همزیستی نیوز - عکاسان ایرانی در میان ۱۴۰ برگزیده پنجمین جشنواره بینالمللی هنر عکاسی یادواره محفوظ الله بنگلادش حضور دارند که احمد خطیری موفق به دریافت مدال طلای FIP بخش مونوکروم شد و همچنین کیارنگ علایی و امیرحسین یوسفی کیاسری روبان افتخار این رویداد را دریافت کردند.
به گزارش ایرنا پنجمین جشنواره بین المللی هنر عکاسی یادواره محفوظ الله بنگلادش با عنوان MAHFUZ ULLAH MEMORIAL ۵th International Photography Contest ۲۰۲۱ زیر نظر فدراسیون بینالمللی هنر عکاسی (FIAP) ، (GPU) و فدراسیون بین المللی عکاسی هندوستان (FIP) و انجمن عکاسان بنگلادش (BPS) برگزار شد و ۱۴۰ نفر موفق به دریافت مدال طلا، نقره، برنز و روبان افتخار شدند.
احمد خطیری مدال طلای FIP بخش مونوکروم بود را دریافت کرد. همچنین در این بخش، کیارنگ علایی روبان افتخار فیاپ و در بخش رنگی فیاپ جی پی یو را از آن خود کرد و امیرحسین یوسفی کیاسری روبان افتخار فیاپ این رویداد را دریافت کرد.
این جایزه از سوی فرزند محفوظ الله برای زنده نگاه داشتن یاد پدرش برگزار می شود. در تشریح این جایزه آمده است: پدرم در سال ۲۰۰۴ درگذشت. پس از آن، من همیشه به این فکر می کردم که چگونه می توانم قدردان او برای حمایت هایش در حرفه عکاسی ام باشم. این ایده به ذهنم خطور کرد تا از طریق این مسابقه عکاسی زندگی پدرم را در سراسر جهان حفظ کنم. این یک چالش برای من خواهد بود که آرزویم را برآورده کنم. همه اعضای خانواده و دوستانم به من کمک می کنند تا در این کار موفق شوم. من همیشه از خدا می خواهم که به من شهامت و قدرت بدهد تااین رویداد را به یک اتفاق موفق تبدیل کنم. بنابراین، من از هر عکاس از هر گوشه دنیا تقاضا دارم که با ارسال تصاویر زیبای خود به من برای تحقق رویای خود موفق شوم.
دوم آوریل روز جهانی کتاب کودک بود. این روز به مناسبت زاد روز «هانس کریستین اندرسون» نویسنده بزرگ دانمارکی به عنوان روزجهانی کتاب کودک نامگذاری شده است.
درفروشگاه «خانه کتاب قشم » یک مجموعه کامل از کتاب های این نویسنده بزرگ را داریم. من به شخصه در کودکی عاشق کتاب های این نویسنده بنام بودم. با خواندن کتاب «دختر کبریت فروش» گریه کردم. با کتاب « لباس جدید پادشاه » از حماقت برخی از افراد ساده لوح رنجیدم و با کتاب «بند انگشتی» به فکر فرو رفتم.
اما گمان می کنم مشهورترین کتاب آقای اندرسون کتاب« جوجه اردک زشت » باشد.
کتابی که هم قابل فهم برای کودکان است و هم بزرگسال. انگار این کتاب همه گروه های سنی را مخاطب خود قرار داده است.
داستان این کتاب از آنجا آغاز می شود که:
آخرین تخم در لانه اردک مادر می شکند و جوجه کوچکی از آن بیرون می آید. جوجه ای که با بقیه جوجه های تازه متولد شده فرق داشت ... پرهای خاکستری و جثه درشتش او را از سایرین متمایز می کرد. از همان اول همه حیوانات مزرعه او را به جرم اینکه زشت بود مورد آزار قرار دادند.
جوجه بیچاره همیشه تنها و غمگین بود، زیرا جوجه های دیگر او را در جمع خودشان راه نمی دادند. تحقیرها و اذیت های سایرین باعث شد او یک شب تصمیم مهمی بگیرد و برای همیشه آن مزرعه را ترک کند و به جنگل پناه ببرد.
در دل جنگل مرداب بزرگی بود که عده ای اردک وحشی در آن زندگی می کردند. اردک ها با روی گشاده از او استقبال کردند. و این اولین باری بود که جوجه اردک حس شادی و دوستی را در وجودش احساس کرد. روزی در آسمان چند پرنده زیبا و بزرگی دید، آنها قوهای سفیدی بودند که با شکوه هرچه تمام تر در دل آسمان آبی پرواز می کردند. جوجه اردک زشت با حسرت به آنها نگریسته بود و در دل آرزو می کرد که کاش او هم قوی زیبایی بود.
روزی از روزها شکارچیان به اردک های وحشی مرداب حمله کردند. صدای غرش تفنگ ها و پارس سگ های شکارچی رعب و وحشت در دل هر جنبده ای می انداخت. جوجه اردک زشت به هر جان کندنی بود از آن مهلکه فرار کرد و جان سالم به در برد . به مرزعه ای رسید. مزرعه دار خانمی پا به سن گذاشته ای بود که از یک مرغ و یک سگ نگهداری می کرد.
جوجه اردک زشت تمام زمستان سرد را پیش آنها ماند. گرچه در ابتدا خانم مزرعه دار از دیدن جوجه اردک متعجب بود و گفت تا به حال چنین جوجه زشت و عجیبی ندیده است. بهار شد و درختان به شکوفه نشستند پرندگان مهاجر دسته دسته از سرزمین های گرم بر می گشتند.
جوجه اردک از سر و صدای آنها بیدار شد و از طویله بیرون آمد، بال گشود و به سمت رودخانه، جایی که چند قوی زیبا مشغول شنا بودند پرواز کرد و آرام کنار آنها در آب فرود آمد. قوها به او سلام کردند و گفتند: تا به حال قوی به این زیبایی ندیده اند. جوجه اردک در آب به خود نگریست و به جای یک جوجه زشت خاکستری، قوی سفید و با وقاری دید.....
می گویند این داستان حقیقت محض زندگی کریستین اندرسون است. کسی که به خاطر قیافه نه چندان زیبایش مورد تحقیر و تمسخر دیگران قرار گرفت. تا اینکه روزی جوجه اردک زشت درونش تبدیل به قوی زیبایی شد. او نویسنده کتاب کودکان شد و داستان هایش با استقبال بی نظیری از سوی مخاطبان در سرتاسر دنیا روبه رو شد. حالا اینقدر مشهور و مورد ستایش است که روز تولدش را روز جهانی کتاب کودکان نامگذاری کردند.
به راستی آیا جوجه اردک یا همان جوجه قو، زشت بود یا در جای نادرستی در میان اردک ها قرار گرفته بود.
جوجه اردک زشت نماد انسان های تحقیر شده به خاطره تفاوت هاست. تفاوت در رنگ پوست، تفاوت در ظاهر و غیره... و قو نماد بلوغ فکری است. رهایی از تمام حرف های خرد کننده و ناامید کننده .
براستی تحقیر گاهی انسان ها را به انزوا و عزلت و گاهی به شکوفایی و درخشش می رساند. به قول ابراهام مازلو روانشناس انسان گرا سرشناس که در مورد جوجه اردک زشت می گوید «تبدیل شدن یک جوجه زشت به قوی زیبا نشانه خودشکوفایی شخصیتی است» تنها کافیست که به جوهر وجود خود پی ببریم.
کاش به خودمان قول می دادیم هیچ گاه انسان های دیگر را تحقیر یا مسخره نکنیم. براستی چه کسی می داند پشت ظاهرهای غمگین و گاهی نامید انسان ها، چه سرنوشت قو گونه ای رقم خواهد خورد!؟
هاجر مظاهری
عید نوروز است و همه چیز حال و هوای خاص خودش را دارد.گرچه نوروز امسال مثل سال های دیگر نیست و جزیره قشم خلوت و کم تردد است، اما بازهم انگار حال و هوای خاص خودش را دارد.
به رسم سنت دیرینه ایرانیان، ما هم در کنار درب ورودی « خانه کتاب » میزی برای هفت سین اختصاص دادیم. هفت سین هفت رنگ که گلدان گل سنبل زیبایی در وسط آن خود نمایی می کند. بوی دل انگیز گل سنبل فضای سالن را عطر آگین کرده است. بویی شبیه زندگی، بوی بهار، فصل رویش.
به تغییرات طبیعت در آغاز هر سال فکر می کنم. هوایی که کم کم گرم و شرجی می شود، روزها بلند تر و شب ها کوتاه تر می شوند. آیا ما انسان ها هم می توانیم مثل طبیعت حال درونمان را تغییر دهیم و دوباره از نو شروع کنیم...؟؟
چارلز دیکنز نویسنده بزرگ انگلیسی در کتاب « سرود کریسمس » چه زیبا تغییر درونی یک انسان را همراه با تغییر سال نو به تصویر کشیده و اثری ماندگار و بی بدیل خلق کرده است. کتابی که در کریسمس ۱۸۴۳ به چاپ رسید.
داستان از مغازه صرافی آغاز می شود. مغازه ای که متعلق به پیرمرد خسیسی به نام اسکروچ است. اسکروچ به جای قلب در سینه اش تکه یخی درحال تپیدن است و جز پول به چیز دیگری فکر نمی کند.
شب کریسمس است و در حالی که تمام مردم شهر در تکاپوی برپایی جشن و تحویل سال نو هستند او داخل مغازه همراه با کارمندش باب کراچیت سخت مشغول کار است گویی برایش جشن و شادی های تحویل سال اصلا اهمیت ندارد.
بالاخره بعد از یک روز کاری سخت به خانه باز می گردد و درعین ناباوری درحالی که روی مبل اتاقش مشغول استراحت است . روح مارلی دوست و شریک قدیمی اش را ملاقات می کند. روح مارلی به او می گوید: امشب قرار است سه روح را ملاقات کنی که هرکدام برای تو پیغامی به همراه دارند. هر بار که صدای ساعت شهر را شنیدی یکی از روح ها به سراغت می آید و سپس ناپدید می شود.
با نواخته شدن صدای ساعت شهر اسکروچ روح سال های گذشته را می بیند و با روح به گذشته اش سفر می کند. زمانی که او جوانی فقیر در عین حال شاد و پر انرژی بود و در یکی از جشن های سال نو با دیدن دختری زیبا و مهربان تمام وجودش از عشق گرم و سرشار می شود.
برای دومین بار ساعت شهر شروع به نواختن می کند و به همراه آن دومین روح یعنی روح زمان حال به سراغش می آید . اسکروچ که حالا به دیدار با روح ها عادت کرده همراه او به خانه کارمندش « باب » می رود . خانه قدیمی کوچکی که با صدای شور و شوق ساکنینش برای برگزاری جشن کریسمس می خواهد از جا کنده شود. خانواده باب پر جمعیت و فقیر هستند زیرا اسکروچ در ازای کار زیاد حقوق کمی به باب می دهد.
«تیم» پسر کوچک باب که به دلیل معلولیت با عصای زیربغل راه می رود هم درجشن و پایکوبی اهالی خانه شرکت می کند. دیدن «تیم» شور و شعف عجیبی در دل اسکروچ ایجاد می کند و بعد از سال ها احساس می کند «تیم» کوچولو را از ته قلب دوست دارد . اما روح به او می گوید به زودی «تیم» به خاطر نداشتن پول معالجه بیماری اش از دنیا خواهد رفت.
در همین حین اسکروچ برای سومین بار صدای ضرب ساعت شهر را می شنود . روحی هولناک به سراغ اسکروچ می آید .... بله نیاز به معرفی ندارد اسکروچ خوب می داند این روح ترسناک روح زمان آینده است که اسکروچ را به آینده نه چندان دوری می برد.
صبح کریسمس است اسکروچ همراه روح در خانه اش هستند پیشخدمت ها از مرگ صاحب خانه حرف می زنند. جنازه ای روی تخت اسکروچ است. اسکروچ می فهمد که این جنازه متعلق به خودش است. روح قبری را به او نشان می دهد ......
اسکروچ با گریه و التماس از روح می خواهد که به او فرصت زندگی بدهد تا بتواند تمام بدی های گذشته اش را جبران کند. روح، اسکروچ را به داخل قبر پرت می کند .....
چشمان اسکروچ از تابش لطیف آفتاب، آرام باز می شود. صبح کریسمس است و او روی تختش دراز کشیده است.
اسکروچ در حالی که با شادی لباس هایش را می پوشد به خیابان می رود. با فریاد و خوشحالی کریسمس را به اهالی شهر تبریک می گوید و اول از همه به سراغ باب میرود و علاوه بر افزایش حقوق باب به او قول می دهد تمام هزینه های معالجه «تیم» را شخصا بر عهده بگیرد.
از آن شب به بعد اسکروچ آدم دیگری می شود. پیرمردی مهربان، خوش اخلاق و دست و دل باز و از همه مهم تر صمیمی ترین دوست «تیم» کوچولو.
اسکروچ توانست بر زمستان درونش غلبه کند و بهار را مهمان قلب یخ زده اش کند.
کاش ما هم بتوانیم با آغار هر بهار و شروع هرسال نو بدی ها را کنار بگذاریم و نو جوانه بزنیم و شکوفه بدهیم.
هاجر مظاهری
در این هفته ای که روز ولنتاین را پیش رو داشتیم و اکثرا به فکر خرید خرس عروسکی و جعبه های شکلات بودند، عده ای هم بودند که ترجیح می دادند در این روز به همدیگر کتاب هدیه بدهند.
به عنوان مدیر خانه کتاب برای من باعث افتخار است که مراجعان از ما سراغ کتاب های مناسب و با موضوع عشق را می گیرند تا در این روز به محبوب شان هدیه بدهند.
و چه جمله قشنگی امروز از یکی از بانوان مراجعه کننده به خانه کتاب شنیدم که گفت: « مگه هدیه ای بهتر و ماندگارتر از کتاب هم داریم » صد البته که نداریم ....
و ناخودآگاه ذهنم به سمت کتاب « ملت عشق » رفت.
کتابی که از عشق می گوید از عشق های زمینی انسان به انسان تا عشقی فراتر، عشق انسان به خدا.
کتاب « ملت عشق » که توسط «الیف شافاک» نویسنده اهل ترکیه نوشته شده و در سال ۲۰۱۰ به یکی از پرفروش ترین کتاب های تاریخ ترکیه تبدیل شد، روایتگر دو داستان موازی از دو عشق، یکی در قرن هفتم و دیگری در قرن معاصر، سخن می گوید .
قصه اول مربوط به خانم « آلا روبیشتاین » است که در آستانه چهل سالگی در یک انتشارات استخدام می شود و با خواندن داستانی به نام « کفر شیرین » متوجه می شود که معنای عشق واقعی را نمی داند، با وجود اینکه ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است. به نظر او عشق حقیقی وجود دارد، گرچه او هرگز تجربه اش نکرده است.
و قصه دوم از شمس تبریزی در قرن هفتم است. شمس زمانی که در خواب تصویری از مرگش را می بیند به این فکر می افتد که برای خود شاگردی شایسته و وارسته پیدا کند تا اطلاعات خود را به او منتقل کند. او برای یافتن چنین شاگردی ابتدا از سمرقند به بغداد و از آنجا به قونیه سفر می کند. بالاخره در قونیه مولانا را می بیند.... و این آغاز فصلی تازه در زندگی مولانا می شود
شمس می آید و قلب های شایسته عشق الهی را چون آهن ربایی به سمت خود می کشاند تا مسیر عشق ورزی را به آنها بیاموزد.
مولانا شیفته فلسفه و اخلاق صوفی گری او می شود. و همه چیز را رها می کند و به او و حرفهایش گوش می سپارد.
در قسمت هایی از این کتاب از زبان شمس می خوانیم:
انسان مانند یک کتاب مبین می ماند که منتظر خوانده شدن است.هرکدام از ما در اصل کتابی هستیم که راه می رود و نفس می کشد. کافیست که جوهرمان را بشناسیم. افتاده باشیم یا عاصی، فرقی نمی کند آرزوی یافتن خدا در قلب ما نهفته است از لحظه ای که به دنیا می آییم گوهر درونمان را حمل می کنیم.
و کتاب « ملت عشق » به خوبی نشان می دهد که داستان عشق چه در قرن هفتم باشد چه در قرن معاصر فرقی نمی کند . داستان عشق همیشه زیبا، جذاب و تازه است و از همه مهم تر عشقی بالاتر از عشق بنده به خدا وجود ندارد.
چنانچه مولانا می گوید:
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست.
هاجر مظاهری
وقتی می دیدم بچه ها و بخصوص نوجوان ها توی غرفه مخصوص کتاب های نوجوان در خانه کتاب دنبال کتاب « پاستیل های بنفش» می گردند، کنجکاو شدم بدانم موضوع اش چه جذابیتی برای آنها ایجاد کرده که این قدر این کتاب طرفدار دارد.
وقتی کتاب را خواندم دیدم خلاف تصورم کتاب کاملا درام و غم انگیز است. به جرات می توانم بگویم اولین باری بود کتابی در رده سنی نوجوان می خواندم که قهرمان داستانش گرسنه و فقیر بود.
«جکسون پسر بچه ای که حدودا هشت سال داشت در بدترین موقعیت و چالش زندگی اش قرار گرفته بود. پدرش به بیماری ام اس مبتلا شده بود و همزمان شغلش را نیز از دست داده بود به همین خاطر خانواده اش تحت فشار مالی شدیدی قرار گرفته بودند. جکسون و خواهرش(رابین) اکثر روزها چیزی برای خوردن نداشتند. آنها با برشتوک بازی خودشان را سرگرم می کردند تا گرسنگی را از یاد ببرند. کم کم اوضاع بدتر شد و آنها حتی با فروش وسایل منزلشان هم نتوانستند از پس مخارج بیماری پدر و هزینه های زندگی بر بیایند و در آخر به خاطر نپرداختن پول اجاره خانه مجبور شدند چند مدتی را داخل اتومبیل شان در کنار خیابان ها زندگی کنند. پدر و مادر جکسون می کوشیدند اوضاع را عادی جلوه دهند و با شوخی و خنده مسائل تلخ پیش روی شان را از بچه هایشان مخفی کنند. اما دراین بحبوحه جکسون (کرنشا) گربه بزرگی که دوست خیالی اش در گذشته بوده را هر روز می بیند و با او حرف می زند. او متوجه بهم ریختگی شرایط روحی اش می شود، چون می داند داشتن دوستان خیالی مربوط به سال های اولیه زندگی بچه ها هستند. پدر جکسون درآخر یک شغل نیمه وقت و یک «سوییت» کوچک پیدا می کند اما آنها می دانند این پایان سختی های زندگی شان نیست..... و به قول پدرش: زندگی همیشه غافلگیری های زیادی دارد.»
چند روز پیش داشتم این کتاب را به یکی از دوستان روانشناسم معرفی می کردم .
دوستم ازم پرسید: چرا اسم کتاب پاستیل های بنفش هست؟
گفتم: بخاطر اینکه جکسون، پاستیل های بنفشی رو که خورد نمی دونست واقعی هستند یا به دلیل گرسنگی دچار توهم شده است. دوستم هم مثل من از این کتاب خیلی خوشش آمد. و گفت: این کتاب بیشتر یه کتاب روانشناسیه.
نوجوانان و کودکانی که به خاطر فقر و فشارهای زندگی دچار اختلالات روانی می شوند. دیدن( کرنشا) در سن هشت سالگی یک زنگ خطره .... توهماتی که نوجوان ها و بچه ها برای فرار کردن از حقایق تلخ زندگی شان به آنها چنگ می زنند و در سایه دوستان خیالی شان غم ها و دردهای شان را پنهان می کنند.
و همه اینها در بزرگسالی عواقبی مثل خشم، نفرت، دو شخصیتی و غیره .... برای آنها به همراه دارد. بعد از رفتن دوستم به فکر فرو رفتم.
«کتاب ها ما را وارد چه دنیای عجیب و غریبی می کنند. ما پا می گذاریم به دنیای درونی انسان های ناشناخته و با تخیلات و تصورات شان همزاد پنداری می کنیم، با قهرمان داستان ها می خندیم و گریه می کنیم و از تجربیات شان استفاده می کنیم. چه خوب که با خواندن کتاب به این تجربه ها می رسیم و در زندگی یک گام به جلو می رویم، نیاز به تجربه کردن واقعی نداریم...»
هاجر مظاهری
خیلی اتفاقی کتاب ماتیلدا رو از قفسه کتابها برداشتم. راستش اول اسم کتاب توجه ام را جلب کرد. نویسنده کتاب(( رولد دال)) نویسنده مشهور انگلیسی و رده سنی کتاب نوجوانان بود و همین مرا مردد کرد که آنرا بخوانم یا نه !!!؟چند صفحه اول را اجمالی خواندم.
«داستان در مورد دختر بچه ی ۵ ساله ای به نام ( ماتیلدا ) که همراه با پدر، مادر و تنها برادرش در روستایی زندگی می کرد بود. داستان به همین سادگی شروع شد و کم کم ماتیلدا لایه لایه به مخاطب معرفی شد. دختر کوچکی که مورد بی توجهی و بی مهری خانواده اش بود. ولی او به رغم تمام این تلخی ها، کودک خودساخته و مستقلی بود. خودش الفبا را یاد می گیرد و شروع به خواندن کتاب می کند و خیلی زود در این راه پیشرفت می کند
به رغم اینکه پدرش او را ابله صدا می کند او سرشار از استعداد است. استعدادی که ابتدا کتابدار تنها کتابخانه روستا را شگفت زده می کند. ماتیلدا که حالا کمی بزرگتر شده کم کم به روش خود از والدینش انتقام می گیرد تا اینکه پا به مدرسه می گذارد. معلمش( خانم هانی) کم کم متوجه هوش فوق العاده او می شود و از مدیر مدرسه (خانم ترانچبال) می خواهد که ماتیلدا را چند کلاس بالاتر بفرستد چون او بیش از یک بچه هشت ساله قدرت یادگیری داشت. اما مدیر زورگو و بداخلاق مدرسه که گاهی بچه ها را مورد ضرب و شتم قرار می داد قبول نمی کند.
رفته رفته رابطه ماتیلدا و معلم دوستانه می شود. . در این میان معلم متوجه می شود که ماتیلدا قدرت جادویی باور نکردنی دارد. و این آغازگر فصل جدیدی در زندگی ماتیلدا می شود. روزی خانم هانی از راز مهم زندگی اش پیش ماتیلدا پرده برمی دارد و اینجا بود که او شجاعانه وارد عمل می شود و با قدرت جادوییش معلمش را از دردسری بزرگ نجات می دهد.»
وقتی کتاب را تمام کردم واقعا حال خوبی داشتم .داستانی ساده و روان با روایتی زیبا . داستانی بکر و جدید. که برایم بسیار جذاب و دلچسب بود. یاد دختران نوجوانی افتادم که این مدت برای خرید به ( خانه کتاب ) می آمدند. دخترانی باهوش و با استعداد. سرشار از انرژی و فوق العاده کتابخوان و کتاب دوست، درست شبیه ماتیلدا.... که گاهی حسابی شگفت زده ام می کنند. آیا آنها هم مثل ماتیلدا می توانند مستقل و محکم جلوی مشکلات بایستند ؟؟ و یا اینکه آیا کسی هست که استعدادهایشان را کشف کند ؟؟؟ و از همه مهم تر آیا زیر سایه ی حمایت خانواده های شان هستند یا نه؟؟؟
بعد از خواندن این کتاب وقتی والدین برای معرفی کتاب خوب و مناسب برای بالابردن اعتماد به نفس دخترانشان از من راهنمایی می گیرند اول از همه کتاب ماتیلدا را برای شان معرفی می کنم....
به امید روزی که همه کودکان و نوجوانان استعدادهای شان شناخته و کشف شود و با راهنمایی و هدایت بزرگترها از این استعداد در جهت مثبت و ارتقا سطح جامعه به بهترین شکل استفاده کنند.
فقط کافیست راه درست را به آنها نشان دهیم و چه راهنمایی بهتراز یک کتاب......
*مدیر خانه کتاب قشم
در این روزهایی که به خاطر کرونا کاری جز در خانه ماندن ندارم، بهترین سر گرمی ام خواندن کتابهایم است. حتی گاهی بعضی از کتابها را چندین بار می خوانم . برایم تفریحی بالاتر از کتاب خواندن نیست گرچه گاهی خسته می شوم اما باز می خوانم و می خوانم .... . همانطور که پشت میز نشسته ام و مشغول خواندن کتاب مورد علاقه ام هستم، صدای زنگ آیفون در فضای خانه می پیچید. به سمت آیفون میروم در حالی که با خود می اندیشم توی این روزهای قرنطینه یعنی چه کسی هوس کرده به خانه ام بیاید با دیدن تصویری که روی آیفون نقش بسته ناگهان چشمانم از تعجب گرد می شوند . قهرمان رویایی کتاب مورد علاقه ام منتظر است تا درب را برایش باز کنم .....
از خوشحالی در پوست خود نمی گنجم .با دستانی لرزان از شدت هیجان دکمه آیفون را می زنم. باورم نمی شود او اینجاست.... در خانه ما. صدای پاهایش در راهرو می پیچد و ضربان قلبم با گامهای او هماهنگ می شود.
در اتاق باز می شود و او آرام وارد می شود چشمانم از تعجب گرد می شوند . نه امکان ندارد. بریده بریده می پرسم: تو.... تو... تو که گرگی ؟ اما توی آیفون....
حرفم را قطع کرد و گفت :
توقع که نداری توی عصر تکنولوژی برای اینکه در را برایم باز کنی به دستانم آرد سفید بزنم یا لباس مادربزرگ را بپوشم!!؟؟
درست می گفت پرسیدم : نکند می خواهی مرا هم بخوری؟
گفت: خوب نگاهم کن نه دیگر چابکی جوانی ام را دارم و نه دندانی برای شکار.
از طرفی تو حقیقی هستی و من خیال . خیال نمی تواند بر حقیقت غلبه کند.
آرام روی صندلی نشستم و گفتم بشین حتما حرفهای نگفته زیادی داری؟؟
گفت: من تمام حرفهایم را در کتابها و داستانها زده ام اما حیف ...
گفتم: حیف که هیچگاه قهرمان نبودی؟؟؟
گفت: بستگی داره تو قهرمان را از چه زاویه ای ببینی؟
اگر من بچه بزغاله ها را شکار نمی کردم پس چطوری شکم خودم و زن و بچه ام را سیر می کردم؟؟
آیا کسی نگران بچه های گرسنه گرگ بود؟
گفتم : تو... توی قصه ها تنها هستی . تا حالا نگفته بودند گرگ زن و یا فرزندی دارد.
گفت: همان بهتر که کسی با احساسات و آبروی آنها بازی نکرد
گفتم : چی شد آمدی پیش من؟؟
آن هم الان توی وضعیت کرونا؟
گفت: کتابخانه ها تعطیل شدند و دلم تنگ شده برای تمام انسانهای کتابخوان .. برای داستانها
گفتم: چه خوب که اینقدر به کتاب و داستان علاقمندی
لبخندی روی لبهایش نشست و ادامه داد
( عزیزم همه داستان ها در مورد گرگها هستند
هر داستانی که ارزش تکرار شدن داشته باشد در مورد گرگهاس
هر داستان دیگری بیهوده و بی خاصیت است.
همه داستانهای زندگی یا گریز از دست گرگهاست
یا جنگ با گرگها
یا گرفتن گرگها یا رام کردن گرگها
یا پرت کردن دیگری به سمت گرگها تا خودت زنده بمانی و او خورده شود)
ناگهان از خواب پریدم . در حالی که سرم روی کتابی بود که داشتم برای چندین بار می خواندم .
سرم را بلند کردم. در همان صفحه پیش رویم حرفهای گرگ هنوز ادامه داشت
با صدای بلند سطر آخر کتاب را خواندم
( زندگی یا حتی دویدن به همراه گله گرگهاست
یا تبدیل شدن به یک گرگ و حتی شاید ، تبدیل شدن به یک گرگ است..... مارگارت اتوود)
و کتابم را آرام بستم.
هاجر مظاهری
همزیستی نیوز - یک پژوهشگر حوزه سیاستگذاری اجتماعی معتقد است بسیاری از سیاستهایی که در حوزه آموزش اجرا شده، این امکان را فراهم کرده تا کالاییسازی آموزش به سمت قشر خاصی جهتگیری داشته باشد.
به گزارش ایرناپلاس، درصد قبولی رتبههای برتر کنکور ۹۹ سبب شد تا پرسشهای مختلفی از تحولات رخ داده در حوزه آموزش کشور مطرح شود. امسال بیش از یک سوم رتبههای زیر ۱۰۰۰ کنکور از منطقه یک تهران بودند!
از میان رتبههای برتر کنکور ۹۹ فقط سه درصد متعلق به مدارس دولتی بوده و ۷۰ درصد قبولشدگان از مدارس تیزهوشان، ۱۴ درصد از مدارس غیرانتفاعی و ۱۳ درصد از مدارس نمونه دولتی بودهاند. از طرفی دیگر گرانترین مدارس غیردولتی در تهران شهریههای بیش از صد میلیونی دارند و متوسط شهریه مدارس غیردولتی در متوسطه اول و دوم ۱۱ و ۱۳ میلیون تومان است.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چرا جای دانشآموزان مدارس عادی و دولتی در میان نفرات برتر کمرنگ است؟
در سه دهه اخیر، آموزشوپرورش در ایران فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده است و این روزها هم انتشار این آمار، زوایای پنهان دیگری از وضعیت نامطلوب عدالت آموزشی را بیشتر نشان داد. هر چند پیش از این هم این وضعیت تفاوت چندانی نداشت.
اگر بخواهیم از زاویه دیگری به موضوع عدالت آموزشی بپردازیم، باید به بررسی مدارس رتبههای برتر کنکور ۹۹ پرداخت؛ براساس گزارش سازمان سنجش از میان ۴۰ نفر رتبههای برتر کنکور ۹۹، ۱۱ نفر تهرانی هستند؛ بیشتر نفرات برتر از مدارس خاص و غیر دولتیاند و از میان ۴۰ نفر برتر، ۱۲ نفر دختر و ۲۸ نفر پسرند.
بیشترین رتبههای برتر دختر در گروه هنر است بهگونهای که هر ۵ نفر نخست را آنها تشکیل میدهند؛ پس از آن گروه زبانهای خارجه قرار دارد که سه نفر از میان ۵ رتبه نخست، دختر هستند.
در گروه آزمایشی رشته ریاضی نیز همه ۱۰ رتبه نخست به پسران اختصاص دارد و در گروه آزمایشی علوم تجربی یک دختر موفق به کسب رتبه هفتم شده است. از ۱۰ رتبه نخست رشته ریاضی، سه نفر از شهر تهران و بقیه از دیگر شهرها هستند.
در گروه آزمایشی علوم تجربی، از میان ۱۰ نفر نخست، ۹ نفر پسر و یک نفر دختر است و سه نفر از تهران و بقیه از سایر شهرها هستند. در گروه آزمایشی علوم انسانی، از میان ۱۰ نفر نخست، ۶ نفر پسر و ۴ نفر دختر هستند و یک نفر از تهران و بقیه از شهرستانها هستند.
بیتوجهی به توسعه عدالت آموزشی در مناطق محروم
اما چرا وضعیت عدالت آموزشی در کشور به این سمت و سو رفته است؟ امید رضایی پژوهشگر حوزه سیاستگذاری اجتماعی در این رابطه به ایرناپلاس میگوید: چند سالی است که مقرر شده منابع حاصل از مالیات بنیادها و نهادهای انقلابی به توسعه عدالت آموزشی در مناطق محروم اختصاص یابد؛ موضوعی که تا کنون محقق نشده است.
در تدوین لایحه بودجه سال ۱۳۹۹ دولت فقط حدود ۱۶ میلیارد تومان مالیات برای این بنیادها پیشبینی کرده بود که این رقم در کمیسیون تلفیق مجلس به بیش از ۱۵۰۰ میلیارد تومان افزایش یافت. رقمی که بنا بر قانون باید صرف توسعه عدالت آموزشی در مناطق محروم شود.
امیدی ادامه میدهد: در لایحه بودجه ۱۳۹۹ اعتبار بیشتر برنامههای مربوط به آموزش در مناطق محروم در مقایسه با سال ۱۳۹۸ کاهش یافت؛ درحالی که دانشآموزانی که تحت پوشش این برنامهها قرار دارند، بیشتر شده است. تهیه کتابهای درسی نیمبها و رایگان در مناطق محروم، هزینه ایابوذهاب دانشآموزان مناطق محروم، پوشش دانشآموزان بازمانده از تحصیل در استانهای هدف و آموزش پیش دبستانی در مناطق دوزبانه برخی از برنامههایی هستند که اعتبار آنها کاهش یافته؛ این جدا از کمبودهای شدیدی است که به لحاظ امکانات زیرساختی در مناطق محروم وجود دارد؛ از نبود مدرسه گرفته تا مدارس غیراستاندارد و تخریبی.
۸۷ درصد، میانگین سهم دولتها از تأمین مخارج آموزش عمومی در جهان
وی ادامه میدهد: این بدیهی است که مالیات پیشبینی شده رقمی نیست که بتواند عدالت آموزشی را محقق کند و از سویی عدالت آموزشی در اقتصاد-سیاسی بیاعتبار شده، اما با توجه به فلسفه تاسیس این بنیادها حداقل انتظار این است که این منبع را پوچ نکنند و با حداکثر توان مالی و فنی در خدمت تحقق عدالت آموزشی در مناطق محروم باشند.
به گفته وی، امروزه میانگین سهم دولت از تأمین مخارج آموزش عمومی در جهان حدود ۸۷ درصد است. این میزان در اروپا حدود ۹۰ درصد و در ۱۲ کشور اروپایی، دولت بیش از ۹۹ درصد مخارج آموزش عمومی را تأمین میکند. اما این نسبت در ایران بین ۶۰ تا ۶۵ درصد برآورد میشود؛ این برآورد بدون لحاظ بازار سایه آموزش (بازار کنکور و کلاسهای تقویتی، نشر کتب کمکآموزشی و ...) است.
۵۵ درصد؛ میانگین سهم دولت در تأمین مالی آموزش عمومی در ایران
این پژوهشگر ادامه میدهد: یعنی اگر سهم بازار سایه نیز به مخارج آموزشی افزوده شود، سهم دولت در تأمین مالی آموزش عمومی در بالاترین برآورد حدود ۵۵ درصد خواهد بود. نکته قابل توجه این است که این روند کاهش مشارکت دولت در تأمین مالی آموزش در یک دهه اخیر وضعیت نگرانکنندهای یافته و در عمل شاهد دگردیسی مدارس از نهاد اجتماعی به بنگاه اقتصادی و کار و کاسبی هستیم؛ بهطوریکه برخی وزیران آموزشوپرورش ماموریت اصلی خود را بر درآمدزایی مدارس متمرکز کرده و در این راستا تلاش میکنند قوانین بالادستی را یا دور بزنند یا با تفسیر به رأی قوانین، برنامههای تبدیل مدارس به بنگاه را پیش ببرند.
امیدی میافزاید: برای مثال، در سال ۱۳۹۳ وزیر وقت آموزشوپرورش با تفسیر به رأی تبصره ۳ قانون بودجه، اصرار داشت مدارسی را که در موقعیت تجاری قرار دارند از طریق تغییر کاربری به مراکز اداری و تجاری تبدیل کند. هرچند قانونگذاران این تفسیر را نپذیرفتند اما آموزشوپرورش این سیاست را از طریق مغازهسازی در مدارس، اجارهدادن همه یا بخشی از ساختمان مدرسه به بنگاههای اقتصادی و غیره پیش برد.
طرح مجلس و تضعیف آموزشوپرورش به عنوان یک نهاد عمومی
این استاد دانشگاه ادامه میدهد: طیفی از نمایندگان مجلس نیز از سال گذشته طرحی با عنوان «اصلاح برخی مقررات اداری و مالی آموزشوپرورش» را در دستور کار مجلس قرار دادهاند که بهموجب بند۲ این طرح، وزارت آموزشوپرورش مکلف شده (با قید مکلفشدن) املاک مازاد واقع در بر خیابانها و مناطق تجاری را بدون نیاز به مجوز کمیسیون شهرسازی و معماری تغییر کاربری داده و رأسا یا با مشارکت بخش خصوصی، بهصورت طرحهای خدماتی و تجاری احداث کند.
تشخیص مازاد بودن املاک نیز به خود آموزشوپرورش واگذار شده است. براساس تجربههای پیشین و روندهای موجود، پیامدهای اجتنابناپذیر تعیین چنین تکالیفی برای آموزشوپرورش چیزی نخواهد بود جز گستراندن بساط رانت و فساد، بهتاراجرفتن اموال عمومی و تضعیف هرچه بیشتر آموزشوپرورش به عنوان یک نهاد عمومی.
امیدی تشریح میکند: سیاست دیگری که در سالهای اخیر در راستای دگردیسی مدارس به بنگاه اقتصادی در دستور کار قرار گرفته، خرید خدمات آموزشی از بخش خصوصی است. برای این سیاست دو هدف ذکر میشود: نخست؛ جلوگیری از ورشکستگی مدارس خصوصی. دوم؛ خرید ارزانتر خدمات آموزشی که این هدف در اظهارات رئیسجمهوری در زمان تقدیم لایحه بودجه به مجلس نیز تصریح شد که نشان از کمتوجهی به سیاستگذاری اجتماعی و اهمیت نهادهای عمومی است.
دگردیسی مدارس به بنگاه اقتصادی
وی میگوید: متأسفانه دولت بههر طریقی بهدنبال کاهش هزینههای خود است و کمترین توجهی به پیامدهای چنین سیاستهایی ندارد. در لایحه بودجه سال ۱۳۹۸، ردیف ۴ تبصره ۱۹ و ردیفهای ۱ و ۳ بند «ب» تبصره ۲۱ دولت مکلف شده که سالیانه ۱۰ درصد دانشآموزان را از طریق خرید خدمات از بخش غیردولتی اداره کند و همچنین آموزشوپرورش مکلف شده تا پایان سال ۱۳۹۹، حداقل ۵۰ درصد نیروی انسانی مورد نیاز خود را از طریق خرید خدمات تأمین کند.
«طرح خرید خدمات آموزشی از اوایل دهه ۱۹۹۰ در آمریکا شروع شد و جالب اینکه تا سال ۲۰۱۵ یعنی در حدود ۲۵ سال فقط ۶ درصد از دانشآموزان آمریکایی ذیل چنین طرحی قرار گرفتهاند اما ما بنا داریم سالانه ۱۰ درصد را به پیمانکاران این طرح بسپاریم.»
این پژوهشگر توضیح میدهد: همچنین بودجهای که دولت آمریکا به این نوع مدارس اختصاص میدهد هیچ تفاوتی با مدارس دولتی ندارد. یعنی دولت همان سرانه بودجه مدارس دولتی را به چنین مدارسی هم میپردازد. با این وجود این طرح در آمریکا با نقدهای جدی همراه بوده؛ زمینهسازی برای بهرهکشی بیشتر از معلمان، تنزل بیش از پیش شأن معلمی و تبدیلکردن آموزشوپرورش به صنعتی سوداگرانه از جمله این نقدهاست. این در شرایطی است که در ایران دولت در سالهای گذشته، کمتر از یکچهارم سرانه دانشآموزی در بخش دولتی را به طرح خرید خدمت اختصاص داده است. یعنی اگر سرانه دانشآموزی در بخش دولتی حدود سه میلیون تومان بوده، تحت خرید خدمت تنها ۷۰۰ هزار تومان در ازای هر دانشآموز پرداخت شده است؛ بهعبارتی میتوان این گزاره را پذیرفت که نقدهای وارد به چنین طرحی در آمریکا با شدت بیشتری درباره ایران نیز صدق میکند.
ضرورت بازنگری دولت و مجلس در حوزه آموزش
وی معتقد است: بسیاری از سیاستهایی که در سالهای اخیر حتی بدون وجود چنین قوانینی در حال اجرا بوده و تصویب بندهای پیشگفته در بودجه سال ۱۳۹۸، فقط این امکان را فراهم میکند تا آموزشوپرورش این بیراهه و کالاییسازی آموزش به نفع طبقه برخوردار را با شتاب بیشتری طی کند. دولت و نمایندگان مجلس باید مساله آموزشوپرورش را با حساسیت بیشتری در نظر قرار دهند و نهتنها از تصویب چنین بندهایی در قالب بودجه سنواتی جلوگیری کنند، بلکه روند دگردیسی مدارس (به عنوان نهاد اجتماعی) به بنگاه اقتصادی را متوقف کنند؛ این روند نقض آشکار حقوق بنیادین مردم است.
همزیستی نیوز - دیگر نه از کری خواندن در آمفیتئاترهای دانشگاه خبری است، نه از پلاکاردهای رنگی و پر از شعار، نه از رگهای گردن باد کرده و از چشمهایی که علیه این یا آن جناح قرمز شده است.
گویی دانشگاه و سالنهای آمفیتئاتر آن که زمانی در حال انفجار جمعیت بود و حتی تا پای صندلی سخنران هم دانشجو مینشست به خواب رفته است، خوابی که عدهای معتقدند با تغییر نسل و حالا هم با کرونا احتمالا دیگر بیداری برایش در کار نباشد.
دانشجو و دانشگاه که همواره نقطه جوش هیجانات، اجتماعات و برخی تحولات در جامعه محسوب میشدند مدت زیادی است-حتی قبل از همه گیری کرونا- خاموش شدهاند، خاموشی که عدهای آن را ناشی از تغییر نسل و عدهای دیگر نیز آن را به دلیل افزایش فشارها و سختگیریها نسبت به انجام فعالیتهای سیاسی دانشجویان و در پی آن بیانگیزگی و بیتفاوتی دانشجویان و حتی برخی تشکلهای دانشجویی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه عنوان میکنند.
این مساله که چرا چند سالی است دانشجویان تمایل چندانی به حضور فعال در برنامهها و مراسمات فوق برنامهای و تشکلی ندارند و چرا نگرانیهای آنها از سطح جامعه و مباحث کلان سیاسی و اجتماعی، به مسایل صنفی، رفاهی و آموزشی تقلیل پیدا کرده از جمله مسائلی است که جنبش دانشجویی این روزها با آن دست و پنجه نرم میکنند، برخی معتقدند دانشجویان در ظاهر آنقدر درگیر مسائل خود شدهاند که دیگر ترجیح میدهند تمام توان و انرژی خود را صرف مسائل دانشگاهی کنند و از حضور در عرصههای عمومی پرهیز داشته باشند.
همه اینها در حالی است که سال آینده دو انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا در خرداد ماه برگزار میشود، اما انتخابات بدون هیاهوی دانشجو و دانشگاه چگونه خواهد بود؟
دکتر روحالله اسلامی، استاد علوم سیاسی و عضو هیات علمی دانشگاه فردوسی با اعتقاد بر اینکه فضای دانشگاه به صورت مداوم تحت تاثیر فضای بیرون است، افزود: یعنی اگر فضای بیرون ملی است دانشگاهها هم حرکتهای ملی دارند باز اگر فصا چپ و مارکسیستی شود دانشگاهها هم همینطور میشوند. اصلیترین دلیلی که برای آن وجود دارد این است که چون در جامعه احزاب کارکرد نهادمند و کارکرد اثربخش ندارند و نمیتوانند تحولات سیاسی را مدیریت کنند دانشگاه به عنوان یک حزب و تشکل سیاسی وارد فرایند تحولات سیاسی- اجتماعی میشود.
این استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد در مورد وقوع تحول نسلی در دانشگاه و نتایج آن عنوان کرد: اکنون تحول نسلی در دانشگاهها در حال اتفاق افتادن است و افرادی وارد دانشگاه میشود که اینها دیگر خیلی سیاسی نیستند و فضای متفاوتی دارند و تکثر عقاید و تنوعی که در فضای تکنولوژی اطلاعات وجود دارد و توانایی نقش ایفا کردن در عرصههای مختلف باعث میشود که دیگر نیازی نداشته باشند که خود را با سیاست معنی کنند و دانشگاه دیگر از لحاظ سیاسی مانند قبل پیشرو نیست. سیاست به احزاب و گروههای تخصصی در جامعه منتقل شده و دانشگاه هم نقش خود را در سیاست به صورت علمی ایفا میکند.
اما محمد جولایی شکیب، دبیر انجمن اسلامی دانشگاه فردوسی نیز در پاسخ به چرایی کمرنگ شدن فعالیت دانشجویان در تشکلهای دانشجویی به ایسنا میگوید: این مسئله مانند سایر مسائلی که اتفاق میافتد، دارای عوامل و ریشههای مختلفی است. یکی از مواردی که در کمرنگ شدن فعالیت دانشجویان درسالهای اخیر در تشکلها نقش دارد، مبهم بودن آینده نسبت به گذشته است. لذا دغدغه اول دانشجویان، اشتغال و مسائل اقتصادی است و دیگر خیلی نمیتوانند به مسائل کلانتر فکر کنند و در مسائل سیاسی و اجتماعی تاثیرگذار باشند.
وی ادامه میدهد: در گذشته انجمنهای اسلامی و جنبشهای دانشجویی، کارکرد حزبی داشتند، اما در حال حاضر کمکم این جنبشها در حال تبدیل شدن به جنبشهای اجتماعی هستند. این موضوع باعث میشود که دانشجویان دیگر مداخله مستقیم در نهاد حاکمیت نداشته باشند. در گذشته دانشگاه و انجمنهای دانشجویی، نقش پررنگتری در حوزه سیاسی کشور بازی میکردند، اما در حال حاضر این انجمنها بیشتر به سمت تبدیل شدن به جنبشهای اجتماعی در حال حرکتاند.
این فعال دانشجویی به نیازهای مختلفی که تبدیل شدن جنبش دانشجویی به جنبشهای اجتماعی دارد، اشاره میکند و میگوید: یکی از این نیازها، نیاز به رسانه قوی است؛ چراکه دانشجویان هم باید بتوانند گفتمان خود را رواج دهند و هم باید بتوانند میزان تاثیرگذاری خود بر جامعه را به مردم نشان دهند. لذا دارا بودن یک رسانه قوی، از ضروریات جنبشهای اجتماعی است.
دبیر انجمن اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد همچنین وجود فضای باز سیاسی را یکی دیگر از ضروریات جنبشهای دانشجویی میداند و عنوان میکند: انجمنهای دانشجویی باید بتوانند گفتمانهای مدنظر خود را بیان کنند، یکدیگر را به چالش بکشند و در نهایت به یک چهارچوبی برسند.
اما خاموشی دانشگاهها چه تاثیراتی بر فضای جامعه خواهد داشت؟ دانشگاهی که در سالهای نه چندان دور، زمینهساز تحولات سیاسی و اجتماعی زیادی میشد حال که تشکلهای دانشجویی دچار نوعی رخوت نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی شدهاند، این رخوت و سردی چه آسیبهایی برای جامعه در پی خواهد داشت؟
جولایی در پاسخ به این سوال میگوید که قطعا اگر دانشجویان نسبت به مسائل سیاسی کشور بیتفاوت باشند، این موضوع بر فضای جامعه تاثیرگذار خواهد بود و تشریح میکند: دانشجویان قشری هستند که نسبت به عامه مردم میتوانند مسائل را تخصصیتر پیگیری کنند. همچنین در خصوص بسیاری از مسائلی که در بین توده مردم مورد توجه هستند، ممکن است پس از اینکه دانشجویان به طور تخصصی آنها را در دانشگاه بررسی کردند، به این نتیجه برسند که اینها چندان هم مسائل مهمی نیستند و مسائلی مهمتر از آنان نیز وجود دارد و یا برای پاسخ به این مسائل، رویکرد دیگری مورد نیاز است.
این فعال دانشجویی خاطرنشان میکند: عدم تحرک جنبشهای دانشجویی و عدم دخالت دانشجویان در مسائل سیاسی، همچنین میتواند تخصصگرایی را از سیاست حذف کند و عوامفریبی را جایگزین آن کند. یعنی سایر افراد و رسانههای آنان میتوانند کاری کنند که یک شخصی در عرصه سیاسی ادعایی بکند و کسی نباشد که این ادعا را به چالش بکشد و این شرایط میتواند حتی باعث به وجود آمدن پوپولیسم شود.
دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فردوسی اما چندان با کمرنگ شدن شور و نشاط دانشجویان برای فعالیت در تشکلهای دانشجویی موافق نیست و معتقد است: این شور و نشاط همچنان وجود دارد و تنها جنس آن در حال عوض شدن است. جنبشهای دانشجویی دیگر به دنبال تاثیرگذاریهای بزرگ در عرصه کشوری نیستند و بیشتر به سمت و سویی در حال حرکت اند که بتوانند بر روی دانشگاه، شهر و نهایتا استان تاثیرگذار باشند.
وی به نقش پررنگ رسانه در تاثیر گذاری بر فضای جامعه اشاره و اضافه میکند: در حال حاضر صدا و سیمای کشور و همچنین نیروهای مخالف در شبکههای خارجی، هر کدام رسانههایی قوی در اختیار دارند. در گذشته فعالیتهای دانشجویی تاثیرگذار بودند، چون سایر نیروها دارای رسانههایی قوی و گسترده نبودند. لذا ما هم اگر میخواهیم تاثیرگذار باشیم، باید به اندازه سایرین کار رسانهای انجام دهیم.
در سالهای گذشته و انتخاباتهای پیشین، دانشگاه با برگزاری مناظرهها و نشستهای دانشجویی به نقطه اوج هیجان رقابتهای انتخاباتی تبدیل میشد، انتخابات ۱۴۰۰ اما از این نظر با تمامی انتخاباتهای گذشته تفاوت دارد و احتمالا کرونا باعث میشود دیگر خبری از میتینگهای سیاسی نباشد، آیا این مساله به خاموشی بیشتر دانشگاهها و تشکلهای دانشجویی دامن میزند؟
دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فردوسی در این خصوص بیان میکند: اینکه هنوز تشکلهای دانشجویی وارد فعالیتهای مربوط به انتخابات ریاست جمهوری نشدهاند، به این معنا نیست که این اتفاق هرگز نخواهد افتاد، در آینده این فعالیتها شروع خواهد شد. ضمن اینکه از نظر انجمن اسلامی، انتخابات ۱۴۰۰ همه چیز نیست و ما خیلی نمیخواهیم انرژی شدیدی صرف این موضوع کنیم، اما حتی ما هم که چنین دیدگاهی را داریم، خود به خود درگیر مسئله انتخابات خواهیم شد. انتخابات مسئلهای است که تمام تشکلات مرتبط با سیاست را درگیر خود میکند.
وی ادامه میدهد: هنوز برای صحبت در مورد چگونگی فعالیت تشکلهای دانشجویی در انتخابات ۱۴۰۰ زود است. باید منتظر بود و دید که چه جریاناتی وارد انتخابات خواهند شد. ضمن اینکه به دلیل اتفاقاتی که در این چند سال اخیر افتاده و اعتراضاتی که وجود داشته، بخشی از مردم به سمت سیاستگریزی سوق پیدا کردهاند. یعنی برخی از افراد اصلا حتی نمیخواهند چیزی از سیاست بشنوند.
دانشجویان و دانشگاهیان قشر فرهیخته جامعه هستند و به این دلیل که عموما در دوران جوانی قرار دارند، میتوانند با دیدی بازتر و فکری پویاتر مسائل جامعه را مورد بررسی قرار دهند و با شجاعت بیشتری به عملکرد نهادهای سیاسی و اجتماعی انتقاد وارد کنند، دانشگاه و دانشجو باید زنده باشند تا تحرک، پویایی و نشاط در جامعه خاموش نشود
منبع: ایسنا از مبدا خراسان رضوی
همزیستی نیوز - «تولد در تاریخ رند» همان داستان چهار کلمهای است که چند سالی گوشمان به شنیدن آن عادت کرده، اما این بار برای ۹۹/۹/۹؛ همان تاریخی است که برخی زنان باردار را به صف انتظار سزارین کشانده تا در این روز فرزندشان را به دنیا بیاورند.
به گزارش ایسنا، ۹۸/۸/۸، ۹۷/۷/۷، ۹۶/۶/۶ و ... از روزهایی بودهاند که در آن سالها برخی زنان را وسوسه کرد تا پیش از موعد زمان زایمان در صف سزارین بایستند، حتی به قیمت به خطر افتادن سلامت نوزادشان! در نهم آذرماه امسال هم شاهد همنشینی اعداد ۹ در کنار یکدیگر هستیم؛ روزی که برخی از زنان باردار را برای تولد فرزندشان در ۹۹/۹/۹ روانه بیمارستان میکند تا به زعم برخیها، تولد لاکچری را برای فرزندشان رقم بزنند.
هرچند که برخیها تولد در این روزهای به اصطلاح خاص را لاکچری میدانند، اما هشدارها و توصیههای پزشکان و متخصصان حوزه سلامت نشان میدهد که دستکاری در زمان تولد نوزادان عواقب و خطرات جدی را برای کودک به همراه دارد، به طوریکه بسیاری از این پزشکان و متخصصان نسبت به تولد زودرس نوزادان در برخی تاریخهای خاص انتقاد دارند.
دکتر پریچهر پورانصاری- عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی چندی پیش به والدین هشدار داد که دخالت در تاریخ تولد نوزاد ممکن است منجر به بروز عوارض ماندگار، ناتوانی و حتی مرگ در نوزاد شود و ناهید خداکرمی-رئیس انجمن علمی مامایی ایران هم گفت که ممکن است با تولد زودهنگام، یک جنین به ظاهر سالم باشد، اما ممکن است دستگاه گوارش، اعصاب و غیره آن هنوز به مرحلهی رسیدگی کامل نرسیده باشد و زمینه بروز برخی بیماریها همچون آسم، مشکلات تنفسی، چاقی و دیابت و غیره در کودک ایجاد میشود. خانوادهها باید بدانند که به خاطر یک عدد رُند ۹۹.۹.۹ نباید فرزندانشان را در معرض مادامالعمر بیماریها قرار دهند و قطعا فرزندان نیز در مواجهه با این بیماریها والدینشان را نخواهند بخشید که به ازای یک تاریخ تولید لاکچری، بیماریهای زیادی را به آنها هدیه میکنند.
میزان تبعات و عوارض زایمان زودرس به قدری جدی و بالاست که حتی برای حفظ سلامت این نوزادان، سیف الله ابوترابی-سخنگوی سازمان ثبت احوال کشور اعلام کرد که امکان صدور شناسنامه متولدین ۱۵روز اول آذر به تاریخ رُند وجود دارد.
شخصیت های نمایشی
اما چرا با وجود اینکه سالهاست پزشکان نسبت به دستکاری زمان تولد و عوارض و خطرات احتمالی آن هشدارهای بسیاری دادهاند، همچنان برخی والدین برای تولد فرزندشان در این روزهای خاص سماجت دارند؟ که امین رفیعیپور- روانشناس و معاون آموزشی سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور علت دستکاری در تاریخ تولد فرزند را ناشی از ابتلای والدین به اختلالات شخصیتی عنوان میکند و به ایسنا میگوید: طی چند سال گذشته مطالعاتی درخصوص علت تمایل افراد به عملهای زیبایی در کشور انجام شد که نشان داد اغلب این افراد دارای شخصیتهای نمایشی هستند و عموما عملهای زیبایی زیادی را به این دلیل انجام میدهند. در واقع افرادی که دارای اختلال شخصیت نمایشی اند، در بسیاری از موارد علاقهمند هستند تا نسبت به سایر افراد جامعه متفاوت دیده شوند.
وی ادامه میدهد: اما اکنون شاهد هستیم که در جریان تاریخهای تولد، خانوادههایی هستند که زمان تولد فرزند خود را دستکاری میکنند تا از این طریق خود را از جامعه متمایز نشان دهند، این درحالیست که زمان تولد و یا محل تولد تمایزی در افراد جامعه نسبت به یکدیگر ایجاد نخواهد کرد.
این روانشناس دستکاری در تاریخ تولد نوزادان را ناشی از شیوع اختلالات شخصیتی و اختلالات روانی در جامعه میداند و معتقد است که اختلالات روانی و شخصیتی از قدیم وجود داشته، دارد و خواهد داشت، اما این اختلالات زمینهای شده است تا برخی والدین علی رغم اینکه میدانند ممکن است زایمان زودرس آسیبهای جسمانی برای فرزندشان به وجود آورد، زمان تولد فرزند خود را دستکاری کنند.
معاون آموزشی سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور در ادامه به ویژگیهای اختلال شخصیت نمایشی میپردازد و میگوید: این دسته از افراد دوست دارند به نوعی خود را در معرض توجه و دید جامعه قرار دهند و اغلب زمان و انرژی بسیاری را صرف این موضوع میکنند، این اختلال در برخی مواقع با عملهای متفاوت زیبایی، تغییرات دکوراسیون خاص منزل و یا حتی دستکاری در تاریخ تولد فرزند رخ میدهد.
وی با اشاره به اینکه دستکاری در زمان تولد فرزند، علاوه بر ابعاد جسمانی، ابعاد روانی کودک را هم تحت تاثیر قرار میدهد، بیان میکند: زمانی که والدین زمان تولد فرزندشان را دستکاری میکنند، در صورتی که کودک دچار مشکلاتی جسمانی شود، پس از گذشت چند سال در رابطه بین کودک و والدیناش مشکلاتی ایجاد میشود، زیرا در آن زمان کودک معتقد خواهد بود که والدیناش او را برای نیازهای دل خودشان متولد کردند و حتی ممکن است کودک در اجتماع نیز دچار سرخوردگیهای جدی نیز شود.
نمایش فرهنگ اشرافی به قیمت سلامت فرزند
در این میان اما جبار رحمانی- مردمشناس در گفت و گو با ایسنا، دستکاری در تاریخ تولد را ناشی از مسائل فرهنگی و مصرف گرایی و کالایی شدن امر سلامت و پزشکی عنوان میکند و معتقد است که زایمانهای زودرس ناشی از نوعی نمایش فرهنگی اشرافی و لاکچری در مردم و در عین حال نوعی تخلف از تعهدات حرفهای پزشکان است که در نهایت سلامت نوزادان را به خطر میاندازد.
رحمانی با بیان اینکه در جهان سنت، تولد خارج از اراده افراد و در نظمی کائناتی رخ میدهد، به ایسنا میگوید: از دوران قدیم لحظه تولد دارای بار معنایی بوده است و به همین دلیل زمان تولد به عنوان زمانی مهم تلقی میشده است و همواره اینکه افراد در چه زمان و مکانی متولد شوند مورد اهمیت بود، اما این به معنای میل به دست بردن در زمان تولد نبوده است.
۹۹.۹.۹ ؛ دستکاری در رویدادی طبیعی برای یافتن هویتی خاص
وی ادامه میدهد: در دوران قدیم زمانی که نوزادی در زمان و مکان خاصی متولد میشد این موضوع برای اطرافیان دارای بار معنایی خاصی بود. به طوریکه والدین او براساس آن زمان و مکان، نام نوزاد را نشانهگذاری و انتخاب میکردند. در واقع از دوران قدیم افراد علاقهمند بودند تا در زندگی اجتماعی خود به نحوی نشانهگذاری کنند. انسانها به مکانیزمهایی که میان افراد تمایز ایجاد میکند علاقهمند هستند، زیرا از طریق این تمایزات هویتهای خاص، منزلتهای خاص یا سرمایههای خاصی را با خود به همراه دارند، اما اتفاقی که در دهه اخیر رخداده است، نشان میدهد برخی والدین علاقهمند به تولد فرزندشان در تاریخهای رند هستند؛ پدیدهای که ناشی از دستکاری افراد در روند و بخشهایی از تولد طبیعی است.
رحمانی خاطرنشان میکند: افرادی هستند که ممکن است در تاریخ ۷۷/۷/۷ متولد شده باشند، اما در آن دوران برای جامعه تاریخ تولد چندان مورد توجه نبود، اما در دهه اخیر برجستهسازی تاریخ تولد به مثابه آیینی خانوادگی و فردی به نوعی مورد توجه قرار گرفته که این امر تاحدی ناشی از آشفتگی در آیینهای جمعی و عمومی است و به همین دلیل ما شاهد دستکاری در تاریخ تولد برخی نوزادان هستیم.
تلاش برای متمایز نشان دادن سبک زندگی حتی با دستکاری تاریخ تولد فرزند
این مردمشناس علل اصرار برخی والدین بر دستکاری در تاریخ تولد فرزندشان را ناشی از مسائل فرهنگی میداند و میگوید: به نظر میرسد مصرف نمایشی از زمان و دستکاری امکانات پزشکی باعث شده تا برخی والدین تاریخ تولد فرزندشان را دستکاری کنند. در واقع یکی از راههایی که افراد از طریق آن میتوانند سبک زندگی خود را متمایز نشان دهند، «فرزند» و تاریخ تولد او و مناسبتهایی است که حول خانواده شکل گرفته است.
وی با تاکید بر اینکه باید بهترین زمان تولد نوزاد از نظر پزشک تعیین شود تا کمترین ریسک به کودک وارد شود، میافزاید: در این شرایط همیشه نقد متوجه مردم است که چرا برخی دست به اقدامات مدگونه نابخردمندانه میزنند، اما سوالی که مطرح میشود این است که چه کسی به پزشکان اجازه داده تا به والدین کمک کنند که تاریخ تولد فرزند خود را دستکاری کنند؟. این موضوع نوعی تخلف از تعهدات حرفهای پزشکان است که سلامت نوزاد را به خطر میاندازند تا در تاریخ رندی متولد شوند.
پزشکان؛ یک پای داستان تخلف در تاریخ تولدهای لاکچری
این مردمشناس میگوید: در ایران نهاد پزشکی در برخی موارد به واسطه کالایی شدن پزشکی و پول حاضر است تاریخ تولد نوزاد را برای چند روز تغییر دهد، این درحالیست که اگر به دلیل تاریخ پیش از موعد تولد، به کودک یا مادر صدمهای وارد شود نوعی «تخلف» رخ داده است، لذا دستکاری تاریخ تولد در این روزها با همکاری نظام پزشکی و جامعه در حال رخداد است و این تخلف صرفا تخلفی مردمی محسوب نمیشود.
رحمانی معتقد است که کالایی شدن امر سلامت و پزشکی یکی از مسائلی است که سالهاست در ایران وجود دارد؛ در کشورهای توسعه یافته اصولا سلامت، آموزش و مسکن امری کالایی نیستند و سیستم در حد معقولی این امکانات را برای همه مردم تامین میکند اما زمانی که در ایران منطق سلامت و بهداشت به سمت منطق کالایی شدن حرکت کند، افراد میتوانند با مناسبات پولی این منطق را دستکاری کنند.