ادامه مطلب...

روز بیست و یکم فوریه مصادف با دوم اسفندماه هرسال از سوی دفتر فرهنگی سازمان ملل متحد ( یونسکو ) به نام روز جهانی زبان مادری نام‌گذاری شده٬ روزی که یادآور اهمیت ریشه‌های هویتی افراد است.

در طول تاریخ٬ بشر همواره کوچ کردن از منطقه‌ای به منطقه دیگر را تجربه نموده و اقوام گوناگون همواره نسبت به حفظ زبان و ریشه‌های فرهنگی خود کوشا بوده‌اند٬ اما با شروع عصر تکنولوژي نوعی تهاجم علیه هویت فرهنگی اقوام و افراد حتی در سرزمین خودشان شکل گرفت و باعث از میان رفتن گویش‌ها و فرهنگ‌های اصیل و ریشه‌دار گردید و به نوعی تلاش برای یک‌شکلی جهانی آغاز شد و پروژه جهانی‌سازی از سوی سردمداران رسانه‌ای و تکنولوژی جهان کلید خورد.

در این دوره برای اولین بار در تاریخ بشر شاهد تبعیض زبانی نیز بود و جهان به اصطلاح تکنولوژیک راه دست‌یابی به تکنولوژی و یا سفر کردن و کوچ کردن و کسب علم را آموختن زبان آن سرزمین‌ها قرار داد.

هرچند از میان رفتن زبان‌های کهن فقط مربوط به جهان سوم نیست اما همانطور که مشهود است غلبه فرهنگی از جهان توسعه یافته تکنولوژیک به سرزمین‌های کمتر توسعه یافته است.

در این بین هرگز دفتر فرهنگی سازمان ملل متحد موفق به ارائه نسخه نجات زبان‌ها و گویش‌های اصیل و در خطر نابودی نگردید اما با اعلام یک روز در سال با این عنوان اهمیت مسأله را یادآور گردید.

زبان فارسی و گویش‌های فراوان وابسته به آن و زبان‌های رایج در جای‌جای ایران پهناورمان نیازمند توجه و گسترششان در میان جامعه هستند تا مانند همیشه تاریخ زنده بمانند.

همین حالا که هنوز به لطف ریشه‌های عمیق فرهنگی‌مان زبان‌ها و گویش‌ها در این دیار پویا و زنده هستند فهم زبان فاخر بسیاری از متون قدیمی متعلق به فرهنگ فارسی ناآشنا و ثقیل شده٬ مثل نثر بیهقی و یا جوینی و یا خواجه عبدالله انصاری و...

در چنین فضایی٬ وظیفه هر ایرانی به ویژه اهالی فرهنگ و ادب است که با به کارگیری کلمات فاخر و جملات نغز و بدیع خون تازه‌ای به رگ‌های زبان فارسی تزریق کنند و فارسی را پویاتر از گذشته به نسل‌های آینده منتقل نماییم.

 

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز: به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، نخستین جلسه ستاد برگزاری سی و یکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با حضور محسن جوادی؛ معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و رئیس سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران، امیرمسعود شهرام نیا؛ قائم مقام رئیس نمایشگاه، یحیی دهقانی؛ معاون اجرایی نمایشگاه و مدیران کمیته‌ها روز چهارشنبه، 2 اسفند ماه، در سالن زنده‌یاد علی عاشوری برگزار شد.

جوادی در این نشست با اشاره به روند انتخاب مدیران کمیته‌ها گفت: تصمیم‌گیری درباره موضوع کلانی همچون برگزاری نمایشگاه کتاب تهران نیازمند انجام گفت‌و‌گوهایی در ابعاد مختلف است. خوشبختانه پس از گفت‌وگو‌های فراوان تصمیم‌گیری انجام شد و امیدوارم با شتاب بخشیدن به فعالیت‌های اجرایی بتوانیم تاخیر به وجود آمده در فعالیت‌های اجرایی را بر طرف کنیم.

وی با تأکید بر همکاری معاونت فرهنگی، مؤسسه نمایشگاه‌های فرهنگی و تشکل‌های نشر در برگزاری این رویداد فرهنگی گفت: باید تلاش شود تا نمایشگاه با شکوه‌تر از پیش برگزار شود، زیرا اگر خللی در این موضوع ایجاد شود تمامی افراد متضرر می‌شوند و اگر در برگزاری نمایشگاه هم توفیق یابیم، نتیجه آن به پای همه ما نوشته خواهد شد، باید با همدیگر تعامل داشته باشیم. از سوی دیگر نمایشگاه کتاب تهران یک مقوله فرهنگی است و اقتضای بیشتری دارد تا اخلاقی‌تر این موضوع را پیش ببریم و امیدوارم این روند خوب طی شود.

رئیس سی‌و‌یکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با تاکید بر ضرورت انتقال تجربیات معاونت امور فرهنگی و موسسه نمایشگاه‌های فرهنگی به صنف اعلام کرد: بارها آقای دکتر صالحی تاکید کرده‌ تا واگذاری حداکثری به صنف انجام شود زیرا قائل به عقبگرد در این حوزه نیستیم. معاونت امور فرهنگی و موسسه نمایشگاه‌های فرهنگی ایران نیز باید تجربیات خود را در اختیار صنف قرار دهد زیرا تجربیات زیادی در این دو نهاد وجود دارد و ما آن‌ها را در اختیار صنف قرار می‌دهیم زیرا به نفع نشر و کتاب است.

وی ضمن تبریک به معاون اجرایی نمایشگاه نیز گفت: امیدوارم آقای دهقانی نیز با سعه صدر و حضور در نشست‌های نمایشگاه و صنف، امور اجرایی نمایشگاه را مدیریت کند. البته آقای اسماعیلی‌راد نیز با توجه به تجربه سال گذشته به عنوان مشاور اجرایی نمایشگاه در مشاوره‌ها و اجرای امور همراه خوبی هستند.

جوادی همچنین با اشاره به رعایت ضوابط قانونی از سوی مدیران کمیته‌ها گفت: باید تلاش شود تا نشر رونق بگیرد و باید نگاه صرفه‌جویانه محور در فعالیت‌های نمایشگاه حاکم شود.

وی در پایان خاطر نشان کرد: در نقطه اصلی امید و اتکا چشممان به رحمت خداوند است و در نقطه بعدی امید ما به تلاش مسئولان و مدیران نمایشگاه است که امیدوارم با تلاش دوستان این مهم محقق شود.

شهرام‌نیا؛ قائم مقام رئیس نمایشگاه کتاب در این جلسه با اشاره به روند اجرایی نمایشگاه کتاب تهران گفت: با توجه به اینکه امسال قرار است بخشی از فعالیت‌های نمایشگاه به زیر رواق‌های مصلی منتقل شود، مکان‌یابی و جانمایی بخش‌های مختلف نمایشگاه در اولویت قرار دارد و امیدوارم هر چه سریع‌تر تشکل‌های نشر درباره این موضوع تصمیم‌گیری کنند.

وی همچنین از تعامل خوب با شورای اسلامی شهر تهران خبر داد و گفت: خوشبختانه با پیگیری‌های انجام شده از سوی رییس کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر تهران، جلسه خوبی با مدیران شهری و معاون اجرایی نمایشگاه برگزار شد و ماموریت‌های بسیاری به نهادهای شهری محول شد.

وی با تأکید بر صرفه‌جویی در هزینه‌های نمایشگاه گفت: مدیران باید در روزهای آینده برنامه‌های کمیته خود را برای تصویب بودجه به کمیسون مالی تحویل دهند و امیدوارم مدیران به اقتصاد مقاومتی توجه داشته باشند تا بتوانیم هزینه‌های نمایشگاه را کاهش دهیم.

یحیی دهقانی؛ معاون اجرایی سی‌و‌یکمین نمایشگاه کتاب تهران نیز در این جلسه مطرح کرد: افتخار می‌کنم که برای چهارمین سال متوالی در حوزه اجرایی نمایشگاه کتاب تهران فعالیت می‌کنم. من به کار جمعی اعتقاد دارم و امیدوارم با اعتماد به هم بتوانیم نمایشگاه را مدیریت کنیم. البته از اسماعیلی‌راد نیز تشکر می‌کنم که مسئولیت قبول کردند و مطمئنم که تجربیات وی برای صنف و نمایشگاه مفید خواهد بود.

معاون اجرایی نمایشگاه تصریح کرد: پیشنهاد می‌کنم که نماینده‌ای از سوی شورای برنامه‌ریزی صنف نشر هم در ستاد اجرایی نمایشگاه حضور داشته باشد تا از روند تصمیم‌گیری‌ها و مصوبات مطلع باشند تا در جلسات خود در صنف آن‌ها را بازگو کنند.

همایون امیرزاده؛ عضو شورای نظارت و ارزیابی نمایشگاه گفت: امروز با برگزاری نخستین جلسه ستاد اجرایی نمایشگاه کتاب تهران، زنگ فعالیت‌های اجرایی نمایشگاه به صدا درآمد. امیدورام با هم‌افزایی میان مدیران کمیته‌ها، مسیر تعیین شده را به خوبی به انجام برسانیم. گفت‌و‌گوهایی که در این جلسات مطرح می‌شوند، مقدمه‌ای برای آرایش اجرایی نمایشگاه است.

وی با تاکید بر واگذاری بیشتر و بهتر نمایشگاه به صنف ادامه داد: باید تاکید بسیاری بر روی درآمدزایی در نمایشگاه کتاب تهران باشد تا از این طریق بخشی از بودجه نمایشگاه نیز تامین شود.

در ادامه این جلسه بحث و تبادل و نظر درباره برگزاری نمایشگاه انجام شد و هر یک از مدیران کمیته‌ها به اظهار نظر درباره برنامه‌ها و فعالیت‌های خود پرداختند.

در نخستین جلسه ستاد اجرایی سی و یکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران که با ریاست محسن جوادی برگزار شد، یحیی دهقانی، مهدی اسماعیلی‌راد، داود موسایی، داریوش نویدگویی، هومان حسن‌پور، علی اکبر تورانیان، محمد مهدی داودی‌پور، همایون امیرزاده، نیکنام حسین‌پور، امیرمسعود شهرام‌نیا، حسین صفری، غلامرضا نوعی، مهدی سهل‌آبادی، محسن نصرالله، مصطفی وکیل قاهانی، محسن عموشاهی، محمد خلج و سید محمد طباطبایی حسینی حضور داشتند.

ادامه مطلب...

سام هریس در کتاب خود می‌نویسد؛ حقیقت و صداقت باید در هر نوع تعامل انسانی حاکم باشد٬ حتی در شرایط مرگ و زندگی.

سام هریس معتقد است شخص شرافتمند هرگز دروغ نمی‌گوید و استدلال می‌کند که دروغ شکاف‌های جبران ناپذیری در روابط اجتماعی ایجاد می‌کند و باعث بی‌اعتمادی افراد نسبت به یکدیگر می‌شود.

از نظر این کتاب دروغ گفتن قربانی کردن تمامیت انسانیت و صداقت جامعه است.

اما از نظر سام هریس دروغ چیست؟ « همواره افراد توقع ارتباط صادقانه دارند اگر آنان را به عمد گمراه نماییم دروغ گفته‌ایم. »

سام هریس دروغ را به ۲ دسته تقسیم می‌کند: اول دروغ آگاهانه. دوم دروغ آگاهانه تنبلانه و یا منفعلانه!

در دسته اول فرد دروغگو تلاش می‌کند کسی یا کسانی را فریب دهد٬ بعنوان مثال؛ متقاضی شغل یا موقعیتی در تلاش برای به دست آوردن خواسته خود٬ مدارکش را جعل می‌کند.

در دسته دوم برخی کاری را انجام نمی‌دهند و بعنوان مثال؛ شخصی متقاضی شغل یا موقعیتی است و در ثبت این نکته که از شغل قبلی‌اش اخراج شده و یا موفق نبوده اشاره نمی‌کند.

اگر شخصی بگوید: « من در دانشگاه استنفورد مدرک دکترا دریافت کرده‌ام. » با وجود آن که هرگز در آن دانشگاه درس نخوانده٬ در مقایسه با کسی که در آن دانشگاه درس خوانده ولی کتمان کند که موفق نشده پایان نامه‌اش را تمام کند٬ می‌توان گفت در مثال دوم کوتاهی شده و در شکل اول دروغی وقیحانه‌ اتفاق افتاده است هرچند که هر دو دروغ٬ زشت هستند.

بنظر می‌رسد که تمرکز کتاب بیشتر بر دروغ‌های اختیاری است و سم هریس به سرزنش دروغ‌های اختیاری بیشتر می‌پردازد.

برقراری ارتباط صادقانه جهان را بهتر می‌کند. عنوان کردن بسیاری از حقایق دشوار هستند اما نباید صورت مسأله را پاک کنیم. عنوان کردن واقعیت‌هایی که با احساسات ما ارتباط دارند نیز مسئولیت ما را سلب نمی‌کند٬ بویژه زمانی که دروغ‌هایی طراحی شده‌اند تا حقایقی را پنهان نمایند.

از نظر سام هریس اگر شخصی برایمان مهم باشد نباید حقایق را از او پنهان کنیم و در غیر این‌صورت رفتاری بی‌رحمانه‌ای داشته‌ایم.

از دروغ‌های مصلحتی و دلگرمی‌های دروغین نیز باید پرهیز کرد و روابط سودمندی با دیگران ایجاد کرد.

سام هریس مثالی در مورد خودش می‌زند؛ شخصی از من می‌پرسد آیا اضافه وزن دارم؟ هریس صادقانه پاسخ می‌دهد که فکر کنم حدود ۱۲ کیلو باید وزن کم کنی. بعد از مدتی همان شخص را می‌بیند که حالا ۷ کیلو وزن کم کرده. حال اگر به غلط به دوست خود در مورد وزنش قوت قلب می‌دادم، از او فرصت مواجهه مستقیم با مشکل اضافه وزنش را گرفته بودم.

سام هریس سعی دارد افرادی که با دروغ‌های مصلحتی خود تظاهر می‌کنند در حال منفعت رساندن به دیگران هستند را « نمونه افراد خودبین و یا دارای ( عقده خود کم‌بینی ) » نشان دهد و استدلال می‌کند دروغگو تظاهر می‌کند که نسبت به خیر دیگران بیشتر از خود آن‌ها آگاهی دارد! و فرد دروغگو به خود حق می‌دهد که قضاوت کند دیگران توانایی روبرو شدن با کدام واقعیت‌ها را دارند.

بی‌شک پس از مطالعه کتاب کمتر افکار خود را سانسور و تغییر خواهیم داد و مصداقی عینی برای ضرب‌المثل « صداقت بهترین سیاست است. » پیدا می‌کنیم.

دروغگویی صفتی ناپسند در همه جوامع و ادیان است و کتاب دروغگویی هرچند تکرار مکررات است اما خواندنش تلنگری است برای پرهیز از این رفتار ضد اجتماعی.

کتاب دروغگویی در سال ۲۰۱۱ به قلم نورولوژیست آمریکایی سام هریس نوشته شد و در سال ۱۳۹۴ توسط خشایار دیهیمی ترجمه و از سوی نشر گمان با نام ( دروغ / اراده آزاد ) منتشر گردید.

بخش‌هایی از کتاب که در آگهی ناشر درج گردیده‌اند؛ ( فرصت برای فریب دادن دیگران همیشه وجود دارد و همیشه هم وسوسه‌انگیز است.

شمار اندکی از ما قاتل یا دزد هستیم، اما همه‌مان دروغ می‌گوییم. بیشتر رذایل شخصی و اجتماعی مستلزم دروغ گفتن است: خیانت‌های زناشویی، کلاهبرداری‌های مالی، فساد دولتی و حتی قتل و نسل کشی.

هریس در این کتاب می‌گوید ما می‌توانیم با یک راهکار ساده از بسیاری از مسائل و مشکلات پیچیده در زندگی‌مان و در جامعه اجتناب کنیم: در شرایطی که همه دروغ می‌گویند ما راستش را بگوییم.

سام هریس در این جستار عمیق نشان می‌دهد که شهامت صادق بودن و گفتن حقیقت چه مزایایی دارد.

اما در جستار « اراده آزاد » می‌خوانیم:

باور به اراده آزاد زیربنای همه چیزهایی است که برای انسان‌ها ارزشمند است. بدون باور به اینکه فرد واقعاً منشا اصلی افکار و رفتارهایش است، تصور حقوق، سیاست، دین، سیاست‌های اجتماعی، روابط صمیمی و اخلاقیات و احساساتی همچون پشیمانی از رفتارهای نادرست یا خوشحالی از دستاوردهای شخصی بسیار سخت می‌شود. اما شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد آزادی اراده فقط یک توهم است.

هریس در « اراده آزاد » این بحث را مطرح می‌کند که باور به توهم بودن اراده آزاد به معنای تضعیف پایه‌های اخلاقیات یا از بین رفتن اهمیت آزادی‌های سیاسی یا اجتماعی ما نیست، بلکه می‌تواند و باید شیوه تفکر ما را درباره برخی از مهمترین مسائل زندگی‌مان تغییر دهد. )

گردآوری: شهره اکبری

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز: به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، بنا بر اعلام دبیرخانه، نامزدهای بخش کتاب سال این دوره از جایزه، از میان مجموعه‌های منتشرشده در سال گذشته، به این شرح اعلام شدند:

رضا احسان‌پور / نخند - نون + من و حافظ - فصل پنجم

نرگس باقری / در جریان رگ‌هایم باش – مروارید

سیدرسول پیره / تسکین – چشمه

مجتبی تقوی‌زاد / گنجشک‌ها دانه‌چین دامنت بودند – مروارید

مهدی حاتمی / درختی که حرف نمی‌زند – مؤلف

زهرا درّی / ناشیانه دوستت دارم – مروارید

مجید سعدآبادی / کاخ سعدآبادی – شانی

فریبا شادلو / اگر تو بودی امروز شنبه بود – چشمه

آرش شفاعی / ترافیک فرشته – آرادمان

محمد عسکری ساج / مزارع پنبه‌ی شیلی – نیماژ (تجدید چاپ در فصل پنجم)

محمدباقر کلاهی اهری / دلقک در باران – آرادمان

برزو گوران / تنها باد از زیر خاکستر خبر دارد – مروارید

علیرضا لبش / آخرین زلزله‌ی تهران – چشمه

آریا معصومی / مرگ آدم را زیباتر می‌کند – ماه‌باران

حسن همایون / آشویتس خصوصی من – چشمه

شیرین هیاریان / دست‌هایت کولی‌ها را آواره می‌کند – چشمه

در یازدهمین دوره از جایزه‌ کتاب سال شعر خبرنگاران، مجموعه‌ شعر «اسب را در نیمه‌ دیگرت بِرَمان» (عطیه عطارزاده) در بخش کتاب سال، آریس پراچا در بخش ویژه‌ شاعران بدون کتاب و «ضیاء موحد» در بخش یک عمر فعالیت شعری، تجلیل شدند.

بنا بر این گزارش، مراسم پایانی این دوره از جایزه نیز به روال هرساله، در حوالی نیمه‌ اسفندماه برگزار خواهد شد.

ادامه مطلب...

خوش به حال سهراب! که هروقت چشم‌هایش را می‌شست زندگی را جور دیگر می‌دید.

مدت‌هاست چشم‌هایم را می‌شویم و نگاهم را تطهیر٬ اما آسمان قلمم آبی نمی‌شود؛ خاکستری‌ست مثل روزهای منتظر ابرهای منجمد.

خوش به حال سهراب! که اهل کاشان بود و روزگارش خوب بود. چقدر دلم یک کویر تشنگی و آفتاب می‌خواهد و حریم یک آبگیر راه کشیده به قعر خنکای سیراب شدن.

اگر در سرتاسر اقلیم قلمم یک راه‌پله به قعر احساسات خیس حفر می‌شد شاید من هم حتی بی سر سوزنی ذوق هم روزگارم بد نبود.

پشت ماسک سهراب روزگارم خوش نیست و در لباس‌های غریبه پاپ و راک و جاز راحت نیستم.

یادم هست پدرم می‌گفت آن وقت‌ها روزمان از شرق می‌درخشید و شب‌هایمان از اشراق٬ می‌گفت آن وقت‌ها می‌شد شمعی را در شمعدانی روی طاقچه اتاق روشن کرد و تا جامه‌دران غنچه‌هایش حافظ خواند.

یادم هست پدرم از رفاقتش با ماهی قرمزهای حوض نقاشی خانه‌شان برایم می‌گفت و می‌خواند؛ ( لی‌لی لی‌لی حوضکی ... ماهی قرمز خوشرنگمون ... یه دهن آواز بخون ... بپا صدات خیس نشه ... بپا قورباغه یه وقت بهت نخنده ... یه وقت ترانه دوستی‌مون حباب نشه تو دستمون ... لی‌لی لی‌لی حوضکی ... گنجشکک رو بید عاقل باغچه‌مون... )

و پدرم که می‌توانست ترانه‌اش را بی‌وزن و بی‌قافیه با ترجیع‌بند حوضک خانه‌شان تا افق اشراقی خوابم ادامه بدهد.

خوشا به حال آن موقع که ترانه‌ها نقد نداشت و شعر پر از شعور بود و خانه‌ها پر از شمعدانی و طاقچه‌ها سرشار از صدای حافظ از پس قرون بود.

اگر فردا شبم اشراقی باشد و غنچه‌ای در این محفل زمستان‌زده‌ام با شعری بی اِفِکت دیجیتال جامه‌دران شود من هم سهمی از حوض و آب انبارهای کویری و تشنگی و... خواهم داشت٬ اما پر از دل‌واپسی‌ام که مبادا باز هم ( ... حول حالنا الی احسن الحال... ) را در شعر سهراب پیدا نکنم.

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - واکنش‌ها با مناظره تلویزیونی علی کریمی و محمدرضا ساکت در برنامه نود همچنان ادامه دارد.

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «مناظره علی کریمی و محمدرضا ساکت در برنامه نود بار دیگر نشان داد که همیشه در هر مناظره‌ای (در تمام دنیا!) یک نفر حرف درست را ‌نمی‌تواند بزند و یک نفر نادرست را براحتی می‌تواند بزند (راستش خودمم نفهمیدم چی گفتم!)

این مکالمه را بخوانید.

علی کریمی: آقای ساکت در مورد قرارداد خفتان نوین، کامران نوین، شفتان نوین و هر چی نوین جلوی اسمش داره، توضیح می‌دید؟

ساکت: به نام خدا، خوشحالم که از طرف فدراسیون پنج ستاره فوتبال به این برنامه دعوت و ارسال شدم. در بحث مدیریت کلان استراتژیک که راهبرد ر...

کریمی: سؤال جواب بده!

ساکت: این به کنتورینگ ربط داره. کنتورینگ به فیلترینگ مربوطه و فیلرینگ هم به‌ ای‌ام گوینگ...

کریمی: مدرک مربیگری دستیار کارلوس کی‌روش چیه؟

ساکت: پایه یک داره، راننده بیابونه، بنده از شما متعجبم!

کریمی: چرا لباس بازیکنای تیم‌ ملی رو توی فرودگاه جمع کردین؟

ساکت: اولاً فدراسیون پنج ستاره فوتبال الان توی های‌سیزنه، بعدم لباسارو گرفتیم انداختیم توی لاندرینگ! یعنی ماشین لباس‌شویی!

کریمی: باشه... دستیارای ایرانی‌ کی‌روش چرا اخراج شدن؟

ساکت: من از دست فردوسی‌پور و نود به خدا شکایت می‌برم!

کریمی: آخه روی چه حسابی به جای طلب فدراسیون، زمین از فلان شرکت گرفتید؟ آژانس املاکه؟

ساکت: آقای کریمی، من می‌تونم راجع به پرونده یه زمینی با شما صحبت کنم؟

کریمی: وجداناً الان‌ داری چیکار می‌کنی؟

ساکت: سین می‌کنم اما جواب نمی‌دم!»

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - زنده‌ياد ناصرعبداللهي مي‌گفت: من بچه‌ي جنوب و بندرعباس هستم و طبيعتا از سبك موسيقي موجود در اين منطقه تاثير پذيرفته‌ام. سبك موسيقي من (به اعتقاد خودم) پاپ معنوي نام دارد، سبكي كه مشتمل است بر تركيب موسيقي پاپ، موسيقي سنتي و موسيقي محلي بندرعباس.

