b_300_300_16777215_00_images_0003_collage.jpg

برحسب عادت همیشگی توی غرفه کودکان« خانه کتاب» قشم داشتم دنبال یک کتاب نوستالوژیک می گشتم، با این نوع کتاب ها به دوران خوش کودکی سفر می کنم. روزگاری که هیچ دغدغه ای نداشتم. کتاب « شنل قرمزی » را از توی قفسه برداشتم. به رغم این که این داستان شهرت جهانی دارد اما در تمام طول زندگی ام  داستان مورد علاقه ام نبوده است.  دلیلش را چند روز پیش که می خواستم این داستان را برای کارگاه آموزشی دوستم تحلیل کنم، فهمیدم. نمی دانم داستان شنل قرمزی دو پهلو است یا برداشت من این گونه بوده؟؟!

داستان خیلی  ساده پیش می رود. دختر بچه مهربانی که  حدودا هشت سال دارد. زمانی که  می فهمد مادربزرگش نا خوش احوال است تصمیم می گیرد به عیادتش برود. مادر شنل قرمزی کلوچه هایی را که خودش پخته، همراه با یک بطری شربت تمشک داخل سبد شنل قرمزی می گذارد تا برای مادربزرگ ببرد. شنل قرمزی در راه خانه مادربزرگ ازجنگل می گذرد و بر حسب اتفاق گرگ را می بیند. گرگ او را فریب می دهد. شنل قرمزی به گرگ می گوید که می خواهد به خانه مادربزرگش برود.

گرگ زودتر خود را به خانه مادربزرگ می رساند و او را می خورد.

شنل قرمزی به خانه مادربزرگ می رسد و گرگ با پوشیدن لباس های مادربزرگ او را فریب می دهد و او را نیز می خورد. پس از مدتی هیزم شکن از راه می رسد و با پاره کردن شکم گرگ، آنها را نجات می دهد.

آدم های خوب داستان (مظلوم) نجات پیدا می کنند و گرگ (ظالم) به سزای اعمال پلیدش می رسد، پیروزی خیر بر شر‌. قصه به خوبی و خوشی به پایان می رسد.

اما این فقط ظاهر ماجراست. گاهی حقیقت در لایه به لایه  ظواهر گم‌ می شود، بی آنکه کسی سراغ حقیقت را بگیرد یا حتی به آن فکر کند.

شاید اول گرگ مقصر و باعث تمامی این اتفاقات است و در واقع نقش منفی این داستان را بر عهده دارد، اما نباید از یک نکته مهم غافل بمانیم وآن نقش والدین در تربیت کودکان است. مادری که کودک ۸ ساله را تنها به خانه مادربزرگ می فرستد با علم به اینکه برای رسیدن به خانه مادربزرگ باید از جنگل گذشت. جنگل یا همان جامعه با قوانین خاص خودش پر از انسان های درنده و گرگ نما.

کودک به تنهایی وارد جنگل می شود و با گرگ رو به رو می شود. گرگ بنا به ذات حیوانی اش شکارش را فریب می دهد و با طعمه خوش رفتاری می کند. کودک هم که بر اثر تربیت اشتباه والدین همان اول با غریبه خطرناک ( گرگ ) دوست می شود و به خاطر اعتمادی که به غریبه می کند به راحتی از رفتنش به خانه مادربزرگ می گوید( دادن اطلاعات شخصی به افراد بیگانه) و حتی آدرس خانه مادربزرگ را هم به او می دهد.

گرگ جامعه که قدرتمند است هر دو را می خورد هر دویی که قشر ضعیف و به شدت آسیب پذیر جامعه هستند ( کودکان و افراد سالخورده)

بالاخره هیزم شکن ناجی از راه می رسد و از خواب غلفت گرگ استفاده می کند.

شکم گرگ را می شکافد و مادربزرگ و شنل قرمزی را نجات می دهد.

و همه این دردسرها از یک اشتباه سرچشمه می گیرد. اشتباهی که والدین مرتکب آن می شوند و نتیجه اش دامن  کودک بی گناه را می گیرد.

کاش بیاموزیم کودکان مان را نا آگاهانه و تنها، در جامعه ای پراز گرگ رها نکنیم،  به راحتی اعتماد نکنیم و فن مهم « نه » گفتن را به کودکان مان بیاموزیم  و نگذاریم داستان شنل قرمزی هر روز و هر روز در جامعه اتفاق بیفتد.

با تمام این تفاسیر، شنل قرمزی هم چنان داستان مورد علاقه بچه ها در دوران مختلف و در کشورهای مختلف است.

هاجر مظاهری

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار