فیلم Graduation، محصول ۲۰۱۶ رومانی، درامی پرتنش است که به فروپاشی اخلاقی انسانها و فساد اجتماعی میپردازد. همراه نقد زومجی باشید.
«فارغالتحصیلی» (Graduation)، جدیدترین فیلم کریستین مونجیوی رومانیایی با این موضوع سروکار دارد. با فساد ریشه دوانده و گستردهی جامعهی رومانی که هیچکس یارای فرار از آن را ندارد، بلکه در تلاش برای مقابله یا فرار از تارهای چسبندهی آن، خود به یکی از سربازانِ گسترشدهندهی این فساد و بیقانونی تبدیل میشود. «فارغالتحصیلی» یکی از آن سینماهای آگاهیدهندهای است که با روایت ساده و بیشیلهپیلهی داستانش و بدون قضاوت کاراکترهایش، دست روی یک معضل و مشکل بزرگ اما عادیشدهی اجتماعی میگذارد و آن را به همان سادگی که در دنیای واقعی به یک روتین تبدیل شده به تصویر میکشد و از طریق تماشای آن متوجه حقیقتی میشویم که خب، بسیاری از ما خیلی راحت از کنارش میگذریم یا بدون اینکه بدانیم، یکی از کسانی هستیم که این معضل را مثل یک اپیدمی پخش میکنیم. نتیجه فیلم متواضعی است که مثل کارهای قبلی مونجیو، به سادهترین شکل ممکن به یکی از کوبندهترین و تفکربرانگیزترین فیلمهایی که این اواخر تماشا کردهاید تبدیل میشود و فرم فیلمسازی منحصربهفرد این کارگردان را با قدرت ادامه میدهد.
البته شرط میبندم احتمالا اسم کریستین مونجیو تاکنون به گوش بسیاری از شما نخورده، اما مشکلی نیست. چرا که حداقل از این بعد هیچ بهانهای برای دنبال نکردن کارهای او نخواهید داشت. مونجیو در کنار کسانی همچون اصغر فرهادی و یورگوس لانتیموسِ یونانی در سالهای اخیر به جمع برخی از مهمترین و منحصربهفردترین فیلمسازانِ بینالمللی و موج نوی سینمای کشورش پیوسته است. برجستهترین ویژگی فیلمهای مونجیو داستانگویی پرجزییات و واقعگرایانه اما بدون زرق و برقهای معمول سینمایی است. فیلمهای مونجیو بهطرز فوقالعادهای از لحاظ فرمی ساده هستند و در مقابل گرامر معمول شخصیتپردازی و داستانگویی سینما قرار میگیرند. به حدی که کارهای رئالِ اصغر فرهادی در مقایسه با آنها حکم بلاکباسترهای هالیوودی را دارند. حتی در فیلمهای فرهادی هم با یک داستان سه پردهای کلاسیک و قوس شخصیتی مشخصی برای کاراکترها مواجهایم. ما در طول فیلم متوجه تغییر و تحول کاراکترها میشویم. اما تغییر و تحول کاراکترهای موجینو خیلی خیلی نامحسوستر اتفاق میافتند. چون در واقعیت انسانها در عرض چند روز از این رو به آن رو نمیشوند. اگر تغییر و تحولی هم رخ میدهد، همه نه از طریق یک پایانبندی آتشین و پرسروصدا، بلکه از طریق یک نگاه فراموشناشدنی تصویر میشوند.
هدف مونیجو بیشتر از هرچیزی این است که زندگی روتین آدمها را بدون دستکاری جلوی رویشان به نمایش بگذارد. و شاید این موضوع برای کسانی که تاکنون فیلمهایش را ندیدهاند، خستهکننده و ضدداستان به نظر برسد، اما اصلا و ابدا اینطور نیست. فیلمهایش نه تنها قصه دارند، بلکه او با چنان مهارتی آنها را روایت میکند که موقعیت کاراکترها در اوج سادگی، به چنان درجهای از تنش و دلهره میرسد که بسیاری از تریلرهای هالیوودی باید در مقابلشان لنگ بیاندازند. چرا که هیچ چیزی ترسناکتر و اضطرابآورتر از روبهرو شدنِ آدمهای عادی با وحشتهای واقعی جامعه و نمایش آنها در واقعگرایانهترین شکل ممکن نیست. به عبارت دیگر داستان فیلمهایش بیشتر از اینکه در یک خط مستقیم جلو بروند، همچون دایرهی پیچ در پیچی هستند که به درون عمیق میشوند. کاراکترهایش بیشتر از اینکه در ماجرایی پیشرفت یا پسرفت کنند، به درون پرتگاهی سقوط میکنند و به مرور به سرعت سقوطشان و تاریکی پرتگاهشان اضافه میشود. موجینو تمام فیلترها و اضافاتی را که بین تماشاگر و دنیای فیلمش فاصله میاندازد حذف میکند. اجازه نمیدهد تا حتی کوچکترین چیزی به تماشاگران بفهماند که در حال تماشای یک فیلم هستند و اینگونه اجازه میدهد تا کاراکترها همیشه قابللمس باقی بمانند و مخاطبان به قویترین شکل ممکن در دنیای آنها غوطهور شوند.
«فارغالتحصیلی» به زندگی دکترِ میانسالی به اسم رومئو از طبقهی متوسط جامعه میپردازد که رابطهی دور و سستی با همسرش ماگدا دارد. این دو دختری به اسم الیزا دارند که در آستانهی دادن امتحانات نهاییاش است که اگر نمراتش به اندازهی کافی خوب باشند میتواند بورسیهی دانشگاه کمبریج انگلستان را بگیرد. زندگی الیزا توسط پدرش بهطور دقیقی برنامهریزی شده است. تمام چیزی که رومئو از دنیا میخواهد موفقیت دخترش در امتحانات و سفر به انگلیس و خلاص شدن از دست کشورشان است که به عقیدهی رومئو آنقدر به فساد کشیده شده که جلوی پیشرفت و ترقی نخبهگانش را میگیرد. اما یک روز قبل از آغاز امتحانات اتفاق غیرمنتظرهای میافتد. رومئو که میخواهد قبل از رفتن به سر کار، سری به معشوقهی مخفیاش ساندرا بزند، الیزا را کمی دورتر از مدرسه از ماشین پیاده میکند. مدتی بعد با رومئو تماس میگیرند و خبر میدهند که الیزا همان صبح توسط فرد ناشناسی با هدف تعرض مورد حمله قرار گرفته است. اگرچه صدمات فیزیکی الیزا چندان جدی نیستند و فقط ساعد راستش در کش و قوسِ دفاع از خود آسیب دیده، اما الیزا از لحاظ روانی توسط این حمله ضربه خورده است و تمرکزش به هم ریخته است. تمرکزی که این روزها بدجوری برای موفقیت در امتحانات نهاییاش به آن نیاز دارد.
این ترسناکترین اتفاقی است که میتواند برای پدری مثل رومئو بیافتد. منظورم مورد حمله قرار گرفتن دخترش توسط مردی ناشناس نیست، بلکه مورد حمله قرار گرفتن دخترش درست قبل از امتحاناتش است که میتواند روی کار او تاثیر منفی بگذارد. تمام دغدغهی رومئو، جور شدنِ بورسیهی دخترش است. فقط با این هدف که الیزا را از این کشور لعنتی خارج کند. اما حالا به وقوع پیوستنِ هدف این مرد با خطر روبهرو شده است. امکان دارد دخترش که بچهی باهوش و درسخوانی هم است به خاطر این اتفاق نتواند نمرههای کافی بگیرد. پس، رومئو دست به کار میشود تا راهی برای مطمئن شدن از قبولی الیزا پیدا کند. مشکلات رومئو اما به امتحانات الیزا خلاصه نمیشوند. او واقعا در استرسزاترین دوران زندگیاش به سر میبرد. رومئو نه تنها زندگی زناشویی خوشحالی ندارد و عقدههایش مثل خوره هرروز او را از درون آزار میدهند، بلکه با یکی از معلمهای مدرسهی دخترش، رابطهی عاشقانهی مخفی دارد، مادرش مریض است و تلاشش برای مطمئن شدن از موفقیت دخترش، او را در موقعیتهای فشردهتری هم قرار میدهد.
در نگاه اول رومئو آدم خوبی به نظر میرسد. کسی از بیعدالتی و وضع آشفتهی جامعه ضربه خورده و دل خوشی از آن ندارد. او یک قربانی است. رومئو در ابتدا از مسئولان مدرسه درخواست میکند تا در این مورد ویژه به دخترش سخت نگیرند و نسبت به همیشه، فرصت بیشتری به او بدهند. اما وقتی مسئولان مدرسه با این درخواست مخالفت میکنند، رومئو مجبور میشود از راههای دیگری وارد عمل شود. با توجه به بلایی که سر دخترش آمده و عدم همدردی مدرسه با شرایط ویژهی او، قابلدرک است که رومئو برای مطمئن شدن از قبولی دخترش دنبال پارتی بگردد و از راههای غیرقانونی وارد عمل شود. معمولا در داستانهایی که شهروندِ سادهای مورد بیعدالتی و بیتوجهای جامعه قرار میگیرد، ما برای طغیان و شورش او علیه جامعه هورا میکشیم. و گرچه در اینجا هم امکان دارد در آغاز سفر این پدر برای تامین آیندهی فرزندش دلمان برایش بتپد، اما قصه به تدریج وارد محدودههای تاریک و سوالبرانگیزی میشود که دیگر نمیتوان به راحتی از رومئو به عنوان انقلابگری خسته در مقابل جامعهای بیتفاوت حمایت کرد. بلکه ناگهان به خودمان میآییم و میبینیم خودِ رومئو دارد چهرهی واقعیاش را فاش میکند. و این چهره هیچ نشانی از یک قربانی ندارد.
اینکه رومئو هیچ فرقی با تمام آدمهایی که این کشور را به فساد کشاندهاند ندارد. بلکه فقط دارد از امتحانات دخترش به عنوان بهانهای برای توجیه کردن هر کار اشتباهی که میکند استفاده میکند. بنابراین دست به کار میشود تا با استفاده از رابطههایی که در ادارهی پلیس دارد و استفاده از رابطههایی که رابطههایش در شهرداری دارند، از طریق رابطهبازی به هدفش برسد. اگر رومئو بتواند اسم فرد بهخصوصی را در فهرستِ متقاضیان دریافتِ کبد جلو بیندازد، آن فرد بهخصوص میتواند از قدرتش برای صحبت کردن با یکی از اعضای هیئت آموزش و پرورش استفاده کند و از آن جایی که این کارمندِ آموزش و پرورش به خاطر لطفی در گذشته، به این فردِ بهخصوص مدیون است، او کاری میکند تا الیزا بتواند در صورت نیاز، نمرهی قبولیاش را بگیرد. در همین حین پلیس درگیر پیدا کردن هویتِ فرد ناشناسی است که به الیزا حمله کرده بود و همزمان الیزا با نامزد غیررسمی موتورسوار و مرموزش ماریوس میچرخد. و این وسط فرد یا افراد ناشناسی به دلایل نامعلومی با سنگ شیشه پنجرهی خانه و ماشینِ رومئو را میشکنند.
با اینکه ممکن است با این توضیحات فکر کنید با روایتِ پیچ در پیچ و گیجکنندهای با چندین خط داستانی طرفیم، اما اصلا اینطور نیست. همهاش به خاطر دو چیز است: کارگردان میداند وجود چه سکانسهایی ضرورت دارد و هیچوقت از داستان اصلیاش منحرف نمیشود و این کار را از طریق نزدیک ماندن به رومئو در طول فیلم انجام میدهد. «فارغ التحصیلی» فیلمِ رومئو است. ما بقیه را فقط در کنارِ رومئو میبینیم. فیلم حتی هیچوقت به خلوتِ الیزا وارد نمیشود تا افکار او را بعد از مورد حمله قرار گرفتن بررسی کند. رومئو لزوما به عنوان شخصیتی همدلیبرانگیز پرداخت نمیشود. «فارغ التحصیلی» از شخصیتپردازی مرسوم سینما بهره نمیبرد. ما قرار نیست رومئو را دوست داشته باشیم، بلکه فقط باید او را عمیقا درک کنیم و فیلم در قابلدرک کردنِ رفتار و تصمیمات او عالی است. ما درک میکنیم که رومئو مردی است که هرکاری برای ساختن زندگیای متفاوت برای دخترش که شبیه مال خودش نباشد انجام میدهد و برای این کار حتی حاضر به خفه کردن وجدان خودش و حتی الیزا هم است. تقریبا اکثرِ گفتگوهای رومئو مذاکرهای بین زیر پا گذاشتن قانون و وجدان یا پایبند ماندن به کار درست در سختترین شرایط است. رومئو مثل بقیهی مردانی که با آنها رابطه دارد، مدام به خودشان یادآور میشوند که به جز تخلف و خطا کردن چارهی دیگری ندارند. مدام به خودشان یادآور میشوند که «من هیچوقت دست به چنین کاری نمیزنم، اما ایندفعه مجبورم». آیا همان کسانی که کشور را به فساد کشیدهاند هم خودشان را با چنین جملاتی توجیه نکردهاند؟
فیلم حتی برای یک ثانیه کاراکترهایش را قضاوت نمیکند و تنها وضعیت آنها را با تمام صداقت و پیچیدگیهایش به تصویر میکشد. آیا رومئو باید اجازه بدهد تا همهچیز روند طبیعی خودش را پیش بگیرد یا او مجبور است تا از سیستم دربوداغان کشورش سوءاستفاده کرده و راه خلاص شدنِ دخترش از این کشور را هموار کند؟ آیا رومئو آدم دورویی است؟ از یک طرف او کشورش را جای فاسدی میداند و از طرف دیگر خودش یکی از همان کسانی است که دارد به فسادِ اداری کشور دامن میزند. آیا مشکل از مسئولان مدرسه است که شرایط ویژهی الیزا را در نظر نمیگیرند یا خود رومئو که اگر دخترش را جلوی مدرسه پیاده میکرد و کمی دیرتر به معشوقهی مخفیاش سر میزد، هیچوقت این اتفاق نمیافتاد و حالا خودش را مقصر نمیدانست؟ یا آیا این اتفاقی است که برای همهی آدمها میافتد و وجدان و واکنش آنها به خود را میسنجد و راه فراری از گرفتار شدن در چنگالِ آن نیست؟ آیا رومئو فقط و فقط به خاطر موفقیت دخترش در آینده با خودش کلنجار میرود یا موفقیت دخترش به او قوت قلب میدهد که تاکنون زندگی بیمعنی و مفهومی نداشته است و حداقل برای هدفی جنگیده است؟ دومی به معنی تلاش مردی خودخواه برای معنا بخشیدن به زندگی شکستخوردهی خودش به وسیلهی زیر فشار قرار دادن دخترش است. اصلا آیا رومئو به درستی فکر میکند که انگلستان کشور بهتری برای زندگی کردن است یا به توهمی اشتباه چسبیده است؟ این سوالات طوری به هم گره میخورند که تقریبا باز کردن آنها از یکدیگر غیرممکن میشود. کارگردان تماشاگرانش را فقط وسط این هزارتوی سرگیجهآور رها میکند و اجازه میدهد تا خودشان راه خروج را پیدا کنند. البته اگر راه خروجی وجود داشته باشد.
«فارغ التحصیلی» دربارهی شکنندگی اصول شخصی آدمهاست. دربارهی اینکه مهم نیست چقدر پای اصولی که هویتمان را میسازند ایستادگی میکنیم، وقتی زمانش برسد، وقتی بحرانی غیرقابلکنترل از راه برسد، حاضر به زیر پا گذاشتن آنها خواهیم شد. «فارغ التحصیلی» دربارهی هدفِ اشتباه اما لمسکردنی یک پدر است. پدری که میخواهد تنها فرزندش را از وحشتها و سختیهایی که خودش تحمل کرده دور نگه دارد. جلوی فرزندش را از تکرار اشتباهاتی که خودش در جوانی مرتکب شده بگیرد. اما با این کارش دارد مرتکب اشتباه بزرگتری میشود. مسئله این است که نمیتوان جلوی کسی را از تجربهی کثیفیها و ناعدالتیهای جامعه گرفت. بعضی والدینِ سادهلوح شاید به چنین چیزی باور داشته باشند، اما حقیقت این است که زشتی و کثافت بخشی از زندگی است و راه واقعی نه فرار از آنها، بلکه یاد گرفتن روش مبارزه با آنهاست. اما تقصیر فقط گردن امثال رومئو نیست. فیلم جامعهای را تصویر میکند که تنها انتخاب ساکنانش به قبول شکستی قهرمانانه یا فرصتِ نه چندان قویای برای موفقیت از طریق تخلف خلاصه شده است. همانطور که فیلم با پرتاب سنگی به پنجرهی خانهی رومئو شروع میشود، با لحظهای به پایان میرسد که جواب مشخصی برایمان ندارد. نباید هم داشته باشد. اگر زندگی برای بحرانها و موقعیتهای فلجکننده و غیرقابلفهمی که جلوی راهمان قرار میداد دلیل و منطق و معنی داشت که همگی از پس حل آنها به اخلاقیترین شکل ممکن برمیآمدیم. اگر از درامهای پرتنش و بحثبرانگیزِ اصغر فرهادی لذت میبرید، «فارغ التحصیلی» را به عنوان اثری که اتفاقا بازتابدهندهی بسیاری از معضلات روزِ جامعهی امروز ایران است، از دست ندهید.
منبع: زومجی www.zoomg.ir
دیدگاهها