b_300_300_16777215_00_images_988_kar222.jpg

همزیستی نیوز - خانه کودک شوش یکی از مراکز زیر پوشش انجمن حمایت از حقوق کودکان در جایی بین ورزشگاه و پارک هرندی شهر تهران واقع شده‌ است. وقتی از روی یکی از نرم‌افزارهای GPS می‌خواستیم این مرکز را پیدا کنیم آنقدر کوچه پس کوچه رفتیم که آن نرم‌افزار معروف هنگ کرد!

آن نرم‌افزار معروف مسیریابی هم در نهایت رسما از کار افتاد و Error  داد. خنده‌امان گرفته‌بود، نزدیک خانه کودک شوش شده بودیم اما نمی‌دانستیم کجاست؟ یک نفر هم نبود تا از او بپرسیم. بالاخره یافتیمش آن هم بعد از پیچ یک کوچه. بعد، وقتی که نقشه هوایی را چک کردیم دیدیم چقدر راحت‌تر می‌شد خانه کودک شوش را پیدا کرد اما ما گیج‌بازی درآورده و قاطی باقالی‌ها شده بودیم. همه‌اش تقصیر آن نرم‌افزار مسیریاب بود که ما را گیج کرده‌بود.

این اولین بار نبود که به محله شوش می‌آمدم، پیشتر هم برای تهیه گزارش دو سه باری گذارم به این محل افتاده‌بود. شوش و دروازه‌غار تهران از دور برای خیلی‌ها کمی ترسناک است. خیلی‌ها فکر می‌کنند که سرگذر این محله‌ها یک عده ایستاده‌اند و مزاحم غریبه‌ها می‌شوند این در حالی است که اصلا اینطور نیست. یک محله معمولی است البته نمی‌توان آسیب‌هایی مثل اعتیاد را منکر شد اما باز هم یک محله معمولی است. برخی چنان می‌گویند در این محله‌ها اعتیاد بیداد می‌کند انگار در محله خودشان این چیزها نیست. انگار اگر در محله آنها بروی و بخواهی مواد پیدا کنی، نمی‌توانی مگر اینکه بیایی سمت دروازه‌غار! در حالی که در همین محله ها زندگی جاری است. اگر آسیبی، چیزی هست در جاهای دیگر هم هست خیالتان راحت، فت و فراوان.

در این محله‌ها که خیلی‌ها پشت سرشان حرف‌ها می‌زنند و می‌گویند ناامن است زندگی جریان دارد، آدم‌های محترم هم ساکن هستند. نانوایی هست. مردم صف می‌ایستند، نان می‌خرند. بقالی هم هست. بچه ها توی کوچه‌ها از آن کوچه‌های قدیمی که وسط آنها جوی باریکی تعبیه شده‌است ولو هستند و بیشترشان با توپ پلاستیکی راه‌راهی بازی می‌کنند که اکثر بقالی‌ها دارند. توپ‌ها را با دمپایی شوت می‌کنند و گاهی هم توپ به حیاط همسایه یا پارکینگی می‌افتد. زن‌ها مثل تمام زن‌های محله‌های دیگر، خرید می‌کنند و خلاصه زندگی هست. اما اعتیاد هم در آن هست. بله موادفروش هم هست، مشتری مواد نیز هست ولی آنطور نیست که کسی مزاحمت شود.

اینکه چرا در این محلات برخلاف پیشداوریها امنیت هست و راحت می‌توانی قدم بزنی شاید به این علت است که مواد فروش‌ها به علت اینکه بتوانند راحت‌تر جنس بفروشند خودشان مواظبت می‌کنند تا محله امن باشد چون اگر ناامنی باشد، مشتری هم ندارند.

این نه تنها فرضیه من است که مرتضی نامجو مدیر خانه کودک شوش هم تایید می‌کند. می‌ماند ما مردم که اصلا عادت داریم پشت سر برخی چیزها، ندید، صفحه بگذاریم و حرف در بیاوریم.

