ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - مشاور رییس جمهور و دبیر شورایعالی مناطق آزاد و ویژه اقتصادی، در حکمی عضویت حمیدرضا مومنی مدیرعامل و عضو موظف هیأت مدیره سازمان منطقه آزاد تجاری ـ صنعتی قشم را تمدید کرد.

به گزارش روابط عمومی سازمان منطقه آزاد قشم به نقل از روابط عمومی دبیرخانه شورایعالی مناطق آزاد و ویژه اقتصادی، در حکم مرتضی بانک آمده است:

 جناب آقای حمیدرضا مومنی

با عنایت به پیشنهاد دبیرخانه و تصویب شورایعالی مناطق آزاد تجاری ـ صنعتی و ویژه اقتصادی، موضوع تصویب نامه شماره ۶۲۱/ ت ۵۵۲۶۵ ک مورخ ۸ فروردین ماه ۹۷ کمیسیون موضوع اصل ۱۳۸ قانون اساسی، بدینوسیله عضویت جنابعالی به مدت سه سال به عنوان «عضو موظف هیأت مدیره سازمان منطقه آزاد تجاری ـ صنعتی قشم» تمدید می گردد

امید است با اتکال به الطاف الهی، ضمن هماهنگی با سایر اعضاء هیأت مدیره و بهره گیری از فرصت ها و ظرفیت های موجود، در ایفای مطلوب وظایف محوله و توسعه همه جانبه منطقه آزاد تجاری ـ صنعتی قشم موفق و موید باشید.

ادامه مطلب...

 

کارگاه آموزش داستان نویسی ویژه کودکان و نوجوانان روستای توریان٬ به همت معاونت توسعه و برنامه ریزی مجتمع دینی اهل سنت قشم برگزار گردید.

در این کارگاه که به منظور آمادگی نونهالان جزیره قشم برای انجام تکالیف ایام نوروز تدارک دیده شد، شهره اکبری داستان نویس و عضو انجمن قلم ایران، به آموزش نکات پایه‌ای مانند؛ شخصیت‌پردازی٬ توصیف زمان و مکان٬ فانتزی‌گرایی و مستندگرایی داستانی٬ چگونگی بهره‌گیری از عناصر محیطی و فرهنگی بومی و مکتوب کردن داستان‌های شفاهی پرداخت.

در پایان این کارگاه جلسه داستان‌خوانی نیز برگزار گردید.

جابر نیکو معاون توسعه و برنامه ریزی مجتمع دینی اهل سنت شهرستان قشم و برگزار کننده این کارگاه ضمن استقبال از چنین فعالیت‌های آموزشی٬ کودکان جزیره قشم را مستعد ورود به عرصه‌های علمی و ادبی کشور دانست و تأکید کرد؛ در صورت فراهم شدن امکانات شاهد درخشش بیش از پیش نونهالان جزیره قشم در محافل کشوری خواهیم بود.

وی بابت فراهم نمودن امکان برگزاری این کارگاه از روابط عمومی و امور بین الملل سازمان منطقه آزاد قشم قدردانی نمود.

لازم به ذکر است روستای توریان با قدمت ۵۰۰ ساله در بخش مرکزی جزیره قشم واقع است و از دیر باز در عرصه فرهنگ عمومی و علوم مذهبی در جزیره پیشگام بوده است.

 

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز - یک زن، یک مرد و کروکودیل، سه ضلع یک مثلث، مثلثی که برای اولین بار در سال 1389 در قلب خلیج فارس تحت عنوان مزرعه کروکودیل نوپک قشم شکل گرفت. یک زوج، مژگان روستایی و بهروز سالاروند و هشت سر کروکودیل، هفت سال پیش در زیر آفتاب سوزان وسط دریا، در جزیره محروم و خالی از هرگونه امکانات "هنگام" از توابع شهرستان قشم و در میان مردمی خونگرم اما محروم، بنای یک مجموعه ای را کلید زدند که امروز بعد از 7سال به برند قشم تبدیل و آوازه اش نه تنها در ایران که در جهان طنین انداز شده است.

"پارک کروکودیل برند گردشگری قشم است " این را مژگان روستایی، متولد سال 1362 اصفهان، مدیرعامل شرکت مزرعه نوپک قشم می گوید و اضافه می کند: "البته این جمله را من نمی گویم، بلکه این جمله را مدیر عامل سابق سازمان منطقه آزاد قشم، دکتر شعبانی فرد گفت، جمله ای که تمام خستگی های مان را از تن مان بیرون کرد."

" در ایده پرورش کروکودیل صرفا ما دنبال صرفه اقتصادی برای خودمان نبودیم" این را هم بهروز سالاروند، متولد 1358در شهر درود لرستان و بنیانگذار مزرعه و پارک کروکودیل نوپک قشم می گوید و می افزاید: "بلکه دنبال ایجاد یک بنگاه اقتصادی بودیم که هم درآمد داشته باشیم که این، طبیعت و ضرورت یک کار اقتصادی است و هم اشتغال برای دیگران ایجاد کنیم"

سالاروند درباره دستاوردهای این پروژه نیز می گوید: ما برای اولین بار نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه موفق شدیم کروکودیل را پرورش و به صورت مصنوعی آن را تکثیر کنیم، این اقدام حتی در سیستان و بلوچستان که  نوعی کروکودیل بومی زیست می کند، انجام نشده است. از نظر اقتصادی نیز ما کروکودیل های مورد نیاز تمام باغ وحش ها، مراکز حیات وحش و مراکز تحقیقاتی کشور را تامین می کنیم. از نظر گردشگری نیز پارک کروکودیل قشم از مقاصد گردشگری شناخته شده کشور بشمار می رود.

مژگان روستایی هم از موفقیت های شرکت مزرعه نوپک قشم اینگونه می گوید: در جشنواره ملی امتنان که تخصصی ترین و معتبرترین جشنواره کارآفرینی کشور محسوب می شود ما برای اولین بار از استان هرمزگان و قشم به عنوان کارآفرین برتر کشور در سال 94انتخاب شدیم و در سال های 92و 93  نیز در سطح استان برتر شدیم.

مدیرعامل این شرکت می افزاید: مجموعه پرورش کروکودیل قشم یکی از معدود مجموعه های کشور است که مورد توجه رسانه های بین المللی از جمله خبرگزاری آسوشیتد پرس آمریکا قرار گرفت،غول رسانه ای یاهو نیز برای اولین بار در سرتیترش از کروکودیل قشم خبر گذاشت و دیلی تلگراف و چند رسانه خارجی دیگر همراه با همه خبرگزاری های معتبر داخلی و مطبوعات بزرگ کشور هم از مجموعه ما خبر و گزارش های متعدد منتشر کردند. اینکه رسانه های بزرگ خارجی بر توانمندی های ایرانی ها در زمینه های مختلف بخصوص در رشته های غیربومی تاکید می کنند و از حضور زنان در این گونه مشاغل سخت به دنیا گزارش می دهند، کار کوچکی است؟ 

بنیانگذار مزرعه و پارک کروکودیل نوپک قشم از حضور سرمایه گذارجدید استقبال می کند و می گوید: ما از سرمایه گذار جدید استقبال می کنیم، اگر تاکنون پذیرای سرمایه گذار نبودیم بخاطر نو بودن طرح و بالا بودن ریسک موفقیت آن بوده است که ممکن بود سرمایه گذاران را نگران کند. اما حالا با گذشت هفت سال از فعالیت این طرح و حرکت رو به رشد آن، اقتصادی بودن این مجموعه اثبات شده  و به راحتی می توان آن را به سرمایه گذاران عرضه کرد.

