b_300_300_16777215_00_images_023_gha---Copy.jpg

همزیستی: یکی از مهم ترین وظایف و ماموریت های ذاتی رسانه های جمعی انعکاس صدای بی صدایان است. یعنی انعکاس صدای کسانی که به هر دلیلی صدای شان شنیده نمی شود.

به جرات می توان گفت که تعداد  این بی صدایان در جامعه ما از تعداد آنها در جوامع دیگر بسیار زیاد است چرا که اکثر رسانه های جمعی در جامعه ما بخاطر ساختار حکومتی و دولتی خود یا وابستگی آنها به حمایت های حکومت و دولت به انعکاس صدای کسانی که در این ساختار قرار می گیرند اکتفا می کنند و صدای کسانی که در خارج از این دایره قرار دارند جایی در این رسانه ها ندارند.

این روال و غالب بودن این فضا در جامعه ما گرچه با ظهور فضای مجازی و گسترش شگفت انگیز شبکه های اجتماعی حداقل در یک دهه اخیر به چالش کشیده شد و بی صدایان هم توانستند صدای خود را راسا در فضای مجازی به مخاطبان خود برسانند، اما باید قبول کرد که رسانه های جمعی مانند رادیو، تلویزیون، خبرگزاری ها، مطبوعات و پایگاه های خبری در کشور ما که برخلاف اکثریت قریب به اتفاق کشورهای دیگر، مجوز فعالیت شان را دولت صادر می کند، در صورت انعکاس صدای بی صدایان می توانند نقش بزرگی در حل برخی معضلات و مشکلات در عرصه های مختلف ایفا کنند که البته برخی از این رسانه ها به رغم این شرایط تا آنجا که برای شان مقدور بود به صدای بی صدایان تبدیل شده اند.

غیر از صداهای اعتراض، انتقاد، افشاء و روشنگری ها در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که می توان گفت لحظه به لحظه در فضای مجازی به صورت عریان و در رسانه های جمعی گاه به گاه و به صورت سربسته شنیده یا دیده می شود، برخی صداها هم در زیر پوست شهر به صورت دلنوشته و  نجوا از زبان و قلم افرادی گمنام تراوش می کند که در صورت انعکاس عمومی می تواند به ابزاری قوی برای بیان دردها، آرزوها و استعدادهای فروخفته تبدیل شود.

دل نوشته های ذیل از این دست دل نوشته هایی است که نویسنده آنها دوست دارد مخاطبش نسلی باشد که از ابراز احساساتشان هراسی نداشته باشند.

عطیه قنبری درباره نوشته های خود می گوید: نوشته های من در قالب مجموعه های عاشقانه هست که از سرگذشت انسان هایی متفاوت با احساسات، درک و تجربه متفاوت از عشق نوشته شده و طعم تلخ و شیرین عشق را به تصویر ذهن می کشد .

وی  می افزاید: تمام تلاش های من این بوده که این نوشته ها زیاد در حصار ادبی نباشد و همچنین درک آنها خیلی راحت و ارتباط با آنها آسان باشد.

قنبری که از سن ده یازده سالگی با ایده گرفتن از قصه های کودکی، داستان های خیلی کوتاه می نوشت و در حیاط منزل پدری خود برای بچه های محله، روز کتاب خوانی برگزار می کرد، ادامه می دهد: به تدریج با خواندن کتاب های شعر و رمان علاقه ام به نوشتن بیشتر شد و بعد از گذراندن بحران های تلخ و چالش های زیادی که در نوجوانی داشتم به نوشتن وابستگی پیدا کردم و حالات و احساساتم را در شخصیت های فرضی به تصویر قلم می کشیدم.

وی می گوید: باورداشتم کتاب خواندن، افکار انسان را از زندگی پراسترس و واقعیت هایی که خیلی اوقات در درونش بیش از حد غرق می شویم، جدا می کند و ذهن را به پرواز در می آورد تا برای مدت زمان کوتاهی آزاد باشد و نقاب بردارد و نفس بکشد و حتی گاهی کودک بشود و گاهی هم به قهرمان زندگی خود و یا دیگران تبدیل شود. با وجود همه اینها، این انگیزه را پیدا کردم که تلاش کنم بهتر بنویسم و حتی نوشته های خودم را در قالب یک کتاب چاپ کنم. کتابی که محتوای آن شامل ترس، نگرانی، دستپاچگی، حسرت، دلتنگی، امید، دوست داشتن و تمامی حالات فوق انسانی که از عشق سرچشمه می گیرد، باشد و مخاطبش نسلی باشد که از ابراز احساساتشان هراسی ندارند و دوست دارند با قلب شان صحبت کنند.

وی اظهار امیدواری می کند دردنیایی که انسان ها مدام درتکاپوی بدست آوردن یک زندگی نرمال و شاد هستند ولی زمان همیشه از آنها پیشی گرفته است، نوشته هایش را در قالب پادکست یا از طریق رادیو با صدای دلنشین گویندگان ارائه کند تا برای لحظاتی افکار پراسترس آنها را آرام کند چون باور دارد که عشق درمان ذهن و قلب انسان است.

بخشی از دل نوشته های عطیه قنبری ساکن شهرستان لار از توابع استان فارس را باهم می خوانیم:

 

انصاف نیست یک بار به دنیا آمدن و هزاران بار، قبل مرگ از دنیا رفتن

جایی شنیده ام کسی گفت: این انصاف نیست یک بار به دنیا آمدن و هزاران بار، قبل مرگ از دنیا رفتن... پربیراه نمی گفت؛

بدنیا آمدیم بی آنکه پرسش شود، خواهان این تولد و خواهان این گونه زیستن بودیم یا که خیر؟!

چشم گشودیم در راهروهای تاریک و روشنی که گاهی خواسته و گاهی بلاجبار بر دالان های سرد و هرزگاه امنش تکیه زدیم، ساعتی به دلخوشی و ساعت هایی بس طولانی در تفکر آنچه در انتظار است.

اگرهرقطره اشک، هر زخم و هر آه  که برآمد از دل را تفسیر مرگ کنیم، آری ما بارها و بارها کفنِ مرگ ِ ناامیدی، حسرت، دلتنگی، خیانت و طرد شدن را پوشیدیم و دگربار چشم گشودیم و به تکرار مردیم.

 

شبها بی انتها طولانی شده اند

نیازی به توضیح نیست

همین قدر بدان، بی تو

شبها بی انتها طولانی شده اند

و خورشید، در سکوت می آید و

دلگیر از بی حوصلگیم قهر می کند.

           

در این خفقان نمی توان نفس کشید

در این خفقان نمی توان نفس کشید

در هوای بغض آلود این شهر،

تنها عطر توست که مرا،

وادار می کند به دم و بازدم

 

او خود هم درد بود و هم درمانم

رنگ ارغوانی آسمان مرا در کنارش به وجد آورد، ناخوداگاه درونم شعله ای از آتش سرخ نگاهش زبانه کشید،

نگاهش قصه ها داشت؛ بر هر مژه اش دو بیتی عاشقانه آویز بود، برق چشمانش آرامش را می دزدید و آشوب به پا می کرد؛

از آن سو آشوبی که به پا کرده بود را خود آرام می‌نمود.

پس پلک بر هم نهاد و باز گشود، از یکی مژه اش دو بیتی خواند و آتشم را سرد نمود.

با قطره اشکی که در حلقه ی چشمانم اسیر بود، دردهایم را درمان نمود و از خاکسترم منی دگر پدید آورد.

آری به راستی او خود هم درد بود و هم درمانم.

 

بوی پیراهنت

آنقدر پراست هوای خانه از نیامدنت

که محتاج است، چشمهای گلدان حسن یوسف

به بوی پیراهنت.

           

دلم آشوب و دنیا غرق جنون

دلم آشوب و دنیا غرق جنون

نه من درک جنون و نه دنیا فهم آشوب

در این گله گی های من از دنیا و او زِمن

آمد و خود نمایی کرد و در آنی دزدید

دل زِ قالب جانم!!

 

وجودم فریاد می کشد

حرف بسیار است برای به زبان آوردن؛ اما سکوتم آنقدرموج انعکاسش بالاست که کر می کند هر آنکه از وادیِ من می گذرد، خواه ابدی باشد در سَرایم، خواه رهگذری که مرا تنها با عطری که در گذری لحظه ای از کنارم به مشامش می رسد، می شناسد.

وجودم فریاد می کشد، بی آنکه لب زِهم بگشاید، فلسفه می بافد و شکایت ها دارد، بی آنکه جاری شود کلامی از زبانم.

من در امواج پر تلاطم سکوتم، درخفقان صدایی که از اعماق وجودم خود را برای خلاصی از حنجره ای که در بند کشیدتش، دست و پا می زند غرق گشته ام.

به امید آنکه آرام گیرد درونم و به آرامش رسد زبانم که مدام گزیده می شود با خنجر زهرآلود دندانم، که نگو سخن، بی فایده است در این روزگار پرهرج و مرج، سکوت کن بگذار بگذرد هرآنچه درگذر است.

 

چه زیباست وجودت

چه زیباست وجودت

همچو شعری ناب در هوای مطلوب بارانی،

از ذهن گذر می کنی اما،

جای نم پاهایت تا ابد بر زمین تشنه ی قلبم حک می شود

دلم هوای سرایدنت را کرده است

گذر کن، شعر شو، تا که بیت بیتت را زندگی کنم

دیدگاه‌ها  

0 #1 مهدیه ق 1402-03-28 17:48
راهت روشن بانو
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار