متخصص برق و مخابرات باشی و دکترای این رشته صد در صد فنی را هم داشته باشی اما از عشق و دغدغه های زندگی سخن بگویی!! به نظر شما عجیب نیست؟
« من گمان می کنم هر انسانی، گم کرده ایی در درون خود دارد!» این را دکتر مهسا بازرگانی می گوید! شاید مهسا بازرگانی و صدها و حتی هزاران مهساهای دیگر در این مرز و بوم نه در برون که در درون شان به دنبال یافتن گم شده خود باشند.
و چه زیبا این دکتر برق و مخابرات! این گم شده مهساها را پیدا کرده است، آنجا که می گوید: «اما من معتقدم در درون هر انسانی شاهکارهای متعددی در انتظار شکوفایی اند و اینکه چقدر جسور باشیم و چقدر خود را در معرض چالش ها قرار دهیم بخشی از وجود ما که شاید سالها در ما پنهان بوده، بیدار می شود»
این مهندس نغمه سرا که در پی یافتن رشته سیم های بی انتهای برق و تلفن به رشته تارهای عشق و دغدغه های زندگی رسیده است، بیداری وجود خود را این گونه توصیف می کند: « من گم کرده ام را گاه گاه می بینم⸲ او کسی نیست جز من! آن منی که گاه بسیار به من نزدیک است و گاه سراسیمه به دنبالش می گردم.»
گفت و گوی همزیستی را با مهسا بازرگانی، این مهندس شاعر که اصالتا اهل لار (جنوب استان فارس) و ساکن جزیره قشم و دارای مدرک دکتری برق و مخابرات⸲ مدرس دانشگاه و موسس یک مهدکودک و پیش دبستانی نیز است را باهم می خوانیم:
رشته تحصیلی شما ارتباطی با شعر ندارد چگونه با این تفاوت ها هماهنگ شده اید؟
بله⸲ رشته تحصیلی و شغل من ارتباطی با دنیای هنر ندارد اما من معتقدم در درون هر انسانی شاهکارهای متعددی در انتظار شکوفایی اند و اینکه چقدر جسور باشیم و چقدر خود را در معرض چالش ها قرار دهیم بخشی از وجود ما که شاید سالها در ما پنهان بوده بیدار میشود بنابراین بااین دیدگاه⸲ تک بعدی بودن را نمیپسندم.
موضوعات و مضامین شعر شما کدام است و هدف شما از پرداختن به این موضوعات چیست؟
خنیاگری که سکوت میسراید مجموعه ایی از اشعار و دلنوشته هایی ست با مضامین جستجوی خویشتن⸲ عشق و دغدغه های زندگی که توسط انتشارات پرسرخ قشم به چاپ رسیده است.
من گمان میکنم هر انسانی گمکرده ایی در درون خود دارد!
من گم کرده ام را گاه گاه میبینم⸲ او کسی نیست جز من! آن منی که گاه بسیار به من نزدیک است و گاه سراسیمه به دنبالش میگردم.
اشعار آغازین این کتاب را در پیرامون جستجوی خویشتن خویش در لحظه آن! همان گاه گاهی که دیدمش و گاهی که در پی اش بودم سرودم.
و در ادامه اشعار و دلنوشته هایی ست با مضامین عشق و دغدغه های زندگی.
و هدف از پرداختن به این موضوعات را شاید بدین گونه بهتر بتوانم بیان کنم:
پروانه باشی یا عقاب فرقی نمی کند!
پروازت عاریتی ست
بال بسته که شوی اسیر زمینی
پر داریﹸ پرواز نمی کنی
آنقدر نمی پری که پریدن از سرت میپرد!
به نظر من توانمندی انسان بی انتهاست⸲ اما آنچه انسان را توانمند می کند باور بی انتهایست! وشاید گاهی پروانه ایی که خویشتن خویش را یافته است⸲ اوج بالاتر از عقابی داشته باشد که پا در گل مانده!
لطفا بفرمایید از چه زمانی وارد عالم شعر و شاعری شدید؟
من در یک خانواده فرهنگی و آشنا با شعر و موسیقی به دنیا آمدم و به گمانم زندگی آواز است⸲ زندگی موسیقی ست و هنر برای من همیشه جای امنی برای رفع خستگیها بوده است. از کودکی نشانه هایی در خود میدیدم و همیشه علاقمند به نوشتن بودم و این علاقه همراه با من بزرگ میشد.
چه شد که به این نتیجه رسیدید که سروده های تان را چاپ کنید؟
قبل از پاسخگویی به این پرسش باید بگویم که باور غلطی در اکثریت جامعه وجود دارد که باید صبر کرد تا به کمال رسید⸲ اما این معیار را چه کسی تعیین میکند ؟ و کمال نهایی کجاست؟ در دنیایی که همه چیز نسبی ست!
به نظر من برای هر خوبی⸲ خوبتری هم هست پس اگر بخواهیم منتظر بمانیم⸲ آن کمال مطلق هرگز نمی رسد
بنابراین وقتی که متوجه شدم اشعار و دلنوشته هایم برای خودم و خیلی از دوستداران شعردلنشین است تصمیم گرفتم که چاپ کنم چراکه من در زندگی شخصی شعاری دارم که در مصرف زندگی صرفهجویی نکنیم! زندگی را باید بطور کامل مصرف کرد و در طول مسیر رشد کرد.
تا اینجای کار از خودم راضی هستم و البته میدانم که دنیای هنر انتها ندارد و راهی طولانی در پیش دارم⸲ متوقف نمیشوم و قطعا تلاش و ممارست در جهت بهتر شدن خواهم داشت.
و این مجموعه را به هنردوستان عزیز تقدیم میکنم به این امید که در خوبتر شدن حالشان سهم کوچکی داشته باشم.
شاعر مورد علاقه تان کیست؟
پاسخ به این سوال آن هم در کشوری مثل ایران که به شعر و شاعری شهرت دارد کار بسیار دشواری است و نام بردن از یک یا دو نفر قطعا کم لطفی در حق دیگر شاعران است! آثار ارزشمند بسیاری از شاعران مختلف داریم که یکی از یکی زیباترند و در واقع من به اشعار کلاسیک یا شعر نو و یا هر قطعه هنری که روح من را درگیر خود کند و به آن دچار شوم⸲ علاقمندم.
قالب شعری شما کدام است شعر کلاسیک یا نو؟
ارادت خاصی به ادبیات کهن و شعر کلاسیک دارم و چند غزل هم در دفترچه شعری خود دارم اما با شعر نو راحت تر و بهتر می توانم بیان کنم و مجوعه خنیاگری که سکوت میسراید بر پایه شعر نو و دلنوشته میباشد.
دو نمونه از اشعارتان را بفرمایید
(1)
در کوچه های ذهن خود گمگشته پرسه میزدم
همچون غباری دست باد
میرفتمﹸ میآمدم بی سر میان همهمه
من بودمﹸ صد پاره تن⸲ سرگشته نعره میزدم
ترسیده بودم از منی کزمن نشانی هم نداشت
منها همه تنها ولی⸲ زنجیر در هم میزدم
گاه از میان ازدحام نجوایی از دور میرسید چون حلقه ایی جدا شده
تا میرسیدم من به او⸲ از سوی دیگر میرسید
آینه هم نقشی نداشت⸲ تصویری خالی از همه
منقوشی از ابهام من
بر خویشتن چنگ می زدم
من در پی من بودمﹸ شوریده فریاد می زدم من را کجا پیدا کنم؟
سنگی زدم بر آینه!
سنگی زدم بر آینه زنگار در من داد زد
منها همه تنها تویی! معنی کجا پیدا کنم!؟
(2)
در من⸲ منی افسونگر است
خنیاگری که سکوت میسراید
و عشق⸲ افسانه گم شده ایست که در رویا بیدار استﹸ در بیداری پنهان!
به گمانم همه مردم بیدار شده ی شهر روزی
قاصدی شوم خوابشان دزدیده
من هنوز در خوابم
و من آنقدر ثانیه ها را میسرایم تا که آغاز شود روز ازل!
و خیال اندیشی مست بدمد در صور سکوت
و همه گمشدگان سخت بخوابند اینبار
تا که افسانه عشق زنده شود!
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.