  به گزارش ايسنا، منطقه خلیج فارس، 29 آذرماه امسال یازدهمین سالروز خاموش شدن شمع حیات ناصر عبداللهی - صدای ماندگار و جاوانه جنوب- است. اين خواننده موسيقي پاپ در گفت‌وگويي تفصيلي در اواخر سال 80، از نحوه ورودش به اين عرصه و خاطرات‌اش سخن گفته بود.

  وي در ابتدا به تولدش در بندرعباس اشاره كرده و گفته است: دهم دي ماه سال 1349، ساعت 10 صبح! درشهر بندرعباس متولد شدم؛ در يك خانواده‌ي ساده، معتقد و هنردوست. يك خواهر و چهار برادر دارم و فرزند سوم خانواده‌ام. پدرم همواره احيا كننده‌ي موسيقي در خانه‌ي ما بود و دركنار تشويق ما براي پرداختن به موسيقي، قرآن را نيز سفارش مي‌كرد و آن را با صوتي خوش تلاوت مي‌كرد.

  **** درباره‌ي سال هاي نوجواني ****

  تحصيلات خود را در بندرعباس گذرانده‌ام و از سالهاي نوجواني در صدا و سيما، در حوزه‌ي هنري سازمان تبليغات اسلامي و امور تربيتي استان هرمزگان فعاليت‌هاي هنري خود را با اجراي برنامه‌هاي هنري و فرهنگي آغاز كردم.

  بايد بگويم كه در خانواده‌اي هنر دوست زاده شده‌ام و از همين رو تك تك افراد خانواده‌ام همواره در اين زمينه حامي و مشوق من بوده‌اند.

  ***** خانواده‌ي من *****

  سال 1367 با همسرم آشنا شده و ازدواج كردم، به نظر من، شاعر بايد عاشق باشد. براي رسيدن به درونش بايد به چشمه‌ي الهي معرفت متصل شود .

  اول بار كه شعر گفتن را آموختم مربوط مي‌شد به زماني كه عاشق همسرم شدم. ديدن او حس عشق را در من تقويت كرد و مرا به شعر رساند. عشق من به همسرم كه با رسيدن به مرحله‌ي ازدواج وارد سطح تازه‌اي از آگاهي شد، طي سالهاي 70 و 71 مرا به سوي عشق اصلي‌تر، رهنمون ساخت. عشق به خدا، از آنجا به بعد بود كه تم‌هاي معنوي وارد سرودهاي من شد. من و همسرم اواخر 1375 از بندرعباس به تهران آمديم. اوايل زندگي در تهران براي ما دشوار بود اما تدريجا به آن عادت كرديم. پسر بزرگم نويد 11 ساله، دخترم نازنين 9 ساله، و پسر دومم نامي 6 ساله هستند.

  ***** به گفته‌ي مادر گرامي‌ام *****

  به گفته‌ي مادر گرامي‌ام، هنگامي كه نوزادي بيش نبودم، ايشان متوجه مي‌شود كه من هميشه با نواي موسيقي آرام مي‌شوم و بدان توجه خاصي نشان مي‌دهم. از همان دوران نوزادي، به گفته‌ي مادرم، با شنيدن موسيقي نگاهم را به نقطه‌اي مي‌دوختم و سراپا به آن گوش جان مي‌سپردم.

  ***** نخستين استاد من *******

از هنگام كودكي تا زمان حاضر، ارتباطم با موسيقي به هيچ وجه قطع نشده است و مي‌توانم بگويم كه نخستين استادم در اين زمينه، برادر بزرگ آقاي محمد طيب عبداللهي بوده است. او به ساز ملوديكا مسلط بود و آن را به خوبي مي‌نواخت. هنگامي كه او سرگرم نواختن بود، ‌من با حرص و ولع عجيبي به انگشتانش خيره مي‌شدم و با چشم و گوش فواصل موسيقيايي را درك مي‌كردم و به خاطر مي‌سپردم، از اينجا بود كه با يك ساز واقعي آشنا شدم، هر روز كه مي‌گذشت، تشنگي‌ام بيشتر و عشق من به ساز و موسيقي افزون‌تر مي‌شد.

  **** اجازه نداشتم به اين ساز دست بزنم ******

  « ملوديكا»ي برادرم برايش بسيارعزيز بود. زيرا هديه‌اي بود از سوي پدرم به او، تا بدين وسيله برادرم را به فعاليت درعرصه‌ي موسيقي بيشتر تشويق كرده باشد و الحق كه همين گونه هم شد. من كه تشنه‌ي موسيقي بودم، اجازه نداشتم كه به اين ساز عزيز! دست بزنم، گرچه برادرم از سر مهر، گاه گاهي به من اجازه مي‌داد كه از آن استفاده كنم.

  **** بزرگتر كه شدم *****

  پس از آن، به اتفاق يكي از دوستان عزيزم، آقاي عظيم قادري نژاد به تمرين موسيقي پرداختم، آن هم با سازي تقريبا همانند ملوديكاي برادرم، ولي بزرگتر و مجهزتر از اكوتوريسم، در مدرسه‌ي راهنمايي بودم كه به تشويق يكي از معلم‌هايم، عهده‌دار تشكيل گروه سرود مدرسه شدم. همزمان دوست عزيزم عبدالله سعيدي،‌ دستگاه ارگ خودش را در اختيار ما گذاشت و ما نيز با اين دستگاه به مناسبت‌هاي گوناگون به اجراي برنامه مي‌پرداختيم.

  ***** پاپ جنوب ******

  در ادامه‌ي فعاليت‌هاي موسيقيايي‌ام در بندرعباس، با شادروان استاد رضا روضه خوان واستاد احمد توحدي كه در عرصه‌ي موسيقي پاپ جنوب جايگاه ويژه‌اي دارند، آشنا شده و همكاري‌هاي مشتركي با آنها انجام دادم. بدين ترتيب، فعاليتهاي هنري من به گونه‌اي جدي‌تر ادامه يافت. من در محضر اين استادان ارجمند به فراگيري موسيقي پرداختم و پس از فراگيري متدهاي اوليه‌ نوشتن و خواندن نت و گام‌ها نزد شادروان استاد روضه خوان ريتم، را نيز نزد استاد توحدي آموختم.

  در مرحله‌اي از فعاليت‌هاي موسيقيايي‌ام احساس كردم كه بايد ملودي‌ها را براي خوانندگان گروه سرودمان زمزمه كنم و گاه گاهي با صداي بلندتر به صورت آواز بخوانم. همزمان با اين مرحله، تحت تاثير سبك موسيقي و اجراي گيتار شادروان ابراهيم منصفي قرار گرفتم كه شاعر، آهنگساز و خواننده‌اي كهنه‌كار در بندرعباس بود. آهنگ‌ها و ترانه‌هاي او غالبا محلي و بومي بودند و تاثير فوق‌العاده و خاصي بر روي من باقي مي‌گذاشتند. من ضمن علاقه‌مند شدن به گيتار، آهنگ‌هاي وي را تمرين مي‌كردم و سعي داشتم از اين استاد الگو بگيرم و سبك ايشان را دنبال كنم. با دقت در خوانندگي آن بزرگوار، متوجه ويژگي‌هاي ايشان مي‌شدم و تلاش داشتم روي همن تكنيك‌ها كار كرده و حنجره‌ام را تقويت كنم.

  ****** چرا پاپ را انتخاب كردم؟ ******

  همانگونه كه مي‌دانيد سبك‌هاي گوناگوني در موسيقي وجود دارد و هر كسي هم به فراخور ويژگي‌هاي فردي و شخصيتي‌اش به يك يا چند گونه از اين سبكها علاقه‌ي بيشتري پيدا مي‌كند. من هم از اين قاعده مستثني نبوده‌ام و طبعم بيشتر پذيراي موسيقي پاپ بود.

  ***** پاپ ايراني، يك حركت نوين *******

  موسيقي پاپ ايراني، حركت نوين و تازه‌اي است كه پويايي دارد و به جرات مي‌توان اذعان كرد كه روند اين حركت تا بدين جا خوب بوده و توانسته است جايگاه ويژه‌اي ميان جوان‌ها ايجاد كند. اين حركت در راستاي مقابله با تهاجم فرهنگي موفق بوده است و اميدوارم كه سير صعودي اين هنر، خداي ناكرده به حركتي نزولي بدل نشود.

  به گزارش ايسنا، زنده ياد ناصرعبداللهي در بخشي از اين گفت‌وگو كه به نقل از «كتاب ستارگان موسيقي پاپ» در ادامه مي‌آيد معتقد است براي پيشبرد موسيقي پاپ مي‌بايست موارد زير را در دستور كار قرارداد:

  1 - نظارت دقيق و كارشناسانه‌ در مورد اين سبك 2- تبليغ گسترده براي شناساندن جايگاه واقعي اين سبك به مردم 3- سرمايه‌گذاري يا اعطاي وام به هنرمندان مستعد و كارآمدي كه توانايي مالي براي ارائه اثر خوب را ندارند. نقطه ضعف موسيقي پاپ اين است كه بستر مشخصي ندارد و از هم گسيخته است و نقطه‌ي قوت آن نزديك بودن به سليقه و خواسته‌هاي جوان ايراني است كه بخش عمده‌اي از جمعيت ايران را تشكيل مي‌دهد.

  ***** حس ششم دارم !*****

  يك بار در دوران نوجواني براي اينكه سر به سر مادرم بگذارم، به او گفتم چند نفر دارند دنبال نشاني منزل ما مي‌گردند و قصد دارند به خانه‌ي ما بيايند بعد، همينطوري نشاني كامل اين افراد خيالي را دادم و خودم از ترس فرار كردم و به منزل دايي‌ام رفتم، بعد از يك ساعت پدرم به دنبالم آمد وگفت: ‌تو چرا خانه نيامدي كه به مادرت كمك كني؟ من از ترس دروغي كه به مادرم گفته بودم، ‌زدم زير گريه. پدرم گفت: چرا مي‌ترسي، بعدا فهميدم كه دقيقا همان افراد با همان مشخصاتي كه من داده بودم به منزل ما آمده بودند. من اين حس ششم را از همان موقع در وجود خودم شناسايي كردم.

  ***** اگر هنرمند نمي‌شدم *****

  اگر هنرمند نمي‌شدم و به موسيقي رو نمي آوردم، قطعا الان يك نجار بودم زيرا بوي چوب حس غريبي به من مي‌دهد.

  ***** محبوب‌ترين آلبوم من *****

  با نظرسنجي‌هايي كه تاكنون صورت گرفته، مشخص شده است كه محبوب‌ترين و پرمخاطب‌ترين آلبوم من "دوستت دارم" است و گمان مي‌كنم كه دليل اين محبوبيت، متفاوت بودن آن با كارهاي موجود است.

  **** ناصريا ******

  همه مي‌گويند "ناصريا" كاري اسپانيولي است و از ملودي‌هاي جيپسي كينگ برگرفته شده است، در حالي كه واقعيت غير اين است و "ناصريا" به هيچ وجه تعلقات اسپانيايي ندارد. اين كار ريتم عربي دارد، ريتمي كه بارها توسط عود، ‌دهل،‌ دف عربي نواخته شده و تاكنون هيچ گاه توسط گيتار نواخته نشده بود. اما من اين كار را انجام دادم. ملودي ترانه‌ي "ناصريا" سال 1367 ساخته شد. آن سال من به كنكاشي در مورد ظلم رسيده بودم؛ ظلمي كه در دنيا وجود داشته و دارد و براي همدردي با مظلومان جهان اين كار را ساختم. در متن شعر "ناصريا" مي‌گويم اگر كسي به اسم ناصر بودن قصد ياري مظلومي را داشت بايد سختي بسياري را متحمل شود و مبارزات بسياري با نفس خويش داشته باشد و در نهايت در سايه‌ي توجهات پروردگار پيروز خواهد شد.

  ***** پاپ چگونه به وجود آمد؟ ****

  به صورت خودرو و خود جوش، يعني در سال‌هاي بعد از انقلاب در اين دوران نه منابع تئوريكي در اختيار علاقه‌مندان قرار داشت، نه فرهنگي كه بشود براساس آن رشد كرد و به بلوغ رسيد. پس خواننده‌هاي ما با رجوع به درونياتشان، اين موسيقي را كه ريشه در پاپ سالهاي پيش از انقلاب دارد، متولد ساختند. در نتيجه اگر كسي شباهت صداي خود به يك خواننده قديمي را تقويت كرده و از اين طريق پا به عرصه‌ي موسيقي گذاشته، به سبب شرايط مورد بحث، نمي‌توان او را در اين زمينه محكوم كرد و مقصر دانست،‌ زيرا چنين هنرمندي اقتضاي طبيعت را رعايت كرده و بس.

  **** مرا هم متهم كرده‌اند *****

  من را هم به "شبيه خواني" متهم كرده‌اند! مي‌گفتند: لحظاتي از صداي تو شبيه فلان خواننده است، بعضي وقت‌ها نيز از فلان خواننده تقليد مي‌كني و مواقعي هم كارهايت شبيه كارهاي نعيم افغاني است در مقابل اين اتهامات شروع به تحقيق كردم و نهايتا به اين موضوع پي بردم كه چرا برخي اينگونه درباره‌ي صداي من مي‌انديشند. من اساسا دنبال حرفهاي تازه و كارهاي نو هستم و از تقليد و شبيه خواني خوشم نمي‌آيد.

  ***** خوانندگان محبوب من *****

  از ميان خوانندگان موسيقي سنتي دوستدار كارهاي استادمحمدرضا شجريان و عليرضا افتخاري هستم، ضمن اينكه براي من جاذبه‌ي موجود در صداي عبدالرسول كارگشا بيشتر از سايرين است. از ميان خوانندگان موسيقي پاپ نيز صداي عليرضا عصار را بيش از همه دوست دارم. كار او، ملودي‌هايش و سبك خواندنش در كاست اول نو بود، اما از كاست دومش فقط يك قطعه را پسنديدم. ملودي هاي كاست اول محمد اصفهاني در عين دلنشين بودن، غم‌انگيز و محزون بود. در آلبوم "فاصله" كارهاي قشنگ‌تري از ايشان شنيدم.

  ***** پيشگامان موسيقي پاپ *****

  فضاي كار موسيقي پاپ توسط عزيزاني همچون فريد شب‌خيز، كوروش يغمايي و علي درخشان باز شد. البته در آغاز آنچه كه اجرا مي‌شد موسيقي پاپ نبود، بلكه اجراي رديف‌هاي آواز ايراني بود، با سازهاي مدرن، از آن هنگام، من مشغول مطالعه و بررسي روي سبك‌هاي موسيقي بودم و براساس مطالعات تئوريك واحساسات دروني‌ام، پروسه‌اي را در خصوص طرح‌هاي فرهنگي و موسيقيايي در ذهنم تدوين كردم كه امروز به مسير حركت من در عرصه‌ي هنر تبديل شده است.

  **** اطباق اشعار ترانه‌هايم ******

  اشعار ترانه‌هايم را براساس مطالعاتم انتخاب مي‌كنم، در ميان شعراي معاصر آثار محمدعلي بهمني و پرويز اعتصامي را خوانده‌ام. در بين شعراي قديمي نيز عاشق آثار حافظ و مولانا هستم. تا به امروز سطح معلوماتم ايجاب نمي‌كرد از اشعار اين دو بزرگوار استفاده كنم. اما از امروز به بعد به طور قطع گريزهايي به ديوان شاعران عارفي كه بر تارك تاريخ ادبيات ايران قرار دارند، ‌خواهم زد.

  ******* ملودي‌هاي شرق من *****

  ملودي‌هاي ترانه‌هاي من شرقي هستند مثل "ياني"‌و "پيترگابريل" و ديگر استاداني كه با اين نوع ملودي‌ها در جهان مطرح شدند، دوست دارم با ملودي هاي مشرق زمين كار كرده و حرف‌هايم را بزنم.

  **** تقاضاهاي من *****

  به‌عنوان يك بندرعباسي از اهالي اين شهر مي‌خواهم "جنوبي" زندگي كنند؛ با راستي و بدور از دوز و كلك، مردم جنوب از اصالت واقعي برخور دارند، اصالت‌هايي كه پرورش آنها مي‌تواند ختم به راه معنويت شود.

  از آنهايي كه از شنيدن صدايم لذت مي‌برند و سبك مرا قبول دارند خواهشم دارم: "دعا كنند همسرم در كنارم پايدار بماند" اگر او همفكر من نبود، اصلا پيشرفت نمي‌كردم منزل جايي است كه انسان در آن رشد مي‌كند و همسر من صبورترين زني است كه تا به امروز ديده‌ام،‌ پايداري و همراهي او باعث رشد ناصر عبداللهي شده است.

  دعا كنند بتوانم در مسير ارتقا و تقويت روحي باقي بمانم تا روز به روز بيشتر و بهتر خدمتگزار خلق باشم.

  ***** كاست‌هاي بعدي ******

  طرح چهار كاست بعدي‌ام را به طور كامل در ذهن دارم. بعد از "دوستت دارم"، ‌"بوي شرجي" را وارد بازار خواهم كرد. "بوي شرجي" در بردارنده قطعاتي به سبك پاپ محلي و قطعاتي فارسي با تمي‌ شاد است. در اين كاست، از سبكي به نام "جعله" استفاده مي‌شود كه نوعي پاپ محلي است .

  جعله" يعني سفال نوازي، زماني كه موسي كمالي و احمد روان براي اولين بار در بندرعباس شروع به جعله نوازي كردند، نمي‌دانستند كه "سفال نوازي" يك هنر جهاني است و در بسياري از مناطق دنيا متداول است.

  ***** پرويز پرستويي را من انتخاب نكردم ******

  من پرويز پرستويي را براي دكلمه كردن اشعار در كاست “دوستت دارم” انتخاب نكردم، ايشان توسط موسسه‌ي فرهنگي دارينوش كه تاكنون كاست‌هاي مرا تهيه و منتشر كرده، انتخاب شدند. بعدا در حين كار،‌آشنايي بيشتري با پرويز پرستويي پيدا كردم و احترام من به ايشان چند برابر شد. زيرا او انساني است كه بي‌نهايت متواضع و فروتن است و به رغم موقعيتي كه دارد هرگز خودش را نمي گيرد و در يك جمله "خيلي خاكي" است. من معتقدم صداي پرويز پرستويي به كاست "دوستت دارم" اعتبار خاصي بخشيده است.

  ناصر عبداللهي همچنين معتقد بود: ساز وجودي مقدس بوده و اصولا موسيقي ريشه‌هاي معنوي فراواني دارد. آنچه مسلم است، زايش موسيقي يك امر الهي بوده است و براي آرامش بشر و توجه دادن او به عمق وجود و عرفان، پدران سازهاي امروزي در اعصا گذشته، ساكنين آفريقا و هند بوده‌اند، آن دسته از سازها و تم‌هايي كه روشن كننده‌ي نقاط شادي آور روح بشر هستند، از آفريقا و دسته‌اي كه نقاط معنوي روح انسان را جلا مي‌بخشند از هند و مشرق زمين مي آيند و در اين بين، موسيقي اعراب و ايران نيز جايگاه ويژه‌اي دارند.

  **** توصيه‌ به جوان ها ****

 جوانهاي علاقه‌مند به كار در عرصه‌ي موسيقي پاپ، ابتدا بايد مطمئن شوند كه آيا واقعا به اين نوع موسيقي علاقه‌مند هستند و يا فقط براي رسيدن به شهرت و معروفيت قصد فعاليت در اين سبك از موسيقي را دارند. اگر صرفا به مورد دوم (شهرت) علاقه‌مند هستند، بهتر است كه به دنبال اين كار نيايند، چرا كه به بيراهه خواهند رفت. اما اگر واقعا به اين نوع موسيقي علاقه دارند، ابتدا بايد با پشتكار‌، عزمي قوي و شكيبايي بسيار گام به جلو بگذا

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز – رمان "زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند"به قلم "گوزل یاخینا" نویسنده روسی  با ترجمه زینب یونسی در نشر نیلوفر منتشر شده است.

حميد نامجو در روزنامه اعتماد نوشته است: رمان «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» شاهكار گوزل ياخينا كه براي نويسنده‌‌اش جايزه كتاب سال روسيه را در سال ٢٠١٥ به ارمغان آورده، اثري درخشان و گيراست. از آن دست كتاب‌هايي كه مي‌شود يك‌نفس آن را بلعيد. راوي آنقدر به زندگي قهرمان اصلي رمان يعني زليخا نزديك مي‌شود كه خواننده احساس مي‌كند اين زليخاست كه تجربه‌هاي بي‌واسطه و باورنكردني‌اش را روايت مي‌كند. زمان وقوع داستان يك دوره شانزده ساله است كه از سال ١٩٣٠ آغاز مي‌شود و تا پايان جنگ دوم جهاني يعني سال ١٩٤٦ به‌طول مي‌انجامد. اين محدوده زماني به دلايلي كه اشاره خواهد شد در تاريخ حكومت «اتحاد شوروي» و حيات اجتماعي مردم روسيه اهميت زيادي دارد.

 بعد از شكست «ارتش سفيد» از «ارتش سرخ» در سال ١٩٢١، دولت‌هاي اروپايي و امريكا تحريم‌هاي گسترده‌اي را عليه حكومت تازه‌تاسيس شوروي وضع كردند كه مهم‌ترين آنها تحريم صادرات گندم به روسيه از طرف دولت امريكا بود. ادامه اين تحريم باعث شد كه در سال‌هاي منتهي به ١٩٣٠ عملا در سفره شهرنشينان روسي ناني به هم نرسد. درحالي كه اين قحطي در روستاها چندان محسوس نبود. تنگ‌ترشدن اين تحريم‌ها سبب شد كه حكومت شوروي اجراي سياست ايجاد تعاوني‌هاي كشاورزي دولتي كه به «سالخوز» معروف بودند و همچنين تعاوني‌هاي كشاورزي متشكل مردمي كه «كالخوز» ناميده مي‌شدند را با شدت و حدت بيشتري پيگيري كند. هدف از ايجاد تعاوني‌ها مديريت‌كردن زمين‌هاي زير كشت، افزايش توليد و مكانيزه‌كردن كشاورزي بود. بديهي است كه دهقانان زمين‌دار نه‌تنها با واگذاري زمين‌ها، احشام و ابزارآلات كشاورزي خود به كالخوزها مخالف بودند بلكه عليه اجراي آن مقاومت مي‌كردند و اين مقاومت‌ها گاهي به درگيري مسلحانه مي‌انجاميد. در مقابل نيروهاي ارتش سرخ با همكاري اعضاي حزب كمونيست سركوب گسترده‌اي را عليه كشاورزان خرده‌مالك كه «كولاك» ناميده مي‌شدند آغاز كردند. در چنين شرايطي كولاك‌ها ضد انقلاب و جيره‌خوار امپرياليسم و دشمن شماره يك مردم شوروي قلمداد شده و بايد از صحنه روزگار حذف شوند.

از سال ١٩٣٠ جنگ خانه به خانه با كولاك‌ها آغاز شد. نيروهاي اعزامي حزب بعد از ورود به روستاها ميتينگي تبليغاتي برگزار كرده و سخنراني‌هاي پرشوري عليه دشمنان مردم و انقلاب ايراد مي‌كردند. اين نطق‌ها و همچنين مقالات آتشيني كه آن‌روزها عليه كولاك‌ها در روزنامه‌هاي حزبي انتشار مي‌يافت درواقع «آتش تهيه» اين جنگ نابرابر بود. سپس فتح خانه به خانه جبهه دشمن آغاز مي‌شد. در خانه‌هاي دهقانان را مي‌شكستند و اموال و احشام و انبار كشاورز را خالي كرده و واگذاري زمينش را به كالخوز صورتجلسه مي‌كردند و كشاورز و خانواده‌اش را هم به عنوان زنداني و ضدانقلاب با خود به شهر مي‌بردند تا به جزاي اعمال‌شان برسند. در چنين شرايطي هر كولاكي كه مقاومت مي‌كرد يا از واگذاري اموالش خودداري مي‌كرد حكمش درجا با شليك گلوله‌اي اجرا مي‌شد و زن و فرزندش عقوبت گناه او را مي‌كشيدند. كولاك‌ها براي بازپروري و آبديده‌شدن در شرايط كاري سخت و از دست‌دادن خوي و خصلت‌‌هاي بورژوامآبانه و بالاخره تبديل‌شدن به انسان تراز نوين جامعه سوسياليستي به سرزمين‌هاي يخ‌زده سيبري و جنگل‌هاي تايگا اعزام مي‌شدند تا ياد بگيرند كه در سخت‌ترين شرايط زيستي نان خود را به دست آورند و مشاركت در زندگي جمعي و كمك به همنوع را بياموزند. مصادره اموال كولاك‌ها و محكوم‌كردن آنان به زندگي و كار در سيبري عملا پاكسازي قومي بود و سرنوشت سوگناكي براي ميليون‌ها نفر از جمعيت روسيه رقم زد. اعزام كولاك‌ها به سيبري بايد هرچه سريع‌تر انجام مي‌شد. سواركردن اين افراد در واگن‌هاي حمل احشام بي‌هيچ روزني براي نفس‌كشيدن و بدون كمترين امكانات بهداشتي و تغذيه آنان با شورباي چغندر و شلغم باعث شد كه تعداد زيادي از كولاك‌ها در اين سفر مرگ در اثر بيماري و گرسنگي تلف شوند. نخستين قربانيان كودكان بودند. اين كوچ‌دادن اجباري درواقع پاكسازي قومي بود كه در عمل به نسل‌كشي انجاميد.

همزمان با قلع‌وقمع كولاك‌ها مبارزه عليه تكنوكرات‌هاي رژيم تزاري، روشنفكران، نويسندگان، تروتسكيست‌ها، سوسياليست‌ها، منشويك‌ها و شهرنشيناني كه گرايشات بورژوايي داشتند در جريان بود. دو سال بعد از آن تصفيه‌هاي خونين استالين از ميان اعضاي حزب كمونيست يا به اصطلاح خودي‌ها نيز آغازشد و تا ١٩٣٩ ادامه يافت. اكثر قريب به اتفاق اين قربانيان اگر اعدام نمي‌شدند به اردوگاه‌هاي كار فرستاده مي‌شدند و اغلب با كولاك‌ها همسفر بودند.

رمان «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» ماجراي زندگي و سرنوشت همسر جوان يكي از اين كولاك‌ها در «جمهوري تاتارستان» است. توالي زماني وقايع اين رمان خطي است و از روزي آغاز مي‌شود كه افسري به نام «ايگناتوف» براي مبارزه با كولاك‌ها به روستاي «يولباش» مي‌آيد و نخستين برخوردش با اهالي روستاها مواجهه با مرتضي همسر زليخاست. اين مواجهه به كشته‌شدن مرتضي مي‌انجامد. فرداي آن روز اموال زليخا و مرتضاي مرده را مصادره مي‌كنند و زليخا به «غازان» اعزام و زنداني مي‌شود تا پس از چندي به سيبري فرستاده شود. در طول داستان زليخا مصيبت‌هاي فراواني را تجربه مي‌كند. مصيبت‌هايي كه هركدام از آنها براي از پادرآوردن هر انساني كافي است اما زليخا چغر و محكم است و در بدترين شرايط از پا نمي‌نشيند. زليخا زني روستايي است و خوگرفته به فرمان‌بردن و اطاعت‌كردن. او دليل زنداني‌شدن و تبعيدش به سيبري را نمي‌داند. پرسشي هم نمي‌كند. اعتراضي هم ندارد. دنياي بيرون از روستا براي او ناآشناست و نمي‌داند دارد به كجا مي‌رود و چرا؟ مثل خوابگردها به هر فرماني گردن مي‌گذارد. اما در درونش ميل به زندگي بسيار قوي است. مثل هر موجود زنده‌اي مي‌خواهد زنده بماند. پس تا حد ممكن خودش را با شرايط زيستي جديد تطبيق مي‌دهد. درعين‌حال به ديگران هم كمك مي‌كند. نه به عنوان وظيفه يا توقع دريافت ستايش و قدرداني، بلكه صرفا براي اينكه چنين واكنشي را طبيعي مي‌داند. به همين دليل هم مورد توجه و احسان ديگران قرار مي‌گيرد. درعين‌حال در او باوري وجود دارد كه او را راهنمايي مي‌كند. گرچه اين باور به‌تدريج و با آشنايي بيشتر با جهان بيرون از روستا رنگ مي‌بازد. زليخا مثل همه تاتارها سختكوش و مقاوم است. برعكس تصوري كه تبليغات رژيم درباره كولاك‌ها راه انداخته بودند شكم سير و ظالم و استثمارگر و حقه‌باز نيست. همسر كشاورزي است كه در سرما و گرما پا به پاي شوهرش مي‌دويده و در مقابل او مطيع و منقاد بوده. علاوه بر اين مادر شوهرش را‌ تر و خشك مي‌كرده. پيرزني كروكور و زمينگير اما بدجنس و بددهن. و دور از چشم شوهرش براي راضي‌كردن ارواح خبيث نذر و نياز مي‌كرده. به‌هرحال او متهم به جرمي است كه هيچ درك و دريافتي از آن ندارد. او كولاك است. و همين كافي است كه اموالش را مصادره كنند و خودش را به سيبري بفرستند. ماجراي سفر به سيبري با قطاري با آن فضاي تنگ و خفه و پر از تعفن و مسافران عجيب و غريبش و البته با حضور تعدادي تبهكار و اوباش و شرح گرسنگي‌ها و تشنگي‌ها و مرگ‌وميرها خود به تنهايي مي‌تواند موضوع يك رمان باشد. نمايش عريان سبعيت و بي‌رحمي به بهانه سركوب دشمنان ايدئولوژيك طبقه كارگر و مبارزه با سرمايه‌داري و امپرياليسم. چنانكه خانم يوگنيا گينزبورگ همان قطار و همان سفر و همان مقصد را دستمايه خلق رماني با نام «سفري در گردباد» كرده است.

قطار مسافران سيبري با پانصد مسافر حدود شش ماه در راه است تا بالاخره به آخرين ايستگاه يعني «كراسنا يارسك» مي‌رسد. در بين راه بيش از صدنفر از مسافران از گرسنگي و بيماري مي‌ميرند. تعدادي هم در بين راه مي‌گريزند تا شايد بتوانند سرنوشت ديگري براي خود رقم بزنند. باقيمانده مسير بايد با يك كشتي فرسوده پيموده شود. تعداد مسافران چند برابر ظرفيت و توان كشتي است. كشتي در ميانه راه در آب‌هاي سرد و خروشان رودخانه «آنگارا» درهم مي‌شكند و غرق مي‌شود و تمام مسافران را به‌كام مرگ مي‌كشاند. تنها تعداد اندكي نجات مي‌يابند. فرمانده و زليخا و چند نگهبان. گروه كوچك لنينگرادي‌ها كه با كشتي ديگري سفر مي‌كنند به آنها اضافه مي‌شوند تا هسته اوليه اردوگاه ٢٩ نفري «هفت‌دستان» را تشكيل دهند. فرمانده و ٢٨ محكوم خوش‌شانس. درواقع تنها كولاك نجات‌يافته از اين سفر مرگ، زليخاست و از آن پس اقامت ١٦ ساله زليخا در اردوگاه آغاز مي‌شود و هر روز و هر ساعت آن حكايت غريبي است از ظلم و جنايت و بي‌رحمي و به بردگي‌كشيدن آدم‌هاي بي‌دفاع. قربانيان بي‌شمار رژيم پليسي و سفاك استالين.

رمان «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» بازنمايي مختصري است از آنچه در اردوگاه‌هاي كار در دوران استالين بر مردم روا مي‌داشتند. در سراسر سيبري صدها اردوگاه كار اجباري وجود داشت و قربانيان آن از مرز ٢٥ ميليون نفر هم فراتر مي‌رفت. قدري بيشتر از تمام كشته‌هاي جنگ جهاني دوم در اروپا.

درباره تاريخ مبارزه با كولاك‌ها كه براي استالين يكي از افتخارات ملي به‌حساب مي‌آمد، سال‌ها قبل رمان‌هاي زيادي از نويسندگان روس به فارسي ترجمه شده بود. اين رمان‌ها اغلب به جريان مبارزه با كولاك‌ها و ذكر دندان‌گردي و لئامت آنها و ايده‌ها و منش‌هاي ضدانقلابي آنان مي‌پرداختند. يك طرف مردم بودند و حكومت و عدالت و طرف ديگر كولاك‌ها بودند كه با انواع توطئه‌ها نه‌تنها جلوي اجراي عدالت را مي‌گرفتند بلكه با پيشرفت و تكنولوژي و افزايش آگاهي عمومي مخالف بودند. مذهبي و خرافاتي و همدست كشيشان و اربابان سابق بودند. اما اكثر آنها در اين مبارزات شكست خوردند. معروف‌ترين اين رمان‌ها «زمين نوآباد» از شولوخف و چند رمان ديگر از «فادايف» بود نظير «شكست» يا «آخرين اودگه». در اين رمان‌ها استقبال مردم از برپايي كالخوزها، افزايش راندمان كار و سرانه توليد، به‌كارگيري تكنولوژي نوين در كشاورزي، بهبود موقعيت زنان، شادي و نشاط مردم از زندگي جمعي، افزايش انگيزه‌هاي كار جمعي و احساس مسووليت افراد و بالاخره دسترسي آسان‌تر به بهداشت و تحصيل نشان داده شده بودند. اما در آن رمان‌هاي غالبا معروف و پرتيراژ حرفي از سرنوشت ميليون‌ها كولاكي كه در اثر اين سياست‌ها از خانه و كاشانه‌شان رانده شدند و در اردوگاه‌هاي كار يا در راه رسيدن به آنجا هلاك شدند حرفي نبود و كسي به حقوق پايمال‌شده آنان و به بردگي‌گرفتن آنها در آن اردوگاه‌ها اشاره‌اي نكرد. كما اينكه در تاريخ‌هاي رسمي هم نشاني از سرنوشت كولاك‌ها پيدا نيست.

 رمان «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» روايت آن بخش ماجرا است كه تاكنون روايت نشده است. اينكه كولاك‌ها چه شدند و چه سرنوشتي پيدا كردند. روايتي كه از هر تاريخ و تذكره‌اي واقعي‌تر و حقيقي‌تر است. اينكه كولاك‌ها و خانواده‌هاي آنان در چه شرايطي زندگي كردند يا چگونه مردند؟ و از آن مهم‌تر اينكه كولاك‌بودن چگونه بودني است؟ آيا به همان تيرگي و زشتي است كه در آن رمان‌ها و تاريخ‌ها مي‌بينيم يا مي‌توان جز خودخواهي و خساست و منفعت‌طلبي، سويه‌هايي از انسانيت، وفاداري، كمك به همنوع و تجربه‌هايي از عشق و ايثار را هم ديد؟ پاسخ اين پرسش‌ها را مي‌توان با تعمق در لايه‌هاي زيرين اين رمان دريافت.  درباره اردوگاه‌هاي كار در سيبري و محكوماني كه از اين اردوگاه‌ها جان به در برده‌اند كتاب‌هاي زيادي نوشته شده است. «در ماگادان كسي پير نمي‌شود» خاطرات دكتر عطا صفوي يا رمان «در دل گردباد» از يوگنيا گينزبورگ و بخش‌هايي از كتاب «اميد عليه اميد» از آن جمله‌اند. سرماي كشنده، گرسنگي، محروم‌كردن افراد از ارتباط با دنياي بيرون. رواج چاپلوسي، دروغگويي و چغلي‌كردن از ديگران به طمع به دست آوردن لقمه‌اي نان يا كاري آسان‌تر، دزدي از زندگان و مردگان و... بخشي از تجربيات مشترك ساكنان اين اردوگاه‌هاست و وجود چنين اردوگاه‌هايي دليلي قاطعي است بر فسادپذيربودن قدرت متمركز در دست يك نفر يا يك گروه خاص. گرچه آرمان آنها عدالت‌گستري و سعادت آدميان باشد. در پايان فقط بايد به نكته بسنده كرد كه ترجمه رمان «زليخا چشم‌هايش را باز مي‌كند» ترجمه‌اي روان و بي‌نقص است و بايد به اين كوشش و همت مترجم رمان يعني زينب يونسي دست‌مريزاد گفت.

ادامه مطلب...

سنگ‌فرش‌های اسکله٬ سندان قدم‌هایش شدند. شرجی هوا عرق تنش را سرازیر کرده بود و عرقِ سردِ افکارش را به جزر و مد می‌کشاند.

بوی دریا برای اولین بار در زندگی به مشامش رسید و حالت تهوعش بیشتر شد. در عمق دل‌آشوبیش جنبش خفیفی قلقلکش داد و فکری مثل شهاب ‌سنگ‌های تیرماه آسمان خانه‌اش از ذهنش گذشت که اوی به دنیا نیامده دختر است و از سنگینی قدم‌هایش کاسته شد.

راهش را از راه جمعیت جدا کرد تا در گوشه‌ای شاید بالا بیاورد و قدم‌هایش سبک‌تر شوند.

برای اولین بار چشمش به دریای آبی و ماسه‌زار ساحل افتاد. در زیر آفتاب ظهر تابستان دریا مثل سرابِ دور و نزدیک خانه‌اش بود و ساحل هم همان ماسه‌زار آشنا.

عرقِ سردِ افکارش رو به جزر بود و از صحنه آشنا دلش گرم می‌شد. صدای سوتی تیز بی آنکه در گوش کسی از انبوه جمعیتی که سرگرم سوار شدن به شناور بودند بنشیند عبور کرد و در گوشش نشست.

سرش به سمت صاحب سوت چرخید و هیچ سر دیگری نچرخید. مردی لاغر اندام و سیه‌چرده با زیر پیراهنی سفیدی که کهنگی‌اش از آن سوی ساحل هم پیدا بود با دست‌هایش فریاد می‌زد؛ بیا این‌جا همه غُربتیا رفتن اون‌طرف!

دوباره سرش را به پایین گرفت شاید سبک شود اما فریاد هووووو دختر غربتی.... از روی دو زانو بلندش کرد.

دستی روی صورتش کشید و از بودن پَدری روی پره دماغش مطمئن شد و دستی هم روی شکمش کشید انگار بخواهد او را هم آماده کار زارِ معرکه‌گردی کند!

نگاهی به ماسه‌زار انداخت. یاد کپرشان در وسط بیابان افتاد و شب‌های سردی که به آسمان نگاه می‌کرد و بی‌بی‌ماه که زیر گوشش زمزمه بی‌دندانی می‌کرد و می‌گفت؛ ( توی آسمون خوب بگرد تا ستاره‌ت بهت چشمک رد کنه و بهش بگی ستاره سوسو٬ منو ببر به ساحل! اون‌جا که تاجرا پول توی کاسمون بریزن و یه پتو داشته باشم که سرامون زیرش جا بشه )

دوباره سوت تیزی گوشش را محل نشستن کرد و فریاد دست‌های لاغر و عریان مرد سیه‌چرده در هوا او را به ماسه‌زار خارج از اسکله خواند٬ به سمت قایقی که روی ماسه‌ها در انتظار حادثه رسیدن به جزیره تاجرها بود.

 

 

ادامه مطلب...

شهره اکبری: به تیک تاک بال مرغان مهاجر آغاز فصل همیشگی بهار جزیره است

فرودت را می شناسم در هنگامه نسیم بالهایت، سایه ات مواج و حضورت آرام

شتابان می آیی چنانکه گویی قرار است فردا خلیج فارس حوض نقاشی اشی مشی ها باشد

فردا دوباره زنجیره ردپاهایم را بر روی امواج در خیال می بافم

زنجیر عمو و پرهای مرغان و قصه هایی برای درنگ ابرهای گریزپای جزیره

ساعت فرود نزدیک است و خیالم در اوج و بهار جزیره پابرجا و بهارجویان در راه

کاش مرغکان مهاجر هم مثل عموزنجیرباف نخودچی کشمش سوغات بیاورند

یک مشت برای من و یک مشت برای جوجه هایشان و مشت مشت برای بچه های جزیره

و مشتی هم برای خاطرات کمرنگ دوستی های کودکی هایمان و دوباره بخوانیم؛

عموزنجیرباف... بله!

زنجیر منو بافتی... بله!

پشت کوه انداختی... بله!

بابا اومده چی چی آورده...

نخودچی کشمش

با صدای چی؟

و من بگویم با صدای تیک تاک بال مرغکان خزان زده مهاجر

پیشخوان

آخرین اخبار