سیگار عامل اصلی سرطان دهان است که اغلب مردم از آن بی اطلاعند و در سال هزاران نفر به این علت می میرند. تقریبا 30000 مورد جدید ازسرطان دهان در هرسال گزارش شده است. سرطان دهان٬ لب ها ،زبان، غدد بزاقی و کف دهان را نیزشامل می شود که بیشتراز ۹۰ % سرطان درمردها و ۶۰ % سرطان در زنان دیده شده است.

زردی دندان های افراد سیگاری به علت نیکوتین موجود در آن است. در کوتاه مدت دندان ها رنگ گرفته می شوند و به رنگ قهوه  ای در می آیند .سیگاری ها استعداد بیشتری برای تشکیل پلاک باکتریایی اطراف دندانهای شان دارند که به علت کمبود انتقال اکسیژن در عروق خونی در افراد سیگاری روند ترمیم بافتی لثه نیز دچار مشکل می شود.

سیگاری ها به علت بیشتر در معرض بیماری بودن باید هر 6 ماه یکبار به دندانپزشک مراجعه کنند تا دندانپزشک علاوه بر دندان ها، ٬ لثه٬، سلامت بافت های مخاطی، لب ها، گونه ها و زبان را نیز چک کند.

بسیاری از سیگاری ها نسبت به بی حسی موضعی مقاوم هستند و با وجود تزریق ماده بی حسی دندانپزشکی، همچنان درد را حس می کنند. استفاده از خوش بو کننده ها برای از بین بردن بوی بد دهان و خمیردندان های خاص که رنگ دندان ها را می گیرد ٬تنها کاربرد موقتی داشته و باعث از بین رفتن عامل بیماری نمی شود.

دکتر سحر طهرانی

جراح - دندانپزشک

  1. استفاده از نخ‌دندان می‌تواند سبب کاهش بوی دهان گردد.
  2. بسیاری از دندان‌هایی که به مرحله کشیدن می‌رسند، به علت استفاده‌ نکردن از نخ دندان است.
  3. حتی هنگامی که بطور منظم از نخ‌دندان استفاده می‌کنید، لازم است هر شش ماه یکبار برای معاینه به دندانپزشک مراجعه نمائید.
  4. استفاده از نخ‌دندان جهت تامین سلامت لثه‌ها امری ضروری می‌باشد. کسانی که از نخ‌دندان جهت نظافت بین دندان‌ها استفاده نکنند، ممکن است دیر یا زود دچار بیماری لثه شوند. همچنین کسانی که در حال درمان بیماری لثه خود می‌باشند، لازم است جهت تسریع و بهبودی و جلوگیری از بروز مجدد بیماری همواره از نخ‌دندان استفاده نمایند.
  5. یکی از دلائل عدم توانایی در نخ‌زدن دندان‌های آسیا آن است که نخ را بطور صحیح بر روی ناحیه تماس دندان‌ها قرار نمی‌دهند .
  6. اگر نخ دندان از لای دندانهای شما رد نمی‌شود، نباید باعث آن گردد که استفاده از نخ را منتفی بدانید جهت بررسی و یافتن علت این مسئله لازم است حتما با دندانپزشک خود مشورت نمائید.

          

دکتر سحر طهرانی

جراح- دندانپزشک

در آشپزخانه فردی موشی بود. این موش همیشه با ترس در رفت و آمد بود؛ اما یک روز این موش جسور شد و کارش به جایی رسید که دیگر از چیزی نمی‌ترسید و صاحبخانه را آدم حساب نمی‌ کرد. راحت در رفت و آمد بود و به غذاهای صاحبخانه راحت دستبرد می زد.

صاحبخانه پیش حکیمی رفت و دلیل جسارت موش را پرسید. حکیم گفت سوراخش را بررسی کنید احتمالا به گنجی دست یافته و پشتش به جایی گرم است. سوراخش را کندند و یک سکه طلا پیدا کردند و متوجه شدند که موش به اعتبار همان سکه جسور شده است. حکیم خواست که آن سکه را از او بگیرند. حرکت اخیر امیر مقصودلو معروف به تتلو من را یاد  این داستان کلیله و دمنه می‌اندازد.

 آخرین پست‌های اینستاگرامی امیر مقصودلو معروف به تتلو که باعث شد اینستاگرامش بسته شود، دعوت او از دختران پانزده تا بیست سال ساکن استانبول برای تشکیل حرمسرایش بود. شاید در هیچ کجای دنیا هیچ سلبریتی‌ای جرات گفتن چنین حرفی را نداشته باشد. اصولا مسائل اخلاقی و مخصوصاً جنسی جزو خطوط قرمزی است که سلبریتی‌ها سعی می‌کنند اینقدر مواظب باشند که یک وقت چیزی در این رابطه از دهان‌شان در نرود و یا خطایی از آنها در جامعه منتشر نشود که یک وقت باعث رسوایی و آبرو ریزی نشود.

 به عنوان نمونه بازیگر اصلی یکی از این سریال‌های ترکی به اسم یاساک الما پارسال از جانب دختری که به او لباس سر صحنه را می‌پوشاند شکایت شد تنها به این دلیل که موقع پرو لباس توسط دختر او طوری با دختر صمیمی حرف زده بود که  از حالت حرف زدن و چهره‌اش افاده جنسی شده بود. همین مساله به قدری در مدیا سروصدا کرد که آبرویی برای این بازیگر اصلی نماند و بسیاری از بازیگران مطرح و حتی همکارانش که با او در آن سریال همبازی بودند واکنش نشان دادند، در همان دوره خیلی‌ها بطور مقطعی همکاری ‌شان را تا روشن شدن موضوع با او متوقف کردند. جامعه هنری بر علیه‌اش موضع گرفت، شاید به این دلیل که خنده‌ای کرده بود که از آن برداشت جنسی می‌شد.

این روزها مسائل جنسی و با بسیط ‌تر شدن معنی تجاوز جنسی این مسائل جزو مسائل باریک‌تر از مو است. این‌ها چیزهایی نیست که آدم بخواهد جار بزند و اگر هم چنین چیزی رخ دهد در خفا و با ترس همراه خواهد بود. ترس از اینکه مبادا بی‌آبرو و رسوا شوم. حالا یک سلبریتی به اسم تتلو توی روز روشن در بین آن همه فالورش فریاد می‌زند که آهای یکی به نیازهای من توجه کند. من حرمسرا می‌خواهم و تازه حرمسرای من دخترانش باید بین پانزده تا بیست سال ساکن استانبول یا ترکیه باشند.

من سوالم این است چه چیز باعث می‌شود که این آدم چنین وقیحانه دست به نشر چنین مطلبی ولو در حد شوخی که البته این شوخی نبود، بزند؟ او جسارتش را از کجا می‌آورد؟

بله تتلو جسارتش را از همان فالورها و طرفدارانش می‌آورد. در واقع طرفداران او برایش در حکم همان سکه طلا و درواقع گنج هستند. حالا سوای اینکه دختران بین 15-18 سال کودک به حساب می‌آید و در صورت عملی شدن چنین چیزی رسما جرم تجاوز به کودک را مرتکب می‌شود، خود همین جار زدن به تشکیل حرمسرا عدول از هنجارهای اخلاقی جامعه است.

در صحبت با طرفداران تتلو بسیاری از آنها به صورت زنجیره‌ وار به این اعتقاد دارند که چون در جامعه ما همه زیر زیرکی هر غلطی دلشان می‌خواهد می‌کنند او رو بازی می‌کند و هیچ خودش را سانسور نمی‌کند.

حال سوال اینجاست؛ آیا زیر زیرکی خلاف کردن عده‌ای دلیلی برای جار زدن درخواست‌های جنسی نامشروع تو می‌تواند باشد. زیرپا گذاشتن اخلاق ذاتا بد است اما بدتر از آن بی‌اخلاقی را جار زدن و بالیدن به آن است.

وقتی که با اعتراض عده‌ای از فعالان مدنی صفحه اینستاگرام تتلو بسته شد باز این هوادارانش بودند که به دفاع از او برخاسته و فعالان را به باد تهدید و فحش گرفتند. حال سوال اینجاست که چطور می‌شود که این هواداران که غالبا هم در سنین بین پانزده تا بیست هستند چنین از این عمل غیراخلاقی دفاع می‌کنند؟ اینجا مشکل ما یک تتلو نیست بلکه مشکل ما انبوهی از نوجوانانی است که سینه چاک عاشق این موجود هستند. چرا که او خودش است و دیگران فیلم بازی می‌کنند. حال ما با این سوال مواجه می‌شویم که فرزندان ما چطور به اینجا رسیدند؟ چرا اینطور شدند؟ این سوالی است که باید ما را بترساند. بچه‌های ما در فضای پر از سانسور جامعه به کدام ریسمان دارند چنگ می‌زنند؟

ما به‌عنوان خانواده این بچه‌ها از خودمان باید بپرسیم بچه‌هایمان را چطور تربیت کردیم که دارند گله‌ای از یک بی‌اخلاقی محض دفاع می‌کنند.

ما باید بیشتر از اینکه از این حرکت تتلو بترسیم از نوجوانانمان که آرمانشان چنین فردی است بترسیم. درحالیکه جامعه ما پر از مصداق‌های آدم‌های بی‌پروا و آگاه و دانا است نوجوانان ما مصداق بی‌پروایی و جسارت را در امیر مقصودلو دیده‌اند. همان موشی که با یافتن سکه‌اش فکر کرده سلطان شده است و دلش حرمسرا هم می‌خواهد!

صدیقه (آیلا) جاذبی

روزنامه‌نگار- استانبول      

در آغاز شیوع ویروس کرونا، دندانپزشکی نیز همانند خیلی از مشاغل دیگر در رده مشاغل پر خطر قرار گرفت . دندانپزشکان در این دوره مکلف شدند فقط بیماران اورژانسی یعنی بیماران دارای درد و تورم یا مشکلات خاص را ویزیت کنند و از انجام کارهای زیبایی و روکش و دست دندان منع شدند و ادامه درمان بسیاری از بیماران در این دوره نیمه کاره ماند. در بعضی شهرها هنوز مطب های دندانپزشکی اجازه فعالیت ندارند .

پس اگر در این دوران با دندان درد مواجه شدیم چه کنیم ؟

شما می توانید با تلفن همراه دندانپزشک خود یا منشی او تماس بگیرید. اگر درشهر محل زندگی شما اجازه انجام کار اورژانسی به دندانپزشک داده شده باشد٬ پس می توانید برای مراجعه به مطب او اقدام کنید تا تنها به صورت موقت درد شما را تسکین دهد . اگر چنین اجازه ای نداشت باید بدانید در هر استان چند مرکز از طرف شبکه بهداشت مرکز استان به عنوان مراکز انجام خدمات دندانپزشکی معرفی شده اند که با تماس با دندانپزشک خود یا تماس با قسمت بهداشت دهان و دندان شبکه بهداشت محل سکونت خود می توانید به آن مراکز مراجعه کنید .

دکتر سحر طهرانی

جراح – دندانپزشک

درباره معایب و حتی مزایای کرونا بسیار نوشته شد. در رابطه با مزایای کرونا یکی از اتفاقات خوبی که بعضی از کشورها شاهدش بودند همبستگی و کمک به همدیگر بود. با بروز این اتفاق افراد و ارگان‌ها منتظر دولت نشده و خود آستین‌ها را بالا زده و زندگی را برای جامعه آسان‌تر کردند.  مثل تمام موارد اینچنینی در راس کسانی که با استفاده از شهرتشان اقدام به جمع آوری کمک با ایجاد یک همدلی همگانی کردند، سلبریتی‌ها قرار دارند. سازمان‌های خیریه، انجمن‌های مردم نهاد وارگان‌هایی مثل این‌ها نیز خیلی زود خود را در کانون کمک به مردم دیدند.

اما در ایران با اینکه کشوری با بستر فرهنگی قوی است و هر چند سلبریتی‌های ما هم از همان روزهای ابتدایی شیوع کرونا در اطلاع‌ رسانی و آگاهی‌بخشی کوتاهی نکرده و دست به کار شدند، اما شاهد  یک کار گروهی خیرخواهانه منسجم و بزرگ نبودیم. هرچند منکر کمک‌هایی که مردم خودشان خودجوش و شخصی و گاه در قالب یک گروه کوچک به افراد نیازمند کردند نیستم، چراکه عده‌ای در خانه‌شان ماسک دوختند و توزیع کردند، عده‌ای در حد توان بسته‌های مواد غذایی، عده‌ای مواد ضد عفونی توزیع کردند اما به ندرت شاهد یک کار ارگانیزه شده قوی بودیم.

بگذارید وضعیت را نه با اقدامات انجام شده در کشورهای جهان اول که از طریق مدیا در جریان بودیم، بلکه با کشور ترکیه که خود در آنجا زندگی می‌کنم مقایسه کنم. در کشور ترکیه سوای اینکه شهرداری‌ها به افراد مسن و نیازمند غذا و نان هر روزه‌شان را تدارک می‌بینند یکسری ارگان‌ها و سازمان‌های مردمی هم خودشان به صورت گسترده اقدام به توزیع کمک‌هایی از قبیل کارت خرید مواد غذایی و بسته‌های غذا و غیره می‌کنند.

در بیشتر موارد نیازمند لازم نیست اعلام کند من نیازمندم، بلکه این سازمان‌ها که در بیشتر محله‌ها هم وجود دارند به راحتی می‌توانند نیازمند را شناسایی کنند. در ترکیه درهر کلاسی یک مادرکلاس هست. این مادرکلاس با تمام اولیا ارتباط خوبی دارد و تقریبا از وضعیت بیشتر آنها هم آگاه است. چون مادرکلاس با رای اولیا انتخاب می‌شود هوای مادرها را دارد و از حال و احوالشان مطلع است. از آنطرف همین مادرکلاس وصل است به انجمن اولیا و مربیان مدرسه که یک اتاق و دفتر و دستک در داخل خود مدرسه دارد و نقش کلیدی در تامین مخارج مدرسه ایفا می‌کند. به خاطر همین ارج و قربی دارند.

حالا همین انجمن اولیا خودش وصل می‌شود به ارگان‌های خیریه، شوراهای شهر، شهرداری و غیره. همین‌ها در رابطه با دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان اطلاعات کافی دارند، از آنطرف همین‌ها به دلیل اینکه بخش قابل توجهی از مصارف مدرسه را تامین می‌کنند با مردم محله هم ارتباطی نزدیک دارند و از وضعیت مردم مطلع هستند. چون باید بدانند برای تامین مخارج مدرسه از چه کسی در محله کمک بگیرند. کما اینکه در هر خانواده‌ای یک دانش‌آموز هست. حالا همین‌ها در موراد اینچنینی مثل یک زنجیره در خدمت هم هستند و سعی می‌کنند نیازمند واقعی را شناخته و به او توصیه کمک بکنند.

این انجمن‌های مردمی با وصل شدن به مراکز قدرت و دولت و مهم تر از همه به افراد ثروتمند می‌توانند دست نیازمندان را بگیرند. در واقع این‌ها واسطه‌هایی بی‌نیاز و  امین هستند که از دستی می‌گیرند و به دستی دیگر می‌دهند. حتی در این رابطه تنها به انسان‌ها اکتفا نکرده و حیوانات را هم بی‌نصیب نگذاشته‌اند.

همسایه طبقه بالای من از روزی که کرونا شروع شد کارش شده این ‌ور و آن ‌ور برای حیوانات غذا گذاشتن. آنروز چند بسته بزرگ غذای حیوان برایش آوردند. گفت اینها را یکی از این انجمن‌های حمایت از حیوانات خیابانی آورده تا توزیع کنیم. ببینید هرکس بخشی از کار را می‌گیرد. یکی هم باید به حیوانات برسد و در ترکیه ما شاهد این رسیدگی منسجم به حیوانات هم هستیم.

در ایران اما جای خالی این دست‌های امین حس می‌شود. ما انجمن‌های خیریه زیادی داریم که صادقانه کار می‌کنند. اما چیزی در محله‌هایمان کم است. همین انجمن‌های مردمی محله‌ای. شهرداری‌های ما ذاتا هیچ کمکی در رابطه با معاش مردم نمی‌کنند. چراکه شهرداری‌ها انتصابی است و مردم آنها را مستقیم انتخاب نمی‌کنند. برایشان چندان فرقی نمی‌کند که دل مردم را به دست بیاورند یا نه. اینجا به دلیل ماهیت انتخاباتی شهرداری‌ها مرتب بین مردم ظاهر شده و کمک‌های قابل توجهی می‌کنند. چون اعتبار شهرداری‌ها اعتبار یک حزب است.

ما در ایران افراد بسیاری را دیدیم که کارگر روزمزد بودند و با از دست دادن کارشان در نانشان ماندند اما غیر از کمک‌های فامیلی هیچ کمکی از جایی دریافت نکردند.

دولت ها نه در بحران نه غیر بحران کار خاصی برای ما نمی‌کنند. ما باید به فکر این دست‌های امین باشیم. دست‌هایی که هرطور شده از بالادستی بگیرند و به پایین دستی به صورت ارگانیزه بدهند نه با طلب و اصرار و درخواست و تحقیر. طوری باشد که هم دستی که می‌دهد خیالش راحت باشد و هم دستی که می‌گیرد مستحق باشد و مهم تر از همه تحقیر نشود.

اما کوتاهی سلبریتی‌های ما نیز در راستای ایجاد همدلی برای به وجود آمدن چنین کمک‌های ارگانیزه شده، مشهود است. لازم نیست سلبریتی خودش دست در جیب کند. از اعتبارش خرج کند که خرج از اعتبارش برای جذب کمک به نيازمندان ممکن است وقت او را بگیرد اما باز برای او اعتبار خواهد آورد. کمی تکانی به خودشان بدهند خواهند دید چه‌ها می‌شود.

ما منتظریم دولت کاری بکند. دولت ما را سردرگم می کند. پس چاره‌ای غیر از تکیه بر شانه‌های مردمی خود نداریم. قبول کنیم ما دچار یک یاس هستیم. بیایید از این یاس خودمان را نجات دهیم. کمی برخیزیم. کمی منسجم‌تر، کمی پلکانی‌تر و کمی با اعتمادتر به فکر کمک به خودمان باشیم.

متاسفانه نقش اولیای ما در مدارس نیز در حد مچ‌گیری از معلم و ناظم و غیره و یا در حد پرسیدن نمره و وضعیت دانش‌آموز پایین آمده و هیچ جایگاه تعریف شده‌ای در داخل مدرسه ندارند. اولیای مدرسه به جایی وصل نیستند.

منبع: همزیستی شماره 677 تاریخ6 اردیبهشت 99

همزیستی نیوز - «شاید اگر زنان پرستاران زمین می‌شدند، اکنون دنیا جای بهتری برای زندگی بود.»

به گزارش ایسنا، در یادداشتی در روزنامه اطلاعات به قلم علیرضا خانی آمده است: «بر بالای تپه‌ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه‌ای قدیمی وجود دارد که مشرف به شهر است. اهالی شهر، افسانه‌ای زیبا درباره این شهر دارند که به آنها غرور و افتخار می‌بخشد.

می‌گویند در قرن ۱۵ میلادی لشگر دشمن شهر را تصرف و قلعه را محاصره می‌کند. اهالی شهر برای رهایی از مرگ به قلعه پناه می‌برند. فرمانده دشمن به قلعه پیام می‌دهد که قبل از حمله ویرانگر خود حاضر است به زنان و کودکان امان بدهد تا از قلعه خارج شوند. فرمانده دشمن همچنین به خاطر رعایت آیین جوانمردی موافقت می‌کند هر یک از زنان حق داشته باشند یک قلم از دارایی خود را از قلعه خارج کنند، به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند. چهره حیرت‌زده و سرشار از بُهت فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان، شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می‌شوند، تماشایی بود.

درباره زنان بزرگ و نقش‌آفرینی‌های آنها و به‌ویژه فداکاری‌ها و از خودگذشتگی‌ها و عشق‌ورزی‌های زنان در طول تاریخ، سخن‌ها گفته شده اما آن چه کماکان مغفول و بر زمین مانده، سهم زنان از مدیریت جهان آشوبناک امروز است. در هنگامه شیوع کرونا و در شرایطی که رهبران قدرتمند و پرمدعایی همچون دونالد ترامپ و بوریس جانسون عملکردی رقت‌انگیز در برابر آن نشان دادند، تایوان، نیوزلند، آلمان، فنلاند، دانمارک، ایسلند و حتی بنگلادش کشورهایی بودند که این ویروس هولناک را به‌خوبی و شایستگی مدیریت و مهار کردند و مانع از شیوع گسترده و برجاگذاشتن تلفات سنگین شدند.

وقتی به این کشورها روی نقشه جغرافیا نگاه می‌کنیم و پراکندگی آنها را از دور سوی اقیانوسیه تا از جنوب شرق آسیا و تا شمال غرب اروپا می‌بینیم، تنها یک پاسخ برای این پرسش داریم: رهبران همه آنها زن هستند.

زنان در طول تاریخ، حائز صفت فداکاری بوده و هستند. این فداکاری، هم در نقش «مادر» تجلی می‌یابد و هم در جایگاه مدیر و سرپرست یک مجموعه، سازمان، شهر یا رهبر یک سرزمین. امروز نوع فداکاری مرکل با فداکاری اسلاف او که در قلعه وینسبرگ شوهران خود را کول گرفتند و نجات دادند، تفاوت دارد. او با بسیج همه نیروهای بهداشتی و کادر درمانی و دستور تست وسیع و فراگیر کرونا، جامعه خویش را نجات می‌دهد.

همین کارها را خانم«جاسیندا آردن»، نخست‌وزیر نیوزلند در دوردست قاره اقیانوسیه با تصمیم سفت و سخت برای جلوگیری از انتقال ویروس انجام داد.

همان گونه که در آن سوی قاره اروپا، خانم «کاترین‌یاکوبس‌دوتیر» دستور به انجام تست در مقیاس گسترده داد تا از جمعیت ۳۶۰ هزار نفری ایسلند چیزی کم نشود، در سوی دیگر آسیا، خانم «شیخ حسینه» رئیس جمهوری کشور فقیر و پرجمعیت بنگلادش، به رغم محرومیت کشورش، همه جهد و تلاشش را به کار برد تا جمعیت ۱۶۵ میلیونی کشورش را از خطر کرونا نجات بخشد.

آن‌سوتر، در تایوان رئیس جمهوری دانا و توانایش، خانم «تسای اینگ ون» طرحی در انداخت، که کشور ۲۴ میلیونی‌اش را در برابر کرونایی که از همسایه‌اش، چین نشات گرفته بود، چنان مصونیت بخشد که پس از چهار ماه فقط ۶ کشته بدهد.

در نروژ و دانمارک نیز، نخست‌وزیران زن، اوضاع را چنان مدیریت کردند که جامعه‌شان، در برابر مدیران مرد اسپانیا و ایتالیا، سالم و سربلند از آزمون بیرون آید…

بدون تردید این‌ها نمی‌تواند تصادفی باشد. به ویژه که تنها ۷‌درصد رهبران جهان زن هستند و معمولاً در هنگامه‌ها و بحبوحه‌های دشوار، کارنامه‌هایی به مراتب بهتر بر جا می‌گذارند. همان‌ طور که در رفتارهای نابهنجار و مجرمانه از جمله اختلاس، دزدی و فساد مالی و سیاسی، زنان، به نسبت مناصبی که در اختیار دارند، سهم ناچیزی دارند.

در کشور ما نیز، زنان سهم ناچیزی از مصادر مدیریتی و حکومتی دارند. سهم زنان از پارلمان کماکان کمتر از 10 درصد است و وعده رئیس جمهور روحانی در بهمن ۹۶ که یک سوم پست‌ها و مناصب دولتی را به زنان واگذار می‌کند، کماکان بر زمین مانده است و این در اوضاعی است، که سهم زنان در آموزش عالی سال‌هاست از مردان بیشتر شده است. شاخصی که گواه بر شایستگی و توانایی زنان ایران است.

شاید اگر زنان مسئول بهداشت شهر، مترو، اتوبوس‌ها، حفاظت از جنگل‌ها، دشت‌ها، کوه‌ها، تالاب‌ها، دریاچه‌ها و دریاها و جانوران و همه جانداران بودند، اینک اوضاع بهتری داشتیم.

شاید اگر یک زن در مسئولیت معاونت دام جهاد نشسته بود، صدها هزار جوجه یکروزه، بی‌رحمانه قتل عام نمی‌شدند.

شاید اگر در خاورمیانه رهبران زن حکمرانی می‌کردند، به جای بوی باروت و خون، عطر نرگس و یاس در فضا می‌چرخید.

شاید اگر زنان پرستاران زمین می‌شدند، اکنون دنیا جای بهتری برای زندگی بود.»

همزیستی نیوز - مهرنوش ابوذری استادیار و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در یادداشتی با عنوان "مواجهه عدالت آموزشی با آموزش الکترونیک" به بازبینی وضعیت سیستم آموزشی کشور بعد از شیوع کرونا و تعطیلی مراکز آموزشی پرداخت.

به گزارش ایسنا، متن این یادداشت به شرح ذیل است : در روزهای اخیر و با ورود میهمان ناخوانده قرن بیست و یک در جامعه بشری و همچنین ایران، حضور کودکان در مدارس ممنوع گردید و بلافاصله آموزش الکترونیک جایگزین، آموزش حضوری در مدارس شد. همین امر لوازم و مقتضیاتی را طلب می کرد که گویی از قبل والدین موظف به تأمین آن در منازل خود بوده اند: اینترنت پرسرعت، رایانه و گوشی هوشمند با امکان دسترسی به شبکه های اجتماعی. در خصوص افرادی که این موارد را نداشتند، مشکلاتی در خصوص دسترسی به آموزش و دریافت محتویات آموزشی مدارس و ادامه تحصیل ایجاد گردید که اخیرا در صدمات روحی حاصل از این کمبود، با خبر خودکشی یک نوجوان مواجه شدیم که بازتابی رسانه ای از این مشکل و البته بحران آموزشی بود. در این یادداشت، در صدد بررسی وضعیت موجود در اصرار جوامع به آموزش الکترونیک و بحث حق بر آموزش و عدالت آموزشی هستیم.

یکی از ویژگی های جوامع اطلاعاتی قرن 21 و زندگی در عصر مدرن، یادگیری الکترونیکی می باشد که اگر بسترها و زمینه های آموزش برخط برای همگان مهیا شود، زمینه عدالت آموزشی چه بسا بیشتر محقق شده و سطح آموزش به سمت یکپارچگی بیشتر حرکت کند. بحث تفاوت در کیفیت خدمات و سطح آموزش معلمان و مدارس غیرانتفاعی و غیره منتفی شده و دسترسی به فرصتهای یادگیری افزایش می یابد که این امر یادگیری را تقویت و سیستم های آموزش را در مدیریت بهتر یا اصلاح، توانمند می سازد. در کاهش هزینه ها در چاپ کتاب با جایگزینی سیستم های برخط و لوح های فشرده و نرم افزارهای آموزشی و هزینه های رفت و آمد و غیره نیز موثر خواهد بود. آموزش الکترونیک برای افرادی که دارای معلولیت جسمی هستند، نیز این فرصت را فراهم می کند که از منزل بتوانند تحصیلات خود را ادامه دهند. همچنین در مناطق روستایی و دوردست به دلیل منابع کمتر آموزشی و وضعیت دشوار معلمان، دسترسی به خدمات آموزشی بیشتر و به طور یکسان با سایرین مهیا می گردد. اما رسیدن به تمام مزایای آموزش الکترونیک، مستلزم ایجاد بسترها و امکانات در اینترنت و لوازم دسترسی به اینترنت می باشد، در غیراینصورت، منجر به محرومیت از تحصیل بسیاری از افرادی که دارای این امکانات نمی باشد، خواهد بود و منجر به نقض حق بر آموزش و ایجاد عدالت آموزشی خواهد گردید که از سرچشمه های نابرابری اقتصادی و اجتماعی می باشد.

عدالت آموزشی و عدالت تربیتی دو رکن در آموزش و پرورش و تحقق حق بر آموزش هستند. عدالت آموزشی و تربیتی زمانی محقق می شود که فرصت یادگیری برای رشد همه جانبه انسان فراهم باشد. اگر نظام آموزش و پرورش ما بتواند این فرصت یادگیری را ایجاد کند و یک انسان چندبعدی تربیت کند، پس می­توان گفت سیستم، عادلانه برخورد کرده است، اما اگر در هر بعدی کاستی وجود داشته باشد، بی عدالتی است، زیرا اجازه رشد از فرد سلب گشته است. عدالت آموزشی دستیابی متوازن و متعادل به امکانات و فرصتهای آموزشی و محتویات آن از لحاظ کمی و کیفی می باشد که به کاهش فقر آموزشی دست یابد و عدالت تربیتی نیز مجموعه فعالیتهای آموزشی و پرورشی رایج جهت تربیت فرد و تقویت مهارتها و توانمندی های او در تمام ساحتهای وجودی است و تربیت اخلاقی، هنری، مذهبی، زیستی، جسمی، فناوری و غیره را در برمی­گیرد که در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش در برنامه توسعه ششم مورد تأکید و توجه قرار گرفته است. بنابراین، سیستم آموزش و پرورش باید متناسب با این نابرابری، سیاستگذاری و برنامه ریزی کند. اما پرسش اینجاست که آیا بحث عدالت تربیتی با آموزش الکترونیکی قابل تحقق است؟ آیا با این آموزش و عدم حضور و ارتباط و تعامل با همسالان و معلمان، بدون الگو گرفتن و اعمال نظام نظارت و تنبیه و پاداش، کودک به تربیت در تمام ساحتهای وجودی خود دست می یابد؟

اگر از لوازم حق بر آموزش و عدالت آموزشی، در همگانی کردن آموزش و پرورش و راهیابی همه کودکان به مدرسه و دریافت آموزش و توجه به محتویات آموزشی و نحوه آموزش می باشد، آیا آموزش الکترونیک این امر را محقق می سازد یا از لوازم نقض این حق و دسترسی به عدالت آموزشی و البته عدالت اجتماعی می باشد؟

دسترسی به اینترنت و آموزش آنلاین و محتویات رسانه های دیجیتال اعم از نرم افزارهای آموزشی و بازی های با جنبه آموزش، فیلم ها و غیره منجر به درک تکاملی تر از مسائل و ارتباط با زندگی دیجیتال و ایجاد سواد فناوری می شود. اما آیا دسترسی به اینترنت در تمام نقاط کشور و قابلیت استفاده از لوازم دسترسی به اینترنت شامل گوشی هوشمند یا رایانه برای همگان به خصوص در شرایط فعلی و تعطیلی کافی نت ها و مشکلات اقتصادی در خرید این لوازم، وجود دارد؟ آیا اصرار مدارس بر آموزش الکترونیک در شرایط فعلی نقض جدی حق بر آموزش نمی باشد؟

لذا اصرار و تأکید مدارس بر استفاده کلیه دانش آموزان از نرم افزارهای تعاملی و آموزش از طریق شبکه های اجتماعی و یا سامانه شاد می تواند صدمات روحی و معنوی غیرقابل جبرانی برای افراد محروم از این امکانات گردد که توجه دولت و آموزش و پرورش بر این امر ضروری می باشد تا شاهد حوادثی از قبیل خودکشی و محرومیت از تحصیل کودکان سرزمینمان نباشیم. به عبارتی حق بر آموزش، اولویت بر حق بر سلامت و اصل عدالت پیدا نکند.

همزیستی نیوز - تنهایی چطور می‌تواند ما را در این روزهای سخت سر پا نگه دارد؟

به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، الیویا لِینگ در نیویورک تایمز نوشت:

چند وقتی است که حسابی از یکدیگر جدا افتاده‌ایم و در تلۀ دیوارها محصور شده‌ایم. هرقدر هم بگویند که فاصله‌گذاری اجتماعی حیاتی است، باز از سختی آن کم نمی‌کند.

بااین‌حال، چیزهای زیادی در دسترس است که می‌تواند ما را در این روزهای سخت سر پا نگه دارد و، برخلاف تصور، «تنهایی» یکی از آن‌هاست. تنهایی فقط وضعیتی نامطلوب که باید سرکوب شود یا از بین برود نیست. تنهایی جنبه‌ای شگفت‌انگیز و اعجاب‌آور نیز دارد.

در زمستان ۱۹۴۲، کمی پس از آنکه به پرل هاربر حمله شد، ادوارد هاپر نقاشی جدیدی را آغاز کرد: نمای بیرونی یک غذا‌خوری‌ در نیویورک در شب، و چهار غریبه‌ای که انگار پشت شیشۀ سبزرنگ آن گیر افتاده‌اند. در میان همۀ نقاشی‌های هاپر، «شب‌زنده‌داران»۱ عصارۀ تنهایی شهرنشینی را به تصویر می‌کشد: احساس ناتوانی در پیوند با دیگران، درحالی‌که میلیون‌ها نفر دوروبرمان را احاطه‌ کرده‌اند.

در طی دهه‌ها، همیشه «شب‌زنده‌داران» را نمادی از این حال ناخوش دانسته‌اند، آن‌قدر که دستمایۀ انواع هجوها و تقلیدها شده است. گاهی آدم‌های سودازدۀ درون نقاشی کلاه جشن و سرور بر سر می‌کنند و گاهی کل غذاخوری در فضا معلق می‌شود. اخیراً نمونه‌ای جدید از این شوخی‌ها دست به دست می‌شود؛ رنگی به روی نقاشی نمانده، آدم‌ها غیبشان زده و غذاخوری خالی است.

حالا همۀ ما تنهاییم، از یکدیگر جدا افتاده‌ایم و در تلۀ دیوارها محصور شده‌ایم، مثل نسخه‌ای قرنِ بیست‌ویکمی از خلوت‌نشینی قرون وسطا. شهرِ پرجنب‌وجوش تعطیل شده است یا به زودی تعطیل خواهد شد.

هرقدر هم بگویند که فاصله‌گذاری اجتماعی حیاتی است، باز از سختی آن کم نمی‌کند. و تنهاترشدن یکی از هزینه‌های ناگزیر آن خواهد بود.

تنهایی نه همان انزواست و نه پیامد ناگزیر آن. همان‌طور که نقاشی هاپر نشان می‌دهد، تنهایی شاید درست در مجاورت دیگران رخ بدهد. ممکن است در میان جمع یا حتی در رابطۀ ازدواج احساس تنهایی کنیم و، از طرفی، ممکن است در کلبه‌ای کوهستانی آسوده و خشنود باشیم.

نیاز هر یک از ما به صمیمیت، نزدیکی و پیوند متفاوت از دیگری است. تنهایی فقط وقتی سراغمان می‌آید که که این نیاز خاص و فردی‌مان برآورده نشود.

تنهایی در جهان اجتماعی ما ممنوع است و رنج خارق عادت آن تاحدی ناشی از شرمساری است. احساسی دیرینه و ماندگار وجود دارد که می‌گوید تنهاییْ مجازاتِ درماندگی اجتماعی است؛ نوعی واماندگی است در محبوب و دوست‌داشتنی‌بودن به حد کفایت. این باور در مواقع عادی صادق نیست، چه رسد به شرایط قرنطینه.

بااین‌همه، تنهایی همچنان با روش‌های دیگری رنج می‌آفریند و آثاری ملموس و واقعی بر ذهن و بدنمان بر جای می‌گذارد. ازاین‌رو، مهم است که برای محافظت از خودمان شیوۀ کار آن را بفهمیم.

جان کاسیوپو۲، عصب‌شناس اجتماعی، و همکارانش در دانشگاه شیکاگو دریافتند که احساس تنهایی، یعنی تجربۀ درونی تنهایی و نه صِرف تنهابودن، موجب «حساسیتِ بیش از اندازه» [یا گوش به‌زنگی]۳ نسبت به تهدیدهای اجتماعی خواهد شد.

این حالت، که به‌نحوی ناخودآگاه در فردِ تنها رسوخ می‌کند، باعث می‌شود او بیش از علائم دوستی و محبت به نشانه‌های طرد‌شدن و محرومیت توجه نشان دهند. در این چرخۀ معیوب، هر سوءبرداشتی از رفتارهای ظریف اجتماعی دلیل روشنی می‌شود برای کناره‌گیری بیشتر از اطرافیان و، بدین ترتیب، تنهایی به‌طور پیوسته تثبیت می‌گردد.

ازآنجاکه «گوش به‌زنگی» کاملاً بی‌صدا نفوذ می‌کند، باید به شیوه‌ای آگاهانه شناسایی و اصلاح شود. دراوضاع و احوال اخیر، به احتمال زیاد اکثر تعاملات اجتماعی در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی اتفاق می‌افتد. شاید توییتی لایک نخورد، یا پیامی خوانده شود اما پاسخی نگیرد، و آن تیک آبی هم مزید بر علت بشود و احساس نادیده‌گرفته‌شدن را درونمان شعله‌ور سازد.

به‌جای این نتیجه‌گیری‌ شتاب‌زده که نادیده گرفته شده‌ام یا دوستم ندارند، لازم است به یاد داشته باشیم که یک‌طرفه به قاضی نرویم و پیوندهای اجتماعی‌مان را حفظ کنیم و استمرار ببخشیم.

بخشی از ترسناک‌بودن بحران اخیر به این دلیل است که نه‌تنها ترس از قرنطینه، بلکه کابوس حیوان اجتماعی را به جانمان می‌اندازد، یعنی ترس از به‌کلی رهاشدن. این همان چیزی است که در پس همۀ آن شهرهای خالی در فیلم‌های علمی‌تخیلی نهفته است: وحشت از واپسین نفر بودن؛ گشتن در میان راهروهای متروکۀ فروشگاه‌ها؛ مأیوس و ناامید مثل ویل اسمیت در فیلم «من افسانه هستم»، درحالی‌که همۀ منابع و ذخایر دارند تمام می‌شوند و کسی نمانده که به او عشق بورزی.

هنگام بُروز چنین احساساتی، انزوا را تجربه می‌کنیم، ولی در عین حال نقطۀ مشترکی برای ارتباط با میلیاردها غریبه هم به دست می‌آید. یکی از جنبه‌های «تنهایی» که به‌سختی می‌توان فهمید این است که حالتی مشترک میان بسیاری از افراد در همۀ زمان‌هاست. مهم نیست اکنون چه میزان اضطراب را تجربه می‌کنید، شما در این «حال» تنها نیستید. هر کسی از اینکه دیگران رهایش کنند وحشت می‌کند.

نیاز به ارتباط چنان برای ما حیاتی است که نبودش میزان کورتیزول و آدرنالین را افزایش می‌دهد، بدن را کمابیش در وضعیت خطر فرومی‌برد‌ و منجر به احساسی می‌شود که اکثر افراد، پیش از این، در اوج اضطراب تجربه می‌کردند.

تنهایی پادزهر هم دارد، از تمرین‌های سادۀ نفس‌کشیدن تا توجهی آگاهانه به خوشی‌های کوچک اطرافمان: برگی که جوانه زده، ابرهای آسمان و طعم نان. جهان طبیعت به راهش ادامه می‌دهد و نگریستن به آن راهی است برای فرونشاندن وحشت؛ باید به یاد داشت که هر اتفاقی بیفتد، باز هم بهار از راه خواهد رسید.

اما تنهایی فقط وضعیتی نامطلوب که باید سرکوب شود یا از بین برود نیست. تنهایی جنبه‌ای اعجاب‌آور نیز دارد، نوعی ادراک تکان‌دهنده که ویرجینیا وولف را واداشت تا در دفتر خاطرات سال ۱۹۲۹ خود چنین بنویسد: «اگر می‌توانستم این احساس را به دام خود اندازم، حتماً این کار را می‌کردم: احساس شنیدن آواز دنیای واقعی، که انگار تنهایی و سکوتْ آدمی را از دل این دنیای زیستنی بیرون می‌راند». وولف با قرنطینه بیگانه نبود؛ در دوره‌های طولانی‌ای که در بستر بیماری گرفتار آمد، چیزی شگفت‌انگیز در تنهایی یافت، ترکیبی از فقدان و تمنا که الهام‌بخش خلاقیت بود.

اغلب ما یکسره از کمبود وقت می‌نالیدیم، ولی اکنون در زمان معلقیم. پس فرصتی مهیا شده است برای ارتباطی متفاوت. طی دورۀ درازی از تنهایی، فهمیدم که هنر از ارزشمندترین دلخوشی‌هاست، و سفر به دنیای دیگران از راه رمان‌ها، نقاشی‌ها و فیلم‌ها به شکلی جادویی باعث می‌شد احساس کنم دیگران به دیدارم می‌آیند، دیده می‌شوم و با آن‌ها پیوند می‌یابم.

آذوقۀ من برای روزهای قرنطینه این‌هاست: فیلم زیبا و هراس‌آور «امن»۴، اثر تاد هینس، دربارۀ زنی که دچار بیماری مرموزی شده است. تصمیم گرفته‌ام آثار دیکنز را بیشتر بخوانم.

نمی‌توانم از نمایشگاه دیوید هاکنی در «گالری ملی پُرتره» در لندن دیدن کنم، اما می‌توانم کتاب‌هایش را بگردم و در نقاشی‌هایش سیر کنم و محو نگاه ظریف و باوقار او به خانواده و دوستانش شوم.

عشق تنها با تماس فیزیکی ابراز نمی‌شود، بلکه بین غریبه‌ها دست‌به‌دست می‌شود و میان موضوعات و کلمات کتاب‌ها سفر می‌کند. چیزهای زیادی در دسترس است که می‌تواند ما را سر پا نگه دارد و، برخلاف تصور، تنهایی یکی از آن‌هاست. ارمغان شگفت‌انگیز تنهایی این است که انسانیت مشترکمان را مستحکم می‌کند.

دیگران هم ترسیده‌اند، انتظار می‌کشند و گوششان به اخبار است؛ تمام دنیا در یک کشتی سفر می‌کنند. هرچند ممکن است وحشت‌زده شده باشیم، اما حالا کمتر از هر زمان دیگری تنهاییم.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را الیویا لِینگ نوشته است و در تاریخ ۱۹ مارس ۲۰۲۰ با عنوان «How to Be Lonely» در وب‌سایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۹۹ با عنوان «این روزها کمتر از هر زمان دیگری تنهاییم» و با ترجمۀ مرتضی منتظری مقدم منتشر کرده است.
•• الیویا لِینگ (Olivia Laing) نویسنده و منتقد فرهنگی انگلیسی است. او تاکنون سه کتاب تألیف کرده است و برای نوشته‌هایش برندۀ چند جایزۀ ادبی و نامزد چندین جایزۀ ادبی معتبر شده است. شهر تنها (The Lonely City: Adventures in the Art of Being Alone) عنوان یکی از کتاب‌های اوست.

[۱] Nighthawks
[۲] برای اطلاعات بیشتر دربارۀ مطالعات جان کاسیوپو به پروندۀ اختصاصی سیزدهمین فصلنامۀ ترجمان مراجعه کنید. با عنوان «هیچ‌کس تنها نیست؛ پرونده‌ای دربارۀ انزوا، تنهایی و خلوت‌گزینی».
[۳] hypervigilance
______________________

همزیستی نیوز - جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشترمُتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیب­ های فراوانی را تجربه می­ کنند. اما وقتی ابزارِ تعاملِ فرهنگی میان اِلیت­ ها (افراد تصمیم­ گیرنده و اثرگذار) هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به بحران­ ها و تَکَرّر بحران­ ها می ­دهد. منظور از ابزارِ تعاملِ فرهنگی چیست؟ با یک مثال به تجزیۀ این موضوع می ­پردازیم. آیا تابحال فرصت کرده ­اید به این مسئله فکر کنید که چرا افرادِ روحانی از هر جناح و گرایشِ فکری که باشند در نهایت با یکدیگر احساسِ قرابت و هم ­اندیشی می ­کنند؟ شاید یک علتِ تعیین­ کننده این باشد که: «متون مشترک خوانده ­اند.» کتاب­ ها، رساله­ ها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته باشند، مکانیزم­ های تعامل و تحمل را در میان خود عادی­ سازی کرده­ اند.

دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساخته و پرداخته شده و حلقه ­های وصل فکری اِلیت­ها شده­اند. اِلیت ­ها که شامل نویسندگان، خبرنگاران، سیاست­مداران، هنرمندان و کارآفرینان می ­شود، نیاز به متون و ادبیاتِ مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان می­ دهد که مارکسیسم فقط ذهن­ های اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاه ­ها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حکّ شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، کُلیۀ­  ساز و کارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود. همین تجربه در غرب اروپا و شمال آمریکا پیرامون دموکراسی از ژان بُدَن (1596-1530) شروع شد و هم چنان با نوشته­ های فراگیر یورگن هابرماس ( -1929) در حال تکامل است. هرچند دموکراسی Applicationهای مختلف در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و آمریکا عرضه کرده ولی در عمومِ این کشورها از مبانی و مفاهیم مشترکی برخوردار است.

چگونه می­ توان صاحب دموکراسی شد و رفتارِ و اندیشه­ های دموکراتیک داشت ولی در میان صدها اثرِ جدی، حداقل متونِ زیر را نخواند: 

 

(Social Contract (1762

Jean-Jacques Rousseau

 

(The Federalist Papers (1780

Alexander Hamilton

 

(Democracy in America (1835

Alexis de Tocqueville

 

(On Liberty (1859

John Stewart Mill

 

(Democracy and Education (1916

John Dewey

 

(Capitalism, Socialism and Democracy (1942

Joseph Schumpeter

 

(The Origins of Totalitarianism (1951

Hannah Arendt

 

(A Preface to Democracy (1956

Robert A. Dahl

 

(Social Origins of Dictatorship and Democracy (1966

Barrington Moore Jr.

 

(The Wheels of Commerce (1979

Fernand Braudel

تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از اِلیت یک کشور از مجموعۀ سیاست ­مداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آن­ها را) از طریق نظام آموزشی-دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی می­انجامد. مطالعۀ تاریخ اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن نشان می­دهد، باورهای مشترکِ اِلیت ­ها به تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل می گردند. متون مشترک اِلیت به یک جهان­بینی مبدل و سپس آگاهانه و ناآگاهانه به صورت استنباط ­های عمومی ظاهر می ­شوند.

وقتی تاریخِ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه می­ کنیم، در هیچ مقطعی دردرون اِلیت ها، انسجام فکری مشاهده نمی شود. از قاجار به بعد، هر گروه اِلیت را که بررسی می­ کنیم، از جریان­ های فکری مختلف تشکیل شده که هریک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل می­ کنند. طی یک قرن گذشته، چندین دسته از ادبیات و بعضاً در تضاد با یکدیگر وجود داشته است. در دورۀ پهلوی، ادبیات اِلیت سیاسی، باستان­گرایی بود در حالی که بخش قابل توجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیاتِ چپ معتقد بودند و هم­زمان، فعالینِ اقتصادی به آمیخته­ا ی از لیبرالیسم و تجارتِ سنتی باورداشتند؛ هرچند از سال 1313 تا 1320 و 1348 تا 1357، کلیۀ استنباط­ ها، سیاست­ گذاری­ ها و مدیریت کلان، در دو فرد خلاصه می ­شد.

در مقام مقایسه، قابل توجه است که بخش اعظمِ اِلیت فرانسه از دانشکده­ای فارغ ­التحصیل شده ­اند که در آن اقتصاد، سیاست و حقوق تدریس می­شود (Sciences Po). این در حالی است که ادبیات، متون و کتبِ مربوط به دموکراسی در 120 سالِ گذشتۀ تاریخ اجتماعی و سیاسی ما، در دوائری محدود مطرح بوده است و در هیچ مقطعی به ادبیاتِ مُسلط (Mainstream) در میان نویسندگان، خبرنگاران، سیاست ­مداران، دانشگاهیان و کارآفرینان تبدیل نشده است. مطالعات، تدریس و سخنرانی ­های پراکنده در مورد دموکراسی به انسجام و اجماعِ فلسفی و مفهومی و در نهایت عملکردی اِلیت ­ها منجر نمی­ شود.

طی قرنِ گذشته، به چهار دایرۀ چپ، دینی، ملّی و دموکراتیک در صحنۀ­ اجتماعی و سیاسی می­ توان اشاره کرد. هرچند در بعضی مفاهیم، هم­پوشانی­ هایی میان این چهار دایره قابلِ تصور است، ولی در مجموع، مستقل از یکدیگر عمل کرده­اند و از همه مهم­تر، هرکدام متون و ادبیات و کتب خود را داشته ­اند. به عنوان مثال، هرکدام از این جریان ­ها به یک سوالِ کلیدی پیرامون توسعه ­یافتگی، پاسخ­ هایی دارند که قابل جمع ­کردن و تبدیل آن­ها به یک خط مشی در حکمرانی نمی­ شود. آیا در جهانی که زندگی می ­کنیم و در این منظوم ه­ای که باید جامعه ­ای را مدیریت کنیم اصولاً باید «تولید ثروت» بشود یا خیر؟ دلیل اصلی فَرازُ و نشیب­های دائمی در حوزه سیاست­گذاری و قطع و وصل نظام ­های سیاسی در جامعۀ ما، حاکی از فقدانِ اجماع در ادبیاتی است که مجموعۀ­ نظرات نخبگان را یکجا جمع ­کند.

کدام وجوهِ استنباطی مشترکی می ­تواند میان یک تحصیل کردۀ اقتصادِ دانشگاهِ Cambridge انگلستان و شاغل در سازمان برنامه و بودجه از یک طرف، و نمایندۀ مجلس با تحصیلات حوزوی از طرف دیگر وجود داشته باشد؟ این دو عضوِ اِلیت کشور، دو نوع ادبیات و متون خوانده ­اند و از واژه­ ها و مفاهیمی مانند توسعه، فرهنگ، ارتباطات بین ­المللی، تولید ثروت و دیپلماسی، تلقیّات بسیار متفاوتی دارند که بعضاً ممکن است حتی یک نقطۀ مماس هم نداشته باشد. در نهایت، وقتی ده پانزده هزار نفری که اِلیت را تشکیل می­ دهند از چندین منبع متفاوتِ استنباطی برخوردار باشند، به کلی گویی، ابهام گویی، تغییرِ موضع روزانه، فراز و نشیب­ های دائمی و عملکردهای موازی و متناقض متوسل می­ شوند.

دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحتِ عامه، ثروت­ یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بین ­الملل نظرخاص خود را دارد. هرچند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی، اصالت اندیشه ­های متفاوت را می­ پذیرد و «حقِ» انسان­ها می­ داند که دیدگاه­ های متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهان بینی­های جهان سومی، این حق را به رسمیت نمی­ شناسند. خاطرم هست فردی در داوس 2015  (Davos) که از طرف دفترِ صدراعظمِ آلمان آمده بود در ضمنِ گزارشی در مورد یک میلیون مهاجر سوری گفت که دولت آلمان با دانشگاهِ الازهر مصر قرارداد بسته است تا 120 مُفتی برای مهاجرین مسلمانِ سوری تربیت و به آلمان اعزام کند. این اقدام قبل از آنکه یک سیاست­ گذاری باشد، یک طرزِ تفکر نسبت به حقوق مذهبی مسلمانان مهاجر در آلمان است.

یکی از دلایل مهمی که جامعۀ ما دموکراتیک نمی­شود عدمِ تسلطِ طیف وسیعی از نویسندگان، خبرنگاران، دانشگاهیان، سیاست­مداران و کارآفرینان به زبان­های مهم خارجی مانند انگلیسی، فرانسه و عربی است. مطالعۀ متون و ادبیات هر موضوعی به زبان اصلی آن به هیچ وجه قابل مقایسه حتی با بهترین ترجمه­ های آنها نیست. روح واژه­ها و مفاهیم در ترجمه از میان می­ رود و معلوم نیست خوانندۀ­ متن ترجمه­شده تا چه میزان با دقت و فرموله ­بندی نویسنده آشنا می­ شود. به موازات مطالعه و درک دقیقِ متون و ادبیات یک جهان­ بینی، اعتقاد پیداکردن و درونی­ کردن (Internalization) فرهنگ آن متون، خود زاویه ­ای دیگر از سختی­ های عملیاتی کردن آن جهان­ بینی است. به عبارت دیگر، مطالعۀ متون دموکراسی با رفتار دموکراتیک دو موضوع متفاوت است. با بررسی نظام­های دموکراتیک به نظر می­ رسد مادامی که سیستمِ حقوقی دموکراتیک ایجاد نشود، رفتار دموکراتیک فرصت ظهور پیدا نمی­ کند.

ژاپن و آلمان هر دو مانند یک سیستم عمل می­کنند. نظام استنباطی و فکری در هر دو کشور تحت تأثیر باورهای مشترک در لایه­ های مختلف اِلیت­ های این دو کشور است. باورهای مشترک به نوبۀ خود متأثر از ادبیات و متون مشترک و نظام آموزشی یکپارچه است. واژۀ دموکراسی در جامعۀ­ ما عمدتاً در سخنرانی­ها و به صورت شفاهی مطرح می­ شود و پشتوانۀ تاریخی و مطالعاتی قابلِ اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهه ­های آینده، ادبیات آن بیشتر مطالعه شود، چالشِ بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی که در یک جامعه، نظام حقوقیِ دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظارِ رفتارِ دموکراتیک، غیر واقع بینانه خواهد بود. در سال 1380 به یک فعال سیاسی این نکات را اشاره داشتم: شما که در پی توسعۀ سیاسی یا دموکراسی هستید، یا با متون دموکراسی آشنا نیستید ویا این جامعۀ خود را نمی­ شناسید. نمی­ شود با باورهای 5 درصدِ اِلیت یک کشور، دموکراسی به پا کرد. دمکراسی یک پروسۀ طولانی آموزش، مطالعه و درک مشترکی از مفاهیمِ دموکراتیک را می­ طلبد. تکثر و بلکه تضادِ فکری وسیعی در بینِ اِلیت این جامعه وجود دارد. اعتقاد به دموکراسی مابین اِلیت بسیار اندک است و سازوکار حقوقی آن وجود ندارد. با سخنرانی و میتینگ نمی شود به دموکراسی  دست یافت. ابتدا ادبیات و متون آن باید در مجموعۀ اِلیت مورد پذیرشِ تعهدآور قرار گیرد.

بعلاوه این جامعه، فرهنگِ انباشته شده­ای در ناخودآگاه خود دارد که نیازمند تحولِ جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را بپذیرد و از یک نسل به دیگری منتقل کند. بی ­دلیل نیست که طی 120 سال گذشته، پروژه ­های مشروطه ­خواهی، آزادی سیاسی، دموکراسی­ خواهی و اصولاً تحولِ ساختاری یکی پس از دیگری ناتمام و ناکام مانده­اند. یک دلیلِ کانونی، ناآشنا بودن اکثریتِ فعالین با ادبیاتِ تئوریک تغییر و ساختارسازی است. اِلیت و جامعه ­ای که با کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشۀ­ تغییر به صلح نرسد، نمی ­تواند در انتظارِ تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ ژاپن و کره­جنوبی را مطالعه کنیم. بی دلیل نیست که می گویند یک فرد مساوی است با آنچه خوانده است.

دکتر محمود سریع ­القلم . استاد علوم سیاسی دانشگاه شهیدبهشتی و پژوهشگر توسعه

منبع: عصرایران

همزیستی نیوز - بازار لایوهای اینستاگرامی در شب‌های کرونایی داغ داغ است. آدم معروف‌ها با هم گفت‌وگو می‌کنند و مردم هم پای صحبت‌های آنها می‌نشینند و اگر بخش نظرات باز باشد، در بحث آنها مشارکت هم می‌کنند.

یکی از داغ‌ترین لایوهای اینستاگرام مربوط به گفت‌وگوی حسن آقامیری؛ روحانی که به حکم دادگاه روحانیت خلع لباس شده است با احلام خواننده زن ایرانی بود.

تعجب آور است نه؟ یک روحانی ولو خلع لباس شده را چه کار با یک خواننده آن‌ور آبی، آنهم آوازه‌خوان زن! واقعا کرونا تو با ما چه کرده‌ای؟

برای جامعه‌ای که حرف زدن با یکدیگر را بلد نیستند، باید هم این لایو، تعجب آور باشد. باید انگشت به دهان بگیرند و بگویند«مگه داریم؟ مگه میشه؟»

حرف زدن و استدلال کردن در جامعه ایرانی، غریب است. جامعه روشنفکر، مذهبی، متوسط، تحصیل نکرده و ... هم ندارد. اصلا حرف زدن و شنیدن در قاموس ما نیست. مرغ ما همیشه یک پا دارد مگر استثنایی از آسمان نزول کند.

ما وقتی در جمعی با کسانی همفکر و هم نظر هستیم هم نتوانیم درست بشنویم و گفت‌وگو کنیم چه برسد به جمع‌هایی که اتفاق نظر در آن وجود دارد. همین گروه‌های سیاسی را ببیند. اگر رقیب بگوید ماست سفید است، می‌گویند نه، شما یک روده راست در شکم خود ندارید، ماست سیاه است چون شما گفته‌اید سفید است.

حسن آقامیری و احلام با هم حرف زدند، بدون هیچ مشکلی. شاید آنها در بسیاری از مسائل مثل هم فکر نکنند اما به یکدیگر احترام گذاشتند و نظرات هم را شنیدند و عقاید خود را بیان کردند.

قرار نیست همه مثل هم فکر کنیم و یا شبیه به هم باشیم. ما می‌توانیم نظرات مختلفی داشته باشیم اما در کنار هم زندگی کنیم و حرف یکدیگر را بشنویم.

احلام به احترام حسن آقامیری، روسری سر کرده بود. این یعنی یک حرکت رو به جلو در جامعه ایرانی. این جامعه ایرانی شامل همه ایرانی‌ها می‌شود حتی آنهایی که در خارج از مرزهای ایران زندگی می‌کنند.

حاصل تمام سال‌هایی پر تنشی که به یکدیگر اجازه ندادیم، حرف بزنیم و در گوش‌های خود پنبه گذاشتیم چه بود؟ به جز جدایی و فاصله افتادن بین مردم.

یکی از مهم‌ترین مشکلات ما این است که می‌خواهیم طرف مقابل‌مان را در گفت‌وگو قانع کنیم. اگر با استراتژی قانع کردن وارد یک گفت‌وگو می‌شویم از همان اول بدانیم که آخرش شکست و تنش است. باید یاد بگیریم نظرات خود را بگوییم و طرف مقابل هم حرف‌های خود را بیان کند.

فکر می‌کنید چرا هیچگاه کل کل‌های فوتبالی سرانجامی ندارد؟ چون هر دو طرف بنا دارند قانع نشوند و حرف‌های طرف مقابل را قبول نکنند.

تا وقتی قرار است با هم حرف بزنیم و خود را حقیقت مطلق و طرف مقابل را کفر کامل بدانیم راه به جایی نمی‌بریم. دو انسان با دو تفکر مختلف با هم حرف می‌زنند بدون اینکه کسی بخواهد طرف مقابل را قانع کند.

حرف زدن و شنیدن به ما یاد می‌دهد که بتوانیم در کنار هم به صورت مسالمت آمیز زندگی کنیم. این روزها حتی در بسیاری از خانه‌ها اعضای خانواده نمی‌توانند با هم حرف بزنند و همه سر موضع خود هستند. پدر روی نظر خود ایستاده است و فرزند روی حرف‌های خود پافشاری می‌کند.

لایو آقامیری و احلام نمونه بارز یک هم‎زیستی مسالمت آمیز بود. یک اتفاق مهم در جامعه ایران. اتفاقی که می‌تواند تکرار شود. تکرار گفتن و شنیدن.

مصطفی داننده

منبع: عصر ایران

پیشخوان

آخرین اخبار