ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - تنهایی چطور می‌تواند ما را در این روزهای سخت سر پا نگه دارد؟

به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، الیویا لِینگ در نیویورک تایمز نوشت:

چند وقتی است که حسابی از یکدیگر جدا افتاده‌ایم و در تلۀ دیوارها محصور شده‌ایم. هرقدر هم بگویند که فاصله‌گذاری اجتماعی حیاتی است، باز از سختی آن کم نمی‌کند.

بااین‌حال، چیزهای زیادی در دسترس است که می‌تواند ما را در این روزهای سخت سر پا نگه دارد و، برخلاف تصور، «تنهایی» یکی از آن‌هاست. تنهایی فقط وضعیتی نامطلوب که باید سرکوب شود یا از بین برود نیست. تنهایی جنبه‌ای شگفت‌انگیز و اعجاب‌آور نیز دارد.

در زمستان ۱۹۴۲، کمی پس از آنکه به پرل هاربر حمله شد، ادوارد هاپر نقاشی جدیدی را آغاز کرد: نمای بیرونی یک غذا‌خوری‌ در نیویورک در شب، و چهار غریبه‌ای که انگار پشت شیشۀ سبزرنگ آن گیر افتاده‌اند. در میان همۀ نقاشی‌های هاپر، «شب‌زنده‌داران»۱ عصارۀ تنهایی شهرنشینی را به تصویر می‌کشد: احساس ناتوانی در پیوند با دیگران، درحالی‌که میلیون‌ها نفر دوروبرمان را احاطه‌ کرده‌اند.

در طی دهه‌ها، همیشه «شب‌زنده‌داران» را نمادی از این حال ناخوش دانسته‌اند، آن‌قدر که دستمایۀ انواع هجوها و تقلیدها شده است. گاهی آدم‌های سودازدۀ درون نقاشی کلاه جشن و سرور بر سر می‌کنند و گاهی کل غذاخوری در فضا معلق می‌شود. اخیراً نمونه‌ای جدید از این شوخی‌ها دست به دست می‌شود؛ رنگی به روی نقاشی نمانده، آدم‌ها غیبشان زده و غذاخوری خالی است.

حالا همۀ ما تنهاییم، از یکدیگر جدا افتاده‌ایم و در تلۀ دیوارها محصور شده‌ایم، مثل نسخه‌ای قرنِ بیست‌ویکمی از خلوت‌نشینی قرون وسطا. شهرِ پرجنب‌وجوش تعطیل شده است یا به زودی تعطیل خواهد شد.

هرقدر هم بگویند که فاصله‌گذاری اجتماعی حیاتی است، باز از سختی آن کم نمی‌کند. و تنهاترشدن یکی از هزینه‌های ناگزیر آن خواهد بود.

تنهایی نه همان انزواست و نه پیامد ناگزیر آن. همان‌طور که نقاشی هاپر نشان می‌دهد، تنهایی شاید درست در مجاورت دیگران رخ بدهد. ممکن است در میان جمع یا حتی در رابطۀ ازدواج احساس تنهایی کنیم و، از طرفی، ممکن است در کلبه‌ای کوهستانی آسوده و خشنود باشیم.

نیاز هر یک از ما به صمیمیت، نزدیکی و پیوند متفاوت از دیگری است. تنهایی فقط وقتی سراغمان می‌آید که که این نیاز خاص و فردی‌مان برآورده نشود.

تنهایی در جهان اجتماعی ما ممنوع است و رنج خارق عادت آن تاحدی ناشی از شرمساری است. احساسی دیرینه و ماندگار وجود دارد که می‌گوید تنهاییْ مجازاتِ درماندگی اجتماعی است؛ نوعی واماندگی است در محبوب و دوست‌داشتنی‌بودن به حد کفایت. این باور در مواقع عادی صادق نیست، چه رسد به شرایط قرنطینه.

بااین‌همه، تنهایی همچنان با روش‌های دیگری رنج می‌آفریند و آثاری ملموس و واقعی بر ذهن و بدنمان بر جای می‌گذارد. ازاین‌رو، مهم است که برای محافظت از خودمان شیوۀ کار آن را بفهمیم.

جان کاسیوپو۲، عصب‌شناس اجتماعی، و همکارانش در دانشگاه شیکاگو دریافتند که احساس تنهایی، یعنی تجربۀ درونی تنهایی و نه صِرف تنهابودن، موجب «حساسیتِ بیش از اندازه» [یا گوش به‌زنگی]۳ نسبت به تهدیدهای اجتماعی خواهد شد.

این حالت، که به‌نحوی ناخودآگاه در فردِ تنها رسوخ می‌کند، باعث می‌شود او بیش از علائم دوستی و محبت به نشانه‌های طرد‌شدن و محرومیت توجه نشان دهند. در این چرخۀ معیوب، هر سوءبرداشتی از رفتارهای ظریف اجتماعی دلیل روشنی می‌شود برای کناره‌گیری بیشتر از اطرافیان و، بدین ترتیب، تنهایی به‌طور پیوسته تثبیت می‌گردد.

ازآنجاکه «گوش به‌زنگی» کاملاً بی‌صدا نفوذ می‌کند، باید به شیوه‌ای آگاهانه شناسایی و اصلاح شود. دراوضاع و احوال اخیر، به احتمال زیاد اکثر تعاملات اجتماعی در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی اتفاق می‌افتد. شاید توییتی لایک نخورد، یا پیامی خوانده شود اما پاسخی نگیرد، و آن تیک آبی هم مزید بر علت بشود و احساس نادیده‌گرفته‌شدن را درونمان شعله‌ور سازد.

به‌جای این نتیجه‌گیری‌ شتاب‌زده که نادیده گرفته شده‌ام یا دوستم ندارند، لازم است به یاد داشته باشیم که یک‌طرفه به قاضی نرویم و پیوندهای اجتماعی‌مان را حفظ کنیم و استمرار ببخشیم.

بخشی از ترسناک‌بودن بحران اخیر به این دلیل است که نه‌تنها ترس از قرنطینه، بلکه کابوس حیوان اجتماعی را به جانمان می‌اندازد، یعنی ترس از به‌کلی رهاشدن. این همان چیزی است که در پس همۀ آن شهرهای خالی در فیلم‌های علمی‌تخیلی نهفته است: وحشت از واپسین نفر بودن؛ گشتن در میان راهروهای متروکۀ فروشگاه‌ها؛ مأیوس و ناامید مثل ویل اسمیت در فیلم «من افسانه هستم»، درحالی‌که همۀ منابع و ذخایر دارند تمام می‌شوند و کسی نمانده که به او عشق بورزی.

هنگام بُروز چنین احساساتی، انزوا را تجربه می‌کنیم، ولی در عین حال نقطۀ مشترکی برای ارتباط با میلیاردها غریبه هم به دست می‌آید. یکی از جنبه‌های «تنهایی» که به‌سختی می‌توان فهمید این است که حالتی مشترک میان بسیاری از افراد در همۀ زمان‌هاست. مهم نیست اکنون چه میزان اضطراب را تجربه می‌کنید، شما در این «حال» تنها نیستید. هر کسی از اینکه دیگران رهایش کنند وحشت می‌کند.

نیاز به ارتباط چنان برای ما حیاتی است که نبودش میزان کورتیزول و آدرنالین را افزایش می‌دهد، بدن را کمابیش در وضعیت خطر فرومی‌برد‌ و منجر به احساسی می‌شود که اکثر افراد، پیش از این، در اوج اضطراب تجربه می‌کردند.

تنهایی پادزهر هم دارد، از تمرین‌های سادۀ نفس‌کشیدن تا توجهی آگاهانه به خوشی‌های کوچک اطرافمان: برگی که جوانه زده، ابرهای آسمان و طعم نان. جهان طبیعت به راهش ادامه می‌دهد و نگریستن به آن راهی است برای فرونشاندن وحشت؛ باید به یاد داشت که هر اتفاقی بیفتد، باز هم بهار از راه خواهد رسید.

اما تنهایی فقط وضعیتی نامطلوب که باید سرکوب شود یا از بین برود نیست. تنهایی جنبه‌ای اعجاب‌آور نیز دارد، نوعی ادراک تکان‌دهنده که ویرجینیا وولف را واداشت تا در دفتر خاطرات سال ۱۹۲۹ خود چنین بنویسد: «اگر می‌توانستم این احساس را به دام خود اندازم، حتماً این کار را می‌کردم: احساس شنیدن آواز دنیای واقعی، که انگار تنهایی و سکوتْ آدمی را از دل این دنیای زیستنی بیرون می‌راند». وولف با قرنطینه بیگانه نبود؛ در دوره‌های طولانی‌ای که در بستر بیماری گرفتار آمد، چیزی شگفت‌انگیز در تنهایی یافت، ترکیبی از فقدان و تمنا که الهام‌بخش خلاقیت بود.

اغلب ما یکسره از کمبود وقت می‌نالیدیم، ولی اکنون در زمان معلقیم. پس فرصتی مهیا شده است برای ارتباطی متفاوت. طی دورۀ درازی از تنهایی، فهمیدم که هنر از ارزشمندترین دلخوشی‌هاست، و سفر به دنیای دیگران از راه رمان‌ها، نقاشی‌ها و فیلم‌ها به شکلی جادویی باعث می‌شد احساس کنم دیگران به دیدارم می‌آیند، دیده می‌شوم و با آن‌ها پیوند می‌یابم.

آذوقۀ من برای روزهای قرنطینه این‌هاست: فیلم زیبا و هراس‌آور «امن»۴، اثر تاد هینس، دربارۀ زنی که دچار بیماری مرموزی شده است. تصمیم گرفته‌ام آثار دیکنز را بیشتر بخوانم.

نمی‌توانم از نمایشگاه دیوید هاکنی در «گالری ملی پُرتره» در لندن دیدن کنم، اما می‌توانم کتاب‌هایش را بگردم و در نقاشی‌هایش سیر کنم و محو نگاه ظریف و باوقار او به خانواده و دوستانش شوم.

عشق تنها با تماس فیزیکی ابراز نمی‌شود، بلکه بین غریبه‌ها دست‌به‌دست می‌شود و میان موضوعات و کلمات کتاب‌ها سفر می‌کند. چیزهای زیادی در دسترس است که می‌تواند ما را سر پا نگه دارد و، برخلاف تصور، تنهایی یکی از آن‌هاست. ارمغان شگفت‌انگیز تنهایی این است که انسانیت مشترکمان را مستحکم می‌کند.

دیگران هم ترسیده‌اند، انتظار می‌کشند و گوششان به اخبار است؛ تمام دنیا در یک کشتی سفر می‌کنند. هرچند ممکن است وحشت‌زده شده باشیم، اما حالا کمتر از هر زمان دیگری تنهاییم.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را الیویا لِینگ نوشته است و در تاریخ ۱۹ مارس ۲۰۲۰ با عنوان «How to Be Lonely» در وب‌سایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۹۹ با عنوان «این روزها کمتر از هر زمان دیگری تنهاییم» و با ترجمۀ مرتضی منتظری مقدم منتشر کرده است.
•• الیویا لِینگ (Olivia Laing) نویسنده و منتقد فرهنگی انگلیسی است. او تاکنون سه کتاب تألیف کرده است و برای نوشته‌هایش برندۀ چند جایزۀ ادبی و نامزد چندین جایزۀ ادبی معتبر شده است. شهر تنها (The Lonely City: Adventures in the Art of Being Alone) عنوان یکی از کتاب‌های اوست.

[۱] Nighthawks
[۲] برای اطلاعات بیشتر دربارۀ مطالعات جان کاسیوپو به پروندۀ اختصاصی سیزدهمین فصلنامۀ ترجمان مراجعه کنید. با عنوان «هیچ‌کس تنها نیست؛ پرونده‌ای دربارۀ انزوا، تنهایی و خلوت‌گزینی».
[۳] hypervigilance
______________________

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشترمُتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیب­ های فراوانی را تجربه می­ کنند. اما وقتی ابزارِ تعاملِ فرهنگی میان اِلیت­ ها (افراد تصمیم­ گیرنده و اثرگذار) هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به بحران­ ها و تَکَرّر بحران­ ها می ­دهد. منظور از ابزارِ تعاملِ فرهنگی چیست؟ با یک مثال به تجزیۀ این موضوع می ­پردازیم. آیا تابحال فرصت کرده ­اید به این مسئله فکر کنید که چرا افرادِ روحانی از هر جناح و گرایشِ فکری که باشند در نهایت با یکدیگر احساسِ قرابت و هم ­اندیشی می ­کنند؟ شاید یک علتِ تعیین­ کننده این باشد که: «متون مشترک خوانده ­اند.» کتاب­ ها، رساله­ ها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته باشند، مکانیزم­ های تعامل و تحمل را در میان خود عادی­ سازی کرده­ اند.

دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساخته و پرداخته شده و حلقه ­های وصل فکری اِلیت­ها شده­اند. اِلیت ­ها که شامل نویسندگان، خبرنگاران، سیاست­مداران، هنرمندان و کارآفرینان می ­شود، نیاز به متون و ادبیاتِ مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان می­ دهد که مارکسیسم فقط ذهن­ های اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاه ­ها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حکّ شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، کُلیۀ­  ساز و کارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود. همین تجربه در غرب اروپا و شمال آمریکا پیرامون دموکراسی از ژان بُدَن (1596-1530) شروع شد و هم چنان با نوشته­ های فراگیر یورگن هابرماس ( -1929) در حال تکامل است. هرچند دموکراسی Applicationهای مختلف در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و آمریکا عرضه کرده ولی در عمومِ این کشورها از مبانی و مفاهیم مشترکی برخوردار است.

چگونه می­ توان صاحب دموکراسی شد و رفتارِ و اندیشه­ های دموکراتیک داشت ولی در میان صدها اثرِ جدی، حداقل متونِ زیر را نخواند: 

 

(Social Contract (1762

Jean-Jacques Rousseau

 

(The Federalist Papers (1780

Alexander Hamilton

 

(Democracy in America (1835

Alexis de Tocqueville

 

(On Liberty (1859

John Stewart Mill

 

(Democracy and Education (1916

John Dewey

 

(Capitalism, Socialism and Democracy (1942

Joseph Schumpeter

 

(The Origins of Totalitarianism (1951

Hannah Arendt

 

(A Preface to Democracy (1956

Robert A. Dahl

 

(Social Origins of Dictatorship and Democracy (1966

Barrington Moore Jr.

 

(The Wheels of Commerce (1979

Fernand Braudel

تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از اِلیت یک کشور از مجموعۀ سیاست ­مداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آن­ها را) از طریق نظام آموزشی-دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی می­انجامد. مطالعۀ تاریخ اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن نشان می­دهد، باورهای مشترکِ اِلیت ­ها به تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل می گردند. متون مشترک اِلیت به یک جهان­بینی مبدل و سپس آگاهانه و ناآگاهانه به صورت استنباط ­های عمومی ظاهر می ­شوند.

وقتی تاریخِ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه می­ کنیم، در هیچ مقطعی دردرون اِلیت ها، انسجام فکری مشاهده نمی شود. از قاجار به بعد، هر گروه اِلیت را که بررسی می­ کنیم، از جریان­ های فکری مختلف تشکیل شده که هریک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل می­ کنند. طی یک قرن گذشته، چندین دسته از ادبیات و بعضاً در تضاد با یکدیگر وجود داشته است. در دورۀ پهلوی، ادبیات اِلیت سیاسی، باستان­گرایی بود در حالی که بخش قابل توجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیاتِ چپ معتقد بودند و هم­زمان، فعالینِ اقتصادی به آمیخته­ا ی از لیبرالیسم و تجارتِ سنتی باورداشتند؛ هرچند از سال 1313 تا 1320 و 1348 تا 1357، کلیۀ استنباط­ ها، سیاست­ گذاری­ ها و مدیریت کلان، در دو فرد خلاصه می ­شد.

در مقام مقایسه، قابل توجه است که بخش اعظمِ اِلیت فرانسه از دانشکده­ای فارغ ­التحصیل شده ­اند که در آن اقتصاد، سیاست و حقوق تدریس می­شود (Sciences Po). این در حالی است که ادبیات، متون و کتبِ مربوط به دموکراسی در 120 سالِ گذشتۀ تاریخ اجتماعی و سیاسی ما، در دوائری محدود مطرح بوده است و در هیچ مقطعی به ادبیاتِ مُسلط (Mainstream) در میان نویسندگان، خبرنگاران، سیاست ­مداران، دانشگاهیان و کارآفرینان تبدیل نشده است. مطالعات، تدریس و سخنرانی ­های پراکنده در مورد دموکراسی به انسجام و اجماعِ فلسفی و مفهومی و در نهایت عملکردی اِلیت ­ها منجر نمی­ شود.

طی قرنِ گذشته، به چهار دایرۀ چپ، دینی، ملّی و دموکراتیک در صحنۀ­ اجتماعی و سیاسی می­ توان اشاره کرد. هرچند در بعضی مفاهیم، هم­پوشانی­ هایی میان این چهار دایره قابلِ تصور است، ولی در مجموع، مستقل از یکدیگر عمل کرده­اند و از همه مهم­تر، هرکدام متون و ادبیات و کتب خود را داشته ­اند. به عنوان مثال، هرکدام از این جریان ­ها به یک سوالِ کلیدی پیرامون توسعه ­یافتگی، پاسخ­ هایی دارند که قابل جمع ­کردن و تبدیل آن­ها به یک خط مشی در حکمرانی نمی­ شود. آیا در جهانی که زندگی می ­کنیم و در این منظوم ه­ای که باید جامعه ­ای را مدیریت کنیم اصولاً باید «تولید ثروت» بشود یا خیر؟ دلیل اصلی فَرازُ و نشیب­های دائمی در حوزه سیاست­گذاری و قطع و وصل نظام ­های سیاسی در جامعۀ ما، حاکی از فقدانِ اجماع در ادبیاتی است که مجموعۀ­ نظرات نخبگان را یکجا جمع ­کند.

کدام وجوهِ استنباطی مشترکی می ­تواند میان یک تحصیل کردۀ اقتصادِ دانشگاهِ Cambridge انگلستان و شاغل در سازمان برنامه و بودجه از یک طرف، و نمایندۀ مجلس با تحصیلات حوزوی از طرف دیگر وجود داشته باشد؟ این دو عضوِ اِلیت کشور، دو نوع ادبیات و متون خوانده ­اند و از واژه­ ها و مفاهیمی مانند توسعه، فرهنگ، ارتباطات بین ­المللی، تولید ثروت و دیپلماسی، تلقیّات بسیار متفاوتی دارند که بعضاً ممکن است حتی یک نقطۀ مماس هم نداشته باشد. در نهایت، وقتی ده پانزده هزار نفری که اِلیت را تشکیل می­ دهند از چندین منبع متفاوتِ استنباطی برخوردار باشند، به کلی گویی، ابهام گویی، تغییرِ موضع روزانه، فراز و نشیب­ های دائمی و عملکردهای موازی و متناقض متوسل می­ شوند.

دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحتِ عامه، ثروت­ یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بین ­الملل نظرخاص خود را دارد. هرچند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی، اصالت اندیشه ­های متفاوت را می­ پذیرد و «حقِ» انسان­ها می­ داند که دیدگاه­ های متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهان بینی­های جهان سومی، این حق را به رسمیت نمی­ شناسند. خاطرم هست فردی در داوس 2015  (Davos) که از طرف دفترِ صدراعظمِ آلمان آمده بود در ضمنِ گزارشی در مورد یک میلیون مهاجر سوری گفت که دولت آلمان با دانشگاهِ الازهر مصر قرارداد بسته است تا 120 مُفتی برای مهاجرین مسلمانِ سوری تربیت و به آلمان اعزام کند. این اقدام قبل از آنکه یک سیاست­ گذاری باشد، یک طرزِ تفکر نسبت به حقوق مذهبی مسلمانان مهاجر در آلمان است.

یکی از دلایل مهمی که جامعۀ ما دموکراتیک نمی­شود عدمِ تسلطِ طیف وسیعی از نویسندگان، خبرنگاران، دانشگاهیان، سیاست­مداران و کارآفرینان به زبان­های مهم خارجی مانند انگلیسی، فرانسه و عربی است. مطالعۀ متون و ادبیات هر موضوعی به زبان اصلی آن به هیچ وجه قابل مقایسه حتی با بهترین ترجمه­ های آنها نیست. روح واژه­ها و مفاهیم در ترجمه از میان می­ رود و معلوم نیست خوانندۀ­ متن ترجمه­شده تا چه میزان با دقت و فرموله ­بندی نویسنده آشنا می­ شود. به موازات مطالعه و درک دقیقِ متون و ادبیات یک جهان­ بینی، اعتقاد پیداکردن و درونی­ کردن (Internalization) فرهنگ آن متون، خود زاویه ­ای دیگر از سختی­ های عملیاتی کردن آن جهان­ بینی است. به عبارت دیگر، مطالعۀ متون دموکراسی با رفتار دموکراتیک دو موضوع متفاوت است. با بررسی نظام­های دموکراتیک به نظر می­ رسد مادامی که سیستمِ حقوقی دموکراتیک ایجاد نشود، رفتار دموکراتیک فرصت ظهور پیدا نمی­ کند.

ژاپن و آلمان هر دو مانند یک سیستم عمل می­کنند. نظام استنباطی و فکری در هر دو کشور تحت تأثیر باورهای مشترک در لایه­ های مختلف اِلیت­ های این دو کشور است. باورهای مشترک به نوبۀ خود متأثر از ادبیات و متون مشترک و نظام آموزشی یکپارچه است. واژۀ دموکراسی در جامعۀ­ ما عمدتاً در سخنرانی­ها و به صورت شفاهی مطرح می­ شود و پشتوانۀ تاریخی و مطالعاتی قابلِ اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهه ­های آینده، ادبیات آن بیشتر مطالعه شود، چالشِ بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی که در یک جامعه، نظام حقوقیِ دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظارِ رفتارِ دموکراتیک، غیر واقع بینانه خواهد بود. در سال 1380 به یک فعال سیاسی این نکات را اشاره داشتم: شما که در پی توسعۀ سیاسی یا دموکراسی هستید، یا با متون دموکراسی آشنا نیستید ویا این جامعۀ خود را نمی­ شناسید. نمی­ شود با باورهای 5 درصدِ اِلیت یک کشور، دموکراسی به پا کرد. دمکراسی یک پروسۀ طولانی آموزش، مطالعه و درک مشترکی از مفاهیمِ دموکراتیک را می­ طلبد. تکثر و بلکه تضادِ فکری وسیعی در بینِ اِلیت این جامعه وجود دارد. اعتقاد به دموکراسی مابین اِلیت بسیار اندک است و سازوکار حقوقی آن وجود ندارد. با سخنرانی و میتینگ نمی شود به دموکراسی  دست یافت. ابتدا ادبیات و متون آن باید در مجموعۀ اِلیت مورد پذیرشِ تعهدآور قرار گیرد.

بعلاوه این جامعه، فرهنگِ انباشته شده­ای در ناخودآگاه خود دارد که نیازمند تحولِ جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را بپذیرد و از یک نسل به دیگری منتقل کند. بی ­دلیل نیست که طی 120 سال گذشته، پروژه ­های مشروطه ­خواهی، آزادی سیاسی، دموکراسی­ خواهی و اصولاً تحولِ ساختاری یکی پس از دیگری ناتمام و ناکام مانده­اند. یک دلیلِ کانونی، ناآشنا بودن اکثریتِ فعالین با ادبیاتِ تئوریک تغییر و ساختارسازی است. اِلیت و جامعه ­ای که با کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشۀ­ تغییر به صلح نرسد، نمی ­تواند در انتظارِ تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ ژاپن و کره­جنوبی را مطالعه کنیم. بی دلیل نیست که می گویند یک فرد مساوی است با آنچه خوانده است.

دکتر محمود سریع ­القلم . استاد علوم سیاسی دانشگاه شهیدبهشتی و پژوهشگر توسعه

منبع: عصرایران

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - بازار لایوهای اینستاگرامی در شب‌های کرونایی داغ داغ است. آدم معروف‌ها با هم گفت‌وگو می‌کنند و مردم هم پای صحبت‌های آنها می‌نشینند و اگر بخش نظرات باز باشد، در بحث آنها مشارکت هم می‌کنند.

یکی از داغ‌ترین لایوهای اینستاگرام مربوط به گفت‌وگوی حسن آقامیری؛ روحانی که به حکم دادگاه روحانیت خلع لباس شده است با احلام خواننده زن ایرانی بود.

تعجب آور است نه؟ یک روحانی ولو خلع لباس شده را چه کار با یک خواننده آن‌ور آبی، آنهم آوازه‌خوان زن! واقعا کرونا تو با ما چه کرده‌ای؟

برای جامعه‌ای که حرف زدن با یکدیگر را بلد نیستند، باید هم این لایو، تعجب آور باشد. باید انگشت به دهان بگیرند و بگویند«مگه داریم؟ مگه میشه؟»

حرف زدن و استدلال کردن در جامعه ایرانی، غریب است. جامعه روشنفکر، مذهبی، متوسط، تحصیل نکرده و ... هم ندارد. اصلا حرف زدن و شنیدن در قاموس ما نیست. مرغ ما همیشه یک پا دارد مگر استثنایی از آسمان نزول کند.

ما وقتی در جمعی با کسانی همفکر و هم نظر هستیم هم نتوانیم درست بشنویم و گفت‌وگو کنیم چه برسد به جمع‌هایی که اتفاق نظر در آن وجود دارد. همین گروه‌های سیاسی را ببیند. اگر رقیب بگوید ماست سفید است، می‌گویند نه، شما یک روده راست در شکم خود ندارید، ماست سیاه است چون شما گفته‌اید سفید است.

حسن آقامیری و احلام با هم حرف زدند، بدون هیچ مشکلی. شاید آنها در بسیاری از مسائل مثل هم فکر نکنند اما به یکدیگر احترام گذاشتند و نظرات هم را شنیدند و عقاید خود را بیان کردند.

قرار نیست همه مثل هم فکر کنیم و یا شبیه به هم باشیم. ما می‌توانیم نظرات مختلفی داشته باشیم اما در کنار هم زندگی کنیم و حرف یکدیگر را بشنویم.

احلام به احترام حسن آقامیری، روسری سر کرده بود. این یعنی یک حرکت رو به جلو در جامعه ایرانی. این جامعه ایرانی شامل همه ایرانی‌ها می‌شود حتی آنهایی که در خارج از مرزهای ایران زندگی می‌کنند.

حاصل تمام سال‌هایی پر تنشی که به یکدیگر اجازه ندادیم، حرف بزنیم و در گوش‌های خود پنبه گذاشتیم چه بود؟ به جز جدایی و فاصله افتادن بین مردم.

یکی از مهم‌ترین مشکلات ما این است که می‌خواهیم طرف مقابل‌مان را در گفت‌وگو قانع کنیم. اگر با استراتژی قانع کردن وارد یک گفت‌وگو می‌شویم از همان اول بدانیم که آخرش شکست و تنش است. باید یاد بگیریم نظرات خود را بگوییم و طرف مقابل هم حرف‌های خود را بیان کند.

فکر می‌کنید چرا هیچگاه کل کل‌های فوتبالی سرانجامی ندارد؟ چون هر دو طرف بنا دارند قانع نشوند و حرف‌های طرف مقابل را قبول نکنند.

تا وقتی قرار است با هم حرف بزنیم و خود را حقیقت مطلق و طرف مقابل را کفر کامل بدانیم راه به جایی نمی‌بریم. دو انسان با دو تفکر مختلف با هم حرف می‌زنند بدون اینکه کسی بخواهد طرف مقابل را قانع کند.

حرف زدن و شنیدن به ما یاد می‌دهد که بتوانیم در کنار هم به صورت مسالمت آمیز زندگی کنیم. این روزها حتی در بسیاری از خانه‌ها اعضای خانواده نمی‌توانند با هم حرف بزنند و همه سر موضع خود هستند. پدر روی نظر خود ایستاده است و فرزند روی حرف‌های خود پافشاری می‌کند.

لایو آقامیری و احلام نمونه بارز یک هم‎زیستی مسالمت آمیز بود. یک اتفاق مهم در جامعه ایران. اتفاقی که می‌تواند تکرار شود. تکرار گفتن و شنیدن.

مصطفی داننده

منبع: عصر ایران

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - سخنرانی مرکل و نحوه مواجهه او با کرونا نقطه مقابل رهبران مرد بود. او بر خلاف دیگران که از اصطلاحات جنگی استفاده کردند، تعابیر مدنی به کار برد. فریب، نیرنگ و دروغ یا مطالب ناشی از ناآگاهی در سخنان او نبود، همچنین از بخش انسانی ماجرا نیز غفلت نکرد.

به گزارش ایسنا، عباس عبدی، روزنامه‌نگار، در روزنامه شهروند نوشت:‌ «بررسی یک گروه پژوهشگر نشان داده است در کشورهایی که زنان مسئولیت اصلی امور را عموما در مقام نخست‌وزیر عهده‌دار هستند، موفقیت بیشتری در مبارزه با کرونا داشته‌اند. موارد آن شامل آلمان، نیوزیلند، ایسلند، فنلاند و تایوان هستند. اگرچه این کشورها بعضا زیرساخت‌های اقتصادی، بهداشتی و درمانی قوی دارند ولی شاید نتوان تنها با ارجاع به این زیرساخت‌ها مسأله را توضیح داد، چون کشورهای دیگری هم با زیرساخت‌های به نسبت مشابه وجود دارند. حداقل این که تفاوت میان فرانسه و آلمان از این نظر تا این حد
برجسته نیست.

به نظر می‌رسد که مسأله را باید در تفاوت‌های دیگر جست‌وجو کرد؛ تفاوت‌هایی که نیازمند بحث و بررسی است و حتی باید از بحران عبور کنیم تا ارزیابی قابل قبول‌تری از آن به دست آوریم. ما هنوز در ابتدای راه هستیم و فقط بخشی از مسیر طی شده است ولی تا همین جا می‌توانیم از دو زاویه تفاوت عملکردها را مشاهده کنیم. معیار مقایسه را آلمان با سایر کشورهای غربی در نظر می‌گیریم.

نخستین وجه تفاوت رویکرد رهبری آلمان با دیگر کشورها نسبت به کرونا بود. مقایسه سخنان مرکل با بوریس جانسون، ترامپ و حتی مکرون نشان می‌دهد که مرکل انسانی‌تر، واقع‌گرایانه‌تر و مسئولانه‌تر سخن گفت و انتظارات مخاطبان خود را برآورده کرد؛ در حالی که آن دیگران در ابتدا به شدت غیر مسئولانه و حتی تحقیرآمیز با ماجرا مواجه شدند و تا هنگامی که ویروس گسترش نیافت، تغییر عقیده ندادند و به تعبیر دقیق زمان طلایی را در مبارزه با کرونا از دست دادند. سخنرانی مرکل و نحوه مواجهه او با کرونا نقطه مقابل رهبران مرد بود. او بر خلاف دیگران که از اصطلاحات جنگی استفاده کردند، تعابیر مدنی به کار برد. فریب، نیرنگ و دروغ یا مطالب ناشی از ناآگاهی در سخنان او نبود، همچنین از بخش انسانی ماجرا نیز غفلت نکرد.

وجه دوم در عملکرد است. او خیلی سریع‌تر از دیگران به افراد بیکار مقرری را پرداخت، دستورات روشن در فاصله‌گذاری فیزیکی صادر و مهم‌تر از همه اقدام به آزمایش‌های فراوان کرد تا افراد مبتلا را از دیگران متمایز و قرنطینه کند. به همین علت تعداد تلفات آلمان در مقایسه با پنج کشور غربی دیگر و حتی کشورهای کوچک‌تری مثل هلند، بلژیک و سوییس که همه همسایه آلمان هستند، بسیار کمتر است.

برای این تفاوت چشمگیر در تلفات چه تحلیلی می‌توان ارایه کرد؟ شاید بخشی از آن متاثر از وضعیت عمیق‌تر مفهوم و عمل سیاست نزد کنشگران و نخبگان آلمانی است. برخلاف آن کشورهای دیگر که سیاست تا حدی مبتذل و گرایش به عوام‌فریبی پیدا کرده، به طوری که از اعتبار سنتی آن فاصله گرفته است، در آلمان هنوز شاهد تداوم سنت سیاسی هستیم. مرکل به نوعی تداوم سنت سیاسی گذشته آلمان است؛ در حالی که ترامپ و بوریس جانسون تداوم رهبران قبلی این کشورها نیستند و به نوعی در ذیل گفتارهای عوام‌فریبانه به قدرت رسیده‌اند.

ولی شاید این هم همه ماجرا نباشد. زنان برای حضور در عرصه سیاسی نیازمند نشان‌دادن تفاوت‌های جدی میان خودشان با رقبای مرد هستند و اگر این تفاوت‌ها را داشته باشند و بتوانند نشان دهند، در این صورت شانس بیشتری برای انتخاب‌شدن خواهند داشت. ویژگی‌ای که خانم کلینتون با بدنامی مالی و سیاسی برای برتری یافتن به ترامپ نداشت. در واقع چون فرض بر این است که مردان عهده‌دار سیاست می‌شوند، لذا برای رد این فرض زنان باید شایستگی‌های بیشتری از خود بروز دهند. به علاوه در زمان قدرت باید بیش از مردان مواظب رفتار و گفتار خود باشند و همین امر احتمالا بهتر از هر علت دیگری این تفاوت را توضیح می‌دهد.

 

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - حالا که «پروتکل اقلیمی»مان مثل هیچ کجای دنیا نیست، سرتان را از آمار کشورهای دیگر و نحوه اداره بیمارستان‌هایشان بیرون بکشید. به ما نگاه کنید. ما مردم این سرزمین که داریم یکی‌یکی مبتلا می‌شویم!

به گزارش ایسنا، عصر ایران نوشت: «خوشبختی احساسی است که از بدبختی دیگران به آدم دست می‌دهد!» این تعریف شاید بی‌رحمانه باشد اما انگار در کشور ما یک اصل است. برای پنهان کردن کاستی‌ها. برای این که بگوییم آسمان همه جا یک رنگ است و این قدر غر نزنید، ببینید دیگران چقدر بدبخت‌ترند!

در بخش‌های خبری صداوسیما و رسانه‌های رسمی مدام روی آمار بالای مرگ‌و‌میر و ابتلا در ایتالیا و اسپانیا مانور داده می‌شود. حتی در گزارشی در یک بخش خبری برای این که ثابت کند اوضاع ایتالیایی‌ها از ما بدتر است، تصاویر مربوط به اسکان خیابانی بیماران یک بیمارستان در زلزله کرواسی را به جای بیماران کرونایی ایتالیا پخش کردند! یا بعضی مقامات کلیدی مدام از دیگر کشورها مثال می‌آورند.

واقعاً فکر می‌کنید با این رفتارها حال ما خوب می‌شود؟ دل‌مان قرص می‌شویم؟ همدیگر را نگاه می‌کنیم و می‌گوییم خدا را شکر که ایتالیایی‌ها از ما بیشتر می‌میرند؟ نه! با شنیدن مرگ دیگران حال ما بهتر نمی‌شود. با اعلام آمار ایتالیا و اسپانیا و آمریکا، مُردگان ما زنده نمی‌شوند. چون می‌پرسیم چرا فقط باید در مصیبت‌ها با دنیا مقایسه شویم؟ یادتان می‌آید یک بار گزارشی پخش کرده باشید که میزان درآمد سرانه یا رفاه آمریکایی‌ها را در قیاس با مردم ایران نشان داده باشید؟

یک بار کامران نجف‌زاده گزارشی در مورد آزادی مطبوعات آنجا ساخته باشد و مقایسه کند با شرایط ما؟ خبری خوانده باشید در مورد این که چطور یک کارگر ساده اگر مورد ظلم کارفرما قرار بگیرد می‌تواند به اتحادیه‌اش پناه ببرد و موضوع را با چه جدیتی پیگیری می‌کنند؟ فقط در مرگ و مصیبت قابل مقایسه‌ایم؟

دست بردارید از این مقایسه‌ها! شما مسئول جان ما هستید، همان طور که سال هاست در مورد این که چه بپوشیم و چه بنوشیم و چه بخوانیم و چه نخوانیم و حتی به چه فکر کنیم و فکر نکنیم و بچه به دنیا بیاوریم یا نیاوریم تصمیم گرفته‌اید.

چندی قبل امیرحسین رستمی بازیگری که در تلویزیون تعدادی از سوالات موجود در ذهن مردم کوچه و خیابان را پرسید، فردایش عذرخواهی کرد و گفت: «هر کشوری یک پروتکل اقلیمی دارد و من نمی‌دانستم». تمام دنیا «پروتکل اقلیمی» ندارد و ما داریم؟! این پروتکل اقلیمی دقیقاً چیست؟

از روزنامه‌نگار تا وزرای بهداشت، از پزشک و پرستار درگیر با کرونا تا نماینده مجلس فریاد زدند: «قرنطینه کنید!» و گوش ندادید. گفتند و نوشتیم که عده به توصیه‌های پدارنه شما گوش نمی‌دهند، نصیحت‌درمانی جواب نمی‌دهد و به سفر می روند و ویروس پخش می‌شود، گوش نکردید و گفتید مردم فهیم هستند و همکاری می‌کنند. همکاری را باور کنیم یا آمار سفرهای نوروزی چندمیلیون نفری خودتان را؟ اینها به کنار، آمار مبتلایان که دست خودتان است. نگاه کنید! واقعاً رعایت کردند؟

من در حوزه قرنطینه سوادی ندارم، همانطور که مثل میلیون‌ها نفر دیگر برایم اهمیتی ندارد که پشت درهای بسته چه اختلاف‌ نظرهایی دارید. این حرف‌ها و جدل‌ها مال خودتان، اختلاف دولت با نهادهای دیگر به ما مربوط نیست، نه مسئولش هستیم و نه مسبب و تصمیم‌گیر و داورش، اما شما مسئول مراقبت از جان یکان‌یکان ایرانیان هستید.

حالا که «پروتکل اقلیمی»مان مثل هیچ کجای دنیا نیست، سرتان را از آمار کشورهای دیگر و نحوه اداره بیمارستان‌هایشان بیرون بکشید. به ما نگاه کنید. مراقب جان عزیزان ما باشید. ما مردم این سرزمین که داریم یکی‌یکی مبتلا می‌شویم و در دسته‌های ده‌تایی می‌میریم!»

ادامه مطلب...

«این که مثل اقتصادخوانده‌ها اسیر اعداد نشوی و به عکس از انسان و به تعبیر مصطفی ملکیان از «‌انسان گوشت و پوست و استخوان‌دار» سخن بگویی، از او یک شخصیت قابل احترام و حداقل جذاب برای رسانه‌ها ساخته بود. مردی که دربارۀ آدم‌ها حرف می‌زد نه از توسعه و نرخ رشد و نمودار و جدول‌های بی‌روح و بی‌گوشت و پوست و استخوان.»

به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «هم‌زمان با افزایشِ قربانیانِ کرونا در ایران که تا لحظۀ تحریرِ این نوشته از ۶۰۰ نفر هم گذشته شمارِ درگذشتگانِ مشهور و مطرح در رسانه‌ها به خاطر ابتلا به این ویروس نیز دو‌ رقمی شده است. (پیش‌تر: سیدهادی خسروشاهی، محمد میر‌محمّدی، فاطمۀ رهبر، حسین شیخ‌الاسلام، دکتر موسی زرگر، سیدهاشم بطحایی، دکتر محمد‌رضا راه‌چمنی، دکتر اسماعیل یزدی، عفت موسوی همسر دکتر محمدی گرگانی و چند تن دیگر)

هر چند همه - مشهور و غیر مشهور و با هر گرایشِ فکری و سیاسی - هم‌میهنِ ما هستند و جان‌باختنِ اعضای کادر درمانی که فداکاری کردند هم دردآور و مظلومانه است اما درگذشتِ چهره‌هایی که نام و آوازه‌ای در سطح عمومی دارند اولاً نشان می‌دهد که قضیه جدی‌تر از آن است که تصور می‌شود و کرونا نزدیک‌تر از آن است که می‌پنداشتیم یا همچنان می‌پنداریم. ثانیاً وقتی از جامعه‌ای محدود - صاحبانِ شهرتِ رسانه‌ای - این‌گونه قربانی می‌گیرد می‌توان حدس زد در سطح کلان چه می‌کند یا چه می‌تواند بکند.

در تازه‌ترین مورد، دکتر فریبرز رییس‌دانا، اقتصاددان با گرایش‌های سوسیالیستی و سندیکالیستی، نویسنده، عضو کانون نویسندگان و فعال حقوق بشر به خاطر ابتلا به کرونا جان باخته است. دکتر رییس‌دانا از آن چهره‌های خاص بود که حتی مخالفان و منتقدان نیز به او احترام می‌گذاشتند و دست کم برایشان جذاب بود و مصاحبت و دیدار او در خاطره می‌ماند. خوش‌پوش بود و کراوات می‌بست و زندگی مدرنی داشت اما لیبرال نبود و از حقوق کارگران می‌گفت. اقتصاددان بود اما نه‌تنها مانند باورداران به اقتصاد آزاد نمی‌اندیشید که از جدی‌ترین و مشهورترین منتقدان سیاست‌های تعدیل اقتصادی در دوران سازندگی و خصوصی‌سازی‌های انجام شده به شمار می‌رفت.

هر چند اقتصاددانان مسلمان و حلقۀ پیرامون میرحسین موسوی و چهره‌هایی چون دکتر فرشاد مؤمنی یا دکتر ستاری‌فر و اصطلاحاً نهادگرایان را به عنوان منتقد و مخالف سیاست‌های لیبرالی می‌شناسیم اما رییس‌دانا نیز مانند آنها به‌تندی به آن سیاست‌ها می‌تاخت و با منافع کارگران و زحمت‌کشان مغایر می‌دانست. تفاوت او با اقتصاددانان نهادگرا در این بود که آنان از دولت حسن روحانی حمایت کردند چون بیش از تعدیل با پوپولیسم دوران احمدی‌نژاد مخالف بودند و دوست نداشتند آن سیاست ها بازگردد. فریبرز رییس دانا اما پس از برجام و بعد از ورود هیأت‌های خارجی به ایران نیز خوش‌بین نبود و جملۀ مشهور و مکرر او این بود که «اقتصاد ایران در گروگان گروه‌های خاص است و تنها دست به دست می‌شود» و دولت‌ها را تنها لایۀ رویی می‌دانست و بارها به حضور نام‌هایی چون اکبر ترکان و محمدرضا نعمت‌زاده و محمد نهاوندیان در دولت اول احمدی‌نژاد به عنوان مستند ادعای خویش اشاره می‌کرد؛ در حالی که علی‌القاعده نباید هیچ نسبتی با آن دولت می‌داشتند.

مهم‌ترین انتقاد او این بود که آزاد‌سازی اقتصادی همان آزادی در اقتصاد و سیاست نیست و آن چه را «انتقال منابع و سرمایه‌ها به گروه‌های خاص» توصیف می‌کرد برنمی‌تافت و زبان به انتقاد می‌گشود؛ صریح و بی‌مجامله.

رییس‌دانا به معنی خاص کلمه چپ بود اما خود او مثل چپ‌ها زندگی نمی‌کرد و این ناشی از استفاده از امکاناتی بود که خود به دست آورده بود نه با رانت و وابستگی به قدرت. معیار او برای ارزیابی دولت‌ها هم بهایی بود که به سندیکاها و تشکل‌ها می‌دادند و از این رو در حالی که منتقد جدی سیاست‌های دولت هاشمی رفسنجانی بود از احمدی‌نژاد هم دفاع نمی‌کرد و حتی معتقد بود دولت احمدی‌نژاد راست‌ترین دولت بود و از حسن روحانی انتقاد می‌کرد که می‌خواهد از او هم جلو بزند: «زمان احمدی‌نژاد اتحادیه‌های کارگری بیشترین ضربه را خوردند. بیشترین واردات در دوران او انجام شد. سندیکاها در این دوره تعطیل شدند. نظارت‌ها در این دوره برداشته شد و بیشترین خصوصی‌سازی در این زمان انجام شد و صندوق بین‌المللی پول به خاطر خصوصی‌سازی از احمدی‌نژاد تشکر کرد.»

از این استاد اقتصاد که در مدرسۀ اقتصاد و سیاسی لندن درس‌خوانده و درس داده بود، یک بار سؤال شد سرمایه‌داری را نفی می‌کند یا نه؟ او در این‌باره به «الشرق‌الاوسط» گفته بود: «‌سرمایه‌داری را نه یک‌سره می‌توان نفی کرد نه یک‌سره پذیرفت. من از آن دسته آدم‌های افراطی نیستم که یا عاشق بازار باشم یا عاشق استالین. من از عدالت اجتماعی صحبت می‌کنم. افراطی نباید فکر کرد. سرمایه‌داری ارزش‌های فراوانی را هم ایجاد کرده و هنوز دارد به وجود می‌آورد. پس این داروها چه هستند؟ اما اینجا یک بیمار سرطانی باید درد بکشد و بمیرد. در حالی که ۸۰ درصد هزینه‌های بیمار را تأمین اجتماعی باید پرداخت کند. اما چه کسی را رییس تأمین اجتماعی کردند؟ سعید مرتضوی را. در این دولت هم وزیر مسکن می‌گوید من از مسکن مهر بدم می‌آید. حال آن که ۳۷ هزار میلیارد تومان از ذخیرۀ پرقدرت برداشتند و ۲۰۰ هزار مسکن مهر ساختند. آیا هر خانه برای مستمندان ۱۸۵ میلیون تومان تمام شده؟»

با این همه آن چه نام فریبرز رییس‌دانا را بیشتر بر سر زبان‌ها انداخت بازداشت شبانۀ او در آذر ۱۳۸۹ و درست شب اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها و در پی مصاحبه با تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی بود. در حالی که بیشتر از دولت‌های قبل انتقاد کرد که در آن زمان ستوده هم می‌شد. در آن مصاحبه این را هم البته گفته بود: «دولت آقای احمدی‌نژاد از طریق شوک‌درمانی وارد نشده از طریق توهّم‌درمانی وارد شده. یارانه‌ها را در واقع و به‌تدریج و قطعه‌قطعه حذف کرده‌اند و حالا دارند به جای آنها مقداری پول به حساب مردم می‌ریزند تا از توهّم پولی مردم محروم استفاده کنند. دولت‌های هاشمی و خاتمی هم می‌خواستند یارانه‌ها را حذف کنند اما توان و نیروی نظامی نداشتند. من از یارانه برای طبقات محروم دفاع می‌کنم اما این جور که یارانه‌ها را قطع کنی و به جای آن پولی بدهی، به رفاه همگانی نمی‌انجامد.»

دلیل بازداشت او از زبان جعفری دولت‌آبادی دادستان وقت تهران این گونه اعلام شد: «وقتی در آستانۀ اجرای طرح بزرگی هستیم حق نداریم در آن اخلال ایجاد کنیم.»

با این همه منتقدان و مخالفانی هم داشت که اتفاقا خود او را به سخنان عوام‌گرایانه متهم می کردند اما نگاه انسانی و دغدغه‌های او را در علن یا خفا می‌ستودند.

این که اقتصاد خوانده باشی اما از کارگران و منافع آنان سخن بگویی و «سودمحور» و محو آموزه‌های «آدام اسمیت» نباشی، این که سوسیالیسم را بستایی اما از آزادی و حقوق بشر دفاع کنی و استالینی نیندیشی، این که بتوانی در لندن بی‌دغدغه زندگی کنی اما در ایران صریح و روشن حرف بزنی و به زندان هم بیفتی، این که مثل غالب اقتصاد خوانده ها اسیر اعداد نشوی و مدام حساب و کتاب نکنی و به عکس از انسان و به تعبیر مصطفی ملکیان از «‌انسان گوشت و پوست و استخوان‌دار» و نه اعداد و درصدها فارغ از آدم‌ها سخن بگویی از او یک شخصیت قابل احترام و حداقل جذاب برای رسانه‌ها ساخته بود. مردی با دغدغۀ انسانِ گوشت و پوست و استخوان‌دار که از آدم‌ها حرف می‌زد نه از توسعه و نرخ رشد و نمودار و جدول‌های بی‌روح و بی‌گوشت و پوست و استخوان.

این سطور هنگامی نوشته می شود که فریبرز رییس‌دانا در ۷۱ سالگی و در پی ابتلا به کرونا جان باخته و فعلا نه امکان تشییع درخور جنازۀ اوست و نه برگزاری مراسمی؛ آن هم برای کسی که خود یک پای برگزاری مراسم مهم بوده است و ماندگارتر از همه تشییع پیکر احمد شاملو در مرداد ۱۳۷۹ از مقابل بیمارستان ایرانمهر و حضور پررنگ و محکم او و تلاشی که هر سال برای مراسم سالگرد در امامزاده طاهر می‌کرد و گاه از جانب نهادهای رسمی همراهی می‌شد و گاه نه.

رییس‌دانا اقتصاددان بود اما اسیر اقتصاد و اعداد نشد. حرف سیاسی می‌زد اما نگاه او معطوف به قدرت نبود و با سیاسیون نشست و برخاست نداشت. احترام این قلم به او هم که در قالب این نوشته جلوه کرده الزاما به خاطر افکار و آرای او نیست که قطعا با گروهی از آنها هم‌داستانی ندارم. به سبب «دغدغه‌ها»ی اوست و این که می‌خواست صدای طبقات ضعیف جامعه باشد و البته احترام به انسان و تشکل‌گرایی. او عاشق تشکل و انجمن و کانون بود و از این حیث شبیه مردی که به لیبرال بودن شهره است: مهندس مهدی بازرگان.

جایی هم نوشته بود که در پاییز ۱۳۷۷ و همان‌روزی که محمد جعفر پوینده – نویسنده و مترجم – را ربودند و کشتند ناهار با هم بودند و نگران محمد مختاری مفقود شده و این حدس که «باید اتفاقی افتاده باشد.» پوینده به رییس‌دانا می‌گوید: «حس می‌کنم مرا تعقیب می‌کنند» و به همین خاطر با هم از دفتر خارج می‌شوند. پایین در مقابل دفتر یک سواری مسافرکش اصرار داشته آن دو را سوار کند: «من به‌ خاطر درخواست قبلی از تاکسی تلفنی امتناع کردم اما احساس می‌کنم سواری به دنبال جعفر [پوینده] راه افتاد. چند ساعت بعد خبر محمد مختاری پخش شد و به گمانم همان ساعت‌ها نیز جعفر را خفه کرده بودند...»

اندک زمانی بعدتر وزارت اطلاعات دولت اصلاحات در اطلاعیۀ تاریخی ۱۵ دی ۱۳۷۷ اعلام کرد که آن قتل‌ها کار «عوامل خودسر درون وزارت اطلاعات» بوده و پس از چندی نیز نام سعید امامی بر زبان‌ها افتاد.

کسی نمی‌داند شاید اگر در پاییز ۱۳۷۷ فریبرز رییس‌دانا هم سوار آن اتومبیل شده بود او را نیز خفه می‌کردند یا شاید هم چون دو نفر بودند از این کار می‌گذشتند و جعفر پوینده هم زنده می‌ماند.

کرونا اما جان او را در واپسین روزهای اسفند ۱۳۹۸ ستاند تا اگر از آن پاییز و در ۵۰ سالگی جَسته باشد در این زمستان و در ۷۱ سالگی قربانی شود.

با این همه و دربارۀ مرگ مردی که اهل اقتصاد بود اما با کلمه نسبت داشت و با شاملو دوستی، گویاترین سخن شعر بامدادِ شاعر می‌تواند باشد:

مرگ را دیده‌ام من

در دیداری غم‌ناک

من، مرگ را سوده‌ام.

من، مرگ را زیسته‌ام

با آوازی غم‌ناک، غم‌ناک

و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...

ادامه مطلب...

*علی فتحی آشتیانی
روانشناس و عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی

با توجه به شیوع کرونا و انتشار اخبار و اطلاعات ضدو نقیض در این زمینه، بسیاری از افراد جامعه در شرایط پرتنش و مضطربی به سر می‌برند که این امر نه تنها هیچ سودی برای آنها ندارد، بلکه حتی با ضعیف ساختن سیستم دفاعی بدنی، آنها را در برابر بیماری آسیب‌پذیرتر نیز می‌سازد.

میزانی از استرس، نگرانی، ترس و اضطراب در زندگی نه تنها بد نیست، بلکه می‌تواند کمک‌کننده باشد و فرد را برای مقابله با تهدیدات پیش رو ر زندگی آماده کند و برای آن برنامه داشته باشد. ولی وقتی این استرس، نگرانی، ترس و اضطراب تشدید می‌شود و تداوم می‌یابد، از حالت طبیعی خارج شده و بیمارگونه می‌شود و واکنش‌های متعددی از جمله واکنش‌های جسمانی، شناختی، عاطفی و رفتاری را به راه می‌اندازد. همه افرادی که اضطراب را تجربه می‌کنند، ترکیبی از این 4 مولفه را گزارش می‌کنند.

واکنش‌های جسمانی شامل افزایش ضربان قلب، عرق‌کردن، خشکی دهان، لرزش، سرگیجه، تند و کوتاه شدن تنفس، سر درد و درد عضلانی، تحریک­پذیری، خستگی، ناراحتی معده- روده­ا (سوء هاضمه، تهوع، یبوست، اسهال)، تکرر ادرار، کاهش انرژی، احساس خستگی، مشکلا ت خواب، تغییر اشتها و ... است.

مولفه شناختی شامل افکار و باورهایی در این مورد که فرد آسیب دیده و یا کنترل خود بر موقعیت را از دست می‌دهد. لذا استرس منجر به کاهش توانایی تفکر، کاهش توانایی توجه و تمرکز، مشکلات مربوط به حافظه و به یادآوردن مطالب، بزرگنمایی و فاجعه سازی مشکلات و ... می‌شود.

واکنش‌های عاطفی شامل ترس، نگرانی، غم، از بین رفتن علاقه به فعالیت‌های لذت‌بخش معمول، احساس سرخوردگی، تحریک‌پذیری، عصبانیت، احساس ناتوانی و ... می‌شود.

 واکنش‌های رفتاری شامل اجتناب از موقعیت‌های خاص، پرسش­‌های مکرر در مورد رو به راه بودن اوضاع، دائم به دنبال خاطرجمع بودن، سرزنش دیگران، گسترش شایعات، وابستگی به الکل و مواد و ... می‌شود.

در شرایط جاری، ویروس کرونا نگران‌کننده است و نیاز به توجه و مراقبت دارد، به ویژه در زمانی که احساس تهدید می‌کنیم و توانایی لازم برای مقابله با آن را نداریم، طبیعی است که دچار ناراحتی، نگرانی، اضطراب و ترس شویم.

به علاوه دلایل متعددی وجود دارد که به این استرس دامن می‌زند: از جمله سرعت انتشار بیماری از حالت اپیدمی به پاندمی؛ ناآگاهی و عدم شناخت کامل این ویروس از نظر علائم و نشانه‌های آن؛ راه‌های انتقال؛روش‌های پیشگیری و مراقبت‌های اولیه؛ طول دوره بیماری؛ روش‌های درمان و پیامدهای آن؛ وجود اطلاعات ضد و نقیض، اینفودمی‌ها یا آمار و اطلاعات گسترده غیرموثق و نامعتبر و بزرگنمایی آن از طریق شبکه‌های اجتماعی و ... موجب شده میزان استرس، ترس و نگرانی از این بیماری، خیلی بیشتر از خود بیماری شود.

بعلاوه می‌دانیم که استرس شدید و طولانی مدت، سیستم ایمنی ما را تضعیف می‌کند، مقاومت ما را در برابر بیماری‌ها کاهش می‌دهد و شانس ابتلا به بیماری افزایش می‌یابد. بر این اساس استفاده از نکات زیر می‌تواند در کنترل و کاهش استرس، نگرانی، ترس و اضطراب ناشی از این بیماری کمک‌کننده باشند.

 مدیریت استرس:

-درصدد کسب اطلاعات زیاد، به هر قیمتی و از هر کانالی نباشیم. اطلاعات و حرف‌های ضد و نقیض، بدون امکان تمیز و تشخیص آنها، میزان نگرانی ما را افزایش می‌دهد.

-منابع کسب اطلاعات خود را مدیریت کنیم. از منابع مطمئن و موثق استفاده نماییم. تا جایی که می‌توانیم از خبرها فاصله بگیریم.

-در جستجوی دریافت آمار لحظه به لحظه نباشیم. این اطلاعات نه تنها کمک‌کننده نیستند، بلکه نگرانی را افزایش می‌دهند.

-از اخباری که تاثیر منفی می‌گذارند و هیجانات منفی را بسط می‌دهند، فاصله بگیریم.

-زمان کمتری صرف خواندن، شنیدن یا تماشاکردن چیزهایی باشیم که اضطراب ما را افزایش می‌دهند.

-در مورد واقعیت‌های گذشته و رویدادهای پیش رو بزرگنمایی و فاجعه انگاری نکنیم. در عین حال ناچیزانگاری هم نکنیم.

-قبول کنیم موضوع جدی است ولی می‌توان با مراقبت و پیشگیری، آن را مدیریت نمود و میزان ابتلا به آن را کم کرد.

-بپذیریم که موضوع جدی است ولی مشابه سایر بیماری‌ها، قابل مدیریت است و راه حل مطمئنی برای درمان آن پیدا می‌شود.

-بپذیریم بسیاری از اتفاقات در ارتباط با ویروس کرونا در اختیار ما نیست تا بتوانیم اقدامات موثری انجام دهیم. بنابراین به سمت چیزهایی برویم که در اختیار ماست. از جمله رفتارهای خودمراقبتی، رعایت بهداشت فردی، مدیریت هیجانات، نحوه تماس و ارتباط با دیگران و ...

-از واقعیت‌ها فرار نکنیم، آنها را انکار یا سرکوب نکنیم. برعکس سعی کنیم آنها را بشناسیم و زیر سوال ببریم تا افکار و احساسات بهتری داشته باشیم.

-چسبیدن بیش از حد به هر چیزی، اضطراب آور است. تا زمانی که بیش از حد به چیزی فکر کنیم، آرامش نخواهیم داشت.

-سعی کنیم نگرانی را به مساله تبدیل کنیم. بجای اینکه ذهنمان را درگیر سوال‌های تکراری چه می شود .... اگر ...؟ بکنیم، از خودمان بپرسیم بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم، چیست؟ بعد در جهت تحقق آن، گام‌های عملی، اجرایی و دقیق برداریم.

-سبک زندگی سالمی اتخاذ کنیم. تغذیه مناسب، خواب مناسب، ورزش مناسب، سرگرمی و پرکردن اوقات فراغت با کارهایی که ما را شاد می‌کند و...

-سعی کنیم رفتار و عملکرد عادی داشته باشیم. فعالیت‌های روزمره و عادی خود را حفظ کنیم.

-مثبت نگر باشیم. به جنبه‌های مثبت زندگیمان توجه کنیم. از چیزهایی که داریم لذت ببریم و شکرگزاری کنیم. کارهای مثبت انجام دهیم. کسانی که موجب رنجش ما شده‌اند، را ببخشیم. برای سلامتی خود و دیگران دعا کنیم و از دیگران هم بخواهیم دعا کنند. دعا نقطه اتصال ما به نیرویی قدرتمند است که می تواند امید را در ما تقویت کند. اعمال و رفتارهای خوب دیگران را تشویق کنیم. 

-از کلمات، جملات یا رفتارهای آرامش‌بخش، به ویژه مواردی که در گذشته به ما کمک کرده‌اند، استفاده کنیم.

-از روش‌های آرامش‌بخش یا مقابله‌ای مثل تنفس آرام یا عمیق، تصویرپردازی ذهنی و ... استفاده کنیم.

-سرمایه روانشناختی خود را که شامل امیدواری، خوش‌بینی، تاب آوری و خودکارآمدی است، ارتقاء ببخشیم.

-فضای زندگیمان را با هیجانات مثبت (نشاط، شادی، محبت، طنز و شوخی، خنده و ...) پر کنیم. هیجانات مثبت چراغ سبز را برای زندگی روشن می‌کنند.

-با افراد شاد، خوش‌بین، امیدوار، شوخ طبع و با روحیه قوی ارتباط برقرار کنیم.

-مرتباً به خودمان یادآوری کنیم که سالم، قوی، شاد و با نشاط هستیم و آمادگی مقابله با هر سختی و دشواری را داریم.

-احساسات و نگرانی‌های خود را با افراد قابل اعتماد در میان بگذاریم.

-از افراد غمگین، ناامید، افسرده، دلسرد، بی‌انگیزه، بی‌حوصله، ترسو، مضطرب، بدبین، پرخاشگر، سرزنشگر، متخاصم، ... که استرس ما را افزایش می‌دهند، دوری کنیم.

-با مدیریت هیجانات منفی (ترس، اضطراب، غم، خشم، افسردگی و ...) و با تقویت سیستم ایمنی به جنگ ویروس کرونا برویم و مطمئن باشیم که او را شکست خواهیم داد. غم و نا امیدی، بی انگیزگی و... کمکی نخواهند کرد.

-در مواردی که ترس و اضطراب مان زیاد است یا در گذشته زمینه اضطراب، ترس، وسواس، افسردگی، بیماری‌های روان- تنی، مشکلات شبه جسمی و ... داشته‌ایم و در حال حاضر تشدید شده‌اند و نمی‌توانیم آنها را مدیریت کنیم، از یک  روانشناس خبره کمک بگیریم.

 مدیریت استرس در خانواده:

اقدامات متعددی برای مدیریت و کنترل استرس و اضطراب ناشی از ویروس کرونا در خانواده، می‌توان انجام داد که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‌شود.

در جهت ایجاد جوِّ سالم، محبت آمیز و صمیمانه بین اعضای خانواده تلاش کنیم.

فضای خانواده را با هیجانات مثبت (شادی، نشاط، شوخی، طنز، ...) پر کنیم.

با همدیگر بخندیم. خنده سیستم ایمنی ما را تقویت می‌کند.

اوقات فراغت خانواده را با مطالعه، سرگرمی، بازی، تفریح، تماشای فیلم و سریال و ... پر کنیم.

تا جایی که برایمان امکان پذیر است، به اعضای خانواده و نزدیکان کمک کنیم.

با اتفاق خانواده به کارهای عقب افتاده بپردازیم.

میزان مشارکت و همکاری در خانواده را افزایش دهیم.

به اعضای خانواده گوشزد کنیم، آدمی از دل سختی‌ها و دشواری‌ها به پختگی و رشد یافتگی می‌رسد.

 مدیریت استرس در ارتباط با کودکان:

کودکان به هنگام ناراحتی و استرس، به والدین می‌چسبند، مضطرب می‌شوند، گوشه گیر می‌شوند، آشفته، عصبانی و پرخاشگر می‌شوند، نافرمانی می‌کنند، دچار شب ادراری می‌گردند و ... . در چنین شرایطی رعایت نکات زیر کمک کننده است:

برای کودکانتان وقت بگذارید، تا می‌توانید عشق و محبت و توجه نثارشان کنید و رابطه نزدیکی با آنان برقرار کنید.

به حرف‌ها و نگرانی‌هایشان گوش دهید، با مهربانی و آرامش با آنها صحبت کنید و به آنها اطمینان خاطر دهید.

کودکان خیلی زود خسته و بی حوصله می‌شوند. لذا برای اوقات فراغت آنان در شرایط جدید برنامه‌ریزی کنید.

برای بازی کردن با کودکان، برنامه‌ریزی کنید و وقت بگذارید.

مطالعه را به برنامه روزانه کودکان، اضافه کنید. ضمن پیشنهاد کتاب مورد نظر خودتان، اجازه دهید هر کتابی را که دوست دارند، بخوانند.

مرور درس‏‌های گذشته همراه با فعالیت‏‌های جذاب و دوست داشتنی مثل برگزاری مسابقه، را مدنظر قرار دهید. واقعیت‌ها را با زبان ساده و قابل درک و فهم بدون ایجاد اضطراب، برای کودکان توضیح دهید. برایشان توضیح دهید که چه اتفاقی افتاده و چه کارهایی باید صورت گیرد.منبع: ایرنا

ادامه مطلب...

قابل پیش بینی بودن برف یعنی اینکه می‌شود آن را مدیریت کرد و جلوی فاجعه را گرفت دقیقا کاری که در استان گیلان انجام نشده است.
 

همزیستی نیوز - زلزله را نمی‌شود پیش بینی کرد. می‌آید، می‌لرزاند، می‌رود و شهر و کشوری را داغ‌دار می‌کند. البته بماند که کشورهایی هستند که با ساختن خانه‌های ضد زلزله، جلوی غیرقابل پیش بینی بودن زمین لرزه را هم گرفته‌اند و خود را برای زلزله هم آماده کرده اند. وقتی زلزله می‌آید آنها فقط می‌لرزند و تمام.

برف و باران را اما می‌شود پیش بینی کرد. علم هواشناسی آنقدر پیشرفت کرده است که می‌توان فهمید طی روزهای آینده، آسمان برفی می‌‎شود و زمین سفیدپوش.

قابل پیش بینی بودن برف یعنی اینکه می‌شود آن را مدیریت کرد و جلوی فاجعه را گرفت دقیقا کاری که در استان گیلان انجام نشده است.

اینکه برق و آب و گاز قطع می‌شود و زندگی مردم فقط به خاطر بارش یک برف مختل می‌شود یعنی مدیریت استانی تعطیل است.

برف گیلان در تابستان یا بهار نبوده است که بگوییم حضرات مسؤول غافلگیر شده‌اند. به خدا که از قدیم الایام در زمستان برف می‌آمده است.

چرا باید همانگونه که مردم در 50 یا 60 سال پیش در مسیرهای منتهی به گیلان به خاطر بارش برف غافلگیر می‌شدند در سال 98 خورشیدی بازهم در راه بمانند. تازه در آن زمان‌ها، پیرمردها به جوان‌ترها با توجه به تجربه‌شان می‌گفتند این وقت سال به دل جاده نزنید، آسمان بی‌رحم است.

صرف هشدار به مردم درباره اینکه چند روز آینده برف می آید و به شمال سفر نکنید همه مدیریت بحران نیست بلکه مسوولان هم مخاطب این هشدار هستند و آنها نیز باید خود را برای قطع آب و برق و گاز مردم آماده کنند نه اینکه ادای کسانی را درآورند که برای اولین بار برف سنگین می بینند.

مسؤولان استانی گیلان الان پاسخ این سوال‌ها را بدهند. مردمی که برق‌شان در این سرما قطع شده است، چگونه زندگی کنند؟ آنهایی که سیستم گرمایش‌شان پکیج است و با نبود برق بلااستفاده می‌شوند، چگونه خود را گرم می‌کنند؟ مردم گرفتار برف و محبوس شده در خانه، چگونه غذا تهیه می‌کنند؟

واقعا مدیریت اینقدر سخت است؟ وظیفه استاندار، فرماندار و مسؤولان شهری چیست؟

آیا واقعا غافلگیر شدن در برف و باران نوبر است. متاسفانه ما دچار مسؤولانی هستیم که خوب غافلگیر می‌شوند. عید یادتان هست. آنها در باران هم غافلگیر شدند و فاجعه شیراز رقم خورد. هنوز تصاویر آخرالزمانی دروازه قرآن شیراز در ذهن‌ها مانده است.

گویا شمال و جنوب، غرب و شرق هم ندارد کلا مسؤولان استانی غافلگیر می‌شوند مگر اینکه خلافش ثابت شود.

نمی‌توانید، بروید. خدمت شما برای مردم زحمت است. لطفا اجازه بدهید کسانی که توانایی مدیریت دارند بر مسند کار بنشینند تا شاهد اینگونه فجایع نباشیم.

استاندار گیلان، اهل استان بوشهر است. او بسیاری از دوران خدمت خود را در جنوب کشور گذرانده است. معمولا مردم در جنوب ایران با پدیده‌ای به نام برف و مشکلات آن آشنا نیستند. حالا باید پرسید چرا فردی از جنوب ایران برای پست استانداری راهی گیلان می‌شود که در زمستان‌ها معمولا درگیر برف و بحران‌های آن است.

چرا سعی نمی‌شود برای پست مهم استانداری از اهالی همان استان استفاده شود تا حداقل فردی که در این مقام قرار می‌گیرد با مشکلات استان و شهرها و روستاهای آن آشنا باشد.

تازه رییس سازمان بازرسی گیلان می‌گوید:« وضعیت موجود شرایط خاص بحرانی نبوده و فقط بارش برف داشتیم.»

كلا عادت نداريم قبلا از يك حادثه قابل پيش بيني كاري كنيم ما هميشه مردم بعد از حادثه هستيم. داستان برف هم امروز يا فردا تمام مي‌شود. بايد منتظر بود تا ببينم سري بعد قرار است با چه اتفاقي غافلگير شويم.

مصطفی داننده

منبع: عصرایران

ادامه مطلب...

پیام داده که فلانی هستم و در همان اولین پیام سر راست سر موضوع رفته است. 32 سالش است. عکسش را نیز فرستاده است. چهره کم سن و زیبایش را که دیدم در دلم غمی بزرگ نشست. می‌گوید «من هرچه زودتر می‌خواهم از این خراب شده راحت شوم. اگر ممکن است هرچه زودتر برایم یک شوهر پیدا کن. پدرم اجازه نمی‌دهد تنهایی از کشور بیرون بروم. تنها راهم برای خلاصی ازدواج است».

دادن همین پیام همان و بعد پیام‌های متواتر که عجله دارد و خیلی زود باید برایش یک کیس ازدواج پیدا شود. آخرش عصبانی شدم و هرآنچه که باید می‌گفتم به او متذکر شدم.

اینها یک بخش از زنان کشورم هستند. زنانی که فکر می‌کنند خلاصی‌شان قائم به یک مرد است. زنانی که سن‌ شان از سی که می‌زند بالا در تقلا برای رفتن از خانه پدری هستند. حق هم دارند. بعد از یک سنی محیط خانه برایشان تکراری و کسل کننده می‌شود، از آن طرف ازدواج هم حق طبیعی و جزو نیازهایشان است. حالا بماند که خود مساله ازدواج بنا به دلایل بسیاری در کشور توازنش به هم خورده و همین افراد فرصت ازدواج معقول را هم کمتر به دست می آورند.

زنان که بخش بزرگی از جامعه هستند وقتی آزادی و رفاه و زندگی بهترشان را در دست مردان می‌بینند، اجازه می‌دهند زندگی‌شان دست یک مرد باشد.

وقتی حرف از مردسالاری هم می‌شود بسیاری از مردان در مقابلش گارد می‌گیرند و من حتی این کلمه را سعی می کنم با احتیاط به کار ببرم. استثناهایی که در خانواده‌شان مردسالاری حاکم نیست به خودشان نگیرند ولی من به عنوان یک روزنامه‌نگاری که به حوزه زنان علاقمند است بارها و بارها شاهد زندگی رقت‌انگیز زنانی بودم که ناآگاهانه داشتند مردسالاری را رواج می‌دادند.

فکر می‌کنید از این دخترانی که تنها راه نجاتشان را در ازدواج می‌دانند کم نیستند؟ همین‌ها هستند که راه نفس کشیدن جامعه را برای یک هوای آزاد مسدود می‌کنند. ما با انبوهی از زنانی سرو کار داریم و حتی این زنان بیشترشان تحصیل کرده و توانمند هستند؛ اما همین زنان به عنوان نمونه خروجشان از کشور را منوط به اجازه پدر و یا برادر می‌دانند.

من چنین زنانی را درک می‌کنم چراکه هنوز قدرت مقابله با جنس مردی که در خانه حاکم است را ندارند. اما تفکر رقت‌انگیز این است که چنین زنانی دست به دامان ازدواجی می‌زنند که دل‌خواهشان نیست. صرفا می‌خواهند ازدواج کنند تا از زندانی به اسم خانه پدری راحت شوند. آنها با این تفکرشان اجازه می‌دهند تا باز این چرخه حکومت مرد بر آنها ادامه پیدا کند. فکر می‌کنند حالا که این مرد آنها را در این سن بالا نجات داده باید منت‌دارش هم باشند.

من چقدر دلم سوخت و چقدر احساس حقارت کردم وقتی دختر سی و دو ساله کشورم برای ازدواج با مردی در خارج از کشور التماس می‌کند نه یک بار که بارها. دختری که هم تحصیل کرده است و هم توانمند. و چه بسیارند از این دختران که برای نجات از همان مردسالاری که به آنها فشار وارد می‌کند راهی غیر از رفتن زیر بار منت یک مرد دیگر را بلد نیستند. من این زنان را سرزنش نمی‌کنم چراکه تمام آگاهی‌های ما از مجرای همین سوسیال مدیا است و آن هم آگاهی هایی که دوست داریم می‌گیریم و از کنار بسیاری از آگاهی‌های جریان ساز و روشنی بخش به راحتی می‌گذریم.

این زنان به قدرت خود آگاه نیستند و نمی‌دانند که برای تعدیل حاکمیت مردسالارانه تنها راه پناه بردن به دامان مردی دیگر نیست. مردی که گاه می‌دانند زمین تا آسمان با خواسته‌اشان متفاوت است، مردی که مهم نیست او دوستش داشته باشد یا نه، مهم این است طرف خوشش بیاید و او را از کشور راحت کند. او را به آزادی برساند. بسیاری از ما زنان برای طبیعی‌ترین خواسته‌هایمان قدرت دفاع منطقی از حق مان در خانواده‌های مان را نداریم. اما از همین زنانی که این روزها در اطرافم زیاد می‌بینم یک خواهش دارم: من شما را درک می‌کنم. ازدواج جزو نیازهای شماست، رفتن از خانه پدری و تشکیل زندگی مستقل جزو طبیعی‌ترین حق‌تان است اما اگر برای گریز از یک زندان مجبور به رفتن به زندان دیگر هستید اجازه دهید شما در کنار مردتان و برابر و همراه هم باشید نه زیر دستش و نه با تفکر مردسالارانه حاکم بر شما.

اجازه ندهید چرخه مردسالاری ادامه پیدا کند. طوری رفتار کنید، نه با جنگ و دعوا بلکه با سلاح آگاهی و اعتماد به خود و ایمان به قدرت‌های زنانه ‌تان که زندانبان تان به شما بگوید برویم در هوای آزاد قدم بزنیم. برای رسیدن به آزادی از همین جاهای کوچک شروع کنیم.

                                                                                                                                                                                                صدیقه (آیلا) جاذبی

 

                                                         منبع: هفته نامه همزیستی شماره 674/ تاریخ12بهمن 98

ادامه مطلب...

دادستان كل كشور اخيراً علت تراكم پرونده‌ها در قوه‌ قضائيه را سوء‌تدبير اعلام كرده است. وزير دادگستري شمار پرونده‌هاي ورودي هرسال به قوه قضائيه را 16 ميليون اعلام كرده، هر چند معاون فرهنگي قوه قضائيه اين تعداد را 18 ميليون مي‌داند. در كنار اين، سالانه 3 ميليون پرونده هم به شوراهاي حل اختلاف مي‌رود. آمار زندانيان هم كم ‌و‌ بيش در حدود 250 هزار نفر است. يعني از هر هزار نفر جمعيت كشور 3 نفر در زندان هستند.

بالاترين ميزان جرائم در كشور، خشونت است. خشونت شامل نزاع، ضرب و جرح و فحاشي و اهانت مي‌شود. معاون اجتماعي و پيشگيري از جرم قوه قضائيه در مصاحبه‌اي كه اخيراً كرده معتقد است آستانه تحمل مردم كشور بسيار كم است به‌ طوري كه با كمترين تنشي نزاع در مي‌گيرد. او مي‌گويد اعزام مربيان به اقصي نقاط كشور و شركت ‌دادن مردم در كارگاه‌هاي آموزشي براي ارتقاء آگاهي عمومي و تنظيم روابط اجتماعي را دنبال مي‌كنيم. هر چند خود ايشان مهم ترين علت كم‌ شدن تحمل و ناشكيبايي مردم را بيكاري مي‌داند. طبعاً بيكاري با كارگاه آموزشي برطرف نمي‌شود بنابراين تا عامل و محرك هست، معلول نيز خواهد بود.

آنچه معاون قوه قضائيه مي‌گويد سخن درستي است. بيكاري، فراتر از موضوعي اقتصادي است بلكه آسيبي اجتماعي است كه بالقوه مي‌تواند به آسيب‌هايي در حوزه‌هاي ديگر منجر شود. وقتي بيكاري شيوع مي‌گيرد، جامعه آسيب ‌پذير مي‌شود. جامعه آسيب‌ پذير آماده انواع ناملايمات، از سطوح خُرد تا ميانه و كلان است. بيكاري مي‌تواند منجر به افزايش تنش، نزاع و قتل شود. همان‌ طور كه آمار ازدواج را پايين مي‌آورد و آمار طلاق را بالا مي‌برد. بيكاري مي ‌تواند منجر به بحران‌هاي درون خانواده شود. روابط زوجين و فرزند را دچار تغيير كند. منجر به نارضايتي فرزندان از والدين و بالعكس شود. بيكاري معيشت خانوار، سلامت خانوار، تحصيل فرزند يا فرزندان و روند طبيعي رشد فكري و عقلي فرزندان را تحت تاثير قرار مي دهد.

افزايش آسيب‌هاي اجتماعي، از اعتياد تا انواع جرايم خُرد و نهايتاً جرايم سازمان يافته در پرتو بيكاري رخ مي‌دهد. رؤسا و بانيان باند‌هاي حرفه‌اي تبهكار، در هنگامه‌ي بيكاري، لشگر خود را به آساني مي‌يابند. بيكاري، «فرصت» اضافه در اختيار افراد مي‌گذارد تا به هر كاري فكر كنند. براي همين پل ساموئلسون يكي از بنيانگذاران علم اقتصاد مدرن مي‌گويد: دولت در هنگامه‌ي بيكاري، اگر مي‌خواهد پول به افراد دهد بايد آنها را «مشغول» كند. حتي اگر لازم است بگويد از صبح تا غروب با كاسه آب از دريا بردارند و به ساحل بريزند و در ازاي آن حقوق بگيرند! اين، يعني فرصتي براي افتادن در دام دامگستران نداشته باشند.

بنابراين، برگزاري كارگاه‌هاي آموزشي در اقصي نقاط كشور نمي‌تواند چندان نقشي در كاهش جرايم ايفا كند. به ‌ويژه كه افراد اگر مجرم نباشند، بايد در اين كارگاه‌ها به صورت كاملاً داوطلبانه شركت كنند و پيداست كه بخش ناچيزي از مردم، حاضرند چنين كنند. با اين حال، كاهش جرايم از راه ارتقاء فرهنگ مي‌گذرد. در مسير ارتقاء فرهنگي بايد نهادهاي كوچك و بزرگ اجتماعي به صورت هماهنگ، پيوسته و مستمر با الگويي واحد حركت كنند. در واقع، اين كار بايد با هدف دخالت كردن و تغيير دادن «رابطه بيكاري با جرم » انجام شود.

در بسياري از كشورهاي دنيا، بيكاري، دست كم به صورت مقطعي رخ مي‌دهد اما رابطه معنا‌داري بين افزايش بيكاري با افزايش جرايم مشاهده نمي‌شود. قطعاً يكي از دلايل آن، قدرت و قوت سازما‌ن‌هاي حمايت اجتماعي و پرداخت حقوق بيكاري مكفي براي اداره خانواده است، اما دليل ديگر آن ارتقاء فرهنگي است. شكيبايي و صبر كه در آيين اسلام و فرهنگ ايراني جايگاه اعلايي دارد، متأسفانه در حال زوال است و اين فرهنگ بايد به مدد نهادهاي قدرتمند خُرد و كلان اجتماعي بازسازي و بازآفريني شود.

مهم ترين اين نهادها به ترتيب اهميت «خانواده»، «آموزش و پرورش»، «آموزش عالي» و «رسانه‌ها» از جمله «صدا و سيما» هستند. متأسفانه خانواده از كنترل و احاطه آموزش‌هاي فرهنگي خارج است و چه بسا خانواده‌هاي زيادي كه بسياري از ناهنجاري‌ها و آسيب‌ها در آن رواج دارد و منشاء آسيب نسل جديد هستند. آموزش و پرورش كه منهاي همه مشكلات و بحران‌هايي كه دارد تا اطلاع ثانوي به خاطر آلودگي هوا تعطيل است، آموزش عالي كه سرگرم مدرك فروشي و نيز درگير پايان‌ نامه‌هاي تقلبی و دانشگاه‌هاي خلق‌الساعه تقلبي و اساتید تقلبی است و صدا و سيما هم سخت مشغول فروختن دوغ عاليس!

* سردبیر روزنامه اطلاعات

پیشخوان

آخرین اخبار