امروز که بعد از چندین روز پرمشغله، فرصتی برای مطالعه پیدا کردم به سرم زد کتاب پینوکیو را بخوانم. پینوکیو کارتون مورد علاقه بچگی هایم بود. گرچه داستان پینوکیوی واقعی که توسط «کارلو کلودی» رمان نویس مشهور ایتالیایی خلق شده با آنچه که در انیمیشن ها به تصویر کشیده شده است، فرق دارد، اما از زیبایی آن کم نکرده است.
اولین بار که کتاب پینوکیو را خواندم، کتابی در رده سنی « ب » بود با تصاویر کودکانه، پر از رنگ های شاد و نوشته های درشت تا بچه هایی که تازه سواد خواندن یاد گرفته اند به راحتی بتوانند این کتاب را بخوانند.
و الان کتابی قطور، بدون تصویر با صفحاتی پر از نوشته، جلوی من قرار دارد.
جالبه حالا که دارم این کتاب را می خوانم، حس می کنم شخصیت های پینوکیو هم همراه من بزرگتر شدند. شخصیت هایی که هر کدام یک نماد هستند، پر از حرف های نگفته و رازهایی که باید توسط خواننده کشف شود.
ژپتو، نجار پیری که همراه گربه و دارکوبش زندگی می کند و با ساخت وسایل چوبی روزگار می گذارند، او از تنه درخت، عروسک خیمه شب بازی زیبایی می تراشد و اسم او را پینوکیو می گذارد.
ژپتو نماد خداست. خالقی که می آفریند و مخلوقش را بشدت دوست دارد و از او در تمامی مراحل پرپیچ و خم زندگی حمایت می کند.(حتی خطر سفر دریایی و زندگی در شکم نهنگ را برای پیدا کردن پینوکیو به جان می خرد)
پینوکیو با جیرجیرک سخنگو دوست می شود، جیرجیرکی که نماد وجدان بیدار و راهنمای درون پینوکیوست. جیرجیرک سعی دارد راه درست را به او نشان دهد(درنسخه انیمیشن ژاپنی جوجه اردک کوچک جایگزین جیرجیرک شده است)
ژپتو کت قدیمی اش را می فروشد و برای پینوکیو کتاب می خرد و او را برای تحصیل علم به مدرسه می فرستد.
پینوکیو در راه مدرسه است که دو حیوان بدجنس سر راه او قرار می گیرند، روباه مکار و گربه نره(هردو نماد حرص و طمع هستند) آنها از ساده لوحی پینوکیو سوء استفاده می کنند. سکه هایش را می دزدند و او را از درخت آویزان می کنند.
زندگی پینوکیو پر است از خطاها، تصمیم گیری های اشتباه و شادی های زودگذر تا کار کردن در سیرک، رفتن به پارک مخصوص بچه ها و تبدیل شدنش به الاغ ...
سرانجام، پینوکیو بعد از نجات از دهان نهنگ، گویی دوباره متولد می شود و این بار راه درست را انتخاب می کند(درست مانند زمانی که بنده بابت خطاهایش به درگاه خالق توبه می کند)
در مزرعه همسایه شان کار می کند، از ژپتوی پیر که بعد از نجات از دهان نهنگ، سخت بیمار شده بود پرستاری می کند و شب ها سبد حصیری می بافد.
و آنگاه که از درون متحول می شود و دیگر قصد برگشت به خطاهای گذشته را ندارد، فرشته مهربان آبی ظهور می کند و او را تبدیل به پسر بچه واقعی می کند. جسم چوبی اش فرو می ریزد و به انسان واقعی تبدیل می شود.
این است داستان بازگشت انسان به جوهر واقعی خود، داستانی زیبا برای ترسیم این بازگشت! شما چه فکر می کنید؟
هاجر مظاهری
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.