سالاروند می افزاید: این طرح هفت سال پیش با سرمایه اولیه 500 میلیون تومان راه اندازی شد و تاکنون حدود پنج میلیارد تومان صرف توسعه آن شده است. تمام این سرمایه گذاری ها از محل درآمد خود طرح انجام گرفته است.

 *************

مزرعه و پارک کروکودیل نوپک قشم همواره در مسیر پیشرفت و توسعه

بهروز سالاروند:

مزرعه و پارک کروکودیل نوپک یکی از موفق ترین فعالیت های اقتصادی انجام گرفته توسط بخش خصوصی در منطقه آزاد قشم است. شاید هفت سال پیش وقتی که مزرعه کروکودیل نوپک با هشت کروکودیل در جزیره هنگام شروع بکار کرد کمتر کسی گمان می کرد این مجموعه موفق شود و به شهرتی ملی و حتی جهانی برسد.

در حال حاضر مزرعه پرورش کروکودیل نوپک در جزیره هنگام به تکثیر و پرورش این موجودات خاص و فوق العاده مشغول است و علاوه بر تامین کروکودیل های مراکز حیات وحش داخل کشور در صدد صادرات محصولات پرورشی نیز هست.

پارک کروکودیل نوپک قشم به عنوان یکی از مقاصد گردشگران قشم شناخته می شود. تقریباً تمام گردشگران جزیره از این مجموعه دیدن می کنند. حتی در ایامی از سال که سایر نقاط دیدنی قشم امکان پذیرش گردشگران را ندارند این مجموعه با مدیریت مناسب پذیرای گردشگران است، مثلا در نوروز 96 بخاطر شرایط جوی و بارندگی ها تنها جایی که با آغوش باز پذیرای گردشگران جزیره  بود پارک کروکودیل قشم بود.

پارک کروکودیل به عنوان برند گرشگری قشم معروف است در این مجموعه از بزرگترین کروکودیل ایران با طول چهار متر و وزن 350 کیلوگرم نگهداری می شود.

وقتی که از این مجموعه دیدن می کنید اگر قبلا از سایر مراکز حیات وحش کشور دیدن کرده باشید چند نکته را به وضوح متوجه می شوید.

1-ابتدا طراحی زیبا و هارمونی مجموعه است . بچه کروکودیل ها در غاری زیبا نگهداری می شوند . بخشی از مسیر را با پل از روی زیستگاه کروکودیل های بزرگ عبور می کنید و بدون حصار و از فاصله نزدیک این موجودات خارق العاده را مشاهده می کنید. پرندگان بزرگ مانند شترمرغ ها فضای اختصاصی دارند در حالی که بقیه پرندگان متوسط در باغچه ای زیبا و آزادانه در کنار بازدیدکنندگان زندگی می کنند. سپس به دالان خزندگان می رسید و  با دیدن حیوانات بومی جزیره بازدیدتان را به  پایان می برید. مهمترین نکته طراحی این مجموعه، فراهم اوردن امکان دیدن حیوانات با کمترین فاصله و با حفظ ایمنی است.

2-محل زندگی هر حیوان هم از نظر اندازه و هم از نظر نحوه ساخت، مناسب زندگی آن حیوان ساخته شده است.

3-محل زندگی حیوانات و مسیر بازدیدکنندگان بسیار تمیز است که خود حکایت از مدیریت و تلاش شبانه روزی دست اندرکاران مجموعه دارد. برعکس سایر مراکز حیات وحش کشورهیچ جای محوطه بوی مشمئز کننده ای احساس نمی شود .

4-باز هم متفاوت با سایر مراکز حیات وحش، هم تابلوهایی با توضیحات کامل نصب شده و هم راهنمایان بومی با ظاهری اراسته و دقت و علاقه پاسخگوی سوالات بازدیدکنندگان هستند . راهنمایانی مجرب با اطلاعات علمی فوق العاده در مورد خصوصیات و ویژگی های حیوانات مجموعه.

بازدید هیجان انگیز با انتخاب زمان مناسب

در پارک کروکودیل بهترین زمان برای بازدید وقتی است که به کروکودیل ها غذا می دهند. خوراکدهی به صورت نمایشی و در حضور بازدیدکنندگان انجام می شود و دیدن عکس العمل کروکودیل ها در مواجهه با غذایی که باید با تلاش و دقت بدست بیاورند بسیار هیجان انگیز است.

در فصل بهار و تابستان زمان غذا دهی عصرها و نزدیک مغرب است یعنی ساعت 18:30 عصر.

در فصل پاییز و زمستان زمان غذا دهی ظهرهاست حدود ساعت 11:30 ظهر.

توصیه می کنیم حتما در این ساعات از پارک بازدید کنید تا سرعت و دقت کروکودیل ها را ببینید.

تخفیف دایمی برای شهروندان قشم ، اردوهای مدارس و آژانسهای گردشگری

پارک کروکودیل قشم دارای کانال تلگرامی تعاملی است که این امکان را برای گردشگران فراهم آورده که به صورت غیر حضوری و قبل از رسیدن به پارک از طریق تلگرام گوشی موبایلشون بلیط پارک کروکودیل قشم را تهیه کنند.

@ qeshmcrocodileparkbot

فازهای توسعه بعدی در راه هستند

نوپک دارای مدیران متخصص و پرسنل با تجربه است به طوری که به عنوان مرجع علمی و تخصصی در زمینه نگهداری از خزندگان و خصوصا کروکودیل ها در کشور شناخته می شود. محافل پژوهشی نظیر دانشگاه ها در همایش های ترویج کارآفرینی از مدیران نوپک برای سخنرانی دعوت می کنند، سازمان های دولتی فعال در زمینه پرورش حیوانات با کمک کادر نوپک دوره آموزشی برای کارشناسان خود برگزاری می کنند و بخش خصوصی فعال در زمینه حیوانات نیز از تجریبات این مجموعه بهره می برد.

مدیران نوپک با شناخت ظرفیت مجموعه خود همواره سعی در گسترش این مجموعه را دارند یکسال از راه اندازی محل جدید پارک کروکودیل در اتوبان قشم – درگهان نگذشته طرح توسعه این مجموعه تهیه شده است.

در این فاز بعدی توسعه ساخت پارک آهوان در زمینی به مساحت دو هکتار که برای نگهداری از حیواناتی نظیر آهو، گوزن، بزکوهی، زرافه، فیل، ببر و شیر همراه با طرح ویژه آسانسور شناور در حوضچه کروکودیل های غول آسا است که با واگذاری زمین از سوی منطقه آزاد قشم احداث می شود.

فاز آخر احداث آکواریوم عظیم آب شور در زمینی به مساحت یک هکتار برای نگهداری از انواع آبزیان در جدیدترین وزیباترین اکواریوم خلیج فارس است که با واگذاری زمین از سوی منطقه آزاد قشم و نهایتا دو سال پس از راه اندازی پارک اهوان اماده می شود.

طرح ها و برنامه ها آماده شده و مجوزهای لازم نیز اخذ شده است و این طرح ها منتظر واگذاری زمین از سوی منطقه آزاد قشم است که با قول مساعد مدیران و خصوصا شخص مدیرعامل منطقه ازاد  قشم امیدواریم هرچه سریعتر این واگذاری با شرایط مناسب و توجیه پذیر انجام پذیرد تا ساعت صفر شروع طرح توسعه مشخص شود.

ادامه مطلب...

گفتم: « خالو جان مگر با تور پاره هم می‌شه ماهی گرفت؟ »

محکم سر تکان داد و گفت: « ها خالو! ای ماهیون هم زنده‌ن٬ مثل مه و مثل تو! یه تا موهی گنوغن، یه موهی کورن، یه تا موهی شتاب ایشه، یه تا موهی گپن، یه تا موهی چاقِن... » ( بله خالو این ماهی‌ها مثل من و شما زنده هستند! یک ماهی دیوانه است٬ یک ماهی چشم‌هایش ضعیف است٬ یک ماهی عجله دارد٬ یک ماهی بزرگ است٬ یک ماهی چاق است... )

دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: « تسلیم! بریم. » شاید هم خالو درست می‌گفت و یک ماهی که مثلاً چشم‌هایش ضعیف بود می‌رفت توی تور و پارگی تور را نمی‌دید و همان‌جا می‌ماند و می‌شد شام و ناهار!

با خودم فکر می‌کردم که فردا این موقع از خالو خداحافظی کرده‌ام و توی راه قشم هستم. از روستای خالو تا شهر قشم سی کیلومتری راه بود اما همه توی جزیره قشم!

پرسیدم: « خالو جان تا ساحل خیلی راه مونده؟ »

چند لحظه‌ای با تعجب به چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: « دوشو زود چشم خو ادبست و خافتی جواب مه نَدا که چین هم مثل کشم چینی زیادن؟ » ( دیشب زود خواب رفتی و جواب من را ندادی٬ آیا توی چین هم مثل قشم چینی زیاد هست؟ )

فکر کردم این دیگه چه سؤالیه. پرسیدم: « خالو جان مگر توی قشم خیلی چینی زندگی می‌کنه؟ »

جواب داد: « ها خالو... گوش بکش! یه تا زنکا چینی هَه... ای کَد! » ( گوش کن! یک زن چینی هست که قدی این قدر دارد! )   و با دستش تقریبی زد و با تردید دستش را کمی بالاتر از کمرش گرفت و ادامه داد: « یه تا شلوار و یه تا جیمه تنگ اَپوشه! موهی گاریز خیله ایشوه! شو هم نیکرده ... مثل تو که زن ند کرده! » ( یک شلوار و بلوز تنگ می‌پوشد و ماهی گاریز خیلی دوست دارد! مثل شما او هم ازدواج نکرده است! )

مات و مبهوت نگاهش می‌کردم و او گرم تعریف بود که آن خانم چینی موقع خرید ماهی گاریز طرز تهیه غذایی چینی را یادش داده و این‌طور که خالو می‌گفت زن خالو هم بیکار ننشسته و به خالو درسی داده که نباید! البته درست نفهمیدم که دعوای زن خالو با خالو سر مزه بد غذای چینی بوده و یا اساساً سر این که چرا خالو با یک زن خارجی آن هم بدون شوهر بحث آشپزی راه انداخته بوده!

دو روز بود که یک اتاق در خانه خالو گرفته بودم. در همین دو روز به نظرم زن خالو منطقی‌تر از آن بود که سر موضوعات بی‌اهمیت داد و قال راه بیندازد حدأقل به نظر من که از خود خالو خیلی منطقی‌تر و منظم‌تر و البته تمیزتر بود.

خالو گرم تعریف بود و روی بازویش دنبال اثر کبودی یا کوفتگی که آثار درس زن خالو بود می‌گشت که یک‌دفعه گفت: « خالو جوتی‌یون تو تر نبشه! » ( کفش‌هایت خیس نشوند! )

نگاهی به دریا انداختم. کی رسیدیم ساحل نفهمیدم.

زیر آفتاب ایستاده بودیم و خالو داشت با حوصله زیاد تور را از هم باز می‌کرد و یک آواز محلی زمزمه می‌کرد.

نگاهی به ساعتم انداختم و پیش خودم گفتم کی فردا بشه از دست خالو راحت بشم!

نگاهی هم به دماسنج گوشی انداختم... به رنگ قرمز هشدار... دما پنجاه و دو درجه سانتی گراد. باورم نمی‌شد. به صفحه خیره بودم که توی آفتاب دما بالاتر می‌رفت. انگار که خالو فهمیده بود از چیزی ترسیدم صدایش را بالا برد و آواز گوش‌خراشش را ادامه داد اما وسط آواز بی‌مقدمه گفت: « سر لیه بگه بریم. جیمه تو تر نبشه! » و دوباره زد زیر آواز...

فهمیدم منظورش اینه فکری برای پیراهنم کنم که خیس نشه و سر تور را بگیرم و برویم توی آب. خودش مثل بچه‌ها به آب زد و من هم که از گرما کلافه بودم با لباس زدم به آب و تازه فهمیدم پاهایم چقدر داغ بودند.

دیدم خالو به آسمان نگاه کرد و مطمئن گفت: « خورشید و ماه دعوا نکردن! »

توی موج یکه‌ای خوردم و پرسیدم: « چی؟! ماه و خورشید دعوا کردن؟ »

گفت: « ها... خورشید آتیش باره! غیظ ایشه! فکر مه پیرمرد نین! » ( آفتاب مثل آتش داغ است! خورشید عصبانی است! فکر من پیرمرد نیست! ) و یک‌دفعه شروع کرد به داد و بی‌داد کردن و خط و نشان کشیدن برای خورشید!

حالا مانده بودم طرف دعوای خالو من هستم که صبح دیر بیدار شدم و به گرمای ظهر خوردیم و به اصطلاح به در میگه که دیوار بشنوه! یا این که واقعاً از خورشید عصبانیه! که هر ۲ احتمال هم از خالو بعید نبود!

دعوای خالو و خورشید داشت بالا می‌گرفت که گفتم: « خالو جان همه جای دنیا صبح ساعت هشت کارشون رو شروع... »

خالو حرفم را ناتمام گذاشت و خیلی شمرده گفت: « حالا اِگی ساعت هشت ها... » ( می‌گویی ساعت ۸ درسته! ) تا متوجه شدم خالو قصد حمله‌ی مستقیم دارد! گفتم: « شاید ماه فکر و خیال داره و خوابش نمی‌بره! خورشید تقصیری نداره که دعواش می‌کنی! »

اما خالو عصبانی‌تر گفت: « ای بدبخت شو دعا اکنه به تو به مه به ای ماهیون به ای سینگوون به ای کاسه پُشتُن به ای نهنگون! » ( ماه بی‌گناه است! او شب‌ها برای من و شما و ماهی‌ها و خرچنگ‌ها و لاک‌پشت‌ها و نهنگ‌ها دعا می‌کند! )

گفتم: « باشه باشه قول می‌دم شب‌ها مثل ماه برای همه دعا کنم حتی برای کوسه‌ها و صبح‌ها هم زود بیدار بشم. »

لبخندی از روی رضایت زد و گفت: « ها خالو... بگه ما آدمن چقد عمر اکنیم که ای قد خو بکنیم! » و بعد خیلی جدی ادامه داد: « پُو یون! چه! » ( مگر هر کس چقدر عمر می‌کند که این‌همه‌اش را بخوابد! ) ... ( دعا برای سفره ماهی‌ها را فراموش نکنی! )

پرسیدم: « پُو!؟ » خالو که توی آب راه می‌رفت با مهربانی گفت: « ها... ای سفره ماهیون یاد تو نره! دعا بشون بکن که خارِ خو نِ پا مه‌یِ پیرمرد نزنن! نَ » ( بله! برای سفره‌ ماهی‌ها هم دعا کن که یک وقت خارهای بدن‌شان را به پای من پیرمرد نزنند! )

با صدایی که خودم هم متوجه لرزشش شدم گفتم: « مگه سفره ماهی خار داره!؟ »

خالو جدی گفت: « ها خالو! زی همی ریغن الان کَفته و انتظارن... » ( بله! زیر همین ماسه‌های زیر پایمان همین الآن هم خوابیده‌اند و منتظر که... )

باز با صدای لرزان گفتم: « نیشش خطرناکه؟ »

دوباره خالو محکم سر تکان داد و گفت: « ها خالو! خیله ... » ( بله! خیلی خطرناک است... )

خالو با هیجان تمام مشغول تعریف کردن مواردی از شبیخون زدن سفره ماهی یا به قول خودش ( پُو ) بود و با قیافه‌ و حرکات دست و سر و نشان دادن بعضی قسمت‌های پا داستان‌های ترسناکی تعریف می‌کرد!

دیگه طاقت نیاوردم و گفتم: « خالو جان یه وقت پُو نیشمون نزنه! میگم بریم بیرون آب بهتر نیست؟ »

اما خالو نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و سری از روی تأسف تکان داد و گفت: « هی خالو! پُووُن که به دل خو خار نازنن! پُو که عگرب نین که از رو کینه خار بزنه! پُو دلش دریایین خالو جان! الکی خار نازن! » ( ای داد بی‌داد! سفره ماهی‌ها که از روی تفریح به کسی آسیب نمی‌زنند! یا مثل عقرب دل کینه‌جو ندارند! سفره ماهی‌ها دل دریایی دارند و بی حکمت حمله نمی‌کنند! )

خالو برای خودش بلند بلند نصیحت می‌کرد و با آرامش ماسه‌های کف دریا را بر هم می‌زد و مطمئن بود که هیچ اتفاقی برایمان نمی‌افتد! انگار که به تازگی برای پُووُن دعای شبانه‌ای کرده باشد! اما بالأخره رضایت داد و دستور جمع کردن لیه را صادر کرد و من با عجله و خالو یواش یواش از دریا بیرون آمدیم.

خالو کنار تپه‌ای کمی سایه پیدا کرد و روی ماسه‌های داغ ساحل نشست و سرگرم جمع کردن ماهی‌ها از توی تور شد. ماهی‌ها هنوز زنده بودند. خالو با دقت ماهی‌ها را دسته‌بندی می‌کرد.

گفتم: « خالو جان اسم این ماهی رو بلد نیستم... »

هنوز حرفم تمام نشده بود که با عصبانیت گفت: « خلیج فارس اَ فهمی! موهیاش نا فهمی! » ( شما خلیج فارس را می‌شناسی اما ماهی‌هایش را به اسم نمی‌شناسی! )

تا متوجه شدم خالو این بار قصد به راه انداختن بحث ملی فلسفی دارد گفتم: « نه منظورم اینه کدوم این ماهیا تیغ ندارن؟ »

خالو این بار خیلی معمولی جواب داد: « آناتومی ای موهیون زن خالوت بلدن! »

از شنیدن کلمه آناتومی تعجب کردم اما چون خالو هر لحظه یکی از تردستی‌هایش را نشان می‌داد دیگر دنبال بحث را نگرفتم.

خالو ماهی‌های توی تور را جمع کرد و ریخت توی یک ظرف پلاستیکی و توی همان سایه دراز کشید و چشم‌هایش را بست.

پرسیدم: « خالو جان منتظر کسی هستی؟ کسی قراره بیاد دنبالمون؟ »

خالو با چشم‌های بسته جواب داد: « ای ماهیون تو گرما خراب اوون، اَ فهمی؟ » (متوجه باش که این ماهی‌ها توی گرما فاسد می‌شوند!)

همان موقع متوجه نشدم منظور خالو چی بود اما خوشحال شدم که زودتر  بر می‌گردیم خانه و بعد فکر کردم خوبه خالو حدأقل نگران خراب شدن ماهی‌ها هست وگرنه حتماً می‌خواست همین‌جا تا غروب بخوابد!

خودم را زیر سایه تپه جا دادم و مثل خالو دراز کشیدم.

با صدای موتور به خودم آمدم. چشم‌هایم را که باز کردم دیدم سایه خیلی جابجا شده! تعجب کردم. من که توی تخت‌خواب خودم هم خوابم نمی‌برد حالا روی ماسه‌های داغ زیر آفتاب ظهر تابستان...

بلند شدم و با مرد روی موتور سلام و احوال‌پرسی کردم و از ما خواست سوار بشویم.

پرسیدم: « خالو جان منتظر ایشون بودی که بیاد دنبالمون؟ »

دوباره خالو از همان لبخند‌های مخصوصش زد و گفت: « او که باید بیت خودش اتت! » ( کسی که باید بیاید خودش می‌آید! )

این‌طور که از حرف‌های خالو و مرد موتور سوار متوجه شدم موتور سوار داشته می‌رفته خانه‌ی پسرخاله‌اش عیادت که اتفاقاً توی روستای خالو هم هست که اشتباهاً وارد جاده ساحلی می‌شود و ما را می‌بیند که مثل الیورتویست بینوا خوابیده‌ایم و دلش برای من سَرحَدی (غیر بومی جزیره ) سوخته!

به خانه که رسیدیم زن خالو با همان لحن کتابی حرف زدنش گفت: « شما بروید استراحت بکنید حتماً خیلی خسته شده‌اید! »

زن خالو با غریبه‌ها فارسی کتابی فصیح صحبت می‌کرد اما با خالوی بیچاره...

احساس خستگی نمی‌کردم این بود که رفتم تا در تمیز کردن ماهی‌ها کمک کنم. زن خالو دو زانو می‌نشست و دم ماهی را می‌گذاشت زیر پنجه‌های پا و با وسیله‌ای چنگک مانند فلس ماهی‌ها را می‌تراشید و سر ماهی‌ها را از زیر باله‌ها جدا می‌کرد.

توی باغچه حیاط‌شان چند بوته آلوئه‌ورا و نخل بود. روی لبه‌ی باغچه‌ نشستم و گفتم: « خالو میگه شما آناتومی ماهی‌ها رو بلدی! »

زن خالو گل از گلش شکفت و شروع کرد به توضیح دادن که اسم هر ماهی چیه و چه خواصی دارد و در چه فصلی چه ماهی‌هایی هست و در هر ساحل چه ماهی‌هایی بیشتر پیدا می‌شود و هر ماهی با چه ابزاری صید می‌شود و...

خالو بی‌مقدمه و کش‌دار وسط حرف زن خالو پرید و گفت: « ها... صواح ای موقه کیای؟ » ( فردا این موقع کجا هستی؟ )

بدون این که به ساعتم نگاه کنم گفتم: « دیگه نمی‌دونم! هر جا که خدا بخواد. »

خالو که سر ذوق آمده بود گفت: « ها... زندگی حالا خَشَه! » ( این زندگی خوش است!)

ادامه مطلب...

شهره اکبری: گروه نمایش لور بار دیگر هم‌شهریان بویژه کودکان جزیره را به سرزمین قصه‌های اصیل برد.

 گروه نمایش لور با تکیه بر نگارش علمی و روان نمایش‌نامه و پرهیز از مشابه‌سازی متنی و همچنین با تکیه به گروه بازیگر توانمند و کارگردان صحنه‌آشنای خود موفق به روی صحنه بردن نمایشی در خور تحسین گردید.

نمایش « زیر گنبد کبود » که به نوعی در ادامه کارهای دیگر این گروه نمایشی است با بهره‌گیری از تکنیک ( قصه در قصه ) تلاش کرده کاراکترهای داستانی ایرانی و خارجی را به خدمت بگیرد و ضمن اجتناب از ورود به پیچیدگی‌های داستانی٬ به تلفیق فضای فانتزی نمایش با المان‌های تکنولوژيک آشنا پرداخته و فضایی شاد و آموزشی ایجاد کرده و گوشه چشمی هم به تحریک حس کنجکاوی کودکان و حتی بزرگسالان داشته باشد.

بی‌شک شالوده هر فرهنگی مبتنی بر فرهنگ مکتوب خود می‌باشد و در شرایط کنونی که بحران کتاب و کتاب‌خوانی در جامعه وجود دارد استفاده از ابزارهای فرهنگی برای تشویق به مطالعه بسیار راهگشاست٬ امر مهمی که نمایش زیر گنبد کبود به خوبی در انجامش موفق بوده.

علاوه بر جنبه‌های تکنیکی و روایی نمایش که نباید به سادگی از کنار آن گذشت برانگیختن حس کنجکاوی در خصوص داستان‌هایی مانند هزار و یک شب٬ شاهنامه٬ لوبیای سحرآمیز و... به خوبی کتاب ادبیات داستانی ایران و جهان را ورق می‌زند و هرچند که در نمایش زیر گنبد کبود اشاره‌ای گذرا به خرده روایت ( تهمینه و رستم ) از منظومه بزرگ شاهنامه می‌شود اما چه بسا خواندن همین خرده روایت انگیزشی برای مطالعه‌ای فراگیرتر در خود نهفته داشته باشد که در این نمایش از این موارد بسیار است.

نویسنده نمایش‌نامه علاوه بر همه دغدغه‌های روایی در برخی جاها تلنگر هشداری هم به مخاطبان خود می‌زند مانند؛ گرگ در کسوت معلم فلسفه‌ی زندگی شنگول و منگول و...

نمایش زیر گنبد کبود را نیز می‌توان از بسیاری جهات ساختارشکن دانست چراکه برخلاف رویه موجود تأسف برانگیز در کشور که برخی مؤلفین قسمت‌هایی از متون اصیل و کهن را از پیکره اصلی جدا می‌کنند و به شکل منقطع به دست جامعه و مخصوصاً کودکان و نوجوانان می‌دهند٬ تلاش دارد کلیتی از فرهنگ عامه و مکتوب را ارائه دهد.

گروه نمایش لور به کارگردانی آقای امید الماسی‌نیا راهی مستقل در نمایش کشور در پیش گرفته و برخلاف اکثر قریب به اتفاق گروه‌های شهرستانی که به ارائه نمایش‌نامه‌های تکراری که در تهران روی صحنه رفته‌اند و یا نمایش‌نامه‌های قدیمی می‌پردازند٬ از متون تولیدی خود بهره می‌گیرند و چشم‌انداز روشنی از هنر نمایش قشم پیش‌رو ترسیم می‌نمایند.

این نمایش هر روز تا تاریخ بیستم اسفندماه ساعت ۱۸ در تالار آینه اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی به روی صحنه خواهد رفت.

ادامه مطلب...

تکلیف شب (انشایی بنویسید و بگویید قشم کجاست؟!)

در نقشه جغرافیایی که به دیوار خانه‌مان آویزان کرده‌ایم هر روز قشم را می‌بینم٬ اما امروز کمی دقیق‌تر به نقشه نگاه کردم٬ مثل یک دریانورد٬ مثل یک ناخدا٬ مثل یک جاشو٬ مثل یک آدمی که کشتی‌اش وسط دریا غرق شده و به تخته پاره‌ای چسبیده و برای رسیدن به ساحل همه چیز را متر می‌کند و با چشم٬ وجب!

مثل ماژلان به نقشه نگاه کردم٬ وقتی که اقیانوس آرام را کشف کرد و گفت: «آه٬ چقدر این اقیانوس ناشناخته آرام است!»٬ مثل کریستف کلمب نگاه کردم که روزی صد بار گره‌های طناب‌ کشتی‌اش را می‌شمرد و گره‌ای به آن اضافه می‌کرد تا زودتر به هندوستان برسد اما به کوبا رسید و سیگار برگ را کشف کرد و به قول عبید زاکانی به طلب پسته آمد و شکر نصیبش شد! و چقدر عجیب است که زمان عبید٬ پسته ارزان‌تر از شکر بوده!

دقیق‌تر نگاه کردم که قشم کجاست؟ چقدر عجیب است٬ قشم به همه جا نزدیک است! نمی‌دانم چرا بعضی‌ها این‌قدر حرف‌های عجیب می‌زنند٬ مثلاً می‌گویند قشم دور است. اما من امروز فهمیدم که قشم نزدیک است!

مثال می‌زنم٬ جزیره قشم سی تا چهل کیلومتر با شبه‌جزیره حجاز فاصله دارد که از اقیانوس هند تا دریای مدیترانه و سواحل اروپا و آفریقا کشیده شده و شامل عربستان و قطر و امارات متحده عربی و بحرین و کویت و اردن و عمان و یمن و لبنان و فلسطین اشغالی و قسمتی از خاک مصر و سوریه و عراق است و با دریای سرخ و کانال سوئز هم هم‌جوار است و به شهر مکه مکرمه و مدینه منوره هم خیلی نزدیک است٬ شاید روزی پیاده از جزیره رفتم حج!

با فلات ایران هم دو کیلومتر فاصله دارد٬ حالا چرا می‌گویند قشم دور است نمی‌دانم. از جزیره قشم تا شبه‌قاره هند هم چند صد کیلومتری بیشتر راه نیست٬ یعنی برای صحبت با طوطی موش‌مرده‌ی بازرگان در هند فقط کافی است تصمیم بگیریم! که البته پاکستان و سیلان و بنگال و نپال و ویتنام و تایلند و... (وای چقدر کشور دارد این شبه‌قاره)همه در یک مسیرند!

راستی چند وقت پیش یادم هست که همه دنبال جیبوتی می‌گشتند٬ جالب است حتی جیبوتی هم به قشم نزدیک است!

چند روز پیش بود که با بچه‌های کلاس‌مان می‌خواستیم در ساحل٬ بازی دزدان دریایی بکنیم٬ یار کم داشتیم٬ حیف شد٬ آن موقع نمی‌دانستم حتی سومالی هم به قشم نزدیک است و می‌توانیم از آن‌ها یار بگیریم چراکه آن‌ها در این بازی با تجربه‌اند!

امروز خیلی چیزها را متر کردم٬ چقدر عجیب است که قشم٬ هم در خلیج فارس است هم در تنگه هرمز و هم در دریای عمان و انگار در اقیانوس هند!

اما به نظر من چین از همه جا به قشم نزدیک‌تر است٬ چون ما هر روز برای خرید و البته بیشتر برای نگاه کردن به فروشگاه‌های چینی می‌رویم و من کلی ذوق می‌کنم وقتی می‌بینم فروشنده‌ها همه شبیه چکی‌چان هستند!

ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم ما به تنب بزرگ و کوچک هم این‌قدر نزدیک باشیم٬ تازه وقتی نقشه را متر می‌کردم ابوموسی را هم دیدم و دلم خواست برایش نامه‌ای بنویسم و بگویم کم پیدایی همسایه! دلمان برایت تنگ شده٬ حال موسی خوب است آقای پدر موسی؟!

اما هر چه فکر کردم نفهمیدم موسی کجای نقشه است! البته هنگام و لارک و هرمز که مطمئن هستم موسی نیستند٬ شاید موسی هنوز خیلی کوچک است و در نقشه دیده نمی‌شود مثل خیلی از جزیره‌های کوچکی که به آن‌ها سکوی نفتی می‌گویند و در نقشه‌های گوگل‌اِرتس! می‌بینیمشان اما روی نقشه‌های کاغذی٬ نه!

راستی روی نقشه یک عالم خط در کنار جزیره قشم هم کشیده‌اند که می‌گویند محل عبور نفت‌کش‌ها و کشتی‌های باربری بزرگ هستند و هر روز خیلی از آن‌ها از کنار قشم عبور می‌کنند.

البته قشم به خیلی جاهای دیگر هم نزدیک است اما چون دفترم در حال تمام شدن است شاید در دفتر جدیدی که از یکی از چکی‌چان‌ها خریدم...

ادامه مطلب...

 

اگر روزی قدم به کوره‌راه‌ها و راه‌های کشیده شده در بیابان‌های قشم گذاشتی و در زیر آفتاب ظهرش تشنه شدی٬ دست را سایه‌بان چشم کن و چشم را در چشم‌خانه بچرخان٬ حتماً در حاشیه راه گنبدی مدور خواهی دید که تشنگی‌ات را به خود می‌خواند!

دعوتش را سلام بگو و قدم پیش گذار و بر گِرد گنبدش چرخی بزن٬ چنان‌که حتماً کبوتران سبک‌بال را این‌چنین دیده‌ای!

در اطراف گنبد٬ رد پای ابری را خواهی یافت که آسیمه‌سر به سوی دریا شتابان رفته و بر هر برکه و آبگیری جرعه‌ای از طعم خود به یادگار گذاشته است. یادگاری به لطافت ابر و آب در دیار آفتاب و برهوت و کویر٬ یادگاری برای عابرانی که در طول خاطرات شرجی‌زده جزیره آمده‌اند و رفته‌اند و رد پایی از آن‌ها بر ماسه‌های نمناک ساحل‌ها بر جای مانده است٬ رد پایی به عمق تاریخ تشنگی‌ها و عاشقی‌های جزیره و آسمان و ابر و باران. یادگاری از ابری که اشک گوارایش باید کام تشنه‌ای را سیراب کند و چون می‌دانسته که می‌آیی برای تشنگی‌ات قرن‌ها بر جا ایستاده و اشکی فشانده!

در اطراف خوب نگاه کن و رد پای تکه ابر آسیمه‌سر دریایی را ببین که این‌جا برکه‌ای در جزیره است و جزیرتی به محلی که آسمان بر تشنگی تشنگان ببارد برکه می‌گوید!

جزیرتی مهمان‌نواز٬ در هر کوره‌راهی برای تشنگی‌ها برکه ساخته٬ از کرانه خیس خلیج فارس تا برهوت سفید قشم و شگفتا که برکه‌های میان نمک‌زارهای جزیره هم٬ آب شیرین دارند٬ گویی سهم تشنگی تشنگان با نمک زمین عجین نمی‌شود و آب همان اشک ابر آسیمه‌سر آسمان است که از آغاز بوده حتی اگر سال‌ها فراموشی بر آن گذشته باشد!

نگاهی به داخل برکه بینداز که در ظهر گرم تابستان جزیره هم خنک و دل‌پذیر است. در گوشه‌ای از درون دایره‌ای گنبدش٬ دلوی و ریسمانی خواهی دید که تو را منتظرند. دلو را در اعماق خاطرات برکه رها کن و به پژواک برخوردش با سطح زلال آب گوش کن و به امواج افتاده بر آب نگاه کن!

از پس سکوت طولانی آمدنت٬ صدای زنی را خواهی شنید که شتاب داشته٬ چون همان تکه ابر آسیمه‌سر!

و روزی که انگار در روزگار ما نیست و در گذشته‌های دور بوده٬ از همین دریچه همین دلو را رها کرده و لحظاتی ساکت به همین پژواک گوش سپرده و سپس شتابان ریسمان را بالا کشیده و جرعه‌های انباشته شده در دلو را در جهله‌اش ریخته و جهله را بر دوش گرفته و شتابان پای در همین کوره‌راه گره خورده در ساحل و کویر گذاشته و رفته!

شاید مهمانی ناخوانده در سابات خانه‌اش در انتظار جرعه‌ای آشنایی بوده؟ شاید کودکانش در انتظار جرعه‌ای بازی کودکانه با مادر بوده‌اند؟ شاید شتاب داشته تا ابر بازنگشته برود؟ شاید زن جزیرتی همدم شرجی است و با باران بیگانه؟ شاید از این که تشنگان به سراغ سخاوت آسمان نرفته‌اند از ابر خجل است؟ شاید مهمانی همراه موج از آبی دریا می‌آید و کوله‌باری از ...

برکه‌ها(آب‌انبار) در جزیره قشم سند تاریخ فرهنگ و تمدن کهن این مردمان هستند٬ سند مهمان‌نوازی و سخاوت٬ سند مهربانی ابر با جزیرتی٬ سند هویت آب در بیابان٬ سند دوستی جزیره و آسمان٬ سند ایرانی بودن به امضای مهربانی با آب و ابر و آسمان و دریا!

برکه‌ها در کوره‌راه‌های جزیره قشم سراب نیستند که از دور چشم رهگذران را به خود بفریبند٬ بلکه واقعیتی هستند که در هر گوشه‌ای از جزیره می‌توان آن‌ها را یافت و تشنگی تشنگان را سلام می‌گویند.

بر اساس مطالعات تاریخی انجام شده در قشم٬ قدمت برخی از این آب‌انبارها به دوران ساسانیان و پیش‌تر بازمی‌گردد٬ البته در کنار برکه‌های منفرد و تک‌افتاده در فراموشی این روزگار برکه‌ها٬ سامانه‌های آبی فراوان دیگری هم در جزیره قشم وجود دارند٬ مانند سازه آبی کولغان در میانه راه شهر قشم به درگهان و یا سد پی‌پشت و...

برکه‌های قشم دارای معماری خاص خود هستند و هرچند دیر روزگاری است که تشنگان برای رفع عطش به سراغشان نمی‌روند٬ اما هم‌چنان هویت جزیره و جزیرتی و کویر و خلیج فارس را فریاد می‌زنند!

بر اساس بسیاری از کتب تاریخی که به قلم دریانوردان و جغرافی‌دانان و راویان اخبار تاریخ٬ به رشته تحریر درآمده٬ این برکه‌ها محل و منبع تأمین‌‌کننده آب شرب کشتی‌سواران مسافر در درازنای تاریخ خلیج فارس بوده‌اند و همین سخاوت و نیک‌اندیشی جزیرتی٬ رونق تجارت جزیره با سوداگران از سراسر جهان را سبب شده است.

جزیره قشم یکی از محل‌های تأمین‌کننده آب شرب کشتی‌ها بوده و سهم مهمی در تحولات و دریانوردی در جهان باستان داشته است.

لافت مورد اشاره ویژه نگارندگان کتب به یادگار مانده از ایام گذشته است. اما اگر امروز هم پای صحبت ناخداهای کهنه‌کار لافتی بنشینی و گوش به خاطرات سفرشان با جهازی بادبانی تا سواحل هزار رنگ هند و شمال آفریقا بسپاری٬ خواهند گفت که چگونه آب ارزشمند را در جهله‌های لافتی برای هفته‌های متمادی ذخیره می‌کرده‌اند٬ چراکه آب برکه‌های جزیره٬ خاصه در جهله‌ها دچار فساد نمی‌شود٬ شاید به دلیل ساختار آهکی برکه‌ها و جهله‌ها!

آری این ناخدایان از روزگارانی نه چندان دور که سوار بر جهازهای بادبانی عنان در کف باد تحت امر حضرت سلیمان می‌سپرده‌اند و به دیار سبا سفر می‌کرده‌اند حکایت‌ها دارند٬ از سفرهایی که مانند تکه ابر آسیمه‌سر با باد و موج و افسانه همراه بوده‌اند و جرعه‌ای از آب جهله‌ها٬ عطش دلتنگی جزیره را برطرف می‌کرده!

اما اگر روزی به قشم آمدی و تشنه شدی و بر لوح دلوی در برکه‌ای٬ نقش محوی از حنا دیدی٬ بدان که گرچه شاید باران با زنان جزیرتی بیگانه است٬ اما برکه‌ها بهتر از هرکسی نقش حنای زنان جزیرتی را می‌شناسند و به یاد دارند!

برگرفته از کتاب " و این چنین است قشم "

ادامه مطلب...

هر گوشه از سرزمین سرافراز ایران‌زمین این مهد تمدن بشریت٬ هزاران رسم و آئین از گذشته‌های دور به یادگار دارد. آئین‌هایی که کهن‌ترین فرهنگ جهان را معنا می‌دهند.

شب یلدا آغاز زمستان است و مردمان خونگرم این سرزمین سرمای زمستان را با گرمای دل٬ بهار می‌کنند.

شب یلدا مراسمی است که تقریباً در سراسر کشور مشابه است و در این بین بسیاری سنت‌ها و رفتارها هم میان مناطق مختلف تفاوت ایجاد می‌کند.

به طور مثال در مناطق کوهستانی شمال شرق خوزستان مناطق میان استان‌های خوزستان و چهارمحال بختیاری که اکثر قریب به اتفاق ساکنانش تا همین چند دهه قبل کوچ‌نشین بودند و رفتارهای اجتماعی‌شان تابع هنجارهای ایل خودشان بود در شب یلدا آئینی مخصوص به خود و شیرینی دارند.

شب یلدا در این ایل‌ها رنگ و بوی مخصوص خودش را دارد و هرچند که خوردن انار و هندوانه و آجیل و شیرینی‌های محلی و البته شاهنامه‌خوانی و داستان‌گویی در بین همه ایل‌ها مشترک است اما هر ایل یک یا چند سنت مخصوص به خود هم دارند.

در یکی از همین مناطق در شب یلدا رسم جالبی وجود دارد و طی آن افرادی که حرفی در دل دارند و نمی‌توانند به زبان بیاورند در این شب حرف دل‌شان را فاش می‌کنند اما در قالب یک فرآیند بسیار ادبی!

شخصی که خواسته و یا گلایه‌ای از کسی دارد در شب یلدا چند انار به عنوان هدیه تزئین می‌کند و همراه خانواده‌اش سرزده به خانه فرد مورد نظر می‌رود و پس از احوال‌پرسی‌های معمول یکی از زنان و یا دختران میهمان از زبان انار شروع به صحبت می‌کند و یکی از افراد میزبان هم باید جوابی از زبان چاقو بدهد!

این رسم فقط مربوط به زنان است و مردها حق ندارند پاسخی بدهند و هم‌چنین هیچ‌یک از طرف‌های شرکت‌کننده در این گفتگو حق خندیدن و یا پاسخ بی‌ربط ندارند و باید گفتگو صریح اما در قالب طنز و آهنگین باشد.

پس از انجام گفتگو میزبان اگر شیرینی به ( انار ) تعارف کند یعنی گلایه را پذیرفته و عذرخواهی می‌کند و یا خواسته او را قبول می‌کند و اگر گردوی شکسته نشده تعارف کند یعنی گلایه را قبول ندارد و خود را صاحب حق می‌داند و یا خواسته را قبول ندارد.

اما در شب یلدا کسی حق ندارد راجع به آن موضوع حرفی بزند و یا بد اخلاقی بکند.

بسیاری از خواستگاری‌ها و مراسم آشتی‌کنان و... در قالب گفتگوی انار و چاقو اتفاق می‌افتد.

هرچند خیلی بعید است کسی به میهمانش گردو تعارف کند اما این رفتار میزبان فردای آن روز نقل همه محافل ایل است و باید هزینه سنگینی بابت لجاجتش بپردازد! و حتی ممکن است از سوی سایر ایلیاتی‌ها بایکوت هم بشود.

در واقع این رسم نمایشی است فی‌البداهه مخصوصاً برای میزبان هرچند که در محیط کوچک ایل پیش‌بینی آمدن کسی برای درخواست و یا گلایه آن‌هم در شب یلدا چندان مشکل نیست!

سرودن اشعار فی‌البداهه مناسبتی٬ میان قوم بختیاری امری رایج است و شب یلدا هم از این امر مستثنی نیست.

انار دونه دونه‌م... ببین دلُم چه خون‌ه

چاقوی دسته طلایُم... درد و بلات به جونوم

این ابیات سر آغاز این گفتگو است. و بر همین وزن گفتگو ادامه می‌یابد.

اما نکته‌ای که همیشه خانواده‌ها از آن بیم دارند ابراز علاقه یک پسر به دخترشان و بر عکس است! که این اتفاق خود سر منشأ بسیاری از دل‌خوری‌ها و البته دل‌خوشی‌هاست.

معمولاً کسی این راز را قبل از شب یلدا برملا نمی‌کند و به شکل غافلگیر کننده‌ای برای هر دو خانواده مطرح می‌شوند و چون کسی هم اجازه بد اخلاقی در شب یلدا را ندارد راه برای گفتن ناگفتنی‌ها هموار است.

اما لحن و به کارگیری کلمات و جمله‌بندی‌ها و نوع طرح دل‌خوری‌ها و خواسته‌ها در قالب طنز خود حکایتی است به بلندای شب یلدا.

 

 

 

ادامه مطلب...

داستانی از داستان‌های شیرین شب یلدا

 ( قصه‌ای فولکلوریک از سرزمین مادری‌ام٬ خوزستان )

نقش بسته٬ ردپای پیر زالی فانوس به دست بر ساحل افسون شب.

آری گویی او لختی این‌جا به قصه‌گویی نشسته بوده٬ چنان‌که هنوز شگفت‌زدگی صدف‌های گوهر از کف داده را می‌بینم. هرچند که پیر زال قصه‌گو رفته باشد و در شکن قرون محو گردیده باشد.

همه مردم قصه آشنای بی‌تکلف نجوا می‌کنند که شب تولد زمستان است و کام‌مان شیرین و خواب‌مان هم‌چون رؤیای پریان زیبا٬ اما چه کسی گوش‌مان را به قصه‌ای مترنم خواهد کرد؟

و نمی‌دانم چه کسی نگاهش را به من دوخت که من شدم قصه‌گو.

                                                            شهره اکبری

 

خاطرم نیست پیرزنی بود یا پیرمردی٬ همین بس که پیری بود زال.

پیر زالی راز آلود هم‌چون شب‌های عاج‌گون سرزمین پریان. که شبی از اسطوره‌ها بیرون آمد و چون ققنوس٬ خاکستر از تن تکاند و قصه‌ای گفت شگفت:

روزی روزگاری که سیمرغ هنوز بیشتر از ده تا دوازده مرغ نبود٬ همان‌ روزی که شب‌‌هنگامش تولد زمستان بود٬ پیرمردی برزگر که آخرین باقیمانده‌های کاه‌های زرد طلایی خرمن مزرعه‌اش را در ارابه‌ی چوبی‌اش می‌انباشت٬ ناگهان چشمش به هندوانه‌ای افتاد که عطرش در هوا می‌پیچید و هم‌رنگ زمرد روی انگشتر همسرش بود و هرچه فکر کرد او هیچ‌وقت در مزرعه هندوانه نکاشته بود.

وقتی برزگر پیر چند ضربه به آن زد تا ببیند درونش قرمز است یا نه! صدایی از درون هندوانه گفت: « وای بر تو چه‌کار می‌کنی پیرمرد؟ من از درون پلاستیک خرید دیو سپید بیرون افتاده‌ام! اگر مرا دست تو ببیند یک لقمه‌ات می‌کند! بترس و مرا رها کن که من از نیت همسرت آگاهم! رهایم کن که شما به خواص جادو‌یی من آشنا نیستید! رهایم کن... »

احتمالاً پیرمرد فقط صدایی که می‌خواست را شنید و بعد هم لبخندی زد و  با صدایی خفه گفت: « ها... خوب رَسیدَه‌س! » و اصلاً نشنید که هندوانه تهدید و ایضاً بد و بی‌راه می‌گوید!

و هندوانه را برداشت و میان کاه‌های ارابه گذاشت و عطر هندوانه به مشام همسر برزگر پیر هم رسید و او هم بی‌صبرانه و احتمالاً با چاقو منتظر ماند!

برزگر همان‌طور که پاشنه گیوه‌هایش را خوابانده بود و قامت خمیده‌اش را میان پیراهن سفید و جلیقه‌ی مشکی دامادی‌اش پنهان کرده بود هی‌هی‌کنان گاو نر ارابه‌کش را به حرکت وادار کرد و پشت سر ارابه چپقش را چاق کرد و مشغول گیراندن و رساندن مختصر دودی به دهانش شد.

اما گویا ابروان انبوهش دیدش را مختصر کرده بودند و گاو نر هم در هیچ پیچ و خم جاده و دوراهی و سه‌راهی و... نپیچیده و مستقیم به سمت افق حرکت کرده.

و چون در آن زمان هنوز کسی نمی‌دانست که زمین گرد است ارابه کاه‌کشی در آن‌سوی افق از لبه زمین به آسمان می‌افتد و پیرمرد برزگر هم از شدت بی‌خیالی معلق در آسمان به راهش ادامه می‌دهد و چپقش را دود می‌کند.

با هر قدمی که ارابه جلو می‌رود هندوانه‌ که از همسر چاقو به دست برزگر ترسیده بود مشتی کاه به زیر ارابه کاه‌کشی می‌ریزد تا دیو سپید راه را بیابد و بیاید و او را رهایی دهد.

و چون هنوز که هنوز است کسی دیو سپید و همسر پیرمرد برزگر را ندیده٬ معلوم نیست کدام‌ یکی‌شان ترسناک‌تر بوده. اما بر اساس آن‌چه در خاطرات هندوانه آمده٬ پیرزن ترسناک‌تر بوده که ما هم بهتر است وارد این چالش نشویم!

و اما همان کاه‌ها بعدها می‌شوند کاه‌‌کشان و بعد می‌شوند کهکشان.

و اما خیلی زود یک دعوایی میان هم‌ولایتی‌های برزگر پیر و خدایان کوه المپ یونان برپا می‌شود و یونانیان می‌گویند این راه شیری آسمان است و هم‌‌ولایتی‌های پیرمرد برزگر می‌گویند که اوف بر شما و نه این کهکشان آسمان است!

و سرانجام با میانجی‌گری شورای امنیت خوش‌قلب سازمان مهربان ملل و سازمان ناتوی دوست‌داشتنی و اجداد بیزینسمن و البته کمی عاقل‌تر ترامپ و... همه‌چیز به مساوات تقسیم می‌شود و نام کهکشان راه شیری در صلح‌نامه نوشته می‌شود و زد و خورد میان ( شیرعلی قلچماق نامدار ) و ( هرکول نه چندان نامدار ) هم به پایان می‌رسد.

همان پیر زال قصه‌گو برایم می‌گفت؛ هم‌ولایتی‌های پیرمرد برزگر هر سال در شب تولد زمستان عطر هندوانه از آسمان استشمام می‌کنند و به همین مناسبت در این شب به یاد پیرمرد برزگرِ بی‌خیال قصه٬ همه‌ هندوانه می‌خورند و پیرمرد برزگر هم در آسمان برایشان دعا می‌کند که در زمستان٬ سرما به آن‌ها چیره نشود و نلرزند.

و اما آن‌چه به کمک تلسکوپ و چشم مسلح و غیرمسلح و رادیوتلسکوپ و ناسا و ماهواره و هابل و... به دست می‌آید نشان می‌دهد که پیرمرد برزگر و گاو ارابه‌کشش هم‌چنان در آسمان مستقیم می‌روند و هندوانه٬ کهکشان را کشیده‌تر می‌کند.

و اما همسر پیرمرد برزگر هم هم‌چنان چشم‌براه همسرش و شاید بیشتر چشم‌براه هندوانه مانده. چون هم‌ولایتی‌هایش می‌گویند که هرکس در این شب هندوانه نوش جان کند و یادی از پیرزن هندوانه نخورده و ناکام بکند! نور و گرمایی به دلش سرازیر می‌شود و امید بهار در طول زمستان وجودش را گرم و چشمانش را پرنور و خاطرش را پر از قصه می‌کند.

آری این قصه از سرزمینی‌ است که مردمانش سراسر شب‌های زندگی‌شان دور هم بودن و قصه و افسانه است.

قصه‌هایی مانند قصه‌ها‌ی رنگارنگ شب یلدا ٬ قصه ملک‌محمد٬ داستان دانیال نبی٬ افسانه‌ی دیو تشان٬ راهزن تنگه شیراز٬ قصه شاه‌پریان٬ افسانه شکار شیر سنگی٬ افسانه‌های چهل پیر و خضر نبی و سبز قبا و...

ادامه مطلب...

همزیستی نیوز -  سه عنوان کتاب به قلم شهره اکبری  نویسنده و روزنامه نگار جوان ساکن قشم منتشر شد.

به گزارش خبرنگار همزیستی نیوز کتاب "تابستان با طعم اکسیژن" یکی از این سه کتاب شامل مجموعه ای از داستان هاست که برای مخاطبان در سنین بزرگسال نوشته شده است.

براساس این گزارش کتاب "پنجره‌ای به ژئوپارک جزیره قشم" یکی دیگر از این کتاب هاست که شهره اکبری مجموعه داستان های آن را برای کودکان و نوجوانان نوشته است.

کتاب بعدی این نویسنده نیز مجموعه مقالات پیرامون زیبایی‌های پنهان مانده از نگاه‌ها در جزیره قشم با نام " و اینچنین است قشم " می باشد که همراه با دو کتاب فوق الذکر در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.

شایان ذکر است که این کتاب‌ها با حمایت مادی و معنوی معاونت فرهنگی اجتماعی و گردشگری سازمان منطقه آزاد قشم منتشر شده‌ است.

برخی از نوشته های شهره اکبری پیش تر در پایگاه خبری همزیستی نیوز و هفته نامه همزیستی نیز چاپ شده است.

 

پیشخوان

آخرین اخبار