حدود سه ماه است که بازنشسته شدم، گرچه اصلا دوست نداشتم از بازنشستگی خودم برای دیگران حرف بزنم، اما گسترش و تداوم اعتراضات خیابانی بازنشستگان به مصوبه دولت درخصوص میزان افزایش مستمری آنها به موازات اعتراضات سایر اقشار جامعه از جمله معلمان، کارگران، بازاریان و مانند آنها مرا بر آن داشت که نگاهم را درباره مقوله بازنشستگی به اشتراک بگذارم.
همزیستی نیوز - مرکز پژوهشهای مجلس در تازهترین گزارش خود از رکود در بازار ازدواج خبر داده و نه تنها علل تغییر نگرش جامعه نسبت به ازدواج را بررسی کرده بلکه راهکارهایی را برای افزایش سن ازدواج معرفی کرده است که از آن جمله میتوان به تغییر حکمرانی نظام آموزشی اشاره کرد.
همزیستی نیوز - اتفاقی که در آبادان افتاد تنها یک حادثه نبود، فاجعه بود. فاجعهای که بخاطر آن دهها نفر کارگر و نانآور خانواده به دلیل بیتدبیری سازندگان و مسئولان مربوط آن کشته شدند.ساختمانی که براساس برخی شواهد، پایههای آن بر پایه رانت ساخته و سر آخر هم بر سر عدهای بیگناه آوار شد. بلای خانمانسوزی که در یک لحظه جان 37 نفر را گرفت بیش از 30 مصدوم وقطع عضو برجا گذاشت و مال بسیاری مردم را به یغما برد...
همزیستی نیوز - این روزها بالا رفتن سن ازدواج و مجرد ماندن دختران در جامعه به دغدغهای جدی تبدیل شده، گرچه یکی از ویژگیهای در حال حاضر جامعه ما آمار بالای جمعیت جوان بوده که میتواند یک فرصت برای توسعهکشور باشد، اما کاهش تمایل به ازدواج موجب بروز نگرانیها شدهاست.
همزیستی نیوز - اگر بخواهید مادهای بخورید که از خاصیت سودایی پنیر بکاهد، بهترین گزینه گردو است که به مقدار کافی گرم است و میتواند خاصیت سودایی پنیر را تعدیل کند.
درهم خوری باعث سوء هاضمه و مشکلات گوارشی میشود و دانستن دانش چگونه خوردن، موضوع بسیار مهمی در تغذیه است. در این مطلب درباره مواد غذایی که با پنیر نباید مصرف کرد، میخوانید.
پنیر یک ماده پروتئینی با طبع سرد است و نباید آن را با گوجه، خیار و هندوانه که طبع سرد دارند، خورد. این امر باعث بروز بسیاری از عارضهها و برخی بیماریها شامل دیابت، ام اس، اختلالات عصبی، گوارشی و... میشود.
پنیر را نباید با بادام مصرف کرد؛ زیرا موجب فساد در معده شده و گوارش را با مشکل رو به رو میکند و به عنوان عامل مهمی در تشکیل سنگ کلیه و مثانه محسوب میشود.
مصرف پنیر با ماست چکیده و بادام باعث لکه و پیسی در پوست صورت میشود.
همچنین زیادهروی در مصرف پنیر، خصوصا پنیر کهنه و نگهداری شده در آب نمک و گردو به دلیل محتوای بالای تیرامین میتوانند یکی از علل سردرد باشند.
اگر بخواهید مادهای بخورید که از خاصیت سودایی پنیر بکاهد، بهترین گزینه گردو است که به مقدار کافی گرم است و میتواند خاصیت سودایی پنیر را تعدیل کند.
بهترین مصلح پنیر که از گذشته تاکنون بیشتر ما عادت به مصرف آن داریم، گردو است، اما میتوان از سبزیهای معطر، آویشن، نعناع خشک و حتی عسل هم به عنوان تعدیلکننده طبع انواع پنیر، استفاده کرد.
پنیر هر دو ماده معدنی کلسیم و فسفر را دارد، ولی میزان کلسیم آن بیشتر است و در صورت مصرف بیش از اندازه آن، این تعادل به هم میخورد و مقدار کلسیم از فسفر بیشتر میشود؛ لذا از فسفر سلولهای مغزی استفاده میشود.
گردو تا حدی هم حاوی فسفر است که با مصرف آن میتوانید به فسفر مورد نیاز خود دست پیدا کنید و این تعادل را به حالت اول باز گردانید.
میوه یکی از بهترین خوراکیها برای صبحانه است. نان و پنیر و میوه از زمان قدیم جزء صبحانههای ایرانی بوده. شما میتوانید از میوهای مثل انگور که دارای طبع گرم است همراه پنیر، در صبحانه مصرف کنید.
همزیستی نیوز - ظهر روز گذشته(دوشنبه) حادثه فروریختن ساختمان بزرگ «متروپل» در آبادان، خاطره فرو ریختن ساختمان پلاسکو در زمستان ۹۵ را در یادها زنده کرد. حوالی ساعت ۱۲:۵۰ دیروز بخشهایی از ساختمان ۱۰ طبقه تجاری-اداری در آبادان معروف به برج دوقلوی «متروپل» در منطقه ته لنجی امیری به دلایل نامعلوم فروریخت.
عکس: رضا سلیمانیروزبهانی، ایسنا
حادثهای که هرچند هنوز ابعاد خسارت و تلفات جانی و میزان مصدومین آن مشخص نیست، اما تا لحظه انتشار این گزارش ۶ کشته و ۲۸ زخمی برجا گذاشته است. به گزارش خبرگزاری تسنیم، شدت این حادثه به قدری بود که ساختمانهای اطراف بهشدت لرزیدند. همچنین براساس گزارشها افرادی احتمالا در پارکینگ و طبقه همکف این ساختمان گرفتار شدهاند که تلاش برای نجات آنها همچنان ادامه دارد. بر اساس بررسیهای صورت گرفته از سوی تیمهای جمعیت هلال احمر و گزارشهای رسیده از شاهدان عینی حادثه، احتمالا ۸۰ نفر زیر آوار گرفتار شدهاند. همچنین طبق مشاهدات عینی خبرگزاری فارس، پرسنل و بیماران آزمایشگاه جنب این برج نیز در ساختمان آزمایشگاه محبوس شدهاند. در همین راستا، عارف اصل شرهانی، مدیر روابط عمومی اورژانس استان خوزستان در گفتوگو با خبرگزاری فارس با بیان اینکه از تعداد کشتهها و مصدومین اطلاعاتی در دست نیست، اعلام کرده که در این ساختمان واحدهای مسکونی قرار داشته است که همین بر شدت فاجعه میافزاید. از سوی دیگر به دلیل زیر آوار ماندن برخی خودروهای پارک شده در جنب این ساختمان خبرها از احتمال مرگ سرنشینان آنها حکایت میکند.
آنطور که خبرگزاری تسنیم گزارش داده است برخی قطعات ساختمان بر روی خودروهای پارک شده یا عبوری از محل ریخته که سبب افزایش احتمال تلفات خواهد شد. از سوی دیگر با توجه به تخریب یکی از برجهای این ساختمان، ناپایدار بودن برج دوم «متروپل» نگرانیهایی را از ریزش مجدد این ساختمان ایجاد کرده است و از همین رو عملیات نجات و امداد ظاهرا به سختی درحال انجام است.
تناقض در اتمام یا نیمهکاره بودن متروپل
در همین حال تا زمان انتشار این گزارش دلیل فروریختن این ساختمان و اینکه ساختمان تجاری مذکور نیمهکاره بوده یا هنوز به بهرهبرداری رسیده بوده یا خیر مشخص نشده است. آنطور که فرماندار آبادان، اعلام کرده است این ساختمان ۱۰طبقه هنوز به بهرهبرداری نرسیده بود. از سوی دیگر برخی گزارشهای دیگر از نیمهکاره بودن این بنا خبر میدهند. همچنانکه رئیس کل دادگستری استان خوزستان ساختمان مذکور را ساختمان چندطبقه در دست احداث عنوان کرده است. این درحالی است که بسیاری از شهروندان آبادان میگویند این ساختمان از مدتی قبل به صورت ناقص به بهرهبرداری رسیده بود. از همینرو برخی از کارشناسان ابعاد این حادثه را هولناک توصیف میکنند. این اظهارات ضد و نقیض درحالی مطرح میشود که به موجب قانون، ساختمانی که جواز پایان کار ندارد از نظر قانونی در دست احداث توصیف میشود. ساختمان بزرگ «متروپل» در آبادان در شرایطی فروریخته است که براساس برخی خبرها شهرداری آبادان دی ماه سال ۹۹ به دلیل ساخت غیرمجاز و اضافه شدن ۳طبقه مازاد بر طراحی دستور توقف ساخت آن را صادر کرده بود، اما این ساختمان بدون توجه به ساخت ادامه داده و سازنده بدون توجه به اخطارها آن را به بهرهبرداری رسانده بوده است. به گزارش «ایسنا»، صادق خلیلیان، استاندار خوزستان نیز روز گذشته در این خصوص گفت: ظاهرا مسائل لازم فنی و استانداردهای لازم در ساختمان «متروپل» رعایت نشده و این مساله، عامل ریزش است.
عملیات امداد و نجات
به هرترتیب درپی این حادثه نیروهای امدادی در محل حضور پیدا کردند. همچنین پنج تیم تخصصی جستوجو و نجات و سگهای زندهیاب برای امدادرسانی به محل اعزام شدهاند. آنطور که مهدی ولیپور، رئیس سازمان امدادونجات جمعیت هلال احمر در تشریح آخرین وضعیت امدادرسانی به این حادثه به «ایسنا» گفته است: بر اساس بررسیهای صورت گرفته از سوی تیمهای جمعیت هلال احمر و گزارشهای رسیده از شاهدان عینی حادثه، احتمالا ۸۰ نفر زیر آوار گرفتار شدهاند. به گزارش «ایلنا»، شعبانی، مدیرعامل هلالاحمر خوزستان هم گفت: با توجه به اینکه ساختمان دوم مجاور هم شرایط ناپایداری دارد و احتمال ریزش وجود دارد، عملیات امدادرسانی به سختی در حال انجام است. براساس گزارشها آواربرداری همچنان ادامه دارد. همچنین احسان عباسپور، معاون استاندار خوزستان و فرماندار ویژه آبادان گفته است ساختمانهای اطراف این حادثه تا شعاع ۲۰۰ متر تخلیه شدند. از سوی دیگر محسن ادیبی، سخنگوی شرایط اضطراری منطقه ویژه پتروشیمی در ماهشهر از اعزام تیم واکنش سریع ایمنی و آتشنشانی به آبادان برای امدادرسانی به حادثهدیدگان ریزش ساختمان متروپل این شهر خبر داد.
دستور ویژه رئیسجمهور
به دنبال این حادثه ابراهیم رئیسی که برای دیدار و گفتوگو با پادشاه عمان به مسقط پایتخت این کشور سفر کرده، به محض اطلاع از بروز این حادثه در آبادان به معاون اول رئیسجمهور ماموریت داد ضمن به کارگیری تمامی امکانات محلی و ملی، شخصا این موضوع را با اختیارات کامل برای تسریع در آواربرداری و نجات جان افراد زیر آوار مانده و رسیدگی به مصدومان حادثه، مدیریت و پیگیری کند. به گزارش پایگاه اطلاعرسانی ریاستجمهوری، رئیسجمهور دستور داد با توجه به اعلام نیاز استاندار خوزستان، نیروهای امدادی و امکانات لازم برای آواربرداری و امداد، از سازمان آتشنشانی تهران به صورت فوری به آبادان اعزام شوند و همچنین برای شناسایی تخلفات منجر به این حادثه نیز به صورت عاجل اقدام شود و برخورد شدید و غیرقابل اغماض با متخلفان در دستور کار قرار بگیرد. رئیسجمهور ضمن ابراز همدردی صمیمانه با خانوادههای جانباختگان که طبق گزارشها غالبا از کارگران زحمتکش بودهاند، دستور داد رسیدگی به وضعیت این خانوادهها در اولویت قرار بگیرد و گزارش روند امدادرسانی برای وی ارسال شود. معاون اول رئیسجمهور نیز بر لزوم رسیدگی فوری به حادثه ریزش ساختمان ۱۰ طبقه در مرکز شهر آبادان و خارج کردن سریع مصدومان از زیر آوار تاکید کرد. به گزارش «ایرنا»، محمد مخبر در تماسهای تلفنی جداگانه با استاندار خوزستان و فرماندار آبادان، دستورات لازم برای بسیج امکانات جهت کمک به مصدومان این حادثه را صادر کرد. معاون اول رئیسجمهور، ضمن تسلیت به خانوادههای جانباختگان این حادثه و ابراز همدردی با حادثهدیدگان این سانحه دلخراش، خواستار بررسی دقیق علل وقوع این اتفاق شد. از سوی دیگر احمد وحیدی، وزیر کشور بهدنبال حادثه ریزش ساختمان متروپل در شهرستان آبادان، در تماس تلفنی با استاندار خوزستان خواستار به کارگیری همه امکانات برای رسیدگی فوری به حادثهدیدگان و نجات محبوسان احتمالی زیر آوار شد. علاوه بر این، وزیر کشور خواستار شناسایی و برخورد با مسببان و متخلفان این حادثه دلخراش شد. علی دهقانی، رئیس کل دادگستری استان خوزستان نیز دستور بررسی دقیق علت و عوامل حادثه، امدادرسانی به مصدومان و برخورد سریع و قاطع با کلیه مرتبطین و مسببین حادثه را صادر کرد. فرماندار ویژه آبادان نیز با حضور در محل حادثه گفته است دلیل ریزش بخشی از ساختمان متروپل در دست بررسی است. درپی این حادثه به گزارش خبرگزاری تسنیم، حمید مرانیپور، دادستان ویژه آبادان از بازداشت پیمانکار و مالک ساختمان خبر داد. حادثه متروپل روزگذشته آبادان را در شوک فرو برد. این چندمین ساختوساز غیرقانونی در کشور است که فاجعه آفریده است.
همزیستی - در این سالها که لازمۀ مهاجرتکردن داشتن ویزای اروپایی یا گرینکارت نیست، بسیاری از افراد با سفر به سنگاپور، اندونزی، دوبی یا ترکیه جذب استارتاپهای کشورهای دیگر شدند. طبق نتایج آخرین پیمایشهای رصدخانه مهاجرت ایران در بهار 1400، میل به مهاجرت در میان فعالین استارتاپی کشور نزدیك به 63 درصد اعلام شده است.
به گزارش عصر ایران؛ تعدادی از كارفرمایان یا موسسان كسبوكارها در گفتوگوی كلابهاوسی رصدخانه مهاجرت ایران «ناامیدی» را مهمترین عامل مهاجرتهای گسترده بیان كردند و برای حفظ وضعیت موجود پیشنهادهای سیاستی خود را از «تعریف یك مجموعهی متمركز خدمات سازمانی» تا تلاش برای «حفظ وضع موجود» ارائه دادند.
در این نشست، تیمور ستارزاده، همبنیانگذار «گروه فناوری نوروز»، میثم صدیق از اعضای هیئت مدیرۀ «کشمون»، محمد خلج، مدیرعامل «اسنپ»، حسن فروزانفرد، عضو اتاق بازرگانی تهران، پشوتن پورپزشک، موسس استارتاپ «پادرو»، میعاد توکلی، مدیر منابع انسانی «علیبابا»، هاتف خرمشاهی، همبنیانگذار «گروه خرد» و جلال سمیعی، همبنیانگذار «گروه فناوری نوروز» حضور داشتند.
مشروح این گفتوگو کلاب هاوسی را به نقل از رصد خانه مهاجرت ایران در ادامه می خوانید:
تیمور ستارزاده، همبنیانگذار گروه فناوری نوروز: ناامیدی و دلزدگی، مهمترین پیشران مهاجرت نیروی متخصص از کشور
فعالیت من در اکوسیستم استارتاپی کشور بهعنوان همبنیانگذار در استارتاپهای «ازکتاب»، «سلریار» و «راهنمای کتاب» بوده است که بهنوعی فرآوردههای گروه فناوری نوروزند. برای شروع بحث بهتر است پس از چند نکته دربارۀ شاخص رقابت پذیری[1]، بخشی از تجربۀ زیستهام در این سالها را درخصوص مهاجرت منابع انسانی بیان کنم:
بحرانهای اقتصادی جهانیاند و در ایران بیشتر!
برخی از مهمترین مولفههای تعیینکنندۀ شاخص رقابتپذیری کشورها، پس از انقلاب صنعتی چهارم در سالهای 18_2017 تغییرهایی اساسی داشت؛ شاخصهایی مانند «تامین زندگی ارزان» از این شاخص حذف شد و ایران در این رتبهبندی، سقوطی ناگهانی پیدا کرد.
با اینکه از سال 2011 در سند چشمانداز کشور، هدفِ ایستادن در رتبۀ سوم منطقه برنامهریزی شده بود، هرچند پیشنهادهای بهبوددهندۀ این شاخص در مجامع جهانی اقتصاد، هرگز روشن نشد.
اما واقعبینانه آن است که اقتصاد ما چالاکی تطبیقپذیری همراه با ضوابط انقلاب چهارم را نداشت. به هرترتیب تنزل رتبۀ ایران در این رتبهبندی قابلجبران نیست.
البته ناگفته نماند که بحرانهای اقتصادی در جهان تنها مختص کشور ما نیست و در این سالها کشورهای زیادی در سرفصلهای اقتصادیِ تعیینکنندهای مانند کمبود منابع، زیادشدن پول جای (تورم) دچار بحران شدهاند. از این رو تاثیر این تغییرات را بر محیط کار میبینیم و همگیمان گریزی جز تطبیق تجارتمان با بازار نداریم.
به نظر من در این سالها وضع مهاجرت افراد بدتر نشده است؛ از سالهای 2014، موج مهاجرت اخیر منابع انسانی با متخصصهای آیتی بهعنوان پیشگامان مهاجرت نیروی متخصص از کشور بوده است.
اما در این سالها که لازمۀ مهاجرتکردن داشتن ویزای اروپایی یا گرینکارت نیست، بسیاری از این افراد با سفر به سنگاپور، اندونزی، دوبی یا ترکیه جذب استارتاپهای کشورهای دیگر شدند.
برای مثال بهواسطۀ زندگی خانوادهام در ازبکستان از نزدیک در جریان برخی از فعالیتهای اکوسیستم استارتاپی این کشورم؛ ناامیدی نسبت به آینده مهمترین عاملیست که موجب جذب بسیاری از سرمایههای انسانی کشور ما در تاشکند شده است، چراکه وضع کلی درآمدی در آنجا تفاوت چندانی با کشور ما ندارد.
نکتۀ مهم ناامیدی و دلزدگی نیروی انسانی است، چراکه مهاجرتکردن برای بهبود فردی و تجربۀ زندگی و کار در کشورهای بزرگتر و با امکانات بیشتر، اتفاق جدیدی نیست.
برای مثال، یکی از کارمندهای خیلی خوبِ ما در ماه اخیر به بهانۀ اسبابکشی، به ترکیه مهاجرت کرد و پس از مستقرشدن در آن کشور ما را مطلع کرد.
وضعیت مهاجرت نیروی کار در سازمانهای ایرانی در این سالها مانند تیم ملی فوتبال با لژینورهاست؛ همواره گزینۀ جایگزینکردن افراد در فشار و فوریت برای سازمان یا در نظرگرفتن گزینۀ جایگزین برایمان مطرح بوده است.
مهاجرت خفیف یا دورکاریهای بینالمللی
فارغ از مهاجرت فیزیکی افراد، با نوعی مهاجرت در این سالها مواجهیم که به نظرم نوعی مهاجرت خفیف است؛ به این شکل که به رغم اینکه افراد در ایران زندگی میکنند، با قبول پروژههای بینالمللی به صورت فردی یا به صورت جمعی و با مکانیزم اعتمادی از یک کارفرمای خارجی فعالیت میکنند.
به نظرم در این سالها با ترکیبی از مهاجرت خفیف افراد از پشت سیستمهای فعلیشان و مهاجرت فیزیکی افراد با تخصصهای گوناگونی مانند بازاریابی، مدیریت، محتوا و.. مواجهیم.
البته جز رشتههای حسابداری و وکالت که منطبق به قوانین کشورند، دیگر تخصصها که زبانی بینالمللی دارند، در حال ترک کشورند.
اما چه کنیم؟ ما چارهای جز مقاومت و ساختن شرایط پایدارتر برای منابع انسانی نداریم. زمانی که توان استخدامکردن نیروی متخصص با مهارت بالا را نداریم، باید با افرادی با مهارت کمتر و فراهمکردن امکانات آموزشی برایشان کار کنیم.
ما برای پایبندکردن افراد، راهی جز تخصیص وام و بالابردن امکانات مالی از سازمان برایشان نداریم، چراکه امروز دادن طرحهایی تشویقی مانند سهیمکردن افراد در سهام شرکت از سوی سازمانهای بزرگ ایرانی {که تاحدودی به معیارهای تعریف یونیکورن در مقیاس ایران نزدیکند} هم نتوانست موفق باشد.
اتاق بازرگانی تهران میتواند در پی تاسیس شركتهای تخصصی تامین سرمایه انسانی باشد؛ شركتهایی كه با جمعآوری منطق اقتصادی مختص این بازار، مجموعهای از متخصصها را برای رفع نیازهای مشخصی از مشاغل پیشرو منسجم كند.
در این حالت برای مثال با دادن خدماتی در سطوح آموزشهای بینالمللی، حقوق و مزایای تعریف شده و ثابت به كارمندان، هم در آموزش نیروی انسانی و هم در حفظ آن تلاش كرده باشیم.
هاتف خرمشاهی، موسس استارتاپ «خرد»: مانند پرستاران در یك اتاق جراحی، نیاز به امید و همدلی برای تغییر وضعیت داریم
کام این روزهای اقتصاد كشور شیرین نیست. ما به امید نیاز داریم مانند شرایطی كه یك بیمار در وضعیت جراحی قرار دارد. سالها پیش، از فعالیت تعداد قابلتوجهی از دوستانم در شركتهای مطرح بینالمللی، احساس نگرانی میكردیم و نمیدانستیم قرار است این روزها از مهاجرت تكنولوژیستهایمان به لاهور، كابل و تركیه اظهار تاسف كنیم.
اما این روزها مهاجرت از سطح مدیران و كارآفرینان هم بالاتر رفته و در حالی كه كشورهای مقصدِ مهاجرت عددهای 5 تا ده هزار دلار را بهعنوان سرمایهی اولیهی كسبوكار پیشنهاد میدهند.
روزهای گذشته در اتاق بازگارنی تهران، یكی از همكارانم گزارشی از برابری ارزش 5 بانك اول ایرانی با یكی از بانكهای كشور امارات خبر داد.
این سطح از توان مالی را با وضعیت كارآفرینان در ایران زمانشان را در راهروهای تامین اجتماعی، وزارت دارایی و بروكراسی فرسایشی اداری طی میكنند.
با تمام این تفاسیر نباید از تلاش برای تغییر دست كشید، چراكه این توقف روند تصویبِ طرح صیانت نشان داد كه ما میتوانیم با همدلی و همراهی صدایمان را به گوش سیاستگذار برسانیم.
مهاجرت تا زمانی كه جادهای دوطرفه باشد، موجب رشد و توسعه فردی و در مواردی اجتماعی است. اما متاسفانه در این روزها، بحران مهاجرت به بهداشت روانی در حوزهی منابع انسانی رسیده است.
فارغ از اینكه افراد تا چه میزان این برونریزیهای افراد دربارهی میل به مهاجرت اتفاق میافتد، باید گفت آنچه بروز پیدا میكند همعرض است با شرایط اجتماعی، تورم و وضعیت كلی سیاسی كشور.
مسئلهی مهم این است كه جدای از افرادی كه از ایران مهاجرت میكنند، چه مسائلی متوجه آنهاییست كه مهاجرت نمیكنند یا نمیتوانند بروند.
درواقع برای برخی از این افراد، تلخی ماندن برایشان آزاردهنده است. ما در این روزها با كاهش قدرت خریدِ دلاری در ایران مواجهیم؛ تصور كنید یك كارآفرین با این نرخ از تورم برای یك كسبوكار تولیدی فعالیت كند، او در گام دوم یا سوم به مواداولیهی اثر گذارِ غیرریالی نیاز دارد. همین حلقه تا بحث مالیاتی كه بر واردات و.. وضع میشود را هم پیشبینی كرد.
مهاجرت بالذاته، اتفاق بدی نیست. چون در هر حالت نیروی انسانی سازمان مهاجرت میكند و بازنمیگردد و شما كسی را به جای او خواهید گذاشت یا او میرود و به فرد بهتری تبدیل میشود و به كشور باز میگردد.
اما امروز ما دربارهی از دست دادن چند مولفه باهم صحبت میكنیم: از دست رفتن ارزش پول و قدرت چانهزنی كارفرما، از دست رفتن نیروی انسانی و ناتوانی جایگزینی نیروی انسانی. دربارهی مورد اخیر باید بگویم كه در این سالها حتی نمیتوانیم نیروی انسانی از كشورهای همسایه استخدام كنیم.
میتوانیم بگوییم كه تعادل در بازار عرضه و تقاضای نیروی انسانی از دست رفته است. وضعیت خروج منابع انسانی مانند قیفی شده است كه باید روزی در جایی به تعادل برسد. امروز دیگر جای امید بدون واقعیت نیست.
اگر امروز از امید حرف میزنیم باید امكان اتفاق افتادن آن در شرایط اجتماعی را هم بررسی كنیم اینكه امید با چه دامنهای از زمان تعریف خواهد شد؟
محمد خلج، مدیرعامل «اسنپ»: لایههای عمیق استراتژیك منابع انسانی به درستی تبیین نشده است!
در روزگاری از مهاجرت یكطرفه حرف میزنیم كه جهان به سمت بیمرزشدن است. در این روزها افراد با ظهور نسل «آلفا» و بدون تعهد سازمانی، فعالیت میكنند؛ دوركاری و فعالیت پروژهای در این سالها سهم قابل توجهی از نوع فعالیت افراد را تشكیل میدهد.
این بحران مختص ایران نیست و سازمانها و منابع انسانی ما در سطح لایههای استراتژیك تبیین نشدهاند. در زمانی كه افراد هم با عوامل اقتصادی و فرهنگی از ایران مهاجرت میكنند، باید به فكر ارتباط گرفتن با بدنهی دانشگاه، تنظیم سازوكار تشویقی و طرحهای مشترك منابع انسانی باشیم.
جلال سمیعی، همبنیانگذار گروه فناوری «نوروز»: ارتقای دانش مدیران و انتقال تجربه به كارمندان؛ حلقهی مفقودهی توجه به منابع انسانی
به نظر میرسد سازمانها آنطور كه باید فرصت و منابعی برای امر آموزش اختصاص نمیدهند. در این سالها بسیاری از موسسهها كه تصمیم داشتند تا فعالیتی پایهای در این باره انجام دهند هم به مسئلهی آموزش دقت كافی یا پیشبینی لازم را نداشتند.
من هم بهعنوان مدیری كه ساعتهایی از شبانهروز را در پلتفرمهای جذب همكار درواقع از دست میدهم، فرصت آموختنِ بیشتر_از آنچه شغلم اجازه میدهد_را ندارم، از سویی این دقت در انتخاب همكار برای توسعهی سازمان و بهرهمندی از حضور یك متخصص، موجب میشود كه زمان انتقال دانش و تجربه به همكارم را هم آنطور كه باید نداشته باشم.
اما چه باید كرد؟ نكتهی مهم در این روزها توجه سازمانها به مسئلهی منابع انسانیست و حمایت از مراكز نوآوری كه به شكلی پایهای این بحران را پذیرفتهاند و برای درمان میانمدت آن به سمت توجه به آموزش منابع انسانی رفتهاند.
میثم صدیق، از اعضای هیئتمدیرۀ «کشمون»: بلاتكلیفی و سقف برنامهریزی روزانه، مسئلهی مهم این روزهای مدیران سازمانهاست!
فارغ از آنچه دربارهی منابع انسانی در این روزها میدانیم. باید به بحران سرخوردگی منابع انسانی و فعالیت دوباره در فرهنگی دیگر توجه كرد.
از این سو هم هدایت یك سازمان با سقف برنامهریزیهای روزانه و سروكارداشتن با نیروهایی كه خروج از سازمان اولین گزینهی حل بحران برایشان است، سخت و پرهزینه است.
با این میل به مهاجرت و گفتوگوهای روزانه دربارهی تصمیم افراد به مهاجرت، یك سوال مهم پیش میآید: آیا آنهایی كه موفق به مهاجرت نشدهاند، با همان كیفیتی كار میكنند كه پیشتر كار میكردند؟
وقتی فردی با چشمانداز 5 یا ده سال مهاجرت در سازمانی كار میكند، افق ذهنی متفاوتی دارد نسبت به كسی كه قرار است در ماههای آینده از ایران خارج شود. وقتی فردی نمیتواند مهاجرت كند، با نوعی دلزدگی، سرخوردگی كار میكند.
این رخداد را از منظر كارآفرین ببینیم: وقتی او به بازارهای جهانی دسترسی قابلتوجهی ندارد، بهرهمندیاش به منابع انسانی هم كم است، ناامیدی سرایتپذیر و میل به مهاجرت سراغ او هم میآید.
حسن فروزانفرد، از اعضای هیئتمدیره اتاق بازرگانی تهران: مهاجرت اجتماعی
این روزها مهاجرت افرادی را در سطح غیركارشناسی شاهدیم؛ برای مثال رانندهی سرویس دبستانی را دیدم كه مهاجرت كرده است. از این جهت میتوان گفت با نوعی میل به مهاجرت اجتماعی مواجهیم.
امروز باید علاوه بر اینكه تمركزمان را در توجه و پرورش كسانی بگذاریم كه موفق به مهاجرت نشدهاند یا ماندهاند، باید به نرخ پایین توسعه اقتصادی و وضعیت منفی سرمایه در كشور هم توجه داشته باشیم. در این وضعیت است كه كارآفرین ناامیدانه مهاجرت میكند و نیروی انسانی مانده در كشور هم دلزده است و احساس ناكامی دارد.
افشین کلاهی، رئیس دانشبنیان اتاق بازرگانی ایران: مهاجرت و بحران جایگزینی نیروی متخصص
به گمان من در این روزها بیش از هر زمانی با بحران جایگزینی افراد در این میل گسترده به مهاجرت مواجهیم. ناامیدی، تورم و مهاجرت منابع انسانی در تمام سطحهای تخصصی، كارآفرینان ما را هم به فكر مهاجرت كشانده است. این امر حتی متوجه سرمایهگذارانی است كه به واسطهی سرمایهگذاریهای بزرگ، اصطلاحا چسبندگی قابلتوجهی به كشور دارند.
[1] این بخش گفتههای آقای ستارزاده ناظر به گزارشی از دكتر بهرام صلواتی است كه در ابتدای این نشست، آخرین آمارهای مرتبط با شاخص رقابتپذیری ایران را بیان كردند.
همزیستی نیوز - باران و برف شاید در تهران و خیلی دیگر از شهرها و روستاها برکت باشد، اما برای مردانی که کمی آنسوتر از ۱۲۵ کیلومتری غرب شهرستان سنندج، در روی کوههای پربرف در مرز ایران و اقلیم کردستان در حرکتند، نهتنها نعمت نیست که نانشان را هم آجر میکند. برف که شدیدتر میبارد، علاوهبر نانشان، میتواند جانشان را هم بِبُرد. این قصه هر سال کولبران در مناطق مرزی شهرستان مریوان است؛ قصهای که همیشه همه ما از کنار آن گذر کردهایم تا 25 آذرماه که پیکر یخزده «آزاد خسروی» در گردنه «تَته» پیدا شد.
تراژیکترین اتفاق اما نه برای آزاد که برای برادر کوچکش «فرهاد» افتاد. او با 14 سال عمر، در صبح تیره کوههای پربرف منطقه، ایثار کرد و جان داد؛ ایثار او بیش از اینکه درآوردن لباس گرم و پوشاندن برادرش با آن باشد، برای تمام دو هزار کولبری است که روزانه یک مسیر صعبالعبور را طی میکنند تا بتوانند نانی در سفره خود بگذارند. آزاد و فرهاد چشم خیلیها را به پدیده کولبری باز کردند؛ یکی از آن افراد، من صادق امامی بودم؛ خبرنگار اعزامی روزنامه «فرهیختگان» به مریوان و گردنه تَته. من به جستوجوی ماجرای آزاد و فرهاد، به مریوان رفتم تا علاوهبر روایت این دو برادر، از کولبری و کولبران بگویم و بنویسم.پیشنهاد سفر به مریوان هم مثل سفر به ماهشهر برای گزارش تحولات پس از گرانی بنزین، در کمتر از چند ساعت به من داده شد. تا نهایی شدن سفر چند ساعتی طول کشید و دیگر امکان سفر هوایی به سنندج تا دوشنبه دوم دیماه وجود نداشت. صبح یکشنبه از ترمینال غرب راهی سنندج شدم. حوالی عصر به سنندج رسیدم و با تاکسی راهی مریوان شدم. مسافری که در صندلی جلو کنار راننده نشسته بود، با او صحبت میکرد و گهگاهی هم مرد میانسالی که سمت چپ من نشسته بود، وارد گفتوگو با آنها میشد. کمتر پیش میآید که در سفر کاری، تا پیش از رسیدن به مقصد درباره ماموریتم صحبت کنم، اما این بار داستان به گونه دیگری رقم خورد. در میانه راه تلفن همراهم زنگ خورد. از روزنامه «صبح نو» تماس گرفته بودند تا به بررسی تفاوت روایتها از ماهشهر بپردازند. من هم به دلیل سفرم به ماهشهر، یکی از کسانی بودم که باید به سوالات پاسخ میدادم. گفتوگو که تمام شد، همان آقایی که در صندلی جلو نشسته بود، تکانی به خودش داد و کمی رو به عقب برگشت. رو به من کرد و با لهجه غلیظ کُردی، به فارسی پرسید: «آقا تو چه کاره هستی؟» از چشمهایش خیلی خوب خواندم که فکر میکند من یکی از افسران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستم. درست هم حدس زدم. در میانه صحبتهایمان، چندینبار گفت که اگر پاسدار نیستی و برای گزارش آمدی، واقعا بنویس که وضعیت چطور است. نقطه آغاز سفر من به مریوان از همینجا آغاز شد. شروع صحبتمان هم از نمایندههای استان سنندج در مجلس است. از من میپرسد: «قبول داری نمایندگان وقتهای خودشان را به نمایندههای دیگر میفروشند؟» به جای آری یا خیر میگویم: «آنقدر راههای بهتری برای کسب درآمد در مجلس هست که نیاز به وقتفروشی نباشد.» به نظر میرسد اصلا مسالهاش پول درآوردن نیست. ادامه میدهد: «خدا شاهده، خدا شاهده، 6 نماینده در استان داریم ولی یکیشان نمیآید درد مردم را بگوید.» اولین اطلاعات درباره کولبری را او میدهد و میگوید: «تنها مسیری که شما میتوانید بروید کول بیاوری و گیر بهت ندهند، همان کوه تته است.» از سیل توریستها در بهار و تابستان به منطقه میگوید و ابراز تاسف میکند که در میان کوهها اینترنت نیست تا اینستاگرامش را نشان بدهد و بگوید دارد برای من از چه منطقه زیبایی سخن میگوید. چارهای هم نیست، در میان کوهها نهتنها اینترنت که تلفن هم آنتن نمیدهد. به همین خاطر باز از مشکلات میگوید: «ولی یک خواهشی میکنم اگر آمدی اینجا، اگر نظامی هستی و آمدی سرکار بروی، که هیچ، ولی اگر روزنامهنگاری وجدانا فیلم بگیر بده شبکه خبر یا 20:30 یا شبکه 1.» میگویم چرا قضیه سیاسی شد؟ با همان لهجه کُردی میگوید: «من اهل سیاست نیستم. من توی این فکر نیستم که دولت فرو بپاشد. فرو بپاشد که ترامپ بیاید؟ آقای جان کری بیاید؟ آقای رئیسجمهور اسرائیل [رژیم صهیونیستی] بیاید؟ آنها زندگی ما را بسازند؟ ما حرفمان این است که چرا بنزین گران شد؟ چرا نظارت نیست؟» میگویم میخواهم بروم و با کولبرها از مرز اقلیم کردستان برگردم ایران. راننده با زبان کردی که برایم قابل فهم است، میگوید این مرد نمیتواند آن جاده را برود. مسافر جلویی میگوید چرا میتواند؟ راننده که قبلا کولبری میکرده با همان زبان کُردی میگوید نمیتواند. مسافر جلویی گوشش بدهکار نیست. او نمیگوید نمیتوانی، ولی از سختی مسیر میگوید: «این مسیر تخت که نیست. خدا شاهده یک جاهایی راه باریک میشود و کولبرها پشت سر هم مثل لشکر مورچه حرکت میکنند.» میپرسم اگر یکی زمین بخورد، چه میشود؟ حالا راننده هم وارد بحث میشود: «دیگر جمع نمیشود آقا... . برای همین میگویم نمیتوانی بری.» از نبود کارخانهها در شهر گلایه میکند. میگویم چقدر این وضعیت به ناامنی مربوط است؟ جواب میدهد: «مریوان بیش از 100 سرمایهدار دارد، ولی آنها هم در شهر سرمایهگذاری نمیکنند. قرار بود یک کارخانه همبرگر ساخته شود ولی نیمهکاره رها شد.» بعد از نیم ساعت صحبت، مسافری که سمت چپ من نشسته و تقریبا 40درصد عقب تاکسی را هم اشغال کرده، با لهجه غلیطتر کُردی میپرسد که «مساله چیست؟» فکر کردم از کردهای ایرانی است که فارسی بلد نیست، اما در میانه همان گفتوگوهای کردی فهمیدم دو سال پیش از کرکوک عراق به ایران آمده است.مسافری که در جلو نشسته با اینکه میگفت سیاست نمیداند و کاری ندارد، در میانه صحبتها گریزی هم به سیاست میزند. با اینکه اهل سنت است، میپرسد: «راست و حسینی آقای روحانی راست گفته صبح جمعه از گرانی بنزین خبردار شده؟» نمیگذارم حرفش را ادامه بدهد و میگویم: «نمیدانم.» او ادامه میدهد در شبکههای خارجی داشتند، او را بابت این حرف مسخره میکردند. در شهر مریوان، یکی از دوستان مرا به یک مسافرخانه رساند. هماهنگیها انجام شد تا صبح دوشنبه با کسی که اشراف کاملی به منطقه دارد، به محل فوت آزاد و فرهاد خسروی برویم. ساعت 9 صبح کاک عابد را پیدا کردم. لباس کردی به تن داشت و با یک پراید خسته آن هم مدل 84 آمده بود. راهی مسیر شدیم. در راه صحبتها آغاز شد و من ویس رکوردر را روی داشبور گذاشتم. کاک عابد خودش هم قبلا کولبری کرده. میگفت سال 97 یک بار آوردم 600 هزار تومان گرفتم. رقم عجیبی بود. خودش کولبر بود و شناخت کاملی داشت، ولی با این حال میگفت این کار به درد نمیخورد. حدود یک ساعت و نیم هر آنچه را درباره کولبری میدانست، گفت. در میانه حرفها، ماشینهای تویوتا را نشان میداد که بارهایشان را از کولبرها گرفته و به سمت شهر در حرکت بودند. شرح این موضوع قصه دیگری دارد اما اصلیترین هدف ما سفر به کوه تته و محل فوت آزاد و پس از آن فرهاد بود. کاک عابد پرسید: «میخواهی وارد خاک عراق شوی»، گفتم خیلی دوست دارم ولی روزنامه اجازه این کار را به من نداده است. قرار میگذاریم تا جایی که من توان دارم بالا برویم و سختیهای کولبری را به چشم ببینم.در ابتدای مسیر، پاسگاه نیروی انتظامی است. تلاش میکنیم بخشی از مسیر طولانی کوهستانی را از جاده برویم اما سرباز نیروی انتظامی میگوید راه بسته است. ناچارا ماشین را پارک میکنیم و از همان جایی که کولبران برای کول آوردن راهی میشوند، به کوهستان میزنیم. بعد از مسافت کوتاهی وارد همان جادهای میشویم که سرباز میگوید بسته است، ولی اثری از برف و یخ نیست. هر از چند قدمی کاک عابد میگوید: «سرباز دروغ گفته.» هیچ چیز دیگری هم نمیگوید. فقط تکرار میکند سرباز دروغ گفته. در مسیر جاهایی هست که تکههای بزرگ برف سقوط کرده و جاهایی نیز وجود دارد که برفها به یخ تبدیل شدهاند. در همان ابتدای مسیر، یک تیم سه چهارنفره از کولبران را بدون بار میبینم. میخواهم با یکی از آنها فارسی صحبت کنم و فیلم بگیرم ولی مخالفت میکند. به فارسی میگوید: «یک پرونده دعوا دارم و فارسی هم خوب بلد نیستم.» مصاحبه نمیکند ولی با این حال عکس سلفی میگیرد. میگوید: «عکس مرا اینستاگرام بگذار و بنویس کولبر زحمتکش.» آدرس اینستاگرامم را هم میگیرد. بعد از عکس گرفتن از هم جدا میشویم. کاک عابد چند قدم بالاتر برایم میگوید که دلیل صحبت نکردنشان ترس از سمت اقلیم کردستان است: «میگفتند میترسیم فیلمها به دست تلویزیون «روداو» برسد و آنجا به نمایش دربیاید. دلیل ترسشان این است که اگر چیزی بگویند احتمال دارد آن طرف دیگر به آنها بار ندهند و اذیتشان کند. راهنما میگوید چند بار از کولبران فیلم گرفته شده و به حزب دموکرات و کومله داده شده است.» کمی بالاتر میرویم. بالاخره اولین نفر برای صحبت کردن جلوی دوربین موبایل پیدا میشود. او در شب حادثه، در حال بازگشت از مرز بوده است. اول محل فوت را میپرسم. حداقل این مسیر را آمدم که آنجا را ببینم. بالای کوه و جلوتر از گردنه تته، 100 متر آن طرفتر عکسی را که روی دیوار کشیده شده است آدرس میدهد. میگویم درباره آن شب بگو. میگوید: «آن شب سرد بود. ساعت 8 شب من از مرز برگشتم. حدود 20 یا 30 نفر داشتند به سمت مرز میرفتند. بهشان گفتم برگردید که بوران است. 10 نفر برگشتند و بقیه رفتند. من نمیدانستم که آنها هم جزء این افراد بودند یا نه، ولی بعدا فهمیدم که آنها [آزاد و فرهاد] ادامه دادند.» میگویم همه میگویند تجربه نداشتند. میگوید: «نه تجربه نداشتند. پسر 14 ساله تجربهاش کجا بود؟ او باید بازی کند در این سن و سال. اما اگر پنج دقیقه دیگر مسیر را ادامه میداد، به صاحب بارها میرسید ولی هر چه که داد زده به دلیل باد و بوران صدایش شنیده نشده است.» کمی بالاتر میرویم. یک کولبر دیگر را پیدا میکنیم. بعد از توجیه شدن قرار است برایمان به زبان فارسی از وضعیت کولبرها بگوید. صورتش را با کلاه تقریبا کامل پوشانده است و فقط بینی و چشمهایش معلوم است. سوال میپرسم ولی چهار کلمه فارسی صحبت میکند و باز کُردی حرف میزند. اول هم میگوید: «تا سوال نپرسید نمیدانم چه بگویم.» اولین سوالم این است که از این جاده روزانه چند نفر رد میشوند؟ میگوید: «تقریبا روزهایی که هوا خوب است دوهزار نفر رد میشوند.» از بقیه صحبتهایش که کردی است، فقط اسم شهرهای مریوان و سقز را متوجه میشوم و میفهمم منظورش این است که از این مناطق و روستاهای اطراف برای کولبری میآیند. 40 ثانیهای کردی حرف میزند. میپرسم: خیلی سخت است فارسی بگویی؟ میگوید: «والله فارسی حالیام میشود ولی خوب نمیتوانم صحبت کنم. هر چه حرف میگوییی، حالیام میشود، ولی خوب نمیتوانم صحبت کنم.» در مسیر جاهایی است که جو و یونجه روی زمین ریخته شده. این محلها جایی است که قاطرها خسته شدهاند و توان ادامه مسیر را ندارند، به همین خاطر تقویتشان میکنند. بعضیها برای گرفتارنشدن با این شرایط نسبتا بحرانی، به قاطر قرص نیروزا مثل ترامادول میدهند و به برخی قاطرها هم مشروبات الکلی میدهند که سرحال شوند.کمی بالاتر به یک دوراهی میرسیم؛ یک مسیر سمت راست و یکی هم سمت چپ است. مسیر سمت راستی مسیری است که کولبران، کوله یا همان بارشان را از مرز میآورند و مسیر سمت چپ هم گردنه تته است که کولبران از طریق آن به شکلی پاسگاه نیروی انتظامی ژالانه را دور میزنند. در محل تقاطع دو مسیر، سه کولبر در حال حرکت با بار هستند. این اولین کولبرهایی هستند که با بار میبینم. اینها کسانی هستند که بار بهشان رسیده است و با دست پر در حال بازگشت هستند. بقیه افرادی که در مسیر در حال بازگشت بودند، بار بهشان نرسیده بود.در سمت راست جاده، یک جوان با لباس کردی و موهای بور حاضر نمیشود جلوی دوربین صحبت کند. از اوضاع میپرسم، میگوید خیلی سخت است. آن روز حادثه مشغول کار نبوده ولی میگوید ما با نزدیک به سههزار نفر دنبال فرهاد بودیم و بعد از چند روز پیدایش کردیم. حین صحبتهایمان سه کولبر که روی بارشان هرکدام یک جاروبرقی بوش آلمانی است، رد میشوند. جلوتر هم دو کولبر یکی جوان و 31 ساله و دیگری میانسال و خسته میبینیم. آنها اطلاع چندانی از محل فوت ندارند. از آنها هم عبور میکنیم و به بالاترین نقطه در مرز ایران و اقلیم کردستان میرسیم. کاک عابد میگوید: «پایین دست اولین روستا متعلق به ایران و روستای دوم که از آن دود بلندشده، متعلق به اقلیم کردستان است.» کمی پایینتر دست چپ، شهر «حلبچه» را میبینم که کاک عابد آن را «حلبچه شهید» میخواند. دلیلش را میپرسم و او از بمباران شیمیایی صدام میگوید. با وجود اینکه خیلی دوست داشتم مسیر سرپایینی را بروم و رد کولبران را از ابتدای مسیر دنبال کنم، اما ناچار بودم برگردم و بهدنبال محل فوت آزاد و فرهاد بگردم. به گردنه تته رفتیم. چندصد متری رفتیم. در مسیر برفهای انبوه بر اثر گامهای قاطران، چالههایی 30 سانتیمتری درست شده است. از آنها عبور میکنیم و به محلی میرسیم که علاوهبر ردپا، یک لاستیک سوخته هم هست. کاک عابد که جلوتر از من میرود، صدا میزند که محل فوت آزاد اینجاست. جلوتر میروم و از عکسی که روی سنگ کشیده شده، متوجه میشوم آزاد همین حوالی بر اثر سرما فوت کرده است و فرهاد هم از همینجا برای کمک میرود و چند روز بعد جسدش پیدا میشود. چنددقیقهای آنجا میمانیم. بهدلیل سختی مسیر خاکی، برمیگردیم و از جاده به پایین ارتفاع میرویم. تا به پایین میرسیم تقریبا کولبری نمیبینیم. در انتهای مسیر و در نزدیکی پاسگاه چند نفر همصحبتم میشوند. از آنها درباره آزاد میپرسم و اینکه شنیدهام کسانی حاضر به کمک نشدهاند. دو مرد میانسال هستند که آنها هم بار گیرشان نیامده و دست خالی برگشتهاند. میگویند: «خیلی نامردی کردند. اگر کمک میکردند شاید زنده میماند.» یکی دیگر با سختی به فارسی میگوید: «اگر این بچهکرد و همزبانشان بوده، چرا کسی کمک نکرد تا زنده بماند؟» از کولبرانی که با قاطر هم بودند شاکی است و میگوید: «بعضی از اینها که در این مسیر کار میکنند، فقط دنبال پول خودشان هستند.» بالاخره بعد از کلی مسافت به جاده اصلی رسیدیم، چایی خوردیم و راه افتادیم برای دیدن پدر و مادر آزاد و فرهاد.
سفر به روستای نی در مسیر رفتن به روستای نی، به دهیار روستا زنگ میزنیم ولی تلفنش را جواب نمیدهد. شاید بهخاطر تماسهای زیاد این چندروزه است. او الان در کانون توجهات قرار دارد. مجبور میشویم به یکی از دوستان کاک عابد زنگ بزنیم. کاک عابد میگوید: «با یک آدم آشنا به منزلشان بروی بهتر است.» به همین خاطر قرار است با کاک عثمان به منزل «عثمان خسروی»، پدر آزاد و فرهاد برویم. با عثمان هماهنگیها صورت گرفت و ما به سمت روستا رفتیم. از سنندج به سمت مریوان، پلیسراه را که رد میکنی، چند متر جلوتر میدان بسیج است و سمت چپ مسیر روستای نی. حدود ساعت 16:10 به نی رسیدیم. نماز نخوانده بودم و میدانستم رفتن به خانه خانواده خسروی و صحبتکردن حداقل یکساعتی زمان میبرد و نمازم قضا میشود. نماز را در مسجد روستای نی میخوانم. معماری مساجد اهل سنت هم زیبایی خاص خودش را دارد. از در مسجد که وارد میشوم، دو نفر در حال شستوشوی محوطه هستند. یکی از خادمان مسجد با هیکل درشت و ریش نسبتا بلند که فارسی را هم خیلی خوب صحبت میکرد، گفت برای نماز میتوانی طبقه بالا بروی. نماز را که خواندم، کاک عثمان هم آمده بود. سهنفری به سمت خانه پدری مرحومان آزاد و فرهاد خسروی میرویم. از زندگی آنها تصوری نداشتم جز اینکه در رسانهها آمده بود. گاز خانه به علت بدهی قطع شده بود. اگر اشتباه نکنم، خانه تقریبا در انتهای روستا بود. در جلوی خانه یک آغل کوچک بود که چند راس گوسفند داشت. پسرعمه آزاد و فرهاد میگفت این گوسفندان را پارسال خریدند و امسال زیادتر شدند. با وجود اینکه این خانه در روستاست اما زیربنای زیادی ندارد و حداقل برای 6 نفر کمی کوچک است. در خانه هیچکس نبود. میپرسم چرا کسی نیست؟ میگویند از چند هفته پیش با کمک اهالی روستا و روستاهای دیگر، تعمیر خانه را آغاز کردیم و الان خانواده چند روزی به خانه اقوام رفتهاند تا خانه درست شود. همانجا از کاک عثمان میپرسم که میگفتند گاز خانه را قطع کردند؟ یکی از جوانان که فارسی میداند، میگوید: «اینطور نیست. خانه گازکشی بوده ولی گاز تا در خانه نیامده بود.» دوشنبه که ما در روستا بودیم، جوانان در حال رنگ و نقاشی پنجرهها بودند. ماموستا ابوبکر، افسری که متولد روستای نی هم هست تا میشنود ما برای گزارش آمدیم، خودش را برای خوشامدگویی میرساند. چند ثانیه بعد یک نوجوان چهارشانه که بعد از جملاتش میفهمم «بهزاد»، برادر آزاد و فرهاد است با فارسی خیلی سخت گفت: «تشریف بیاورید... پدر من در خانه عموجانم است.» با وجود اینکه گفتند مسیر کمی طولانی است ولی ترجیح دادم با ماموستای روستا پیاده تا منزل «کاکه خسروی» برویم و صحبت کنیم. همان ابتدا به ماموستا ابوبکر میگویم برایم سخت است بگویم ماموستا و میخواهم به شما مثل روحانیون شیعه «حاجآقا» بگویم. میگوید: «یکهفتهای است که دائم مشغولیم که کار تعمیر خانه را زودتر تمام کنیم.» مشخص است که همه روستا دستدردست هم دادند که زودتر خانه آنها را تکمیل کنند. ماموستا میگوید: «قرار است شب هم کار کنند تا تمام شود.» میپرسم شنیدهام که گاز خانه را قطع کرده بودند، میگوید: «نه... نه... قطع نکردند.» با مخلوطی از فارسی و کردی میگوید: «بابا بیخیال! الکی است... گازکشی در خانه انجام شده بود ولی بیرون نه. الان سه روزی است که گاز وصل شده.» در مسیر نشان میدهد که از علمک خانه همسایه لوله کشیده شده. خودش میگوید: «ببین! این لولهها رنگ نشده و مشخص است که تازه کشیده شده. یک خیری این کار را کرد.» میخواهم عکس بگیرم، میگوید: «از محل رنگشدن لولهها بگیری مشخص است که تازه لولهکشی شده.» ادامه میدهد: «بعضیها از این مساله سوءاستفاده هم میکنند. بعضیها رفتند به دروغ به اسم خانواده پول جمع کردند. ما از این کار خیلی بدمان آمد چون اگر قرار است هر کمکی بکنند، باید به خود خانواده باشد.» از حادثه میپرسم، میگوید: «شاید بتوانم بگویم که حدود 50 سال است همچین حادثهای رخ نداده. کسانی بودهاند که فرزندشان فوت کرده ولی دو فرزند با هم نداشتیم.» از صحبتهای ماموستا میتوان فهمید که سواد بالایی دارد. از فرصت استفاده میکنم و همه سوالاتی را که به ذهنم میرسد میپرسم. میپرسم این بندگان خدا قبل از این اتفاق شغلشان چه بوده است؟ نمیشود که تا قبل از شب حادثه بیکار در خانه نشسته باشند. ماموستا با اشاره به کاشت توتفرنگی در منطقه مریوان میگوید: «آنها کشاورزی میکردند. در اطراف روستا گلخانههای توتفرنگی است. آزاد و فرهاد گلدان پر میکردند. این دو نفر تنها کسانی بودند که از روستاهای اطراف به سراغشان میآمدند که بیایید برای ما کار کنید. آزاد خیلی حرف نمیزد و مینشست کار خودش را میکرد. روزی حدود سههزار گلدان پر میکرد. خیلی محبوب بود.» حرفش را قطع میکنم و میپرسم چرا پس رفتند؟ ادامه میدهد: «این اولینبارشان نبود و قبلا هم رفته بودند. این فصل چون کشاورزی نبود، رفتند وگرنه اگر کار بود دنبال این کارها نمیرفتند.» نگاه به من میکند: «میدانی چه میگویم؟ یعنی الان که رفتند، بیکاری بوده است.» به خانه در حال تعمیر هم اشاره میکند و میگوید: «این خانه را خیرین روستا و اطرافیان کمک کردند تا تعمیر شود. کسانی که الان دارند خانه را رنگ میزنند، از اهالی روستا هستند. امروز کار کردند و شب هم میآیند. قرار است آبگرمکن، کابینت و کمدها را دور بریزیم و برایشان بهترش را بخریم.» میپرسم شنیدید معاون اول رئیسجمهور قول مساعدت داده؟ جواب میدهد: «بله، ولی رفته تو حاشیه و خیلی اهمیت ندادند.» میگویم شنیدید که برخی تلاش میکنند مساله را سیاسی کنند؟ بقیه سوال را نپرسیده، میگوید: «بله! بله! من هم گفتم در اهالی [کسانی] هستند که کار را سیاسی میکنند. مثلا میگویند برای نان درآوردن رفته. وقتی مساله را سیاسی میکنند، دولت هم برای خانواده کاری نمیکند. اینها اصلا سیاسی نبودند... هیچی... فقط سرشان به کار خودشان بود. این چهار برادر اختلاف سنی کمی داشتند، طبیعی است که با یکدیگر درگیری داشته باشند اما یکبار هم با هم درگیری نداشتند. صدایشان را کسی نشنید.» ماموستا به تربیت صحیح فرزندان کاک عثمان خسروی اشاره میکند و میگوید: «از همه مهمتر برای من این است که با وجود فقری که داشتند، یکبار هم دزدی نکردند. این تحسینآور است. ما کسانی را داریم که شاید وضعشان خوب باشد ولی دزدی هم میکنند.» از فرهاد هم میپرسم. او را خیلی زیرک میداند: «یعنی اگر خودش تنها در کوه بود، نجات پیدا میکرد. کاک فرهاد چندبرابر آزاد و زانیار زیرک بود.» ماموستا وقتی به ماجرای درآوردن کت فرهاد و دادن آن به آزاد اشاره میکند، ناخودآگاه دستش به سمت کتش میرود و چند دکمه را باز میکند و میگوید: «کتش را درآورد و به برادرش داد و برای کمک پیدا کردن راهی شد. اگر خودش تنها بود، برمیگشت. این حکمت خدایی بوده و باید به این اعتقاد داشته باشیم.» از ماموستا میپرسم سالانه حداقل 30 نفر در این مسیر کشته میشوند. فرهاد و آزاد اولین نفر نبوده و آخرین نفر هم نیستند. الان چه باید کرد، میگوید: «ما هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم!» مشخص است منظورم را متوجه نشده. دوباره تکرار میکنم دولت باید چه کند؟ راه چاره چیست؟ پاسخ میدهد: «راهحل این است که دولت مرز را باز کند. قبلا مرز باز و فراگیر بود. الان خانواده کاک عثمان 6 نفر هستند. اگر مرز باز بود و این خانواده هفتهای تنها دوبار مجاز به آوردن بار بود، هر باری 200 هزار تومان برایش درآمد داشت. من یقین دارم هفتهای 400 هزار تومان برای این خانواده کافی بود. چون خودش هم با ضایعات و نان خشک جمعکردن میتوانست پول دربیاورد. ما نیاز به مرز فراگیر داریم. الان مرز فقط برای کسانی است که توان کولآوردن دارند. ما در همین روستا چندین زن بیوه داریم. اگر مرز باز بود، کارتشان را میدادند به یکی از اهالی روستا و او هم 40 تومان سهم خودش را برمیداشت و الباقی را به او میداد. اینطور زندگی آنها هم میچرخید.» به منزل عموی آزاد و فرهاد رسیدیم. قبل از ورود به منزل از ماموستا پرسیدم که آیین و شیوه خاصی برای تسلیت گفتن ندارید؟ گفت همانطور که رسمتان است، تسلیت بگو. وارد خانه شدم، از تصاویری که دیده بودم، کاک عثمان را شناختم. جلوی در آمده بود. تسلیت گفتم و نشستم. در همان ابتدا گفتم که برای چه کاری آمدهام. اما بیش از کاک عثمان، دیگران صحبت کردند. شاید بهتر باشد بگویم گلایه کردند. در سه روزی که در مریوان بودم، تقریبا یک جمعبندی روی مطالبات مردم داشتم. همه یکچیز میخواستند و آن باز شدن مرز بود. اما در منزل عموی آزاد و فرهاد، بودند کسانی که در میان گلایهها حرفهایی میزدند که خیلی با مشکل و دغدغه مردم همخوانی نداشت؛ حرفهایی که برای من عادی اما برای خیلیهای دیگر از اهالی روستا، تازه و غیرعادی بود. شاید خیلی غیرطبیعی نباشد. در این مدت برخی رسانهها تمام تلاش خود را کردند تا از این حادثه تلخ، بهرهبرداری سیاسی کنند. بخشی از این بهرهبرداری در مراسم تشییع فرهاد خسروی خود را نشان داد. کسی چه میداند شاید برخی از درد وجدان در تشییع حاضر شده بودند. همانهایی که آن شب حاضر نشدند به آزاد خسروی کمک کنند و جان خود را از میان بوران و برف برداشتند و رفتند. اما جدا از بحثهای سیاسی، مردم روستا گلایههای بحقی هم داشتند. «کاکه خسروی» عموی آزاد، کارتش که روی آن نوشته شده «کارت تردد مناطق مرزی« را که «ویژه پیلهوران و کولهبران» است نشانم میدهد. میپرسد: «با این کارت چه کار میتوان کرد وقتی مرز بسته است؟ این کارت به چه دردی میخورد؟» یک کارت الکترونیک هم از کیفش درمیآورد. روی کارت نوشته شده «کارت الکترونیک مرزنشینان». روی کارت شماره کارت بانکی هم هست. گویا قرار بوده در ازای عدم رفتن به مرز، مبلغ اندکی حدود 300 هزار تومان ماهیانه به حساب کولبران روستایی ریخته شود، اما برخی میگویند اصلا ریخته نشده و برخی میگویند حداکثر دوبار ریخته شده است. کاکه خسروی میگوید: «اگر باور نداری که پولی به این کارت نمیریزند، کارت را بردار. هرچه در آن ریختند، برای تو باشد.» بعد از کلی گلایه میگوید: «اگر مشکل نداشته باشیم که نمیرویم قله کوه. اینجا مرز نیست عزیزکم، دره مرگ است. دولت چند کیلومتر پایینتر مرز داشت، چرا آن را بست؟» او با حس انسانی که در تغییر تقدیر ناتوان است، میگوید: «این دو پسر که رفتند و تمام شد، برای آینده باید فکری کرد که دیگر این اتفاقات نیفتد.» او به وضعیت پدر مرحومان هم اشاره میکند و میگوید: «این آقا [کاک عثمان] نانخشک و ضایعات جمع میکند و خودش بهتنهایی هفتهای 200 هزار تومان درآمد دارد.» آنقدر گلایه درباره بسته بودن مرز هست که فرصت به پدر دو مرحوم نمیرسد. او هم برایش صحبتکردن به فارسی سخت است و کاک عثمان که نقش مترجم را دارد، کمک میکند. میگوید: «در همان روز، سه قاطر در راه بر اثر سرما کشته شدند. کولبری کجا کار انسان است؟» فرصت به ترجمه نمیدهد و چند ثانیهای پشتسر هم حرف میزند که یکباره یک نفر وارد خانه شد. او روزنامهای در دست داشت و با همه احوالپرسی کرد. او به یک اتاق دیگر رفت و از همان زمان تا پایان حضور ما که 20 دقیقهای بود، دیگر کاک عثمان خسروی را ندیدم. نمیدانم چه اتفاقی افتاد اما در میانه صحبتها یک جوان که لباس کردی به تن داشت، به سمت من که نشسته بودم آمد و پرسید: «آقا شما دولتی هستید؟» کاک عثمان مترجم که کنارم بود، پاسخ داد: «نه! روزنامهنگار است.» او هم در پاسخ گفت: «چون تو میگویی باور میکنم.» نوع گفتوگو نشان میداد که اگر من از طرف دولت آمده بودم، حداقل از سوی آن فرد برخورد مناسبی صورت نمیگرفت. البته سایر افرادی که در خانه بودند، براساس همان ویژگی میهماننوازی کردها، برخورد کردند و در آخر هم اصرار داشتند شام بمانیم ولی هنوز سوالاتی زیادی بود که باید جواب آنها را پیدا میکردم. روایت پسرعمه فرهاد پیش از خروج از منزل عموی فرهاد و آزاد، یک جوان که پسرعمه مرحومان آزاد و فرهاد بود، آدرس اینستاگرامم را گرفت. به شهر مریوان نرسیده بودم که دیدم مرا در اینستاگرام دنبال کرده است. در اینستاگرام «ناصح یزدانی» بود. از او میخواهم که روایت درگذشت دو برادر را برایم بگوید و او هم ظهر سهشنبه این کار را انجام میدهد. ناصح میگوید: «پسرداییهای من شب میخواستند به مرز بروند ولی پدر و مادرشان نمیگذاشتند. با اصرار گفته بودند چرا دوستای ما میروند و پدر و مادر آنها میگذارند و شما نمیگذارید؟ بالاخره هرجور بود رفتند. نزدیک نیمهشب، یک ماشین گرفتند. دو پسردایی من زانیار، جهانگیر و محمود (پدر جهانگیر) که همگی اهل روستا بودند به سمت مرز کولبری در منطقه تته اورامان که کنار پاسگاه نیروی انتظامی «ژالانه» است، رفتند تا از آنجا به سمت مرز بروند. وقتی به محل گرفتن کول از صاحبان بار میرسند، جهانگیر و محمود که میبینند اوضاع آبوهوایی بد است، همانجا میمانند و برنمیگردند. ولی سه نفر دیگر چون سن و سال و تجربه نداشتند، شرایط بد آبوهوایی را مدنظر قرار ندادند و راه افتادند.» او ادامه میدهد: «پس از گذراندن بخشی از مسیر سخت، آزاد کم میآورد و میگوید من نمیتوانم ادامه بدهم. کولها را نصفه راه پرت میکنند تا خودشان به سلامت به مقصد برسند. پنجدقیقهای طی میکنند تا به بالای کوه تته میرسند. در اینجاست که آزاد کم میآورد. فرهاد میگوید زانیار بیا کمک کنیم ولی آزاد قدش بلند بود و دو نفر نتوانستند بلندش کنند و بیاورندش. زانیار از فرهاد خواسته بود که به مسیر ادامه بدهند ولی فرهاد گفته بود تو برو کمک بیاور من اینجا مواظب آزاد هستم. حدود ساعت 6 صبح زانیار قبل از رفتن با گوشی آزاد، برای کمک به موبایل بهزاد زنگ میزند ولی درست متوجه نمیکند که چه اتفاقی افتاده است. میگوید بیایید آزاد نمیتواند راه برود. جواب میشنود که چیزی نیست پاهایش سست شده و درست میشود. زانیار رفت ولی اینقدر شرایط جوی بد بود که برنگشته بود. معلوم هم نیست که واقعا رفت کمک بیاورد یا خیر؟ فرهاد کمی منتظر میماند ولی میبیند کسی برای کمک نمیآید. به همین دلیل خودش به جاده میزند. بهزاد، برادر آزاد و فرهاد با برهان عمویش برای کمک میآیند. تا به ارتفاعات تته میرسند ساعت 8:30 بوده و آزاد دیگر زنده نبوده است. میبینند بدنش به برف و یخ چسبیده است. برهان، جنازه آزاد را روی کولش میگذارد تا به جاده برساند و بهزاد هم دنبال فرهاد میرود ولی هرچه بیشتر میگردد، کمتر اثری پیدا میکند. متاسفانه شاهد ماجرا هربار یک چیزی میگوید. ولی بهنظر میرسد از شدت سرما، هر کسی فقط به فکر جان خودش بوده است.» ناصح میگوید: «سه روز ما کوهها را گشتیم. فرهاد تا نصفه راه آمده بود ولی برگشته بود. او در نزدیکی آزاد نبود و خودش را به پایین جاده رسانده بود. اگر پنج دقیقه دیگر به مسیرش ادامه میداد به جاده میرسید یا حتی اگر در همان جاده مینشست، زنده میماند و پیدایش میکردیم ولی این اتفاق نیفتاده بود و جنازهاش را در حالی پیدا کردیم که دست و صورتش سیاه شده بود.»
جزئیاتی از جاده کولبری جستوجوهایم برای درک حادثه تلخی که در مسیر کولبری برای آزاد و فرهاد خسروی اتفاق افتاد، اطلاعات جدید و تازهای را بهدنبال داشت. هم من و هم بسیاری از کسانی که این نوشته را میخوانند بهخوبی نمیدانند که کوله چه مسیری را طی میکند تا از کردستان عراق به گردنه تته، مریوان، سنندج، تهران و ایران برسد. همهچیز از خاک اقلیم کردستان آغاز میشود. آنطور که از منابع آگاه و کولبران شنیدم، تقاضا برای بار از تهران یا هر شهر دیگر توسط یک تاجر بزرگ و کسی که در بازار رسم و نامی دارد، ارائه میشود. این تاجر شاید در آنسوی مرزها با تاجری کرد تعامل داشته باشد اما هیچکدام تمایلی ندارد که بدون واسطه بار را به مقصد برسانند و اساسا این موضوع امکان ندارد. به همینخاطر تاجری که دنبال کالاهایی مثل کفش، تلویزیون سامسونگ، جاروبرقی، موبایل، پوشاک و... است، بهدنبال یک واسطه در مریوان است. این واسطه مهمترین نقش را در روند جابهجایی و تحویل بار دارد. اعتماد به این واسطه، البته به این آسانیها هم نیست. او میتواند در یک بار چند 10 میلیون سود یا ضرر کند. یکی از کسانی که پیش از این خود کولبری میکرده و از این روند اطلاع دارد، اینگونه میگوید: «فرد واسطه به صاحب بار میگوید که بارت را تضمینی به تهران میرسانم و به ازای هر کیلو 40 هزار تومان میگیرم.» این یعنی فرد واسطه مسئول هر اتفاقی است که برای بار میافتد. او البته باید یک ضمانت محکم اعم از پول یا سند با ارزش به صاحب اصلی بار که یک سرمایهدار است، بدهد تا اگر باری به مقصد نرسید، صاحب بار که پول تاجر آن سوی مرز را داده است، ضرر نکند و ابزاری برای مطالبه مالش داشته باشد. یکی دیگر از کولبران میگوید: «فرد واسطه از این 40 هزار تومان که بابت تحویل تضمینی میگیرد، کیلویی پنجهزار تومان به افرادی در آنسوی مرز میدهد که بارها را از حلبچه با قاطر تا یک ارتفاعی بالا میآورند؛ کیلویی 12 تا 18 هزار تومان به کولبران میدهد و کیلویی سههزار تومان هم به ماشین برای انتقال بار به مریوان. الباقی مبلغ سود خالص فرد واسطه است.»
انتقال کولهها به چه شکل است؟ بار از کردستان عراق با الاغ یا قاطر دو ساعت تا دم کوهها بالا میآید و آنجا پیاده میشود تا کولبرها بروند و بار کنند. مرحله دوم به کولبران مربوط است. کولبران یا خودشان بار را میآورند یا اینکه بار را توسط قاطر جابهجا میکنند. در مواقعی که هوا مساعد است، این قاطرها هستند که هرچه بار است را ازآن خود میکنند. آنها حدود 80 تا 120 کیلوگرم بار میتوانند جابهجا کنند. حضور قاطرها در مرز نرخشکن است. بهعبارت بهتر، کولبرها برای جابهجایی بار، براساس وزن پول میگیرند. آنها در بیشتر مواقع ساعت 12 تا 4 صبح راهی مرز میشوند تا در اول وقت بار گیرشان بیاید. آنها سه ساعت بعد به مرز میرسند و در آنجا صاحبان بار ایستادهاند و هرکدام یک قیمتی را پیشنهاد میدهند. پیشنهادها هم متفاوت است. از 10 هزار تومان به ازای هر کیلو آغاز میشود و تا 18 هزار تومان هم بالا میرود. البته 18 هزار تومان برای زمانی است که جنس حتما باید به مقصد برسد و وضع هوا مساعد نیست. اگر قاطرها نباشند، کولبرها بهازای هر کیلو بار 12 هزار تومان میگیرند و اگر قاطرها زیاد باشند این رقم هزار یا دوهزار تومان کاهش پیدا میکند. کولبرها حداقل باری که میآورند، 30 کیلوگرم است. یعنی یک کولبر در وضعیت مناسب 360 هزار تومان برای یک کوله دریافتی دارد. مسیر برگشت هم حدودا 6 ساعتی طول میکشد. سختترین بار برای کولبران پوشاک و پارچه است و آسانترین هم تلویزیون. به همین دلیل هم نرخ حمل پوشاک بالاتر از تلویزیون است. بیشترین سود هم در دو محصول نهفته است؛ یکی کالاهای ممنوعه و دیگری موبایل. یکی از کولبران که دوشنبه بار موبایل داشت، میگوید: «بار من 25 کیلو بود و طبق تعرفه معمولی باید 300 هزار تومان میگرفتم ولی چون کوله من موبایل بود و حدود 90 میلیون قیمت داشت، برای 25 کیلوگرم، 750 هزار تومان گرفتهام.» حمل ماهواره هم به همین شکل است. بهدلیل اینکه احتمال دستگیری کولبران وجود دارد، آنها نرخ بیشتری را مطالبه میکند. براساس تجربه کولبری خودم در روز سهشنبه، تلویزیونهای الایدی بهدلیل ثباتشان حین حرکت گزینه خوبی برای کولبران هستند. دو دستگاه الایدی بزرگ سامسونگ حدود 48 کیلو وزرن دارد. با احتساب کیلویی 12 هزار تومان، کولبر 570 هزار تومان دریافتی دارد. بعضی از کولبران که دنبال سود بیشتر هستند، بار بیشتری را سفارش میدهند. یکی از کولبران میگوید: «برخی تا 70 کیلوگرم هم کوله حمل میکنند ولی قبل از حرکت ترامادول میخورند.» البته همه کولبران هم خوششانس نیستند. بعضیها قبل از حرکت به سمت مرز، با طرف کردستان عراق تماس میگیرند و اگر باری باشد راهی میشوند؛ اما اگر قاطرها و کولبران زودتر از آنها رسیده باشند، مثل 15 نفری که در مسیر دیدم، چیزی گیرشان نمیآید و دست خالی برمیگردند. با این حال اگر مسیر رفت حدود سه ساعت باشد، مسیر برگشت بهدلیل حمل کوله، دو برابر زمان میبرد. در مسیر برخی کولبران البته خیلی تمایل ندارند صحبت کنند. سه کولبر در ابتدای گردنه تته با هر اصراری حاضر به گفتوگو نمیشوند و با لهجه غلیظ کردی میگویند: «خَطَریَه.» آنها در گردنه تته به میانه راه رسیدهاند و حدود سه ساعت راه تا مقصد دارند. مقصدی که کولبران بارهایشان را خالی میکنند، درست مقابل پاسگاه ژالانه است. شاید در بدترین حالت از پاسگاه تا آن نقطه دو کیلومتر راه باشد. در پای ماشینهای تویوتا که به آنها 3F و 4/5F میگویند، یک باسکول است که بار را وزن کرده و همانجا نقدا پول کولبران را پرداخت میکند. در مسیر کولبران، نگهبانانی هستند که باید مراقب دو موضوع باشند؛ یکی اینکه بار توسط کولبران دزدیده نشود و دوم اینکه اگر ماشین نیروی انتظامی بالا آمد، به سایر افراد اطلاع دهد. گاهی اتفاق افتاده که فردی بار را سرقت کرده و در بازار فروخته است و چند برابر کولبری درآمد به جیب زده. نگهبانان هستند تا این اتفاق نیفتد. به همین دلیل هم در محل بار اگر کولبر را کسی نشناسد یا کولبر غریبه باشد، به او کوله نمیدهند. یکی از کولبران میگوید: «از ما نام، فامیل و نام پدر را میپرسند؛ شماره تلفن و آدرس هم میگیرند.» یکی از کولبران که صدای خشدار دارد، حاضر میشود صحبت کند آنهم به فارسی. او میگوید: «6 صبح از کنار پاسگاه ژالانه راه افتادم و حدود 10 صبح رسیدم. کول گرفتم و برگشتم. الان ساعت 13 است و این بار 30 کیلویی سیگار را سه ساعت دیگر تحویل میدهیم.» میپرسم هر روز میآیی؟ میگوید هر 9 روز در میان. از درآمدش میپرسم؟ میگوید: «درآمدش خوب است. یعنی چهجوری بگم از یک جایی به بعد اینجوری یک نانی پیدا میکنیم.» میپرسم مرز باز باشد، بهتر نیست؟ جواب میدهد: «باز باشد، برای ما راحتتر است ولی مرز بسته شود باید از این مسیرهای دورتر عبور کنی که سه ساعت رفت و 6 ساعت برگشتت میشود.» کولبران بخشی از درآمدشان را هزینه مسیر میکنند. کولبری میگوید: «حدود 50 هزار تومان هم هزینه رفتوآمد دوطرفهمان است.» میپرسم سخت است؟ میگوید: «خودت ببین، نمیشود با زبان صحبت کنی. خودش میگوید کجایی. این کوهها خودش میگوید چه سختیهایی هست.» در آخر هم میگوید: «حالی شدی؟» تا حدودی حالی شدم و باز میگوید سوالی داری در خدمتت هستم. به کردی که من هم متوجه آن میشوم، به راهنما میگوید: «براگم عفو کن؛ من فارسیم خوب نیست.» از کولبران میپرسم اگر یکی در مسیر سربالایی که راه باریکم هست، سر بخورد چه میشود؟ میگوید: «همه میریزند پایین. میدانی بعضی چطور تمام میشوند [میمیرند]؟ لاستیک زیرشان میگذارند و میآیند پایین. گاهی سرعتشان به حدود 50 کیلومتر هم میرسد. سرشان به سنگ میخورد و تمام. اگر سالانه 30 کشته بدهیم، 10 نفر اینطور میروند.» با یکی از کسانی که کوله ندارد، صحبت میکنم. میگوید: «از این وضعیت راضی هستیم ولی نمیگذارند. دیشب (دوشنبه) پاسگاه ژالانه آمد بالا و 100 میلیون بار را گرفت.» او ادامه میدهد: «درآمد هر بار کولبری 300 یا 400 هزار تومان است ولی کار ما آینده ندارد.» میپرسم اگر در مریوان کارخانه بود، بازهم کولبری میکردی؟ میگوید: «نه. روزی 100 هزار تومن به من بدهند کولبری نمیکنم.» میپرسم بیشترین سود را چه کسانی میبرند، جواب میدهد: «بعضی وقتها کولبرها، بعضی وقتها صاحب بار و بعضی وقتها صاحب قاطرها.» صاحبان قاطرها در این مسیر بیشترین پول را میگیرند. او میگوید: «باری یکمیلیون تومان میگیرند. آنها 100 کیلو بار میآورند. کیلویی 10 هزار تومان است. ولی آدم کیلویی 12 هزار تومان است.»
تکلیف کولی که از بین میرود اگر بار به هر شکلی از بین برود، کولبر هیچ مسئولیتی در قبال آن ندارد. همه مسئولیت برعهده فرد واسطه است که ضمانت کرده. یکی از مطلعان میگوید: «در همین مریوان کسانی را داریم که پول نداشتند سیگار بخرند ولی الان 10 میلیارد سرمایه دارند و کسانی هستند که سرمایهدار بودند و الان بدبختند، بهخاطر همین ضمانت.» کولبرها زمانی که احساس خستگی کنند و نتوانند بار را با خود بیاورند، آن را رها میکند. بعضی مواقع از کوه پرت میکنند پایین تا بار دست نیروی انتظامی نیفتد و صاحب بار برود و آن را بردارد.
پس از بارگیری پس از تحویل بار به ماشینهایی که منتظر کولبران هستند، روی ماشین پارچه کشیده میشود و از مسیر فرعی که جاده خاکی است، پاسگاه دور زده میشود. روزانه صدها خودروی تویوتا از این مسیر در حال انتقال کالا هستند و هیچ اقدامی هم برای جلوگیری از این کار صورت نمیگیرد. درآمد این ماشینها که قیمتشان تا 300 میلیون هم میرسد، روزانه حداقل یکمیلیون تومان است. البته اگر بار موبایل باشد، این رقم تا پنجمیلیون تومان هم افزایش پیدا میکند. از پاسگاه ژالانه با دوربین بهراحتی میتوان مسیر حرکت کولبران را رصد کرد و حتی با یک مامور در گردنه، مسیر انتقال بار را بست اما بهنظر میرسد یک قانون نانوشته وجود دارد که میگوید فقط نباید از جلوی چشم ماموران کولبری صورت بگیرد. در کنار پاسگاه، صدها ماشین که کولبران را به منطقه آوردند حضور دارند و تویوتاهای 3F و 5.4F هم بهراحتی و بدون هیچ مشکلی اجناس را بارگیری میکنند. اگر قرار بود نیروی انتظامی مانعی در برابر این روند ایجاد کند، با بستن مسیر فرعی که خوردوها از آن عبور میکنند، میتوانست روند انتقال کالا را بهصورت کامل مسدود کند. یکی از کولبران میگوید: «مگر میشود قاچاق را از کنار پاسگاه برد؟ واقعا راهی تا پاسگاه نیست و ماموران کاری با کولبران ندارند. پاسگاههای مرزی خیلی با مردم و کولبران کاری ندارند. آنها فقط مراقبند ضدانقلاب وارد کشور نشود.»
کولبری خیلی هم محبوب نیست دزلی، یکی از روستاهایی است که کولبران برای رسیدن به کنار پاسگاه ژالانه از آن عبور میکنند. یکی از مردم محلی میگوید: «بسیاری از جوانان دزلی برای کولبری نمیآیند. اینها دام دارند یا کار دیگری میکنند.» در روستای «درهکی» هم وضع همینطور است. میگویند بسیاری از مردم این روستا سرمایهدار هستند. این منطقه پر از درختهای گردو، گیلاس و آلبالو است. قیمت گیلاسدار منطقه از کیلویی هفت تا 25 تومان است. گردو هم هزارتای آن از 200 تا 500 هزار تومان خرید و فروش میشود. با این وضعیت کمتر کسی هست که بهدنبال کولبری در این روستاها باشد. معماری ساختمانهای این روستاها هم تفاوتی با شهرهای بزرگ نداشت. نمای برخی منازل از بهترین سنگهای مرمر بود و بسیاری از منازل کرکرههای برقی داشت که گاهی در تهران هم در همه محلات اینگونه نیست. با این حال اما برای برخی کولبری بهترین منبع درآمد است. یک جوان با خنده میگوید از این کار راضی هستم. وقتی دوستانش انتقاد میکنند، به فارسی میگوید: «در مریوان من چندماه پیکموتوری بودم و ماهی 800 هزار تومان میگرفتم. الان دو روز کولبری میکنم و 800 هزار تومان میگیرم.» براساس گزارش مرکز آمار ایران در سرشماری رسمی سال 1395 کل کشور، شهرستان مریوان با نرخ بیکاری 28.6 درصدی، هفتمین شهرستان کشور با بالاترین نرخ بیکاری بوده است. درست است که برخی کولبران کاری غیر از کولبری ندارند و دولت هم اقدام به ساخت کارخانهای در این شهر نکرده است تا آنها به شغل دیگری مشغول شوند، اما پای یک طرف دیگر هم در این میان است؛ کسانی که سرمایهدار هستند و بازهم کولبری میکنند. روز سهشنبه یکی از این افراد را دیدم. خودروی شخصیاش 100 میلیون تومان قیمت و سه طبقه خانه داشت که دو طبقه را اجاره داده بود. یکی از کولبران میگفت: «من طلافروش هم در اینجا دیدهام.» یکی از محلیها میگوید: «کارگری در شهر الان حدود 100 هزار تومان است. درآمد کولبری واقعا بالاست. فکر کن شما بهخاطر 9 ساعت کار 700 هزار تومان بگیری کم است؟ درست است در منطقه ما کارخانه و کار دولتی نیست ولی اگر باشد شاید خیلیها کار نکنند، چون درآمد کولبری بیشتر است. نگاه کن ما کسانی را داریم که ماشین مدلبالا و خانه دارند ولی بازهم کولبری میکنند.»
یکی از محققان کشور بر اساس تحلیل دادههایی که انجام داده، معتقد است کشور با بحران بزرگی از شیوع سویه دلتا روبرو است و تا این سویه آتش خود را شعلهور نکرده و همانند هند، کشور را به یک قتلگاه آخرالزمانی تبدیل نکرده است و صدایش در لابلای صدای بسیاری از دیگر کشورها گم نشده، باید از جهان برای تامین واکسنهای موثرتر کمک بخواهد، ولی این پنجره به زودی بسته خواهد شد و لازم است از این فرصت استفاده شود.
دکتر سید علی حسینی اسفیدواجانی، متخصص سامانههای پیچیده و عضو هیات علمی دانشکده فیزیک دانشگاه شهید بهشتی در گفتوگو با ایسنا با ارائه دلایل خود برای بسته شدن پنجره احتمالی نجات کشور از بحران اپیدمیک فعلی، گفت: اجازه دهید قبل از آنکه وارد بحث اصلی یعنی بحران این روزهای کشور شوم، یک سابقه از تحلیل بحران ارائه دهم تا دوستان نیاز به تحلیلهای علمی دادههای اپیدمیک را درک کنند.
وی ادامه داد: هنگامی که کرونا وارد ایران شد، بعد از تعطیلی مدارس و دانشگاهها رییس جمهور اعلام کرد که کرونا از هفته بعد از تعطیلی از کشور خواهد رفت و من با تحلیل دادههای مربوط به تعداد مبتلایان در جهان که آن روز خارج از کشور چین تنها هزار نفر بودند، به این جمعبندی رسیدم که با یک "قوی سیاه" طرف هستیم. قوهای سیاه یا black swans در علم داده به رخدادهایی گفته میشوند که بسیار نادر هستند و در پیش بینیهای معمول گنجانده نمیشوند.
دکتر حسینی با بیان اینکه تحلیلهای انجام شده از این دادهها به مسوولان وزارت بهداشت ارائه شده است، افزود: در ملاقات با برخی از مسوولان دولتی تحلیلهای دادههای اپیدمی را ارائه کرده و در مورد ابعاد بحران کرونایی هشدار دادم و این در حالی بود که در تحلیل بعضی از متخصصین اپیدمولوژی مورد مشورت سیاستگذاران، سطح هشدار بسیار پایینتر تخمین زده شده بود.
این محقق حوزه سیستمهای پیچیده با اشاره به مذاکراتش با یکی از اپیدمولوژیستهای طرف مشاوره سیاستگذاران، خاطر نشان کرد: این متخصص که معتقد بود کرونا با بسته شدن مدارس و دانشگاهها هفته بعد خواهد رفت، در مذاکراتی که با وی داشتم، چهار انگشت خود را نشان داد و گفت که در بدترین شرایط تنها چهار هزار ایرانی ممکن است فوت کنند! ضمناً تاکید کرد با گرمای تابستان بیماری به طور کلی رخت خواهد بست!
عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی ادامه داد: بر خلاف تحلیلهای ارائه شده در این زمینه، تحلیلهای دادهای من نشان میداد که ما با یک "قوی سیاه" و یا "شاه اژدها" طرف هستیم و این کارشناسان علی رغم داشتن تخصص علمی ارزشمند در حوزه تحقیقی خود از قدرت "شاه اژدهاها" در تغییر ماهیت بحرانهای نادر بیخبر بودند که البته از حوزه تخصصی ایشان به دور بود و نیاز به داشتن تخصص در حوزه تحلیل دادهها، پدیدههای بحرانی و سیستمهای پیچیده داشت.
به گفته وی، "شاه اژدهها" یا dragon kings که در تحلیل بازارهای مالی، فیزیک اقتصاد، پدیدههای بحرانی و سیستمهای پیچیده مورد توجه هستند، پدیدهای است که نه تنها از نظر احتمال وقوع نادر هستند، بلکه دارای ریشههای متفاوتی از بحرانهای نادر گذشته هستند.
دکتر حسینی ادامه داد: در حالی که بسیاری از کارشناسان به گرمای اردیبهشت و تابستان دل بسته بودند، تحلیلهای من از دادههای مربوط به کشورهای استوایی حکایت از سرایت این ویروس در گرمای تابستان داشت که در این مورد در اردیبهشت سال قبل و زمانی که کاهش پیک اول دلخوشیها را به مهار در تابستان زیاد کرده بود، نسبت به ماهیت متفاوت رفتار "شاه اژدهاها" در پدیدههای بحرانی و احتمال بروز پیک در تابستان هشدار دادم.
حسینی پس از مرور گذشته با اشاره به بروز بحران عمیق این روزهای کرونایی، پیش بینی خود مبنی بر کوچک بودن پنجره نجات از بحران کنونی را مطرح و چند نکته را گوشزد میکند.
جهش دلتا: بحرانی در دل بحران و پنهانکاری هند
حسینی ادامه داد: چند ماه پیش به دوستی در وزارت بهداشت هشدار دادم که خبرنگار گاردین از هند گزارش کرده بود که هند در حال تکرار رویکرد اشتباه چین در مقابل جهان است، به این معنا که چین قدرت سرایت کرونا را از جهان پنهان کرد و هند قدرت عجیب جهش جدید را! خواستم که هشدار داده شود تا تمامی مرزها و رفت و آمدها به هند بسته شود که البته نشد و بحران از درگاه مراودات با هند یعنی سیستان و بلوچستان وارد کشور شد.
قرنطینه؛ شاید مفید و ضروری، اما التیام موقتی
وی سیاست قرنطینه و "لاک داون" را موقتاً آرام بخش توصیف کرد و گفت: واکسیناسیون شاید بسیار ضروری است، اما در مورد سویه فعلی به اندازه سویه "ووهان" تاثیرگذار نخواهد بود؛ چرا که ویروسی که با چنین قدرت سرایتی ظرف یک ماه از سیستان و بلوچستان به کل کشور آمد و کل کشور را سیاهپوش کرد، از فردای برداشتن قرنطینه تنها زمان کوتاهی میخواهد که دوباره کل کشور را سیاهپوش کند. لذا گرچه ممکن است قرنطینه یک راه حل فوری و لازم باشد (که ستاد کرونا با توجه به ابعاد بحران تصمیم خواهد گرفت) اما این راه حل بسیار موقتیتر از دفعات قبل خواهد بود و راه حل موثرتر، واکسیناسیون فوری کشور است. اما مشکل واکسناسیون کجاست؟
واکسیناسیون؛ کارساز اما دور از دسترس
این عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی با اشاره به چالش کشور در زمینه واکسیناسیون سراسری، خاطر نشان کرد: مشکل واکسیناسیون آن است که واکسنهای موفق از ماهها قبل، پیش خرید شدهاند و بعید است بتوان به سرعت برای کشور واکسن مؤثر تهیه کرد. توضیح آن که مقایسه دادههای کشورهای "امارات" و "انگلستان" نشان میدهد که قدرت اثرگذاری واکسن سینوفارم ممکن است تنها ۵۰ درصد باشد و اگر این عدد درست باشد، به معنی آن است که اگر کل کشور را با سینوفارم واکسینه کنیم، همانند یک کشور ۴۰ میلیونی واکسینه نشده خواهیم بود و موجهای بعدی کرونا در راه است.
وی اضافه کرد: از این رو لازم است در کنار خرید واکسنهای چینی که در دسترستر هستند، به فکر خرید واکسنهای موثر همانند "آسترازنکا" و یا "بایو-ان-تک" بود. مشکل اما اینجاست که این واکسنها برای ماههای پیش رو پیش خرید شدهاند و شانس تهیه فوری چند ۱۰ میلیونی نیاز کشور، بسیار کم است.
راهحل چیست؟
حسینی تنها راه علاج برای برون رفت از بحران کنونی کرونا را نشان دادن سطح بحران ایران به جهان و تقاضای کمک فوری از جهان برای دریافت واکسنهای بدون نوبت عنوان کرد و یادآور شد: شاید این تنها گزینه پیش روی کشور باشد، ولی این احتمال نیز وجود دارد که پنجره این گزینه به زودی بسته شود.
وی با طرح این سوال که چرا پنجره درخواست اورژانسی از جهان ممکن است به زودی بسته شود، توضیح داد: نکته در اینجاست که سویه دلتا در حدود ۱۰ ماه پیش در هند مشاهده شد. چندین ماه طول کشید که این سویه آتش خود را شعلهور کند و هند را به یک قتلگاه آخرالزمانی تبدیل کند. همانند مسیر سویه ووهان طبیعی بود که اولین کشورهایی که با گونه جدید روبرو شوند، کشورهای صنعتی باشند که بیشترین مراودات و رفت و آمدها را با بقیه جهان از جمله هند دارند.
این متخصص سامانههای پیچیده با تاکید بر اینکه در حال حاضر تخمین زده میشود بالای ۸۰ درصد آلودگیها در آمریکا از سویه دلتا باشد، اظهار کرد: کشورهای صنعتی اما به واسطه واکسیناسیون گسترده با بحران جدی روبرو نشدند. تقاضای کمک ایران در حال حاضر ممکن است خریداری در جهان داشته باشد. اما زمانی که سویه دلتا مسیر خود را به کشورهای کم درآمد باز کند، صحنههای دلخراش آخرالزمانی هند، بسیار مشاهده خواهد شد و همه جهان نیازمند کمک اورژانسی خواهند شد؛ از این رو تا زمانی که ایران جزو معدود کشورهای محروم مانده از واکسنی است که با بحران سویه دلتا روبرو شده و صدایش در لابلای صدای بسیاری از دیگر کشورها گم نمیشود، بایستی از جهان کمک بخواهد.
وی تاکید کرد: دقت کنید که اگر ابعاد بحرانی ایران گوشزد شود، هند حتی با تولید ۱۵ روز خود میتواند ایران را نجات دهد. کشورهای بسیاری با مازاد واکسن روبرو و در حال جمع آوری بعضی از واکسنهای خود هستند و کمک خواستن ایران در شرایط فعلی در جهان ممکن است شنوندههای بسیاری داشته باشد.
حسینی با تاکید بر اینکه اعلام نیاز و کمک از جهان نشانه ضعف کشورها نیست، گفت: بگذارید توضیح دهم که هند که بزرگترین شرکت تولیدکننده واکسن جهان یعنی انستیتو سرم هند را داراست، در برخورد با سویه دلتا درمانده بود! و از جهان کمک خواست. ایران نیز اولین کشوری نیست که در برخورد با سویه دلتا از جهان کمک خواسته و آخرین کشور نیز نخواهد بود. حتی این درخواست میتواند به صورت غیر رسمی و در محافل دیپلماتیک مطرح شود.
این استاد دانشگاه شهید بهشتی یادآور شد: با بحران بزرگی روبرو هستیم و ممکن است علی رغم همه تمهیدات با دریافت واکسن در مقیاس لازم روبرو نشویم، بایستی از هم اکنون با یک تحلیل داده درست از میزان مبتلایان و متوفیان و با نگاه به پروفایل سنی آنها و واکسنهایی که دریافت کردهاند، نوبتهای واکسن را باز تعریف کنیم. برای مثال ممکن است تحلیل دادهها نشان دهد که افراد مسنی که فلان واکسن را دریافت کردهاند، علی رغم دریافت واکسن هنوز شانس مرگ بیشتری از افراد فلان پنجره سنی داشته باشند. لذا در صورت دریافت واکسن محدود بهتر است در اتخاذ استراتژی درست و موفقتر علمی عمل کنیم.
به گفته وی، یک مثال موفق کشور انگلستان است که ابتدا یک دوز به درصد بالایی از جمعیت خود زد و سپس به فکر دوز دوم افتاد. البته در مورد ایران کمی ماجرا پیچیدهتر است؛ چرا که افراد مختلف سنی واکسنهای متفاوتی دریافت کردهاند و یک تحلیل داده برای اتخاذ سیاست درست نیاز است.
همزیستی نیوز - برای عدهای ایران چیزی کم از بهشت ندارد؛ آنهایی که رمز موفقیتشان را احتمالا خواندنِ سرگذشت زندگی استیو جابز و بیل گیتس میدانند و به دیگران توصیه میکنند حتما برای شروعِ موفقیت، کتاب «قورباغهات را قورت بده» را بخوانند! همانها که با ثروتهای بادآورده شمار پولهایشان از دستشان خارج شده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، درست در زمانی که زندگی برای خیلیها در ایران طاقتفرسا شده و روز به روز بر تعداد افرادی که دیگر حتی نمیتوانند خوراک روزانهی خود را تامین کنند اضافه میشود، عدهای صفر حساب بانکیشان لحظه به لحظه بالا میرود و احتمالا چنین میاندیشند که چه فکر اقتصادیای دارند و عجب انسانهای توانمندی هستند! در کشوری که خیلیها با حقوق ۴ میلیون تومانِ مصوب شورایعالی کار - حقوقی که برخی آن را دستاورد دانستند! - دیگر حتی نمیتوانند رویای خانهدار شدن را به خواب هم ببینند، عدهای صدها ملک و هکتارها زمین اندوختهاند و حساب داراییشان از دستشان خارج شده است. درحالیکه زندگی در شرایط کنونی برای خیلیها بسیار سخت و طاقتفرسا شده، برای عدهای دیگر چیزی کم از بهشت ندارد؛ آنهایی که رمز موفقیتشان را احتمالا خواندنِ سرگذشت زندگی استیو جابز و بیل گیتس میدانند و به دیگران توصیه میکنند حتما برای شروعِ موفقیت، کتاب «قورباغهات را قورت بده» را بخوانند!
چندی پیش نشریهی «فوربس» از رشد انفجاری تعداد ابر میلیونرهای ایرانی در زیر سایهی تحریمها خبر داد و نوشت: «اکنون در ایران، حدود ۲۵۰ هزار نفر با ثروت بالاتر از یک میلیون دلار زندگی میکنند و به این ترتیب، ایران چهاردهمین کشور جهان از منظر تعداد میلیونرها است و در خاورمیانه هم جایگاه نخست را به خود اختصاص داده است». یعنی درحالی که طبق آمار غیررسمی چیزی حدود ۶۰درصد از مردم دچار فقر نسبی هستند، عدهای در سایهی تحریمها و با کمک سیاستهای دولت ایران ابرمیلیونر شدهاند.
احسان سلطانی (کارشناس مسائل اقتصادی) در خصوص گزارش نشریهی فوربس به ایلنا میگوید: این موضوع را از چند منظر میتوان مورد بررسی قرار داد: اول این سوال پیش میآید که آیا افزایش میلیاردرهای ایرانی به معنای خلق ثروت در ایران است؟ پاسخ من به این سوال کاملا منفی است؛ این اتفاق به هیچ وجه نیفتاده است. ببینید در این سه چهار سال گذشته سرانهی تولید ناخالص ما منفی بوده و رشد نکرده بنابراین با اطمینان میتوان گفت که در این کشور ثروت خلق نشده، اقتصاد رشد نکرده و درآمد ملی بالا نرفته است.
وی ادامه داد: بحث بعدی این است که چگونه میشود در شرایطی که در کشور هیچ اتفاق مثبتی از نظر اقتصادی در مجموع رخ نداده و ثروت ملی، درآمد مردم و تشکیل سرمایه همه منفی بوده، چنین اتفاقی افتاده باشد؟ پاسخ این است که این افزایش ثروت در واقع بیش از هر چیزی به شوکهای ارزی برمیگردد که دولت از سال ۹۷ شروع کرد و در مرحلهی بعد در سال ۹۹ ادامه داد. درواقع همین دو شوک ارزی شوکی بزرگی را به اقتصاد ما وارد کرد به طوریکه قیمت ارز نزدیک به هشت برابر افزایش پیدا کرد و در حال حاضر نیز بیش از شش برابر آن باقی مانده است.
سلطانی با بیان این پرسش که شوک ارزی چه چیزی را رقم زده است، گفت: این شوک در واقع باعث شده حقوقبگیران و طبقات پایین به شدت سرکوب شوند و قدرت خرید خود را از دست بدهند و درواقع با مالیات تورمی غارت شوند.
وی افزود: شوک قیمت ارز به دنبال خود شوک قیمتها را به دنبال داشت و بر داراییها اثر گذاشت؛ به این صورت که قیمت داراییها بالا رفت مثلا در جریان شوک ارزی برآوردهای رسمی نشان میدهد که قیمت مسکن حدود ۷برابر بالا رفت - البته برآورد ما افزایش بیش از ۷درصدی را نشان میدهد - همچنین قیمت سهام شرکتها تقریبا بیش از ده برابر افزایش یافت.
این کارشناس در ادامه بیان کرد: خب همانهایی که صاحبان املاک و زمین و سهام و غیره بودند از این وضعیت سود بردند. البته درست است که بخشی از اینها مربوط به افراد و نهادهای خُرد است اما بخش عمدهی آن مربوط به افرادی است که دارای دارایی و ثروت هستند. حالا در این وضعیت ارزش این دارایی و ثروتی که اینگونه به وجود آمده، کاغذی است و ثروتشان حبابده است.
سلطانی با تاکید بر اینکه اگر قیمت ارز و داراییها در این حد ثابت بماند عدم تعادل عجیبی ایجاد میشود، گفت: یک سوم مردم ایران خانه ندارند و اصلا بخش عظیمی از مردم ایران داراییهای خاصی ندارند، در چنین وضعیتی در واقع این افراد عادی هستند که آسیب دیدند و در مقابل با بالارفتنِ قیمتها دارایی آن گروه ثروتمند ۶۰ برابر شده است.
این کارشناس اقتصادی تاکید کرد: یعنی اگر طیف ثروت را در ایران تقسیم کنیم و بگوییم قبلا نود درصد مردم سی یا چهل درصد دارایی داشتند الان این به بیست درصد رسیده؛ یعنی توضیح درآمد بر داراییها به شدت تغییر کرده است. بنابراین آنچه به آن افزایش ثروت گفته میشود در واقع افزایش شبهثروتی است که به خاطر شوکهای ارزی ایجاد شده است. افزایش ثروت یعنی اگر قبلا صدهزار کارخانه داشتیم به دویست هزارتا افزایش پیدا کند و یا مثلا داراییهای کشور بیشتر شود، اما الآن چنین اتفاقی نیفتاده است.
سلطانی اظهار کرد: در چنین وضعیتی دولت بعدی اگر واقعا دولت محرومان و فقیران است - آنطور که ادعا میکند - و اگر میخواهد با فساد مبارزه کند، در درجهی اول باید با این فساد قیمت ارز مقابله کند.
وی در پاسخ به این سوال که آیا دولت توانایی مبارزه با این فساد را دارد، گفت: البته که میتواند این کار را انجام دهد؛ ببینید درآمدهای ارزی بالا میرود و بنابراین نرخ ارز میتواند واقعی شود و از این وضعیت کاذب و حباب قیمتها بیرون بیاید و به تبع آن قیمت داراییها و قیمت این ثروتهای موهومی تثبیت نشود و تبدیل به ثروت قابل معامله نشود. در نتیجهی این اتفاق شکاف ثروت بین محرومان و ثروتمندان تا حدودی تعدیل خواهد شد.
سلطانی اظهار کرد: متاسفانه دولت یازدهم و دوازدهم شکاف بسیار عظیم درآمد و ثروت بین طبقات پایین و متوسط و طبقات ثروتمند ایجاد کرده است و این بزرگترین خیانتی بود که به مردم ایران کرد. باید ببینیم که دولت سیزدهم میتواند این شکاف را تا حدی ترمیم کند یا اینکه به این شکاف ثروت و درآمد صحه میگذارد و آن را به یک بحران تبدیل میکند.
این اقتصاددان با تاکید بر اینکه عدهای به خاطر شوکهای قیمتی و تشکیل حبابِ داراییها ثروت بسیاری پیدا کردهاند، گفت: بزرگترین فساد سه سال گذشته این است که شرایطی را فراهم کردهایم که عدهای بدون تلاش و کار و زحمت و بدون ایجاد شغل و فقط با استفاده از شرایط تحریم به ثروتی عظیم دست یافتهاند.
وی گفت: به اعتقاد من تحریمها در نیمه دوم امسال برطرف خواهد شد؛ برخی تحریمها ماندنی نیست. اما دولتی که با شعار فساد و به اسم دولت محرومان روی کار آمده است اگر واقعا به این شعارهای خود وفادار بماند، مشکلات تا حدودی حل خواهد شد و این را آینده نشان خواهد داد.
این اقتصاددان در پاسخ به این سوال که آیا میتوان به از بین رفتن این شکاف درآمدی در آینده امیدوار بود یا خیر، گفت: در این خصوص الان هیچ چیز نمیتوانیم بگوییم؛ در واقع هیچ چیز از دولت آینده نمیدانیم. در حال حاضر صحبتی از تعدیل و و اصلاح نشده است. اولین حرکتی که دولت آینده باید انجام دهد این است که نشان دهد که میخواهد با فساد مبارزه کند و جلوی ثروتهای باد آورده را بگیرد.
وی در پایان گفت: کسی با ثروت مخالف نیست، مخالفت ما با ثروتهایی است که بدون تلاش ایجاد شدند و عدهای در شرایطی که اقتصاد کشور دچار ریزش و و نابسامانی شده است با سوءاستفاده از این وضعیت و تحریمها و سوداگری و نوسانگیری به ثروتهایی رسیدهاند که دولت میتواند با اصلاح قیمتها اقدامات مناسبی انجام دهد و با آن مقابله کند. اما اینکه دولت آینده واقعا عمل میکند من فعلا هیچ چیز نمیتوانم بگویم. تا الآن در این رابطه حرفهای کلی زده شده و باید دید این حرفها واقعی است و اقدامی در این راستا انجام خواهد گرفت و یا فقط شعار بوده است.