(الأجل فریدالدین افتخارالافاضل ابوحامد ابوبکر العطار النیشابوری٬ سالک جاده حقیقت و ساکن سجاده طریقت... ) محمد عوفی در کتاب لبابالاباب٬ عطار نیشابوری را چنین بیمحابا معرفی میکند٬ انگار تردید ندارد گفتههایش اغراق نیستند!
محمدرضا شفیعی کدکنی استاد مسلم ادبیات کلاسیک و فاخر ایران که دست بر قضا همشهری عطار نیشابوری هم هست نیز لقب (ابر ابهام) را به او میدهد! استاد شفیعی کدکنی در شرحی بر منطقالطیر این لقب را برازنده او میداند و شخصیتش را پیچیده در ابهامات بسیار میبیند.
اما راضیه تجار نویسنده صاحبنام ادبیات داستانی کشور در کتاب (از خاک تا افلاک) در تلاشی موفق با شمههای داستانی به لایههای زندگی این (ابر ابهام) وارد میشود و خواننده را با خود به قرن ششم هجری و شهر باستانی (کدکن) میبرد. راضیه تجار داستان را اینگونه آغاز میکند؛ (نرمه بادی که از روی مزارع روستای کدکن بر میخاست، عطر داروهای گیاهی را از عطاری ابوبکر ابراهیم بن اسحاق در فضا میپراکند و آرامشی به جانهای خستة دردمندانی میداد که در طلب شفا مقابل دکان داروفروشی صف بسته بودند و به انتظار رسیدن آن دمی٬ لحظهشماری میکردند که حکیم عیادتشان کند.
پیرزنی لنگانلنگان پیش آمد و در جلوی صف ایستاد.
صدای اعتراض منتظران برخاست.
چرا نوبت را رعایت نمیکنی؟!
مادر تو دیگر چرا؟!
از صبح علیالطلوع روی پا ایستادهایم. این بیانصافی است که از گرد راه نرسیده، بیایید و حقّمان را ضایع کنید...)
عطار نیشابوری مانند همه شاعران قرون گذشته این دیار در چندین زمینه دارای تخصص بوده و ظاهرا در گوشهای از خطه خراسان دکانی داشته مملو از داروها.
منطقالطیر نامیترین کتاب شیخ عطار است که خواننده را به عالم عرفان برده و در آن هفت وادی؛ (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر) را به همراه مرغان سرگشته طی میکند تا به سیمرغ برسد. نام این کتاب به عربی (زبان مرغان) معنی میدهد اما در حقیقت سیر و سلوکی در وادی خودشناسی است و کنایه از امیال آدمی دارد که نهایتا هم به فنا میرسد٬ اما نه فنا به معنای نیستی که به معنای کشف سیمرغ و وحدت وجود.
در داستان منطقالطّیر، گروهی از مرغان برای جستن پادشاهشان یعنی سیمرغ، سفری را آغاز میکنند. در هر مرحله، گروهی از انبوه مرغان به بهانههایی پا پس میکشند، تا این که پس از عبور از هفت وادی، (سی مرغ) باقی میمانند و با نگریستن در آینه حق در مییابند که سیمرغ در وجود خود آنهاست. در نهایت مرغان جذب جذبه خداوند میشوند و حقیقت را در وجود خویش مییابند.
(عطار سر بلند کرد. از پس دستههای مویی که روی چشمانش ریخته بود، نگاه کرد و گفت: ای سرباز ترک! مرا به این قمیت مفروش که خریدار بیش از این دارم.
کسی به قهقهه خندید.
او را نکش! یک توبره کاه میدهم.
شیخ تکانی خورد و گامی پیش رفت.
بفروش که بیش از این نمیارزم!
و شمشیر مغول به خون شیخ آب داده شد.)
این پایان را راضیه تجار برای شیخ عطار میآورد که در حقیقت هم عطار نیشابوری در هنگامه حمله مغولها به ایران به قتل میرسد.
برخی از تاریخنگاران بر این باورند که میان مولانا و شیخ عطار ملاقاتی صورت گرفته٬ چه این فرضیه حقیقی باشد چه نباشد حکایت از عرفان و رمز و راز شیخ دارد!
اگر خداوند توفیق مطالعه متون فاخر ادبیات را به ما ارزانی دارد٬ شیخ عطار آنقدر کتاب نوشته که سالها دلمشغولش باشیم و به دنبال سیمرغ در عوالم گوناگون پر و بال بزنیم.
شادباش و تهنیت و سال تولد و مرگ و تسلیت و تعزیت را هم میگذاریم برای بعد از مطالعه منطقالطیر توسط هر ایرانی و به بسنده کردن مطالعه پراکنده در فضای مجازی یک نه بزرگ میگوییم!
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.