b_300_300_16777215_00_images_961_ss.jpg

شهره اکبری:  دریا به شدت آرام بود و آفتاب چنان آرام‌آرام و بی‌عجله دریا را ترک می‌کرد که به قول مادربزرگم از رفتنش شاخ ملخ هم نمی‌جنبید!

  هرگوشه‌ی دریا سوسوی چراغی پیدا بود و گاه‌گاهی قایق‌موتوری‌ای از روی آرامش چند ماهی می‌گذشت. هر قایق‌رانی گوشه‌ای از دریا را برای صیادی انتخاب کرده بود٬ بعضی تور در دریا می‌ریختند٬ بعضی انبوهی از قفس‌های ماهی[گرگور] در قایق انباشته کرده بودند و انگار به دنبال دلبری ماهی‌های زیباتر در دریا بالا و پایین می‌رفتند و پرسه می‌زدند! و بعضی به نظر هیچ کاری نمی‌کردند٬ تنها ایستاده بودند به تماشای دریا و غروب٬ گویی با پری دریایی یا با عروس دریایی یا با نهنگ عنبر یا با نهنگی که یونس پیامبر را قورت داده یا... قرار ملاقات دارند و او سر قرار نیامده!

  نگاهی به اطراف انداختم. پارک زیتون در غروب روزهای تابستانی رنگارنگ‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. زن‌ها و بچه‌ها از خلوتی پارک استفاده می‌کردند و مشغول تفریح و تفرج و بازی بودند. جزیره لارک هم به همان شکل همیشگی‌اش بود٬ ساکت٬ نزدیک٬ مه‌آلود و اسرارآمیز٬ مانند نگین انگشتری‌ که رمالی با چند ورد و فوت جادویش کرده‌ باشد و حالا میان حلقه‌ی قایق‌ران‌ها٬ میان نور فانوس‌های روشن کننده راه ماهی‌ها٬ منتظر شب بود٬ شبی افسانه ای!

  پرسیدم: «این قایق‌ها که هیچ کاری نمی‌کنند! چطور ماهی می‌گیرند؟»

  خیره به شبح جزیره لارک٬ جواب داد: «فکر کنم این‌ها منتظر صیدی هستند که به دنبال صیاد باشد!»

    گفتم: «جای مولانا خالی! صید در پی صیاد!»

  با حالت خلسه‌ای که از آرامش و نیروی مسحور کننده لارک و ماه نوظهور آسمان ناشی می‌شد گفت: «آره٬ جالبه! از بین این همه صیاد منتظر٬ این همه طعمه٬ این‌همه قلاب٬ این همه فانوس٬ این همه خواهش تور و گرگور ومُشتا و لیه و این همه سفره‌ی پهن منتظر و... صید باید صیادش را پیدا کند! مرگ یک ماهی برای گذران و غذای یک روز صیاد و خانواده‌اش٬ فرآیندی بی اشتباه در طول تاریخ٬ نه کسی صیادی با خانه‌ای مجلل‌تر از خانه‌ی ماهی‌ها دیده! و نه کسی دیده٬ صیادی شبی گرسنه خوابیده باشد و نه ماهی‌ای که از صیادی گله‌مند باشد و نه مُشتایی که مرغ‌های ماهی‌خوار تنبل را ناامید کرده باشد٬ بقا! تعادل طبیعت٬ راز هم‌زیستی صید و صیاد٬ کویر و دریا٬ آب و آفتاب٬ باد نرم و کوه سخت و تندیس‌های آفرینش٬ هم‌زیستی دو صیاد و وابستگی‌‌هایشان به‌هم...»

  گفتم: «یعنی این صیادها با نور فانوس‌٬ راه صید شدن را به ماهی‌ها نشان می‌دهند؟! جای مولانا خالی! اگر بود در فیه‌مافیه باز می‌نوشت٬ صید در پی صیاد! یونس پیامبر صید شد برای سیر شدن شکم نهنگ٬ یا نهنگ صید یونس شد برای برگشتن یونس به بهشت! شاید هم تقدیر یونس‌ پیغمبر و نهنگ این بوده٬ مثل تقدیر همه ماهی‌ها و...

  گفت: «صیاد در پی صید٬ یا صید در پی صیاد٬ فرق نمی‌کند٬ مساله بقای صید و صیاد است٬ مثل کویر و دریا٬ مثل شرجی و آفتاب٬ مثل...

  گفتم: «متضادهایی که مکمل هم می‌شوند برای معنای هم‌زیستی برای بقا٬ مثل جزیره قشم! مرکز هم‌زیستی دریا و کویر و باد و آفتاب و آدم و نهنگ و ...

گفت: «این‌جا از این مثال‌ها زیاد است٬ به قول مولانا

با زنگی امشب چو شدستی به مصاف

از سـیـنـهٔ خود سینهٔ شب را بشکاف

 در کـعـبـهٔ عـشـاق طـوافـی چـو کـنی

دریـاب کـه کـعـبه می کند با تو طواف

 

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار