b_300_300_16777215_00_images_0003_girl11.jpg

هر موقع کتاب «دختر کبریت فروش » را می خوانم ، همان حسی بهم دست می دهد که برای اولین بار این کتاب را خواندم . یادم می آید اولین بار یک شب سرد زمستانی بود و برف می بارید . کلاس دوم دبستان بودم و هنوز روخوانی ام خیلی قوی نبود . با اشتیاق اما به کندی کلمات را می خواندم و پیش می رفتم
بالاخره کتاب را تا به آخر خواندم ولی حس عجیبی پیدا کردم . پر از غصه بودم یا شایدم هم پر از ابراز همدردی . حس می کردم امشب هم شاید دخترکی تنها توی کوچه های شهر ما ، در پی فروش حداقل یک چوب کبریت پای برهنه روی برف راه می رود. این شاید اولین کتاب کودکانه غمگینی بود که تا به حال خوانده بودم. پرده اتاقم را کنار زدم . هنوز برف می بارید ولی دیگر حس برف بازی و خوشحالی نداشتم . شاید برف برای خیلی ها غصه و رنج بیاورد نه حس برف بازی.
هنوز هم این داستان را خط به خط به یاد دارم
متاسفانه این داستان تراژدی به ظاهر کودکانه ، واقعیت تلخ جوامع بشری است که در اکثر کشورها و در تمام طول تاریخ در جریان است.
کودکان کار که به جای لذت بردن از دوران شیرین کودکی و شکوفایی استعدادهای نهفته شان در این دوران ، نان آور خانه می شوند و تمام استعدادها و امیدهایشان به آینده خاموش می شود و از بین می رود. ( هانس کریستین اندرسون) نویسنده این کتاب ، به بهترین شکل ممکن خاموش شدن این نور امید و استعدادها را با کبریت هایی که دختر کبریت فروش با اندک امیدی برای گرم کردن خودش روشن می کند و در اندک زمانی خاموش می شود نشان می دهد.
شب کریسمسی که با بارش برف همراه است. همه در تدارک خرید هدیه سال نو ، جشن و مهمانی هستند.همه شاد و امیدوار در تلاش و تکاپو برای بهتر برگزار کردن لحظه هیجان انگیز تحویل سال بودند
اما دخترکی حدودا ۹ ساله با لباس های مندرس و کفشهای کهنه گشاد که گاهی از پاهایش در می آید با دسته های کبریت در دستش ، بلند می گوید: آهای کبریت دارم . کبریت دارم از من کبریت بخرید. دستانش از سرما کرخت و قرمز شده اند.
دخترک ( کودک کار) در کوچه ها ( جامعه ) خالی از امنیت و در میان مردمی بی توجه و غافل می گردد تا گرما را بفروشد کسی که خود بیش از بقیه به گرما محتاج است. شاید هم به مصداق شعر مولانا گرد شهر با چراغ به دنبال انسان می گردد .
شب کریسمس برای عده ای شادی آفرین و پر از هدیه است ولی برای دخترکی تنها و بی پناه فرقی با بقیه شبها ندارد . نا پدری اش تهدیدش کرده تا همه کبریت هایش را نفروخته به خانه بر نگردد.
به آسمان می نگرد شهابی در دل سیاه آسمان رد می شود . دخترک با خود می گوید : آه مادربزرگم همیشه می گفت عبور هر شهاب سنگ نماد پرواز یک روح به سمت آسمان است . امشب حتما کسی خواهد مرد.
دیگر کسی در کوچه ها نیست او مانده است و سرما ( سرمایی که هم از درون طفل است و هم از برون )...
کنار دیواری می نشیند و برای اینکه خودش را اندکی گرم کند یکی از چوب کبریت هایش را آتش می زند . در میان گرما و نور ، میزی پر از غدا می بیند آه که چقدر گرسنه است . با خاموشی کبریت غذا ها هم ناپدید می شوند . کبریت بعدی را روشن می کند . و در میان نور درخت کریسمس را می بیند آری امشب کریسمس است ولی به کل از یاد برده که روزی او هم کنار درخت سال نو منتظر گرفتن هدیه بود.
کبریت خاموش می شود و به دنبال آن درخت ناپدید می شود
کبریت بعدی را روشن می کند
این دیگر کیست!؟؟؟چقدر آشناست
مادربزرگ است ... مادربزرگ است ....
نور کبریت کم می شود دخترک می داند که اگر کبریت خاموش شود مادربزرگ هم ناپدید می شود کبریت ها را یکی پس از دیگری به آتش می کشد مادربزرگ واضح و واضح تر می شود.
به آغوش مادربزرگ می رود . گرم می شود . بعد از این همه سختی چقدر آزاد و سبک است. آرام می پرسد : مادربزرگ چرا دیگر گرسنه نیستم؟؟
با آمدن صبح همه مردم شهر از خواب غفلت بیدار می شوند . و در کوچه ای تنگ ، دختر بچه ای را می یابند که با کبریت های سوخته در دستش روی برف ها به خواب ابدی فرو رفته.
کسی نمی داند که او در میان شعله های کوچک کبریت آرزوهای بزرگش را دیده ، که با خاموش شدن کبریت ، همگی به یاس و سراب تبدیل شدند. بالاخره فرشته نجات ( فرشته مرگ) به شکل مادربزرگ از راه می رسد و او را به بهشت می برد. جایی که خبری از گرسنگی، سرما ، غم و اندوه نیست.
صدای ناقوس کلیسا به خاطر اعلام مرگ دخترک به صدا در می آید. مردم بی اعتنا شهر حالا برای غفلتی که کردند و موجب مرگ انسانی شدند اشک می ریزند.... اما آیا کسی صدای دیگر بچه های کار که با کور سوی امیدی در پی لقمه نانی کوچه های سرما زده ، خالی از امنیت و مهربانی را زیر پا می گذارند توجه می کند
این داستان من را یاد ترانه زیبایی می اندازد

زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری

گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
گلهای کاغذی داری تو گلدون

هاجر مظاهری

نوشتن دیدگاه

نظراتی که حاوی توهین یا افترا می باشند، منتشر نخواهند شد.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی یابند.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

پیشخوان

آخرین اخبار