هزاردستانِ عاشقپیشه پشت دروازههای زمستان پر و بال از غبار خمودگی و بیعشقی میتکانند و از برای دلبری کردنهای بهاری آماده میشوند!
پنجرهها را باز کنیم که بوی عید میآید٬ بوی سیب و شمع و سمنو در هم آمیخته.
گلدانهای شمعدانی و بشقاب سبزهها ثانیهها را برعکس میشمارند و تک شقایق دشتهای بهار غزلی از حافظ ترنم میکند.
چند روزی است آینه در دیدارمان حول حالنا... زمزمه میکند و رعد درب خانه را میکوبد که بیایید که ابرکهای عجول بهاری آمدهاند و میروند و پشتسرشان کاسهای آب بریزید که بهار هر سال زودتر بیاید!
باز هم قدمهایم عاشق دشت مخملی چمنها شده و غبار زمستان از تن میتکانند.
زود است و هنوز بهار به پنجرهها تلنگر نزده اما بیتابم و حال و هوایمان بهاری شده و دلم میتپد که بگویم حول حالنا الی احسنالحال...
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.