در جمع دوستان بودم. درباره شخصی صحبت میکردند. جالب اینکه هر کس به سبب تجربه ای که در برخورد با آن فرد داشت یا در مورد او شنیده بود به موردی درباره شخصیتش اشاره میکرد؛ که چنین میکند و چنان میکند و درباره فلان موضوعی که در محیط کارش پیش آمده نباید فلان برخورد را نشان میداد و… .
پیش خود میگویم: چه راحت به خودمان اجازه میدهیم دیگری را به نقد بنشینیم و خوب بودن یا بد بودن او و رفتارش را قضاوت کنیم. مگر خودمان عاری از عیبیم؟ اصلا اگر خودمان جای او بودیم و در آن شرایط، چه میکردیم؟ مطمئنیم که تصمیم درست را میگرفتیم؟ چرا اغلب اوقات به خود اجازه میدهیم دیگران را قضاوت کنیم؟ و برای چه منظور باید این کار را انجام داد؟ اینجا یک سئوال برجسته مطرح میشود و آن اینکه لحظهای فکر کنیم آیا دوست داریم که دیگران هم درباره ما به قضاوت بنشینند؟ دقت کردهام چنین افرادی حتی حاضر نیستند درباره صحبتهای خود لحظهای تردید کنند. بدین معنا که حکم قطعی را در آن واحد درباره کسی صادر کرده، پیش خودشان گمان نمیکنند که شاید این قضاوت یا تصمیم عجولانه درباره دیگران غلط باشد و دیگری را نیز به خطا بیندازند. در واقع این افراد آنقدر محکم پای حکمشان درباره کسی ایستادهاند که هر چه دلیل بیاوری یا بخواهی کمی بیشتر در آن مورد فکر کنند، چنان حصار آهنینی به دور ذهن خود پیچیدهاند که هیچ راه ورود افکار دیگری به داخل آن نیست، مگر به منظور مهر تأیید بر حرفهایشان. حال آن فرد مورد قضاوت میماند و آبرویی که به بازی گرفته شدهاست.
اغلب افرادی که قضاوت عجولانه دارند، درباره رفتار و گفتار دیگران مواردی را در ذهن میپرورانند که برخاسته از نوعی سطحینگری است؛ اما دلیل چیست؟ برای پنهانکردن و کمرنگتر جلوه دادن عیوب خود یا برای اینکه خودشان کمتر قضاوت شوند؟ یا به این کارعادت کردهاند؟ یا خود را از همه چیز و همهکس بهتر و به عبارتی خردمندتر میدانند؟
باید گفت عکس این موضوع صادق است و کسانی که خردمندند، به سرعت درباره دیگران قضاوت نمیکنند. به گفته سی رایت میلز (جامعهشناس آمریکایی) انسانهای خردمند دارای یک نوع بینش هستند که افراد را به صورت برآیندی یا مجموعهای از رفتارها و گفتارهایشان میسنجند، نه اینکه با یک عمل حتی به لحاظ عقلایی اشتباه، او را قضاوت کنند. همچنین قضایای مختلف را در زندگیشان به صورت کلی دیده و برخورد نشان میدهند.
حضرت عیسی علیهالسلام میفرماید: خوشا به حال آن کسی که بینش یا بیناییاش در دلش باشد، نه در چشمش. دیدن با چشم، بینش نیست و فقط یک رؤیت سطحی است. هنگامی که تحقیق و دوراندیشی نسبت به مسائل داشته باشیم، هنگامی که عادت کنیم عملکردهای دیگران را با دیدی جامع بنگریم و قضایا را از جمیع جهات یا به طور کل نگاه کنیم، مانند زمانی که بالای یک قله ایستادهایم و مناظر را از بالا مینگریم، به بینشی میرسیم که دیدمان را نسبت به زمانی که در متن آن اتفاق هستیم، متفاوت میکند و میتوانیم قضاوتی صحیح داشته باشیم.
هنگامی که یک فرد را به طور کل در ذهن ارزیابی کنیم، از زاویه دید و شرایط او به قضایا بنگریم و خود را به جای او قرار دهیم و احتمال دهیم شاید ما هم در آن شرایط همان رفتار را انجام میدادیم، آنگاه کمتر قضاوت میکنیم و میدانیم هر فرد خصوصیات خاص خود، زاویه دید خود، فرهنگ جامعه یا خانواده خاص خود را دارد. پس کمتر با قضاوتهایمان این قساوت را در حق دیگران روا داریم.
منبع: روزنامه اطلاعات- 21/3/97(ضمیمه اجتماعی)
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.