b_300_300_16777215_00_images_0004_baba---Copy.jpg

امروز به طور اتفاقی توی یک عکس نوستالوژی، صندوق پست زرد رنگی را کنار خیابان دیدم. همیشه دوست داشتم کسی برایم از راه دور نامه بفرستد و پستچی نامه را درب خانه مان تحویل دهد و پشت نامه جلوی اسم گیرنده اسم  من باشد. اما خوب این تنها آرزویی بود که هیچ وقت محقق نشد. هرچند درحال حاضر روزانه چندین و چند نامه  دریافت می کنم آن هم به صورت پیام های متنی و تصویری از دوستان، آشنایان و خریداران کتاب از« خانه کتاب » قشم.

 پیشرفت تکنولوژی اول از همه به ارتباط بین آدم ها کمک کرده است. این شد که صندوق های پست زرد رنگ آهنی آرام آرام از کنارخیابان ها جمع شدند و به دنبال آن پاکت نامه های سفید تمبردار.

داستان بابا لنگ دراز، یکی از مشهورترین داستان های جین وبستر نویسنده مشهور آمریکایی است که براساس همین نامه های تمبردار ارسالی با پست نوشته شده است:

جودی(جروشا) آبوت دختر یتیم هفده ساله ای است که در پروشگاه زندگی می کند. دوران دبیرستانش رو به اتمام است و کم کم باید اسباب و اثاثیه اش را جمع کند و از پرورشگاه  برود اما به کجا ؟؟ خودش هم نمی داند!! که ناگهان ستاره اقبالش می درخشد. جودی داستان کوتاهی به نام «چهارشنبه های شوم» نوشته است که درجلسه کمیته مدرسه توسط یکی از اعضای کمیته خوانده می شود. از شانس خوب او داستان مورد توجه یکی از خیرین قرار می گیرد. آن خیر که خود را «جان اسمیت» معرفی کرده است اعلام می کند تمام هزینه های تحصیلی جودی را تقبل می کند و او را به دانشگاه می فرستد. اما آقای جان اسمیت فقط یک شرط دارد این که جودی هرماه برای او نامه بنویسد و اوضاع دانشگاه، درس و زندگی اش را برای او شرح دهد، بدون این که جواب نامه ای از سوی او برای جودی ارسال شود.

نویسنده با این شرط به دو هدف بزرگ شلیک کرده است، اول این که سبک جدیدی در روایت داستان ایجاد کرده است.بطوری که رمان بابا لنگ دراز یک رمان مشهور در کل دنیاست که تمام متن داستان شامل نامه های جودی به پدر خوانده اش بابا لنگ دراز است،  در واقع رمان نامه محور است.

دوم این که جودی یک دختر با استعداد و خیال پرداز است که علاقه شدیدی به نوشتن دارد و نامه نگاری نشان دهنده شدت علاقه جودی به نویسندگی و هدفی است که در آینده دارد.

جودی در نور چراغ های اتومبیل سایه ای از یک مرد بلند قامت روی دیوار می بیند. این مرد قد بلند همان خیری است که جودی را به دانشگاه فرستاده، بنابراین جودی اسم او را «بابا لنگ دراز» می گذارد( اسم کتاب یک طنز شیرین است)

 این رمان به خوبی قدرت قلم را نشان می دهد که گاهی قلم و یک نوشته چقدر می تواند قدرتمند باشد که سرنوشت یک انسان را این گونه تغییر دهد. دخترک یتیمی که غیراز محیط پروشگاه جای دیگری نرفته و ندیده است، الان در دانشگاهی در قلب نیویورک با اشراف زاده ها و بچه های خانواده های ممتول هم اتاقی و هم دانشگاهی است.

تمام اصول روانشناسی به خوبی در داستان رعایت شده است

جودی یتیم که در پروشگاه و در پایین ترین طبقه اجتماعی و بدون توجه عاطفی رشد کرده انتظار می رود که شخصیتی غمگین و منزوی داشته باشد و همیشه کوهی از مشکلات را به دوش بکشد اما به عکس جودی دختری کاملا برون گرا، شاد و مثبت اندیش است، او مشکلات و زندگی را از دریچه دیگری می نگرد. اما  گاهی برچسب یتیمی در روابطش با دیگران او را وادار به عقب نشینی می کند. تنهایی او را کتاب خوان کرده و به خوبی می توان درک کرد که چرا جودی این قدر به نوشتن علاقه دارد و نویسنده قابلی است.

هم اتاقی های او « سالی مک براید » و« جولیا پندتون» که هر دو از خانواده های ثروتمند و متمولی هستند ولی با خلق و خوی های کاملا متفاوت . «سالی» دختری آرام و مهربان که خیلی زود با جروشا دوست می شود و درعوض «جولیا» بسیار مغرور و از خود راضی است .

جودی در دانشگاه فاصله طبقاتی را به خوبی درک می کند و در نامه اش برای بابا لنگ دراز می نویسد که گاهی صحبت های بقیه دخترهای دانشگاه را درک نمی کند.

او سعی می کند تا خود را با شرایط جدید وفق دهد، بنابراین کتاب می خواند، عضو تیم بسکتبال دانشگاه می شود و چندین بار داستان و اشعارش در روزنامه و هفته نامه دانشگاه به چاپ می رسد و می کوشد تا این فاصله طبقاتی را کمتر کند. سیر نامه های جودی نشان از تکامل درونی و بیرونی او دارد و در روند داستان کم کم او به یک دختر مستقل تبدیل می شود.

اما او هم چنان در جدال با یک معمای بزرگ است، این که بابا لنگ دراز او چه شکلی است؟؟

چند بار از آقای اسمیت می خواهد که به دیدارش بیاید یا حتی جواب نامه هایش را بدهد اما جواب بابا لنگ دراز فقط سکوت است

در این گیر و دار با «جرویس پندتون» کوچک ترین عموی جولیا آشنا می شود او هم بسیار پول دار و متمول است اما گویی  با بقیه افراد خانواده اش زمین تا آسمان فرق دارد.

روز موعود بالاخره فرا می رسد و آقای اسمیت که ناخوش احوال است از جودی دعوت می کند که به خانه اش برود.

جودی وارد اتاق جان اسمیت می شود و پشت میز او جرویس را می بیند ..... وای باورش نمی شود بابالنگ دراز همان جرویس پندتون است.

نویسنده هنرمندانه خواننده را غافلگیر می کند ( درست مثل جودی ) و زیباترین پایان را برای رمانش خلق می کند . پایانی که برای همیشه در ذهن خواننده باقی می ماند.

همیشه با خواندن قسمت آخر بابا لنگ دراز به این جمله فکر می کنم « زندگی خیلی عجیب تر از آن است که فکرش را می کنیم چه غیر ممکن هایی که ممکن نمی شود، آن هم در لحظه ای که اصلا انتظارش را نداری».

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار