b_300_300_16777215_00_images_974_abadan.ab.jpg

خاطرات دوران کودکی ام را فراموش نکرده ام اما اصلاً يادم نمي‌آيد گرمای هواي50 درجه آبادان اذیتم کرده باشد، روياي كودكي ام در آن دوران همیشه با من است، آرزوی بارش برف، پناه ‌گرفتن زير ميز تحرير به همراه يك پتو و چند بالش، جلوي دريچه كولر گازي"اوجنرال" پنجره‌ايي، لرزیدن از شدت سرما و لذت يخ‌ زدن و سؤال از مادر كه چرا در آبادان برف نمي‌آيد و دريافت اين پاسخ از مادر كه "چون آبادان كوه ندارد".

مدرسه ما حياطي داشت بزرگ، كلاس ها را با گرما به ياد نمي‌آورم، اصلاً چيزي به نام گرما و عطش در خاطرات كودكيم جايي ندارد، عجیب است، حتي با وجودي كه آن وقت‌ها، تاكسي‌هاي آبادان اكثراً پيكان بودند و بدون كولر. هر چه يادم مي‌آيد سبزي باغ خانه ها و شمشادهاي سبز محاط بر دور آنها.

تابستان‌ها از اول مردادماه مرخصي پدر و روزشماري من و برادرم براي آغاز سفري شيرين و پرخاطره با ماشين پدر، پدری كه حالا از او جز جسمي ضعيف و دستاني لرزان و حافظه‌اي كوتاه و زباني الكن و فراموش‌كار اما چشماني همچنان پر از نگراني و پرسش براي فرزندانش، باقي نمانده است از آن روزها.

پدر آخر تيرماه تدارك سفر مي‌ديد، آنهم سفري طولاني براي يك ماه در شهرهاي ايران و ما با شوق و ذوق كودكانه براي سفر آماده مي‌شديم و مادر در تدارک ملزومات سفر!

در مسیر سفر وقتی در آفتاب سوزان و گرماي خشك تابستان، آب این شهرها را مي‌نوشيدم و از پدر و مادر می پرسیدم كه چرا آب اينجا شور است يا طعم دارد، با اين جواب روبرو مي‌شدم كه هيچ جا «آب آبادان را ندارد» و اين شهرها از آب چاه استفاده مي‌كنند و براي همين آبشان «خوش‌طعمي و گوارايي آب آبادان نيست.

از نوشيدن آب در طول سفر حتي‌الامكان خودداري مي‌كردم، چرا كه طعم و گواراي آب شهرم را نداشت و من در عالم كودكي اين تفاوت را به‌خوبي احساس و ادراك مي‌كردم.

 در خيابان، خوردن آب از شيلنگ كه در باغچه رها بود، اصلاً جايز نبود، چرا كه در شهرم مطمئن بودم اين آب، آبي غيرآشاميدني است، ما عادت داشتيم از دو سيستم لوله‌كشي آب در خانه استفاده كنيم، يك سيستم كه به آن آب شط مي‌گفتيم و با آن حياط شستشو و باغچه آبياري مي‌شد و يك سيستم آب تصفيه كه مانند اشك چشم زلال و البته خوش‌طعم و گوارا بود، به يادماندني و متمايز از طعم آب تصفيه شده شهرهاي ديگر مانند شيراز و اصفهان

در خيابان اگر تشنه مي‌شديم و به اصرار مادر قرار بود از شيلنگ باغبان مهربان در حال آبياري آبي بنوشيم با تعجب مي‌پرسيدم مگر آب شط نيست و باغبان مهربان پاسخ مي‌داد آب تصفيه است، بنوش! و من با ترديد و با نگاهي به مادر از آب مي‌نوشيدم و باز هم طعم متفاوت اين آب، سؤال بزرگ پيرامون اين تفاوت را در ذهنم تداعي مي‌كرد.

دوران كودكي سپري شد، خاطرات خوش درس خواندن، تشويق و توجه مادر و پدر و سفرهاي پرخاطره به اراك، همدان، تهران، شيراز، تبريز و... و دلتنگي براي شهرم در اين سفرها و در بازگشت شنيدن اين جملة زيبا كه "هيچ جا خانة خود آدم نمي‌شود" و هيچ جا آبادان نمي‌شود.

‌امروز اما آبادان آب ندارد، نزديك 38 سال است كه از آبادان بيرون آمده‌ام،‌ باورم نمي‌شود با اين همه پيشرفت صنعت و تكنولوژي، علم، ‌تسلط بشر بر دانش و اسرار طبيعت، شهرم از آنجا به اينجا رسيده باشد؟

رود كارون را در خرمشهر زيبا به ياد مي‌آورم كه كنارش تفريحگاه شبانه آباداني‌ها بود، تلؤلؤ رنگ چراغ‌هاي رنگي روي آب رودخانه (كه به دليل عظمت مانند دريا بود) بازي رقص‌گونه زيبايي را به تصوير مي‌كشيد، حجم آبش را يادم نيست اما امروز كه كنارش مي‌روم مي‌بينم كه اين آب آن آب نيست و در بسترش  چیزی جز كشتي‌ها و لنج‌هاي خراب و به جا مانده از جنگ و تخريب.

امروز بار ديگر آب آبادان مثال‌زدني شده است، اما نه از خوش‌ طعمي و گوارايي، بلكه از شوري و تلخي و غيرقابل شرب بودن و حال در ذهنم در54سالگي‌ام، شبانه‌ روز اين سؤال در چرخش و دوران است كه: آبادان، چي بود و چه شد، از كجا به كجا و چگونه و چرا شهر من آب ندارد!

نسرین نورشاهی

 

 

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار