که امامقلی خان مهاجمان را از این دیار اخراج کرد بیش از چهارصد سال میگذرد. زمانی که به نظر کافی است تا نفرتها تبدیل به داستان شوند٬ داستانهایی که گاه با شاخ و برگ بسیار٬ رنگ و بوی افسانه به خود میگیرند.
داستانهایی شنیدنی از کشف بقایای حضور این مهاجمان اروپایی در همین محله که گاه جادویی میشوند تا بقایای کشتیهای جنگی غرق شده آنها در قعر آبهای خلیج فارس و...
قشم یادگاری از حماسهسازان گمنامی است که در طول تاریخ آمدهاند و شیاری بر خاطر خلیج فارس انداختهاند و رفتهاند.
یادشان گرامی٬ راهشان پر رهرو و درود ما به روان پاکشان.
زندگیاش مثل شعری از دفتر اشعار خودش است!
در آخرین ماه هر سال میآید و در آغازین روزهای فروردین هر سال میرود چنانکه گویی آمدن و رفتنش شوخی روزگار بوده!
۳۵ سال بیشتر نتوانست اشک یتیمان را تحمل کند و شعر اشک یتیم را گفت و رفت.
نه میتوان تولدش را شادباش گفت و نه میتوان فقدانش را تسلیت٬ که آمدن و رفتنش مثل عاشقانههای شقایقی غریب در دشت ادب بود.
در حرم مطهر حضرت معصومه (س) در قم که بروی زمزمهای میشنوی؛
اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است
پانزدهم فروردین ماه پایانی بر یک عاشقانه از عاشقانههای بیپایان شقایقهای ادب این دیار را به اطلاع ادبپروران میرسانیم و زمزمه میکنیم...
زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره آیین است
خرم آن کس که در این محنتگاه خاطری را سبب تسکین است
زندگی مردم جنوب با نخل گره خورده و انگار این مردمان در هیچ کجا دوریاش را طاقت ندارند!
مردم جنوب ایران تا هر کجا که آفتاب تابان اجازه بدهد که به آن بگوییم جنوب، بسیاری از اشیاء و لوازم زندگی را از برگهای این درخت بهشتی میسازند.
آری میوه نخل کامها را شیرین میکند و سبزیاش رونق به کویر میبخشد و حضورش بهشت را مجسم میکند و گاهی هم برگهایش سرپناه کویرنشینی میشود و گاهی سایهاش سرابوارهای برای بیابانگردی و گاهی هم به قول جزیرتیها ( کُنَغ ) موسم نوروز را به یاد میآورد و گاهی هم برگهایش دستمایه جزیرتیها میشود تا بافتهای شود به نام حصیر و سبد....
حصیربافی و سبدبافی در جزیره قشم نیز پیشینه طولانی دارد که شاید پیشینهاش برسد به روزی که چشم زنان جزیرتی برای اولین بار به برگهای شاخهشاخه نخل افتاد و دستهایشان خواهش ساخت دستبافتهای برای زندگی کویریشان را داشت.
حصيربافي از صنايع رایج قديمي است كه در حال حاضر هنوز هم در جزيره قشم به چشم ميخورد. متأسفانه در سالهای اخیر به علت گرایش عمومی به مصرف کالاهای ساخته شده از مواد مصنوعی و کارخانهای باعث شده این صنعت تا حدی رو به فراموشی برود.
اما هنرمندان جزیره که شاهد این اتفاق بودهاند و به اصالت این هنر وقوف داشتهاند دست به کار شدند و توانستند با بهرهگیری از قدرت خلاقه خود محصولات ظریف و زیبایی بسازند که هر انسان شهرنشینی را نیز به خریدش وسوسه کنند و حتی با بهرهگیری مبتکرانه از سایر عناصر طبیعی مانند رنگ٬ پاسخگوی سلیقههای مدرن شدهی جامعه هم بشوند تا جایی که این محصولات کمکم جایگاهی برای خود در بازارهای داخلی و خارجی دست و پا و به روزهای خوب خود باز گردند.
این هنر به ظاهر ساده دارای ظرافتهای بسیاری است و اگر پای صحبت زنان جزیرتی بنشینیم هزاران نکته باریکتر از موی نهفته در آن را میگویند و از استحکام و عطرافشانی همیشگی این دستبافتهها و راز تازه ماندن نان در آن ها خواهند گفت و اگر به ادامه کلام هم برسیم خواهیم شنید چگونه این برگ هایی که بهشت برین را در یاد دارند گرمای تابستان را به کام صیادان ساحل خنک میکنند و جعلههای آب را گوارا نگه میدارند و....
آری همین حصیر و سبد ساده را می گویم که به نظر کالای ارزانی است و...
ساخت آلات موسیقی از جمله رشتههای صنایع دستی است که علاوه بر نیاز به خلاقیت دست نیاز به خلاقیت شنیداری هم دارد و یکی از صنایع پیچیده جهان محسوب میگردد.
ساز زهی ( عود ) از زیرمجموعه سازهای زهی محسوب میگردد و بسیار مورد توجه موسیقی جنوب ایران و به طور مشخص موسیقی سواحیلی است.
ساخت این ساز با خلق ظریفترین و بدیعترین دستسازهها توأم است و به استمرار بخشیدن و غنیتر شدن و شکوفایی هنرهای سنتی دیگر کمک شایانی می کند.
برای ساخت یک ساز خوش آوای عود٬ مهارت دست و تجربه ساخت و شناخت نواهای اصیل و آشنایی با طراحی کهن و در عین حال ابتکار در شکلگیری طرح بدنه چوبی آن نقش اساسی دارد.
نوارهای چوبی تدارک دیده شده از جنس چوبهای مرغوبی مانند گردو و افرا به ترتیبی خاص بر روی ( قالبِ ساز ) با ظرافت چیدمان میشوند.
رنگهای درخشان و متنوع طبیعی، روح رنگین کمان را در عود ساخته شده به دست استادکاران سواحیلی به یادگار دارد و جلوهای بیبدیل از هنر جنوب را به نمایش میگذارد.
پس از ساخت و تکمیل بدنه و پرداخت نهایی ( سمباده کاری ) از لاک الکل لایهای نازک و ابریشمگونه را روی عود میاندازند و استادکاران سیمهای مخصوص این ساز را که برخی از آن ها از جنس ابریشم طبیعی است را به عنوان زه روی آن نصب میکنند و بر اساس جنس چوب و ضخامت و جنس زهها و... آن را کوک میکنند و امواج را به سکوت میخوانند و یک آوای محلی مینوازند تا خستگیها را از جان مردمان سختکوش سواحیلی به در کنند و شبهایی به یاد ماندنی را در ساحل به یادگار بگذارند.
«گیریم که معجزهای اتفاق افتاد اساسا و به طور کل فضای مجازی نابود شد ولی آنها از خود نمیپرسند که با مخاطبان میلیونی فضای مجازی چه میخواهند بکنند؟»
به گزارش ایسنا، صادق زیباکلام در روزنامه «آرمان امروز» نوشت: «در واپسین روزهای سال ۹۶ برخی از احتمال فیلتر شدن تلگرام خبر میدادند اما موضوع فیلترینگ که همواره مورد رصد مردم قرار میگیرد، در ایام عید به سردی گرایید تا این که چند روز پیش رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس از خداحافظی با تلگرام تا پایان فروردین ماه سخن به میان آورد. آقای علاءالدین بروجردی دلایل امنیتی را از جمله علتهای تصمیم برای فیلترینگ تلگرام عنوان کرده است؛ دلیلی که البته موجب واکنش بسیاری از اصحاب سیاست و رسانه از جمله نمایندگان مجلس و وزیر ارتباطات شد.
به نظر میرسد مسالهای به نام تلگرام و به عبارت دقیقتر فیلترینگ آن به مساله جدی در جامعه بدل شده است؛ مسالهای که همه از آن سخن میگویند. برخی در این مساله در رسانههای مختلف از جمله شبکههای مجازی و خود همین تلگرام پای رئیس جمهور را به میان میکشند و از ایشان انتظار مداخله دارند. برخی نیز تحلیل میکنند که این مساله از دستور کار دولت خارج شده و دولت روحانی دیگر مسئولیتی در این زمینه ندارد.
حتی اگر فرض بگیریم که آقای روحانی مخالف فیلترینگ تلگرام باشد اما همه از راست و چپ، اصلاحطلب و اصولگرا دانشجو و کارمند، میدانند که رئیس جمهور به لحاظ قانونی و قدرت تاثیرگذاری، توانایی کافی را ندارند که در مقابل این تصمیم ایستادگی کرده و جلوی فیلترینگ تلگرام را بگیرد. نه ایشان، نه مجلس شورای اسلامی نه مجمع تشخیص مصلحت نظام و نه هیچ نهاد دیگری در ساختار قدرت در جایگاهی نیست که بتواند مانع از بسته شدن و فیلترینگ تلگرام شود. حتی با این فرض که آن نهاد مخالف اصل فیلترینگ هم باشد. به نظر میرسد آقای حسن روحانی صرف نظر از این که موافق این تصمیمگیری باشند یا موافق آن نباشند، باید مانند بقیه ۸۰ میلیون ایرانی و حدود ۴۰ میلیون کاربر تلگرام صرفا از این تصمیم تمکین کنند.
اما مساله اساسیتر و بنیادیتر آن است که آیا بستن تلگرام در عرصههای مختلف اثری دارد؟ آیا اساسا امکان آن به صورت مادام در جهان امروز که عصر عبور از رسانههای جمعی است و رسانههای فردی هم از قدرت اثرگذاری برخوردارند، صحیح است؟ جدا از بحث درباره امکان داشتن یا نداشتن آن، مانند زمان حوادث دی ماه با فیلترشکن میتوان از تلگرام استفاده کرد. ضمن این که تجربه چند ساله آن است که معمولا رسانهای را که به هر دلیلی مورد استفاده مردم قرار گرفته یا مورد اعتماد عمومی مردم قرار گرفته، به راحتی قابل انسداد نیست و نمیتوان جلوی آن ایستاد. دقیقا مانند آبی که جایی سرازیر شده و گیریم که جلوی آن سدی بسازند چند لحظه دیگری از نقطه دیگری خواهد جوشید و به مسیر خود ادامه خواهد داد.
موضوع تلگرام در حقیقت مساله جدیدی نیست. بیش از دو سال پیش یعنی در اسفند۹۴ که در جریان انتخابات مجلس شورای اسلامی آن حادثه باور نکردی اتفاق افتاد و حتی یک نفر از اصولگرایان مطرح نتوانستند در مجلس شورای اسلامی و حتی در مجلس خبرگان رهبری موفق شوند، جز آن اصولگرایانی که مورد تایید لیست اصلاحطلبان در مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری بودند، اصولگرایی نتوانست به این مجالس وارد شود، بعد از آن پیروزی شگفتانگیز و شکست حیرتانگیز اصولگرایان نگارنده سوالی را مطرح کرد که چه کسی اصولگرایان را شکست داد؛ تلگرام یا اصلاحطلبان؟ و در آن مقاله که برای روزنامه «آرمان» نوشتم، نتیجهگیری کرده بودم که بر خلاف نظر بسیاری، این اصلاحطلبان نبودند که آن شکست سنگین و باور نکردنی را به اصولگرایان وارد ساختند، بلکه این فضای رسانهای جدید و تلگرام بود که علت اصلی شکست اصولگرایان بود. آن چه خیلی جدی میتوان اعلام کرد آن است که در ظرف ۲ سال گذشته به تدریج اصولگرایان بعد از آن شکستها که آخرین آن انتخابات ریاستجمهوری و انتخابات شورای شهرها بود، به این نتیجه رسیدند که علتالعلل شکستشان نه دگراندیشان هستند، نه اصلاحطلبان و نه روشنفکران و نه طرفداران غرب و نه مخالفان غرب، بلکه مشکل اصلی شکست آنها و حذف واقعی آنها از صحنه سیاسی ابزاری است تاثیرگذار به نام تلگرام. ابزاری که در انتخاباتهای قبلی آنها را شکست داد و دومینوی آن نشان میداد که در انتخاباتهای بعدی نیز به طور یقین شکست خواهند خورد. منتهی، آنچه مخالفان تلگرام به آن توجه ندارند آن است که گیریم آنها در یک روز توانستند با قدرت خود تلگرام را به طورکامل ببندند اما با فضایی که به وجود آمده و با وجود جوانان و نسلهای بعد از انقلاب چه متاعی توسط اصولگرایان تهیه خواهد شد؟ گیریم که معجزهای اتفاق افتاد اساسا و به طور کل فضای مجازی نابود شد ولی آنها از خود نمیپرسند که با مخاطبان میلیونی فضای مجازی چه میخواهند بکنند؟ با میلیونها متولد دهه ۶۰، ۷۰ و حتی دهه هشتادیها چه میخواهند بکنند؟ آیا در عالم واقع این امکان وجود دارد که آب رفته را به جوی و سرچشمه خود بازگرداند. اصولگرایان همواره عادت دارند که به جای حل مساله که چرا مردم هر روز به فضای مجازی اقبال بیشتری نشان میدهند مانند همیشه صورت مساله را پاک کنند. به راستی آنها چرا نمیاندیشند که اگر این فضا را در فرض محال از جوانان بگیرند آثار اجتماعی و سیاسی آن در آینده نه چندان دور چه خواهد شد. تا چه زمانی اصولگرایان قصد دارند به ادامه فعالیتهای خود بدون توجه به تبعات آن ادامه دهند؟ بیاییم عاقلانهتر بیندیشیم و قبل از انجام هر اقدامی آثار احتمالی آن را دقیقتر بررسی کرده و بعد تصمیم بگیریم. تلگرام حدود۴۰ تا ۵۰ میلیون عضو در کشور دارد و این سوال مطرح میشود که با مخاطبان تلگرام در صورت فیلترینگ آن، چه خواهید کرد؟»
«جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟» این ضرب المثل مشهور را همه شنیدیم و می دانیم که گنجشک بهخاطر اینکه آینده نگری نکرده بود چه بلایی به سرش آمد و اگر آینده نگری مورچه نبود، معلوم نبود که چه سرنوشت شومی در انتظار گنجشک بود!
همه ما به نحوی با داستان این ضرب المثل و نتیجه عبرت آموز آن از دوران بچگی آشنا هستیم و بزرگترها همیشه وقتی می خواهند بچه ها را نصیحت کنند این ضرب المثل را برایشان نقل می کنند.
ولی چرا اکثر ما درعمل به این نصیحت وقعی نمی گذاریم و آنقدر از آینده زندگی خود غفلت می کنیم تا وقتی که به قول معروف سرمان به سنگ می خورد و آن موقع تازه متوجه می شویم که ای دل غافل، چه اشتباهی کردیم !
این اشتباه چیزی جز نتیجه غفلت ما انسان ها از آینده نیست؛ به این معنی که اگر ما در زندگی مان، آینده نگری را سرلوحه همه فعالیتهای خودمان قرار بدهیم، دلیلی وجود ندارد که مرتکب اشتباه بشویم.
گرچه گفته می شود که گذشته چراغ راه آینده است، اما آینده، خود، چراغی فروزان برای زمان حال ما انسان هاست و اگر امروز به این چراغ توجه نکنیم بعید است که بتوانیم زندگی خود را دوام و قوام بدهیم .
همین شرایط را که برای یک فرد درنظر می گیریم اگر برای یک جمع، یک جامعه، یک کشور و حتی بزرگترین واحد جمع، یعنی جهان درنظر بگیریم، می بینیم که آینده اتفاقا برای مجموعه های بزرگ و بزرگ تر، مهم و مهم تر می شود و به همین خاطر است که امروز سازمان ملل متحد به درستی از آینده کره زمین نگران است و برای جلوگیری از اتفاقات دهشتناک در این کره خاکی که وجود جهان به آن گره خورده است، به هر دری می زند!
طبق پیش بینی های علمی، افزایش دمای کره زمین در آینده نه چندان دور می تواند حیات بشر را در این کره با مخاطرات جدی مواجه سازد و سازمان ملل براساس مسئولیتی که در منشور تاسیس این نهاد بین المللی تصریح شده است با ترتیب دادن کنفرانس های متعدد با حضور بالاترین مقامات کشورهای عضو این سازمان، به جد، دنبال مجبورکردن همه کشورها برای رعایت تعهدات بین المللی در قبال تغییرات آب و هوایی است و این آینده نگری سازمان ملل نشان
میدهد که این مقوله نه فقط یک ضرورت که یک الزام حیاتی برای جامعه بشری محسوب می شود.
بنابراین آینده و آینده نگری امروزه از یک مقوله صرفا آکادمیک و تنها برای طرح درکنفرانس ها و سمینارها و درج در کتاب ها و
رسانهها، خارج و به مطالبه حیاتی بشریت تبدیل شده است و بر همه کسانی که به هر نحوی می توانند در تبدیل این مطالبه به برنامه عملی و اجرایی نقش آفرین باشند، فرض است که به این مهم اهتمام ویژه داشته باشند و با لحاظ کردن آینده نگری در همه امور مرتبط به خود در ساختن و استحکام بخشیدن به پایه های آینده خود، دیگران، جامعه و جهان مشارکت کنند.برای ساختن آیندهای مطمئن، سخن از آینده نگری میتواند تلنگری برای رعایت این اصل حیاتی به هر مخاطبی باشد، اما اگر این سخن، درعالم واقع، جامه عمل نپوشد و مخاطب ها همانطور که مثلا در سخنان و شعارهای تبلیغاتی آینده محور بانک ها در طول چند دهه اخیر به جای استحکام پایه های مالی و پولی جامعه، تزلزل و اضمحلال آنها را شاهد و ناظر باشند، می تواند تیری به اعتماد عمومی جامعه باشد که در این صورت آینده نگری صرفا شعاری، نه آیندهساز که آینده برانداز هم میتواند باشد.
تاج محمد کاظمی
منبع: ضمیمه اجتماعی روزنامه اطلاعات 28اسفند 96
در کرانههای خلیج فارس که باشی همه فصلها به رنگ آبی است٬ زرد و سبز و سفید هم ندارد! آبی رنگ همه فصلهاست و دریاسالی اتفاق هر سال.
اینجا کسی خشکسالی و سیرابسالی را نمیشناسد! اینجا همیشه دریاسالی است. رمل و اسطرلاب و ثوابت و سیارات میگویند؛ الا ای جماعت ساحلنشین مبارک است٬ بر پیشانیتان نوشته طالعتان در این سال و همه سال٬ دریاسالی است!
تقویم جلالی هم که ورقهایش به نیمه برسد صدای خزیدن خزان به باور کَهور را نخواهی شنید و تنها صدای هیاهوی شاد مرغان مهاجر است که به میهمانی دریاسالی میآیند و دیگر هیچ صدایی نیست مگر صدای امواج دریای پارس٬ که طاووسخَرام به خُروشی دلفریب برخاستهاند و خودی مینمایانند به مرغان مهاجری که سبکبار و بیزاد و توشه چشم به امید دریا و آفتاب طلایی دوخته و آمدهاند.
از دعوای ابرهای سفید و خاکستری و برقپرانی بیگاهشان و... تن رنجورشان که خواهش آرمیدن در آفتاب طلایی این دیار را دارد٬ آسیمهسر بال به آسمان ساییده و آمده.
اینجا آغاز بهار پیدا نیست و هر روز همان روز است که بود٬ روزی از روزهای خوب دریاسالی.
گرچه تقویم جلالی در ابتداست اما صدای پای آمدن بهار به گوش نمیرسد و امواج دریا چون همیشه مرواریدبار٬ دل هر بیننده ساحلنشینی را به بازی میگیرند.
در کرانههای خلیج فارس که باشی فصل بهار را گم خواهی کرد و چشم بر ماسههای نرم ساحل خواهی دواند تا مگر رد پایی از او بیابی و شاید در غروب روزی از روزهای خوب دریاسالی٬ آن هنگام که چلچلهها به چلچراغی شهر رفته باشند٬ خورشید سرخ را بیابی که چون هر روز در افق٬ تن داغ خود را به خنکای آبی دریا انداخته و غوطهور٬ خستگی روزی از روزها را برای فردایی نو به در میکند و صیادی خمیدهپشت سبکبال و سبکبار که چشم امید به دریا دوخته گوید؛ که اینجا سال یک فصل دارد آن هم فصل دریاست و بهار نهفته است در دریاسالی.
این راز را از مرد دریا بشنو که بهار ابدی این دیار از خلقت به یادگار مانده در دل دریای پارس و خواهد ماند تا ابد٬ که اینجا خلیج فارس همیشه بهار است و...
نظاره دلفینهای بازیگوش در دریا یعنی زیستگاه طبیعیشان٬ تجربهای است که در معدود نقاطی از جهان امکانپذیر است٬ تجربهای از درک زندگی طبیعی مخلوقات خدا.
دلفینها به یکباره پیدایشان میشود و ناگهان در اعماق آب فرو میروند و در محدوده نگاه٬ شکوه و عظمت جاودانه دریا میماند٬ انگار که دلفینی نبوده! گویی دلفینها به خانهشان در اعماق میروند و...
در اطراف جزیرهی قشم چند جزیره دیگر هم وجود دارد. هنگام جزیرهای کوچک و آرام با مردمی که قلبی همرنگ دریا دارند و به زبان طبیعت سخن میگویند و با زیستمندان خلیج فارس خویشی دیرینهای دارند.
جزیره هنگام دارای پوشش گیاهی و حیات وحش بینظیری است و در این جزیره کوچک آهوی ظریف ایرانی به وفور یافت میشود.
اما دلیل شهرت جزیره هنگام همان دلفینهای بازیگوشی است که اول نامشان آمد٬ جایی که دریا با آنچه در دل خود دارد به هر انسان بیگانه با طبیعتی هم به مهربانی لبخند میزند و او را به دوستی میخواند.
این خلیج در حقیقت باریکهای از دریا است که میان جزیرههای قشم و هنگام واقع است و گویی این دو جزیره مانند دو دست این تکه آبی از آبهای آبی خلیج فارس را از تندباد و تلاطم امواج محفوظ نگه میدارند و خانهای امن برای دلفینها ساختهاند و هر ناظری را به دیدن شگفتیهای این منطقه دعوت میکنند که بیایید؛ اینجا اولین آکواریوم و دلفیناریوم طبیعی جهان است!
دلفینها از هوش بالایی برخوردارند و در عینحال بسیار چابک و پر نشاط هستند و همین خصایص است که هر روز حتی در گرمترین ایام سال عده زیادی را برای تماشا به این نقطه از جهان میکشانند.
گویی دریا در این نقطه٬ ساکنانش را به مهربانی با انسانها فراخوانده و بر آنها تکلیف نموده تا مهربانانه به انسانها یادآور شوند که باید کنار طبیعت زندگی کرد مانند مردمان کرانه این خلیج کوچک.
آری قایقها با ناخداهای صبور همواره بازدیدکنندگان را در این گوشه به همبازی شدن با دلفینهای شاد و رها در دل دریای پارس میبرند و دلفینها هم با چابکی و زیبایی باور نکردنیشان دیگر نه از صدای قایقها میهراسند و میگریزند و نه از همهمه و هلهلهی هیجان بازدید کنندگان.
گویی این نقطه از دریا تبدیل شده به جایگاه تجلی مفهوم همزیستی انسان و دریازیها!
و دلفینها این موجودات باهوش و دوستداشتنی دریافتهاند که ساکنان محلی هرگز به آنها آسیبی نخواهند رساند و اجازه هم نخواهند داد کسی به آنها صدمهای بزند.
آری دلفینها با اطمینانخاطر در میان قایقها رفت و آمد میکنند٬ جست و خیز میکنند و با نمایش خیرهکنندهشان همه را به آشتی با طبیعت دعوت میکنند.
خلیج فارس و کویرهای بیانتهای فلات ایران دوستی دیرینهای با یکدیگر دارند و از آغاز خلقت همسایهاند، دو همسایه غرق سراب!
هر دو خواب باران میبینند و منتظر تکه ابری عجول که به چشم این دو یار دیرین، الهه آب است!
الههای پر کرشمه که کوزهای بر دوش دارد که اگر تشنگی ببیند، ناگهان کوزه آب را سرازیر میکند و با عشوهای بلند به جانبی دیگر میرود!
اینجا جزیره قشم است؛ کویری تشنه میان دریای لبشور، با مردمانی صبور که داستان دوستیشان با این الههکان عجول، ماجرایی است به بلندای افسانه.
مردمانی که سرپناهشان چند برگ نخل است و همه داراییشان چند کوزه و هزاران هزار کیلومتر آبی آرام و گرم خلیج فارس. مردمانی که در قرن بیست و یکم هنوز هم بدون تلسکوپ و ماهواره و هابل و شاتل و... در آسمان به دنبال الهه آب میگردند...
مردمانی که هنوز دوست دارند کویر را با سفینه صحار طی کنند و دریا را با لنج چوبی و آسمان را با خیال!
در این جزیره تصویری تکراری وجود دارد؛ شتر٬ که کویرنشینان به آن کشتی صحرا میگویند و لنجها که صبورانه در ساحل صف کشیدهاند.
دو کشتی! یکی ماسههای رونده با نسیم و باد را میپیماید و دیگری موجهای دریا را، موجهایی که با نسیم از این سو به آن سو سرازیر هستند؛ یکی مهار دارد و دیگری بادبان، یکی ساربان دارد و دیگری ناخدا، یکی لنگرگاه دارد و دیگری شترخان و یکی...
و هر دو سرسپرده باد هستند و چشم به سراب دارند و دل به جرعهای آب که از میان دست الههکان طناز آسمان کویر فرود آمده باشد.
در هر گوشهای از قشم ساربانی مییابی که جزیره را آهسته میرود...
اما به کدام دیار را نباید پرسید٬ چراکه نه ساربان میداند و نه کشتی صحار!
شاید به سوی سرابی که باد بر سر راهش قرار دهد، شاید به جایی که جرعهای آب از میان پنجههای سفید ابرکی فروریخته باشد، شاید...
در جزیره که کجا معنی نمیدهد، از هر طرف که بروی به دریا میرسی!
در هر گوشه ساحل این جزیره، لنجهای چوبین آماده تن سپردن به راهی هستند که باد نقشهاش را بر تن حساس خلیج فارس نگاشته است؛ نقشهای از قشم تا سرزمین زرین سبا!
و در گوشه گوشه این جزیره زنی ایستاده است در میان بادها٬ که یکی کویری است و دیگری دریایی!
زنی منتظر، منتظر باران! منتظر سفینهای خسته که از میان ماسههای داغ بیابان، لرزان پیدا شود، منتظر بادبان لنجی چوبی که مانند نقطهای در آبی دریا ظاهر شود، منتظر...
اما از انتظار خسته نیست، چون کویر و دریا بردبارند و شکیبا.
در این جزیره باید مدتها منتظر بود تا یک الههی کوزه بهدستِ عجول و پر کرشمه بیاید و دل جزیرتیها را با خود ببرد به دیار سرابهای حقیقی!
اینجا هنوز جزیره قشم است و هنوز ما به طلب قدم بر میداریم و...
ژئوپارک جهانی قشم سرزمین پر رمز و رازی است که معلومات بشر امروزی را به چالش میکشد و زمزمهی رازگونه علوم باستانی را نجوا میکند.
یکی از نقاط این پارک زمینشناسی دره ستاره افتاده است٬ درهای با ستونهایی از جنس خاطرات دریا و تراشخورده به دست حریر شرجی و تن باد و نور خورشید.
دره ستاره افتاده محل تلاقی آسمان با فرهنگ مردم محلی است. باوری به مانند نقش بستن رؤیاگونهی ماه بدر بر پوست سیمین دریا٬ سرابوارهای نزدیک و دور٬ آنقدر نزدیک که دل ساحلنشینان را به وسوسه نوشیدنش میاندازد و آنقدر دور که هیچ جزیرتی خاطرهای از نوشیدنش ندارد!
دره ستارهها٬ دره ستاره افتاده و یا به کلام جزیرتیها دره ستاره کِفتِه!
به دلیل در دست نبودن مدرک مشخص و مستندی درباره تاریخچه این نامگذاری٬ بسیاری از افراد به این نام از جنبه فانتزی نگاه میکنند اما در اولین بازدید میتوان به چرایی این نامگذاری پی برد.
در این دره تصاویری به چشم میخورند که بیننده چارهای جز تسلیم در برابر باور وقوع واقعهای ژرف ندارد! تصاویری که گویی اینجا درهای بوده مانند هر دره دیگری که ناگهان ستارهای از آسمان آمده و افتاده وسطش! و احتمالاً اهالی روستای برکهخلف که شب به خانه میرفتهاند این حجم ستارهوار نبوده و صبح خروسخوان که به عادت هر روز خود٬ کوچهها را آب و جارو میکردهاند٬ آن را دیدهاند و گفتهاند؛ دوش ستاره کِفتِه!
عامل این نامگذاری میتواند پدیده درخشش دیوارههای این دره باشد٬ دیوارههایی مملو از موجودات دریایی چند صد هزار ساله!
در میان مردم جزیره رایج است؛ در شبهایی که ماه میانهی آسمان را تسخیر میکند و خلیج فارس به سویش قد میکشد (که جزیرتی به آن حوضا میگوید؛ به معنای بلندترین مد دریا در طول ماه) فضای دره دگرگون میشود و ولولهای میان دیوارهها به راه میافتد و گویی ماه را به میهمانی میخوانند و خانه را برای ورودش چراغانی. گویی خاطرات خفته در دیوارهها٬ حوضا را میشناسند و در این شب میدرخشند و به چشم ناظران ستارههایی میشوند درخشان.
و یا از دیگر علل این نامگذاری٬ حضور آدم فضاییهاست، بله این جمله را درست خواندید! بنا به افسانهای محلی موجوداتی در این دره رفت و آمد میکنند که از ژرفنای آسمان به ژرفنای خلیج فارس میآیند و میروند و گاهگاهی هم به این دره سرک میکشند. برخی میگویند آنها دهلیزهای رعبآوری در گوشه و کنار این دره حفر کردهاند و حتی کسانی هم آنها را دیدهاند! البته در سیاهی شب و تنگی گذر و از فاصلهای دور و...
اما همه کسانی که دل از هراس رویارو شدن با این موجودات٬ خالی کردهاند و پا به این محل پر رمز و راز گذاردهاند حدأقل صدایشان را شنیدهاند! صدایی به مانند صدای ضبط شده در دل صدفهایی که دریا را ترک میکنند و در ساحل به انتظار عابرانی مینشینند که گوش شنوایی داشته باشند!
حکایت صداهای این دره هم همین است٬ بیآن که صاحب صدایی باشد، صدایی هست و باد ساز راز مینوازد!
برای دیگر احتمال این نامگذاری باید سفری کرد به کشور پرو و دره ناسکا و طرحهایی که به دست مردم قوم اینکا در چند هزار سال قبل نقش بستهاند.
طرحهایی عظیم و رازگونه که تنها میتوان از ارتفاع چند صد متری سطح زمین معنایشان را درک کرد. سؤال این است مردم قوم اینکا با چه وسیلهای پرواز کردهاند؟!
شاید مردمان کهن این دیار هم پرواز کرده باشند و سپس دست به کار حجاری این ستارهواره شدهاند، شاید به کمک موجودات فضایی٬ شاید به یاری حضرت سلیمان و قالیچه پرندهاش و یا شاید به مانند حکایات شاهنامه چهار گوشهی تخت سلطانی را به پای چهار اَبَر پرنده بسته باشند و پرواز را تجربه کرده باشند و شایدهای دیگر!
شاید در آینده فرودگاهی هم در این دره کشف شود و...