وقتی می دیدم بچه ها و بخصوص نوجوان ها توی غرفه مخصوص کتاب های نوجوان در خانه کتاب دنبال کتاب « پاستیل های بنفش» می گردند، کنجکاو شدم بدانم موضوع اش چه جذابیتی برای آنها ایجاد کرده که این قدر این کتاب طرفدار دارد.
وقتی کتاب را خواندم دیدم خلاف تصورم کتاب کاملا درام و غم انگیز است. به جرات می توانم بگویم اولین باری بود کتابی در رده سنی نوجوان می خواندم که قهرمان داستانش گرسنه و فقیر بود.
«جکسون پسر بچه ای که حدودا هشت سال داشت در بدترین موقعیت و چالش زندگی اش قرار گرفته بود. پدرش به بیماری ام اس مبتلا شده بود و همزمان شغلش را نیز از دست داده بود به همین خاطر خانواده اش تحت فشار مالی شدیدی قرار گرفته بودند. جکسون و خواهرش(رابین) اکثر روزها چیزی برای خوردن نداشتند. آنها با برشتوک بازی خودشان را سرگرم می کردند تا گرسنگی را از یاد ببرند. کم کم اوضاع بدتر شد و آنها حتی با فروش وسایل منزلشان هم نتوانستند از پس مخارج بیماری پدر و هزینه های زندگی بر بیایند و در آخر به خاطر نپرداختن پول اجاره خانه مجبور شدند چند مدتی را داخل اتومبیل شان در کنار خیابان ها زندگی کنند. پدر و مادر جکسون می کوشیدند اوضاع را عادی جلوه دهند و با شوخی و خنده مسائل تلخ پیش روی شان را از بچه هایشان مخفی کنند. اما دراین بحبوحه جکسون (کرنشا) گربه بزرگی که دوست خیالی اش در گذشته بوده را هر روز می بیند و با او حرف می زند. او متوجه بهم ریختگی شرایط روحی اش می شود، چون می داند داشتن دوستان خیالی مربوط به سال های اولیه زندگی بچه ها هستند. پدر جکسون درآخر یک شغل نیمه وقت و یک «سوییت» کوچک پیدا می کند اما آنها می دانند این پایان سختی های زندگی شان نیست..... و به قول پدرش: زندگی همیشه غافلگیری های زیادی دارد.»
چند روز پیش داشتم این کتاب را به یکی از دوستان روانشناسم معرفی می کردم .
دوستم ازم پرسید: چرا اسم کتاب پاستیل های بنفش هست؟
گفتم: بخاطر اینکه جکسون، پاستیل های بنفشی رو که خورد نمی دونست واقعی هستند یا به دلیل گرسنگی دچار توهم شده است. دوستم هم مثل من از این کتاب خیلی خوشش آمد. و گفت: این کتاب بیشتر یه کتاب روانشناسیه.
نوجوانان و کودکانی که به خاطر فقر و فشارهای زندگی دچار اختلالات روانی می شوند. دیدن( کرنشا) در سن هشت سالگی یک زنگ خطره .... توهماتی که نوجوان ها و بچه ها برای فرار کردن از حقایق تلخ زندگی شان به آنها چنگ می زنند و در سایه دوستان خیالی شان غم ها و دردهای شان را پنهان می کنند.
و همه اینها در بزرگسالی عواقبی مثل خشم، نفرت، دو شخصیتی و غیره .... برای آنها به همراه دارد. بعد از رفتن دوستم به فکر فرو رفتم.
«کتاب ها ما را وارد چه دنیای عجیب و غریبی می کنند. ما پا می گذاریم به دنیای درونی انسان های ناشناخته و با تخیلات و تصورات شان همزاد پنداری می کنیم، با قهرمان داستان ها می خندیم و گریه می کنیم و از تجربیات شان استفاده می کنیم. چه خوب که با خواندن کتاب به این تجربه ها می رسیم و در زندگی یک گام به جلو می رویم، نیاز به تجربه کردن واقعی نداریم...»
هاجر مظاهری
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.