همزیستی نیوز - سخنرانی مرکل و نحوه مواجهه او با کرونا نقطه مقابل رهبران مرد بود. او بر خلاف دیگران که از اصطلاحات جنگی استفاده کردند، تعابیر مدنی به کار برد. فریب، نیرنگ و دروغ یا مطالب ناشی از ناآگاهی در سخنان او نبود، همچنین از بخش انسانی ماجرا نیز غفلت نکرد.

به گزارش ایسنا، عباس عبدی، روزنامه‌نگار، در روزنامه شهروند نوشت:‌ «بررسی یک گروه پژوهشگر نشان داده است در کشورهایی که زنان مسئولیت اصلی امور را عموما در مقام نخست‌وزیر عهده‌دار هستند، موفقیت بیشتری در مبارزه با کرونا داشته‌اند. موارد آن شامل آلمان، نیوزیلند، ایسلند، فنلاند و تایوان هستند. اگرچه این کشورها بعضا زیرساخت‌های اقتصادی، بهداشتی و درمانی قوی دارند ولی شاید نتوان تنها با ارجاع به این زیرساخت‌ها مسأله را توضیح داد، چون کشورهای دیگری هم با زیرساخت‌های به نسبت مشابه وجود دارند. حداقل این که تفاوت میان فرانسه و آلمان از این نظر تا این حد
برجسته نیست.

به نظر می‌رسد که مسأله را باید در تفاوت‌های دیگر جست‌وجو کرد؛ تفاوت‌هایی که نیازمند بحث و بررسی است و حتی باید از بحران عبور کنیم تا ارزیابی قابل قبول‌تری از آن به دست آوریم. ما هنوز در ابتدای راه هستیم و فقط بخشی از مسیر طی شده است ولی تا همین جا می‌توانیم از دو زاویه تفاوت عملکردها را مشاهده کنیم. معیار مقایسه را آلمان با سایر کشورهای غربی در نظر می‌گیریم.

نخستین وجه تفاوت رویکرد رهبری آلمان با دیگر کشورها نسبت به کرونا بود. مقایسه سخنان مرکل با بوریس جانسون، ترامپ و حتی مکرون نشان می‌دهد که مرکل انسانی‌تر، واقع‌گرایانه‌تر و مسئولانه‌تر سخن گفت و انتظارات مخاطبان خود را برآورده کرد؛ در حالی که آن دیگران در ابتدا به شدت غیر مسئولانه و حتی تحقیرآمیز با ماجرا مواجه شدند و تا هنگامی که ویروس گسترش نیافت، تغییر عقیده ندادند و به تعبیر دقیق زمان طلایی را در مبارزه با کرونا از دست دادند. سخنرانی مرکل و نحوه مواجهه او با کرونا نقطه مقابل رهبران مرد بود. او بر خلاف دیگران که از اصطلاحات جنگی استفاده کردند، تعابیر مدنی به کار برد. فریب، نیرنگ و دروغ یا مطالب ناشی از ناآگاهی در سخنان او نبود، همچنین از بخش انسانی ماجرا نیز غفلت نکرد.

وجه دوم در عملکرد است. او خیلی سریع‌تر از دیگران به افراد بیکار مقرری را پرداخت، دستورات روشن در فاصله‌گذاری فیزیکی صادر و مهم‌تر از همه اقدام به آزمایش‌های فراوان کرد تا افراد مبتلا را از دیگران متمایز و قرنطینه کند. به همین علت تعداد تلفات آلمان در مقایسه با پنج کشور غربی دیگر و حتی کشورهای کوچک‌تری مثل هلند، بلژیک و سوییس که همه همسایه آلمان هستند، بسیار کمتر است.

برای این تفاوت چشمگیر در تلفات چه تحلیلی می‌توان ارایه کرد؟ شاید بخشی از آن متاثر از وضعیت عمیق‌تر مفهوم و عمل سیاست نزد کنشگران و نخبگان آلمانی است. برخلاف آن کشورهای دیگر که سیاست تا حدی مبتذل و گرایش به عوام‌فریبی پیدا کرده، به طوری که از اعتبار سنتی آن فاصله گرفته است، در آلمان هنوز شاهد تداوم سنت سیاسی هستیم. مرکل به نوعی تداوم سنت سیاسی گذشته آلمان است؛ در حالی که ترامپ و بوریس جانسون تداوم رهبران قبلی این کشورها نیستند و به نوعی در ذیل گفتارهای عوام‌فریبانه به قدرت رسیده‌اند.

ولی شاید این هم همه ماجرا نباشد. زنان برای حضور در عرصه سیاسی نیازمند نشان‌دادن تفاوت‌های جدی میان خودشان با رقبای مرد هستند و اگر این تفاوت‌ها را داشته باشند و بتوانند نشان دهند، در این صورت شانس بیشتری برای انتخاب‌شدن خواهند داشت. ویژگی‌ای که خانم کلینتون با بدنامی مالی و سیاسی برای برتری یافتن به ترامپ نداشت. در واقع چون فرض بر این است که مردان عهده‌دار سیاست می‌شوند، لذا برای رد این فرض زنان باید شایستگی‌های بیشتری از خود بروز دهند. به علاوه در زمان قدرت باید بیش از مردان مواظب رفتار و گفتار خود باشند و همین امر احتمالا بهتر از هر علت دیگری این تفاوت را توضیح می‌دهد.

 

همزیستی نیوز - حالا که «پروتکل اقلیمی»مان مثل هیچ کجای دنیا نیست، سرتان را از آمار کشورهای دیگر و نحوه اداره بیمارستان‌هایشان بیرون بکشید. به ما نگاه کنید. ما مردم این سرزمین که داریم یکی‌یکی مبتلا می‌شویم!

به گزارش ایسنا، عصر ایران نوشت: «خوشبختی احساسی است که از بدبختی دیگران به آدم دست می‌دهد!» این تعریف شاید بی‌رحمانه باشد اما انگار در کشور ما یک اصل است. برای پنهان کردن کاستی‌ها. برای این که بگوییم آسمان همه جا یک رنگ است و این قدر غر نزنید، ببینید دیگران چقدر بدبخت‌ترند!

در بخش‌های خبری صداوسیما و رسانه‌های رسمی مدام روی آمار بالای مرگ‌و‌میر و ابتلا در ایتالیا و اسپانیا مانور داده می‌شود. حتی در گزارشی در یک بخش خبری برای این که ثابت کند اوضاع ایتالیایی‌ها از ما بدتر است، تصاویر مربوط به اسکان خیابانی بیماران یک بیمارستان در زلزله کرواسی را به جای بیماران کرونایی ایتالیا پخش کردند! یا بعضی مقامات کلیدی مدام از دیگر کشورها مثال می‌آورند.

واقعاً فکر می‌کنید با این رفتارها حال ما خوب می‌شود؟ دل‌مان قرص می‌شویم؟ همدیگر را نگاه می‌کنیم و می‌گوییم خدا را شکر که ایتالیایی‌ها از ما بیشتر می‌میرند؟ نه! با شنیدن مرگ دیگران حال ما بهتر نمی‌شود. با اعلام آمار ایتالیا و اسپانیا و آمریکا، مُردگان ما زنده نمی‌شوند. چون می‌پرسیم چرا فقط باید در مصیبت‌ها با دنیا مقایسه شویم؟ یادتان می‌آید یک بار گزارشی پخش کرده باشید که میزان درآمد سرانه یا رفاه آمریکایی‌ها را در قیاس با مردم ایران نشان داده باشید؟

یک بار کامران نجف‌زاده گزارشی در مورد آزادی مطبوعات آنجا ساخته باشد و مقایسه کند با شرایط ما؟ خبری خوانده باشید در مورد این که چطور یک کارگر ساده اگر مورد ظلم کارفرما قرار بگیرد می‌تواند به اتحادیه‌اش پناه ببرد و موضوع را با چه جدیتی پیگیری می‌کنند؟ فقط در مرگ و مصیبت قابل مقایسه‌ایم؟

دست بردارید از این مقایسه‌ها! شما مسئول جان ما هستید، همان طور که سال هاست در مورد این که چه بپوشیم و چه بنوشیم و چه بخوانیم و چه نخوانیم و حتی به چه فکر کنیم و فکر نکنیم و بچه به دنیا بیاوریم یا نیاوریم تصمیم گرفته‌اید.

چندی قبل امیرحسین رستمی بازیگری که در تلویزیون تعدادی از سوالات موجود در ذهن مردم کوچه و خیابان را پرسید، فردایش عذرخواهی کرد و گفت: «هر کشوری یک پروتکل اقلیمی دارد و من نمی‌دانستم». تمام دنیا «پروتکل اقلیمی» ندارد و ما داریم؟! این پروتکل اقلیمی دقیقاً چیست؟

از روزنامه‌نگار تا وزرای بهداشت، از پزشک و پرستار درگیر با کرونا تا نماینده مجلس فریاد زدند: «قرنطینه کنید!» و گوش ندادید. گفتند و نوشتیم که عده به توصیه‌های پدارنه شما گوش نمی‌دهند، نصیحت‌درمانی جواب نمی‌دهد و به سفر می روند و ویروس پخش می‌شود، گوش نکردید و گفتید مردم فهیم هستند و همکاری می‌کنند. همکاری را باور کنیم یا آمار سفرهای نوروزی چندمیلیون نفری خودتان را؟ اینها به کنار، آمار مبتلایان که دست خودتان است. نگاه کنید! واقعاً رعایت کردند؟

من در حوزه قرنطینه سوادی ندارم، همانطور که مثل میلیون‌ها نفر دیگر برایم اهمیتی ندارد که پشت درهای بسته چه اختلاف‌ نظرهایی دارید. این حرف‌ها و جدل‌ها مال خودتان، اختلاف دولت با نهادهای دیگر به ما مربوط نیست، نه مسئولش هستیم و نه مسبب و تصمیم‌گیر و داورش، اما شما مسئول مراقبت از جان یکان‌یکان ایرانیان هستید.

حالا که «پروتکل اقلیمی»مان مثل هیچ کجای دنیا نیست، سرتان را از آمار کشورهای دیگر و نحوه اداره بیمارستان‌هایشان بیرون بکشید. به ما نگاه کنید. مراقب جان عزیزان ما باشید. ما مردم این سرزمین که داریم یکی‌یکی مبتلا می‌شویم و در دسته‌های ده‌تایی می‌میریم!»

«این که مثل اقتصادخوانده‌ها اسیر اعداد نشوی و به عکس از انسان و به تعبیر مصطفی ملکیان از «‌انسان گوشت و پوست و استخوان‌دار» سخن بگویی، از او یک شخصیت قابل احترام و حداقل جذاب برای رسانه‌ها ساخته بود. مردی که دربارۀ آدم‌ها حرف می‌زد نه از توسعه و نرخ رشد و نمودار و جدول‌های بی‌روح و بی‌گوشت و پوست و استخوان.»

به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «هم‌زمان با افزایشِ قربانیانِ کرونا در ایران که تا لحظۀ تحریرِ این نوشته از ۶۰۰ نفر هم گذشته شمارِ درگذشتگانِ مشهور و مطرح در رسانه‌ها به خاطر ابتلا به این ویروس نیز دو‌ رقمی شده است. (پیش‌تر: سیدهادی خسروشاهی، محمد میر‌محمّدی، فاطمۀ رهبر، حسین شیخ‌الاسلام، دکتر موسی زرگر، سیدهاشم بطحایی، دکتر محمد‌رضا راه‌چمنی، دکتر اسماعیل یزدی، عفت موسوی همسر دکتر محمدی گرگانی و چند تن دیگر)

هر چند همه - مشهور و غیر مشهور و با هر گرایشِ فکری و سیاسی - هم‌میهنِ ما هستند و جان‌باختنِ اعضای کادر درمانی که فداکاری کردند هم دردآور و مظلومانه است اما درگذشتِ چهره‌هایی که نام و آوازه‌ای در سطح عمومی دارند اولاً نشان می‌دهد که قضیه جدی‌تر از آن است که تصور می‌شود و کرونا نزدیک‌تر از آن است که می‌پنداشتیم یا همچنان می‌پنداریم. ثانیاً وقتی از جامعه‌ای محدود - صاحبانِ شهرتِ رسانه‌ای - این‌گونه قربانی می‌گیرد می‌توان حدس زد در سطح کلان چه می‌کند یا چه می‌تواند بکند.

در تازه‌ترین مورد، دکتر فریبرز رییس‌دانا، اقتصاددان با گرایش‌های سوسیالیستی و سندیکالیستی، نویسنده، عضو کانون نویسندگان و فعال حقوق بشر به خاطر ابتلا به کرونا جان باخته است. دکتر رییس‌دانا از آن چهره‌های خاص بود که حتی مخالفان و منتقدان نیز به او احترام می‌گذاشتند و دست کم برایشان جذاب بود و مصاحبت و دیدار او در خاطره می‌ماند. خوش‌پوش بود و کراوات می‌بست و زندگی مدرنی داشت اما لیبرال نبود و از حقوق کارگران می‌گفت. اقتصاددان بود اما نه‌تنها مانند باورداران به اقتصاد آزاد نمی‌اندیشید که از جدی‌ترین و مشهورترین منتقدان سیاست‌های تعدیل اقتصادی در دوران سازندگی و خصوصی‌سازی‌های انجام شده به شمار می‌رفت.

هر چند اقتصاددانان مسلمان و حلقۀ پیرامون میرحسین موسوی و چهره‌هایی چون دکتر فرشاد مؤمنی یا دکتر ستاری‌فر و اصطلاحاً نهادگرایان را به عنوان منتقد و مخالف سیاست‌های لیبرالی می‌شناسیم اما رییس‌دانا نیز مانند آنها به‌تندی به آن سیاست‌ها می‌تاخت و با منافع کارگران و زحمت‌کشان مغایر می‌دانست. تفاوت او با اقتصاددانان نهادگرا در این بود که آنان از دولت حسن روحانی حمایت کردند چون بیش از تعدیل با پوپولیسم دوران احمدی‌نژاد مخالف بودند و دوست نداشتند آن سیاست ها بازگردد. فریبرز رییس دانا اما پس از برجام و بعد از ورود هیأت‌های خارجی به ایران نیز خوش‌بین نبود و جملۀ مشهور و مکرر او این بود که «اقتصاد ایران در گروگان گروه‌های خاص است و تنها دست به دست می‌شود» و دولت‌ها را تنها لایۀ رویی می‌دانست و بارها به حضور نام‌هایی چون اکبر ترکان و محمدرضا نعمت‌زاده و محمد نهاوندیان در دولت اول احمدی‌نژاد به عنوان مستند ادعای خویش اشاره می‌کرد؛ در حالی که علی‌القاعده نباید هیچ نسبتی با آن دولت می‌داشتند.

مهم‌ترین انتقاد او این بود که آزاد‌سازی اقتصادی همان آزادی در اقتصاد و سیاست نیست و آن چه را «انتقال منابع و سرمایه‌ها به گروه‌های خاص» توصیف می‌کرد برنمی‌تافت و زبان به انتقاد می‌گشود؛ صریح و بی‌مجامله.

رییس‌دانا به معنی خاص کلمه چپ بود اما خود او مثل چپ‌ها زندگی نمی‌کرد و این ناشی از استفاده از امکاناتی بود که خود به دست آورده بود نه با رانت و وابستگی به قدرت. معیار او برای ارزیابی دولت‌ها هم بهایی بود که به سندیکاها و تشکل‌ها می‌دادند و از این رو در حالی که منتقد جدی سیاست‌های دولت هاشمی رفسنجانی بود از احمدی‌نژاد هم دفاع نمی‌کرد و حتی معتقد بود دولت احمدی‌نژاد راست‌ترین دولت بود و از حسن روحانی انتقاد می‌کرد که می‌خواهد از او هم جلو بزند: «زمان احمدی‌نژاد اتحادیه‌های کارگری بیشترین ضربه را خوردند. بیشترین واردات در دوران او انجام شد. سندیکاها در این دوره تعطیل شدند. نظارت‌ها در این دوره برداشته شد و بیشترین خصوصی‌سازی در این زمان انجام شد و صندوق بین‌المللی پول به خاطر خصوصی‌سازی از احمدی‌نژاد تشکر کرد.»

از این استاد اقتصاد که در مدرسۀ اقتصاد و سیاسی لندن درس‌خوانده و درس داده بود، یک بار سؤال شد سرمایه‌داری را نفی می‌کند یا نه؟ او در این‌باره به «الشرق‌الاوسط» گفته بود: «‌سرمایه‌داری را نه یک‌سره می‌توان نفی کرد نه یک‌سره پذیرفت. من از آن دسته آدم‌های افراطی نیستم که یا عاشق بازار باشم یا عاشق استالین. من از عدالت اجتماعی صحبت می‌کنم. افراطی نباید فکر کرد. سرمایه‌داری ارزش‌های فراوانی را هم ایجاد کرده و هنوز دارد به وجود می‌آورد. پس این داروها چه هستند؟ اما اینجا یک بیمار سرطانی باید درد بکشد و بمیرد. در حالی که ۸۰ درصد هزینه‌های بیمار را تأمین اجتماعی باید پرداخت کند. اما چه کسی را رییس تأمین اجتماعی کردند؟ سعید مرتضوی را. در این دولت هم وزیر مسکن می‌گوید من از مسکن مهر بدم می‌آید. حال آن که ۳۷ هزار میلیارد تومان از ذخیرۀ پرقدرت برداشتند و ۲۰۰ هزار مسکن مهر ساختند. آیا هر خانه برای مستمندان ۱۸۵ میلیون تومان تمام شده؟»

با این همه آن چه نام فریبرز رییس‌دانا را بیشتر بر سر زبان‌ها انداخت بازداشت شبانۀ او در آذر ۱۳۸۹ و درست شب اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها و در پی مصاحبه با تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی بود. در حالی که بیشتر از دولت‌های قبل انتقاد کرد که در آن زمان ستوده هم می‌شد. در آن مصاحبه این را هم البته گفته بود: «دولت آقای احمدی‌نژاد از طریق شوک‌درمانی وارد نشده از طریق توهّم‌درمانی وارد شده. یارانه‌ها را در واقع و به‌تدریج و قطعه‌قطعه حذف کرده‌اند و حالا دارند به جای آنها مقداری پول به حساب مردم می‌ریزند تا از توهّم پولی مردم محروم استفاده کنند. دولت‌های هاشمی و خاتمی هم می‌خواستند یارانه‌ها را حذف کنند اما توان و نیروی نظامی نداشتند. من از یارانه برای طبقات محروم دفاع می‌کنم اما این جور که یارانه‌ها را قطع کنی و به جای آن پولی بدهی، به رفاه همگانی نمی‌انجامد.»

دلیل بازداشت او از زبان جعفری دولت‌آبادی دادستان وقت تهران این گونه اعلام شد: «وقتی در آستانۀ اجرای طرح بزرگی هستیم حق نداریم در آن اخلال ایجاد کنیم.»

با این همه منتقدان و مخالفانی هم داشت که اتفاقا خود او را به سخنان عوام‌گرایانه متهم می کردند اما نگاه انسانی و دغدغه‌های او را در علن یا خفا می‌ستودند.

این که اقتصاد خوانده باشی اما از کارگران و منافع آنان سخن بگویی و «سودمحور» و محو آموزه‌های «آدام اسمیت» نباشی، این که سوسیالیسم را بستایی اما از آزادی و حقوق بشر دفاع کنی و استالینی نیندیشی، این که بتوانی در لندن بی‌دغدغه زندگی کنی اما در ایران صریح و روشن حرف بزنی و به زندان هم بیفتی، این که مثل غالب اقتصاد خوانده ها اسیر اعداد نشوی و مدام حساب و کتاب نکنی و به عکس از انسان و به تعبیر مصطفی ملکیان از «‌انسان گوشت و پوست و استخوان‌دار» و نه اعداد و درصدها فارغ از آدم‌ها سخن بگویی از او یک شخصیت قابل احترام و حداقل جذاب برای رسانه‌ها ساخته بود. مردی با دغدغۀ انسانِ گوشت و پوست و استخوان‌دار که از آدم‌ها حرف می‌زد نه از توسعه و نرخ رشد و نمودار و جدول‌های بی‌روح و بی‌گوشت و پوست و استخوان.

این سطور هنگامی نوشته می شود که فریبرز رییس‌دانا در ۷۱ سالگی و در پی ابتلا به کرونا جان باخته و فعلا نه امکان تشییع درخور جنازۀ اوست و نه برگزاری مراسمی؛ آن هم برای کسی که خود یک پای برگزاری مراسم مهم بوده است و ماندگارتر از همه تشییع پیکر احمد شاملو در مرداد ۱۳۷۹ از مقابل بیمارستان ایرانمهر و حضور پررنگ و محکم او و تلاشی که هر سال برای مراسم سالگرد در امامزاده طاهر می‌کرد و گاه از جانب نهادهای رسمی همراهی می‌شد و گاه نه.

رییس‌دانا اقتصاددان بود اما اسیر اقتصاد و اعداد نشد. حرف سیاسی می‌زد اما نگاه او معطوف به قدرت نبود و با سیاسیون نشست و برخاست نداشت. احترام این قلم به او هم که در قالب این نوشته جلوه کرده الزاما به خاطر افکار و آرای او نیست که قطعا با گروهی از آنها هم‌داستانی ندارم. به سبب «دغدغه‌ها»ی اوست و این که می‌خواست صدای طبقات ضعیف جامعه باشد و البته احترام به انسان و تشکل‌گرایی. او عاشق تشکل و انجمن و کانون بود و از این حیث شبیه مردی که به لیبرال بودن شهره است: مهندس مهدی بازرگان.

جایی هم نوشته بود که در پاییز ۱۳۷۷ و همان‌روزی که محمد جعفر پوینده – نویسنده و مترجم – را ربودند و کشتند ناهار با هم بودند و نگران محمد مختاری مفقود شده و این حدس که «باید اتفاقی افتاده باشد.» پوینده به رییس‌دانا می‌گوید: «حس می‌کنم مرا تعقیب می‌کنند» و به همین خاطر با هم از دفتر خارج می‌شوند. پایین در مقابل دفتر یک سواری مسافرکش اصرار داشته آن دو را سوار کند: «من به‌ خاطر درخواست قبلی از تاکسی تلفنی امتناع کردم اما احساس می‌کنم سواری به دنبال جعفر [پوینده] راه افتاد. چند ساعت بعد خبر محمد مختاری پخش شد و به گمانم همان ساعت‌ها نیز جعفر را خفه کرده بودند...»

اندک زمانی بعدتر وزارت اطلاعات دولت اصلاحات در اطلاعیۀ تاریخی ۱۵ دی ۱۳۷۷ اعلام کرد که آن قتل‌ها کار «عوامل خودسر درون وزارت اطلاعات» بوده و پس از چندی نیز نام سعید امامی بر زبان‌ها افتاد.

کسی نمی‌داند شاید اگر در پاییز ۱۳۷۷ فریبرز رییس‌دانا هم سوار آن اتومبیل شده بود او را نیز خفه می‌کردند یا شاید هم چون دو نفر بودند از این کار می‌گذشتند و جعفر پوینده هم زنده می‌ماند.

کرونا اما جان او را در واپسین روزهای اسفند ۱۳۹۸ ستاند تا اگر از آن پاییز و در ۵۰ سالگی جَسته باشد در این زمستان و در ۷۱ سالگی قربانی شود.

با این همه و دربارۀ مرگ مردی که اهل اقتصاد بود اما با کلمه نسبت داشت و با شاملو دوستی، گویاترین سخن شعر بامدادِ شاعر می‌تواند باشد:

مرگ را دیده‌ام من

در دیداری غم‌ناک

من، مرگ را سوده‌ام.

من، مرگ را زیسته‌ام

با آوازی غم‌ناک، غم‌ناک

و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...

*علی فتحی آشتیانی
روانشناس و عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی

با توجه به شیوع کرونا و انتشار اخبار و اطلاعات ضدو نقیض در این زمینه، بسیاری از افراد جامعه در شرایط پرتنش و مضطربی به سر می‌برند که این امر نه تنها هیچ سودی برای آنها ندارد، بلکه حتی با ضعیف ساختن سیستم دفاعی بدنی، آنها را در برابر بیماری آسیب‌پذیرتر نیز می‌سازد.

میزانی از استرس، نگرانی، ترس و اضطراب در زندگی نه تنها بد نیست، بلکه می‌تواند کمک‌کننده باشد و فرد را برای مقابله با تهدیدات پیش رو ر زندگی آماده کند و برای آن برنامه داشته باشد. ولی وقتی این استرس، نگرانی، ترس و اضطراب تشدید می‌شود و تداوم می‌یابد، از حالت طبیعی خارج شده و بیمارگونه می‌شود و واکنش‌های متعددی از جمله واکنش‌های جسمانی، شناختی، عاطفی و رفتاری را به راه می‌اندازد. همه افرادی که اضطراب را تجربه می‌کنند، ترکیبی از این 4 مولفه را گزارش می‌کنند.

واکنش‌های جسمانی شامل افزایش ضربان قلب، عرق‌کردن، خشکی دهان، لرزش، سرگیجه، تند و کوتاه شدن تنفس، سر درد و درد عضلانی، تحریک­پذیری، خستگی، ناراحتی معده- روده­ا (سوء هاضمه، تهوع، یبوست، اسهال)، تکرر ادرار، کاهش انرژی، احساس خستگی، مشکلا ت خواب، تغییر اشتها و ... است.

مولفه شناختی شامل افکار و باورهایی در این مورد که فرد آسیب دیده و یا کنترل خود بر موقعیت را از دست می‌دهد. لذا استرس منجر به کاهش توانایی تفکر، کاهش توانایی توجه و تمرکز، مشکلات مربوط به حافظه و به یادآوردن مطالب، بزرگنمایی و فاجعه سازی مشکلات و ... می‌شود.

واکنش‌های عاطفی شامل ترس، نگرانی، غم، از بین رفتن علاقه به فعالیت‌های لذت‌بخش معمول، احساس سرخوردگی، تحریک‌پذیری، عصبانیت، احساس ناتوانی و ... می‌شود.

 واکنش‌های رفتاری شامل اجتناب از موقعیت‌های خاص، پرسش­‌های مکرر در مورد رو به راه بودن اوضاع، دائم به دنبال خاطرجمع بودن، سرزنش دیگران، گسترش شایعات، وابستگی به الکل و مواد و ... می‌شود.

در شرایط جاری، ویروس کرونا نگران‌کننده است و نیاز به توجه و مراقبت دارد، به ویژه در زمانی که احساس تهدید می‌کنیم و توانایی لازم برای مقابله با آن را نداریم، طبیعی است که دچار ناراحتی، نگرانی، اضطراب و ترس شویم.

به علاوه دلایل متعددی وجود دارد که به این استرس دامن می‌زند: از جمله سرعت انتشار بیماری از حالت اپیدمی به پاندمی؛ ناآگاهی و عدم شناخت کامل این ویروس از نظر علائم و نشانه‌های آن؛ راه‌های انتقال؛روش‌های پیشگیری و مراقبت‌های اولیه؛ طول دوره بیماری؛ روش‌های درمان و پیامدهای آن؛ وجود اطلاعات ضد و نقیض، اینفودمی‌ها یا آمار و اطلاعات گسترده غیرموثق و نامعتبر و بزرگنمایی آن از طریق شبکه‌های اجتماعی و ... موجب شده میزان استرس، ترس و نگرانی از این بیماری، خیلی بیشتر از خود بیماری شود.

بعلاوه می‌دانیم که استرس شدید و طولانی مدت، سیستم ایمنی ما را تضعیف می‌کند، مقاومت ما را در برابر بیماری‌ها کاهش می‌دهد و شانس ابتلا به بیماری افزایش می‌یابد. بر این اساس استفاده از نکات زیر می‌تواند در کنترل و کاهش استرس، نگرانی، ترس و اضطراب ناشی از این بیماری کمک‌کننده باشند.

 مدیریت استرس:

-درصدد کسب اطلاعات زیاد، به هر قیمتی و از هر کانالی نباشیم. اطلاعات و حرف‌های ضد و نقیض، بدون امکان تمیز و تشخیص آنها، میزان نگرانی ما را افزایش می‌دهد.

-منابع کسب اطلاعات خود را مدیریت کنیم. از منابع مطمئن و موثق استفاده نماییم. تا جایی که می‌توانیم از خبرها فاصله بگیریم.

-در جستجوی دریافت آمار لحظه به لحظه نباشیم. این اطلاعات نه تنها کمک‌کننده نیستند، بلکه نگرانی را افزایش می‌دهند.

-از اخباری که تاثیر منفی می‌گذارند و هیجانات منفی را بسط می‌دهند، فاصله بگیریم.

-زمان کمتری صرف خواندن، شنیدن یا تماشاکردن چیزهایی باشیم که اضطراب ما را افزایش می‌دهند.

-در مورد واقعیت‌های گذشته و رویدادهای پیش رو بزرگنمایی و فاجعه انگاری نکنیم. در عین حال ناچیزانگاری هم نکنیم.

-قبول کنیم موضوع جدی است ولی می‌توان با مراقبت و پیشگیری، آن را مدیریت نمود و میزان ابتلا به آن را کم کرد.

-بپذیریم که موضوع جدی است ولی مشابه سایر بیماری‌ها، قابل مدیریت است و راه حل مطمئنی برای درمان آن پیدا می‌شود.

-بپذیریم بسیاری از اتفاقات در ارتباط با ویروس کرونا در اختیار ما نیست تا بتوانیم اقدامات موثری انجام دهیم. بنابراین به سمت چیزهایی برویم که در اختیار ماست. از جمله رفتارهای خودمراقبتی، رعایت بهداشت فردی، مدیریت هیجانات، نحوه تماس و ارتباط با دیگران و ...

-از واقعیت‌ها فرار نکنیم، آنها را انکار یا سرکوب نکنیم. برعکس سعی کنیم آنها را بشناسیم و زیر سوال ببریم تا افکار و احساسات بهتری داشته باشیم.

-چسبیدن بیش از حد به هر چیزی، اضطراب آور است. تا زمانی که بیش از حد به چیزی فکر کنیم، آرامش نخواهیم داشت.

-سعی کنیم نگرانی را به مساله تبدیل کنیم. بجای اینکه ذهنمان را درگیر سوال‌های تکراری چه می شود .... اگر ...؟ بکنیم، از خودمان بپرسیم بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم، چیست؟ بعد در جهت تحقق آن، گام‌های عملی، اجرایی و دقیق برداریم.

-سبک زندگی سالمی اتخاذ کنیم. تغذیه مناسب، خواب مناسب، ورزش مناسب، سرگرمی و پرکردن اوقات فراغت با کارهایی که ما را شاد می‌کند و...

-سعی کنیم رفتار و عملکرد عادی داشته باشیم. فعالیت‌های روزمره و عادی خود را حفظ کنیم.

-مثبت نگر باشیم. به جنبه‌های مثبت زندگیمان توجه کنیم. از چیزهایی که داریم لذت ببریم و شکرگزاری کنیم. کارهای مثبت انجام دهیم. کسانی که موجب رنجش ما شده‌اند، را ببخشیم. برای سلامتی خود و دیگران دعا کنیم و از دیگران هم بخواهیم دعا کنند. دعا نقطه اتصال ما به نیرویی قدرتمند است که می تواند امید را در ما تقویت کند. اعمال و رفتارهای خوب دیگران را تشویق کنیم. 

-از کلمات، جملات یا رفتارهای آرامش‌بخش، به ویژه مواردی که در گذشته به ما کمک کرده‌اند، استفاده کنیم.

-از روش‌های آرامش‌بخش یا مقابله‌ای مثل تنفس آرام یا عمیق، تصویرپردازی ذهنی و ... استفاده کنیم.

-سرمایه روانشناختی خود را که شامل امیدواری، خوش‌بینی، تاب آوری و خودکارآمدی است، ارتقاء ببخشیم.

-فضای زندگیمان را با هیجانات مثبت (نشاط، شادی، محبت، طنز و شوخی، خنده و ...) پر کنیم. هیجانات مثبت چراغ سبز را برای زندگی روشن می‌کنند.

-با افراد شاد، خوش‌بین، امیدوار، شوخ طبع و با روحیه قوی ارتباط برقرار کنیم.

-مرتباً به خودمان یادآوری کنیم که سالم، قوی، شاد و با نشاط هستیم و آمادگی مقابله با هر سختی و دشواری را داریم.

-احساسات و نگرانی‌های خود را با افراد قابل اعتماد در میان بگذاریم.

-از افراد غمگین، ناامید، افسرده، دلسرد، بی‌انگیزه، بی‌حوصله، ترسو، مضطرب، بدبین، پرخاشگر، سرزنشگر، متخاصم، ... که استرس ما را افزایش می‌دهند، دوری کنیم.

-با مدیریت هیجانات منفی (ترس، اضطراب، غم، خشم، افسردگی و ...) و با تقویت سیستم ایمنی به جنگ ویروس کرونا برویم و مطمئن باشیم که او را شکست خواهیم داد. غم و نا امیدی، بی انگیزگی و... کمکی نخواهند کرد.

-در مواردی که ترس و اضطراب مان زیاد است یا در گذشته زمینه اضطراب، ترس، وسواس، افسردگی، بیماری‌های روان- تنی، مشکلات شبه جسمی و ... داشته‌ایم و در حال حاضر تشدید شده‌اند و نمی‌توانیم آنها را مدیریت کنیم، از یک  روانشناس خبره کمک بگیریم.

 مدیریت استرس در خانواده:

اقدامات متعددی برای مدیریت و کنترل استرس و اضطراب ناشی از ویروس کرونا در خانواده، می‌توان انجام داد که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‌شود.

در جهت ایجاد جوِّ سالم، محبت آمیز و صمیمانه بین اعضای خانواده تلاش کنیم.

فضای خانواده را با هیجانات مثبت (شادی، نشاط، شوخی، طنز، ...) پر کنیم.

با همدیگر بخندیم. خنده سیستم ایمنی ما را تقویت می‌کند.

اوقات فراغت خانواده را با مطالعه، سرگرمی، بازی، تفریح، تماشای فیلم و سریال و ... پر کنیم.

تا جایی که برایمان امکان پذیر است، به اعضای خانواده و نزدیکان کمک کنیم.

با اتفاق خانواده به کارهای عقب افتاده بپردازیم.

میزان مشارکت و همکاری در خانواده را افزایش دهیم.

به اعضای خانواده گوشزد کنیم، آدمی از دل سختی‌ها و دشواری‌ها به پختگی و رشد یافتگی می‌رسد.

 مدیریت استرس در ارتباط با کودکان:

کودکان به هنگام ناراحتی و استرس، به والدین می‌چسبند، مضطرب می‌شوند، گوشه گیر می‌شوند، آشفته، عصبانی و پرخاشگر می‌شوند، نافرمانی می‌کنند، دچار شب ادراری می‌گردند و ... . در چنین شرایطی رعایت نکات زیر کمک کننده است:

برای کودکانتان وقت بگذارید، تا می‌توانید عشق و محبت و توجه نثارشان کنید و رابطه نزدیکی با آنان برقرار کنید.

به حرف‌ها و نگرانی‌هایشان گوش دهید، با مهربانی و آرامش با آنها صحبت کنید و به آنها اطمینان خاطر دهید.

کودکان خیلی زود خسته و بی حوصله می‌شوند. لذا برای اوقات فراغت آنان در شرایط جدید برنامه‌ریزی کنید.

برای بازی کردن با کودکان، برنامه‌ریزی کنید و وقت بگذارید.

مطالعه را به برنامه روزانه کودکان، اضافه کنید. ضمن پیشنهاد کتاب مورد نظر خودتان، اجازه دهید هر کتابی را که دوست دارند، بخوانند.

مرور درس‏‌های گذشته همراه با فعالیت‏‌های جذاب و دوست داشتنی مثل برگزاری مسابقه، را مدنظر قرار دهید. واقعیت‌ها را با زبان ساده و قابل درک و فهم بدون ایجاد اضطراب، برای کودکان توضیح دهید. برایشان توضیح دهید که چه اتفاقی افتاده و چه کارهایی باید صورت گیرد.منبع: ایرنا

قابل پیش بینی بودن برف یعنی اینکه می‌شود آن را مدیریت کرد و جلوی فاجعه را گرفت دقیقا کاری که در استان گیلان انجام نشده است.
 

همزیستی نیوز - زلزله را نمی‌شود پیش بینی کرد. می‌آید، می‌لرزاند، می‌رود و شهر و کشوری را داغ‌دار می‌کند. البته بماند که کشورهایی هستند که با ساختن خانه‌های ضد زلزله، جلوی غیرقابل پیش بینی بودن زمین لرزه را هم گرفته‌اند و خود را برای زلزله هم آماده کرده اند. وقتی زلزله می‌آید آنها فقط می‌لرزند و تمام.

برف و باران را اما می‌شود پیش بینی کرد. علم هواشناسی آنقدر پیشرفت کرده است که می‌توان فهمید طی روزهای آینده، آسمان برفی می‌‎شود و زمین سفیدپوش.

قابل پیش بینی بودن برف یعنی اینکه می‌شود آن را مدیریت کرد و جلوی فاجعه را گرفت دقیقا کاری که در استان گیلان انجام نشده است.

اینکه برق و آب و گاز قطع می‌شود و زندگی مردم فقط به خاطر بارش یک برف مختل می‌شود یعنی مدیریت استانی تعطیل است.

برف گیلان در تابستان یا بهار نبوده است که بگوییم حضرات مسؤول غافلگیر شده‌اند. به خدا که از قدیم الایام در زمستان برف می‌آمده است.

چرا باید همانگونه که مردم در 50 یا 60 سال پیش در مسیرهای منتهی به گیلان به خاطر بارش برف غافلگیر می‌شدند در سال 98 خورشیدی بازهم در راه بمانند. تازه در آن زمان‌ها، پیرمردها به جوان‌ترها با توجه به تجربه‌شان می‌گفتند این وقت سال به دل جاده نزنید، آسمان بی‌رحم است.

صرف هشدار به مردم درباره اینکه چند روز آینده برف می آید و به شمال سفر نکنید همه مدیریت بحران نیست بلکه مسوولان هم مخاطب این هشدار هستند و آنها نیز باید خود را برای قطع آب و برق و گاز مردم آماده کنند نه اینکه ادای کسانی را درآورند که برای اولین بار برف سنگین می بینند.

مسؤولان استانی گیلان الان پاسخ این سوال‌ها را بدهند. مردمی که برق‌شان در این سرما قطع شده است، چگونه زندگی کنند؟ آنهایی که سیستم گرمایش‌شان پکیج است و با نبود برق بلااستفاده می‌شوند، چگونه خود را گرم می‌کنند؟ مردم گرفتار برف و محبوس شده در خانه، چگونه غذا تهیه می‌کنند؟

واقعا مدیریت اینقدر سخت است؟ وظیفه استاندار، فرماندار و مسؤولان شهری چیست؟

آیا واقعا غافلگیر شدن در برف و باران نوبر است. متاسفانه ما دچار مسؤولانی هستیم که خوب غافلگیر می‌شوند. عید یادتان هست. آنها در باران هم غافلگیر شدند و فاجعه شیراز رقم خورد. هنوز تصاویر آخرالزمانی دروازه قرآن شیراز در ذهن‌ها مانده است.

گویا شمال و جنوب، غرب و شرق هم ندارد کلا مسؤولان استانی غافلگیر می‌شوند مگر اینکه خلافش ثابت شود.

نمی‌توانید، بروید. خدمت شما برای مردم زحمت است. لطفا اجازه بدهید کسانی که توانایی مدیریت دارند بر مسند کار بنشینند تا شاهد اینگونه فجایع نباشیم.

استاندار گیلان، اهل استان بوشهر است. او بسیاری از دوران خدمت خود را در جنوب کشور گذرانده است. معمولا مردم در جنوب ایران با پدیده‌ای به نام برف و مشکلات آن آشنا نیستند. حالا باید پرسید چرا فردی از جنوب ایران برای پست استانداری راهی گیلان می‌شود که در زمستان‌ها معمولا درگیر برف و بحران‌های آن است.

چرا سعی نمی‌شود برای پست مهم استانداری از اهالی همان استان استفاده شود تا حداقل فردی که در این مقام قرار می‌گیرد با مشکلات استان و شهرها و روستاهای آن آشنا باشد.

تازه رییس سازمان بازرسی گیلان می‌گوید:« وضعیت موجود شرایط خاص بحرانی نبوده و فقط بارش برف داشتیم.»

كلا عادت نداريم قبلا از يك حادثه قابل پيش بيني كاري كنيم ما هميشه مردم بعد از حادثه هستيم. داستان برف هم امروز يا فردا تمام مي‌شود. بايد منتظر بود تا ببينم سري بعد قرار است با چه اتفاقي غافلگير شويم.

مصطفی داننده

منبع: عصرایران

پیام داده که فلانی هستم و در همان اولین پیام سر راست سر موضوع رفته است. 32 سالش است. عکسش را نیز فرستاده است. چهره کم سن و زیبایش را که دیدم در دلم غمی بزرگ نشست. می‌گوید «من هرچه زودتر می‌خواهم از این خراب شده راحت شوم. اگر ممکن است هرچه زودتر برایم یک شوهر پیدا کن. پدرم اجازه نمی‌دهد تنهایی از کشور بیرون بروم. تنها راهم برای خلاصی ازدواج است».

دادن همین پیام همان و بعد پیام‌های متواتر که عجله دارد و خیلی زود باید برایش یک کیس ازدواج پیدا شود. آخرش عصبانی شدم و هرآنچه که باید می‌گفتم به او متذکر شدم.

اینها یک بخش از زنان کشورم هستند. زنانی که فکر می‌کنند خلاصی‌شان قائم به یک مرد است. زنانی که سن‌ شان از سی که می‌زند بالا در تقلا برای رفتن از خانه پدری هستند. حق هم دارند. بعد از یک سنی محیط خانه برایشان تکراری و کسل کننده می‌شود، از آن طرف ازدواج هم حق طبیعی و جزو نیازهایشان است. حالا بماند که خود مساله ازدواج بنا به دلایل بسیاری در کشور توازنش به هم خورده و همین افراد فرصت ازدواج معقول را هم کمتر به دست می آورند.

زنان که بخش بزرگی از جامعه هستند وقتی آزادی و رفاه و زندگی بهترشان را در دست مردان می‌بینند، اجازه می‌دهند زندگی‌شان دست یک مرد باشد.

وقتی حرف از مردسالاری هم می‌شود بسیاری از مردان در مقابلش گارد می‌گیرند و من حتی این کلمه را سعی می کنم با احتیاط به کار ببرم. استثناهایی که در خانواده‌شان مردسالاری حاکم نیست به خودشان نگیرند ولی من به عنوان یک روزنامه‌نگاری که به حوزه زنان علاقمند است بارها و بارها شاهد زندگی رقت‌انگیز زنانی بودم که ناآگاهانه داشتند مردسالاری را رواج می‌دادند.

فکر می‌کنید از این دخترانی که تنها راه نجاتشان را در ازدواج می‌دانند کم نیستند؟ همین‌ها هستند که راه نفس کشیدن جامعه را برای یک هوای آزاد مسدود می‌کنند. ما با انبوهی از زنانی سرو کار داریم و حتی این زنان بیشترشان تحصیل کرده و توانمند هستند؛ اما همین زنان به عنوان نمونه خروجشان از کشور را منوط به اجازه پدر و یا برادر می‌دانند.

من چنین زنانی را درک می‌کنم چراکه هنوز قدرت مقابله با جنس مردی که در خانه حاکم است را ندارند. اما تفکر رقت‌انگیز این است که چنین زنانی دست به دامان ازدواجی می‌زنند که دل‌خواهشان نیست. صرفا می‌خواهند ازدواج کنند تا از زندانی به اسم خانه پدری راحت شوند. آنها با این تفکرشان اجازه می‌دهند تا باز این چرخه حکومت مرد بر آنها ادامه پیدا کند. فکر می‌کنند حالا که این مرد آنها را در این سن بالا نجات داده باید منت‌دارش هم باشند.

من چقدر دلم سوخت و چقدر احساس حقارت کردم وقتی دختر سی و دو ساله کشورم برای ازدواج با مردی در خارج از کشور التماس می‌کند نه یک بار که بارها. دختری که هم تحصیل کرده است و هم توانمند. و چه بسیارند از این دختران که برای نجات از همان مردسالاری که به آنها فشار وارد می‌کند راهی غیر از رفتن زیر بار منت یک مرد دیگر را بلد نیستند. من این زنان را سرزنش نمی‌کنم چراکه تمام آگاهی‌های ما از مجرای همین سوسیال مدیا است و آن هم آگاهی هایی که دوست داریم می‌گیریم و از کنار بسیاری از آگاهی‌های جریان ساز و روشنی بخش به راحتی می‌گذریم.

این زنان به قدرت خود آگاه نیستند و نمی‌دانند که برای تعدیل حاکمیت مردسالارانه تنها راه پناه بردن به دامان مردی دیگر نیست. مردی که گاه می‌دانند زمین تا آسمان با خواسته‌اشان متفاوت است، مردی که مهم نیست او دوستش داشته باشد یا نه، مهم این است طرف خوشش بیاید و او را از کشور راحت کند. او را به آزادی برساند. بسیاری از ما زنان برای طبیعی‌ترین خواسته‌هایمان قدرت دفاع منطقی از حق مان در خانواده‌های مان را نداریم. اما از همین زنانی که این روزها در اطرافم زیاد می‌بینم یک خواهش دارم: من شما را درک می‌کنم. ازدواج جزو نیازهای شماست، رفتن از خانه پدری و تشکیل زندگی مستقل جزو طبیعی‌ترین حق‌تان است اما اگر برای گریز از یک زندان مجبور به رفتن به زندان دیگر هستید اجازه دهید شما در کنار مردتان و برابر و همراه هم باشید نه زیر دستش و نه با تفکر مردسالارانه حاکم بر شما.

اجازه ندهید چرخه مردسالاری ادامه پیدا کند. طوری رفتار کنید، نه با جنگ و دعوا بلکه با سلاح آگاهی و اعتماد به خود و ایمان به قدرت‌های زنانه ‌تان که زندانبان تان به شما بگوید برویم در هوای آزاد قدم بزنیم. برای رسیدن به آزادی از همین جاهای کوچک شروع کنیم.

                                                                                                                                                                                                صدیقه (آیلا) جاذبی

 

                                                         منبع: هفته نامه همزیستی شماره 674/ تاریخ12بهمن 98

دادستان كل كشور اخيراً علت تراكم پرونده‌ها در قوه‌ قضائيه را سوء‌تدبير اعلام كرده است. وزير دادگستري شمار پرونده‌هاي ورودي هرسال به قوه قضائيه را 16 ميليون اعلام كرده، هر چند معاون فرهنگي قوه قضائيه اين تعداد را 18 ميليون مي‌داند. در كنار اين، سالانه 3 ميليون پرونده هم به شوراهاي حل اختلاف مي‌رود. آمار زندانيان هم كم ‌و‌ بيش در حدود 250 هزار نفر است. يعني از هر هزار نفر جمعيت كشور 3 نفر در زندان هستند.

بالاترين ميزان جرائم در كشور، خشونت است. خشونت شامل نزاع، ضرب و جرح و فحاشي و اهانت مي‌شود. معاون اجتماعي و پيشگيري از جرم قوه قضائيه در مصاحبه‌اي كه اخيراً كرده معتقد است آستانه تحمل مردم كشور بسيار كم است به‌ طوري كه با كمترين تنشي نزاع در مي‌گيرد. او مي‌گويد اعزام مربيان به اقصي نقاط كشور و شركت ‌دادن مردم در كارگاه‌هاي آموزشي براي ارتقاء آگاهي عمومي و تنظيم روابط اجتماعي را دنبال مي‌كنيم. هر چند خود ايشان مهم ترين علت كم‌ شدن تحمل و ناشكيبايي مردم را بيكاري مي‌داند. طبعاً بيكاري با كارگاه آموزشي برطرف نمي‌شود بنابراين تا عامل و محرك هست، معلول نيز خواهد بود.

آنچه معاون قوه قضائيه مي‌گويد سخن درستي است. بيكاري، فراتر از موضوعي اقتصادي است بلكه آسيبي اجتماعي است كه بالقوه مي‌تواند به آسيب‌هايي در حوزه‌هاي ديگر منجر شود. وقتي بيكاري شيوع مي‌گيرد، جامعه آسيب ‌پذير مي‌شود. جامعه آسيب‌ پذير آماده انواع ناملايمات، از سطوح خُرد تا ميانه و كلان است. بيكاري مي‌تواند منجر به افزايش تنش، نزاع و قتل شود. همان‌ طور كه آمار ازدواج را پايين مي‌آورد و آمار طلاق را بالا مي‌برد. بيكاري مي ‌تواند منجر به بحران‌هاي درون خانواده شود. روابط زوجين و فرزند را دچار تغيير كند. منجر به نارضايتي فرزندان از والدين و بالعكس شود. بيكاري معيشت خانوار، سلامت خانوار، تحصيل فرزند يا فرزندان و روند طبيعي رشد فكري و عقلي فرزندان را تحت تاثير قرار مي دهد.

افزايش آسيب‌هاي اجتماعي، از اعتياد تا انواع جرايم خُرد و نهايتاً جرايم سازمان يافته در پرتو بيكاري رخ مي‌دهد. رؤسا و بانيان باند‌هاي حرفه‌اي تبهكار، در هنگامه‌ي بيكاري، لشگر خود را به آساني مي‌يابند. بيكاري، «فرصت» اضافه در اختيار افراد مي‌گذارد تا به هر كاري فكر كنند. براي همين پل ساموئلسون يكي از بنيانگذاران علم اقتصاد مدرن مي‌گويد: دولت در هنگامه‌ي بيكاري، اگر مي‌خواهد پول به افراد دهد بايد آنها را «مشغول» كند. حتي اگر لازم است بگويد از صبح تا غروب با كاسه آب از دريا بردارند و به ساحل بريزند و در ازاي آن حقوق بگيرند! اين، يعني فرصتي براي افتادن در دام دامگستران نداشته باشند.

بنابراين، برگزاري كارگاه‌هاي آموزشي در اقصي نقاط كشور نمي‌تواند چندان نقشي در كاهش جرايم ايفا كند. به ‌ويژه كه افراد اگر مجرم نباشند، بايد در اين كارگاه‌ها به صورت كاملاً داوطلبانه شركت كنند و پيداست كه بخش ناچيزي از مردم، حاضرند چنين كنند. با اين حال، كاهش جرايم از راه ارتقاء فرهنگ مي‌گذرد. در مسير ارتقاء فرهنگي بايد نهادهاي كوچك و بزرگ اجتماعي به صورت هماهنگ، پيوسته و مستمر با الگويي واحد حركت كنند. در واقع، اين كار بايد با هدف دخالت كردن و تغيير دادن «رابطه بيكاري با جرم » انجام شود.

در بسياري از كشورهاي دنيا، بيكاري، دست كم به صورت مقطعي رخ مي‌دهد اما رابطه معنا‌داري بين افزايش بيكاري با افزايش جرايم مشاهده نمي‌شود. قطعاً يكي از دلايل آن، قدرت و قوت سازما‌ن‌هاي حمايت اجتماعي و پرداخت حقوق بيكاري مكفي براي اداره خانواده است، اما دليل ديگر آن ارتقاء فرهنگي است. شكيبايي و صبر كه در آيين اسلام و فرهنگ ايراني جايگاه اعلايي دارد، متأسفانه در حال زوال است و اين فرهنگ بايد به مدد نهادهاي قدرتمند خُرد و كلان اجتماعي بازسازي و بازآفريني شود.

مهم ترين اين نهادها به ترتيب اهميت «خانواده»، «آموزش و پرورش»، «آموزش عالي» و «رسانه‌ها» از جمله «صدا و سيما» هستند. متأسفانه خانواده از كنترل و احاطه آموزش‌هاي فرهنگي خارج است و چه بسا خانواده‌هاي زيادي كه بسياري از ناهنجاري‌ها و آسيب‌ها در آن رواج دارد و منشاء آسيب نسل جديد هستند. آموزش و پرورش كه منهاي همه مشكلات و بحران‌هايي كه دارد تا اطلاع ثانوي به خاطر آلودگي هوا تعطيل است، آموزش عالي كه سرگرم مدرك فروشي و نيز درگير پايان‌ نامه‌هاي تقلبی و دانشگاه‌هاي خلق‌الساعه تقلبي و اساتید تقلبی است و صدا و سيما هم سخت مشغول فروختن دوغ عاليس!

* سردبیر روزنامه اطلاعات

ماجراي دانشكده دندانپزشكي دانشگاه شهيد بهشتي، هر چه باشد، نشان از رخداد‌هاي رمزآلود و مبهمي است كه كماكان در نظام اداري كشور رخ مي‌دهد و روايت‌هايي كه از افشاي ماهيت آن برمي‌خيزد، به جاي اطلاع‌‌رساني و شفاف‌سازي، بر حجم و عمق ابهام مي‌افزايد.

از آن رو كه طبق نظرسنجي علمي كه سال گذشته انجام شد، هنوز ميزان اعتماد مردم به آموزش عالي دولتي ميزان درخوري است، لازم است كه با چنين پديده‌هايي كه قابليت تكثير و از بين بردن اعتماد مردم به بخشي از نظام حاكميتي را دارند، برخورد قاطع و بدون نرمش شود و چهره دانشگاه از انگ و اتهام‌هاي بيشتر يا تخلف و فساد، پاكيزه شود.

ماجرا از آنجا شروع شد كه دختري كه به مدت يك‌سال در دانشكده دندانپزشكي دانشگاه شهيد بهشتي مشغول تحصيل بوده، ناگهان دستگير مي‌شود و معلوم مي‌شود او اصلاً كنكور نداده است. خود آن دختر به همكلاسي‌هايش گفته بود چند ميليارد تومان پول داده‌ام و ثبت‌نام كرده‌‌ام. وقتي همكلاسي‌ها به دانشگاه اعتراض مي‌كنند، موضوع جدي مي‌شود و با شكايت دانشگاه كلانتري او را بازداشت مي‌كند. طبق روايت‌هاي پليس او اذعان مي‌كند چون به دندانپزشكي علاقه داشته، يك روز از غفلت حراست دانشگاه استفاده مي‌كند و وارد كلاس دندانپزشكي مي‌شود و بعد هر روز همان كار را مي‌كند! دانشگاه هم مي‌گويد او از در مخصوص بيماران وارد دانشكده شده بود. اما آن دختر بعد از آزاد‌شدن، در اينستاگرام خود ويدئويي منتشر مي‌كند و مي‌گويد: من واقعاً ثبت‌‌نام شده‌ام و اگر غفلتاً وارد دانشكده شده بودم پس چرا در سايت دانشگاه اسم من و نمره‌هاي من هست و واحد‌هايي كه گرفته‌ام هست؟!

البته اينجا اين سؤال اساسي پيش مي‌آيد كه مگر ممكن است كسي كه از درِ مخصوص بيماران وارد دانشكده شده، نامش در سيستم آموزش متمركز ـ در كنار كساني كه كنكور قبول شده‌‌اند ـ ثبت شود؟! آن دختر مدعي است كه من پول نداده‌ام بلكه رزومه بسيار قوي داشته‌ام از كشورهاي دوبي و آلمان (احتمالاً منظورش از كشور دوبي كشور امارات است) و به همين دليل مرجع‌ترين(!) مقام دانشگاه مرا پذيرفت و ثبت‌نام كرد! اتفاقاً‌ چون پول نداده‌ام اين جنجال به پا شده و آبروي مرا برده‌اند! دانشگاه شهيد بهشتي، اما در بيانيه‌اي اعلام كرد كه او يك متقلب است و در سيستم آموزش يكپارچه مبتني بر كنكور، ثبت‌نام كسي در اين رشته بدون كنكور مطلقاً محال است. اما موضوع وقتي پيچيده‌تر شد كه معلوم شد اين دختر در يك برنامه تلويزيوني 20 دقيقه‌اي كه از شبكه چهار سيما (شبكه فرهيختگان) پخش شد، به‌عنوان رتبه برتر كنكور حضور يافته بودو مفصلاً به داوطلبان از رازهاي موفقيت خودش در درس‌خواندن و رتبه برتر شدن توضيح داده بود و روش‌هاي درس‌خواندن را به بقيه توضيح داده بود! (آن برنامه در اينترنت وجود دارد) دانشگاه شهيد بهشتي اما معتقد است كه اين حاصل شبكه مافيايي آموزش است كه در تلويزيون نيز نفوذ دارد.

با هر توضيحي، بر دامنه ابهام‌ها افزوده مي‌شد، به‌ويژه آنكه معلوم شد كسي كه مالك مؤسسه‌اي است كه آن برنامه معرفي دختر رتبه برتر را از تلويزيون پخش كرده، تا چندي قبل كارگر چاپخانه بوده و ناگهان تبديل به استاد شده است و... الي آخر.

به هر تقدير ابعاد بسياري از اين ماجرا كماكان در سايه است. مردم حق دارند كه از مسئولان اجرايي و نظارتي بخواهند همه ماجرا را بكاوند و شفاف كنند. خانواده‌هاي بسياري همه وقت و انرژي و آسايش و تفريح و پول خود را فدا مي‌كنند تا فرزندشان درس بخواند و در رقابتي برابر و عادلانه وارد رشته‌هاي برتر دانشگاه‌هاي معتبر شود. مي‌دانيد رخ دادن چنين اتفاقاتي چه تأثير منفي و مخربي بر ذهن و روح دانشجويان واقعي و خانواده‌هايشان و اعتماد جامعه به دولت مي‌گذارد؟

جامعه به دانشگاه نياز دارد و به دانشگاه اعتماد دارد، اما به دانشگاه پاكيزه نه به دانشگاه آلوده. وقتي سال گذشته مجله علمي «نيچر» اعلام كرد كه 398 استاد متقلب ايراني را شناسايي كرده كه مقالات كپي شده ديگران را به نام خود ارائه كرده بودند اين اعتماد دچار خدشه شد. وقتي ارديبهشت امسال معاون وزير علوم اعلام كرد از 35 مؤسسه متخلف علمي كه پايان‌نامه مي‌فروختند 20 هزار قرارداد خريد و فروش پايان‌نامه كشف شده است، وقتي معلوم شد كه خانم استادي تحقيق علمي يك آدم مشهور را عيناً به نام خودش منتشر كرده و در دانشگاه تهران ارتقاء شغلي گرفته است، وقتي هفته پيش اعلام شد كه 524 مقاله متقلبانه ايراني از فهرست مقالات دنيا ابطال شده است و وقتي دختر ثروتمندي به طرزي عجيب بدون كنكور سركلاس دندانپزشكي مي‌نشيند و در تلويزيون از او به عنوان رتبه‌برتر تجليل مي‌كنند... اين اتفاقات رازآلود اعتماد مردم را هم‌ از نظام آموزشي و هم از حاكميت سلب مي‌كند.

بنابراين ضروري است كه مسئولان ماجراي واقعي مريم را كامل و بدون رتوش براي مردم بازگويند شايد مريم‌هاي بيشتري به همين‌شيوه‌ها، مشغول دكتر شدن باشند...

منبع: روزنامه اطلاعات 30.6.98

* سردبیر روزنامه اطلاعات

میراث این دو رهبر آفریقایی را چگونه باید با یکدیگر مقایسه کرد؟ مقایسه موگابه و ماندلا مصداقی مهم است که فرد می‌تواند فراتر از برخی از ساختارها و در جهت اصلاح آنها نقش مثبت یا منفی مهمی در سرنوشت کشور و مردمش بازی کند.

به گزارش ایسنا، عباس عبدی، روزنامه‌نگار، در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: «رابرت موگابه، رهبر سابق زیمبابوه یا همان رودزیای دوران استعمار نیز فوت کرد. مرگ حقیقتی است که هیچکس از آن گریزی ندارد. موگابه را به‌ طور معمول با ماندلا مقایسه می‌کنند، از شباهت‌ها و تفاوت‌هایشان، موگابه ۶ سال کوچک‌تر از ماندلا بود، او همچنین دقیقاً ۶ سال پس از فوت ماندلا نیز درگذشت. هر دو به یک میزان عمر کردند. هر دو سیاه‌پوست و هر دو حقوق خوانده بودند در یک دانشگاه. هر دو علیه استعمار و نژادپرستی مبارزه مسلحانه کردند. هر دو در یک منطقه جغرافیایی و همسایه یکدیگر هستند ولی روزی که ماندلا رفت در اوج محبوبیت بود و جهان به پاس احترام او کلاه از سر برداشت؛ در حالی که موگابه زمانی از این جهان رخت بربست که به دست ارتش خودش و برای جلوگیری از تداوم استبدادش از کار برکنار شده و در حصر بود و گمان نمی‌رود که افراد چندانی در غم از دست دادن این چریک پیر غمگین شده باشند و فقط منتظرند که او را در گوشه‌ای از خاک زیمبابوه به خاک بسپارند. واقعیت این است که آفریقای جنوبی همچنان مشکلات بسیار بزرگی دارد، کافی است که گفته شود یکی از بالاترین ضریب جینی یا همان نابرابری اقتصادی جهان در آفریقای جنوبی است که حدود ۶۴ درصد است که بالاترین نرخ نابرابری است. تعداد بیماران ایدز در این کشور با فاصله زیادی از کشورهای دیگر قرار دارد که سالانه بیش از ۲۰۰ هزار نفرشان فوت می‌کنند. امید به زندگی به نسبت پایین و زیر ۶۰ سال است. خشونت همچنان گسترده است و درگیری‌های طبقاتی و قومی چشمگیر است و همه اینها در حالی است که ۳۰ سال از آزادی مردم آفریقای جنوبی از یوغ نژادپرستی گذشته است.

با این حال وضع این کشور بسیار بهتر از زیمبابوه یا رودزیای سابق است که حدود ۱۵ سال زودتر از آفریقای جنوبی از شر نژادپرستی یان اسمیت آزاد شد. زیمبابوه کشوری با نابرابری بالا، درآمدهای بسیار کم، بی‌ثباتی چشمگیر، تورم‌های کلان، فساد و ناکارآمدی گسترده و از همه بدتر نظام سیاسی فردی و خودمحور که در نهایت دو سال پیش هنگامی که موگابه در پی جانشین کردن همسر جوانش بود به وسیله ارتش از کار برکنار و حکومت از شرّ موگابه نیز خلاص شد.

میراث این دو رهبر را چگونه باید با یکدیگر مقایسه کرد؟ به نظر بنده داوری بلندمدت نسبت به گذشته واجد اهمیت است. تردیدی نیست که هر دو نفر در مبارزه خود علیه نژادپرستی حق داشتند. اگر کسی لحظه‌ای را در یک رژیم مبتنی بر تبعیض نژادی زندگی کند، به ویژه آن که نژاد برتر اقلیت محض هم باشند؛ متوجه این حقانیت می‌شود؛ هر چند برای فهم این حقیقت نیازی به این تجربه هم نیست. با این حال معلوم نیست که مردم زیمبابوه چهل سال پس از آزادی از رژیم یان اسمیت، آن مردم امروز چه آرزویی در سر دارند؟ آیا آرزو دارند که ای کاش همان رژیم ادامه می‌یافت؟ و آرزوی بازگشت آن را می‌کنند؟ یا آن که به قهرمان مبارزه با آن رژیم دست مریزاد می‌گویند؟ بعید می‌دانم که مردم آفریقای جنوبی چنین آرزویی داشته باشند یا از عملکرد قهرمان آزادی‌بخش خودشان یعنی ماندلا رویگردان شده باشند، هرچند وضع خوبی ندارند.

تفاوت ماندلا و موگابه در این است که موگابه شاخه‌ای را که روی آن نشسته بود، از بیخ برید و خودش هم با شاخه سقوط کرد، ولی ماندلا نه آن را برید و نه روی آن لانه کرد! و مردم آفریقای جنوبی را به گذشته خویش و به سرمایه تاریخی و مبارزاتی خود بدبین نکرد. مردم آفریقای جنوبی می‌توانند به گذشته خود افتخار کنند و آن را دستمایه‌ای برای ساختن آینده خود قرار دهند ولی مردم زیمبابوه به کدام گذشته باید افتخار کنند؟ گذشته‌ای که قهرمانش موگابه بود؟ موگابه‌ای که با رفتار مضحک و سیاست‌های نادرست و قدرت و ثروت اندوختن، جامعه را به نابودی کشاند، او چگونه می‌تواند امید به آینده را در پرتو گذشته زنده کند؟ به نظر می‌رسد که موگابه با رفتار خود بیش از هر چیز دیگری به گذشته مردم خود خیانت کرد و خودش را نیز با بدنامی قرین کرد. واقعیت این است که از جزئیات وضع دو کشور آفریقای جنوبی و زیمبابوه آشنایی نداریم که برای خود تحلیل کنیم که سهم ساختارهای اجتماعی در بروز این وضعیت چگونه است و سهم افراد چقدر است، ولی به نظر می‌رسد مقایسه موگابه و ماندلا مصداقی مهم است که فرد می‌تواند فراتر از برخی از ساختارها و در جهت اصلاح آنها نقش مثبت یا منفی مهمی در سرنوشت کشور و مردمش بازی کند.»

قریب 21 سال از شهید شدن محمود صارمی خبرنگار ایرنا در شهر مزار شریف می گذرد ، صارمی در هفدهم مرداد 1377 به همراه هشت تن از کارکنان سرکنسولگری ایران در افغانستان به دست عوامل طالبان به شهادت رسید.

تقریبا یک سال پس از وقوع این حادثه تکان دهنده از سوی شورای فرهنگ عمومی،  هفدهم مرداد به عنوان روز خبرنگار در تقویم کشور تعیین شد و اینک 20 سال است که این روز به عنوان روز خبرنگار گرامی داشته می شود.

در این سال ها همواره اصحاب رسانه و خبرنگاران 17 مرداد را فرصتی مغتنم  برای بیان مشکلات خود شمرده و مشکلات ظاهرا لاینحل خود را مطرح می کنند و عده ای هم که غالبا از بین مسوولان اجرایی کشور و روابط عمومی ها هستند روز و هفته خبرنگار را فرصتی برای تجلیل از فعالان حوزه خبر و رسانه و بزرگداشت جایگاه خبرنگار دانسته و با استفاده از این فرصت پای درد دل خبرنگاران نشسته و به فکر گرامی داشت مقام خبرنگار و دلجویی از آنها هر چند به صورت صوری می افتند.

اما جالب است که در این 20 سال عده ای در بیان اهمیت رسانه، جایگاه اصحاب رسانه، نقش خبرنگار در تنویر افکار عمومی و این قبیل حرفها کاملا حرفه ای شده اند و در چند دقیقه تاریخچه رسانه و مطبوعات و جایگاه آن در ایران، نقش رسانه ها در توسعه و نیز وظایف رسانه ها در قبال آگاه سازی جامعه را به زیبایی بیان می کنند، سخنانی که ظاهرا بیان آن برای این عده بسیار آسان است.

سخنان دهن پرکنی مانند خبرنگاران چشم و گوش جامعه هستند، خبرنگار نقش مهمی در تنویر افکار عمومی دارد، نقش رسانه ها و مطبوعات در توسعه پایدار بی بدیل است، خبرنگاران رابط بین مردم و مسوولان جامعه هستند و سخنان جالب دیگری که البته گوش همگان از این حرف ها پر است.

هر سال که جلوتر می رویم افرادی وظایف جدیدتری هم برای خبرنگاران تعریف کرده و تاکید می کنند که این وظایف را هم خبرنگاران در نطر داشته باشند، مثلا خبرنگار باید نقش بازوی توانمند مدیران اجرایی را بازی کند، باید همواره با مسوولان در تعامل بوده و مشکلات جامعه را پیش از انعکاس در رسانه به مدیران منتقل کند، اخلاق مدار باشد و بین انتقاد سازنده و نقد تخریب کننده مرزبندی قایل شود.

در این میان عده ای  پا را فراتر نهاده و از نقش برجسته رسانه ها در مهندسی فرهنگی جامعه سخن به میان می آورند و عده ای دیگر از رسانه ها و مطبوعات  به عنوان رکن چهارم دمکراسی نام می برند.

به قول یکی از روزنامه نگاران پیشکسوت جالب این است که همکاران ما هم در بیان مسایل و مشکلات حوزه رسانه کم و بیش همینگونه عمل می کنند، 20 سال است تکرار می کنند که تعامل و همکاری بسیاری از مسوولان اجرایی با خبرنگاران خوب نیست، برای تهیه خبر بخصوص دراستان ها و  شهرستان ها با مشکل روبرو هستیم، برخی از مسوولان ما را نامحرم و غیر خودی می دانند، روابط عمومی ها در دعوت از خبرنگاران برای پوشش خبری دستگاه ها نسبت به بعضی ها بی مهری می کنند، در دادن آگهی و رپورتاژ به رسانه ها عدالت رعایت نمی شود، مدیران انتقاد پذیر نیستند، مشکل استخدام داریم، امنیت شغلی نیست  و بیمه نداریم.

اما ظاهرا مشکل فراتر از این حرف هاست، فراموش نکنیم  که مشکلات این حوزه امروز با تولد رسانه های دیجیتال دیگر مشکلات دیروز نیست و معلوم نیست با تولد این رسانه ها اصولا رسانه های چاپی از جمله روزنامه ها و هفته نامه ها و مجلات تا چه زمانی قادر به ادامه حیات خواهند بود.

بخوبی می دانیم که با بروز تحول عمیق و باور نکردنی در دنیای رسانه، کارکرد این رسانه ها که عده ای از مشکلات آنها سخن به میان می آورند بکلی تغییر کرده است و بسیاری از مشکلات 20 سال پیش دیگر موضوعیت ندارد و امروز اصولا موجودیت رسانه های چاپی با تداوم روند فعالیت گذشته در معرض تهدید جدی قرار گرفته است و به قول معروف "خانه از پای بست ویران است."

شاید فعلا مشکل روزنامه ها و نشریات گرانی کاغذ و هزینه چاپ و انتشار باشد ولی شواهد نشان می دهد که امروز فضای وب و رسانه های انلاین کل موجودیت روزنامه ها و مجلات را به مخاطره انداخته است.

علاوه بر این، اصحاب رسانه های سنتی و کاغذی باید بیش از هرچیز نگران از دست دادن مخاطبان خود باشند و بر اساس همین واقعیت انکار ناپذیر، مدتی است که بسیاری از رسانه های نوشتاری ناچار به ارایه قالب مطبوعاتی خود در قالب آنلاین شده اند.

با این وصف زمان آن رسیده است که همکاران حوزه خبر و رسانه، بویژه دست اندرکاران برگزاری آیین های روز و یا هفته خبرنگار در نگرش پیشین و به تبع آن در برنامه های خود تجدید نظر کرده و به جای برگزاری دیدارها و نشست های صرفا تشریفانی و تکراری، با تشکیل کارگاه های آموزشی و دعوت از اساتید برجسته خبر و رسانه، حداقل تازه واردهای این عرصه را با مباحث نوین آشنا سازند که بی تردید این بهترین خدمت به فعالان این حوزه است.

*مدیرمسئول نشریه منطقه ای « آمادانا نیوز»

پیشخوان

آخرین اخبار