اگر غریبه‌هایی در کوچه‌های این محلات قدم بزنند، البته قیافه‌شان هم به معتادان بخورد ممکن است فکر کنند که مشتری مواد هستند. خب بگذارید فکر کنند که مشتری هستند، نهایت نمی‌خرند دیگر.شوش و دروازه غار تهران از دور برای خیلیها کمی ترسناک است. خیلی ها فکر میکنند که سرگذر این محله ها یک عده ایستاده اند و مزاحم غریبهها میشوند این در حالی است که اصلا اینطور نیست.

 خانه ای در دل کوچه پس کوچه‌ها

هر چه هست توی این کوچه پس کوچه‌ها بالاخره به محوطه‌ای تقریبا باز می‌رسیم که کنار ورزشگاه هرندی قرار دارد و خانه کودک شوش هم در آن محل.

چقدر خوب است به یک برنامه خبری بروی و در را که برایت باز کنند، بوی آبگوشت که روی شعله‌های کم اجاق دارد قل قل می‌زند هم بیاید و تو هم شکمو باشی.

وارد خانه کودک که می‌شوی درِ این خانه به راهرویی باز می‌شود که دارای اتاق‌هایی با کاربری‌ها متفاوت است. اول از همه اتاقی سمت راست قرار دارد که آشپزخانه به شمار می‌آید. یک قابلمه نسبتا بزرگ که درش به صورت نیمه روی آن قرار گرفته‌است به چشم می‌خورد. بوی آبگوشت سراسر راهرو  را گرفته‌است.

راضیه مهری یکی از مربی‌های خانه کودک شوش با لبخند می‌گوید: امروز آبگوشت داریم.

«عجب غذای حکیمانه‌ای»! چقدر خوب است که یک وعده غذای گرم به بچه‌های فقیر از جمله کودکان کار می‌دهند آنهم آبگوشت. آشپز این خانه که به نظر می‌رسد کدبانویی باشد درِ قابلمه بزرگ روی اجاق را بر می‌دارد و آبگوشت را هم می‌زند، بعد دوباره در را نیم‌لا می‌گذارد سرجایش. بوی آبگوشت پیچیده در آشپزخانه، منِ یکی را مسحور و بنده خود کرده‌است. راستش را بخواهید اگر آبگوشت را روی قبرم هم بگذارند، بلند می‌شوم می‌نشینم، خاک‌ها را می تکانم و آبگوشت را می‌خورم بعد دوباره می‌خوابم؛ چه رسد به چند بچه شیطون که دارند در محوطه زمین چمن خانه کودک، بازی می‌کنند و موقع ناهار، آبگوشت می‌خورند.

چرا  آموزش به کودکان افغانستانی راحت تر از بچه های مراجعه کننده ایرانی به خانه کودک شوش است؟

صدای راه رفتن دوتاشان را روی سقف ایرانیتی در ورودی می‌شنوم. توپشان را شوت کرده‌اند به بالای سقف و دیوار راست را بالا رفته‌اند تا توپ را بیاورند.

خانم مهری با صدای تقریبا بلند می‌گوید: با اجازه کی رفتین بالا! نگفتین از سقف پرت بشین و خدای ناکرده اتفاق بدی برایتان بیفته؟

فایده ای ندارد این نصیحت‌ها. بچه‌ها بخواهند کاری انجام دهند، انجام می‌دهند.

هر چه هست غریو شادی‌های کودکانه کودکان کار است. کودکانی که در طفولیت مجبورند بزرگ شوند و الان هم موقعیتی برایشان پیش آمده‌است که فارغ از آدامس‌ها و دستمال کاغذی‌هایی که توی کیف‌هایشان برای فروش دارند، کمی بازی می‌کنند و بعد می‌روند پی گرفتاریشان.

دخترکی حدود ۱۳ ساله با دو خواهر کوچکش کنار زمین چمن نشسته‌است. می‌گوید فعلا به مدرسه نمی‌رود. می‌پرسم؛ چرا؟ جواب می‌دهد: به خاطر اوراقم.

بعد می‌فهمم که تبعه افغانستان است اما چنان فارسی را با لهجه خودمان صحبت می‌کند که اصلا نمی‌فهمم خارجی است.

خانم مهری می‌گوید: این بچه‌ها در تهران  متولد شده‌اند و هر جا که متولد شوند به احتمال بسیار زیاد لهجه همان جا را می‌گیرند و اصلا نمی‌شود تشخیص داد که اهل کجا هستند مگر اینکه درباره خودشان بگویند.

در خانه کودک شوش اجازه ندارم با بچه ها به گفت و گو بنشینم. من که مددکار نیستم. ضمن اینکه با آنان گفت و گو کنم که چه شود؟ معلوم نیست بلوف می‌زنند یا حقیقت را می‌گویند.

در راهرو خانه کودک دو کلاس درس هم دایر است در یکی از کلاس‌ها خانم معلمی و در دیگری یک معلم آقا دارند به بچه ها درس می‌دهند.

فقط می‌توانم با نامجو مدیر خانه کودک شوش دقایقی گفت وگو کنم. وی فعال حوزه کودک است که چند سالی سابقه کار در شهرری برای بچه های بلوچ و پاکستانی را در کارنامه کاری خود دارد. او می‌گوید: گاهی اوقات کلاس تقویتی نیز برای بچه ها می‌گذاریم یعنی عده‌ای از بچه ها به مدرسه دولتی می‌روند اما اگر در درسی ضعیف باشند برای آنان کلاس می‌گذاریم.

او بیشتر بچه های مراجعه کننده به خانه کودک شوش را تبعه افغانستان می‌داند که نصفشان مشکل اوراق هویتی دارند.

هر چند بچه‌های ایرانی، کمتر از بچه‌های افغانستانی در این خانه، رفت و آمد دارند اما نامجو به نکته‌ای اشاره می‌کند که جای تامل دارد و آن اینکه از نظر او کار کردن و آموزش با بچه‌های افغانستانی به مراتب راحت‌تر از بچه‌های ایرانی است!

واقعا چرا؟

چرا آموزش به کودکان افغانستانی راحت‌تر از بچه‌های مراجعه‌کننده ایرانی به خانه کودک شوش است؟ بهترین سوال را پرسیدید.

 نامجو درباره این سوال به یکی از علل آن اشاره می‌کند که به نظر علتی مهم به شمار می‌آید. شاید درصد کمی از کودکان مراجعه‌کننده یا زیرپوشش خانه کودک شوش، ایرانی باشند مثلا حدود ۱۰ درصد، اما اکثر این بچه‌ها از خانواده‌هایی هستند که در اصطلاح به آنان «فیوج»، «غربتی» یا «کولی» می‌گویند.

او می‌گوید: کودکان فیوج در خانواده‌هایی، جامعه‌پذیر شده‌اند که در پی تحرک عمودی در زندگی یا همان ارتقای جایگاه اجتماعی و اقتصادی نیستند.

وی از کودکان خانواده‌های غربتی یا فیوج به عنوان «کودکان شیطون‌تر» نام می‌برد. یعنی کودکانی که جنب و جوش بیشتری در مقایسه با بچه‌های دیگر مثل کودکان افغانستانی‌ دارند و نسبت به تغییرات واکنش مثبتی نشان نمی‌دهند، البته سرکشی بیشتری هم دارند. این درحالی است که  تغییرات از جمله آموزش و مشاهده نتایج آموزشی را در کودکان افغانستانی، راحت تر مشاهده می‌شود.

 از نظر نامجو شاید یکی از علل نمود بیشتر نتایج تغییرات مثبت در کودکان افغانستانی نسبت به فیوج، علاقه‌مندی و گرایش افغان‌ها به ارتقای جایگاه باشد؛ در حالی که فیوج به نظر می‌رسد تمایلی به تغییرات و نیز بهبود زندگی در آینده ندارند و همان شغل خانوادگی خود را دنبال می‌کنند.

این کودکان ایرانی، کسانی هستند که بیشترشان حتی اوراق هویتی هم ندارند و به قول نامجو، شاید اصلا برایشان مهم نباشد که شناسنامه‌ داشته یا نداشته‌ باشند. این در حالی است که بچه‌های افغانستانی نوعی امید به آینده دارند. دلشان می‌خواهد از فقری که الان دارند رها شوند و به همین علت با امید بیشتری درس می‌خوانند و به آموزش ها واکنش مثبت نشان می‌دهند.

فیوج چه کسانی هستند؟

یادم می‌آید در سفری به یکی از شهرها به محله‌ای به نام «لوطی‌آباد» سر زدم که در آن لوطی‌ها سکنی داشتند. اهالی آن شهر به فیوج یا غربتی‌ها، لوطی می‌گویند که کارشان در بیشتر مواقع نوازندگی یا مطربی است.

لوطی‌های این شهر مثل سایر کولی‌ها یا غربتی‌های کشور از نظر پایگاه اجتماعی در مرتبه‌ای پایین‌تر قرار دارند. نه کسی با آنان مراوده‌ای دارد نه کاری به آنها می‌دهد، نه دختری می‌گیرد و نه دختری به آنان می‌دهد. اینان جامعه‌ای کاملا منزوی به شمار می‌آیند، این افراد در حالی که در شهر زندگی می‌کنند اما انگار در شهر نیستند.

در روایات تاریخی آمده است هر وقت جنگ می‌شد، لوطی‌ها یا همان کولی‌ها، پشت سر لشکر راه می افتادند تا به جنگجویان در مواقع فراغت، خدمات ارایه دهند. آن زمان ها رامشگری یا همان مطربی شغلی فرودست بود. امروز هم احتمالا همین است. 

مجتبی ترکارانی – جامعه شناس - که در این بازدید حضور داشت به فرضیه‌ای تاریخی از خاستگاه لوطی این شهر اشاره کرده و اظهارداشته‌بود: گفته می‌شود نادرشاه افشار، لوطی‌ها را از هند آورد برای خدماتی مثل مطربی، سلمانی و اموری دیگر. لوطی‌ها در همین خاک ماندند اما از نظر پایگاه اقتصادی و اجتماعی نگاه خاصی به آنان می شد.

هر چه هست کولی‌ها در خیلی از نقاط کشور به سر می‌برند اما هر منطقه به کولی ها، نامی نهاده‌است. مردم تهران به کولی‌ها، فیوج می‌گویند. محله‌شان هم تقریبا معلوم و در این دنیای مدرن که کمتر کسی به اصل و نسب ۴۰۰ ، ۵۰۰ ساله فکر می‌کند باز هم وقتی رگ و ریشه کسی به فیوج باز می‌گردد انگار مردم یک جور دیگر به او نگاه می‌کنند.

امیر، یکی از همین کولی‌هاست که در تهران بنگاه املاک دارد. او پیش‌تر فامیلی‌اش هم فیوج بود اما بعد فامیلی دیگری برگزید. امیر هر چند امروز برای خود پایگاهی بهتر از قبل ساخته‌است اما می‌گوید: متاسفانه خیلی‌ها فیوج‌ها را مجرم می‌پندارند.

امیر با وجود ظاهر موقر و محترمی که دارد به خواستگاری هر کس که می‌رفت تا می‌فهمیدند اصل و نسبش چیست، دست رد به سینه اش می‌زدند تا اینکه با دختری از خودشان ازدواج کرد.

به هر حال لوطی‌ها هنوز نتوانسته‌اند در جامعه ایرانی جماعت ادغام شوند و به قول جامعه شناس‌ها «پذیرش اجتماعی» داشته‌باشند. به همین علت این هموطنان همیشه یک زندگی‌ای در حاشیه شهر و در انزوا داشته‌اند.

نوازندگی، دستفروشی، کف‌بینی و فال و شاید هم کف زنی شغل بیشتر فیوج و غربتی‌ها در تهران است اما انگار نمی‌خواهند از این موقعیت تکانی بخورند و ارتقایی یابند به همین علت است که نامجو اظهار می‌دارد: کار با کودکان فیوج و آموزش به آنان سخت‌تر است.

وی ادامه می‌دهد: اینکه کار با بچه‌های فیوج یا غربتی سخت‌تر است و حتی از کمک های مددکار هم استفاده نمی‌کنند، دلیل نمی‌شود که ناامید شویم و آنان را رها کنیم بلکه باید روی این قوم هم کار فرهنگی انجام داد و به تدریج آنان را برای تلاش جهت ساختن آینده‌ای بهتر آماده کرد. او اعتیاد والدین و نیز نبود اوراق هویتی را از جمله مشکلات بچه های فیوج بر می‌شمارد.

این در حالی است که نامجو وقتی از مشکلات بچه‌های افغانستانی در محله دروازه غار و شوش سخن می‌گوید مشکل کار برای والدین آنان را مشکل مهم بچه های افغانستانی بیان می‌کند. به گفته این فعال حوزه کودک، اعتیاد برای این بچه ها (تبعه افغانستان) و خانواده‌هایشان به اندازه مساله کار، یک مشکل نیست و شاید بتوان گفت که حدود ۱۰ درصد کودکان افغانستانی مشکل اعتیاد در خانواده را دارند.

نامجو، فعال حوزه کودک: وقتی بچه یا همان کودک کار، چیزی یاد می گیرد و میتواند از آن به عنوان حرفه استفاده کند بیشتر مواقع از او سوءاستفاده میکنند. مثلا خانواده او، این بار به جای اینکه بچه را به خیابان برای کار بفرستند، او را خانه نشین می کنند تا به اجبار برای آنان کار کند. در واقع ما، دوباره تغییری در روند بهبود وضعیت کودک کار نمیبینیم.

 پارادوکس آموزش مهارت به کودکان کار

یک عمر فکر می‌کردم باید به کودکان کار، مهارت‌هایی مثل چرم دوزی، حصیربافی، عروسک‌سازی و چیزهای دیگر آموخت تا به جای روی آوردن به شغل‌های کاذبی مثل دستفروشی، مولد باشند و از کار دست خودشان، نان در بیاورند.

البته اینکه هر کسی باید مهارتی در زندگی فراگیرد چیز خوبی است اما اینکه کودکان کار مهارتی داشته باشند جای تامل دارد. این جای تامل را  مدیر خانه کودک شوش گوشزد و آن را یک نوع پارادوکس (تناقض)‌بیان می‌کند. یعنی از یک طرف، مطلوب است تا همه از جمله کودک کار، مهارتی بیاموزد و از طرف دیگر امکان سوءاستفاده از آنان وجود دارد.

نامجو این مطلب را تلاش می‌کند بازتر کند تا حداقل برای من قابل فهم باشد. عجیب است که تا به حال دلم می‌خواست به کودکان کار، چیزی یاد بدهم اما الان مجبورم دست نگاه دارم؛ چون مدیر خانه کودک شوش می‌گوید: وقتی بچه یا همان کودک کار، چیزی یاد می‌گیرد و می‌تواند از آن به عنوان حرفه استفاده کند بیشتر مواقع از او سوءاستفاده می‌کنند. مثلا خانواده او، این بار به جای اینکه بچه را به خیابان برای کار بفرستد او را خانه نشین می‌کند تا به اجبار کار کند. در واقع ما، دوباره تغییری در روند بهبود وضعیت کودک کار نمی‌بینیم.

صحبت‌های این فعال حوزه کودکان این نتیجه‌گیری اخلاقی را دارد که اگر می‌خواهیم درباره آموزش کودکان کار فعالیت کنیم بهتر است رویه را تغییر دهیم.

از نظر نامجو باید کمی صبر کرد و مهارت را از ۱۵ ، ۱۶ سالگی به بعد به کودک یاد داد تا کمتر احتمال سوءاستفاده از او در پستوی خانه یا کارگاه وجود داشته‌باشد. البته منظور نامجو این نیست که بهتر است کودک در خیابان به سر ببرد بلکه او نیز مثل تمام فعالان حوزه کودک با کار کودکان در هر شرایطی مخالف است. فقط منظور او این است که اگر بخواهیم مهارتی را به کودک کار بیاموزیم باید بسیار مواظب باشیم تا مبادا از او بابت این مهارت، سوء استفاده دیگری شود.

