چند روز از سفر وزیر کشور به استان هرمزگان و جزیره قشم میگذرد٬ سفری که طی آن وزیر کشور شخصاً قول پیگیری مسائل مطرح شده را دادند و در اشارهای صریح گفتند؛ در جزایر خلیج فارس مشکل لاینحلی وجود ندارد و نارساییهای موجود نیز با تلاش برطرف میشوند.
در چند روز اخیر که خبر سفر قریبالوقوع رئیس جمهوری به استان هرمزگان و البته قشم در رسانهها بازتاب یافته به نظر میرسد که وزیر کشور به وعده خود عمل نموده و تلاش و رایزنیهای خود را به کار گرفته و سفر دکتر روحانی نشانهای از رفع مشکلات در خود دارد.
باید به یاد داشت که منطقه آزاد قشم همواره جایگاه ویژهای نزد عالیترین مقام اجرایی کشور داشته چراکه در نوروز ۹۵ منطقه آزاد قشم در شرایطی پذیرای دکتر روحانی بود که مهندس مؤمنی مدیرعامل محترم سازمان منطقه آزاد قشم به تازگی بر این مسند تکیه زده بود.
در آن ایام هم از گوشه و کنار شنیده میشد که رئیس جمهوری تمام قد از برنامههای عمرانی مدیرعامل جدید حمایت میکند و در شرایط کنونی نیز سفر رئیس جمهوری امیدهای بسیاری را در دل مردم ایجاد نموده که مشکلات فعلی نیز به زودی مرتفع گردند.
تبیین نقش مناطق آزاد تجاری در دوران پسابرجام٬ تغییرات ساختاری در سیستم بازار مناطق آزاد تجاری با توجه به افزایش نرخ ارز و حتی آزادسازی بازار ارز از سوی دولت٬ موقعیت رقابتپذیری منطقه آزاد قشم در صنعت رو به رشد توریسم و چند مسأله دیگر در سطح اقتصاد کلان از مسایل اصلی گفتگوها خواهد بود.
اما در این میان تعدادی از مطالبات مردم جزیره هم وجود دارند که امید است پس از عبور از دوره عمرانی جزیره به ویژه در بحث تولید و توزیع آب شرب٬ تولید و توزیع مطمئن برق٬ ایجاد جاده و ارتباطات و... نگاهی هم به مشکلات روزمره مردم شود مشکلاتی مانند دوگانگی در مدیریت٬ هزینههای سنگین سفر درون و برون جزیره٬ گرانفروشی و کمفروشی اصناف و...
که امید است با قول مساعد وزیر محترم کشور و در سایه ثبات مدیریتی موجود و البته تدبیر ریاست جمهوری شاهد پویایی هر چه بیشتر جزیره قشم و استان هرمزگان باشیم.
با تغییر شکل زندگی مردم در جوامع امروزی و اهمیت تأمین سوخت و انرژی به عنوان یکی از مهم ترین مسائل بویژه در جوامع صنعتی و پیشرفته، حرکت کشورهای در حال توسعه را در این مسیر اجتناب ناپذیر می کند.
برپایی نخستین نمایشگاه بین المللی جایگاه های سوخت و صنایع وابسته در تهران با هدف تبادل دانش و فن آوری را می توان در همین چارچوب ارزیابی کرد.
اهمیت سوخت در توسعه کشورها و نقش بی بدیل آن در تولید و حمل و نقل و صنعت برکسی پوشیده نیست و به دلیل اهمیتی که اکنون سوخت در جامعه دارد نمی توان به تبادل دانش و دستیابی به فن آوری نوین را در این بخش نادیده گرفت.
شاید به همین دلیل تصمیم گرفته شد برای اولین بار نمایشگاهی با عنوان نمایشگاه جایگاه های سوخت و صنایع وابسته در تهران برگزار شود.
بی تردید در جهان صنعتی امروز حمل و نقل به دلیل نیاز مبرم مردم به آن، در بیشتر کشورها در حوزههای مختلف بزرگترین بخش مصرف کننده انرژی است و در این میان اهمیت و جایگاه جایگاه های سوخت در کشور کاملا روشن است.
نخستین نمایشگاه بین المللی جایگاه های سوخت و صنایع وابسته تهران قادر است فرصتی کم نظیر برای عرضه خدمات و مدرن ترین محصولات را در اختیار جایگاه داران قرار دهد.
با توجه به آمارهای موجود و به اعتقاد کارشناسان، در ایران بخش حمل و نقل (جاده ای، ریلی، هوایی و دریایی ) بعد از بخش ساخت و ساز و مسکن در جایگاه دوم مصرف انرژی قرار گرفته است.
همین موضوع، ضرورت و اهمیت تبادل اندیشه صنعتگران و محققان داخلی با پیشگامان جهانی در عرصه سوخت به عنوان رویکرد مهم نمایشگاه جایگاه داران سوخت را به امری اجتناب ناپذیر تبدیل کرده است.
عده ای بر این باورند که نخستین نمایشگاه تهران که از سوم تا ششم دیماه جاری برگزار می شود فرصت کم نظیر و مناسبی است که جایگاه داران و صاحبان صنایع وابسته خدمات و محصولات خود را معرفی و عرضه کنند.
این نمایشگاه در راستای سیاست های اقتصاد مقاومتی و سند چشم انداز جایگاهداری در کشور ارزیابی می شود و تاثیر مهمی در سامان دهی، یکسان سازی، بروز رسانی و در نهایت توسعه کار آفرینی، گردشگری و رونق اقصادی کشور در این حوزه مهم اقتصادی دارد.
نخستین نمایشگاه بین المللی جایگاه های سوخت و صنایع وابسته روز یکشنبه سوم دیماه با حضور جمعی از مقامات کشوری در محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران گشایش می یابد.
بندرعباس شهری مملو از عبور و مرور و تجارت. گویی این شهر خواب به چشمانش نمیآید و همیشه بیدار است. در مرکز این هیاهو اما گوشه دنجی هست که فارغ از همه عبور و مرورها انگار به خواب رفته.
اگر تازه واردی به بندرعباس بیاید و البته بازارها مجالی به چشمانش بدهند در مرکز شهر معبدی میبیند که فضای نوستالژیک فیلمهای هندی را تداعی میکند که اگر کمی هم اهل تخیل باشد خود را در دهلی و کنار مهاراجهها میبیند!
گنبد این بنای تک افتاده در این شهر پر هیاهو از پشت حصار فراموشی سرک میکشد تا در میان جمعیت آشنایی هندو و یا خیالبافی ببیند و برایش سری میجنباند تا شاید مانند گذشتههای نه چندان دور در این شهر کسی به او پاسخی بدهد و شاید هندویی هم ادای احترامی کند.
معبد هندوها در بندرعباس تمثیلی از بیدل٬ شاعر فارسیسُرای هندی است! شاعری ایرانی ایران ندیده.
اگر بیدل نماد ادبیات فارسی در میان بیکران جمعیت هند است این بنای هند ندیده هم نماد هند است در بیکران هیاهوی بندرعباس.
اهالی بندر خودشان هم خیلی از علت وجودی این معبد در مرکز شهرشان نمیدانند اما میتوان حدس زد در گذشتهای نه چندان دور تعداد هندیها در این شهر زیاد بوده٬ شاید زمانی که هنوز جنگ هفتاد و دو ملت در شبه قاره هند اتفاق نیفتاده بوده. پیروان آیین هندو که به سودای تجارت به این دیار میآمدهاند نمکگیر میهماننوازی مردمان خونگرم و این خاک پر سودا میشدهاند و در این سرزمین بی حب و بغض با احترام چند صباحی از سواحل زیبای خلیج فارس بهره میبردهاند.
بنای معبد هندوها در بندرعباس در سرزمین پهناور ایرانزمین منحصر به فرد است و ظاهراً تنها اثر از این آیین در کشور به شمار میآید.
تاریخ معاصر ایران شاید بیشترین حجم حضور هندیها در کشور را مربوط به دوره مداخلات پدر پیر استعمار در ایران ثبت کرده. هندیهایی که تحت اجبار و یا شاید در مقابل یک مشت لیره به همراه ارتش استعمارگر انگلیس راهی ایران میشدهاند. اما انگار حکایت این معبد جدای از خشونت و استعمار و استثمار باشد و مربوط به کسانی که آمده بودند که بگویند سلام...
جدا شدن پاکستان و بنگلادش و... از شبه قاره هند ایران را از هم مرزی با هند جدا انداخت و حالا پاکستان میراثدار هند شده و در همسایگی با ایران جای خالی هندیها را پر کردهاند. اما از آنجایی که آیین پاکستانیها هندو نیست آنها هم هنگام عبور از کنار این معبد تنها لحظاتی به آن چشم میدوزند و میروند و...
به معبد نگاه میکنم و از دور تلاش میکنم فضای سِحرانگیز و جادویی سرزمین هند را تجسم کنم و در رؤیا شاهد برگزاری یکی از مراسم پر از رنگ و عطر و میوههای گرمسیری در میان زنان و مردان فقیر اما شادمان باشم.
اما انگار این تجسم بی طعم ادویههای آن دیار معنا ندارد. حواسم که به محیط جمع میشود گویی شهر با نمِ شرجی٬ آب به سر و صورت زده تا خود را برای شببیداری آماه کند. پیادهروها مملو از جمعیت شده شاید شبیه به پیادهروهای اطراف معابد در هند پر از دستفروش که اتفاقاً لهجهای ناآشنا دارند!
از فروشندگان که حدس میزنم گوشه و کنار شهر را بهتر از من جزیرهنشین میشناسند! و بساطشان مملو از تیشرتهای هندی و پاکستانی است! آدرس یک رستوران هندی را پرسان میشوم و جوابی جز کمی حرکت اضافی سر و گردن نمیبینم. بوی تند گاریهای فلافلفروشی پیادهروی روبرو همه رهگذران حتی وسواسیها را به سمت خودشان میکشد! قدم برمیدارم و میگویم فردا کمی دیگر هم در این عبور و مرور بی توقف پرسان میشوم شاید محله لبنانیهایی هم در این بندر باشد که کسی غذای هندی روی یک چرخ دستی بفروشد!
بعد از حرفهای پرحاشیه بقایی، احمدینژاد و تیمش در مرکز توجه قرار گرفتهاند. برخی این ضربههای بیمحابا به قوه قضائیه و ارکان دیگر نظام را نشان از اپوزیسیون شدن یاران دولت سابق میدانند، اما با نگاه به گذشته میتواند فهمید که این روش قدیمی آنهاست.
روزی برای ثبتنام در انتخابات با سر و صدا به وزارت کشور میروند، نشست خبری میگذارند و برای شورای نگهبان خط و نشان میکشند؛ روزی هم وقتی شور انتخابات فروکش کرد، تلاش میکنند تا به بهانه دستگیرشدن بقایی، با فریاد زدن بر سر قوهقضائیه، نام خود را با ترفندی جدید مطرح کنند.
این شورش مثلث احمدینژاد-مشایی- بقایی، مسیر تازهای نیست. عبور از خط قرمزها به بهانههای مختلف، شگرد این تیم سهنفره است، شگردی که با توجه به اقتضائات زمان و میزان قدرتشان در میدان سیاست، رنگ و لعاب عوض میکند.
احمدینژاد و یارانش همیشه به وقت هراس و خطر یک روش یکسان داشتهاند؛ شورش و ایجاد یک بحران جدید برای منحرف کردن موضوع از مسیر اصلیاش. برای یافتن داستانهای شورش و بحرانسازیهای احمدینژاد و یارانش، نیاز به كند و کاو زیادی نیست.
* آزادی مرد دوم احمدینژاد؛ حمله به قوه قضائیه و تهديد به افشاگري
این بار داستان عبور از خط قرمزهای این سه نفر از جای سادهای شروع شد. بقایی به دلیل اتهاماتمالی به قوه قضائیه احضار شد و برای او وثیقه 50 میلیارد تومانی تعیین شد، اما او بهدلیل تأمین نشدن وثیقه از 18 تیرماه امسال روانه زندان شد. حضور او در زندان سناریوی جدید تیم رئیسجمهور پیشین را کلید زد. از همین نقطه بود که حرفهایی درباره اعتصاب غذای بقایی و هراس از به خطر افتادن جان او به گوش رسید. دوستان احمدینژاد فعال شدند، بازی جدیدی در راه بود.
سرانجام یک روز پس از آنکه بقایی راهی بیمارستان شد، خبر آمد که او با وثیقه 20 میلیاردی آزاد شده است. اما این آزادی، تازه نقطه آغاز سناریوی احمدینژاد و دو یار غارش بود؛ «شانتاژ» سیاسی-قضایی.
بقایی بلافاصله بعد از آزادی بقایی به دیدار احمدینژاد رفت و پس از اینکه احمدینژاد حلقهگل را به گردن اون انداخت گویی جان تازهای پیدا کرد و به قوهقضائیه حمله و اتهاماتی را وارد کرد تا اینگونه جنجال تازه را کلید بزند. «جوانان ما خون دادند که یک عده فاسد مثل اینها روی کار بیان؟»، «آقای اژهای میگه بقایی برگشته گفته که من نمیخوام عمومی برم. اژهای دروغ میگه همونجور که در وزارت طلاعات دروغ میگفت.» این تنها بخشی از سخنان حمید بقایی بعد از آزادی بود که نشان از نقش جدید بقایی داشت. شاید همان نقشی که پارسال در روز درختکاری آن را در ویدئو چند دقیقهای در کنار احمدینژاد و مشایی به زبان آورده بود، «آخر حماسه بالاخره یک نفر باید فدا شود.»
در كنار حرفهاي تند و تيز بقايي، احمدينژاد هم خيلي ساكت نماند. سكوت او چند روزي طول كشيد اما بعد از افشاگری های روز گذشته دادستان دیوان محاسبات درباره تخلفات دولت قبل، سکوتش را شکست و با انتشار نامهاي، تهديد به افشاگري كرد.
احمدينژاد در بخشي از نامهاش آورده:«باندهای قدرت و ثروت با سواستفاده از شرایط به دنبال اجرای سناریویی ناجوانمردانه علیه جمعی از خادمان شما در دولت های نهم و دهم هستند.پرده اول این سناریو با دستگیری بلاوجه آقای بقایی اجرا شد و پرده دوم در اظهارات غیرقانونی دادستان دیوان محاسبات و اتهامات سراسر کذب ایشان رونمایی شد.». اين مسير مظلوم نمايي احمدينژاد در بخشهاي انتهايي نامهاش به «توطئه های غیر اخلاقی طراحی شده » رسيد و مانند هميشه قرار گذاشت تا دست به افشاگري بزند.
اين قبيل اقدامات احمدينژاد و اطرافيانش جديد نيست.گویی رئیس دولت نهم و دهم برای عبور از خط قرمزها، دستفرمان عجیبی دارد، مقابله اش با ارکان نظام به امروز و دست پروردهاش یعنی بقایی محدود نمیشود. برای درک بهتر این موضوع، باید به گذشته نیز نیم نگاهی داشته باشیم، روزهای اوج و افول قدرت احمدینژاد.
*11 روز خانهنشینی؛ اولین شورش احمدینژاد
احمدینژاد در دولت دومش، با احمدینژاد دولت اول، تفاوت زیادی داشت، تا جایی كه حتی اصولگراهایی كه روزی از كشف او در قامت «پدیده» به خود افتخار میكردند، در سالهای آخر دولت نهم و بیشتر در در دولت دهم زبان به انتقاد از عملكرد احمدینژاد گشودند.
اما نقطه شروع «گلهگذاری» جدی اصولگرایان را باید در خانهنشینی احمدینژاد جستجو كرد، حركتی كه به نوعی اولین قدم برای عبور احمدینژاد و یارانش، از خط قرمزهای نظام بود. اقدامی که در مقابل نظر مقام رهبری برای ابقا وزیر اطلاعات صورت گرفت.
از بزرگان نظام گرفته تا چهرهها نزدیك به احمدینژاد در این یازده روز به خانه او رفتند و هر یك تلاش كردند تا از طریقی او را از كاری كه میكند پشیمان كنند، سرانجام قائله ختم شد، احمدینژاد به جلسه هیئت دولت بازگشت و حتی دوستانش این غیبت چند روزه را به دلیل كسالت رئیسدولت دانستند و نه قهر. اما خانه نشینی چیزی نبود که از سیاست ایران فراموش شود.
در واقع، نظام ترجیح داد تا با صبوری مانع عبور احمدینژاد از خط قرمزهای بیشتری شود و «تحمل» را بر «طرد» ترجیح داد. این نكتهای است كه آیتالله شیخ محمد یزدی رئیس اسبق قوه قضائیه و عضو شورای نگهبان در صحبتهایش -كه پس از 6 سال از خانه نشینی احمدینژاد منتشر شد- بر آن مهر تأیید میزند: «آقا فرمودند او-احمدینژاد- گفته که نظام اگر نتواند من را تحمل بکند! آقا هم گفتند که اگر نظام مسئولش من هستم که من تحمل کردم و شما را این دو - سه ساله تحمل کردم!»
*دست به یقه شدن با مجلس در یکشنبه سیاه
احمدینژاد در بهمن سال 91، شورش جدید را با اسم رمز «سعید مرتضوی» در مجلس پیگرفت. انتصاب سعید مرتضوی به عنوان مدیرعامل تامین اجتماعی موضوعی بود كه شیخ الاسلام را در قامت وزیر كار در لبه پرتگاه استیضاح، قرار داد.
رئیس دولت دهم، برای حمایت از شیخ الاسلام و مرتضوی همچون موضوع خانهنشینی، دست به همان ترفند نخ نما شده زد. او ابتدا سفیری را برای خط و نشان کشیدن برای لاریجانی راهی دفترش کرد، وقتی این روش جواب نداد در صحن مجلس با لحن خاص خود تهدید به افشاگری كرد و سرانجام هم با پخش فیلمی از دیدار سعید مرتضوی و فاضل لاریجانی (برادر رییس مجلس)، آتشی بر دامان رابطه رئیسمجلس و رئیس دولت انداخت. شورشی علیه مجلس كه صبر لاریجانی را محك زد.
*رهبری نهی کرد اما آن مرد آمد!
دولت احمدینژاد تمام شد، اما او خیال خداحافظی از سیاست نداشت. سخنرانی و سفرهای استانی راههایی بودند كه او را به سیاست متصل نگه میداشتند. هر چه به انتخابات 96 نزدیكتر میشدیم، بیشفعالی سیاسی احمدینژاد هم بیشتر به چشم می آمد. اهل سیاست هم این بیشفعالی را حكم بر تلاش او برای ورود به انتخابات دادند. اما در اواسط سال 95، خبرهای جدیدی به گوش رسید. احمدی نژاد از حضور در انتخابات «نهی» شده بود.
ابتدای امر، این موضوع در حد حرفهای درگوشی و گمانهزنی بود، اما با انتشار سخنان رهبری، «نهی» از حضور در انتخابات، تأیید شد: « خوب بله، یک نفری، یک آقایی آمده پیش من، من هم بهملاحظهی صلاح حال خود آن شخص و صلاح حال کشور به ایشان گفتم که شما در فلان قضیه شرکت نکنید. نگفتیم هم شرکت نکنید، گفتیم صلاح نمیدانیم ما شما شرکت کنید. این را گفتیم، خوب یک چیز عادی است.»، «با ملاحظهی حال مخاطب و اوضاع کشور به یک آقایی انسان توصیه میکند که آقا شما اگر توی این مقوله وارد شدید این دوقطبی در کشور ایجاد میشود. دوقطبی در کشور مضرّ است به حال کشور. من صلاح نمیدانم شما وارد بشوید. بله، این چیز خیلی مهمی که نیست. این یک چیز خیلی طبیعی است، خیلی ساده است. بله، ما این توصیه را به یکی از آقایان، به یکی از برادران کردیم. خوب، حالا این مایهی اختلاف بشود بین برادران مؤمن، یکی بگوید فلانی گفته، یکی بگوید نگفته، یکی بگوید چرا پشت بلندگو نگفته؟ خوب، حالا این هم پشت بلندگو»
اما با وجود نهی رهبری، احمدینژاد مسیر دیگری را پیش گرفت. او با اینکه در نامه ای از عدم کاندیداتوریش روایت کرده بود اما در بزنگاه انتخابات دست در دست بقایی به وزارت كشور رفت و برای انتخابات ثبت نام كرد. او در روز ثبت نام گفته بود:« رهبری من را نهی نکردند، گفتند نیایید بهتر است!»
*احمدینژاد تشنه اپوزیسیون شدن
وقتی تكههای پازل شورشهای احمدینژاد را كنار هم میگذاریم، به یك نتیجه میرسیم، او همیشه تشنه عبور از خط قرمزها بوده است. پس نباید از صحبتهای اخیر بقایی چندان متعجب شد.
در واقع احمدینژاد تفاوت چندانی با گذشته نكرده است. او و یارانش مانند قبل، وقتی میخواهند به خواستهای برسند یا زمانی كه دچار حس «خطر» و «هراس» میشوند، دست فرمان خوبی برای عبور از خط قرمزها دارند. شاید برخی همچون امیررضا واعظ آشتیانی- چهره اصولگرایی كه معتقد است او ، احمدینژاد را شهردار كرد- این روزهای احمدینژاد را بهتر تحلیل كنند: «احمدی نژاد میخواهد اگر روزی مثل برخی آقایان نقش اپوزیسیون را داشت بهانه بیاورند و به عوامل نظام بگوید شما من را اپوزیسیون کردید. یعنی میخواهد در این قضایا شریک پیدا کند.» اما واقعیت چیز دیگری است.
اگر گریزی به گذشته داشته باشیم و با نیم نگاهی به گذشته، حال احمدینژاد را تحلیل كنیم، به این نتیجه میرسیم كه او؛ سال هاست كه شیفته ایفای نقش در قالب یك مخالف شده است. او به هر بهانهای دكمه خروج را فشار داده و صبوری نظام را محك زده است. اما تاكنون همه در برابر او صبر را پیشه كردهاند. این صبر را از یكسو میتوان نشاندهنده تلاش برای نگه داشتن احمدینژاد در بدنه نظام، تحلیل كرد و اما از سوی دیگر هم برخی همچون فاضل موسوی نماینده اصلاحطلب مجلس آن را به دلیل دسترسی رئیس دولت سابق، به اطلاعات خاص میدانند.
او سال گذشته در گفتگوی با خبرآنلاین گفته بود: «از نظر من در آن دورهای که احمدینژاد وزیر اطلاعاتش را کنار گذاشت و خودش مسئولیت این وزارتخانه را به عهده گرفت، توانست به اطلاعات درجه یک وزارت اطلاعات دست پیدا کند. برهمین اساس از بسیاری افراد که دارای نقاط ضعفی بودند، سوژه دارد. به همیندلیل است که کسی جرأت نمیکند به احمدینژاد بگوید بالای چشمت ابرو است.»(اينجا)
هر كدام از این تحلیلها میتواند، درست باشد. در كنار تمام این تحلیلها، باید منتظر ماند و دید كه احمدینژاد تا چه زمانی بنا دارد كه «صبر» نظام را محك بزند و نظام هم تا چه زمانی مانع خروج او خواهد شد.
هیات وزیران یکی از مهمترین جلوههای حکومت به حساب میآید و به همین خاطر نهادی کاملا سیاسی است و هر وزیر فارغ از این که عهدهدار مدیریت چه وزارتخانه است عنصری کاملا و نه نسبتا سیاسی است.
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «تیرماه از نیمه گذشت و روزشماری دو آیین «امضا و سوگند» رییسجمهوری که در عرف سیاسی ایران به «تنفیذ و تحلیف» مشهور است، آغاز شده و پس از آن نوبت معرفی اعضای کابینه است و طبعا این روزها بازار رایزنی و گمانهزنی داغ است. مراد از کابینه شخص رییسجمهوری، معاون اول، معاونان و وزیران و مشاوران است و این فقره اخیر البته در جلسات هیات دولت حق رای ندارد.
هیات وزیران یکی از مهمترین جلوههای حکومت به حساب میآید و به همین خاطر نهادی کاملا سیاسی است و هر وزیر فارغ از این که عهدهدار مدیریت چه وزارتخانهای است عنصری کاملا و نه نسبتا سیاسی شناخته میشود.
با این مقدمه روشن است که نخست میخواهم از سوءتفاهمی بگویم که برخی به آن گرفتارند و بعضی هم دانسته یا نادانسته به آن دامن میزنند. این تلقی که مثلا وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی یا وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات سیاسی نیستند یا نباید باشند، نادرست است، زیرا هر وزیری به اعتبار آن که وزیر است، سیاسی است و در مجموعه تصمیمات دولت دخالت دارد و رای میدهد اما این به معنی آن نیست که عناصر دیگر مدیریت لحاظ نشود.
به عبارت درستتر و اگر بخواهیم به گزاره توماس وودرو ویلسون وفادار باشیم که «سیاست» از «اداره» جداست اما این به معنی آن نیست که برای وزارتخانهها باید به جای وزیر، مدیر انتخاب کنیم. کار وزیر هم ارتباط با بیرون و با بالاتر و با هم عرضهاست و هم اداره زیر مجموعه و ذیل اما بهتر است برای «اداره» از فرد دیگری که قائم مقام اوست، استفاده کند و خود به سیاستگذاری و نه سیاسیکاری یا سیاستبازی بپردازد.
پس سوءتفاهم اول بر سر کابینه این است که وزیر میتواند سیاسی نباشد یا حتما باید در همان حوزه متخصص باشد. حال آن که در رژیم گذاشته هم که در غیاب دموکراسی به تکنوکراسی و فنسالاری دل بسته بود و به تکنوکراتهایی چون جمشید آموزگار چنان میدان داد که به نخستوزیری هم رسیدند، نیز دو سمت کاملا تخصصی و در سالهای طولانی در اختیار دو مدیر ارشدی بود که هر یک بیش از ۱۰ سال پیوسته بر این منصب بودند در حالی که تخصص دانشگاهیشان دیگر بود.
یکی دکتر حسین خطیبی که رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ (هلال احمر کنونی) بود و در ادبیات دکتری داشت نه طب و دیگری دکتر منوچهر اقبال که در مهمترین سالهای روند تصاعدی قیمت نفت در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران بود و او هم پزشک بود.
جالب این که ویلسون که به خاطر تفکیک اداره از سیاست به شهرت رسید و در علم مدیریت شاخص است خود بعدها رییسجمهوری آمریکا شد و مدیران را به کار سیاسی نگمارد و در این عرصه سیاستورزی کرد.
سوءتفاهم دوم این است که آقای روحانی باید به رقیب هم سهم بدهد چون اگر او ۲۴ میلیون رای آورده و دوباره رییسجمهور شده، آقای رییسی هم نزدیک به ۱۶ میلیون رای به دست آورده و این سوءتفاهم بر پایه این استدلال شکل گرفته که خود رییسجمهوری هم بارها تصریح کرده، رییسجمهور همه ایرانیان است اعم از این کسانی که به او رای دادند یا آنها که به رقیبان رای دادند یا حتی آنان که اساسا رای ندادند.
سهم به رقیب به معنی تشکیل دولت ائتلافی است و تازه در دولت ائتلافی هم به رقیب اصلی کرسی نمیدهند. در نظامهای پارلمانی - حزبی وقتی یک حزب میتواند دولت تشکیل دهد که اکثریت کرسیها را به دست آورده باشد و در غیر این صورت ناگزیر از ائتلاف است و معمولا سراغ احزاب کوچک میروند؛ همان کاری که خانم تزرا می در بریتانیا انجام داده و مثلا اگر ۱۰ کرسی کم دارند با یک حزب کوچک ائتلاف میکنند و به این ترتیب امکان تشکیل دولت را پیدا میکنند.
در حالی که در ایران نظام سیاسی حزبی - پارلمانی نیست و رییسجمهوری با رای مستقیم مردم انتخاب میشود و اکثریت مجلس تنها در قالب انتخاب رییس مجلس که هر سال هم باید گزینش او تجدید شود، جلوه میکند نه در اعضای دولت هر چند که از ابزار رای اعتماد برخوردار است و بدون رای اعتماد گزینه پیشنهادی وزیر نمیشود.
نکته مهمتر این که رقیب اصلی روحانی چهرهای بود که ذاتا یک فعال سیاسی به حساب نمیآید و حزب و تشکیلات ندارد و با این که از جانب اصولگرایان حمایت میشد و میشود اما نماد آنان نیست و مواضع او وارونه روحانی است و با این حساب روحانی چگونه میتواند برای پیشبرد تفکرات خود به مخالفان تفکرات خود میدان بدهد و آنگاه پاسخ ۲۴ میلیون نفر را چه بدهد؟
البته این سخن به معنی آن نیست که رایدهندگان به رقیب روحانی نادیده انگاشته شوند زیرا قطعا بخش قابل توجهی از آنان که لایههایی از مردم ایراناند مطالبات اقتصادی و معیشتی داشتهاند و در رایدهندگان به روحانی نیز مطالبه اقتصادی کم نبوده اما احتمالا به توانایی رقیب باور نداشتند.
سوءتفاهم اصلی اما این است که تصور شود هر قدر روحانی از آن چه وعده داده فاصله بگیرد، منتقدین دست از سر او برمیدارند؛ در حالی که نه تنها این اتفاق نخواهد افتاد که تنها بخشهایی از حامیان را دلسرد میکند و آنگاه در غیاب آنان در انتخابات مجلس بعدی چه بسا در همان مجلس بعدی بر روحانی سخت بگیرند. مشی روحانی البته اعتدال است و میداند که با همه طرفها باید تعامل داشته باشد.
مطلب منتسب به آقای پورازغدی حتما با فتوشاپ دستکاری شده. حتی میخواهم عرض کنم اگر ایشان این حرف را هم زده باشد، به خاطر نفوذ فتوشاپ در اندیشه ایشان است!»
محمد مهاجری در خبرآنلاین نوشت: «اخیرا یک فایل صوتی از جناب آقای حسن رحیمپور ازغدی در فضای مجازی منتشر شده است. او در این فایل که از اظهارات او تقطیع شده، گفته است خود را از رئیسجمهورهای کشورمان بالاتر میداند و بعد هم تاکید کرده است وظیفه خود میداند در ۴ سال آینده در برابر آقای روحانی بایستد.
یکی دو روز صبر کردم که الباقی فایل صوتی ایشان هم منتشر شود که نشد. عجالتا بر اساس همین چیزی که منتشر شده، با شناختی که دست کم در ۲۵سال گذشته از ایشان دارم عرض میکنم مطلب منتسب به ایشان حتما با فتوشاپ دستکاری شده. حتی میخواهم عرض کنم اگر ایشان این حرف را هم زده باشد، به خاطر نفوذ فتوشاپ در اندیشه ایشان است!
و گرنه مگر ممکن است کسی خودش را از رئیسجمهورهای سابق و لاحق بالاتر بداند ولی آدرس وزارت کشور را بلد نباشد که برود در آنجا برای انتخابات ریاستجمهوری ثبت نام کند، از شورای نگهبان تاییدیه بگیرد، در انتخابات شرکت کند و رای مردم را کسب کند؟ مگر مردم، خدای ناکرده چیزی زدهاند که به کاندیدای دانشمندتر رای ندهند و بروند فرد بیدانش را انتخاب کنند؟
میخواستم یک جمله دیگر هم بنویسم که فرضا اگر ایشان الان خودش با ۲۴میلیون رای رئیسجمهور بود و مثلا آقای روحانی میگفت، ۴سال در برابر آقای رحیمپور خواهد ایستاد، برادر عزیزم آقای رحیمپور چه جوری از خجالت او درمیآمد؟
واقعا الامان از دست فتوشاپ!»
هلال ماه رمضان حضورش را در آسمان نگاهها در نقاب سال میکشد این همان ماهی است که به بدر نرسیده دود کینه خوارج را بار دیگر بویید! قرار بود که سیاهی کینه را حدأقل در این ماه مبارک به عرش نرسانند اما این نیز معاهدهای بود که شکست و شاید از نهروان تا تهران تجربهای پیوسته و پیوسته و... بوده.
رمضان به هلال رسید و گویی این شتابانترین شتافتنهای یک ماه به سوی هلالیت بود! دوان دوان تا شاید از شرم نگاه به جنایتهای کور خلاص شود! ترور٬ بمبگذاری٬ خشونت٬ تحریم٬ محاصره٬ ائتلاف به پشتوانه میلیاردها دلار اسلحه علیه مردمی بیمار و قحطیزده٬ محاصره غذایی یک جزیره مسلمان در سحر بدون بانگ امساک! اعزام سفیران با کمربند انفجاری به دور و نزدیک! بیانیه و شادمانی و افتخار برای کشتن چند زائر و رهگذر و مسافر! شتاب در تخریب یک مسجد قبل از وداع ماه با آسمانی که همچنان میبیند و...
آری شتابزدهتر این آسمان را رها کن اما به امید سال دیگر که زائرین حرم سفیر مظلومیت کربلا مدافعین حرمی باشند که کبوتری سفید را به پیشکشی گنبد میبرند. چشمهایمان را عفو کن که نگاهی از سر حسرت به رفتنت ندارند! برو و آسمان را به هلال ماه نو بسپار که همت چارهساز است! پس پروا مکن بشتاب...
شهره اکبری
یادداشت/ محسن جلالپور - رییس سابق اتاق بازرگانی ایران
از نخستین روزهایی که به نمایندگی از بخشخصوصی در نشستهای شورای پول و اعتبار شرکت میکردم، تا آخرین جلسهای که توفیق حضور داشتم،بحران مؤسسههای مالی و اعتباری غیرمجاز همواره یکی از پر چالشترین بحثهای این شورا بود.
اینروزها که هر روز عدهای تحت عنوان مالباختگان این مؤسسهها مقابل نهادهای رسمی تجمع میکنند،یاد نشستهای سنگین شورای پول و اعتبار میافتم.نمیدانم اینروزها رئیسکل بانک مرکزی شبها چگونه به خانه میرود،چون آنروزها وقتی از نشستهای شورای پول واعتبار به خانه میرفتم،به واسطه اطلاعات تکان دهندهای که از وضعیت مؤسسه ها در شورا مطرح میشد، ،چند ساعت سردرد داشتم و مجبور بودم قرص بخورم تا بتوانم باقیمانده شب را بخوابم.
دکتر سیف و همکارانش چهار سال است در کنار همه وظایفی که بر عهده بانکمرکزی گذاشته شده،مشغول ساماندهی صدها مؤسسه غیر مجاز هستند و من همیشه از خودم میپرسم او و همکارانش در بانکمرکزی چگونه بر این رنج بزرگ غلبه میکنند؟
آنچه قطعا نمک روی زخم بانک مرکزی میپاشد،سوء استفاده از صبوری و معذوریت مدیران این نهاد در بازگویی حقایق و تقصیرات سازمانها و مؤسسههای شبهدولتی و ...است. طرفه آنکه نهادهای ناپیدا که بخش مهمی از بحران فعلی بازار پول،مدیون فعالیتهای غیرقانونی آنهاست، اکنون طلبکارانه علیه بانکمرکزی حاشیهسازی میکنند و مالباختگان احتمالی را سراغ سیاستگذار پولی میفرستند.
نمیخواهم بگویم ناظر بازار پول در دورههای قبل هیچ تقصیری نداشته اما نباید اسیر تبلیغات دروغین و فشارهای نامرئی شد و به جای دادن نشانی مقصر اصلی،آدرس بانکمرکزی را به مردم زیاندیده داد.
همین طور نباید اسیر توهم توطئه شویم و فکر کنیم همه آنها که این روزها تحت عنوان مالباختگان مؤسسه های مالی و اعتباری غیرمجاز دست به اعتراض میزنند،گروههای فشار بازارپول هستند که با هدف امتیاز گرفتن از بانکمرکزی دست به تجمع زدهاند.
سرگذشت تلخی که در ادامه میخوانید، ابعاد تکاندهندهای از بحران مؤسسههای مالی و اعتباری غیر مجاز را برای شما روشن میکند:
یک روز که برای حضور در نشست شورای پول و اعتبار به بانکمرکزی رفتم،یکی از قدیمیترین و سرشناسترین اعضای اتاق را مقابل در ورودی بانکمرکزی دیدم.با این فکر که احتمالا ایشان منتظر کسی هستند،پیاده شدم تا حال و احوالی بپرسم.
بعد از احوال پرسی،پرسیدم اینجا چه میکنید؟ گفتند منتظر شما بودم.تعجب کردم و با ابراز شرمندگی گفتم چرابادفترهماهنگ نکردید؟
گفتند:نمیخواستم در اتاق، شما را ملاقات کنم.
ایستاده به حرفهای ایشان گوش کردم و بعد از مدتی احساس کردم نه ایشان و نه من،توان مکالمه سرپایی نداریم و خواستم که درون ماشین به صحبتها ادامه بدهیم و ایشان هم خواستند تنها باشیم.از راننده خواهش کردم ما را تنها بگذارد.
ماجرا از این قرار بود:
یکسال پیش از این دیدار،مدیر یکی از مؤسسههای مالی واعتباری،سراغ این تولیدکننده محترم میرود و پیشنهاد میکند اگر ایشان مبلغ قابل توجهی در این مؤسسه سپرده گذاری کند،سالانه 32 درصد سود دریافت خواهدکرد.مدیر مؤسسه قول میدهد سود را ماهانه به حساب ایشان واریز کند و حتی بابت سود ماهانه هم سود 32 درصدی به ایشان پرداخت شود.مرد محترم این سرگذشت که بیش از 5 دهه در کار تولید و صادرات بوده، خام این پیشنهاد میشود تا خودش را از گرفتاریهای تولید رها کند.او که از فراز و نشیبهای صنعتگری خسته شده،زمین و ماشین آلات کارخانهاش را میفروشد و پس از تسویه حساب با کارگر و کارفرما،پولاش را در این مؤسسه سپرده میکند.
یک سال و اندی میگذرد و مرد سرگذشت ما با محاسبه سودی که به سپرده اش تعلق گرفته،حالا بیش از 70 میلیارد تومان از مؤسسه مالی و اعتباری طلبکار است.
دردناکتر از همه اینکه او به کارگران و کارمندان بازخرید شدهاش توصیه میکند پولشان را در همین مؤسسه سپرده کنند و آنها هم بهرهای ببرند.تعداد زیادی از اطرافیان ایشان هم با چنین نیتی دارایی خود را در این مؤسسه سپرده میکنند و گرفتار میشوند.
حالا او مانده و بر باد رفتن عایدی نیم قرن تلاش و کوششاش که معلوم نیست چگونه و چه زمانی به دستش برسد.
مرد مالباخته وقتی خداحافظی کرد، اشک در چشمانم جمع شد. چطور مردی به این شرافت حاضر شده بود حاصل یک عمر کار و تلاشش را به باد بسپارد؟ آن مؤسسه کذایی با چه پشتوانهای ،هم بانکمرکزی را دور زد و هم مردم را به دام یک بازی خطرناک کشاند؟
آن روز با تأخیر به نشست شورای پول و اعتبار رفتم و سخنرانی تندی علیه مسببان این دملهای چرکین کردم.به دلیل سوگندی که خورده ام،نمیتوانم درباره مباحث آن روز چیزی بنویسم اما خوب به خاطر دارم بعد از پایان آن نشست، روانه مطب پزشک شدم.
فیلم Graduation، محصول ۲۰۱۶ رومانی، درامی پرتنش است که به فروپاشی اخلاقی انسانها و فساد اجتماعی میپردازد. همراه نقد زومجی باشید.
«فارغالتحصیلی» (Graduation)، جدیدترین فیلم کریستین مونجیوی رومانیایی با این موضوع سروکار دارد. با فساد ریشه دوانده و گستردهی جامعهی رومانی که هیچکس یارای فرار از آن را ندارد، بلکه در تلاش برای مقابله یا فرار از تارهای چسبندهی آن، خود به یکی از سربازانِ گسترشدهندهی این فساد و بیقانونی تبدیل میشود. «فارغالتحصیلی» یکی از آن سینماهای آگاهیدهندهای است که با روایت ساده و بیشیلهپیلهی داستانش و بدون قضاوت کاراکترهایش، دست روی یک معضل و مشکل بزرگ اما عادیشدهی اجتماعی میگذارد و آن را به همان سادگی که در دنیای واقعی به یک روتین تبدیل شده به تصویر میکشد و از طریق تماشای آن متوجه حقیقتی میشویم که خب، بسیاری از ما خیلی راحت از کنارش میگذریم یا بدون اینکه بدانیم، یکی از کسانی هستیم که این معضل را مثل یک اپیدمی پخش میکنیم. نتیجه فیلم متواضعی است که مثل کارهای قبلی مونجیو، به سادهترین شکل ممکن به یکی از کوبندهترین و تفکربرانگیزترین فیلمهایی که این اواخر تماشا کردهاید تبدیل میشود و فرم فیلمسازی منحصربهفرد این کارگردان را با قدرت ادامه میدهد.
البته شرط میبندم احتمالا اسم کریستین مونجیو تاکنون به گوش بسیاری از شما نخورده، اما مشکلی نیست. چرا که حداقل از این بعد هیچ بهانهای برای دنبال نکردن کارهای او نخواهید داشت. مونجیو در کنار کسانی همچون اصغر فرهادی و یورگوس لانتیموسِ یونانی در سالهای اخیر به جمع برخی از مهمترین و منحصربهفردترین فیلمسازانِ بینالمللی و موج نوی سینمای کشورش پیوسته است. برجستهترین ویژگی فیلمهای مونجیو داستانگویی پرجزییات و واقعگرایانه اما بدون زرق و برقهای معمول سینمایی است. فیلمهای مونجیو بهطرز فوقالعادهای از لحاظ فرمی ساده هستند و در مقابل گرامر معمول شخصیتپردازی و داستانگویی سینما قرار میگیرند. به حدی که کارهای رئالِ اصغر فرهادی در مقایسه با آنها حکم بلاکباسترهای هالیوودی را دارند. حتی در فیلمهای فرهادی هم با یک داستان سه پردهای کلاسیک و قوس شخصیتی مشخصی برای کاراکترها مواجهایم. ما در طول فیلم متوجه تغییر و تحول کاراکترها میشویم. اما تغییر و تحول کاراکترهای موجینو خیلی خیلی نامحسوستر اتفاق میافتند. چون در واقعیت انسانها در عرض چند روز از این رو به آن رو نمیشوند. اگر تغییر و تحولی هم رخ میدهد، همه نه از طریق یک پایانبندی آتشین و پرسروصدا، بلکه از طریق یک نگاه فراموشناشدنی تصویر میشوند.
هدف مونیجو بیشتر از هرچیزی این است که زندگی روتین آدمها را بدون دستکاری جلوی رویشان به نمایش بگذارد. و شاید این موضوع برای کسانی که تاکنون فیلمهایش را ندیدهاند، خستهکننده و ضدداستان به نظر برسد، اما اصلا و ابدا اینطور نیست. فیلمهایش نه تنها قصه دارند، بلکه او با چنان مهارتی آنها را روایت میکند که موقعیت کاراکترها در اوج سادگی، به چنان درجهای از تنش و دلهره میرسد که بسیاری از تریلرهای هالیوودی باید در مقابلشان لنگ بیاندازند. چرا که هیچ چیزی ترسناکتر و اضطرابآورتر از روبهرو شدنِ آدمهای عادی با وحشتهای واقعی جامعه و نمایش آنها در واقعگرایانهترین شکل ممکن نیست. به عبارت دیگر داستان فیلمهایش بیشتر از اینکه در یک خط مستقیم جلو بروند، همچون دایرهی پیچ در پیچی هستند که به درون عمیق میشوند. کاراکترهایش بیشتر از اینکه در ماجرایی پیشرفت یا پسرفت کنند، به درون پرتگاهی سقوط میکنند و به مرور به سرعت سقوطشان و تاریکی پرتگاهشان اضافه میشود. موجینو تمام فیلترها و اضافاتی را که بین تماشاگر و دنیای فیلمش فاصله میاندازد حذف میکند. اجازه نمیدهد تا حتی کوچکترین چیزی به تماشاگران بفهماند که در حال تماشای یک فیلم هستند و اینگونه اجازه میدهد تا کاراکترها همیشه قابللمس باقی بمانند و مخاطبان به قویترین شکل ممکن در دنیای آنها غوطهور شوند.
«فارغالتحصیلی» به زندگی دکترِ میانسالی به اسم رومئو از طبقهی متوسط جامعه میپردازد که رابطهی دور و سستی با همسرش ماگدا دارد. این دو دختری به اسم الیزا دارند که در آستانهی دادن امتحانات نهاییاش است که اگر نمراتش به اندازهی کافی خوب باشند میتواند بورسیهی دانشگاه کمبریج انگلستان را بگیرد. زندگی الیزا توسط پدرش بهطور دقیقی برنامهریزی شده است. تمام چیزی که رومئو از دنیا میخواهد موفقیت دخترش در امتحانات و سفر به انگلیس و خلاص شدن از دست کشورشان است که به عقیدهی رومئو آنقدر به فساد کشیده شده که جلوی پیشرفت و ترقی نخبهگانش را میگیرد. اما یک روز قبل از آغاز امتحانات اتفاق غیرمنتظرهای میافتد. رومئو که میخواهد قبل از رفتن به سر کار، سری به معشوقهی مخفیاش ساندرا بزند، الیزا را کمی دورتر از مدرسه از ماشین پیاده میکند. مدتی بعد با رومئو تماس میگیرند و خبر میدهند که الیزا همان صبح توسط فرد ناشناسی با هدف تعرض مورد حمله قرار گرفته است. اگرچه صدمات فیزیکی الیزا چندان جدی نیستند و فقط ساعد راستش در کش و قوسِ دفاع از خود آسیب دیده، اما الیزا از لحاظ روانی توسط این حمله ضربه خورده است و تمرکزش به هم ریخته است. تمرکزی که این روزها بدجوری برای موفقیت در امتحانات نهاییاش به آن نیاز دارد.
این ترسناکترین اتفاقی است که میتواند برای پدری مثل رومئو بیافتد. منظورم مورد حمله قرار گرفتن دخترش توسط مردی ناشناس نیست، بلکه مورد حمله قرار گرفتن دخترش درست قبل از امتحاناتش است که میتواند روی کار او تاثیر منفی بگذارد. تمام دغدغهی رومئو، جور شدنِ بورسیهی دخترش است. فقط با این هدف که الیزا را از این کشور لعنتی خارج کند. اما حالا به وقوع پیوستنِ هدف این مرد با خطر روبهرو شده است. امکان دارد دخترش که بچهی باهوش و درسخوانی هم است به خاطر این اتفاق نتواند نمرههای کافی بگیرد. پس، رومئو دست به کار میشود تا راهی برای مطمئن شدن از قبولی الیزا پیدا کند. مشکلات رومئو اما به امتحانات الیزا خلاصه نمیشوند. او واقعا در استرسزاترین دوران زندگیاش به سر میبرد. رومئو نه تنها زندگی زناشویی خوشحالی ندارد و عقدههایش مثل خوره هرروز او را از درون آزار میدهند، بلکه با یکی از معلمهای مدرسهی دخترش، رابطهی عاشقانهی مخفی دارد، مادرش مریض است و تلاشش برای مطمئن شدن از موفقیت دخترش، او را در موقعیتهای فشردهتری هم قرار میدهد.
در نگاه اول رومئو آدم خوبی به نظر میرسد. کسی از بیعدالتی و وضع آشفتهی جامعه ضربه خورده و دل خوشی از آن ندارد. او یک قربانی است. رومئو در ابتدا از مسئولان مدرسه درخواست میکند تا در این مورد ویژه به دخترش سخت نگیرند و نسبت به همیشه، فرصت بیشتری به او بدهند. اما وقتی مسئولان مدرسه با این درخواست مخالفت میکنند، رومئو مجبور میشود از راههای دیگری وارد عمل شود. با توجه به بلایی که سر دخترش آمده و عدم همدردی مدرسه با شرایط ویژهی او، قابلدرک است که رومئو برای مطمئن شدن از قبولی دخترش دنبال پارتی بگردد و از راههای غیرقانونی وارد عمل شود. معمولا در داستانهایی که شهروندِ سادهای مورد بیعدالتی و بیتوجهای جامعه قرار میگیرد، ما برای طغیان و شورش او علیه جامعه هورا میکشیم. و گرچه در اینجا هم امکان دارد در آغاز سفر این پدر برای تامین آیندهی فرزندش دلمان برایش بتپد، اما قصه به تدریج وارد محدودههای تاریک و سوالبرانگیزی میشود که دیگر نمیتوان به راحتی از رومئو به عنوان انقلابگری خسته در مقابل جامعهای بیتفاوت حمایت کرد. بلکه ناگهان به خودمان میآییم و میبینیم خودِ رومئو دارد چهرهی واقعیاش را فاش میکند. و این چهره هیچ نشانی از یک قربانی ندارد.
اینکه رومئو هیچ فرقی با تمام آدمهایی که این کشور را به فساد کشاندهاند ندارد. بلکه فقط دارد از امتحانات دخترش به عنوان بهانهای برای توجیه کردن هر کار اشتباهی که میکند استفاده میکند. بنابراین دست به کار میشود تا با استفاده از رابطههایی که در ادارهی پلیس دارد و استفاده از رابطههایی که رابطههایش در شهرداری دارند، از طریق رابطهبازی به هدفش برسد. اگر رومئو بتواند اسم فرد بهخصوصی را در فهرستِ متقاضیان دریافتِ کبد جلو بیندازد، آن فرد بهخصوص میتواند از قدرتش برای صحبت کردن با یکی از اعضای هیئت آموزش و پرورش استفاده کند و از آن جایی که این کارمندِ آموزش و پرورش به خاطر لطفی در گذشته، به این فردِ بهخصوص مدیون است، او کاری میکند تا الیزا بتواند در صورت نیاز، نمرهی قبولیاش را بگیرد. در همین حین پلیس درگیر پیدا کردن هویتِ فرد ناشناسی است که به الیزا حمله کرده بود و همزمان الیزا با نامزد غیررسمی موتورسوار و مرموزش ماریوس میچرخد. و این وسط فرد یا افراد ناشناسی به دلایل نامعلومی با سنگ شیشه پنجرهی خانه و ماشینِ رومئو را میشکنند.
با اینکه ممکن است با این توضیحات فکر کنید با روایتِ پیچ در پیچ و گیجکنندهای با چندین خط داستانی طرفیم، اما اصلا اینطور نیست. همهاش به خاطر دو چیز است: کارگردان میداند وجود چه سکانسهایی ضرورت دارد و هیچوقت از داستان اصلیاش منحرف نمیشود و این کار را از طریق نزدیک ماندن به رومئو در طول فیلم انجام میدهد. «فارغ التحصیلی» فیلمِ رومئو است. ما بقیه را فقط در کنارِ رومئو میبینیم. فیلم حتی هیچوقت به خلوتِ الیزا وارد نمیشود تا افکار او را بعد از مورد حمله قرار گرفتن بررسی کند. رومئو لزوما به عنوان شخصیتی همدلیبرانگیز پرداخت نمیشود. «فارغ التحصیلی» از شخصیتپردازی مرسوم سینما بهره نمیبرد. ما قرار نیست رومئو را دوست داشته باشیم، بلکه فقط باید او را عمیقا درک کنیم و فیلم در قابلدرک کردنِ رفتار و تصمیمات او عالی است. ما درک میکنیم که رومئو مردی است که هرکاری برای ساختن زندگیای متفاوت برای دخترش که شبیه مال خودش نباشد انجام میدهد و برای این کار حتی حاضر به خفه کردن وجدان خودش و حتی الیزا هم است. تقریبا اکثرِ گفتگوهای رومئو مذاکرهای بین زیر پا گذاشتن قانون و وجدان یا پایبند ماندن به کار درست در سختترین شرایط است. رومئو مثل بقیهی مردانی که با آنها رابطه دارد، مدام به خودشان یادآور میشوند که به جز تخلف و خطا کردن چارهی دیگری ندارند. مدام به خودشان یادآور میشوند که «من هیچوقت دست به چنین کاری نمیزنم، اما ایندفعه مجبورم». آیا همان کسانی که کشور را به فساد کشیدهاند هم خودشان را با چنین جملاتی توجیه نکردهاند؟
فیلم حتی برای یک ثانیه کاراکترهایش را قضاوت نمیکند و تنها وضعیت آنها را با تمام صداقت و پیچیدگیهایش به تصویر میکشد. آیا رومئو باید اجازه بدهد تا همهچیز روند طبیعی خودش را پیش بگیرد یا او مجبور است تا از سیستم دربوداغان کشورش سوءاستفاده کرده و راه خلاص شدنِ دخترش از این کشور را هموار کند؟ آیا رومئو آدم دورویی است؟ از یک طرف او کشورش را جای فاسدی میداند و از طرف دیگر خودش یکی از همان کسانی است که دارد به فسادِ اداری کشور دامن میزند. آیا مشکل از مسئولان مدرسه است که شرایط ویژهی الیزا را در نظر نمیگیرند یا خود رومئو که اگر دخترش را جلوی مدرسه پیاده میکرد و کمی دیرتر به معشوقهی مخفیاش سر میزد، هیچوقت این اتفاق نمیافتاد و حالا خودش را مقصر نمیدانست؟ یا آیا این اتفاقی است که برای همهی آدمها میافتد و وجدان و واکنش آنها به خود را میسنجد و راه فراری از گرفتار شدن در چنگالِ آن نیست؟ آیا رومئو فقط و فقط به خاطر موفقیت دخترش در آینده با خودش کلنجار میرود یا موفقیت دخترش به او قوت قلب میدهد که تاکنون زندگی بیمعنی و مفهومی نداشته است و حداقل برای هدفی جنگیده است؟ دومی به معنی تلاش مردی خودخواه برای معنا بخشیدن به زندگی شکستخوردهی خودش به وسیلهی زیر فشار قرار دادن دخترش است. اصلا آیا رومئو به درستی فکر میکند که انگلستان کشور بهتری برای زندگی کردن است یا به توهمی اشتباه چسبیده است؟ این سوالات طوری به هم گره میخورند که تقریبا باز کردن آنها از یکدیگر غیرممکن میشود. کارگردان تماشاگرانش را فقط وسط این هزارتوی سرگیجهآور رها میکند و اجازه میدهد تا خودشان راه خروج را پیدا کنند. البته اگر راه خروجی وجود داشته باشد.
«فارغ التحصیلی» دربارهی شکنندگی اصول شخصی آدمهاست. دربارهی اینکه مهم نیست چقدر پای اصولی که هویتمان را میسازند ایستادگی میکنیم، وقتی زمانش برسد، وقتی بحرانی غیرقابلکنترل از راه برسد، حاضر به زیر پا گذاشتن آنها خواهیم شد. «فارغ التحصیلی» دربارهی هدفِ اشتباه اما لمسکردنی یک پدر است. پدری که میخواهد تنها فرزندش را از وحشتها و سختیهایی که خودش تحمل کرده دور نگه دارد. جلوی فرزندش را از تکرار اشتباهاتی که خودش در جوانی مرتکب شده بگیرد. اما با این کارش دارد مرتکب اشتباه بزرگتری میشود. مسئله این است که نمیتوان جلوی کسی را از تجربهی کثیفیها و ناعدالتیهای جامعه گرفت. بعضی والدینِ سادهلوح شاید به چنین چیزی باور داشته باشند، اما حقیقت این است که زشتی و کثافت بخشی از زندگی است و راه واقعی نه فرار از آنها، بلکه یاد گرفتن روش مبارزه با آنهاست. اما تقصیر فقط گردن امثال رومئو نیست. فیلم جامعهای را تصویر میکند که تنها انتخاب ساکنانش به قبول شکستی قهرمانانه یا فرصتِ نه چندان قویای برای موفقیت از طریق تخلف خلاصه شده است. همانطور که فیلم با پرتاب سنگی به پنجرهی خانهی رومئو شروع میشود، با لحظهای به پایان میرسد که جواب مشخصی برایمان ندارد. نباید هم داشته باشد. اگر زندگی برای بحرانها و موقعیتهای فلجکننده و غیرقابلفهمی که جلوی راهمان قرار میداد دلیل و منطق و معنی داشت که همگی از پس حل آنها به اخلاقیترین شکل ممکن برمیآمدیم. اگر از درامهای پرتنش و بحثبرانگیزِ اصغر فرهادی لذت میبرید، «فارغ التحصیلی» را به عنوان اثری که اتفاقا بازتابدهندهی بسیاری از معضلات روزِ جامعهی امروز ایران است، از دست ندهید.
منبع: زومجی www.zoomg.ir
همزیستی نیوز - پيروزي قاطعي كه آقاي روحاني در انتخابات ٢٩ ارديبهشت به دست آورد، كمك ميكند كه او اعضاي دولت خود را بهتر انتخاب كند. در عين حال اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه جريان تندروی اصولگرا در تابستان ٩٦ خيلي ضعيفتر از اصولگرايان تندرو در تابستان ٩٢ شده است؛ به خصوص كه در مجلس شوراي اسلامي به جز چند چهره، اصولگرايان تندرو جايي ندارند.
صادق زيباكلام، استاد دانشگاه، در ستون نگاه روز روزنامه اعتماد نوشت: «كابينه دولت يازدهم در شرايطي انتخاب و به مجلس معرفي شد كه ميتوان آن را به نوعي مصالحه و ائتلافي نانوشته ميان آقاي روحاني و اصولگرايان معتدل ناميد. رييسجمهور به ضرورت مجبور بود كه در كابينه اول ملاحظات اصولگرايان را نيز در نظر بگيرد. به همين خاطر است كه شاهد حضور برخي چهرههاي در كابينه بوديم كه هويت سياسي آنها سنخيتي با جريان اصلاحات و اعتدالگرا نداشت. پر واضح است كه قرار گرفتن اين نامها در ميان اعضاي كابينه انتخاب رييسجمهور به معناي واقعياش نبود و او مجبور بود دست به چنين انتخابهايي بزند تا بتواند براي آنها از مجلس شوراي اسلامي راي اعتماد بگيرد.
شرايط در مجلس نهم به گونهاي بود كه ديديم كه اگر آقاي روحاني حتي به ميزاني اندك ميخواست به سمت اصلاحطلبان و نيروهاي مترقي گرايش پيدا كند، با مخالفت جدي بخشي از نيروهاي اصولگراي حاضر در مجلس مواجه ميشد. آنها در مجلس در برابر او ميايستادند و سعي ميكردند تعدادي از اصولگرايان ميانهرو را نيز با خود همراه كنند و مانع ورود افرادي به كابينه ميشوند كه به لحاظ گفتماني به جريان اصلاحات تعلق خاطر داشتند. چنان كه ديديم اصولگرايان تندرو اجازه ندادند آقايان محمدعلي نجفي و فرجيدانا وارد كابينه شوند.
اما در حال حاضر و براي چينش كابينه دولت دوازدهم اين قيد و بند تا حدي برداشته و فضا براي آقاي روحاني بازتر شده است. پيروزي قاطعي كه آقاي روحاني در انتخابات ٢٩ ارديبهشت به دست آورد، كمك ميكند كه او اعضاي دولت خود را بهتر انتخاب كند. در عين حال اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه جريان تندروی اصولگرا در تابستان ٩٦ خيلي ضعيفتر از اصولگرايان تندرو در تابستان ٩٢ شده است؛ به خصوص كه در مجلس شوراي اسلامي به جز چند چهره، اصولگرايان تندرو جايي ندارند. تحول ديگري كه به نفع آقاي روحاني رخ داده اين است كه حدود يك سوم از كرسيهاي مجلس شوراي اسلامي به ليست اميد تعلق دارد.
حضور ليست اميد به علاوه اصولگرايان معتدل و ميانهرو در مجلس شانس آقاي روحاني را براي اين كه بتواند وزرايي مطلوبتر از دوره قبل را انتخاب كند، بيشتر ميكند. همچنين امروز شكاف ميان جريان تندرو و جريان اعتدالگراي طيف اصولگرا بيشتر شده است. در انتخابات ٢٩ ارديبهشت ديديم كه براي اين كه خشم جريانهاي ديگر اصولگرا برانگيخته نشود، اصولگرايان ميانهرو سكوت كردند اما مشخص بود كه عملا و تلويحا با سكوت خود از آقاي روحاني حمايت كردهاند. هيچ بيانيه و اظهارنظري از اصولگرايان معتدل در جهت حمايت از آقاي رييسي نميبينيد. اين امر نشان ميدهد كه شكاف بين اصولگرايان معتدل و ميانهرو و بخش تندروی اصولگرايان زياد شده است. مجموعه اينها كمك ميكند تا آقاي روحاني با دست پرتري در برابر مجلس دهم قرار بگيرد و بتواند وزراي مورد نظر خود را در كابينه دوازدهم به مجلس معرفي كند.
نگراني ديگر در مورد تبليغات تندروها بود كه امروز به دليل اين شكاف چندان جدي نيست. پيشنهاد من اين است كه تيمي از افراد بيغرض كه با مسائل، جناحي برخورد نميكنند، بايد ارزيابياي از عملكرد برخي از وزارتخانهها در اين ٤ سال انجام دهند و بررسي كنند كه اگر قرار است وزيري كنار برود آيا واقعا به مصلحت است يا خير. آيا وزيري كه گفته ميشود مسن است، بايد به صرف اين دليل از كابينه كنار برود يا اين كه عملكرد او به گونهاي بوده كه مساله سن او را نيز پوشش داده است. نكته ديگري كه به رييسجمهور توصيه ميكنم بحث ورود زنان به كابينه است. در حال حاضر خانمها ابتكار، مولاوردي و بروجردي به عنوان معاون رييسجمهور انجام وظيفه ميكنند اما نيازهاي امروز جامعه ايران ميطلبد كه وزراي زن هم به كابينه راه يابند.
نبايد فراموش كنيم كه تعداد قابل توجهي از زنان به آقاي روحاني راي دادهاند و انتظارات و توقعاتي از رييسجمهور منتخب دارند. آقاي روحاني بايد به مسائل زنان رسيدگي كند و موجبات حضور زنان در عرصه سياست را هر چه بيشتر فراهم كند.
همچنين ورود افرادي از اهل سنت را به كابينه پيشنهاد ميكنم. آقاي روحاني بايد با سعه صدر و سنجش تمامي جوانب، وزراي خود را انتخاب كند.
آنچه مسلم است اين است كه انتظار زيادي از او وجود دارد كه تغييراتي در دولت دوم به وجود آورد.