گفتم: « خالو جان مگر با تور پاره هم میشه ماهی گرفت؟ »
محکم سر تکان داد و گفت: « ها خالو! ای ماهیون هم زندهن٬ مثل مه و مثل تو! یه تا موهی گنوغن، یه موهی کورن، یه تا موهی شتاب ایشه، یه تا موهی گپن، یه تا موهی چاقِن... » ( بله خالو این ماهیها مثل من و شما زنده هستند! یک ماهی دیوانه است٬ یک ماهی چشمهایش ضعیف است٬ یک ماهی عجله دارد٬ یک ماهی بزرگ است٬ یک ماهی چاق است... )
دستهایم را بالا بردم و گفتم: « تسلیم! بریم. » شاید هم خالو درست میگفت و یک ماهی که مثلاً چشمهایش ضعیف بود میرفت توی تور و پارگی تور را نمیدید و همانجا میماند و میشد شام و ناهار!
با خودم فکر میکردم که فردا این موقع از خالو خداحافظی کردهام و توی راه قشم هستم. از روستای خالو تا شهر قشم سی کیلومتری راه بود اما همه توی جزیره قشم!
پرسیدم: « خالو جان تا ساحل خیلی راه مونده؟ »
چند لحظهای با تعجب به چشمهایم نگاه کرد و گفت: « دوشو زود چشم خو ادبست و خافتی جواب مه نَدا که چین هم مثل کشم چینی زیادن؟ » ( دیشب زود خواب رفتی و جواب من را ندادی٬ آیا توی چین هم مثل قشم چینی زیاد هست؟ )
فکر کردم این دیگه چه سؤالیه. پرسیدم: « خالو جان مگر توی قشم خیلی چینی زندگی میکنه؟ »
جواب داد: « ها خالو... گوش بکش! یه تا زنکا چینی هَه... ای کَد! » ( گوش کن! یک زن چینی هست که قدی این قدر دارد! ) و با دستش تقریبی زد و با تردید دستش را کمی بالاتر از کمرش گرفت و ادامه داد: « یه تا شلوار و یه تا جیمه تنگ اَپوشه! موهی گاریز خیله ایشوه! شو هم نیکرده ... مثل تو که زن ند کرده! » ( یک شلوار و بلوز تنگ میپوشد و ماهی گاریز خیلی دوست دارد! مثل شما او هم ازدواج نکرده است! )
مات و مبهوت نگاهش میکردم و او گرم تعریف بود که آن خانم چینی موقع خرید ماهی گاریز طرز تهیه غذایی چینی را یادش داده و اینطور که خالو میگفت زن خالو هم بیکار ننشسته و به خالو درسی داده که نباید! البته درست نفهمیدم که دعوای زن خالو با خالو سر مزه بد غذای چینی بوده و یا اساساً سر این که چرا خالو با یک زن خارجی آن هم بدون شوهر بحث آشپزی راه انداخته بوده!
دو روز بود که یک اتاق در خانه خالو گرفته بودم. در همین دو روز به نظرم زن خالو منطقیتر از آن بود که سر موضوعات بیاهمیت داد و قال راه بیندازد حدأقل به نظر من که از خود خالو خیلی منطقیتر و منظمتر و البته تمیزتر بود.
خالو گرم تعریف بود و روی بازویش دنبال اثر کبودی یا کوفتگی که آثار درس زن خالو بود میگشت که یکدفعه گفت: « خالو جوتییون تو تر نبشه! » ( کفشهایت خیس نشوند! )
نگاهی به دریا انداختم. کی رسیدیم ساحل نفهمیدم.
زیر آفتاب ایستاده بودیم و خالو داشت با حوصله زیاد تور را از هم باز میکرد و یک آواز محلی زمزمه میکرد.
نگاهی به ساعتم انداختم و پیش خودم گفتم کی فردا بشه از دست خالو راحت بشم!
نگاهی هم به دماسنج گوشی انداختم... به رنگ قرمز هشدار... دما پنجاه و دو درجه سانتی گراد. باورم نمیشد. به صفحه خیره بودم که توی آفتاب دما بالاتر میرفت. انگار که خالو فهمیده بود از چیزی ترسیدم صدایش را بالا برد و آواز گوشخراشش را ادامه داد اما وسط آواز بیمقدمه گفت: « سر لیه بگه بریم. جیمه تو تر نبشه! » و دوباره زد زیر آواز...
فهمیدم منظورش اینه فکری برای پیراهنم کنم که خیس نشه و سر تور را بگیرم و برویم توی آب. خودش مثل بچهها به آب زد و من هم که از گرما کلافه بودم با لباس زدم به آب و تازه فهمیدم پاهایم چقدر داغ بودند.
دیدم خالو به آسمان نگاه کرد و مطمئن گفت: « خورشید و ماه دعوا نکردن! »
توی موج یکهای خوردم و پرسیدم: « چی؟! ماه و خورشید دعوا کردن؟ »
گفت: « ها... خورشید آتیش باره! غیظ ایشه! فکر مه پیرمرد نین! » ( آفتاب مثل آتش داغ است! خورشید عصبانی است! فکر من پیرمرد نیست! ) و یکدفعه شروع کرد به داد و بیداد کردن و خط و نشان کشیدن برای خورشید!
حالا مانده بودم طرف دعوای خالو من هستم که صبح دیر بیدار شدم و به گرمای ظهر خوردیم و به اصطلاح به در میگه که دیوار بشنوه! یا این که واقعاً از خورشید عصبانیه! که هر ۲ احتمال هم از خالو بعید نبود!
دعوای خالو و خورشید داشت بالا میگرفت که گفتم: « خالو جان همه جای دنیا صبح ساعت هشت کارشون رو شروع... »
خالو حرفم را ناتمام گذاشت و خیلی شمرده گفت: « حالا اِگی ساعت هشت ها... » ( میگویی ساعت ۸ درسته! ) تا متوجه شدم خالو قصد حملهی مستقیم دارد! گفتم: « شاید ماه فکر و خیال داره و خوابش نمیبره! خورشید تقصیری نداره که دعواش میکنی! »
اما خالو عصبانیتر گفت: « ای بدبخت شو دعا اکنه به تو به مه به ای ماهیون به ای سینگوون به ای کاسه پُشتُن به ای نهنگون! » ( ماه بیگناه است! او شبها برای من و شما و ماهیها و خرچنگها و لاکپشتها و نهنگها دعا میکند! )
گفتم: « باشه باشه قول میدم شبها مثل ماه برای همه دعا کنم حتی برای کوسهها و صبحها هم زود بیدار بشم. »
لبخندی از روی رضایت زد و گفت: « ها خالو... بگه ما آدمن چقد عمر اکنیم که ای قد خو بکنیم! » و بعد خیلی جدی ادامه داد: « پُو یون! چه! » ( مگر هر کس چقدر عمر میکند که اینهمهاش را بخوابد! ) ... ( دعا برای سفره ماهیها را فراموش نکنی! )
پرسیدم: « پُو!؟ » خالو که توی آب راه میرفت با مهربانی گفت: « ها... ای سفره ماهیون یاد تو نره! دعا بشون بکن که خارِ خو نِ پا مهیِ پیرمرد نزنن! نَ » ( بله! برای سفره ماهیها هم دعا کن که یک وقت خارهای بدنشان را به پای من پیرمرد نزنند! )
با صدایی که خودم هم متوجه لرزشش شدم گفتم: « مگه سفره ماهی خار داره!؟ »
خالو جدی گفت: « ها خالو! زی همی ریغن الان کَفته و انتظارن... » ( بله! زیر همین ماسههای زیر پایمان همین الآن هم خوابیدهاند و منتظر که... )
باز با صدای لرزان گفتم: « نیشش خطرناکه؟ »
دوباره خالو محکم سر تکان داد و گفت: « ها خالو! خیله ... » ( بله! خیلی خطرناک است... )
خالو با هیجان تمام مشغول تعریف کردن مواردی از شبیخون زدن سفره ماهی یا به قول خودش ( پُو ) بود و با قیافه و حرکات دست و سر و نشان دادن بعضی قسمتهای پا داستانهای ترسناکی تعریف میکرد!
دیگه طاقت نیاوردم و گفتم: « خالو جان یه وقت پُو نیشمون نزنه! میگم بریم بیرون آب بهتر نیست؟ »
اما خالو نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و سری از روی تأسف تکان داد و گفت: « هی خالو! پُووُن که به دل خو خار نازنن! پُو که عگرب نین که از رو کینه خار بزنه! پُو دلش دریایین خالو جان! الکی خار نازن! » ( ای داد بیداد! سفره ماهیها که از روی تفریح به کسی آسیب نمیزنند! یا مثل عقرب دل کینهجو ندارند! سفره ماهیها دل دریایی دارند و بی حکمت حمله نمیکنند! )
خالو برای خودش بلند بلند نصیحت میکرد و با آرامش ماسههای کف دریا را بر هم میزد و مطمئن بود که هیچ اتفاقی برایمان نمیافتد! انگار که به تازگی برای پُووُن دعای شبانهای کرده باشد! اما بالأخره رضایت داد و دستور جمع کردن لیه را صادر کرد و من با عجله و خالو یواش یواش از دریا بیرون آمدیم.
خالو کنار تپهای کمی سایه پیدا کرد و روی ماسههای داغ ساحل نشست و سرگرم جمع کردن ماهیها از توی تور شد. ماهیها هنوز زنده بودند. خالو با دقت ماهیها را دستهبندی میکرد.
گفتم: « خالو جان اسم این ماهی رو بلد نیستم... »
هنوز حرفم تمام نشده بود که با عصبانیت گفت: « خلیج فارس اَ فهمی! موهیاش نا فهمی! » ( شما خلیج فارس را میشناسی اما ماهیهایش را به اسم نمیشناسی! )
تا متوجه شدم خالو این بار قصد به راه انداختن بحث ملی فلسفی دارد گفتم: « نه منظورم اینه کدوم این ماهیا تیغ ندارن؟ »
خالو این بار خیلی معمولی جواب داد: « آناتومی ای موهیون زن خالوت بلدن! »
از شنیدن کلمه آناتومی تعجب کردم اما چون خالو هر لحظه یکی از تردستیهایش را نشان میداد دیگر دنبال بحث را نگرفتم.
خالو ماهیهای توی تور را جمع کرد و ریخت توی یک ظرف پلاستیکی و توی همان سایه دراز کشید و چشمهایش را بست.
پرسیدم: « خالو جان منتظر کسی هستی؟ کسی قراره بیاد دنبالمون؟ »
خالو با چشمهای بسته جواب داد: « ای ماهیون تو گرما خراب اوون، اَ فهمی؟ » (متوجه باش که این ماهیها توی گرما فاسد میشوند!)
همان موقع متوجه نشدم منظور خالو چی بود اما خوشحال شدم که زودتر بر میگردیم خانه و بعد فکر کردم خوبه خالو حدأقل نگران خراب شدن ماهیها هست وگرنه حتماً میخواست همینجا تا غروب بخوابد!
خودم را زیر سایه تپه جا دادم و مثل خالو دراز کشیدم.
با صدای موتور به خودم آمدم. چشمهایم را که باز کردم دیدم سایه خیلی جابجا شده! تعجب کردم. من که توی تختخواب خودم هم خوابم نمیبرد حالا روی ماسههای داغ زیر آفتاب ظهر تابستان...
بلند شدم و با مرد روی موتور سلام و احوالپرسی کردم و از ما خواست سوار بشویم.
پرسیدم: « خالو جان منتظر ایشون بودی که بیاد دنبالمون؟ »
دوباره خالو از همان لبخندهای مخصوصش زد و گفت: « او که باید بیت خودش اتت! » ( کسی که باید بیاید خودش میآید! )
اینطور که از حرفهای خالو و مرد موتور سوار متوجه شدم موتور سوار داشته میرفته خانهی پسرخالهاش عیادت که اتفاقاً توی روستای خالو هم هست که اشتباهاً وارد جاده ساحلی میشود و ما را میبیند که مثل الیورتویست بینوا خوابیدهایم و دلش برای من سَرحَدی (غیر بومی جزیره ) سوخته!
به خانه که رسیدیم زن خالو با همان لحن کتابی حرف زدنش گفت: « شما بروید استراحت بکنید حتماً خیلی خسته شدهاید! »
زن خالو با غریبهها فارسی کتابی فصیح صحبت میکرد اما با خالوی بیچاره...
احساس خستگی نمیکردم این بود که رفتم تا در تمیز کردن ماهیها کمک کنم. زن خالو دو زانو مینشست و دم ماهی را میگذاشت زیر پنجههای پا و با وسیلهای چنگک مانند فلس ماهیها را میتراشید و سر ماهیها را از زیر بالهها جدا میکرد.
توی باغچه حیاطشان چند بوته آلوئهورا و نخل بود. روی لبهی باغچه نشستم و گفتم: « خالو میگه شما آناتومی ماهیها رو بلدی! »
زن خالو گل از گلش شکفت و شروع کرد به توضیح دادن که اسم هر ماهی چیه و چه خواصی دارد و در چه فصلی چه ماهیهایی هست و در هر ساحل چه ماهیهایی بیشتر پیدا میشود و هر ماهی با چه ابزاری صید میشود و...
خالو بیمقدمه و کشدار وسط حرف زن خالو پرید و گفت: « ها... صواح ای موقه کیای؟ » ( فردا این موقع کجا هستی؟ )
بدون این که به ساعتم نگاه کنم گفتم: « دیگه نمیدونم! هر جا که خدا بخواد. »
خالو که سر ذوق آمده بود گفت: « ها... زندگی حالا خَشَه! » ( این زندگی خوش است!)
تکلیف شب (انشایی بنویسید و بگویید قشم کجاست؟!)
در نقشه جغرافیایی که به دیوار خانهمان آویزان کردهایم هر روز قشم را میبینم٬ اما امروز کمی دقیقتر به نقشه نگاه کردم٬ مثل یک دریانورد٬ مثل یک ناخدا٬ مثل یک جاشو٬ مثل یک آدمی که کشتیاش وسط دریا غرق شده و به تخته پارهای چسبیده و برای رسیدن به ساحل همه چیز را متر میکند و با چشم٬ وجب!
مثل ماژلان به نقشه نگاه کردم٬ وقتی که اقیانوس آرام را کشف کرد و گفت: «آه٬ چقدر این اقیانوس ناشناخته آرام است!»٬ مثل کریستف کلمب نگاه کردم که روزی صد بار گرههای طناب کشتیاش را میشمرد و گرهای به آن اضافه میکرد تا زودتر به هندوستان برسد اما به کوبا رسید و سیگار برگ را کشف کرد و به قول عبید زاکانی به طلب پسته آمد و شکر نصیبش شد! و چقدر عجیب است که زمان عبید٬ پسته ارزانتر از شکر بوده!
دقیقتر نگاه کردم که قشم کجاست؟ چقدر عجیب است٬ قشم به همه جا نزدیک است! نمیدانم چرا بعضیها اینقدر حرفهای عجیب میزنند٬ مثلاً میگویند قشم دور است. اما من امروز فهمیدم که قشم نزدیک است!
مثال میزنم٬ جزیره قشم سی تا چهل کیلومتر با شبهجزیره حجاز فاصله دارد که از اقیانوس هند تا دریای مدیترانه و سواحل اروپا و آفریقا کشیده شده و شامل عربستان و قطر و امارات متحده عربی و بحرین و کویت و اردن و عمان و یمن و لبنان و فلسطین اشغالی و قسمتی از خاک مصر و سوریه و عراق است و با دریای سرخ و کانال سوئز هم همجوار است و به شهر مکه مکرمه و مدینه منوره هم خیلی نزدیک است٬ شاید روزی پیاده از جزیره رفتم حج!
با فلات ایران هم دو کیلومتر فاصله دارد٬ حالا چرا میگویند قشم دور است نمیدانم. از جزیره قشم تا شبهقاره هند هم چند صد کیلومتری بیشتر راه نیست٬ یعنی برای صحبت با طوطی موشمردهی بازرگان در هند فقط کافی است تصمیم بگیریم! که البته پاکستان و سیلان و بنگال و نپال و ویتنام و تایلند و... (وای چقدر کشور دارد این شبهقاره)همه در یک مسیرند!
راستی چند وقت پیش یادم هست که همه دنبال جیبوتی میگشتند٬ جالب است حتی جیبوتی هم به قشم نزدیک است!
چند روز پیش بود که با بچههای کلاسمان میخواستیم در ساحل٬ بازی دزدان دریایی بکنیم٬ یار کم داشتیم٬ حیف شد٬ آن موقع نمیدانستم حتی سومالی هم به قشم نزدیک است و میتوانیم از آنها یار بگیریم چراکه آنها در این بازی با تجربهاند!
امروز خیلی چیزها را متر کردم٬ چقدر عجیب است که قشم٬ هم در خلیج فارس است هم در تنگه هرمز و هم در دریای عمان و انگار در اقیانوس هند!
اما به نظر من چین از همه جا به قشم نزدیکتر است٬ چون ما هر روز برای خرید و البته بیشتر برای نگاه کردن به فروشگاههای چینی میرویم و من کلی ذوق میکنم وقتی میبینم فروشندهها همه شبیه چکیچان هستند!
ولی هیچ وقت فکر نمیکردم ما به تنب بزرگ و کوچک هم اینقدر نزدیک باشیم٬ تازه وقتی نقشه را متر میکردم ابوموسی را هم دیدم و دلم خواست برایش نامهای بنویسم و بگویم کم پیدایی همسایه! دلمان برایت تنگ شده٬ حال موسی خوب است آقای پدر موسی؟!
اما هر چه فکر کردم نفهمیدم موسی کجای نقشه است! البته هنگام و لارک و هرمز که مطمئن هستم موسی نیستند٬ شاید موسی هنوز خیلی کوچک است و در نقشه دیده نمیشود مثل خیلی از جزیرههای کوچکی که به آنها سکوی نفتی میگویند و در نقشههای گوگلاِرتس! میبینیمشان اما روی نقشههای کاغذی٬ نه!
راستی روی نقشه یک عالم خط در کنار جزیره قشم هم کشیدهاند که میگویند محل عبور نفتکشها و کشتیهای باربری بزرگ هستند و هر روز خیلی از آنها از کنار قشم عبور میکنند.
البته قشم به خیلی جاهای دیگر هم نزدیک است اما چون دفترم در حال تمام شدن است شاید در دفتر جدیدی که از یکی از چکیچانها خریدم...
اگر روزی قدم به کورهراهها و راههای کشیده شده در بیابانهای قشم گذاشتی و در زیر آفتاب ظهرش تشنه شدی٬ دست را سایهبان چشم کن و چشم را در چشمخانه بچرخان٬ حتماً در حاشیه راه گنبدی مدور خواهی دید که تشنگیات را به خود میخواند!
دعوتش را سلام بگو و قدم پیش گذار و بر گِرد گنبدش چرخی بزن٬ چنانکه حتماً کبوتران سبکبال را اینچنین دیدهای!
در اطراف گنبد٬ رد پای ابری را خواهی یافت که آسیمهسر به سوی دریا شتابان رفته و بر هر برکه و آبگیری جرعهای از طعم خود به یادگار گذاشته است. یادگاری به لطافت ابر و آب در دیار آفتاب و برهوت و کویر٬ یادگاری برای عابرانی که در طول خاطرات شرجیزده جزیره آمدهاند و رفتهاند و رد پایی از آنها بر ماسههای نمناک ساحلها بر جای مانده است٬ رد پایی به عمق تاریخ تشنگیها و عاشقیهای جزیره و آسمان و ابر و باران. یادگاری از ابری که اشک گوارایش باید کام تشنهای را سیراب کند و چون میدانسته که میآیی برای تشنگیات قرنها بر جا ایستاده و اشکی فشانده!
در اطراف خوب نگاه کن و رد پای تکه ابر آسیمهسر دریایی را ببین که اینجا برکهای در جزیره است و جزیرتی به محلی که آسمان بر تشنگی تشنگان ببارد برکه میگوید!
جزیرتی مهماننواز٬ در هر کورهراهی برای تشنگیها برکه ساخته٬ از کرانه خیس خلیج فارس تا برهوت سفید قشم و شگفتا که برکههای میان نمکزارهای جزیره هم٬ آب شیرین دارند٬ گویی سهم تشنگی تشنگان با نمک زمین عجین نمیشود و آب همان اشک ابر آسیمهسر آسمان است که از آغاز بوده حتی اگر سالها فراموشی بر آن گذشته باشد!
نگاهی به داخل برکه بینداز که در ظهر گرم تابستان جزیره هم خنک و دلپذیر است. در گوشهای از درون دایرهای گنبدش٬ دلوی و ریسمانی خواهی دید که تو را منتظرند. دلو را در اعماق خاطرات برکه رها کن و به پژواک برخوردش با سطح زلال آب گوش کن و به امواج افتاده بر آب نگاه کن!
از پس سکوت طولانی آمدنت٬ صدای زنی را خواهی شنید که شتاب داشته٬ چون همان تکه ابر آسیمهسر!
و روزی که انگار در روزگار ما نیست و در گذشتههای دور بوده٬ از همین دریچه همین دلو را رها کرده و لحظاتی ساکت به همین پژواک گوش سپرده و سپس شتابان ریسمان را بالا کشیده و جرعههای انباشته شده در دلو را در جهلهاش ریخته و جهله را بر دوش گرفته و شتابان پای در همین کورهراه گره خورده در ساحل و کویر گذاشته و رفته!
شاید مهمانی ناخوانده در سابات خانهاش در انتظار جرعهای آشنایی بوده؟ شاید کودکانش در انتظار جرعهای بازی کودکانه با مادر بودهاند؟ شاید شتاب داشته تا ابر بازنگشته برود؟ شاید زن جزیرتی همدم شرجی است و با باران بیگانه؟ شاید از این که تشنگان به سراغ سخاوت آسمان نرفتهاند از ابر خجل است؟ شاید مهمانی همراه موج از آبی دریا میآید و کولهباری از ...
برکهها(آبانبار) در جزیره قشم سند تاریخ فرهنگ و تمدن کهن این مردمان هستند٬ سند مهماننوازی و سخاوت٬ سند مهربانی ابر با جزیرتی٬ سند هویت آب در بیابان٬ سند دوستی جزیره و آسمان٬ سند ایرانی بودن به امضای مهربانی با آب و ابر و آسمان و دریا!
برکهها در کورهراههای جزیره قشم سراب نیستند که از دور چشم رهگذران را به خود بفریبند٬ بلکه واقعیتی هستند که در هر گوشهای از جزیره میتوان آنها را یافت و تشنگی تشنگان را سلام میگویند.
بر اساس مطالعات تاریخی انجام شده در قشم٬ قدمت برخی از این آبانبارها به دوران ساسانیان و پیشتر بازمیگردد٬ البته در کنار برکههای منفرد و تکافتاده در فراموشی این روزگار برکهها٬ سامانههای آبی فراوان دیگری هم در جزیره قشم وجود دارند٬ مانند سازه آبی کولغان در میانه راه شهر قشم به درگهان و یا سد پیپشت و...
برکههای قشم دارای معماری خاص خود هستند و هرچند دیر روزگاری است که تشنگان برای رفع عطش به سراغشان نمیروند٬ اما همچنان هویت جزیره و جزیرتی و کویر و خلیج فارس را فریاد میزنند!
بر اساس بسیاری از کتب تاریخی که به قلم دریانوردان و جغرافیدانان و راویان اخبار تاریخ٬ به رشته تحریر درآمده٬ این برکهها محل و منبع تأمینکننده آب شرب کشتیسواران مسافر در درازنای تاریخ خلیج فارس بودهاند و همین سخاوت و نیکاندیشی جزیرتی٬ رونق تجارت جزیره با سوداگران از سراسر جهان را سبب شده است.
جزیره قشم یکی از محلهای تأمینکننده آب شرب کشتیها بوده و سهم مهمی در تحولات و دریانوردی در جهان باستان داشته است.
لافت مورد اشاره ویژه نگارندگان کتب به یادگار مانده از ایام گذشته است. اما اگر امروز هم پای صحبت ناخداهای کهنهکار لافتی بنشینی و گوش به خاطرات سفرشان با جهازی بادبانی تا سواحل هزار رنگ هند و شمال آفریقا بسپاری٬ خواهند گفت که چگونه آب ارزشمند را در جهلههای لافتی برای هفتههای متمادی ذخیره میکردهاند٬ چراکه آب برکههای جزیره٬ خاصه در جهلهها دچار فساد نمیشود٬ شاید به دلیل ساختار آهکی برکهها و جهلهها!
آری این ناخدایان از روزگارانی نه چندان دور که سوار بر جهازهای بادبانی عنان در کف باد تحت امر حضرت سلیمان میسپردهاند و به دیار سبا سفر میکردهاند حکایتها دارند٬ از سفرهایی که مانند تکه ابر آسیمهسر با باد و موج و افسانه همراه بودهاند و جرعهای از آب جهلهها٬ عطش دلتنگی جزیره را برطرف میکرده!
اما اگر روزی به قشم آمدی و تشنه شدی و بر لوح دلوی در برکهای٬ نقش محوی از حنا دیدی٬ بدان که گرچه شاید باران با زنان جزیرتی بیگانه است٬ اما برکهها بهتر از هرکسی نقش حنای زنان جزیرتی را میشناسند و به یاد دارند!
برگرفته از کتاب " و این چنین است قشم "
هر گوشه از سرزمین سرافراز ایرانزمین این مهد تمدن بشریت٬ هزاران رسم و آئین از گذشتههای دور به یادگار دارد. آئینهایی که کهنترین فرهنگ جهان را معنا میدهند.
شب یلدا آغاز زمستان است و مردمان خونگرم این سرزمین سرمای زمستان را با گرمای دل٬ بهار میکنند.
شب یلدا مراسمی است که تقریباً در سراسر کشور مشابه است و در این بین بسیاری سنتها و رفتارها هم میان مناطق مختلف تفاوت ایجاد میکند.
به طور مثال در مناطق کوهستانی شمال شرق خوزستان مناطق میان استانهای خوزستان و چهارمحال بختیاری که اکثر قریب به اتفاق ساکنانش تا همین چند دهه قبل کوچنشین بودند و رفتارهای اجتماعیشان تابع هنجارهای ایل خودشان بود در شب یلدا آئینی مخصوص به خود و شیرینی دارند.
شب یلدا در این ایلها رنگ و بوی مخصوص خودش را دارد و هرچند که خوردن انار و هندوانه و آجیل و شیرینیهای محلی و البته شاهنامهخوانی و داستانگویی در بین همه ایلها مشترک است اما هر ایل یک یا چند سنت مخصوص به خود هم دارند.
در یکی از همین مناطق در شب یلدا رسم جالبی وجود دارد و طی آن افرادی که حرفی در دل دارند و نمیتوانند به زبان بیاورند در این شب حرف دلشان را فاش میکنند اما در قالب یک فرآیند بسیار ادبی!
شخصی که خواسته و یا گلایهای از کسی دارد در شب یلدا چند انار به عنوان هدیه تزئین میکند و همراه خانوادهاش سرزده به خانه فرد مورد نظر میرود و پس از احوالپرسیهای معمول یکی از زنان و یا دختران میهمان از زبان انار شروع به صحبت میکند و یکی از افراد میزبان هم باید جوابی از زبان چاقو بدهد!
این رسم فقط مربوط به زنان است و مردها حق ندارند پاسخی بدهند و همچنین هیچیک از طرفهای شرکتکننده در این گفتگو حق خندیدن و یا پاسخ بیربط ندارند و باید گفتگو صریح اما در قالب طنز و آهنگین باشد.
پس از انجام گفتگو میزبان اگر شیرینی به ( انار ) تعارف کند یعنی گلایه را پذیرفته و عذرخواهی میکند و یا خواسته او را قبول میکند و اگر گردوی شکسته نشده تعارف کند یعنی گلایه را قبول ندارد و خود را صاحب حق میداند و یا خواسته را قبول ندارد.
اما در شب یلدا کسی حق ندارد راجع به آن موضوع حرفی بزند و یا بد اخلاقی بکند.
بسیاری از خواستگاریها و مراسم آشتیکنان و... در قالب گفتگوی انار و چاقو اتفاق میافتد.
هرچند خیلی بعید است کسی به میهمانش گردو تعارف کند اما این رفتار میزبان فردای آن روز نقل همه محافل ایل است و باید هزینه سنگینی بابت لجاجتش بپردازد! و حتی ممکن است از سوی سایر ایلیاتیها بایکوت هم بشود.
در واقع این رسم نمایشی است فیالبداهه مخصوصاً برای میزبان هرچند که در محیط کوچک ایل پیشبینی آمدن کسی برای درخواست و یا گلایه آنهم در شب یلدا چندان مشکل نیست!
سرودن اشعار فیالبداهه مناسبتی٬ میان قوم بختیاری امری رایج است و شب یلدا هم از این امر مستثنی نیست.
انار دونه دونهم... ببین دلُم چه خونه
چاقوی دسته طلایُم... درد و بلات به جونوم
این ابیات سر آغاز این گفتگو است. و بر همین وزن گفتگو ادامه مییابد.
اما نکتهای که همیشه خانوادهها از آن بیم دارند ابراز علاقه یک پسر به دخترشان و بر عکس است! که این اتفاق خود سر منشأ بسیاری از دلخوریها و البته دلخوشیهاست.
معمولاً کسی این راز را قبل از شب یلدا برملا نمیکند و به شکل غافلگیر کنندهای برای هر دو خانواده مطرح میشوند و چون کسی هم اجازه بد اخلاقی در شب یلدا را ندارد راه برای گفتن ناگفتنیها هموار است.
اما لحن و به کارگیری کلمات و جملهبندیها و نوع طرح دلخوریها و خواستهها در قالب طنز خود حکایتی است به بلندای شب یلدا.
داستانی از داستانهای شیرین شب یلدا
( قصهای فولکلوریک از سرزمین مادریام٬ خوزستان )
نقش بسته٬ ردپای پیر زالی فانوس به دست بر ساحل افسون شب.
آری گویی او لختی اینجا به قصهگویی نشسته بوده٬ چنانکه هنوز شگفتزدگی صدفهای گوهر از کف داده را میبینم. هرچند که پیر زال قصهگو رفته باشد و در شکن قرون محو گردیده باشد.
همه مردم قصه آشنای بیتکلف نجوا میکنند که شب تولد زمستان است و کاممان شیرین و خوابمان همچون رؤیای پریان زیبا٬ اما چه کسی گوشمان را به قصهای مترنم خواهد کرد؟
و نمیدانم چه کسی نگاهش را به من دوخت که من شدم قصهگو.
شهره اکبری
خاطرم نیست پیرزنی بود یا پیرمردی٬ همین بس که پیری بود زال.
پیر زالی راز آلود همچون شبهای عاجگون سرزمین پریان. که شبی از اسطورهها بیرون آمد و چون ققنوس٬ خاکستر از تن تکاند و قصهای گفت شگفت:
روزی روزگاری که سیمرغ هنوز بیشتر از ده تا دوازده مرغ نبود٬ همان روزی که شبهنگامش تولد زمستان بود٬ پیرمردی برزگر که آخرین باقیماندههای کاههای زرد طلایی خرمن مزرعهاش را در ارابهی چوبیاش میانباشت٬ ناگهان چشمش به هندوانهای افتاد که عطرش در هوا میپیچید و همرنگ زمرد روی انگشتر همسرش بود و هرچه فکر کرد او هیچوقت در مزرعه هندوانه نکاشته بود.
وقتی برزگر پیر چند ضربه به آن زد تا ببیند درونش قرمز است یا نه! صدایی از درون هندوانه گفت: « وای بر تو چهکار میکنی پیرمرد؟ من از درون پلاستیک خرید دیو سپید بیرون افتادهام! اگر مرا دست تو ببیند یک لقمهات میکند! بترس و مرا رها کن که من از نیت همسرت آگاهم! رهایم کن که شما به خواص جادویی من آشنا نیستید! رهایم کن... »
احتمالاً پیرمرد فقط صدایی که میخواست را شنید و بعد هم لبخندی زد و با صدایی خفه گفت: « ها... خوب رَسیدَهس! » و اصلاً نشنید که هندوانه تهدید و ایضاً بد و بیراه میگوید!
و هندوانه را برداشت و میان کاههای ارابه گذاشت و عطر هندوانه به مشام همسر برزگر پیر هم رسید و او هم بیصبرانه و احتمالاً با چاقو منتظر ماند!
برزگر همانطور که پاشنه گیوههایش را خوابانده بود و قامت خمیدهاش را میان پیراهن سفید و جلیقهی مشکی دامادیاش پنهان کرده بود هیهیکنان گاو نر ارابهکش را به حرکت وادار کرد و پشت سر ارابه چپقش را چاق کرد و مشغول گیراندن و رساندن مختصر دودی به دهانش شد.
اما گویا ابروان انبوهش دیدش را مختصر کرده بودند و گاو نر هم در هیچ پیچ و خم جاده و دوراهی و سهراهی و... نپیچیده و مستقیم به سمت افق حرکت کرده.
و چون در آن زمان هنوز کسی نمیدانست که زمین گرد است ارابه کاهکشی در آنسوی افق از لبه زمین به آسمان میافتد و پیرمرد برزگر هم از شدت بیخیالی معلق در آسمان به راهش ادامه میدهد و چپقش را دود میکند.
با هر قدمی که ارابه جلو میرود هندوانه که از همسر چاقو به دست برزگر ترسیده بود مشتی کاه به زیر ارابه کاهکشی میریزد تا دیو سپید راه را بیابد و بیاید و او را رهایی دهد.
و چون هنوز که هنوز است کسی دیو سپید و همسر پیرمرد برزگر را ندیده٬ معلوم نیست کدام یکیشان ترسناکتر بوده. اما بر اساس آنچه در خاطرات هندوانه آمده٬ پیرزن ترسناکتر بوده که ما هم بهتر است وارد این چالش نشویم!
و اما همان کاهها بعدها میشوند کاهکشان و بعد میشوند کهکشان.
و اما خیلی زود یک دعوایی میان همولایتیهای برزگر پیر و خدایان کوه المپ یونان برپا میشود و یونانیان میگویند این راه شیری آسمان است و همولایتیهای پیرمرد برزگر میگویند که اوف بر شما و نه این کهکشان آسمان است!
و سرانجام با میانجیگری شورای امنیت خوشقلب سازمان مهربان ملل و سازمان ناتوی دوستداشتنی و اجداد بیزینسمن و البته کمی عاقلتر ترامپ و... همهچیز به مساوات تقسیم میشود و نام کهکشان راه شیری در صلحنامه نوشته میشود و زد و خورد میان ( شیرعلی قلچماق نامدار ) و ( هرکول نه چندان نامدار ) هم به پایان میرسد.
همان پیر زال قصهگو برایم میگفت؛ همولایتیهای پیرمرد برزگر هر سال در شب تولد زمستان عطر هندوانه از آسمان استشمام میکنند و به همین مناسبت در این شب به یاد پیرمرد برزگرِ بیخیال قصه٬ همه هندوانه میخورند و پیرمرد برزگر هم در آسمان برایشان دعا میکند که در زمستان٬ سرما به آنها چیره نشود و نلرزند.
و اما آنچه به کمک تلسکوپ و چشم مسلح و غیرمسلح و رادیوتلسکوپ و ناسا و ماهواره و هابل و... به دست میآید نشان میدهد که پیرمرد برزگر و گاو ارابهکشش همچنان در آسمان مستقیم میروند و هندوانه٬ کهکشان را کشیدهتر میکند.
و اما همسر پیرمرد برزگر هم همچنان چشمبراه همسرش و شاید بیشتر چشمبراه هندوانه مانده. چون همولایتیهایش میگویند که هرکس در این شب هندوانه نوش جان کند و یادی از پیرزن هندوانه نخورده و ناکام بکند! نور و گرمایی به دلش سرازیر میشود و امید بهار در طول زمستان وجودش را گرم و چشمانش را پرنور و خاطرش را پر از قصه میکند.
آری این قصه از سرزمینی است که مردمانش سراسر شبهای زندگیشان دور هم بودن و قصه و افسانه است.
قصههایی مانند قصههای رنگارنگ شب یلدا ٬ قصه ملکمحمد٬ داستان دانیال نبی٬ افسانهی دیو تشان٬ راهزن تنگه شیراز٬ قصه شاهپریان٬ افسانه شکار شیر سنگی٬ افسانههای چهل پیر و خضر نبی و سبز قبا و...
همزیستی نیوز - سه عنوان کتاب به قلم شهره اکبری نویسنده و روزنامه نگار جوان ساکن قشم منتشر شد.
به گزارش خبرنگار همزیستی نیوز کتاب "تابستان با طعم اکسیژن" یکی از این سه کتاب شامل مجموعه ای از داستان هاست که برای مخاطبان در سنین بزرگسال نوشته شده است.
براساس این گزارش کتاب "پنجرهای به ژئوپارک جزیره قشم" یکی دیگر از این کتاب هاست که شهره اکبری مجموعه داستان های آن را برای کودکان و نوجوانان نوشته است.
کتاب بعدی این نویسنده نیز مجموعه مقالات پیرامون زیباییهای پنهان مانده از نگاهها در جزیره قشم با نام " و اینچنین است قشم " می باشد که همراه با دو کتاب فوق الذکر در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.
شایان ذکر است که این کتابها با حمایت مادی و معنوی معاونت فرهنگی اجتماعی و گردشگری سازمان منطقه آزاد قشم منتشر شده است.
برخی از نوشته های شهره اکبری پیش تر در پایگاه خبری همزیستی نیوز و هفته نامه همزیستی نیز چاپ شده است.
با تدریس موثرِ آقای وُکب/
وکب کنسرت چیست؟
وکب کنسرت اسمی است که برای یک شیوه آموزشی خاص ، نوین و کاملا متفاوت در نظر گرفته شده .
آموزش کدینگ کلمات و اصطلاحات پرکاربرد زبان انگلیسی با استفاده از طنز ، کاریکاتور و موسیقی در دستور کار این شیوه نوین است .
متاسفانه ذهنیت خیلی از افراد به یادگیری زبان انگلیسی مثبت نیست و این به دلیل سیستم آموزشی خشک و کسل کننده و استرس زایی است که ما از کودکی در مدارس تجربه میکنیم.
نیاز سفیر برای ایجاد انگیزه در افراد برای یادگیری، خدمات قابل توجهی را تا به این لحظه ارائه داده .بار دیگر ما آقای وُکب را به قشم میاوریم .دکتر ایمان پندی استاد خلاق و پر نشاطی است که میزبان حضور گرمش در جزیره قشم خواهیم بود.
در وکب کنسرت شرکت کنندگان با محیطی کاملا صمیمی و به دور از استرس مواجه میشوند و چون روش مفرح است، با اشتیاق زبان یاد میگیرند نه با زور و اجبار. برای شما جالب نیست در محیطی زبان یاد بگیرید که مثلا مهدی مقدم میخواند یا مهران رجبی شوخی میکند؟؟؟( این دو هنرمند، میهمانان اولین وکب کنسرت ایران بودند).
شیوه آموزشی در وکب کنسرت به صورتی است که از کودک ۹ ساله جوان ۲۵ ساله و فرد ۷۰ ساله درآن میتواند شرکت کند .از هر قشر و سنی که باشید از این همایش جواب میگیرید.
اولین وکب کنسرت آموزشی پژوهشی تافل در ایران با حضور میهمانان عرصه طنز و موسیقی و با هدفِ آموزشِ تمام لغات کتاب تافل و با ارائه گواهینامه مورد تایید وزارت علوم طی روزهای یکم، دوم و سوم آذر ماه در تالار آیینه (سالن سینمای اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی ) برگزار خواهد شد.
برای ثبت نام زمان را از دست ندهید .منتظرتان هستیم .
آموزش کدینگ لغات در کنسرت وکب کدینگ تافل توسط دکتر ایمان پندی
1تا 3 آذر 96
تالار آیینه اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی
معجزه را احساس کنید!
امروز بلیط را با تخفیف استثنایی بخرید!
نیاز سفیر قشم مجری اولین کنسرت آموزشی تافل در ایران
07635244810
09359057086
@NiazSafir
اگر قصد شرکت در آزمون های بین المللی از جمله TOEFL، ESOL,IELTSو یا آزمون های داخلی مثل EPT وMSRT دارید ...:
اگر قصد دارید مکالمه خود را تقویت و یا پیشرفته تر کنید ..
اگر هیچ وقت سراغ یادگیری زبان انگلیسی نرفتید چون فکر میکنید مطالعه زبان سخت و کسل کننده است ..
پیشنهاد میکنیم درشادترین، مفرح ترین و نو ترین کنسرت آموزشی کشور شرکت کنید ...
به زبان علاقمند شوید
هر لحظه سورپرایز شوید
خوش بگذرانید و همه لغات کتاب تافل را بی هیچ دردسری از بر شوید ..
مدرک معتبر مورد تایید وزارت علوم دریافت کنید ..
وعده دیدار ما یکم،دوم و سوم آذر ماه 96
در تالار آیینه اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی منطقه آزاد قشم
امروز بلیط را با قیمت استثنایی تهیه کنید.
یعنی ما شمارو راهنمایی میکنیم ک چطور 51 هزار تومان از ما تخفیف بگیرید
آکادمی زبان انگلیسی و گردشگری نیاز سفیر قشم مجری اولین کنسرت وکب کدینگ تافل در ایران .
@NiazSafir
مطابق ماده 1 قانون حمایت از شرکت ها و موسسات دانش بنیان و تجاری سازی نو آوری ها و اختراعات مصوب 1389، شرکت و یا مؤسسه دانش بنیان شرکت یا مؤسسه خصوصی یا تعاونی است که به منظور هم افزایی علم و ثروت، توسعه اقتصاد دانش محور، تحقق اهداف علمی و اقتصادی (شامل گسترش و کاربرد اختراع و نوآوری) و تجاری سازی نتایج تحقیق و توسعه (شامل طراحی و تولید کالا و خدمات) در حوزه فن آوری های برتر و با ارزش افزوده فراوان به ویژه در تولید نرم افزارهای مربوط تشکیل می شود.
آیین نامه اجرایی قانون مزبور عبارت تجاری سازی را چنین تبیین نموده است: فعالیت های مرتبط با عرضه محصول یا خدمت جدید مبتنی بر ایده ها یا فن آوری های جدید که شامل تمامی فرآیندهای مرتبط از جمله ثبت اختراع، ارزش گذاری فناوری، اعطای امتیاز، انتقال و انتشار و کسب سایر فن آوری های مورد نیاز (مکمل) و پرداخت حق الامتیازهای مرتبط، جذب سرمایه و منابع (نمونه سازی، طراحی صنعتی فرآیند یا محصول جدید، انجام آزمون ها و دریافت تأییدیه های لازم، تولید آزمایشی، بازاریابی و رفع اشکال).
این آیین نامه در ادامه، خدمات پشتیبانی تخصصی تجاری سازی را شامل فعالیت های مشاوره، مدیریت فن آوری، طراحی محصول و فرآیند، خدمات استانداردسازی، اندازه سنجی و خدمات آزمایشگاهی دانسته است.
سطح فن آوری کالاها و خدمات دانش بنیان
یکی از معیارهایی که در فرآیند ارزیابی و شناسایی شرکتهای دانش بنیان مورد توجه قرار می گیرد بررسی دانش بنیان بودن کالاها و خدمات ارائه شده توسط آن شرکت ها است. سطح فن آوری کالاها و خدمات دانش بنیان نیز باید در حوزه فن آوری های بالا یا متوسط به بالا باشد. به این معنا که دانش فنی طراحی و تولید نمونه آزمایشگاهی یا صنعتی محصول به دلیل پیچیدگی فنی از یکسو به سختی قابل کپی برداری و کسب آن از موانع اصلی ورود شرکت های دیگر به بازار و نیازمند تحقیق و توسعه قابل توجه توسط تیم فنی خبره برای کسب آن باشد و از سوی دیگر منجر به ایجاد بخش عمده ارزش افزوده محصول شده باشد.
فهرست و حوزه های کالا و خدمات دانش بنیان
کالاها و خدمات دانش بنیان به 14 دسته اصلی و دسته های اصلی نیز به زیر دسته ها تقسیم می شوند. که برخی از آن ها عبارتند از : 1- فن آوری زیستی در حوزه غذایی، کشاورزی دامی و گیاهی، صنعتی محیط زیست، زیست فن آوری مولکولی. 2- فن آوری نانو، 3- مواد پیشرفته شامل پلیمرها، سرامیکها ، فلزات، کامپوزیتها، 4- سخت افزارهای رایانه ای، برق، قدرت، الکترونیک، کنترل و مخابرات، 5- فن آوری اطلاعات و ارتباطات و نرم افزارهای کامپیوتری، 6- تجهیزات پیشرفته ساخت، تولید و آزمایشگاهی، 7- داروهای پیشرفته، 8 - وسایل، ملزومات و تجهیزات پزشکی، 9- هوا فضا مشتمل بر ماهواره، موشک و... 10- انرژی های نو 11- تجهیزات و مواد پیشرفته نفت، گاز، پالایش و پتروشیمی، 12- خدمات تجاری سازی شامل خدمات مالی و سرمایه گذاری، خدمات توسعه بازار و...
حمایت های قانونی از شرکت ها موسسات دانش بینان
در قانون حمایت از شرکت ها و موسسات دانش بنیان .... و آیین نامه اجرایی آن و سایر قوانین و مقررات، موارد مختلفی از حمایت ها منجمله تأمین تمام یا بخشی از هزینه تولید، عرضه یا به کارگیری نوآوری و فن آوری با اعطاء تسهیلات کم بهره یا بدون بهره بلند مدت یا کوتاه مدت بر طبق عقود شرعی پیش بین شده است.
تشکیل صندوق نوآوری و شکوفایی جهت کمک به تجاری سازی نوآوری ها و اختراعات و شکوفا سازی و کاربردی نمودن دانش فنی از طریق ارائه کمک و تسهیلات قرض الحسنه و.... بخشی دیگراز این تمهیدات است. لیکن با عنایت به اینکه محور مقاله، جایگاه شرکت ها موسسات دانش بنیان و معرفی نهادهای حمایتی از آن ها در منطقه آزاد قشم است به بررسی پیشینه و سیر تحول این حمایت در جزیره قشم می پردازیم.
مرکز بین المللی رشد قشم
مرکز بین المللی رشد قشم که اساسنامه آن تحت عنوان اساسنامه مرکز رشد واحدهای فن آوری سازمان منطقه آزاد قشم به استناد مصوبه سال 1381 شورای گسترش آموزش عالی، در سال 1384 تصویب و به تایید وزیر علوم، تحقیقات و فناوری رسیده، مرکزی است تحت مدیریت متخصصین حرفه ای که بخشی از اهداف آن عبارتند از :
ایجاد فضای لازم جهت گسترش و رشد واحدهای کوچک و متوسط دانش مدار و فن آور فعال در زمینه های فن آوری، تولید و توسعه محصولات و فرآیندهای فن آوری قابل عرضه به بازار، بسترسازی جهت تجاری کردن دست آوردهای تحقیقاتی، بسترسازی به منظور ایجاد فرصت های شغلی مناسب جهت جذب کارآفرینان و دانش آموختگان دانشگاهی در زمینه فن آوری، ایجاد زمینه کارآفرینی و حمایت از نوآوری و خلاقیت نیروهای جوان.
در راستای این اهداف، اهم وظایف مرکز بین المللی رشد عبارتست از تلاش برای فراهم آوردن حمایت های قانونی و حمایت مالی از واحدهای مستقر در مرکز و ارائه خدمات مشاوره در راستای تبدیل ایده های نو به محصولات قابل تجاری شدن و تجاری سازی آن ها.
بر مبنای اهداف تعریف شده برای مرکز بین المللی رشد قشم، تدبیر و دور اندیشی مدیرعامل محترم سازمان منطقه آزاد قشم جناب آقای مهندس مومنی در اعطاء بورسیه به دانشجویان بومی و سایر دانشجویانی که حائز شرایط هستند و استخدام ایشان در سازمان پس از فراغت از تحصیل، یک تفکر اقتصادی و قابل ستایش است.
به موجب اساسنامه موصوف، موسس مرکز سازمان منطقه آزاد قشم است و با رویکرد فعالیت در عرصه بین المللی آن را تاسیس نموده است. در این راستا مرکز رشد قشم در سال 1394 عضو شبکه جهانی پارک های علم و فن آوری کشورهای اسلامی شده است و به عنوان تنها مرکز رشد بین المللی در سطح ایران دارای مجموعه کاملی از سرویس های پشتیبانی برای پیشرفت فعالیت های تجاری می باشد.
فعالیت و خدمات مرکز بین المللی رشد قشم با توجه به قابلیت های موجود در قشم و مزایای منطقه آزاد قشم، بیشتر بر روی تجاری سازی یافته های پژوهشی، انتقال تکنولوژی و نیز بازاریابی بین المللی یافته ها و صادرات متمرکز شده است.
پارک زیست فن آوری خلیج فارس قشم
"مرکز رشد زیست فن آوری دریایی مشترک پارک زیست فن آوری خلیج فارس و دانشگاه هرمزگان"
پارک زیست فن آوری خلیج فارس قشم در ساحل جنوبی جزیره قشم و در فاصله 15 کیلومتر از شهر قشم و در زمینی به مساحت 380 هکتار واقع شده است. فعالیت این مجموعه از سال 1376 با نام مرکز پژوهش های بیوتکنولوژی خلیج فارس آغاز و در سال 1387 با هدف تقویت شرکت های دانش بنیان، تحت عنوان پارک زیست فن آوری خلیج فارس قشم به فعالیت خود ادامه داده است.
این پارک در راستای توسعه اقتصاد دانش محور، تولید ثروت از راه علم و حمایت از شرکت های دانش بنیان و ایجاد اشتغال در منطقه و با بهره گیری از تجربیات مرکز پژوهش های بیوتکنولوژی خلیج فارس و به استناد مصوبه وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری، فعالیت خود را آغاز نموده و اهداف آن عبارتند از:
رئیس پارک زیست فناوری خلیج فارس در سمینار آموزشی که در مهرماه 1395 برگزار گردید از حمایت این مجموعه برای جذب شرکت های دانش بنیان در حوزه های مختلف به ویژه در بخش آبزیان در منطقه آزاد قشم خبر داده و اعلام کردند هدف اصلی، تبدیل این پارک به یکی از بزرگ ترین پارک های زیست فن آوری منطقه است و پرورش و تکثیر مرجان که علاوه بر جنبه زینتی، کاربرد دارویی نیز دارد و استفاده از ظرفیت های دریا برای تولید دارو، غذا و انرژی از برنامه های این پارک است.
پارک زیست فن آوری خلیج فارس قشم در سال های گذشته جهت نیل به اهداف خود مبادرت به تنظیم تفاهم نامه های متعدد منجمله تفاهم نامه با دانشگاه جندی شاپور اهواز برای تولید داروهای دریایی و تفاهم نامه با دانشگاه هرمزگان برای ایجاد مرکز رشد زیست فن آوری دریایی نمود که متعاقب این مهم، "مرکز رشد زیست فن آوری دریایی مشترک پارک زیست فن آوری خلیج فارس و دانشگاه هرمزگان" در آذرماه سال 1395 با هدف حمایت از شرکت های دانش بنیان و اشخاص صاحب ایده در حوزه زیست فن آوری دریایی و پرداختن به اقتصاد دریا محور در قشم تأسیس گردید.
لازم به ذکر است مدیرعامل سازمان منطقه آزاد قشم در بازدید سال 1395 از پارک زیست فن آوری خلیج فارس قشم با اشاره به وظایف و اهداف تعریف شده برای مناطق آزاد در سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی، حول محور انتقال فن آوری های پیشرفته، گسترش و تسهیل تولید، افزایش صادرات و... آمادگی سازمان را برای ارائه خدمات عمرانی به این پارک اعلام کردند و ایجاد یک بخش منسجم و مستقل از شرکت های دانش بنیان را برای شتاب در روند توسعه منطقه ضروری دانسته و از ریاست و کارشناسان این مجموعه علمی خواستند با ایجاد یک واحد متشکل، تلاش خود را برای تبدیل قشم به برند مهم زیست فن آوری ایران و برند شرکت های دانش بنیان کشور و منطقه به کار گیرند.
حاصل این مختصر
نظر به موارد پیش گفته، با تدقیق در ظرفیت های قانون چگونگی اداره مناطق آزاد تجاری-صنعتی که تولید و صادرات کالاهای صنعتی و تبدیلی و همچنین حضور فعال در بازارهای جهانی و منطقه ای را به عنوان بخشی از اهداف و فلسفه تشکیل منطقه آزاد ذکر کرده است و با توجه به تدوین برنامه های 10 گانه حمایتی از شرکت های دانش بنیان در قشم در مهرماه 1396 مشتمل بر واگذاری اراضی، کمک هزینه های نمایشگاهی، حمایت از صادرات، مشوق های هزینه ها و عوارض، تجاری سازی محصولات تولیدی، زنجیره های ارزش و تامین، تقدیرهای سالانه، معافیت عوارض ورود محصولات و مراکز استقرار و... جایگاهی شایسته و آینده ای روشن برای شرکت های دانش بنیان در قشم قابل تصور است.
در پایان لازم به توضیح است کشورعمان که نزدیک ترین فاصله دریایی آن با ایران از طریق قشم و حدود 60 کیلومتر است به دلیل موقعیت سوق الجیشی و قرار گرفتن در خلیج عمان و تنگه هرمز، بهترین مسیر برای دسترسی ایران به بازار شمال آفریقا می باشد. در این راستا موقعیت جغرافیایی قشم وعمان نسبت به یکدیگر که نقطه آغاز و اتصال کریدور شمال-جنوب هستند و وجود اسکله کاوه در قشم وهمچنین طرح ساخت شهرک صنایع دریایی در قشم که در دستور کار سازمان منطقه آزاد قشم قراردارد حائز اهمیت می باشند. ماده واحده قانون موافقت نامه تاسیس دالان حمل و نقل بین المللی بین دولت های ایران، عمان، ترکمنستان و ازبکستان تایید و تاکید بر این مهم است.
فرشاد قاسمی
وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی
دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق تجاری اقتصادی بین المللی دانشگاه تهران
www.themisisland.com
منابع: سایت معاونت علمی و فن آوری ریاست جموری- سایت سازمان منطقه آزاد قشم - سایت مرکز بین المللی رشد قشم - سایت پارک زیست فن آوری خلیج فارس قشم
کوره خورشید٬ آفتاب مذاب را بیمحابا بر تن شهر روان میکرد٬ بیاعتنا به عرق پیشانی مردم کوچه و خیابان و چشمهای تنگ شده عابران. خورشید وسط آسمان را نشان کرده بود و بالا میآمد٬ انگار میخواست مانند مردمک چشم آسمان٬ شهر را به نظاره بنشیند٬ کورهای جوشان که هوس دیدن داشت!
از فراز تپه مشرف به شهر هم جمعه به چشم میآمد. شهری کوچک که هیچوقت برایم معلوم نبود پدرانم چرا این گوشه از کویر را برای ماندن و خانه ساختن انتخاب کردهاند؛ دامنه کویر و ماسهزارهای بیانتها٬ تندبادهایی که ذرات ماسه را مانند ساچمههای آتشین بر سیمای شهر مینواختند٬ شبهای سرد و روزهای داغ و باریکه آبی که با رشته قناتی طولانی از دل کوه بیرون کشیده بودند و به شهر میرسید٬ از نظر من اینها همه داراییهای شهرم بودند.
گلدستههای مساجد هنوز طنین اذان صبح را داشتند و بیتاب ظهر بودند. بجز گلدستهها و چند درخت و چند عابر٬ نشان دیگری از حیات در شهر نبود انگار شهر آهسته آهسته در آفتاب مذاب کوره خورشید ذوب میشد!
یاد خاطرات بچگیام و اردوهای مدرسه در روزهای جمعه افتادم که تا فراز همین تپه هم بوی نان تنورهای چوبی مشام گرسنه و خستهمان را برای برگشتن به خانه قلقلک میداد. از فراز همین تپه دهها و صدها بار نخلهای نخلستانمان را در حاشیه شهر کوچکمان شمرده بودم و گاهی به باغهای همسایه که درختهایشان بیشتر بود حسادت کرده بودم٬ ولی حالا میدیدم که نخلستانها کم و کوچک و رنگپریده شدهاند.
سؤالی که مدتها ذهنم را اشغال کرده بود دوباره از گوشه ذهنم بالا میآمد و پررنگ میشد٬ مثل آفتاب روز جمعه. برای اولینبار خیمه سنگین سؤال بیجواب زندگیام لرزید!
قدمهایش مواج در باد آمد و لبخندش سراپردهای بر افکارم کشید. امواج حضورش در باد و آفتاب سایهای امن بر نگاهم انداخت و پرسید: «به چی فکر میکنی؟ نیم ساعته ساکت به شهر خیره شدی!»
با لبخندی ساختگی اما به خنکای حضورش جواب دادم: «به اولین کسی که به این گوشه کویر اومد و خونه ساخت و بعد قنات کشید و بعد درخت کاشت و بعد خودش هم همپای درختها ریشه کرد و حالا همه ریشهها با هم دارن خشک میشن٬ ریشه درختها و اجدادمون توی این شهر!»
نگاه دیگری به شهر انداخت٬ نه از جنس نگاهی که ناچار شود در حضور پر حجم خورشید چشم تنگ کند. نگاه دیگرش را در شهر چرخاند و گفت: «بیا یه جور دیگه به مسأله نگاه کنیم!»
از روی تکه سنگی که نشسته بودم بلند شدم٬ اما دلم میخواست همچنان در سایه پر موجش باشم. ذهنم را همچنان در سراپرده حضورش نگاه داشتم و چهرهام را به باد و ماسههای ساچمهسان و آفتاب سپردم و گفتم: «خودم اینقدر به این مسأله فکر کردم که دیگه صورت مسأله کهنه شده٬ شما بگو!»
بعضی کلماتش را باد میبرد به سمت درخت سدر پیر شهر در همسایگی چند گلدسته و یک گنبد سبز٬ جایی که نگاهش زیارت میکرد. همراه با موسیقی باد میشنیدم که شهرمان اول خانه نبوده٬ شهرمان اول درخت و یک قبر گمنام بوده و بعد خانه و خشت. شنیدم که میگفت؛ شهر پیری دارد که حکایت گلدستهها و گنبد و درخت پیر شهر را میداند. صدایش با باد مرا به دیار بچگی و گذشته برد. او میگفت و من پیر شهر را به یاد میآوردم و تجسم میکردم٬ سالها بود که ندیده بودمش از اوایل جوانی که از شهر برای تحصیل و کار رفته بودم. در فکرم میدیدمش با همان شال سبز و ریش سفید و عبای پشمینهاش٬ با همان لبخند آرام که مردم شهر در هر نوبت نماز میگفتند؛ سلام سید خضرة! و اسمش هم مانند خودش سبز بود و با ریشه.
باد موج حضور را به یادم آورد و کلام را پی گرفتم٬ کلامی که در باد و با باد قصه آشنایی میگفت؛ بیابانی بود و درختی که بیحضور آبیِ آب٬ سبز بود و تپههای رونده ماسه آزارش نمیدادند٬ شاخسارش آشیانه پرندهها و سایهاش پذیرای زائران مزار بینام و نشان کنارش بود. هرکس که دلش یک گریه بیبهانه میخواست از دور و نزدیک زیر سایه درخت میآمد و دل سبک میکرد و میگریست بیآنکه بداند برای چه٬ بیآنکه غمگین شود٬ بیآنکه...
روزی که یکی بود و یکی نبود٬ کسی آمد که دلش از گریه سیراب نمیشد٬ خواست بماند و هر روز ببارد تا دلش سبز بماند٬ پس به مانند هاجر سعیِ آب کرد و چون پدرش قنات کشید و آب آمد و خاک خشت شد. برای کعبه دلش گنبد ساخت و بعد خانهای و بعد کتیبهای نوشت و آب را وقف سبزی دل زائران درخت و مزار بینام و نشان کرد. یک روز صبح که هوای گریه دلش را میفشرد برخاست و دید گنبد دلساختهاش سبزرنگ شده. کمکم مردم آمدند و خشت ساختند و خانه کردند و مزارع و نخلستان و... خلاصه سایه درخت و گنبد شد شهر مردمان دلسبز.
داستان در باد طواف میکرد و چشمهایم برای شنیدنش٬ زائر گنبد سبز شهر بود٬ زیارتی که طوافش با سکوت پایان داستان همراه شد٬ بی آنکه کلاغی خواب کبوتری را برآشوبد!
نگاهش کردم و گفتم: «کاش همت سید خضرة دوباره کمک کنه و بیآبی تموم بشه!»
اینبار خندید و گفت: «من از بچگی توی همین شهر بزرگ شدم مثل خودت٬ نه آب قنات کم شده و نه بیشتر. سید خضرة میگه آب کم نشده٬ طمع باغها زیاد شده. سید خضرة میگه بالای کوهی که توی دلش قنات زدن نه برف هست و نه بارون زیادی میاد اما قنات همیشه آب داره. سید خضرة میگه چشمهای که وقف گنبد بینام و نشونه که خشک و کمآب نمیشه!»
به اطراف نگاه کردم٬ به دریچههای قنات که مثل قطار خفته در ایستگاه ابدی از فراز تپه مشرف به شهر در چشم مینشست٬ انگار باز هم سید خضرة درست گفته بود. حالا با تمام درسهای دانشگاهی که خوانده بودم و تجربیاتم میدانستم چشمه این قنات از جایی به غیر از آب سفرههای زیرزمینی و آب برف و باران میجوشد و این شهر دامنه کویر را سیراب میکند٬ تازه میدیدم از جایی در باور وقفکننده قنات٬ این چشمه جوشش دارد٬ مثل چشمه زمزم!
حالا به نظرم آفتاب ظهر جمعه٬ شهر را ذوب نمیکرد٬ شهر همان شهر بود با همان آدمهای آرام و صبور!
ساکت و مواج در باد از شیب تپه به پایین میرفت. نزدیک از دست رفتن صبوری گلدستهها بود. در باد صدای جوشیدن چشمه قنات به گوشم میآمد و دستهای پرنده که آب میخوردند. جایی در گوشه ذهنم کسی میگفت؛ گوش کن... صدای جوشیدن چشمه زمزم و خندههای اسماعیل(ع) را میشنوی؟! و من بودم در میان صدای شیرین شدن خرماهای روی نخل و صدای نعلینهای سید خضرة در تنگِ آخرین پیچِ کوچه گنبد قبر گمنام و صدای سبز شدن دوباره باورها!
گلدستهها خطبه زمزمه میکردند٬ اما حالا میدانستم گلدستهها نوای شبستان را در باد به دست قاصدکها میسپارند و دویدن ممکن است خواب باورها را بر هم بزند!
برگرفته از داستانی عامیانه از دیار شهیدان گمنام همیشه تاریخ ایرانزمین٬ خوزستان. با اندکی تغییر بیآنکه صدای نعلینهای سید خضرة در گفتار ذوب شود!
همزیستی نیوز - امام جمعه اهل سنت قشم گفت: طلسم بی آبی در روستاهای جزیره قشم با درایت و پشتکار مدیرعامل سازمان منطقه آزاد شکسته شد و امروز بیشتر روستاهای این جزیره از نعمت آب شرب سالم برخوردارند.
به گزارش روابط عمومی سازمان منطقه آزاد قشم، شبخ عبدالرحیم خطیبی با اعلام این مطلب در آئین افتتاح درمانگاه خلیج فارس در روستای جی جیان و در حضور وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی و استاندار و چهار تن از نمایندگان هرمزگان در مجلس شورای اسلامی، افزود: سه نهضت بسیار مهم و ارزشمند شامل آبرسانی به روستاها، راه سازی و بهداشت و درمان از جمله خدمات ماندگار مدیرعامل سازمان منطقه آزاد در جزیره قشم است.
وی ادامه داد: ۷۰ درصد روستاهای جزیره قشم در یک اقدام انقلابی صاحب آب شرب سالم شده اند و تلاش برای آبرسانی به بقیه روستا ها هم در جریان است.
امام جمعه اهل سنت قشم از خدمات گسترده راه سازی و آسفالت جاده ها و راه های دسترسی به روستاها به عنوان نهضت دوم خدمات مدیرعامل سازمان منطقه آزاد قشم نام برد که موجب کاهش شدید تصادفات جاده ای در این منطقه شده است.
او کارهای انجام شده در حوزه بهداشت و درمان را از دیگر خدمات ماندگاری نام برد که با نگاه ویژه حمیدرضا مومنی در این جزیره محقق شده است و گفت: با همت والای مدیرعامل سازمان منطقه آزاد قشم هم بیمارستان پیامبر اعظم (ص) در شهر قشم و هم درمانگاه خلیج فارس روستای جی جیان که متروکه شده بود، راه اندازی شد.
شیخ خطیبی اظهار امیدواری کرد که در این مرکز با توجه به قرار گرفتن مردم جزیره در میان آبهای خلیج فارس خدمات مناسب درمانی به مردم ارائه شود تا نیازی به خروج بیماران از جزیره وجود نداشته باشد.
بنا به این گزارش، سازمان منطقه آزاد قشم با ۲۶ میلیارد ریال هزینه در یک اقدام جهادگونه با ۴۸۰ ساعت کار شبانه روزی با بازسازی، خرید و نصب تجهیزات و فضاسازی محیط پیرامونی درمانگاه خلیج فارس در روستای جی جیان جزیره قشم را با هدف خدمت به مردم غرب جزیره به بهره برداری رساند.
در طبقه همکف این مرکز، درمانگاه های عمومی و تخصصی، آزمایشگاه، دیالیز، اورژانس شبانه روزی، رادیولوژی، فیزیوتراپی، دندانپزشکی و سونوگرافی قرار دارد و قرار است تا ۲۲ بهمن امسال با ایجاد بخش های بستری، اتاق عمل، زنان و زایمان در طبقه اول این درمانگاه خدمات این مجموعه از درمانگاه به بیمارستان ارتقا یابد.
درمانگاه خلیج فارس سال 1374 در روستای جی جیان قشم ساخته شد اما پس از خسارت های ناشی از زلزله های 6 ریشتری سال 1384 و 86 نتوانست فعالیت خود را به روال سابق بازگرداند.
روستای جی جیان در 45 کیلومتری شهر قشم واقع است.