روی خط قرمز بودن آموزش مهارت به کودکان کار دلیل بر این نمی‌شود که به آموزش وقعی ننهاد، اتفاقا مدیر خانه کودک شوش می‌گوید که اولویت‌شان در این منطقه از تهران آموزش است. او خانه کودک شوش را در واقع مرکز کاهش آسیبی می‌داند که با اولویت آموزش فعالیت دارد. او امیدوار است کودکان ایرانی مراجعه کننده به این مرکز نیز مثل کودکان افغانستانی با انگیزه بیشتری درس بخوانند و ترک تحصیل نکنند.

به گفته او هر چند در این مرکز ۸۰ کودک، زیر پوشش مددکاری و آموزش قرار دارند اما خانواده های آنان نیز از نظر، دور نیستند که شمار آنان با خانواده ها ۳۰۰ تن می‌شود. در این مرکز هفت مشاور به بچه‌ها و موارد خاص، مشاوره می‌دهند.

وقتی می‌خواهم از خانه کودک شوش بیرون بیایم دختری بسیار جوان را می‌بینم که دست کودکی نوپا را گرفته‌است و کودک، تاتی‌تاتی کنان راه می‌رود. سلام و احوالپرسی بین دختر و مسئولان خانه کودک رد و بدل می‌شود. نمی‌دانم آن دختر، مادر کودک است یا خواهر او که مسئولان شِق اول را پاسخ می‌دهند؛ یعنی دخترک، مادر کودک نوپاست. بالاخره کودک همسری نیز هنوز هست.

عجب خانه‌ای است این خانه کودک شوش و عجب تجربه‌ای وقتی یک بار هم شده بچه‌ای زحمتکش را می‌بینی که کودکی نمی‌کند و به فکر معاش است اما فراغتی می‌یابد تا برای لحظاتی هر چندکم در این خانه شادی کند. این شلوغی را دوست دارم چون می‌دانم که حق کودک کار است تا غریو شادیش مثل تمام بچه‌ها به آسمان برود.

خانه کودک شوش را ترک می‌کنم، فقط عجیب است که عمری درباره کودک کار چه فکرها می‌کردم که بعضی از آنها اشتباه از آب درآمد. مثلا وقتی فکر می‌کردم باید به بچه فن یا هنر یا مهارتی یاد بدهم و بعد فهمیدم که باید دست نگاه داشت. یا وقتی که فکر می‌کردم بچه‌ها شبیه هم هستند اما بعد دیدم که چقدر با هم تفاوت دارند. چقدر بین کودک ایرانی و افغانستانی فرق است و چقدر باید روی تغییرات فرهنگی برای کودک ایرانی تلاش کرد و اینکه چقدر واقعیات متفاوتی در خانه کودک شوش وجود دارد.
درست است فرق‌ها هست، درست است که این واقعیات وجود دارد اما هر چه هست یک کودک باید کودکی کند و به فکر معاش نباشد که اگر این باشد به قول خواجه حافظ شیرازی «کارم زدور چرخ به سامان نمی‌رسد». 

بیرون خانه کودک شوش، تاکسی رسیده‌ و از چشم های راننده معلوم است که او هم در پیچ و خم کوچه‌ها نتوانسته است به راحتی این مکان را بیابد. معلوم است که دارد ته دلش برای من صلوات می‌فرستد. 

پیروز حناچی شهردار تهران اخیرا گفته‌است: براساس داده‌های مرکز مطالعات راهبردی وزارت کار از حدود ۹ میلیون کودک ۱۰ تا ۱۷ سال ۴۰۹ هزار کودک فعال در عرصه کار یا در جست و جوی کار در کشور شناسایی شده‌اند که ارتباط مستقیمی با فقر در خانواده دارد.

شوش و دروازه غار در منطقه ۱۲ شهرداری تهران است.

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار