b_300_300_16777215_00_images_9910_h.m111.jpg

در این روزهایی که به خاطر کرونا کاری جز در خانه ماندن ندارم، بهترین سر گرمی ام خواندن کتابهایم است. حتی گاهی بعضی از کتابها را چندین بار می خوانم . برایم تفریحی بالاتر از کتاب خواندن نیست گرچه گاهی خسته می شوم اما باز می خوانم و می خوانم .... . همانطور که پشت میز نشسته ام و مشغول خواندن کتاب مورد علاقه ام هستم، صدای زنگ آیفون در فضای خانه می پیچید. به سمت آیفون میروم  در حالی که با خود می اندیشم توی این روزهای قرنطینه یعنی چه کسی هوس کرده به خانه ام بیاید با دیدن تصویری که روی آیفون نقش بسته ناگهان چشمانم از تعجب  گرد می شوند . قهرمان رویایی کتاب مورد علاقه ام منتظر است تا درب را برایش باز کنم .....

 از خوشحالی در پوست خود نمی گنجم .با دستانی لرزان از شدت هیجان دکمه آیفون را می زنم. باورم نمی شود او اینجاست.... در خانه ما. صدای پاهایش در راهرو می پیچد و ضربان قلبم با گامهای او هماهنگ می شود.

در اتاق باز می شود و او آرام وارد می شود چشمانم از تعجب گرد می شوند . نه امکان ندارد. بریده بریده می پرسم:  تو.... تو... تو که گرگی ؟ اما توی آیفون....

حرفم را قطع کرد و گفت :

توقع که نداری توی عصر تکنولوژی برای اینکه در را برایم باز کنی به دستانم آرد سفید بزنم یا لباس مادربزرگ را بپوشم!!؟؟

درست می گفت  پرسیدم : نکند می خواهی مرا هم بخوری؟

گفت: خوب نگاهم کن نه دیگر چابکی جوانی ام را دارم و نه دندانی برای شکار.

از طرفی تو حقیقی هستی و من خیال . خیال نمی تواند بر حقیقت غلبه کند.

آرام روی صندلی نشستم و گفتم بشین حتما حرفهای نگفته زیادی داری؟؟

گفت: من تمام حرفهایم را در کتابها و داستانها زده ام اما حیف ...

گفتم: حیف که هیچگاه قهرمان نبودی؟؟؟

گفت: بستگی داره تو قهرمان را  از چه زاویه ای ببینی؟

 اگر من بچه بزغاله ها را شکار نمی کردم پس چطوری شکم خودم و زن و بچه ام را سیر می کردم؟؟

آیا کسی نگران بچه های گرسنه گرگ بود؟

گفتم : تو... توی قصه ها تنها هستی . تا حالا نگفته بودند گرگ زن و یا فرزندی دارد.

گفت: همان بهتر که کسی با احساسات و آبروی آنها بازی نکرد

گفتم : چی شد آمدی پیش من؟؟

آن هم الان توی وضعیت کرونا؟

گفت: کتابخانه ها تعطیل شدند و دلم تنگ شده برای تمام انسانهای کتابخوان .. برای داستانها

گفتم: چه خوب که اینقدر به کتاب  و داستان علاقمندی

لبخندی روی لبهایش نشست و ادامه داد

( عزیزم همه داستان ها در مورد گرگها هستند

هر داستانی که ارزش تکرار شدن داشته باشد در مورد گرگهاس

هر داستان دیگری بیهوده و بی خاصیت است.

همه داستانهای زندگی یا گریز از دست گرگهاست

یا جنگ با گرگها

یا گرفتن گرگها یا رام کردن گرگها

یا پرت کردن دیگری به سمت گرگها تا خودت زنده بمانی و او خورده شود)

ناگهان از خواب پریدم . در حالی که سرم روی کتابی بود که داشتم برای چندین بار می  خواندم .

سرم را بلند کردم. در همان صفحه پیش رویم حرفهای گرگ هنوز ادامه داشت

با صدای بلند سطر آخر کتاب را خواندم

( زندگی یا حتی دویدن به همراه گله گرگهاست

یا تبدیل شدن به یک گرگ و حتی شاید ، تبدیل شدن به یک گرگ است..... مارگارت اتوود)

و کتابم را آرام بستم.

هاجر مظاهری

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار