اگر روزی قدم به کورهراهها و راههای کشیده شده در بیابانهای قشم گذاشتی و در زیر آفتاب ظهرش تشنه شدی٬ دست را سایهبان چشم کن و چشم را در چشمخانه بچرخان٬ حتماً در حاشیه راه گنبدی مدور خواهی دید که تشنگیات را به خود میخواند!
دعوتش را سلام بگو و قدم پیش گذار و بر گِرد گنبدش چرخی بزن٬ چنانکه حتماً کبوتران سبکبال را اینچنین دیدهای!
در اطراف گنبد٬ رد پای ابری را خواهی یافت که آسیمهسر به سوی دریا شتابان رفته و بر هر برکه و آبگیری جرعهای از طعم خود به یادگار گذاشته است. یادگاری به لطافت ابر و آب در دیار آفتاب و برهوت و کویر٬ یادگاری برای عابرانی که در طول خاطرات شرجیزده جزیره آمدهاند و رفتهاند و رد پایی از آنها بر ماسههای نمناک ساحلها بر جای مانده است٬ رد پایی به عمق تاریخ تشنگیها و عاشقیهای جزیره و آسمان و ابر و باران. یادگاری از ابری که اشک گوارایش باید کام تشنهای را سیراب کند و چون میدانسته که میآیی برای تشنگیات قرنها بر جا ایستاده و اشکی فشانده!
در اطراف خوب نگاه کن و رد پای تکه ابر آسیمهسر دریایی را ببین که اینجا برکهای در جزیره است و جزیرتی به محلی که آسمان بر تشنگی تشنگان ببارد برکه میگوید!
جزیرتی مهماننواز٬ در هر کورهراهی برای تشنگیها برکه ساخته٬ از کرانه خیس خلیج فارس تا برهوت سفید قشم و شگفتا که برکههای میان نمکزارهای جزیره هم٬ آب شیرین دارند٬ گویی سهم تشنگی تشنگان با نمک زمین عجین نمیشود و آب همان اشک ابر آسیمهسر آسمان است که از آغاز بوده حتی اگر سالها فراموشی بر آن گذشته باشد!
نگاهی به داخل برکه بینداز که در ظهر گرم تابستان جزیره هم خنک و دلپذیر است. در گوشهای از درون دایرهای گنبدش٬ دلوی و ریسمانی خواهی دید که تو را منتظرند. دلو را در اعماق خاطرات برکه رها کن و به پژواک برخوردش با سطح زلال آب گوش کن و به امواج افتاده بر آب نگاه کن!
از پس سکوت طولانی آمدنت٬ صدای زنی را خواهی شنید که شتاب داشته٬ چون همان تکه ابر آسیمهسر!
و روزی که انگار در روزگار ما نیست و در گذشتههای دور بوده٬ از همین دریچه همین دلو را رها کرده و لحظاتی ساکت به همین پژواک گوش سپرده و سپس شتابان ریسمان را بالا کشیده و جرعههای انباشته شده در دلو را در جهلهاش ریخته و جهله را بر دوش گرفته و شتابان پای در همین کورهراه گره خورده در ساحل و کویر گذاشته و رفته!
شاید مهمانی ناخوانده در سابات خانهاش در انتظار جرعهای آشنایی بوده؟ شاید کودکانش در انتظار جرعهای بازی کودکانه با مادر بودهاند؟ شاید شتاب داشته تا ابر بازنگشته برود؟ شاید زن جزیرتی همدم شرجی است و با باران بیگانه؟ شاید از این که تشنگان به سراغ سخاوت آسمان نرفتهاند از ابر خجل است؟ شاید مهمانی همراه موج از آبی دریا میآید و کولهباری از ...
برکهها(آبانبار) در جزیره قشم سند تاریخ فرهنگ و تمدن کهن این مردمان هستند٬ سند مهماننوازی و سخاوت٬ سند مهربانی ابر با جزیرتی٬ سند هویت آب در بیابان٬ سند دوستی جزیره و آسمان٬ سند ایرانی بودن به امضای مهربانی با آب و ابر و آسمان و دریا!
برکهها در کورهراههای جزیره قشم سراب نیستند که از دور چشم رهگذران را به خود بفریبند٬ بلکه واقعیتی هستند که در هر گوشهای از جزیره میتوان آنها را یافت و تشنگی تشنگان را سلام میگویند.
بر اساس مطالعات تاریخی انجام شده در قشم٬ قدمت برخی از این آبانبارها به دوران ساسانیان و پیشتر بازمیگردد٬ البته در کنار برکههای منفرد و تکافتاده در فراموشی این روزگار برکهها٬ سامانههای آبی فراوان دیگری هم در جزیره قشم وجود دارند٬ مانند سازه آبی کولغان در میانه راه شهر قشم به درگهان و یا سد پیپشت و...
برکههای قشم دارای معماری خاص خود هستند و هرچند دیر روزگاری است که تشنگان برای رفع عطش به سراغشان نمیروند٬ اما همچنان هویت جزیره و جزیرتی و کویر و خلیج فارس را فریاد میزنند!
بر اساس بسیاری از کتب تاریخی که به قلم دریانوردان و جغرافیدانان و راویان اخبار تاریخ٬ به رشته تحریر درآمده٬ این برکهها محل و منبع تأمینکننده آب شرب کشتیسواران مسافر در درازنای تاریخ خلیج فارس بودهاند و همین سخاوت و نیکاندیشی جزیرتی٬ رونق تجارت جزیره با سوداگران از سراسر جهان را سبب شده است.
جزیره قشم یکی از محلهای تأمینکننده آب شرب کشتیها بوده و سهم مهمی در تحولات و دریانوردی در جهان باستان داشته است.
لافت مورد اشاره ویژه نگارندگان کتب به یادگار مانده از ایام گذشته است. اما اگر امروز هم پای صحبت ناخداهای کهنهکار لافتی بنشینی و گوش به خاطرات سفرشان با جهازی بادبانی تا سواحل هزار رنگ هند و شمال آفریقا بسپاری٬ خواهند گفت که چگونه آب ارزشمند را در جهلههای لافتی برای هفتههای متمادی ذخیره میکردهاند٬ چراکه آب برکههای جزیره٬ خاصه در جهلهها دچار فساد نمیشود٬ شاید به دلیل ساختار آهکی برکهها و جهلهها!
آری این ناخدایان از روزگارانی نه چندان دور که سوار بر جهازهای بادبانی عنان در کف باد تحت امر حضرت سلیمان میسپردهاند و به دیار سبا سفر میکردهاند حکایتها دارند٬ از سفرهایی که مانند تکه ابر آسیمهسر با باد و موج و افسانه همراه بودهاند و جرعهای از آب جهلهها٬ عطش دلتنگی جزیره را برطرف میکرده!
اما اگر روزی به قشم آمدی و تشنه شدی و بر لوح دلوی در برکهای٬ نقش محوی از حنا دیدی٬ بدان که گرچه شاید باران با زنان جزیرتی بیگانه است٬ اما برکهها بهتر از هرکسی نقش حنای زنان جزیرتی را میشناسند و به یاد دارند!
برگرفته از کتاب " و این چنین است قشم "
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.