این تصاویر در ایران برای همه ما آشناست: به نانوایی میرویم، با فروتنی درخواست چند عدد نان میکنیم و معمولاً هم به نانوا نمیگوییم نان را برای من با چه کیفیتی بپز (کاملاً برشته، یا نیمهبرشته یا سفید یا خمیر). هرچه از تنور درآمد بر روی چشم میگذاریم و پولش را میپردازیم و میبریم. وقتی به مطب پزشک میرویم خیلی فروتن مینشینیم تا پزشک از ما سؤال کند و اگر یکی دو تا سؤال داشتهباشیم با کلی شرمندگی میپرسیم و جرات هم نمیکنیم از پزشک بپرسیم فلان قرص برای کدام مشکل من است و فلان آمپول برای چه بود و آیا با توجه به اینکه فشار خون دارم، فلان دارو برای من ضرر ندارد؟ وقتی به شهرداری میرویم خیلی مهربان و سربهزیر درخواست خود را میگوییم و اگر مهندس شهرساز درخواست ما را رد کرد اغلب نمیپرسیم به استناد کدام آییننامه یا کدام مصوبه؟ بلکه باز با فروتنی میگوییم حالا شما یک لطفی بکنید این کار را حل کنید. تصاویری از این دست در ساعت به ساعت زندگی ما ایرانیان قابل مشاهده است.
البته متقابلاً من هم که در نانوایی و مطب و شهرداری سربهزیر و فروتن هستم، در موضع شغلی خودم، حکومت میکنم؛ یعنی اگر فرضاً اپراتور تلفن ادارهای هستم، وقتی فردی تماس بگیرد و بیش از یکی دو سوال بپرسد، جواب سربالا میدهم و تلفن را قطع میکنم. اینها همه تصاویر جامعهای است که افرادش انباشته از خوی و رفتار سلطهگری و دیکتاتوری هستند. در چنین جامعهای همه افراد در هر موقعیتی در اغلب موارد محکوم و در موضع دست پایین هستند و فقط در یک مورد (جایی که مرتبط با شغل و مسئولیت خودشان است) حاکم و در موضع بالا هستند. بنابراین در جامعه سلطهگر، افراد در همه موارد محکوم و سلطهپذیرند و در یک موضع، حاکم و سلطهگر و چنین میشود که روح سلطهگری و سلطهپذیری در همه زندگی ما رسوخ میکند. چنین جامعهای اگر هفتهای یک انتخابات هم برگزار کند، دموکرات و آزادمنش نیست. در چنین جامعهای انتخابات بیشتر به یک نمایش میماند و البته حاکمانش در انتخابات دخالت میکنند و کسی هم نمیتواند آنها را به دادگاه بکشاند.
حالا داستان را بر عکس کنید. اگر هر فردی فقط در یک موضع (جایی که موضع شغلی اوست و مسئولیت دارد) محکوم، یعنی پاسخگو باشد، آنگاه در همه موارد دیگر، یعنی در تمامی مواضعی که با شغل دیگران سر و کار دارد، حاکم خواهد بود. در چنین جامعهای هر فرد فقط در یک مورد محکوم و در اغلب موارد حاکم است و چه دلپذیر است زیستن در چنین جامعهای. جامعه دوم قطعاً یک جامعه دموکراتتر و آزادمنشتر است. حتی اگر حکومتش پادشاهی باشد و هیچ انتخاباتی در آن برگزار نشود.
بنابراین دموکراسی واقعی ربطی به انتخابات ندارد. انتخابات فقط یکی از شیوههای تجربهشده گردش قدرت سیاسی است؛ دموکراسی واقعی، آن مناسباتی است که در بین ما رواج دارد. یک پادشاه غیرمنتخبِ پاسخگو (مثل امپراتورهای ژاپن)، قطعاً دموکراتتر از ژنرالی است که با انتخابات فرمایشی سرکار آمده باشد (مثل ژنرال السیسی در مصر).
پس دموکراسی تنها با یک تغییر کوچک در رفتار ما تحقق مییابد. یعنی اینکه بپذیریم در موضع شغلی خودمان، هرجا هستیم، پاسخگو باشیم اما روحیه چنین پذیرشی کجا شکل میگیرد؟ در خانه و مدرسه. اولین پیامد یک نظام آموزشی که در آن،معلم، گوینده صرف و دانشآموز شنونده صرف باشد، شکلگیری رابطه سلطه میان دانشآموز و معلم است. قاعده روانشناسی این است که دیکتاتورها در موضع ضعف، سلطهپذیر هستند و در موضع قدرت، سلطهگر و دیکتاتور خواهند شد. اگر در جامعهای در همه بخشها و همه مشاغل اداری و غیراداری و همه تعاملات روزمره تا جایی که امکان دارد سلطهگری صورت میگیرد به دلیل آن است که در مدارس از کودکی بهطور آشکار یا پنهان یا بهصورت رسمی یا ضمنی، سلطهپذیری آموزش داده شده است و در نتیجه همان کودکان، زمانی که به اولین دستاویزهای قدرت مجهز میشوند، سلطهگری میکنند. برای نمونه آن معلمی که روی زمین، دور نیمکت بچهها با گچ قرمز، خط میکشد و به کودکان میگوید حق ندارند پای خود را از این خط بیرون بگذارند، نه نظم بلکه سلطهگری را آموزش میدهد.
شاید در نگاه نخست رفتار و گفتار این طیف از دانشآموزان در کلاسهای درس با نوعی نظم ظاهری و پذیرش همراه باشد اما باید گفت دانشآموزان پیش و بیش از کتابهای درسی از فضای حاکم در مدارس، برنامههای غیررسمی و فرهنگ آموزشی یاد میگیرند. آنها در چنین ساختاری، فرمانپذیری و تبعیت بیچونوچرا را یاد میگیرند، آنها یاد میگیرند کسی که در مدرسه قدرت و مرجعیت بالاتری داشته باشد میتواند نقش بیشتری در تصمیمگیریها ایفا کند و آنها یاد میگیرند در مدرسه بسیاری از سؤالها را نمیشود و نباید پرسید. در چنین فضایی، وقتی دانشآموزان نمیتوانند آزادانه، رویدادها و اتفاقات را به پرسش بگیرند، وقتی نظرات و دیدگاههای دانشآموزان در فعالیتهای جاری مدرسه جایگاهی ندارد و وقتی مدرسه، دغدغهها و نیازهای بنیادی و طبیعی دانشآموزان را برنمیتابد و پاسخ نمیدهد، نهتنها میل و شوق یادگیری همچون بذر یک گیاه، درون جان کودکان خشکیده و از بین میرود بلکه مدرسه به محیطی تبدیل میشود که ارتباطی عمودی و یکسویه با مخاطبانش دارد و کارکردی غیر از قفس و تجربه سلطهگری و سلطهپذیری نمیتواند برای دانشآموزان بیافریند.
بنابراین، مسئله مهم برای حرکت در مسیر توسعه این است که این رابطه یکطرفه شکسته شود. در همین راستا پائولو فریره[۱] خیلی صریح میگوید: «در فرآیند تعلیم و تربیت روش سخنرانی به سلطه ختم میشود و روش گفتوگو به خلاقیت و خودشکوفایی منجر میشود.[۲] نسلی میتواند موجب توسعه باشد که در کودکی، گفتوگو را در فرآیندهای آموزشی دیده، چشیده و لمس کرده باشد». برای همین فریره باور دارد «نقطه رهاییبخش برای حرکت به سمت توسعه، شکستن چرخه سلطهگری و سلطهپذیری در خانه و در مدرسه است[۳].»
برای لحظهای هم که شده به کودکان خود نگاه کنید. تازگی، طراوت، معصومیت، نگاه نو به همهچیز و همهکس، کنجکاوی، معناداری زندگی، حیرت، عشقورزی، دیگردوستی، جاودانگی، خلوص، آزادگی و آزادی، جاندارپنداری، معنویت، شور، سادگی، مهربانی، شفقت و هر آنچه که زیبنده عارفان، هنرمندان و فیلسوفان است در نهاد تکتک کودکان وجود دارد اما به محض اینکه همین کودکان پا به مدرسه میگذارند، مانند درختانی میشوند که تکانده شده باشند یا شب هنگام، طوفانی سهمگین را از سرگذرانده باشند و شکوفه و میوهای بر شاخههایشان باقی نمانده باشد. مدرسه و دیگر نهادهای آموزشی با کودکان چنین میکنند.
همه میدانیم هیچکسی نمیتواند با کفشِ دیگری با آسودگی و راحتی راه برود. همه میدانیم روش نگهداری از گیاهان و گلها متفاوت است و هر گیاه و گلی، دما و میزان آب متفاوتی را لازم دارد تا شکفته شود. همه میدانیم که حتی در بدن یک انسان، هر سلولی نقشه کوانتومی متفاوتی دارد و هیچ سلولی مانند دیگری نیست. حال چگونه انتظار داریم که میتوانیم همه دانشآموزان را با یک روش و با یک قالب آموزش دهیم، چنانکه به رشد همه آنها بینجامد؟ برای همین، تنها راه این است که آموزش را تبدیل به بستری برای گفتوگو کنیم و اجازه دهیم دانههای کودکی به روش خودشان شکوفا و بارور شوند. این، کلید رهایی برای حرکت بهسمت توسعه است.
اما در ایران موضوع سلطهپذیری و سلطهگری بسیار شدیدتر است چرا که رابطه سلطه از خانواده شروع میشود. ما عموماً در خانوادهها گفتوگو نمیبینیم زیرا در خانواده یک تقسیم کار سنتی شکل گرفته است و هرکسی کار خودش را میکند و نظرخواهی و گفتوگو شکل نمیگیرد. به همین دلیل،دقیقاً همین رابطه در مقیاس بزرگتر در جامعه تکثیر شده است و تبدیل به رابطه سخنوری، موعظه و خطابه شده است. همه روابط در سطح جامعه یکطرفه و سلطهگرانه است. یک جایی این رابطه باید شکسته شود تا این روابط سلطهگرانه از بین برود و مسیر رهایی به سمت توسعه باز شود. شکستهشدن این رابطه در خانواده بسیار مشکل است؛ تغییر رفتار والدین، اراده، زمان و هزینه بسیار زیادی میطلبد و در شرایط امروزی با دغدغهها و مسائل فراوانی که مادران و پدران با آنها روبرو هستند و فرصت یادگیری و تغییر ندارند، چنین کاری مشکلتر نیز میشود.
در سطح مقامات سیاسی و جامعه نیز غیرممکن است زیرا این مقامات نیز با همین ساختار پرورش یافتهاند و در همین خانوادهها رشد کردهاند و امکان تغییر آنها وجود ندارد و تنها باید منتظر تغییر نسل سیاسی باشیم اما در نظام آموزش چنین تغییری ممکن است. فقط عزم، تعهد و صبر میخواهد. چه اِشکالی دارد که معلمان به جای مشق شب، «موضوع شب» یا «قصه شب» داشته باشند و فردای آن روز همه دانشآموزان و معلمان با یکدیگر در رابطه با یک موضوعی گفتوگو کنند. از این تغییرات میتوان شروع کرد. چه اِشکالی دارد بچهها به جای انشاء، بیایند جلوی کلاس و از تجربههای خودشان با بقیه همکلاسیهایشان گفتوگو کنند. از همین کارهای کوچک باید شروع کرد چرا که قلههای بلند با گامهای کوچک فتح شدهاند. تجربه تاریخی به ما میگوید که معمولاً افرادی که میخواستهاند یکباره تغییرات بزرگ ایجاد کنند و انقلابی عمل کنند، خسارتهای سنگینی به جامعه خودشان زدهاند. معلمان ما باید با همین تغییرات کوچک آغاز کنند و راه رهایی بهسمت توسعه را باز کنند؛ آنگاه بهزودی شاهد امواج تغییر و تحول بزرگ خواهیم بود.
در پایان، دوباره به نظرات فریره باز میگردیم تا بگوییم بیایید در فرآیند آموزش، «پرسش» را قدر بنهیم. پرسش، پرسش و باز هم پرسش. ما نیاز داریم به جای جوابدادن، پرسش کنیم. ما نیاز داریم رویدادها را با هم کاوش و بررسی کنیم. ما نیاز داریم نیازها و دردهایمان را به هم بگوییم. ما نیاز داریم با هم صحبت کنیم. ما نیاز داریم یکدیگر را بشنویم. ما نیاز داریم کثرت و تفاوتهای یکدیگر را بپذیریم و ما نیاز داریم با هم گفتوگو کنیم تا به توسعه برسیم.
بهعنوان جمعبندی، ما شاخص های زیر را برای اندازهگیری «ظرفیت دموکراسی» در یک کشور معرفی میکنیم:
شاخص اول: تعداد دقیقههایی که دانشآموزان ما در کلاس درس صحبت میکنند، نسبت به تعداد دقیقههایی که معلمان ما در کلاس صحبت میکنند.
شاخص دوم: تعداد پرسشهایی که دانشآموزان از معلم و از یکدیگر میپرسند، نسبت به تعداد پرسشهایی که معلم از دانشآموزان میپرسد.
شاخص سوم: تعداد فعالیتهای مشارکتی که در کلاس انجام میشود (مانند املای چندنفره، انشای گروهی، نقاشی گروهی و...)، نسبت به تعداد فعالیتهای انفرادی که در کلاس انجام میشود.
شاخص چهارم: سرعت و اشتیاق دانشآموزان و معلمان هنگام ورود به کلاس و مدرسه، نسبت به سرعت و اشتیاق آنها هنگام زنگخوردن و بیرون رفتن از کلاس و مدرسه.
شاخص پنجم: مقایسه امکاناتی که در سرویسهای بهداشتی معلمان وجود دارد، نسبت به امکانات موجود در سرویسهای بهداشتی دانشآموزان.
شاخص ششم: تعداد جلسات شورای معلمان و کادر آموزشی مدرسه، نسبت به تعداد جلسات شورای دانشآموزان که در طول یک سال تحصیلی در مدرسه برگزار میشود.
شاخص هفتم:میزان انعطاف و کیفیت میز و صندلیهای مدیران و معلمان مدرسه، نسبت به میز و صندلیهای دانشآموزان در کلاس درس.
شاخص هشتم: تعداد داستانها و خاطراتی که معلمان در کلاس میگویند، نسبت به تعداد داستانها و خاطراتی که دانشآموزان در کلاس میگویند یا در دفتر مشق مینویسند.
شاخص نهم:تعداد بازخوردهای توصیفی که معلمها در دفتر مشق و کتابها مینویسند،نسبت به تعداد بازخوردهای توصیفی دانشآموزان و والدین.
و شاخص دهم:تعداد سؤالات امتحانی تستی، جای خالی و جورکردنی، در مقایسه با تعداد سؤالات تشریحی که یک معلم در طول یک سال تحصیلی طراحی و به اجرا میگذارد.
امیدواریم اکنون که ویروس مبارک کرونا، نظام آموزشی ما را بهسمت کلاسهای مجازی سوق داده است، معلمان گرامی فرصت بدهند تا کودکان ما از این بستر برای گفتوگو و همشنوی استفاده کنند و دوباره کلاسهای مجازی را به کلاسهای سخنرانی و خطابهخوانی تبدیل نکنند. از وزارت آموزش و پرورش نیز انتظار میرود در بستر نرمافزار «شاد» نیز امکان همشنوی و گفتوگو میان معلمان، دانشآموزان و والدین را بیشتر فراهم کند و راههای ارتباط یکطرفه معلم با دانشآموزان را مسدود کند.
منابع:
فریره،پائولو (۱۳۹۴).آموزش ستمدیدگان. ترجمه: احمد بیرشک و سیفالله راد. تهران: نشر اینترنتی رهایی.
پی نوشت:
[۱]. Paulo Freire
[۲]. از نظر فریره آموزش بانکی به سلطه ختم میشود که مصداق آن روش سخنرانی است و آموزش رهاییبخش به آزادی ختم میشود که مصداقش روش گفتوگو خواهد بود. فریره بیان میکند: «ظرفیت آموزش بانکی در به حداقلرسانیدن یا نابودکردن قدرت خلاقه دانشآموزان و در برانگیختن سادهلوحی آنان به نفع ستمگران است که نه میخواهند راز جهان برملا شود و نه میل دارند که آن را دگرگونه ببینند. آموزش بانکی بهوسیله رفتارها و کاربردهایی که هماکنون برمیشماریم و بر روی هم جامعهای ستمپیشه را منعکس میکنند این تضاد را حفظ و حتی تشدید میسازند:
۱. معلم میآموزاند و شاگردان آموزانده میشوند.
۲ . معلم همهچیز میداند و شاگردان هیچ نمیدانند.
۳ . معلم فکر میکند و شاگردان دربارهشان فکر میشود.
۴ . معلم حرف میزند و شاگردان – با فروتنی – گوش میدهند.
۵ . معلم انضباط برقرار میکند و شاگردان منضبط میشوند.
۶ . معلم برمیگزیند و گزیده خود را تحمیل میکند و شاگردان، هم داستانی میکنند.
۷ . معلم عمل میکند و شاگردان با دیدن عمل معلم گمان میبرند که عمل میکنند.
۸ . معلم محتوای برنامه را انتخاب میکند و شاگردان (که طرف مشورت نبودهاند) خود را با آن هماهنگ میسازند.
۹ . معلم قدرت معرفت را با قدرت حرفهای خود که مقابل آزادی شاگردان قرار میدهد، خلط میکند.
۱۰ . در جریان یادگیری، معلم کارساز است در حالی که شاگردان فقط کارپذیراند.
عجیب نیست که مفهوم بانکی آموزش، آدمیان را موجوداتی تطابقپذیر و ادارهشدنی میداند. هرچه دانشآموزان بیشتر برای ذخیرهکردن امانتهایی که به آنان سپرده شده است کار کنند، کمتر به گسترش آگاهی نقادانهای نائل میشوند که نتیجه مداخله آنان در جهان بهصورت دگرگونکنندگان جهان تواند بود. هرچه کاملتر نقش منفعلانه را که به آنان تحمیل میشود بپذیرند خود را بهتر با جهان، بدینگونه که هست، مطابقت میدهند و دید پارهپاره شدهای از واقعیت را که در آنان رسوخ داده شده است، قبول میکنند.
[۳]. فریره، ۱۳۹۴: ۶۴
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.