b_300_300_16777215_00_images_0112_SAVE_20230313_204439---Copy.jpg

( کتاب ویل: زندگی نامه ویل اسمیت بازیگر هالیوود به قلم خودش و مارک منسن _ ترجمه محمد رضا شفاهی)

چهار کارتن کتاب برایمان رسیده و توی دفترمون کنار صندلی ام،  پشت سرهم چیده شده اند، حس می کنم با اخم و ناراحتی منتظراند و برای ثبت شدن توی سیستم خیلی عجله دارند تا بعد از آن، راهی  قفسه ها شوند. این عجله آنها خود به خود در من استرس ایجاد می کند. نا گفته نماند یکی از سخت ترین کارهای خانه کتاب از نظر من ثبت اجناس توی سیستم است. گرچه کاملا به این کار مسلطم اما از نظرم کار طاقت فرسا و خسته کننده ایست. به خصوص ثبت کتاب ها.

باید تک تک کتاب ها قبل از ثبت، از نظر قیمت و نوع ثبت چک شوند.  ثبت کتاب ها همیشه به کندی انجام می شود چون هر کارتن کتاب ممکن است  شامل ۶۰ جلد کتاب با موضوعات مختلف باشد.

وقتی کارتن کتاب های زیادی به دست مان می رسد غر زدن های من هم شروع می شود  اما چاره ای نیست، آش کشک خاله ام است بخورم پایم  است نخورم پایم است.

تا اینکه چند وقت پیش کتاب زندگی نامه ویل اسمیت را خواندم. به جرات می توانم بگویم یکی از بهترین کتاب هایی است که تا به حال خوانده ام. اولین بار بود که کتاب مرا انتخاب کرد. ویل اسمیت، هنرپیشه سیاه پوست هالیوود و یکی از بهترین و تاثیر گذارترین هنرپیشه های جهان است

اول کتاب با خاطره زیبایی از نه سالگی ویل شروع می شود. پدر ویل چندین سال در ارتش آمریکا خدمت کرده به همین خاطر دیدگاه های متفاوتی نسبت به زندگی دارد. پدردیوار جلوی مغازه اش را خراب می کند و از ویل و برادرش می خواهد که با کمک هم دیوار جدیدی بسازند.

آن ها روزها و شب ها پی در پی کار می کنند. ملات درست می کنند آجر می چینند ولی انگار نه دیوار بلندتر می شود و نه کارشان تمام.

چند ماهی می گذرد تابستان گرم می رود و زمستان می آید اما انگار دیوار محکم سر جای خود ایستاده  و تمام نمی شود

تا اینکه ویل به نتیجه عجیبی می رسد.

می فهمد چون روی دیوار تمرکز کرده و به آن فکر می کند مساله برایش بغرنج و سخت می شود

او باید به آجرها فکر کند و فقط سعی کند آجرها را درست و مرتب بچیند.

بعد از اینکه دیدگاهش را تغییر داد در کمترین زمان دیوار تمام می شود و به ارتفاع دلخواهش رسید. پدرش را با خوشحالی صدا می کند تا پایان کار دیوار را ببیند و خوشحال شود. اما پدر در حالی که چشم به دیواردوخته است خطاب به آن دو می گوید: «حالا هیچ وقت بهم نگین کاری هست که از پسش بر نمی آین»

 ویل می فهمد که تفاوت میان کاری که ناممکن به نظر می رسد و کاری که انجام پذیر است در نحوه نگرش است

هر کارتن جنس هم  یک دیوار است

فرقی نمی کند کتاب باشد یا اسباب بازی یا غیره ... 

وقتی چندین کارتن بود که باید ثبت می کردم فقط به ثبتشان فکر کردم نه به تعداد اجناس. خلاف گذشته حتی دیگر کارتن ها رو از نظر این که چقدر مانده تا اجناس داخلش تمام بشود هم چک نمی کنم

اگر بخواهیم عمیق تر فکر کنیم کل زندگی یک دیوار است. و تنها کار ما این است که هر روز صبح بلند شویم سیمان ها را مخلوط کنیم و آجر دیگری بچینیم فرقی ندارد که چه اتفاقی برایت می افتد همیشه آجر دیگری جلویت هست که آماده چیده شدن است .

تنها سوال مهم این است که آیا بلند می شوی تا آجر را سر جایش بگذاری؟

هاجر مظاهری

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار