دوم آوریل روز جهانی کتاب کودک بود. این روز به مناسبت زاد روز «هانس کریستین اندرسون» نویسنده بزرگ دانمارکی به عنوان روزجهانی کتاب کودک نامگذاری شده است.
درفروشگاه «خانه کتاب قشم » یک مجموعه کامل از کتاب های این نویسنده بزرگ را داریم. من به شخصه در کودکی عاشق کتاب های این نویسنده بنام بودم. با خواندن کتاب «دختر کبریت فروش» گریه کردم. با کتاب « لباس جدید پادشاه » از حماقت برخی از افراد ساده لوح رنجیدم و با کتاب «بند انگشتی» به فکر فرو رفتم.
اما گمان می کنم مشهورترین کتاب آقای اندرسون کتاب« جوجه اردک زشت » باشد.
کتابی که هم قابل فهم برای کودکان است و هم بزرگسال. انگار این کتاب همه گروه های سنی را مخاطب خود قرار داده است.
داستان این کتاب از آنجا آغاز می شود که:
آخرین تخم در لانه اردک مادر می شکند و جوجه کوچکی از آن بیرون می آید. جوجه ای که با بقیه جوجه های تازه متولد شده فرق داشت ... پرهای خاکستری و جثه درشتش او را از سایرین متمایز می کرد. از همان اول همه حیوانات مزرعه او را به جرم اینکه زشت بود مورد آزار قرار دادند.
جوجه بیچاره همیشه تنها و غمگین بود، زیرا جوجه های دیگر او را در جمع خودشان راه نمی دادند. تحقیرها و اذیت های سایرین باعث شد او یک شب تصمیم مهمی بگیرد و برای همیشه آن مزرعه را ترک کند و به جنگل پناه ببرد.
در دل جنگل مرداب بزرگی بود که عده ای اردک وحشی در آن زندگی می کردند. اردک ها با روی گشاده از او استقبال کردند. و این اولین باری بود که جوجه اردک حس شادی و دوستی را در وجودش احساس کرد. روزی در آسمان چند پرنده زیبا و بزرگی دید، آنها قوهای سفیدی بودند که با شکوه هرچه تمام تر در دل آسمان آبی پرواز می کردند. جوجه اردک زشت با حسرت به آنها نگریسته بود و در دل آرزو می کرد که کاش او هم قوی زیبایی بود.
روزی از روزها شکارچیان به اردک های وحشی مرداب حمله کردند. صدای غرش تفنگ ها و پارس سگ های شکارچی رعب و وحشت در دل هر جنبده ای می انداخت. جوجه اردک زشت به هر جان کندنی بود از آن مهلکه فرار کرد و جان سالم به در برد . به مرزعه ای رسید. مزرعه دار خانمی پا به سن گذاشته ای بود که از یک مرغ و یک سگ نگهداری می کرد.
جوجه اردک زشت تمام زمستان سرد را پیش آنها ماند. گرچه در ابتدا خانم مزرعه دار از دیدن جوجه اردک متعجب بود و گفت تا به حال چنین جوجه زشت و عجیبی ندیده است. بهار شد و درختان به شکوفه نشستند پرندگان مهاجر دسته دسته از سرزمین های گرم بر می گشتند.
جوجه اردک از سر و صدای آنها بیدار شد و از طویله بیرون آمد، بال گشود و به سمت رودخانه، جایی که چند قوی زیبا مشغول شنا بودند پرواز کرد و آرام کنار آنها در آب فرود آمد. قوها به او سلام کردند و گفتند: تا به حال قوی به این زیبایی ندیده اند. جوجه اردک در آب به خود نگریست و به جای یک جوجه زشت خاکستری، قوی سفید و با وقاری دید.....
می گویند این داستان حقیقت محض زندگی کریستین اندرسون است. کسی که به خاطر قیافه نه چندان زیبایش مورد تحقیر و تمسخر دیگران قرار گرفت. تا اینکه روزی جوجه اردک زشت درونش تبدیل به قوی زیبایی شد. او نویسنده کتاب کودکان شد و داستان هایش با استقبال بی نظیری از سوی مخاطبان در سرتاسر دنیا روبه رو شد. حالا اینقدر مشهور و مورد ستایش است که روز تولدش را روز جهانی کتاب کودکان نامگذاری کردند.
به راستی آیا جوجه اردک یا همان جوجه قو، زشت بود یا در جای نادرستی در میان اردک ها قرار گرفته بود.
جوجه اردک زشت نماد انسان های تحقیر شده به خاطره تفاوت هاست. تفاوت در رنگ پوست، تفاوت در ظاهر و غیره... و قو نماد بلوغ فکری است. رهایی از تمام حرف های خرد کننده و ناامید کننده .
براستی تحقیر گاهی انسان ها را به انزوا و عزلت و گاهی به شکوفایی و درخشش می رساند. به قول ابراهام مازلو روانشناس انسان گرا سرشناس که در مورد جوجه اردک زشت می گوید «تبدیل شدن یک جوجه زشت به قوی زیبا نشانه خودشکوفایی شخصیتی است» تنها کافیست که به جوهر وجود خود پی ببریم.
کاش به خودمان قول می دادیم هیچ گاه انسان های دیگر را تحقیر یا مسخره نکنیم. براستی چه کسی می داند پشت ظاهرهای غمگین و گاهی نامید انسان ها، چه سرنوشت قو گونه ای رقم خواهد خورد!؟
هاجر مظاهری
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.